در دفاع از ارزشها
نگرش به شخصیت، رفتار، شؤون زندگى امام و تحلیل این زندگى و رفتارها، تابع پیشفرضهایى است كه اشخاص و گروههاى گوناگون، نسبت به شخص امام دارند. برخى، امام را رهبرى سیاسى مىشناسند كه در شرایطى ویژه كه نارضایتىها و مشكلات اقتصادى در جامعه پدید آمده بود، در مقام یك رهبر سیاسى، راهى را در پیش گرفت. به فعالیتها و مبارزهها سر و سامان بخشید و كشتى انقلاب را به ساحل مطلوب هدایت كرد. نظیر سیاستمداران دیگر كه در جوامع خود، خدمات خوبى انجام دادهاند. این نگرش كسانى است كه با عینك سیاسى به مسائل مىنگرند. از این افراد، توقعى جز این نیست.
نقطه مقابلِ دیدگاه پیشین، نگرش دیگرى است كه با عینكى دیگر، (عینك حقیقتنگر، واقع بین و فراگیر) به مسائل نگاه مىكند. در این نگرش، تنها بُعد سیاسى ـ اجتماعى و به طور كلى بُعد دنیوى رهبرىهاى امام خمینى(رحمه الله) مد نظر نیست؛ بلكه باید خیلى عمیقتر نگریست تا بتوان دید كه امام چه تحولى در جامعه بشرى از نظر انسانیتـ به وجود آورده است؛ البته هر كسى از ظن خود، یارِ «انسانیت» شده است و برایش تفسیرى دارد. براى مثال، «اومانیستها»(1)یك جور و دیگران به گونههاى دیگر «انسانیت» را تفسیر مىكنند.
1. «اومانیست»؛ یعنى «انسانمدارى و انسانگرایى» و پیروان این مكتب را اومانیست مىگویند.
وقتى مىگوییم امام خمینى(رحمه الله) به جامعه انسانیت چه خدمتى كرد؟ ذهن صاحبان تفكر و نگرش اوّل، به سراغ همان معناى نخست رهبرى سیاسى ـ اجتماعى در محدوده انسان دنیوى مىرود؛ در حالى كه حضرت امام، «انسان» را فراتر از این موجودِ دوپاى جسمانى مىدید؛ زیرا در این جهت (امور دنیایى)، انسان با دیگر حیوانها شریك است. انسانیت انسان هم، به این نیست كه یك زندگى اجتماعىِ منظمى داشته باشد. ممكن است، هزاران نوع تلاش انجام دهیم تا زندگى را منظم كنیم، تقسیم كار كرده، اصول مدنیت را رعایت كنیم؛ اما با این همه، نتوانیم به اندازه یك كندوى زنبور عسل، نظم را در جامعه ایجاد كنیم و یا نتوانیم به اندازه یك موریانه، نظم و مقررات اجرایى دقیق برقرار سازیم.
انسانیت انسان، تنها به نظم اجتماعىاش نیست؛ به رفاه و تنعمات زندگىاش نیز نیست.(1) ما چه مىدانیم كه لذت حیوانات، چگونه است. از كجا بدانیم كه لذتهاى زندگىشان، از ما بهتر نباشد؛ از حیوانهاى كوچك مثل گنجشكها، بلبلها و... ـ گرفته تا حیوانات بزرگ؛ مانند فیل، شیر و حیوانهاى دیگرى كه ما از باطن آنها خبر نداریم. ما خبر نداریم این موجودات، چه اندازه از زندگىشان لذت مىبرند. شاید آن بلبلى كه بر روى شاخه گلى نشسته و نغمهسرایى مىكند، خیلى لذتش از ما بیشتر باشد؛ بنابراین صرف لذت، ملاك «انسانیت» نیست.
انبیا، انسان را بهگونهاى دیگر مىدیدند؛ ایشان، این بدن محسوس را یك پوشش جسمانى براى یك جوهر معنوى و الاهى مىدانستند.
1. نهتنها صرف نظم اجتماعى؛ بلكه اصل زندگى اجتماعى، اهمیت ذاتى ندارد؛ البته ضرورتش از این لحاظ است كه زمینه بیشترى را براى نیل اعضا به سعادت ابدى فراهم مىآورد؛ آن هم با انجام افعال اختیارى؛ زیرا اساساً این تقسیم افعال اختیارى به خوب و بد است كه «نظام ارزشى» را به وجود مىآورد. تفصیل مطلب را در كتاب حقوق و سیاست مؤلف ببینید.
این دو نوع بینش درباره انسان، تازگى ندارد و تا آن جایى كه تاریخ تمدن بشر ـ در آثار كتبى و باستانى و... ـ نشان مىدهد، از قدیم الایام نگرش به انسان، تنها به عنوان یك موجود جسمانى و مادى محض نبوده است؛ بلكه به چیز دیگرى هم معتقد بودهاند. روابط روحى و مسائل ماوراى طبیعى، در بعضى انسانها مانند برخى از مُرتاضان هند بوده و هست.
فرق این دو دیدگاه، مسأله كوچكى نیست تا آدم بگوید كه هرگونه دلم خواست عمل مىكنم؛ پس اگر دلش بخواهد، قبول كند و اگر دل نخواهد، رد كند؛ به عبارتى دیگر، بگوید كه این یك صراط است و آنهم یك صراط، و همه صراطها هم مستقیم هستند و فرقى نمىكنند. پس هر چه دل تنگت مىخواهد، بگوى. مىخواهید انسان را مثل برّه، گاو، بلبل و یا... ببینید، نه اینكه او را یك حقیقت ماورایى ببینید. بگویید كه عالَمى دگر هست و ملكوتى نیز؛ آنگونه كه خیالبافان مىگویند!!
صاحبان این نگرش مىگویند آنچه پیامبران و عارفان مىگفتند، خیالبافى بوده است و واقعیت همین خوردن و خوابیدن است. مسائلى مانند «روح»، «خلیفه الاهى»، «ملكوت آسمان و زمین»، اسطوره است. اینها را براى لالایى گفتهاند تا شما را خواب ببرد. مسأله این است كه خوب بخورید و بپوشید! و زندگى منظمى داشته باشید؛ خشونت نكنید و همدیگر را آزار ندهید! اگر گفتند جهنم و عذابى هست، براى این است كه بترسید و خشونت نكنید، وگرنه اینها واقعیتى ندارند؛ چه اینكه اگر گفتند خدایى هست و زندگىِ بىنهایت (جاویدان) و مانند آن وجود دارد، اینها نیز افسانه و اسطوره است. انسان خیالپرداز، این مطالب را مىسازد تا كمبودهاى خود را با خیال در بهشتِ مرصع جبران كند! این مسأله، یعنى معرفت نفس را جدى نگیرید.
اساس فكر ما این است كه خود را چه مىدانیم. اگر ندانیم كه چه هستیم و باید چه اعتقاد و معرفتى براى خود داشته باشیم، چگونه مىخواهیم راه درستى را براى زندگى كردن ترسیم كنیم. اگر ماشین یا یك دستگاه الكترونیكى را به شما بدهند و شما ندانید كه آن دستگاه چیست و براى چه ساخته شده است، چگونه مىتوانید از آن درست استفاده بكنید؟ اگر ندانیم آدمیزاد یعنى چه و انسانیت چیست، چگونه مىتوانیم راه بهتر زیستن را بشناسیم؟ اگر این مسأله را این جا حل نكنیم، براى همیشه لنگ خواهیم بود؛ و درست در همین جا است كه اومانیسم، سكولاریسم(1)، پلورالیسم(2) و لیبرالیسم(3) مطرح مىشود.
اگر گفتیم كه انسان همین موجود دوپاست، همه این مسائل به دنبالش خواهد آمد و چیزهاى دیگرى كه هنوز به فكر من و شما نرسیده است؛ تا شیاطین بعدها چه بیافرینند! اما اگر به یقین قرار شد كه انسان حقیقتى ماورایى باشد و این جسم مثل یك لباس تا مدتى در برِ اوست و بعد در زیر خاك دفن مىشود تا نپوسد؛ با این وصف، حقیقت انسان چیز دیگرى و از عالم دیگرى است؛ یعنى موجودى با یك حقیقت فناناپذیر، در عالَمى جاوید و ابدى است.
اكنون بنگر كه تفاوت این دو بینش، از كجاست تا به كجا؟ به ناچار باید یكى از آنها را بپذیریم و آن را اساس اندیشه و زندگى قرار دهیم. اكنون دامان سخن را به سوى پرسش آغازین جمع كنیم؛ یعنى اگر بگوییم كه امام براى حفظ ارزشها
1. سكولاریسم (Secularism) یعنى دنیاگرایى و دنیایى شدن و زندگى منهاى مذهب.
2. پلورالیزم (Pluralism) یعنى كثرتگرایى و اعقتاد به تكثر در مسائل ارزشى، فرهنگى و مانند آن.
3. لیبرالیسم (Liberalism) یعنى طرفدارى از آزادى بدون حد و مرز به هر قیمتى كه باشد.
چه كرد؟ باید ببینیم ارزشها چیست تا بعد بگوییم امام براى حفظ آنها چه كرد و راهبرد وى چه بود؟ آیا ارزشها، همین چیزى است كه مردم، امروز مىپسندند و فردا عوض مىشود و آیندگان چیز دیگرى مىپسندند؟ اینكه حفظ كردن ندارد و راهبردى نمىخواهد. آیا ارزش، یعنى آنچه عقل جمعىِ مردم یا به قول دوركیم(1)ـ روحِ جمعىشان مىپسندد كه رفتارشان با خانوادههایشان، بچههایشان و...، چنین یا چنان باشد. عقل و روحِ جمعى، یك روز مىپسندد كه جامعه مردسالار باشد و روز دیگر، زنسالارى را مىپسندد. زمانى دوست دارد كه بچّهها به پدر و مادر احترام كنند و اكنون مىپسندد كه بچّهها با والدین پرخاشگر باشند. عقل جمعى، یك وقت جامعه را اهل حیا، عفت و پاكدامنى مىپسندید؛ اما اكنون دوست ندارد و مىگوید كه اینها شوخى بود. پاكدامنى یعنى چه؟ هرچه دلت مىخواهد و آنچه دوست دارى، انجام بده؛ هیچ آداب و ترتیبى هم مجوى!
در یكى از سفرهایى كه به آمریكا داشتم، یكى از استادان ایرانى را كه پیرمردى هفتاد ساله و عضو دوازده انجمن علمى برجسته دنیا، و در اصل اصفهانى بود، در «فیلادلفیا» دیدم. او مىگفت: «خدا لعنت كند كسى كه مرا به آمریكا فرستاد!» گفتم: «چرا؟» گفت: «چه بگویم! چند شب پیش وقتى به خانه رفتم، دیدم چراغ اتاق دخترم روشن است؛ چون دیروقت بود، با خودم گفتم كه نكند مریض شده است. رفتم تا احوالش را بپرسم. در زدم و آن را باز كردم. دیدم دخترم، پهلوى یك مرد آمریكایى است. عذرخواهى كردم و در را بسته، بیرون آمدم. دخترم بیرون آمد و با پرخاشگرى تمام، هرچه از دهانش بیرون آمد نثار من
1. امیل دوركیم (Emil Durkheim) [1858 ـ 1917 م] از جامعه شناسان بزرگ اروپایى است كه به وجود واقعیت اجتماعى اعتقاد داشت.
كرد و گفت: «تو چه حقى داشتى كه به اتاق من بیایى؟» گفتم: «خیال كردم كه مریض هستى، آمدم تا احوالت را بپرسم و در عین حال عذرخواهى كردم؛ اما او قانع نشد». و اضافه كرد كه اگر دفعه دیگر بیایى پلیس را خبر مىكنم و مىگویم پدرم قصد تجاوز به من دارد!!
این دختر من است كه او را با شیره جانم پرورش دادهام؛ ولى اكنون حق ندارم به اتاقش بروم و احوالش را بپرسم! این فرهنگ آمریكاست. این آزادى است!»
به او گفتم: «چرا به ایران برنمىگردى؟» گفت: «در ایران، كسى را ندارم؛ زیرا تمام فامیل، زن و بچهها را یكىیكى به آمریكا آوردهام. همینجا دخترانم را شوهر دادهام و براى پسرانم زن گرفتهام و این یكى مجرد است كه او هم، چنین است؛ با این حال، به ایران برگردم كه چه كنم».
این آدم كه از دردِ لگدمال شدن ارزشهایش در امریكا، به خود مىپیچد، پروفسورى است كه عضو برجسته دوازده انجمن علمى دنیاست. اگر انسان، یعنى همین موجود مادى، لازمهاش همان مىشود كه از زبان آن اندیشمند شنیدیم! عفت یعنى چه؟ ارزش كدام است؟ مگر یك روز، زشتترین چیزها این نبود كه به كسى گفته شود «با همجنس روابط دارد»؛ ولى امروز پنجاههزار نفر براى طرفدارى از «هموسكسوئل»(1) (هم جنس بازى) تظاهرات مىكنند.! چه ارزشى؟! عقل جمعى عوض شده است و در نتیجه ارزشها تغییر كرده است!!
یك شخص لهستانىالاصل مىگفت: «در سال اول كه به كانادا آمده بودم، در
1. هموسكسوئل (HomoSexual behavior) یا رفتار همجنسخواهانه، عبارت است از فعالیتهاى شهوانى یا رابطه جنسى بین دو مرد یا دو زن كه در روانشناسى به عنوان رفتار مرضى شناخته شده و مجازات آن در شرع و حقوق اسلامى، بسیار سنگین است.
خیابان گردش مىكردم. هوا گرم بود؛ كُتم را درآوردم و به دست گرفتم. پلیس اسبسوار رسید و گفت: «كتت را بپوش!» گفتم: «براى گرمى هوا آن را درآوردهام». گفت: «این كار (درآوردن كت)، خلاف عفت عمومى است!»
آن روز آدم از شدت گرما حق نداشت كتش را در بیاورد؛ چون این كار، ضد ارزش بود؛ اما امروز خانمها با مینىشورت، به خیابان مىآیند و خلاف عفّت عمومى نیست!
آیا امام آمد كه از این ارزشها حمایت كند؟ چه ارزشى؟ ارزشى كه با سلیقهها عوض شود و با قرائتها تغییر كند، چه حمایتى باید از آن كند؟ یكى از آن سوى جامعه سر برآورده است و مىگوید كه قرائت من، این است. دیگرى از آن گوشه جامعه برمىخیزد و فریاد برمىآورد كه قرائت من چیز دیگرى است. ارزش را هم، چنین تعریف كردند: ارزش؛ یعنى احترام به همه قرائتها؛ با این وصف، چه دفاعى بكنیم و از چه دفاع باید كرد؟
نمونه دیگرى را ذكر مىكنم. آن هم «بَرى» است كه از این «باغِ» قرائتها و صراطها رسیده است. در یك جلسه،(1) فردى نامهاى را به من داد كه در آن «ابن ملجم» را تبرئه كرده و نوشته بود: «ابن ملجم، وقتى امیر مؤمنان را مىكشت، این كشتن را وظیفه خود مىدانست؛ اكنون ما از كجا بفهمیم كه او درست مىگفت یا على؟»
پلورالیسم یعنى همین؛ یعنى ما ملاك و معیارى نداریم. ابنملجم تشخیص و قرائتش این بود، و برداشت و تشخیص على، چیز دیگرى بود. وانگهى، ابنملجم كه تا زمان قتل امیر مؤمنانـ قرآن و نماز شب هم مىخواند.
1. جلسه، در مشهد مقدس و در تاریخ 1378/07/01 ش بوده است.
نمونه دیگر، روز عاشوراست. وقتى كه عبیدالله ابنزیاد مىخواست دستور حمله به سیدالشهدا(علیه السلام) را صادر كند، به سپاهش گفت: «یا خیلَ اللهِ ارْكَبی وَ بِالْجَنّةِ أَبْشِری»؛ یعنى اى اسبسوارانِ خدایى! سوار شوید، بروید حسین را بكشید و روانه بهشت شوید!
مىگویند: ابنزیاد هم قرائتش از اسلام، این بود. ما حق نداریم قرائت او را غلط بدانیم. آن یك قرائت است و این هم قرائتى دیگر است. سیدالشهدا(علیه السلام)، براى خودش یك قرائت داشت و ابنزیاد نیز براى خودش یك برداشت؛ به عبارتى دیگر، امیرمؤمنان و سیدالشهدا(علیهما السلام)، ارزشها را یكطور دیدهاند و ابنملجم و ابنزیاد به گونهاى دیگر. پس حق نداریم كه بین آنان داورى كنیم و بگوییم، این یكى حق و آن دگر باطل است!
بر پایه همین نگرش، كار آن گروهك تروریست خوارج نهروان نیز، اینگونه بود؛ همان سه نفرى كه همقسم شدند و گفتند: «فتنه عالَم زیر سر سه نفر است؛ یعنى على، عمروعاص و معاویه؛ آنان را بكشیم تا جهان اسلام آزاد شود! قرائت اینان هم از اسلام، این بود؛ از این رو بىاحترامى به هیچكدام آنان روا نیست!
اگر براى شناختن ارزشهاى مثبت از منفى و تمییز حق از باطل معیارى نباشد، از كدام ارزش و چگونه دفاع كنیم؟ در حالى كه طبق این نگرشـ ارزشها متغیر است و در زمانها و مكانهاى مختلف فرق دارند. ناگفته نماند كه در اسلام نیز، احكامى داریم كه در زمانها و مكانهاى مختلف فرق مىكنند. امام در اینباره فرمودند: «احكامى داریم كه تابع شرایط زمانى و مكانى است و مجتهد باید اینها را بداند و رعایت كند؛ لكن بر اساس همان فقه جواهرى». البته وجود برخى مقررات متغیر كه تابع شرایط مكان و زمان باشد، مطلب تازهاى نیست؛ بلكه همان فقه جواهرى است كه امام مىفرمود؛ یعنى باید بنا بر همان فقه
جواهرى باشد و در عین حال، شناختن عنصر زمان و مكان، براى اجتهاد و تشخیص احكام اولیه و ثانویه و رعایت مصالح اقوى و اهم، نیز لازم است. متأسفانه امروز، این سخن امام بهانهاى شده است براى اینكه بگویند: «همه احكام اسلام، قابل تغییر است و تابع شرایط زمان و مكان!» چرا؟ در پاسخ مىگویند: «چون امام فرمود كه مجتهد باید شرایط زمان و مكان را بداند».
امسال كه سال امام است،(1) همین سخنان را به نام احیاى افكار امام خمینى(قدس سره) خواهند گفت؛ یعنى آنچه را كه آن بزرگوار حیات خودش را صرف مبارزه با آن كرد، به عنوان یك افتخار براى آن حضرت ثبت خواهند كرد كه امام آمد و گفت: «احكام، تابع شرایط زمان و مكان است!»
اگر قرار بر این مدار بود كه ارزشها با قرائتهاى مختلف تغییر كند و كسى هم حقِ مخالفت عملى با هیچ قرائتى نداشته باشد؛ پس چرا امام قیام كرد؟ چون شاه هم یك قرائت داشت؛ او نیز مىگفت: «این مطالبى كه من (محمدرضا شاه) مىگویم، با روح اسلام موافقتر است از آن چیزهایى كه آخوندها مىگویند!» پس امام چه حقى داشت كه با قرائت شاه مخالفت كند؟
وَالله! قرائت بعضى از روشنفكرهاى به اصطلاح مسلمان امروز، صدها بار دورتر از اسلام است! اینها، چیزى براى اسلام باقى نگذاشتهاند. مگر از اینان نیست كسى كه مىگوید: «اعتقاد به خدا هم، جزء ذاتیات دین نیست؛ بلكه جزء عرضیات دین است؛ یعنى مىتوانى دین داشته باشى، ولى اعتقادى به خدا نداشته باشى! آنگاه، این مىشود «اسلام مدرن»!»
1. یعنى سال 1378 هـ.ش. كه در پیام نوروزى مقام معظم رهبرى، حضرت آیتالله خامنهاى مدظلهالعالىـ این سال به نام «سال امام خمینى» نامگذارى شد.
اینان، به اصطلاح، روشنفكر مسلمان هم هستند! مىگوید: «اینكه امام حسین(علیه السلام) كشته شد، علتش آن بود كه جدّش در جنگ «بَدر» خشونت به خرج داد؛ یعنى عكسالعمل آن خشونت، این شد كه فرزندش را كشتند. ما باید از آن عمل پیامبر و عكسالعمل قاتلان حسینـ درس عبرت بگیریم و خشونت به خرج ندهیم!
این روشنفكر به اصطلاحـ مسلمان با این سخنش، خدا و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را تخطئه كرد؛ دین را محكوم و یزیدیان را حاكم وـ تبرئه ساخت!
این كسانى هم كه به اصطلاح قانونمدار هستند و مدافع اسلام و قسم خوردهاند كه از اسلام و جمهورى اسلامى دفاع كنندـ نفسشان در نیامد و لبى به اعتراض نگشودند؛ حتّى موعظهاى هم نكردند! چرا؟ چون آزادى است؟!
پس شما كه سوگند خوردهاید از اسلام و جمهورى اسلامى دفاع كنید، از چه اسلامى مىخواهید دفاع كنید؟ هر كسى هرچه مىگوید، مىگویید این هم یك قرائت است! پس قسم خوردهاید كه از قرائتهاى مختلف دفاع كنید؟ شاید اقتضاى جامعه چندصدایى، همین باشد!
به یكى از مسؤولان گفتند: «چرا ارزشهاى اسلامى را رعایت نمىكنى؟» گفت: «چه ارزشى بالاتر از آزادى! ما طرفدار ارزشها هستیم؛ زیرا ما در حالِ ترویج آزادى هستیم؛ و این، بالاترین ارزش است!»
اگر این اباحىگرى و رهایى از عبودیت خدا، آزادى و دفاع از ارزشهاست؛ پس ابلیس خیلى مدافعتر از این ارزشهاست؛ شاه، بسیار مدافعتر از چنین ارزشهایى بود.
اگر جمهورى اسلامى براى اینگونه ارزشها آمده است؛ پس چرا انقلاب شد
و جمهورى اسلامى تأسیس شد. چون در نتیجه و بر اساس نگرش چنان مسؤولانى، بالاترین ارزشها همان بود كه مردم آزاد بودند تا با دین مبارزه كنند. آزاد بودند كه در كنار بارگاه مقدس امام رضا(علیه السلام) مشروبفروشى باز كنند! اگر این روند ادامه یابد، شاید به همان اوضاع عقبگرد كنیم؛ البته خواهند گفت: مشروبفروشىها و... براى توسعه اقتصادى است! دولت مجبور است براى توسعه اقتصادى، كسب را آزاد بگذارد. قانون اساسى هم گفته است: مردم، باید در كسب خویش آزاد باشند؛ همانگونه كه همین قانون اساسىـ آزادى بیان را تضمین كرده، آزادى شغل را هم تضمین كرده است! به راستى، ضرر مشروبات الكلى بیشتر است یا ضرر افكار الحادى و گمراهكننده هرچند به نام قرائتى از اسلام باشدـ؟
اكنون ما بحث كنیم كه راهبرد امام در دفاع از ارزشها چه بود؟ چه ارزشهایى؟! اصلا، ارزش یعنى چه؟! اگر این طرز تفكرهاى لیبرالیستى، سكولاریستى و پلورالیستى رواج یابد، براى اسلام چه مىماند كه از آن دفاع كنید؟ مگر آنان نگفتند كه اعتقاد به خدا، جزء جوهر دین نیست. پیغمبر هم اشتباه مىكرد و وحى را درست نمىفهمید! احكام هم كه تابع عقلِ جمعى است و آن احكام اسلام، به درد هزار و چهارصد سال پیش مىخورد و تاریخ مصرف آن گذشته است!(1)
1. تاریخمند كردن احكام اسلام؛ یعنى انكار جاودانگى آنها، و انكار جاودانگى احكام اسلام، با انكار اصل اسلام و كفر صریح مساوى است. اگر قرار بود كه اسلام مانند سایر ادیان منسوخ شود، پس چه فرقى میان دین خاتم (اسلام) و سایر ادیان است. احكام اسلام، قید زمانى ندارد و از ضروریات است كه انكار آن مساوى با انكار اصل اسلام و موجب ارتداد خواهد بود. توضیح بیشتر را در كتاب «تعدد قرائتها» از مؤلف ببینید.
این چه اسلامى است و كدام ارزش؟ ما مسأله اصلى را حل نكردهایم كه از مسأله دوم سخن بگوییم؛ یعنى نگفتهایم كه آدمیزاد یعنى چه تا بگوییم ارزش انسانى كدام است؟ اگر انسان یعنى حیوان دوپا، دیگر چه ارزشى را مىخواهیم مطرح كنیم. با این وصف، انسان فقط خوردن، خوابیدن و سایر لوازمش است؛ در نتیجه بالاترین ارزشها هم، آزادى و یله بودن خواهد بود!
اما اگر آدم، چیز دیگرى است و براى رسیدن به مقام انسانى، راه و برنامه مشخصى دارد؛ در این صورت مىتوانیم بگوییم: ارزشها كدام است و كدام راه، انسان را به آن كمال نهایى و آن مقام عالى انسانى مىرساند؟ اما اگر اینها شوخى، شعر، اسطوره و نمادین شد، دیگر چه ارزشى و چه انسانیتى؟!
امروز، تلاش مىكنند قرآن را مثل یك كتاب شعر، مانند دیوان حافظ و... معرفى كنند. همانگونه كه هر كس وقتى دیوان شعر حافظ را باز مىكندـ طبق دلخواه خودش یك برداشت خاصى از غزل حافظ مىكند. یكى براى مریضش فال مىگیرد تا ببیند بهتر مىشود یا نه؟ مىگوید: «این شعر، مىفرماید كه انشاءالله خوب مىشود». زن و شوهر دعوا كردهاند؛ آن یكى فال مىگیرد و یك برداشت و این یكى، برداشت دیگرى دارد. كسى كه مسافر دارد، از شعر حافظ گونه دیگرى برداشت مىكند.
امروز، قرآن را اینگونه معرفى مىكنند؛ مىگویند: یك كتاب شعر و سخنى نمادین است ! چیزى سروده است؛ اما واقعیتى ندارد؛ تا هر كسى طبق فهم خودش برداشتى بكند! روح همه اینها، این است كه خوش باشید! بقیهاش دكوراسیون است. اینكه مىگویند خدایى هست و قیامتى، وحیى و پیغمبرى و جبرئیلى، اینها اسطوره است و شعرى سرودهاند. یك قرائت از اسلام این است.
كسى حق ندارد به قرائتهاى مخالف، جسارت و سلیقه خودش را بر دیگران تحمیل بكند. آدمى باید «تولرانس»(1) داشته باشد. حق و باطل معنا ندارد؛ بلكه برداشتها مختلف است. همانگونه كه سلیقهها در انتخاب رنگ لباس فرق مىكند. شما رنگ كرمى را مىپسندید و دیگرى رنگ قهوهاى را مىپسندد. اینكه دعوا ندارد. تو، كرمى خود را بپوش و او قهوهاى خویش را بپوشد؛ نه من بگویم، این رنگى كه من مىپسندم، به حتم بهتر است و نه برعكس؛ زیرا بهتر و بدترى، وجود ندارد. تو دوست دارى كه بگویى: «اسلام» و آن دیگرى خوشش مىآید و مىگوید: «بودیسم» یا «یهودیت» یا «بهائیت» یا...؛(2) در حالى كه اینگونه نیست؛ بلكه حق و باطل وجود دارد و ملاك صدق و كذب و خطا و صواب هم وجود دارد.
مختصر كلام را مىآوریم، مُطولش را در جاى دیگرى بحث كردهایم.(3) اجمال مطلب درباره قضایاى ارزشى این است كه قضایاى حقوقى و اخلاقى، به دو صورت بیان مىشوند:
1. تولرانس (Tolerance) یعنى روامدارى و تحمل هر عقیده و فكرى گرچه باطل و ضد ارزشهاى راستین و حقیقى باشد. روى خوش نشان دادن به همه تفكرات اعم از منفى و مثبت.
2. اكنون به طور جدىـ مىكوشند كه بهائیت را رسمیّت ببخشند. عواملى كه در دستگاه نفوذ كردهاند، در پى آنند كه «بهائیت» را به رسمیّت بشناسند؛ در حالى كه در زمان شاه، چنین نشد؛ با این وصف، چه اسلامى و چه انقلابى؟
3. تفصیل مطلب را، در كتاب آموزش فلسفه، درس «بیستم» ببینید. و نیز براى آگاهى از «نسبى یا مطلق بودن» ارزشها و نظرى بر قبض و بسط دیگران، ر. ك: محمد تقى مصباح یزدى، نظریه سیاسى اسلام، ج 2، جلسه 39، ص 247.
صورت اوّل، براى حكایت از ثبوت قاعده خاصى، در نظام ویژهاى است؛ براى مثال این قضیه كه «بریدن دست دزد، در اسلام واجب است»؛ فقیه یا حقوقدان آن زمانى كه بخواهد چنین احكامى را بیان كند، به ذكر نام نظام اخلاقى و نظام حقوقى اسلام، نیاز ندارد و از این نظر به طور معمول، قید «در اسلام» را نمىآورد. ملاك صدق و كذب در چنین قضایایى، مطابقت و مطابقت نداشتن آنها با مدارك و منابع آن نظام است.
صورت دوم، براى حكایت از ثبوت واقعى و نفسالامرى است. در این صورت است كه اختلاف نظرهایى وجود دارد؛ نظرهاى گوناگونى ارائه شده است كه هیچكدام مورد تأیید نیست. براى روشن شدن مسأله، چند مقدمه كوتاه را یادآورى مىكنیم:
1. قضایاى اخلاقى و حقوقى، به رفتار اختیارى انسان مربوط و مقدمه نیل به اهداف مطلوب است؛ مطلوب بودن آنها، به لحاظ همین مطلوب بودن وسیلهاى و مقدِّمى آنها است؛
2. اهدافى كه انسان آن را دنبال مىكند، یا تأمین نیازهاى طبیعى و دنیوى و ارضاى غرایز حیوانى است یا تأمین منافع و مصالح اجتماعى و جلوگیرى از فساد و هرج و مرج و یا رسیدن به سعادت ابدى و كمال معنوى و روحى (قرب الاهى در اسلام) است. ارزش در همه موارد غیر از مورد اوّلـ از صرفنظر كردن از خواستهاى براى رسیدن به خواسته بالاترى برمىخیزد؛
3. كلىترین و جامعترین هدف حقوقى و اخلاق، تأمین مصالح اجتماعى و كمال نهایى در سایه قرب به خداى متعال است. هرگاه این هدف، انگیزه رفتار فردى یا اجتماعى انسان باشد، داراى ارزش اخلاقى خواهد شد؛ بنابراین رفتارهاى
متعلق به حقوق هم مىتواند در زیر چتر اخلاق قرار بگیرد؛ البته به شرط آنكه به انگیزه اخلاقى انجام گیرد؛
4. هدفهاى نامبرده، داراى دو حیثیت هستند: یكى، مطلوب بودن آنها براى انسان؛ به گونهاى كه سبب صرفنظر كردن از خواستهاى پستتر مىشود. از این نظر با خواست فطرى انسان براى رسیدن به سعادت و كمال ارتباط پیدا مىكند و حیثیتى روانى و تابع شناخت و مبادى علمى و ادراكى است. دیگرى، حیثیت تكوینى آنها كه به طور كامل، عینى و مستقل از میل، رغبت، تشخیص و شناخت افراد است. و هرگاه فعل را در ارتباط با هدف مطلوب از نظر مطلوب بودنش در نظر بگیریم، مفهوم «ارزش» از آن انتزاع مىشود؛ و هرگاه آن را از نظر رابطه وجودى با نتیجه مترتّب بر آن لحاظ كنیم، مفهوم «وجوب» یا «شایستگى» یا «بایستگى» از آن گرفته مىشود كه در زبان فلسفى از آن به «ضرورت بالقیاس» تعبیر مىشود.
با توجّه به این مقدمات، مىتوانیم نتیجه بگیریم كه ملاك صدق و كذب و صحت و خطا در قضایاى اخلاقى و حقوقى، تأثیر آنها در رسیدن به اهداف مطلوب است؛ تأثیرى كه تابع میل، رغبت، سلیقه و رأى كسى نیست و مانند سایر روابط علّى و معلولى، از واقعیتهاى نفسالامرى است؛ البته ممكن است در تشخیص هدف نهایى و هدفهاى متوسط اشتباه رخ دهد؛ چنان كه برخى بر اساس بینش مادّه گرایانه خودشان، هدف انسان را در بهزیستى دنیوى خلاصه كردهاند؛ از این رو تنها همین اهداف مادّى را ملاك ارزش مىدانند. همچنین ممكن است در تشخیص راههایى كه انسان را به هدفهاى واقعى مىرساند، اشتباهاتى رخ بدهد؛ ولى همه این اشتباهها، ضررى به واقعى بودن رابطه سببى و
مسببى، بین افعال اختیارى و نتایج مترتب بر آنها نمىزند؛ همانگونه كه اختلافات دانشمندان، در قوانین علوم تجربى، به معناى نفى آنها نیست.
نتیجه آنكه اصول اخلاقى و حقوقى، از قضایاى فلسفى و قابل استدلال و برهانهاى عقلى است؛ هرچند عقل انسان عادى، در فروع و جزئیات بر اثر پیچیدگى فرمولها و كثرت عوامل و متغیرات و احاطه نداشتن به آنهاـ نارسا باشد و نتواند حكم هر قضیّه جزئى را از اصول كلى استنتاج كند. در این موارد است كه چارهاى جز استناد به وحى نیست.
بنابراین، نه قول گروهى صحیح است كه قضایاى اخلاقى و حقوقى را تابع میلها، رغبتها، سلیقهها و بینشهاى فردى و گروهى مىپندارند و از این رو، اصول كلى و ثابتى را براى آنها نمىپذیرند؛ و نه قول افرادى حق است كه آن را تابع نیازها و شرایط متغیر زمانى و مكانى مىدانند و استدلال برهانى را كه ویژه قضایاى كلى و دائمى و ضرورى است، درباره آنها جارى نمىدانند؛ و نه قول كسانى صحیح است كه این قضایا را مربوط به عقل دیگرى غیر از عقل نظرىـ مىانگارند؛ و از این روى استدلال براى آن را با مقدمات فلسفى كه مربوط به عقل نظرى است، نادرست مىشمارند.
پس حق و باطلى در عالم داریم. ملاك تشخیص حق از باطل نیز، وجود دارد. در حقیقت یك كمال انسانى، وراى این شكمپرستىها، شهوترانىها، مقامپرستىها و پیروزى در انتخابات وجود دارد.
آیا درست است كه همهچیز را به بازى بگیریم كه چند صباحى ریاست داشته باشیم؟! با اسلام و خدا هم بازى كنیم! به خدا قسم! بعضى از مدّعیان اصلاحات، از اینكه روشنترین افكار امام خمینى(رحمه الله) را هم تحریف كنند، هیچ ابایى ندارند! و
اكنون دارند تحریف مىكنند؛ منتظر باشید! مقدارى به هوش بیاییم و از این خواب گران برخیزیم تا بفهمیم كه با ما چه مىكنند؛ به نام اسلام و به اسم طرفدارى از خط امام، هدف امام را از بین مىبرند؛ همانگونه كه امام حسین(علیه السلام)را به نام طرفدارى از اسلام كشتند!
الحمد لله مردم ماهرگاه بفهمند كه چه بلایى بر سرشان مىآید؛ آن وقتـ از هیچ چیزى فروگذار نمىكنند. نمونهاش بیست و سوم تیرماه بود.(1) با اینكه در برخى مناطق كشور اجازه راهپیمایى به مردم ندادند، دیدیم كه مردم چه كردند!
امام خمینى(رحمه الله) مردم را خوب شناخت. از ویژگىهاى امام، یكى همین شناخت خوب مردم و دیگرى شناخت راه انبیا بود. بعضى معرفتشان نسبت به اسلام و انبیا، خوب بود؛ اما مردم را نمىشناختند و آنان را باور نداشتند و مىگفتند كه مردم، همكارى نمىكنند؛ ولى امام، مردم را باور داشت. او مىدانست كه عشق به امام حسین(علیه السلام) و دین، در خون این مردم وجود دارد. او مىدانست هرگاه مردم بفهمند كه با ارزشهاى اسلامى و راه امام حسین(علیه السلام)مخالفت مىشود، ساكت و آرام نمىنشینند.
بعد از گذشت بیست سال از پیروزى انقلابـ عدهاى فكر مىكردند كه مردم از انقلابشان، اسلامشان، از فداكارىهایشان و از شهادتطلبىهایشان پشیمان شدهاند؛ ولى مردم یك بار دیگر در بیست و سوم تیرماه سال 1378 ه.شـ به
1. در 18 تیر 1378 عدهاى غوغاطلب، در بین دانشجویان افتادند، به دانشگاه و خوابگاه دانشجویان حمله كردند و اموال عمومى را به آتش كشیدند. در پى آنكه بسیجیان و نیروى انتظامى به فرماندهى سردار فرهاد نظرى آنان را سر جایشان نشاندند، مردم در 23 تیرماه به حمایت از ارزشها و ولایت در سراسر كشور راهپیمایى عظیمى به راه انداختند و وحدت و قدرت خود را به رخ دشمنان كشیدند.
همه دنیا ثابت كردند كه ما چنین هستیم كه نمودیم؛ نه آنگونه كه ایشان پنداشتند.
اگر این مردم، عكسالعمل حادّى از خود نشان نمىدهند، به جهت نجابت آنان است و حسنظنى كه به بعضى از اشخاص دارند؛ و اگر متوجّه بشوند كه آنان چه مارهایى در آستین و چه بلاهایى در انبان دارند، آرام نمىنشینند و مىكنند آنچه كه باید بكنند.
براى هشدار بارها گفتهام و بار دگرـ مىگویم كه خوابهاى آشفتهاى، براى این مردم دیدهاند. اگر بیدار شوید به فضل خداـ نخواهید گذاشت كه این خوابها، تعبیر شود و به تحقق برسد؛ ولى اگر خوابمان برد و با هشدارهایى كه مقام معظم رهبرى (آیتالله خامنهاى مد ظلهـ) و سایر دلسوزان انقلاب مىدهند، از این خواب گران برنخیزیم؛ در نتیجه كم و بیش امكان خطرهایى وجود خواهد داشت. آینده اسلام، انقلاب و سرنوشت كشور، در دست من و شماست؛ تا چه اندازه به دینمان پایبند و علاقهمند و حاضر به فداكارى در راه حفظ ارزشها باشیم.
شبهه، یك مشكلى است كه براى صاحب آن پیش آمده است. ابتدا، آن شبهه (مشكل) را به پرسش و مسأله تبدیل و آنگاه جوابش را تقدیم مىكنیم. شبهه را به صورت این پرسش درمىآوریم و مىگوییم: آیا ارزشها، متغیر و تابع قرائتها است؟ به عبارت دیگر، آیا دین تابع سلیقههاست؟ اگر تابع سلیقهها نیست، پس چرا فقها اختلاف نظر دارند؟(1)
1. برخى، این تعدد فتاوا و اختلافهاى مذهبى از قبیل اشعرى، معتزلى و... اختلافهاى فقهى، مانند مذاهب چهارگانه معروف سنى و فقه شیعهـ را، مؤیدى براى تعدّد قرائتها ذكر مىكنند. باید بگوییم كه این دلیل، رسواترین و سخیفترین دلایلى است كه براى اثبات صحت تعدد قرائتها بدان چنگ زدهاند؛ درست مانند چنگ زدن به لانه عنكبوت براى بالا رفتن از پرتگاه!
نظریه قرائتها، تمام قرائتها را درست مىداند؛ در حالى كه در اختلافات مذهبى چنین نیست. هر مذهبى، دیگران را بر خطا مىداند و حتى گاهى مسأله به حد تكفیر و ارتداد یكدیگر مىرسد. بنابراین اختلاف مذاهب و دیدگاههاى فقهى و كلامى، نهتنها دلیل بر صحت تعدد قرائتها نیست؛ بلكه بر عكس تعدد قرائتها را باطل مىكند؛ زیرا بر خلاف نظریه قرائتهاى مختلف، در این مسائل، هر كسى فقط دیدگاه و قرائت خود را صحیح مىداند و قرائت دیگران را قبول ندارد. وانگهى اختلاف فتاوا، در «ظنیات» است، نه «محكمات». آن هم براى دستگیرى از مكلفان كه از حیرت به در آیند و از آن دو حكم، یكى را عمل كنند و این به معناى وجود دو «واقعیت» نیست؛ از این رو، خود را در این مسائل «مخطّئه» مىدانیم نه «مصوّبه». (توضیح بیشتر را در كتاب تعدد قرائتها از مؤلف بخوانید).
اگر گفتیم كه ارزشها، متغیر و تابع قرائتهاست؛ با این بیان، از چه معنایى و چه چیزى مىشود دفاع كرد؟ زیرا در این صورتـ دفاع از ارزشها، معناى معقولى نخواهد داشت.
اصول ارزشها، متغیر نیست؛ از این رو قرائت صحیح، همان قرائت امیر مؤمنان و امام حسین(علیهما السلام) است؛ همان برداشت علماى بزرگ از صدر اسلام تا به امروز است.
وانگهى، مگر در مسائل قطعى اسلام، جاى اختلاف یا اعمال سلیقه است؟ برخى امروز مىگویند: «سلیقه خودتان را بر مردم تحمیل نكنید». در جواب این مغالطه، باید گفت: «دین، چه ربطى به سلیقه دارد؟ اگر قرار بود كه دین تابع سلیقه من و شما باشد، پس براى چه آمده است؟ چون ما سلیقههایمان را داشتیم».
اما اینكه اختلافنظر فقها را مؤیدى براى نگرش خودشان مىآورند، این هم درست نیست؛ زیرا مسائل اختلافى، ظنى و متشابهاتى كه در دین وجود دارند نیز،
سلیقهاى نیست؛ بلكه صاحبنظران بر اساس روش صحیح استنباط اظهار نظر مىكنند. در علوم دیگر هم، اوضاع چنین است. اگر اختلافنظر متخصصان فقیه را سلیقهاى پنداشتیم، باید اظهار نظر تمام متخصصان در همه علوم را نیز سلیقهاى بدانیم؛ در حالى كه هیچ باشعورى این حرف را نمىزند. شاید بىمناسبت نباشد كه فرق قرائتهاى مختلف از دین، با اختلاف فتواها را با توضیح بیشترى تقدیم كنیم؛ باشد كه نقاب از رخ اندیشه قرائتها بگشاییم.
پرسش: قرائتهاى گوناگون از دین، یعنى چه و با فتاواى مراجع در بعضى مسائلـ چه فرقى دارد؟
پاسخ: قرائتهاى مختلف از دین، از تفكر پلورالیسم دینى در بُعد نظرىـ بیرون تراویده است؛ و بهترین شكل آن، این است كه مىكوشد دین را حقیقتى تلقى كند كه تنها نزد خداست و هرگز بشر و حتى پیامبران را بدان راهى نیست. این تفكر، دست و پا مىزند تا چنین وانماید كه ادیان الاهى، چهرههاى متفاوتى از آن حقیقت واحدند.
این گرایش چنین مىپندارد كه اختلاف ادیان، ناشى از اختلاف فهمها از دین است. مسلمان، یهودى و مسیحى، هر كدام برداشت خاصى از دین و وحى الاهى دارند. در عین حال، دین یك حقیقت واحد، ثابت و مختص خداست و هیچ انسانى حتى پیامبران را بدان راهى نیست. آنچه در حوزه معرفت انسان قرار مىگیرد، تنها برداشت ذهنى و فهم بشرى اوست؛ براى مثال پیامبر(صلى الله علیه وآله) العیاذ باللهـ برداشتى مطابق با شرایط ذهنى و اجتماعى و ارزشهاى زمان خود از وحى
الاهى و دین داشته است و هرگز دین را آنچنان كه نزد خداست، درك نكرده است؛ در مقام تبلیغ نیز، معجونى از دریافت ناخالص و پیشینههاى فكرى خود را به دیگران القا كرده است.
طرفداران این نوع تفكر مىگویند كه چه بسا امروزه به لحاظ پیشرفت علمـ ما خود بهتر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دین برداشت كنیم؛ از این رو آنچه در دسترس بشر قرار مىگیرد، هیچ تضمینى بر صحت آن وجود ندارد. بنابراین هیچ فردى، حق ندارد ادعا كند كه فهم من، از دیگرى برتر است. بر این اساس، به جاى «صراط مستقیم» صراطهاى مستقیم خواهیم داشت و همه برداشتها و پندارها در عین چندگانگىـ جلوههایى از حقند كه همگى، ما را به یك مقصد مىرسانند.
بدیهى است كه بر اساس این نگرش، راست و دروغ، خوب و بد، حق و باطل واژههاى بىمعنایى هستند؛ زیرا طبق این دیدگاهـ هر فرد، دسته و گروه، هرچه درباره دین و خدا بگویند اگرچه گفتارشان متناقض با یكدیگر باشدـ همه بر حقند و صادق؛ یعنى تمام راهها مستقیم هستند!
درباره ملاك صدق و كذب قضایاى ارزشى سخن گفتیم. درباره این حرف پایانى، باید این نكته را بیفزاییم كه بطلان نظریه صراطهاى مستقیم، بر حسب تفسیر پیش گفته، با اندكى تأمل روشن مىشود؛ زیرا ادعاهاى ادیان، در بسیارى از مسائل، متفاوت و متناقض است. بر حق بودن همه آنها، به معناى بر حق بودنِ طرفین نقیض است كه عقل سلیم، بالبداهه آن را مردود مىداند. براى نمونه، هیچ عاقلى تثلیث مسیحى را با توحید مسلمانان، به عنوان دو قرائت از یك موجود (خدا) نمىتواند به رسمیت بشناسد. بهویژه با تأكیدى كه قرآن كریم، بر نفى و ابطال تثلیث دارد.
آنچه باید بدان توجّه داشت، فرق اساسى این نوع نگرش در زمینه معرفتشناسى است كه همه معرفتهاى بشرى و از جمله معرفت دینى را نسبى و تابع ذهنیتها و پیشفرضهایى مىداند كه از زمینههاى اجتماعى و دیگر علوم گرفته شده است. مسأله اختلاف برداشت فقیهان از مدارك فقهى، در برخى مسائل جزئى و فرعى دین است. این دو، دو حوزه جداى از یكدیگر است؛ پس هرگز نمىتوان اختلاف فتواها را شاهدى بر صحت پلورالیسم دینى گرفت: «هرگز نتوان كرد، این با آن قیاس».
آنچه به عنوان پلورالیسم دینى و در بُعد نظرىـ به نام قرائتهاى مختلف، از آن سخن گفته مىشود، نظریهاى است كه از نظر منطقى، توجیهى ندارد؛ در حالى كه نهتنها فهم فقها از برخى مدارك فقهى در بعضى فروع دینى، امرى طبیعى است؛ بلكه تغییر برداشت یك فقیه، از مدارك فقهى واحد در دو زمان و در نتیجه تغییر فتواى او، واقعهاى طبیعى است. براى توضیح بیشتر، به لزوم تفكیك بین دو نوع علوم و معارف انسانى اشاره مىكنیم.
بخشى از معارف بشر، علومى هستند كه هرگز درباره آنها شك و احتمال تغییر جا ندارد. نمونه این بخش از علوم، هم در معارف عقلىِ غیر دینى و هم در معارف دینى یافت مىشود. براى مثال، انسان یقین دارد كه یك «سر» دارد و آن هم در بالاى بدن خود. هرگز انسان عاقلى پیدا نمىشود كه بگوید، تا كنون اشتباه مىكردم كه خود را داراى یك «سر» مىدانستم؛ من دو سر دارم؛ آن هم در زیر پاهایم! یا اینكه معتقد به این باشد كه 4=2+2 قرائتى قدیمى است و اكنون باید حاصل این جمع را عدد پنج بدانیم.
در اصول و ضروریات دین نیز از زمان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تا اكنونـ هرگز مسلمانى پیدا نمىشود كه معتقد باشد خدا، دوتاست یا نماز صبح، یك ركعت است یا بگوید كه به جاى ماه مبارك رمضان، باید ماه رجب را روزه گرفت؛ یا به جاى روز نُهم ذىالحجه كه حجاج باید در عرفات باشندـ روز نهم محرم را وقوف در عرفات قرار بدهد؛ آیا میان مسلمانان اختلافى در این مسأله گزارش شده است؟ در این مسائل كه اعمال حج، طواف دارد، رمى جمرات دارد، داراى قربانى و احرام است، اختلافى وجود ندارد. آیا در این موارد، مىتوان قرائتهاى مختلف داشت؟! هرگز! البته روشنفكران جدید مىگویند كه همه اعمال حج، نمادین است. فردا شما هم مىتوانید به فلان جا بروید و به جاى این طواف، مقدارى ورزش كنید؛ و به جاى نماز خواندن رو به كعبه، در مقابل كاخ سفید كرنش كنید! این، قرائت جدیدى است. ما اینگونه مىفهمیم و شما حق اعتراض ندارید. این یك سلیقه است و شما هم باید آن را تحمل كنید!
عزیز من! احكام اسلام سلیقهاى نیست و اساساً قطعیات و ضروریات دین، فتوا نمىخواهد و تقلیدبردار نیست. دوست و دشمن، كافر و مسلمان مىدانند كه قصاص، و حدود الاهى مانند بریدن دست دزد، براى اسلام است. كتابهاى فقهى، سرشار از احكام قطعى و تغییرناپذیرى است كه هیچ تغییر یا اختلاف فتوایى، در آنها وجود ندارد.
دسته دیگر، دیدگاههاى ظنى است كه مىتواند متأثر از زمینهها و ساختارهاى فرهنگى ـ اجتماعى باشد و گاهى ممكن است علوم دیگر، در شكلگیرى آنها
نقش داشته باشند. در اینگونه معارف، چه بسا با تغییر پیشفرضها و ساختارهاى خاص فرهنگى ـ اجتماعى، تغییراتى به وجود آید؛ چنان كه در معرفتهاى عادى، وضع به همین منوال است.
در علوم و معارف غیر دینى، كم نیستند آرایى كه بطلان آنها ثابت شده است و یا احتمال تغییر در آنها وجود دارد؛ مانند نظریه زمین مركزى و.... مگر در پزشكى در برخى مسائل، اختلاف نظر وجود ندارد؟ هنوز در طب در معالجه بسیارى از امراض، اختلاف آرا هست. در مواردى یك پزشك چیزى و پزشك دیگر چیز دیگرى تشخیص مىدهد؛ و یكى داروى خاصى و دیگرى داروى دیگر را تجویز مىكند؛ اما هیچ وقت براى این اختلافها، درِ دانشگاهها، درمانگاهها، مطبهاى پزشكان و داروخانهها بسته نمىشود؛ براى اینكه نتایج قطعى فراوانى هست؛ هرچند ممكن است گاهى یك پزشك، اشتباه بكند؛ چنانكه ممكن است یك نظریه خطا درآید.
در احكام جزئىِ فرعى دینى نیز، نمونههایى از تبدل رأى و اختلاف در فتوا مشاهده مىشود؛ براى نمونه فقیهان سابق از ظاهر مدارك فقهىـ چنین استنباط مىكردند كه آب چاه، در اثر ملاقات با نجاست نجس مىشود و تطهیر آن با كشیدن مقدار معینى از آب آن چاه حاصل مىشود. نمونه دیگر، اختلاف برداشت فقیهان است در اینكه در ركعت سوم و چهارم نماز، گفتن یك مرتبه «تسبیحات اربعه» كافى است یا سه مرتبه گفتن واجب است.
اینگونه اختلافهاى جزئى در برداشت از برخى مدارك فقهى، امرى ممكن است؛ ولى در مسلّمات اسلام، اختلافى وجود ندارد. آنجایى كه در جزئیاتـ اختلاف فتوا هست، هر فقیهى فتوایش براى خودش حجت است و مقلدانش بر
اساس فتواى او عمل مىكنند. این مطلب، چیز تازه و جدیدى نیست. تولرانس، بیش از همه در بین فقهاى شیعه وجود داشته است. در زمان ما، مرحوم آیتالله العظمى بروجردى(رحمه الله) در صحن مطهر حرم حضرت معصومه(علیها السلام)بحث نماز جمعه را تدریس مىكرد و فتوایشان این بود كه نماز جمعه واجب نیست و جاى نماز ظهر را نمىگیرد. در همان زمان، مرحوم آیةالله سیدمحمدتقى خوانسارى(رحمه الله)در مدرسه فیضیه، همین موضوع را تدریس مىكرد و فتوایشان این بود كه نماز جمعه واجب عینى است و به جاى نماز ظهر كافى است.
در یك زمان، دو مرجع تقلید به فاصله صد متر براى صدها مجتهد فاضلى كه در پاى كرسى درسشان حاضر بودندـ درس خارج مىگفتند؛ مشكلى هم نبود، این فتوایش چنین و آن یكى فتوایش چنان است. چنین مسألهاى از قطعیات اسلام نیست و چون امام معصوم حاضر نیست، از یك سوى و منابع ما در طول تاریخ دستخوش مشكلات شده است، از سوى دیگر؛ در بسیارى از مسائل نمىشود فتواى قطعى داد و همینجاست كه بین صاحبنظران اختلاف نظر هست در این مورد باید تحمل داشته باشیم و به آراى صاحبنظران احترام بگذاریم؛ امّا نه به آراى از راه رسیدهها و مغالطه غیر متخصصان. كسانى كه بر اساس متد صحیح علمى، در محدوده تخصصشان اظهار نظر كنند اگرچه خطا هم باشدـ نظرشان محترم است؛ البته این هم در جایى كه جاى اجتهاد است؛ نه در قطعیات و ضروریات دین.
در مطلب پیشگفته، بحثى نیست. همه مردم هم با این چنین مسائلى آشنایند؛ حتى افرادى كه در مناطق دورافتاده زندگى مىكنند، مىدانند كه فتاواى مراجع در موارد جزئى با هم فرق مىكنند و هیچ مشكلى هم نیست. آنچه از نظر
عقل و منطق نمىتوان پذیرفت، این است كه این تغییرات جزئى و روبنایى را بهانه قرار دهیم و بگوییم كه چون در این موارد جزئى تبدّل رأى و اختلاف فتوا پیدا شده است، پس بشر نمىتواند هیچگونه معرفت ثابت و یقینى داشته باشد و تمام علومش، تغییر خواهد كرد!
اینگونه سخن گفتن كه از آن به «مغالطه خاص و عام» نیز تعبیر مىشود، به خیالپردازى و سرودههاى شعرى شبیهتر است تا استدلال عقلى و منطقى. بنابراین، مسأله اختلاف فتاواى فقها، با مسأله قرائتهاى مختلف از دین، تفاوت جوهرى دارد و نمىتوان اختلاف فتاوا را از مصادیق قرائتهاى مختلف از دین دانست. اساساً تفكر قرائتهاى مختلف از دین به آن معنایى كه ذكر شدـ تفكرى آمیخته با تناقض است كه منطقاً قابل توجیهِ عقلانى نیست.
قبل از پاسخ این پرسش، بهتر است كه به پرسش دیگرى پاسخ داده شود، و آن، اینكه آیا راهبرد امام، چیز جدیدى است و منحصر به فرد یا در راهبرد خود، الگویى هم دارد؟
در پاسخ، باید بدانیم كه راهبرد حضرت امام خمینى(رحمه الله)، همان راهبرد قرآن، پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)، امامان معصوم(علیهم السلام) و ابراهیم خلیل(علیه السلام) است. مگر امام آمده بود كه چیز جدیدى بیاورد؟ براى توضیح بیشتر، به راهبرد چند نمونه از الگوهاى یاد شده، اشاره مىكنیم.
در صدر اسلام، مسلمانان با مشكلات فراوانى مواجه بودند. یك زمان پیغمبر
اكرم(صلى الله علیه وآله) با مسلمانان در شِعب ابىطالب، چنان در محاصره بودند كه نان و آب به آنان نمىرسید؛ ابوطالب باید شبها مخفیانه برایشان آب مىبرد. در مثل چنین شرایطى، اهل طائف آمدند و گفتند كه اگر این سجده كردن را از ما بردارید، قرارداد مىبندیم كه از شما حمایت كنیم. در جنگها از شما حمایت و دین شما را قبول مىكنیم؛ فقط این به خاك افتادن، بر ما سنگین است. آیه نازل شد كه اى پیامبر!ـ اگر انعطافى پیدا مىكردى، در دنیا و آخرت معذب مىشدى. قرآن مىفرماید كه كفار، خیلى دلشان مىخواست كه تو یك مقدار، نرمش به خرج مىدادى تا آنان هم با تو نرمش و سازش كنند: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون؛(1) اما اگر این كار را مىكردى، اسم تو از طومار انبیا محو مىشد؛ مگر تو آمدهاى كه سازش كنى؟
اگر پیامبر به بتها بد نمىگفت همانگونه كه قبل از بعثت مىآمد، نماز مىخواند و به هیچ بتى هم سجده نمىكردـ كفار، با او كارى نداشتند. دشمنى با آن حضرت، زمانى آغاز شد كه به بتها بد گفت و در مقام مقابله و مخاصمه با بتپرستان برآمد؛ مگر پیغمبر نمىتوانست، با آنان سازش كند؟
كفار، دوست داشتند كه تو چیزى بر ضد بتها نگویى و آرام، كار خودت را بكنى و آنان هم كار خودشان را بكنند؛ یعنى در كنار هم، زندگى مسالمتآمیزى داشته باشید و به روى هم لبخند بزنید؛ ولى پیامبر اجازه نداشت. قرآن مىگوید كه برو، فریاد بزن و از اینان نترس! تو مبعوث شدهاى تا مردم را راهنمایى كنى، نه این كه با كفار سازش كنى. سازش كردن كه كار مشكلى نیست؛ نه جنگى از آن برمىآید، نه خونریزى، نه زندانى و نه محاصرهاى.
1. قلم، 9.
نمونه دیگر، حضرت ابراهیم(علیه السلام) است. ابراهیم را چه زمانى در آتش انداختند؟ آن وقتى كه گفت: أُفّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ الله؛(1) از آن وقت كه بتها را شكست، محاكمهاش كردند و او را به كیفر اهانتش به بتها در آتش انداختند؛ وگرنه تا چندى پیش از آن، در میان مردم و كنار آزر زندگى مىكرد. آزر عمو یا پدر زن حضرت ابراهیم(علیه السلام)ـ هم بتپرست بود و هم بتتراش؛ تا این زمان مسألهاى نبود. ابراهیم(علیه السلام) با آنان بحث مىكرد كه چرا این بتها را مىپرستید؟ چه فایدهاى دارند؟ آنان هم مىگفتند كه برو دنبال كار خودت و به این چیزها، كارى نداشته باش» (تو و سجاده خویش، ما و بتخانه خویش)؛ اما آن وقتى كه ابراهیم(علیه السلام)رفت و بتها را شكست، مخالفتها آغاز شد و او را محاكمه كردند؛ این راهبرد انبیا(علیهم السلام)است.
قرآن مىفرماید شما باید از ابراهیم پیروى كنید. وقتى با صراحت به مشركان گفت كه ما دشمن شماییم؛ ما با شما آشتىپذیر نیستیم؛ آب ما از یك جوى نمىرود. شما هم باید از ابراهیم تبعیت كنید؛ فقط ابراهیم یك كلمه گفت كه شما نباید آن را بگویید و آن، اینكه وقتى حضرت ابراهیم(علیه السلام) با آزر بحث مىكرد (عمویش بود یا پدرزنش، معلوم نیست. در قرآن به نام «أب» یاد شده است)، بنا بر همان دلسوزى كه داشت، گفت: لأََسْتَغْفِرَنَّ لَك؛ یعنى من براى تو استغفار خواهم كرد. خدا مىفرماید: همه چیز را از ابراهیم یاد بگیرید؛ جز همین یك كلمه را (برایت طلب آمرزش خواهم كرد). یعنى به مشرك، حتّى وعده استغفار هم ندهید.
قرآن چقدر دقیق است؛ مىگوید كه الگوى شما باید ابراهیم باشد و به او در
1. انبیاء، 67.
اینكه آشكارا، به مشركان و اسلام و دشمنان خدا گفت كه ما دشمن شما هستیمـ تأسى كنید! شما هم صریح بگویید: «مرگ بر آمریكا».
ما مسلمان هستیم و تابع ابراهیم(علیه السلام)؛ یعنى راهبرد ما باید ابراهیمى باشد؛ همانگونه كه امام خمینى(رحمه الله) چنین بود. این همان چیزى است كه اسلام به ما دستور داده است.
امام را باید مثل جدش امیر مؤمنان(علیه السلام) با قاطعیت و صلابتش بشناسیم. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى تقسیم غنایم جنگى، به امیر مؤمنان(علیه السلام) مأموریتى داد. حضرت امیر(علیه السلام) در تقسیم غنایم، سختگیرى كرد و به اصطلاحـ مته را بر خشخاش گذاشت. برخى از این كار برآشفتند و شكایت آن جناب را نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بردند و گفتند: «على، خیلى سختگیرى مىكند. خوب است كه اندكى انعطاف داشته باشد». پیامبر فرمود: على(علیه السلام) در مقام اداى وظایف خدائیش «خشن» و انعطافناپذیر است: «اِرفَعوا ألسنتَكم عن على بن ابىطالب؛ فاِنَّهُ خشنٌ فى ذات الله عزّ و جلّ، غیرُ مُداهن فى دینه»؛(1) یعنى در دینش، نرمى به خرج نمىدهد. از حق شخصى خودش مىگذرد؛ از صبح تا به شب زحمت مىكشد و با هزار خون دل، چشمه آب حفر مىكند؛ ولى به محض آنكه آب جارى شد، آن را وقف فقراى جامعه مىكند. این چشمهها در آن صحراى سوزان حجاز چقدر قیمت داشت، خدا مىداند؛ ولى آن جناب، خودش نان جو مىخورد و چشمه آب زلال را براى نیازمندان وقف مىكرد، چون آنجا، جاى انعطاف است.
1. شیخ مفید، ارشاد، ج 1، ص 173.
همین امیر مؤمنان و پیشكسوت سلحشوران است كه مقابلِ یتیمان اشك مىریزد. وقتى باخبر مىشود كه یك «خلخال» را از پاى یك دخترِ كافرى در آوردهاند، به خشم مىآید و مىفرماید كه اگر مؤمنى از درد این ظلم، جان بدهد، جا دارد: «فَلَوْ أَنَّ إمرأً مسلماً ماتَ مِنْ بَعدِ هذا أسفاً، ما كانَ بِهِ مَلُوماً؛ بَلْ كانَ عندی جَدیراً»؛(1) یعنى اگر از این پس، مسلمانى از غم چنین حادثه و ظلمى بمیرد؛ سزاوار ملامت نیست؛ بلكه در دیده من، شایسته كرامت است. خلاصه، یعنى جا دارد كه یك مؤمن، براى این حادثه، از غصه بمیرد.
اما همین على، پاى حكم خدا كه میان مىآید، دیگر انعطاف نمىشناسد و نرمش ندارد. آیا ما با این سستى و بىحالى مىتوانیم پیرو على باشیم! آیا مىتوانیم پیرو خط امام خمینى باشیم؟! امام با آن قاطعیتش و ما با این وضع!
پس از این توضیح درباره راهبرد قرآنى، ابراهیمى و علوى كه الگوى امام خمینى(رحمه الله) هستندـ به پرسش اوّل پاسخ مىدهیم و با ذكر چند نمونه از قاطعیتهاى امام خمینى(رحمه الله) براى حفظ ارزشها، این بحث را ختم به خیر مىكنیم. پرسش این بود كه «راهبرد امام خمینى(رحمه الله) در دفاع از ارزشها چه بود؟»
پاسخ این پرسش را مىتوان در چند جمله ذیل خلاصه كرد كه راهبرد امام:
اوّل: شناخت خود ارزشها بود؛
دوم: معرفى ارزشها به مردم؛
سوم: اعتماد به مردم و باور داشتن آنان، در اینكه به دینشان علاقه دارند؛
چهارم: وى در مقام حفظ ارزشها، در مسلّمات اسلام قاطع بود (چند نمونه از آن صلابتها را خواهیم آورد).
1. ر.ك: نهجالبلاغه، خطبه 27.
گفته شد كه در مسائل جزئى دین، اختلاف نظر از سوى مجتهدان، امرى ممكن است. آنگونه كه در سایر علوم، بین متخصصان آن فن، اختلاف در جزئیات امرى طبیعى است؛ اما در قطعیات اسلام، محل اختلاف و اِعمال سلیقه نیست. این مغالطه است كه كسى درباره مسلّمات اسلام بگوید، سلیقه خود را بر دیگران تحمیل نكنید.
حضرت امام خمینى(رحمه الله) هم ارزشها و هم مردم را شناخته بود و به مردم اعتماد داشت. وى در مقام حفظ ارزشها، در مسلّمات اسلام قاطع بود و هیچگونه تسامح و تساهلى را درباره آنها روا نمىداشت. زندگى این بزرگمرد، سرشار از دفاعهاى صریح و روشنى در این زمینه است. به چند نمونه از قاطعیت وى، مقابلِ كسانى كه مىخواستند به ضروریات اسلام تعرض كنند، اشاره مىكنیم.
به محض اینكه جبهه ملى به حكم قصاص اعتراض و در این باره اعلامیه صادر كرد مبنى بر این كه لایحه قصاص غیر انسانى است، امام در این باره فرمود:
اینكه كسى بگوید حكم خدا «غیر انسانى» است، اسلام غیر انسانى است، این كافر است(1)... جدا كنید حساب [خودتان ]را از مرتدها. اینها مرتدند. «جبهه ملى» از امروز محكوم به ارتداد است.(2)
1. ر.ك: صحیفه امام (22 جلدى)، ج 14، ص 458.
2. ر.ك: همان، ص 462.
این راهبرد امام، در زمینه پاسدارى از احكام اسلام بود. مگر با دین هم مىشود شوخى كرد؟ یا حق است یا باطل؛ اگر حق است، چرا در آن تشكیك مىكنید و اگر باطل است، چرا اسم اسلام را مىبرید؟ چرا قسم مىخورید كه از اسلام حمایت مىكنید؟
هنوز از یادمان نرفته است زمانى كه در رادیو با خانمى مصاحبهاى كردند و از او پرسیدند: «امروز، الگوى شما كیست؟» گفت: «اوشین». به محض پخش این مصاحبه، امام تلفنى به مسؤولان صدا و سیما فرمود كه این، توهین به حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) است.
دستاندركاران صدا و سیما، آنقدر به دست و پا افتادند و التماس كردند تا ثابت كنند كه سوءنظرى در كار نبوده است. اگر ثابت مىشد كه این مصاحبه، قصد توهین به الگوى مسلمانان را داشته است، امام خمینى(رحمه الله) به این آسانى و سادگىها صرفنظر نمىكرد.
در حفظ ارزشهاى قطعى اسلام ـ چه باورها و چه ارزشها؛ چه احكام اجتماعى و چه فردى ـ آنچه معلوم است كه ویژه اسلام است؛ باید با تمام وجود از آن دفاع و براى نگهدارى آن مقاومت كرد؛ یعنى هیچ جاى انعطاف نیست.
چه كسى است كه این موضع حضرت امام خمینى(رحمه الله) را در مقام حفظ ارزشها و قاطعیت و صلابت او را نشناخته باشد؟
قرائتهاى مختلف تا كى و چند؟ تا كجا؟ تا بدانجا كه در اصل وجود خدا هم تشكیك شود؟! تا جایى كه ضروریات اسلام را انكار كنند؟! تا آنجا كه قرآن را هم قابل نقد و مشتمل بر مطالب نادرست بدانند؟! پس براى چه انقلاب كردیم؟ پس چرا اسمش را انقلاب اسلامى گذاشتیم؟ چرا حضرت امام اجازه نداد كه در كنار «انقلاب اسلامى» بگوییم انقلاب دموكراتیك اسلامى، جمهورى دموكراتیك اسلامى؟(1) چرا اجازه نداد؟ چون صبغه اصلى این انقلاب، اسلامیت است؛ مردم براى آن، جان و مال دادند، زندان رفتند، شكنجهها دیدند و شهید شدند. براى اینكه اسلام تحقق پیدا كند، نه هوسهاى این و آن. امام براى حفظ این ارزشها، از هیچ چیز نمىگذشت. این، راهبرد امام بود.
گفته شد كه اختلاف نظر و وجود قرائتهاى مختلف، تنها در حوزه مسائل ظنى و متشابهات دین پذیرفته است. در مسائل قطعى اسلام، محكمات، ضروریات و بیّنات اسلام، تنها یك قرائت وجود دارد و آن هم قرائت خدا و پیامبر اوست. در این عرصه، مجالى براى اختلاف نظر، تشكیك و ارائه قرائتهاى مختلف نیست. همانگونه كه در طى هزار و چهارصد سال كه از عمر اسلام مىگذرد، اختلافى در آنها رخ نداده است.
1. امام، در زمان نامگذارى «اسم حكومت» به همهپرسى فرمود: «لازم است تذكر دهم، آنچه این جانب به آن رأى مىدهم «جمهورى اسلامى» است و آنچه ملت شریف ایران در سرتاسر كشور با فریاد از آن پشتیبانى نموده است، همین «جمهورى اسلامى» بوده است، نه یك كلمه زیاد و نه یك كلمه كم. من از ملت شریف انتظار دارم كه به «جمهورى اسلامى» رأى دهند كه تنها این، مسیر انقلاب است». ر.ك: صحیفه امام، ج 6، ص 265.
ما شاهد بودیم، وقتى حضرت امام خمینى(رحمه الله) حكم اعدام سلمان رشدى مرتد را صادر كردند،(1) همه علماى اسلام، آن را تأیید نمودند. بدون هیچ مخالفتى، همه گفتند كه آنچه امام فرموده، حكم اسلام است. برخى از غربزدههاى از راه رسیده
1. وقتى كه سلمان رشدى، كتاب آیات شیطانى را در هتك و جسارت به مقدسات دینى بهویژه مقدسات اسلامـ نوشت، امام خطاب به مسلمانان جهان پیام تاریخى ذیل را صادر فرمود. متن حكم امام درباره «سلمان رشدى» بدین شرح است:
25 بهمن 1367
باسمه تعالى
اِنّا لله واِنّا اِلیه راجعون
«به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان مىرسانم: مؤلف كتاب آیات شیطانى كه علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین «ناشرین» مطلع از محتواى آن، محكوم به «اعدام» مىباشند. از مسلمانان غیور مىخواهم تا در هر نقطه كه آنان را یافتند، سریعاً آنها را «اعدام» كنند تا دیگر كسى جرأت نكند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر كسى در این راه كشته شود، «شهید» است انشاءالله. ضمناً اگر كسى دسترسى به مؤلف كتاب دارد؛ ولى خود قدرت «اعدام» او را ندارد، او را به مردم معرفى نماید تا به جزاى اعمالش برسد.
والسلام علیكم ورحمة الله وبركاته
روح الله الموسوى الخمینى
«ر.ك: صحیفه امام، ج 21، ص 263».
چند روز بعد 29 بهمن همان سالـ رسانههاى گروهى خارجى به دروغ به مسؤولان نظام جمهورى اسلامى نسبت مىدهند كه اگر نویسنده كتاب آیات شیطانى توبه كند، حكم «اعدام» درباره او لغو مىشود. امام خمینى(قدس سره) فرمود:
«این موضوع صد در صد تكذیب مىگردد. سلمان رشدى اگر توبه كند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان «واجب» است با جان و مال، تمام همّ خود را به كار گیرد تا او را به «درك» واصل گرداند. اگر غیر مسلمانى از مكان او مطلع گردد و قدرت این را داشته باشد تا سریعتر از مسلمانان او را اعدام كند، بر مسلمانان «واجب» است آنچه را كه در قبال این عمل مىخواهد به عنوان جایزه یا مزد عمل به او بپردازند».
ر.ك: صحیفه امام، ج 21، ص 268.
كه بهرهاى از اسلام نداشتند، با آن حكم مخالفت كردند و گفتند كه قرائت ما از اسلام، چنین نیست؛ اما روشن است كه عقلاى عالَم، تنها براى كسانى ارزش و اعتبار قائلند كه در حوزه معرفتى مربوط، صاحبنظر باشند و با روش صحیح تحقیقِ متناسب با آن علم اظهار نظر بكنند؛ بهویژه در مسائل ظنى دین، رأى صاحبنظران و متخصصان دینى معتبر است. نظر كسانى معتبر است كه بیش از پنجاه سال نزد اساتیدى چون مرحوم آیتالله العظمى بروجردى، امام خمینى، علاّمه طباطبایى(قدس سرهم) و مانند ایشان، درس خوانده و شاگردى كرده باشند و از تقواى در رفتار، فهم صحیح، تحقیق و استنباط برخوردار باشند و تحت تأثیر هوسها و جوسازىها قرار نگیرند. در حوزه دین، نظر هر هوسباز غربزده تازه از راه رسیدهاى كه چند صباحى درسى خوانده و خود را كارشناس دین، معرفى مىكند، معتبر نیست.
در قضیّه حكم ارتداد سلمان رشدى، دو نكته ثابت شد: یكى، قاطعیت حضرت امام خمینى(رحمه الله) در حفظ ارزشها، و دیگرى، اختلافى نبودن محكمات اسلام؛ به گونهاى كه همه علما، یك صدا حكم امام را تأیید كردند كه حكم اسلام این است و بس.
این، گوشهاى از راهبرد حضرت امام خمینى(رحمه الله) در دفاع از ارزشها بود. او چون كوه استوار و بسان سیل، خروشان بود. از «لَومِ لائم» [سرزنش ملامت كنندگان] واهمهاى نداشت و در قطعیات اسلام، تسامح و تساهلى روا نمىداشت. قرائتش، همان قرائت رسول خدا، امیر مؤمنان و ائمه اطهار(علیهم السلام) بود. به قرائت ائمه اطهار و علماى دین بىچون و چرا معتقد بود و پاى مىفشرد.