بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در شرح دعای وداع با ماه رمضان در تاریخ 1394/03/30، مطابق با سوم ماه مبارک رمضان 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللَّهُمَّ یَا مَنْ لَا یَرْغَبُ فِی الْجَزَاءِ، وَ یَا مَنْ لَا یَنْدَمُ عَلَى الْعَطَاءِ، وَ یَا مَنْ لَا یُكَافِئُ عَبْدَهُ عَلَى السَّوَاءِ. مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ، وَ عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ، وَ عُقُوبَتُكَ عَدْلٌ ... «خدایا! ای کسی که در مقابل احسانهایی که به مخلوقاتت میکنی پاداش و مزدی نمیخواهی، و ای کسی که در مقابل عطا و بخششهایی که میکنی هیچگاه پشیمان نمیشوی، و ای کسی که هنگامی که به بندهات پاداش میدهی به پاداشی که تنها مساوی کار او باشد اکتفا نمیکنی! نعمت تو ابتدایی و بدون استحقاق بندگانت است، و عفو و گذشت تو تفضل، و عقوبت تو عدالت است.»
این چند جمله خیلی احتیاج به توضیح ندارد و نکته آنها هم روشن است و آن این است که خدای متعال در ذات خود هیچ کمبودی ندارد تا بخواهد با استفاده از موجودی دیگر آن کمبود را رفع کند. حتی در برخی از دعاها آمده است: خدایا! تو مخلوقات را خلق کردی نه به خاطر اینکه از تنهایی خسته شده بودی و میخواستی انیسی داشته باشی. تو از تنهایی خودت هم خسته نمیشوی و تنهایی تو عین کمال توست. به هر حال خدای متعال به هیچ وجه از هیچ موجودی چیزی دریافت نمیکند.
در آغاز این دعا آمده است: یَا مَنْ لَا یَرْغَبُ فِی الْجَزَاءِ؛ «ای کسی که رغبتی در مزد و پاداش نداری.» اما این جمله یعنی خدایا تو اصلا نیازی به پاداش نداری. وقتی میفرماید: خدا انتظار پاداش ندارد، به این معناست که اصلا امکان پاداش دادن به خدا وجود ندارد. چه کسی میتواند به خدا پاداش دهد؟! هرکس هر چه دارد خدا به او بخشیده است. این ناشی از محدودیتهای زبان است.
خدای متعال در مقام هدایت مردم و صحبت کردن با مخلوقات، تعبیراتی به کار میبرد که آنها بفهمند و درک کنند، اما در مواردی هم اطلاقات و محکماتی را بیان میکند که نشان میدهد آن تعبیرات نوعی مجاز و مسامحه در تعبیر برای تعلیم دیگران است. در محاورات مردم متدین بسیار شایع است که میگویند: باید کاری کنیم که خدا راضی شود. اصلا اینکه گفته میشود: بالاترین کمال انسان این است که کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، به این معناست که انسان باید کاری کند که خدا راضی باشد. در قرآن هم این تعبیر را داریم آنجا که میفرماید: رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ1 و نیز در جای دیگر میفرماید: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ.2 حقیقت این است که در مقام گفتگو با انسانها و مخلوقاتی که در ظرف زمان قرار دارند و متحول میشوند و گذشته، حال و آیندهشان فرق میکند و کارهایشان از مبدأی سرچشمه میگیرد و به منتهایی ختم میشود، نمیتوان جز با همین مفاهیم صحبت کرد.
مثلا وقتی خدای متعال میخواهد عظمت خود و تسلطش را بر همه عالم بیان کند میفرماید: الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى؛3 «خدای رحمان بر عرش قرار گرفت و مستولی شد.» این بیان از جهاتی جای سؤال دارد. اول اینکه: مگر پیش از این خدا بر عرش تسلط نداشته است؟ این بیان به این شکل بدین خاطر این است که ما چیزی از معارف را درک کنیم. زیرا ما جز با این تعبیرات نمیتوانیم رابطهای با خدا برقرار کنیم. البته قرآن خود میفرماید: لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ؛4 «خدا با هیچ موجودی هیچ شباهتی ندارد.» یا در کلمات امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه آمده است: لم تسبق له حالٌ حالاً؛5 این گونه نیست که خداوند دو گونه حال داشته باشد به طوری که یکی از آنها قبل از دیگری باشد؛ تحول و تغییر حال برای خدا محال است. با این وجود قرآن میفرماید: وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ6 یا میفرماید: فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ7 «وقتی ما را متأسف کردند ما از آنها انتقام گرفتیم.»
به هر حال این تعبیرات به یک معنا تعبیرات متشابهی است، اما همه این تعبیرات با آیات محکمی از قرآن معنای خود را پیدا میکند. فراموش نکنیم که چارهای نیست جز اینکه خداوند با همین زبان با ما سخن بگوید. زیرا جز همین الفاظی که ما برای زندگی در این دنیا وضع کردهایم، لفظ دیگری نیست که ما آنها را بفهمیم. اگر خدا یک لفظی برای آن معنای لایق ذات خود وضع کند ولی بهگونه باشد که ما هیچ چیزی از آن نفهمیم، گفتن آن برای ما چه فایدهای خواهد داشت؟ در مقام مفاهمه باید الفاظی به کار رود که برای دو طرف مفهوم باشد. البته آیات متشابه را باید با محکمات تفسیر کرد. برای مثال وقتی قرآن میفرماید: وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا8 باید بدانیم که آمدن خدا مثل آمدن انسان یا موجود جسمانی نیست. میتوان گفت: جاء در اینجا به معنای «ظَهَرَ» است؛ مانند اینکه میگوییم: چیزی به ذهنم آمد؛ یعنی برای ذهنم روشن شد. وَجَاء رَبُّكَ هم چیزی شبیه به معنی ظهور است؛ یعنی خدا در قیامت برای خلق ظهور پیدا کرد.
وَ یَا مَنْ لَا یَنْدَمُ عَلَى الْعَطَاءِ؛ «و ای کسی که هرگز از بخشش خویش پشیمان نمیشوی.» ما گاهی چیزی به کسی میبخشیم اما بعد پشیمان میشویم. این پشیمانی گاه به این خاطر است که متوجه میشویم خودمان به آن احتیاج داشتیم. مسلم است که این معنا درباره خدا محال است؛ خدا به چیزی احتیاج ندارد. گاه پشیمانی ما از بخشش به خاطر این است که بعد از بخشش متوجه میشویم که اشتباه کردهایم و طرف مقابل صلاحیت این بخشش را نداشته است. اما خدا به هر کس هر چیزی را میبخشد براساس حکمت میبخشد. یعنی بهترین کاری است که انجام میدهد. بنابراین دیگر پشیمانی برای او معنا ندارد.
وَ یَا مَنْ لَا یُكَافِئُ عَبْدَهُ عَلَى السَّوَاءِ؛ خدای متعال از روی لطف و کرم خود در برابر کارهای خوبی که ما انجام میدهیم به ما پاداش میدهد. اما این پاداش چندین برابر ارزش کاری است که ما انجام میدهیم. اما اگر کسی گناه کند بیش از ارزش منفی گناه او را عقوبت نمیکنند (وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا9). مردم یک دانه میکارند اما خدا هفتصد برابر به آنها پاداش میدهد. البته این آخرین حد نیست (وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء10). خدا به هر کس که لیاقت بیشتری داشته باشد باز هم چندین برابر میافزاید. شاید بتوان گفت: این افزایش تابع معرفت و اخلاص فاعل است.
مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ. کلمه منت در فارسی به معنی منت گذاشتن است ولی در عربی تقریبا سه معنای مختلف دارد؛ یکی به معنای سنگینی است. در فارسی هم «من تبریز» یا غیر آن که گفته میشود از عربی گرفته شده است. گاهی خداوند برای نعمت بزرگ و سنگینی از منّ استفاده میکند (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ).11 این ماده به معنی «قطع» هم میباشد. مفسران در تفسیر آیه شریفه «أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُون12» گفتهاند: یعنی پاداشی غیر مقطوع و بیپایان. معنای سوم، منت گذاشتن است. یعنی انسان در برابر خیری که به کسی میرساند اذیتش هم بکند و آن را به رخش بکشد. قرآن میفرماید: لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى.13
حضرت میفرماید: مِنَّتُكَ ابْتِدَاءٌ. منت در اینجا بهمعنای نعمت یا نعمت بزرگ است. یعنی نعمتهایی که خدا به بندگانش میدهد نه به این خاطر است که با انجام کاری استحقاق این نعمت را پیدا کردهاند. خدا نعمتهایی را میدهد که بندگان هیچ استحقاقی برای دریافت آنها ندارند. خداوند منت وجود را وقتی به کسی میدهد که هنوز چیزی نیست تا استحقاقی داشته باشد.
وَ عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ؛ حضرت خطاب به خدای متعال میفرماید: نه تنها تو ابتدا به بندگانت نعمت میدهی، بلکه آن هنگام که آنها نافرمانی هم کرده، استحقاق مجازات پیدا میکنند، گاهی تو از گناهشان درمیگذری و عفوشان میکنی. این عفو تو هم به خاطر استحقاق آنها نیست.
این جا یک نکته دقیقی وجود دارد. براساس بیانی که تا به حال دنبال کردیم، خدای متعال همه چیز را ابتدائی و بدون استحقاقِ بندگان به آنها عطا میکند، به این صورت که یا اصلا وجود ندارند و خدا به آنها حیات میبخشد، یا اگر هم هستند حقی بر خدا ندارند. اما از طرف دیگر در متون دینی تعبیراتی داریم که از وجود حق بر خدا برای برخی بندگان خبر میدهند. قرآن کریم میفرماید: وَكَانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ؛14 «یاری مؤمنین حقی بر ماست.» یعنی مؤمنین بر ما حق دارند که ما آنها را یاری کنیم. پس معلوم میشود مؤمنین بر خدا حق دارند. اما این حق از کجا آمده است؟ امروزه در محافل آکادمیک دنیا درباره این که ریشه حق چیست و از کجا پیدا میشود بحثهای فراوانی وجود دارد. اما بالاخره جواب قاطع، روشن یا قانعکنندهای از طرف آنها به این مسئله داده نشده است. نهایت حرفی که زده میشود این است که همه مردم این حقوق را قبول دارند، یا اصلا این حقوق قرارد محضاند و هیچ پایهای ندارد. برخی با تعبیر حقوق طبیعی میخواهند به این مسئله پاسخ دهند و میگویند: طبیعت این حقوق را به ما میدهد. اما در کلمات اهل بیت صلواتاللهعلیهماجمعین، بهخصوص در نهجالبلاغه، تصریح شده که خدا منشأ حق است؛ زیرا او تنها مالک حقیقی همه هستی است. وقتی او چیزی را میآفریند، اراده میکند که حقی داشته باشد، و بر اساس حکمتی که خودش میداند برای هر موجودی حقی قرار میدهد تا نظام احسن تحقق پیدا کند و عالم هستی از ناحیه خدا نقص و عیبی نداشته باشد. بر این اساس وقتی گفته میشود هیچ کس حقی بر خدا ندارد مقصود این است که هیچ کس از ناحیه خود حقی بر خدا ندارد، و وقتی خدا میفرماید مؤمنین بر من حق دارند یعنی من برای آنها حق قرار دادهام، نه این که مؤمنین از ناحیه خودشان بر خدا حقی داشته باشند.
تنها فرهنگ دینی پاسخی صحیحی به این مسئله که ریشه حق چیست داده است و هیچ فرهنگ دیگری نتوانسته تا به حال برای این مساله جواب قانعکننده و عقلپسندی بدهد. ما معتقدیم که این حق را خدا قرار میدهد. پس انسان از ناحیه خودش حقی ندارد، اما خدا حقی برای او قرار داده و آن این است که اگر خدا را اطاعت کرد او را پاداش خیر دهد. بنابراین انسانی که خدا را اطاعت میکند، براساس حقی که خدا قرار داده استحقاق بهشت پیدا میکند. اگر ما به ذات خود شیء نظر کنیم هیچ حقی ندارد، اما از آنجا که خدا او را برای هدفی آفریده است لازم است امکانات رسیدن به آن هدف را هم در اختیارش قرار دهد وگرنه نقض غرض میشود. اگر خدا انسان را آفریده که با اراده آزاد خودش راه بندگی را طی کند پس باید اراده، آزادی، فهم، و شعور را هم به او بدهد تا بتواند انتخاب کند. این حق بنده است که خدا او را هدایت کند. این حق از ناحیه خودش نیست بلکه چون خدا او را برای این هدف آفریده است این حق را حتما به او داده است وگرنه نقض غرض میشود. حقوق طبیعی هم به این صورت قابل تفسیر است. پس حق از ناحیه خواست خدا پیدا میشود. چون خدا خواسته است که انسان به کمال برسد لازمهاش این است که مقدمات آن را هم داشته باشد.
درباره عفو الهی هم باید گفت: کسی که مرتکب گناهی میشود و بعد توبه میکند، اگر به ذات خود او نگاه کنیم حقی بر خدا ندارد که مورد عفو الهی قرار گیرد. اما خدا به خاطر لطفی که دارد خواسته است این بنده قدرت بازگشت داشته باشد (سبقت رحمته غضبه) و این یعنی از ناحیه خدا حق پیدا کرده است. پس عفو خدا تفضل است (عَفْوُكَ تَفَضُّلٌ). پس آنهایی که میگویند تمام افعال الهی تفضل است به خاطر این است که خود انسان ذاتا و از ناحیه خودش استحقاق آنها را ندارد، و آنهایی که میگویند در اثر انجام کار یا شرطی که خدا معین کرده بوده استحقاق پیدا کرده است به این معنا صحیح است که این حقی است که خدا برای او قرار داده نه این که از ناحیه خودش آن را داشته باشد.
وَ عُقُوبَتُكَ عَدْلٌ؛ رحمت خدا اقتضا دارد که به بنده گناهکار مهلت دهد تا شاید برگردد و راه صحیح را بپیماید و استحقاق رحمت و قبول توبه پیدا کند، و خداوند بر اساس این اصلِ سبقتِ رحمت بر غضب تا آنجا که خلاف حکمت نباشد راهی برای آمرزش بنده باز میکند. اما گاه کار به جایی میرسد که لازمه عفو این است که بین مؤمن و کافر فرقی نباشد. در این صورت اگر خداوند عفو کند دیگر انگیزهی انجام کار خیر برای کسی باقی نمیماند. بنابراین عقوبت او عین عدالت است.
این مسئله خود یکی از ادله معاد است. گاه کسانی در این عالم مرتکب هزاران جنایت میشوند به گونهای که این عالم ظرفیت مجازات آنها را ندارد، و از آنجا که خدا بین مؤمن و کافر و بین مؤمن و فاسق فرق میگذارد – زیرا اگر فرق نگذارد خلاف حکمت الهی است – باید عالمی دیگر وجود داشته باشد که عقوبت عادلانه در آن محقق شود. پاداش و عقوبت اصلی در آخرت محقق میشود که بخشی از آن در دنیا به خاطر حکمتهایی ظاهر میشود (وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ).15 این عذابهایی که به بعضی از جنایتکارها میرسد یک شمهای از عذابی است که استحقاقش را دارند. عذاب اکبر در عالم آخرت است. به هر حال چه این عذابهای محدود دنیوی و چه عذابهای ابدی اخروی همه از روی عدل است.
گاهی گفته میشود: اگر خدا عادل است، چرا برای یک گناهی که در ظرف یک ساعت انجام میگیرد تا ابد کسی را در آتش میسوزاند؟ عدالت این است که در برابر یک ساعت گناه یک ساعت هم عذاب وجود داشته باشد.
پاسخ اجمالی این است که: إِنَّ اللّهَ لاَ یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئًا16 «به راستی که خداوند به مردم کوچکترین ظلمی نمیکند.» إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛17 «تنها جزای آنچه عمل میکنید میبینید.» آنچه در آن عالم اتفاق میافتد صورتی است از آنچه در این عالم انجام میگیرد. یعنی هر حادثهای در این جا اتفاق میافتد در آن عالم ابدی میشود. این خاصیت این دو عالم است. اگر کسی سم کشنده بنوشد در دم جان میدهد و میمیرد و نمیتواند بگوید کار من یک لحظه بود چرا باید برای همیشه بمیرم! پس میشود یک کار موقتی سبب نتایجی طولانی گردد. اگر در این عالم دنیا انسان کاری کند که چشم باطنیاش کور گردد، روز قیامت کور محشور میگردد (نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى18). پس اعمالی که ما انجام میدهیم گرچه در زمانی محدود انجام میگیرد ولی اینها اسبابی برای یک نتایجی هستند. ممکن است سببْ در یک لحظهای کوتاه انجام گیرد اما نتیجهاش طولانی باشد. پس خدا به کسی ظلم نمیکند. عقوبت او هم حتی اگر ابدی باشد عین عدالت است.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1. مائده، 119.
2. فتح، 18.
3. طه، 5.
4. شوری، 11.
5. نهجالبلاغه، للصبحی صالح، خطبه 65.
6. فتح، 6.
7. زخرف، 55.
8. فجر، 22.
9. انعام، 160.
10. بقره، 261.
11. آلعمران، 164.
12. فصلت، 8. انشقاق، 25. تین، 6.
13. بقره، 264.
14. روم، 47.
15. سجده، 21.
16. یونس، 44.
17. طور، 16.
18. طه،124.