بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/04/01، مطابق با بیستوهفتم ماه مبارک رمضان 1438 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(22)
با توجه به بعضی از شبههها یا ابهامهایی که درباره خلافت امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه و شرایط آن زمان پیدا میشود و گاهی نیز به زبانها میآید، بنا گذاشتیم با استفاده از فرمایشات خود امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه شرایط آن زمان را مرور کنیم تا مقداری با فضا آشنا شویم و تصور نکنیم همه مسلمانها میدانستند بعد از پیامبر باید به چه کسی مراجعه کرد یا شبههای در آن نداشتند. بعضی از قسمتهایی که نقل کردیم در ارتباط با ایامی بود که تازه پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله از دنیا رفته بودند و امیرالمؤمنین میفرمود: به خدا قسم باور نمیکردم که بعد از وفات پیغمبر، مردم سراغ کسی دیگر بروند. بعضی از قسمتها مربوط به جریانات قبل از خلافت خلفای سهگانه یا در زمان آنها بود و بخشی نیز به هجوم مردم به طرف ایشان بعد از خلیفه سوم بود که میفرمود آنقدر فشار جمعیت زیاد بود که ترسیدم حسن و حسینعلیهماالسلام زیر دست و پا له شوند یا خودم یا دیگران کشته شوند. ولی همان کسانیکه آنطور بیعت کردند، بعدها چه کردند؟ طلحه و زبیر کسانی بودند که بیش از همه بر بیعت با امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه اصرار داشتند، ولی جنگ جمل را به راه انداختند.
در چندجا از نهج البلاغه حضرت از اصحاب خود، همان کسانیکه اطراف ایشان هستند و با ایشان بیعت کردهاند، گله میکند. در خطبه 27 نهجالبلاغه میفرماید: أَلَا وَإِنِّی قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَیْلًا وَنَهَاراً وَسِرّاً وَإِعْلَاناً؛ خبر رسیده بود که عدهای از طرفداران معاویه به استان انبار حمله کرده و حتی متعرض برخی زنهای مسلمان و غیرمسلمان شدهاند. حضرت میفرماید: من چقدر به شما گفتم که اینها قصد جنگ با ما را دارند و قبل از آنکه به ما حمله کنند و ما را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند، باید آماده جنگ و حرکت به طرف شام شوید! وَقُلْتُ لَكُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوكُمْ؛ به شما گفتم که با آنها بجنگید قبل از اینکه آنها با شما بجنگند. فَوَاللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا؛ بهخدا قسم هیچ مردمی در شهر و خانه خودشان مورد هجوم قرار نگرفتند، مگر اینکه ذلیل شدند. ولی هر چه گفتم، شما گوش نکردید. فَتَوَاكَلْتُمْ وَتَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَیْكُمُ الْغَارَاتُ وَمُلِكَتْ عَلَیْكُمُ الْأَوْطَانُ؛ آنقدر دستدست کردید و سخنان مرا نادیده گرفتید تا به شما شبیخون زدند و جنگ را آغاز کردند و سرزمینهای شما به تصرف آنها در آمد.
بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ یَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَالْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَقُلُبَهَا وَقَلَائِدَهَا وَرُعُثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَالِاسْتِرْحَامِ؛ شنیدهام که کسانی از یاران معاویه وارد خانههای مسلمانان و غیرمسلمان شدهاند وبه زنها تجاوز کردهاند. ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَلَا أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ؛ حمله کردهاند و چنین کارهای زشتی نیز انجام دادهاند، بعد هم با دست پر برگشتهاند! حتی یک زخم هم برنداشته و خونی از آنها ریخته نشدهاست. فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً؛ به خدا قسم اگر مسلمان از این غصه بمیرد، ملامتی بر او نیست؛ بلکه من این مرگ را سزاوار میدانم.
نفرین یاران بیاراده و ناهمراه
فَیَا عَجَباً!عَجَباً وَاللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَیَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَتَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ؛ تعجب میکنم، تعجبی که دل را میمیراند و انسان را دچار غم و غصه میکند، اینها نسبت به باطل خودشان اینقدر محکم و پابر جا هستند و شما نسبت به حق خودتان این قدر بیتفاوت و پراکندهاید! فَقُبْحاً لَكُمْ وَتَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَى یُغَارُ عَلَیْكُمْ وَلَا تُغِیرُونَ؛ زشت باد روی شما! شما را با تیر نشانه میگیرند و از دور به شما تیر میزنند، به شما شبیخون میزنند، اما شما به آنها شبیخون نمیزنید! وَتُغْزَوْنَ وَلَا تَغْزُونَ؛ آنها با شما میجنگند، اما شما با آنها نمیجنگید! وَیُعْصَى اللَّهُ وَتَرْضَوْنَ؛ مشکل اینجاست که آنها خدا را عصیان میکنند و شما هم به این امر راضی هستید و هیچ باکی ندارید که حکم خدا زیر پا گذاشته شده است.
فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی أَیَّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَیْظِ؛ اگر تابستان به شما فرمان حرکتبدهم، میگویید حالا شدت گرماست. وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ؛ در زمستان میگویید حالا شدت سرماست، فرصتی بده که این سرما را رد کنیم. كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَالْقُرِّ فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَالْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَاللَّهِ مِنَ السَّیْفِ أَفَرُّ؛ شما که گرما و سرما را تحمل نمیکنید، چگونه شمشیر را تحمل میکنید؟! روشن است که از شمشیر بیشتر فرار خواهید کرد.
یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلَا رِجَالَ؛ ای نامردهای مردنما! شما مرد نیستید، شبیه مرد هستید. حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَعُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ؛ عقلهایتان مثل عقل بچهها، و رفتارتان مثل زنهای در حجله میماند. لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَكُمْ وَلَمْ أَعْرِفْكُمْ؛ ای کاش من شماها را ندیده بودم و نمیشناختم. مَعْرِفَةً وَاللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَأَعْقَبَتْ سَدَماً؛ به دنبال آشنایی ما پشیمانی بود و سرانجام آن تأسف و غم و غصه است. قَاتَلَكُمُ اللَّهُ؛ خدا شما را بکشد! لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَشَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً؛ دلم را پر از خون و چرک، و سینهام را پر از خشم کردید. وَجَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَأَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَالْخِذْلَانِ؛ شما این غمها و آهها را همانند جرعههای نفس بر من نوشاندید. کاری کردید که به جای نفس کشیدن، مدام آه بکشم. وقتی نقشهای میکشم که تابستان حرکت کنید شما نمیآیید، و نقشه متروک میشود. برای زمستان طراحی میکنم، باز شما نمیآیید و باز نقشه متروک میشود. وقتی حمله میکنیم، طوری است که درست طراحی نشده و کاملا اطرافش سنجیده نشده است و مردم خیال میکنند که من جنگیدن نمیدانم. حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَلَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ؛ مردم میگویند علی انسان شجاعی است، اما جنگ کردن بلد نیست. خبر ندارند که شماها همراهی نمیکنید، من که تنهایی نمیتوانم به جنگ بروم. لِلَّهِ أَبُوهُمْ وَهَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَأَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی؛ پدر آمرزیدهها! کسی را دیدهاید که سابقهاش در جنگ از من بیشتر باشد و بیشتر از من فرماندهی کرده و بیشتر پیروزی آفریده باشد؟! لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ وَهَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّینَ؛ کمتر از بیستسال داشتم که مشغول جنگ شدم و حالا بیش از شصت سال از عمرم میگذرد. یعنی بیش از 40سال است که زندگی من در جنگ میگذرد، آن وقت من جنگ بلد نیستم؟
از یک طرف خود همین سخنان سوژهای میشد تا کسانی بگویند علی سیاست ندارد؛ فرماندهی که میخواهد لشگری را راه بیندازد، باید اینها را نوازش کند، دستی بر سر و گوششان بکشد، بگوید شما پیروز و باوفایید. ولی وقتی بگوید خدا شما را بکشد، شما دل من را پر از خون و چرک کردید، پیداست که کسی با او همراه نمیشود! ولی مطلب عمیقتر از اینهاست.
گاهی انسان با کسانی روبهرو است که ضعیفالارادهاند، روشن است که باید تشویقشان کند تا کمکم به میدان بیایند و کار کنند. ولی علی مردم خود را میشناسد. اینها هیچ اراده ثابتی ندارند، اگر در یک لحظه هم چیزی بگویند، دو ساعت بعد خلافش را انجام میدهند. امروز قدمی برمیدارند، و فردا برمیگردند. این چیزی بود که همه ائمه اطهارسلاماللهعلیهم با آن مواجه بودند. آرام آرام در طول بیش از دویست سال آن قدر با آنها سر و کله زدند تا آنها را از نو تربیت کردند، وگرنه اینها همان کسانی بودند که با مسلم بیعت کردند و بعد او را تنها گذاشتند. دوازده هزار نفر به سیدالشهداعلیهالسلام نامه نوشتند که امام نداریم، حضرت فرمود مسلم را میفرستم به نیابت من با او بیعت کنید تا من بیایم. با مسلم بیعت کردند، اما شب آخر وقتی میخواست به خانه برود، همه تنهایش گذاشتند. اینها چنین مردمی بودند و واقعا به این توبیخها احتیاج داشتند بلکه تکان بخورند.
در خطبهای دیگر، حضرت خطاب به کوفیان میفرماید: شما که با من اینگونه رفتار میکنید، بدانید که به عقوبتش مبتلا خواهید شد! أَمَا وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَیَظْهَرَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ عَلَیْكُمْ؛ اینهایی که میگویم باید به جنگشان برویم و شما کوتاهی میکنید، روزی بر شما پیروز خواهند شد. لَیْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ وَلَكِنْ لِإِسْرَاعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ وَإِبْطَائِكُمْ عَنْ حَقِّی؛ دلیل اینکه آنها پیروز میشوند، این نیست که حق با آنهاست، این امر به خاطر آن است که آنها برای اجرای حکم باطل حاکمشان سرعت به خرج میدهند، اما شما نسبت به حق امامتان کوتاهی میکنید. امام شما امام حق است و به حق دعوت میکند،اما شما کندی میکنید و به سخنانش گوش نمیدهید. او باطل است و آنها را به جهنم دعوت میکند، ولی آنها تمام قدرت و توان خودشان را در اختیار او میگذارند. روشن است که مزد کارشان را میگیرند و پیروز خواهند شد.
وَلَقَدْ أَصْبَحَتِ الْأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا وَأَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِیَّتِی؛ همه امتها از ظلم حاکمانشان میترسند، اما من حاکمی هستم که از ظلم رعیتم میترسم. أَیُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ؛ ای مردمی که بدنهایتان در اینجا حاضر است، اما عقلهایتان حاضر نیست! هر کدام از شما به دنبال هوس خودش است. الْمُبْتَلَى بِهِمْ أُمَرَاؤُهُمْ؛ شما بلایی برای من شدهاید! صَاحِبُكُمْ یُطِیعُ اللَّهَ وَأَنْتُمْ تَعْصُونَهُ؛ رفیق شما (حضرت خودشان را میفرمایند) خدا را اطاعت میکند، اما شما از او نافرمانی میکنید. میدانید او مطیع خداست، اما فرمانش را گوش نمیدهید! وَصَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ یَعْصِی اللَّهَ وَهُمْ یُطِیعُونَهُ؛ اما معاویه در حال معصیت خداست و خلاف حکم خدا عمل میکند، اما مردم اطاعتش میکنند. لَوَدِدْتُ وَاللَّهِ أَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنِی بِكُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ؛ به خدا قسم! دوست داشتم که معاویه با من همانند صرافها معامله کند و ده نفر از شما را بگیرد و یکی از یارانش که مطیع او هستند به من بدهد. صرافها در هنگام تبدیل دینار به درهم، ده درهم را در مقابل یک دینار قرار میدهند. حضرت قسم میخورد که دوست داشتم معاویه با من چنین معاملهای درباره یارانم کند. تازه این وضع کسانی بود که با ایشان بیعت کرده و تحت فرمانش بودند.
این رفتاری بود که مردم با حضرت داشتند. ابتدا حضرت حاضر نشد با کسانی که مردم بیعت کردند، بیعت کند. فرمود: امسکت بیدی؛ اما وقتی دیدم عدهای از دین برگشتند، اعلان جنگ با مسلمانها دادند و گفتند ما میخواهیم ریشه اسلام را بکنیم، برای جلوگیری از تضعیف و نابودی اسلام با خلفا همکاری کردم. هنگام همکاری نیز صادقانه تا آنجا که میتوانست برای حفظ اسلام از هیچ کاری کوتاهی نکرد. دو نمونه روشن از این همکاری در زمان خلیفه دوم بود که در نهجالبلاغه نیز آمده است.
در زمان خلیفه اول مشکلات داخلی در کشور زیاد بود؛ کسانی مرتد شده بودند و قبایلی از اسلام برگشته بودند. مشکل جامعه اسلامی مبارزه با این افراد و جلوگیری از این بود که مسلمانان دوباره کافر شوند. اما در زمان خلیفه دوم، مسئله کشورگشایی مطرح بود. خلیفه دوم با کشورهای همسایه ازجمله ایران و روم، درگیر شد و مقدماتی پیش آمد که بنا شد با آنها بجنگند. سپس با امیرالمؤمنینعلیهالسلام مشورت کرد. حضرت آنقدر صادقانه با آنها برخورد میکردند که آنها در مهمترین مسائلشان میآمدند با ایشان مشورت میکردند. گاهی سؤالات علمی و دینی پیش میآمد و میگفتند: بگویید علیبنابیطالب بیاید، و بعضی میگفتند: لا ابقانی الله لمعضلة لیس لها ابوالحسن؛ خدا روزی را نیاورد که مشکلی پیش بیاید و علیعلیهالسلام نباشد.
وقتی خلیفه دوم درباره جنگ با ایرانیها با امیرمؤمنان مشورت کرد، حضرت فرمود: إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ لَمْ یَكُنْ نَصْرُهُ وَلاَ خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَةٍ؛[1] در آخر نیز فرمودند: وَلاَ بِقِلَّةٍ وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ فَإِنَّا لَمْ نَكُنْ نُقَاتِلُ فِیمَا مَضَى بِالْكَثْرَةِ وَإِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بِالنَّصْرِ وَاَلْمَعُونَةِ؛ پیداست که خلیفه از کم بودن جمعیت و نداشتن لشگریان کارآزموده که بتوانند با سپاه ایران بجنگند، اظهار نگرانی کرده بود. حضرت ابتدا میفرمایند که نصرتها و تأییداتی که نصیب مسلمانها شده است، تابع قلت و کثرت نبوده است. این طور نبوده است که هر وقت جمعیت مسلمانها زیاد باشد، پیروز شوند و وقتی کم باشد شکست بخورند. در جنگ بدر، جمعیت مسلمانان ثلث جمعیت کفار بود، اما خداوند آنها را پیروز کرد و کمبودشان را با فرشتگان جبران کرد. در جریان جنگ حنین، جمعیت مسلمانان زیاد بود و خیلی مغرور شدند، ولی این جمعیت هیچ فایدهای نکرد. وَهُوَ دِینُ اَللَّهِ اَلَّذِی أَظْهَرَهُ وَجُنْدُهُ اَلَّذِی أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ وَطَلَعَ حَیْثُ طَلَعَ؛ هر پیروزی که نصیب مسلمانها شد و هر جا را که فتح کردند، به مدد لطف و کمکهای الهی بود وتابع معادلات ظاهری نبود.
همچنین خلیفه دوم سؤال کرده بود که آیا خودم نیز همراه لشکر بروم یا نروم؟ حضرت فرمود: نه شما نرو! ببینید حضرت اصلا روی اتفاقات و اختلافات گذشته حساب نمیکند. در نظر میگیرد چه چیز به نفع اسلام تمام میشود، آن را بیان میکند. میفرماید: وَمَكَانُ اَلْقَیِّمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ اَلنِّظَامِ مِنَ اَلْخَرَزِ؛ موقعیت ولی امر و خلیفه نسبت به مردم، مثل موقعیت نخ تسبیح به دانههای تسبیح است. اگر نخ سالم باشد، دانههای تسبیح جمع است و یک تسبیح منظم آماده داریم. اما اگر نخ پاره شد، دانهها پخش میشود و دیگر فایدهای که باید از تسبیح ببریم، نمیبریم. فرمود موقعیت تو نسبت به سپاه، مثل موقعیت نخ تسبیح نبست به تسبیح است. اگر بلایی سر تو بیاید، لشگر متلاشی میشود و دشمن نیز جرأت پیدا میکند و مسلمانان را تار و مار میکند. بنابراین حضور تو به ضرر اسلام تمام خواهد شد. بلکه یک نفر را پیدا کن که ناز پروده نباشد و قدرت تحمل در جنگ را داشته باشد، همچنین آموزش نظامی کافی و تجربه جنگی نیز داشته باشد و او را فرمانده جنگ قرار بده! در این صورت از دو حال خارج نیست؛ یا پیروز میشود که نعمالمطلوب، اما اتفاقا اگر کشته شد نیز میگویند یکی از مسلمانها کشته شد و خلیفه محفوظ است. این رفتاری است که علیعلیهالسلام با رقیب خودش دارد.
درباره جنگ با رومیان نیز خلیفه دوم با امیرالمؤمنین مشورت کرد. حضرت فرمود: در این جنگ هم شما نرو! إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هَذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ لَا تَكُنْ لِلْمُسْلِمِینَ كَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلَادِهِمْ؛[2] اگر به جنگ بروی و بلایی سر تو بیاید، مسلمانها پناهی ندارند که به او مراجعه کنند و جامعه اسلامی شکست حتمی خواهد خورد. فَابْعَثْ إِلَیْهِمْ رَجُلًا مِحْرَباً؛ کسی را بفرست که اهل جنگ باشد. وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلَاءِ وَالنَّصِیحَةِ؛ همراه او نیز کسانیکه قدرت تحمل سختیها را داشته و دلسوز باشند، بفرست. فَإِنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ؛ اگر خداوند اینها را غالب کرد و پیروز شدند، این همان چیزی است که دوست میداری. وَإِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى كُنْتَ رِدْءاً لِلنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِینَ؛ اما اگر شکست هم خوردند، تو خودت هستی که آنها را دوباره سامان میدهی. بنابراین خودت شرکت نکن!
مسئله دیگر، مشکل حضرت نسبت به کسانی مثل طلحه و زبیر بود. در یکی از گفتوگوهایی که حضرت با این دو داشتند، میفرماید: وَاللَّهِ مَا كَانَتْ لِی فِی الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ وَلَا فِی الْوَلَایَةِ إِرْبَةٌ؛ من به این حکومت و حاکمیت رغبت و نیازی نداشتم. وَلَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَحَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا؛ شماها بودید که جمع شدید به من فشار آوردید و مرا وادار کردید که حکومت شما را بپذیرم. فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَیَّ نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَمَا وَضَعَ لَنَا وَمَا اسْتَنَّ النَّبِیُّصلیاللهعلیهوآله فَاقْتَدَیْتُهُ؛ همچنین به شما گفتم اگر من حکومت را بپذیرم، به حکم خدا و سنت پیامبر عمل میکنم و به حرف کسی گوش نمیدهم. با این سخن حجت را بر شما تمام کردم. سپس نگاه کردم ببینم دستور خدا و سنت پیامبر در این مقام چیست که باید به آن عمل کنم. فَلَمْ أَحْتَجْ فِی ذَلِكَ إِلَى رَأْیِكُمَا؛ وقتی در موضوعی آیه قرآن و سنت پیغمبر هست، برای چه با شما مشورت کنم؟! وَلَا وَقَعَ حُكْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِیرَ؛ موضوعی پیش نیامد که نسبت به آن جهل داشته باشیم تا نیاز به مشورت شما ببینم و راه حل از شما بخواهم. وَلَوْ كَانَ ذَلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا وَلَا عَنْ غَیْرِكُمَا؛ اگر موردی پیش آمده بود که در آن نیاز به مشورت داشتم، نه تنها از شما بلکه از سایر مسلمانها نیز صرفنظر نمیکردم و از نظر همه کسانی که میتوانستند مشاوره بدهند، استفاده میکردم. یعنی در مصادیق و موضوعات خارجی اگر احتیاج به مشورت بود، با شما مشورت میکردم، ولی چنین چیزی اتفاق نیفتاد.
وأَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ؛ پیداست که مسئله اصلی چه بوده است. در زمان خلیفه دوم اموال بیتالمال و اموال خراجیه دارای مراتب و درجاتی بود و قریش، خویشان پیغمبر، سابقین در اسلام و... از بیتالمال سهم بیشتری نسبت به مردم عادی و بردگان داشتند. پس از اینکه اینها با حضرت بیعت کردند، گفتند: ما توقع داریم شما همان روش خلیفه دوم را ملاک عمل قرار دهید. حضرت فرمود: حکم خدا این است که خراج بین مسلمانها به صورت مساوی تقسیم شود و پیغمبرصلیاللهعلیهوآله نیز همین کار را کردند. در مقابل حکم خدا و سنت پیغمبر چیز دیگری بر من حجت نیست. در واقع اینها آمده بودند و سهم بیشتری از بیتالمال میخواستند. گفتند ما سابقین در اسلام هستیم، در جنگها شرکت کردهایم، جزو شورای تعیینکننده خلیفه هستیم و قبل از همه آمدیم با شما بیعت کردیم، باید هوای ما را داشته باشی!
بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَأَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِصلیاللهعلیهوآله قَدْ فُرِغَ مِنْهُ؛ در آنچه پیغمبر فرموده بود، بین من و شما و دیگران تفاوتی نبود. فَلَیْسَ لَكُمَا وَاللَّهِ عِنْدِی وَلَا لِغَیْرِكُمَا فِی هَذَا عُتْبَى؛ وقتی طبق حکم خدا و سنت پیغمبر عمل کردهام، کسی نمیتواند مرا سرزنش کند که چرا این کار را کردهای. حضرت با آنها نشست و بحث کرد. آنها حرفشان را زدند و حضرت با استدلال جوابشان را داد. در آخر نیز فرمود: رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَیْهِ ورَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ وَكَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ؛ خدا رحمت کند کسی را که وقتی حقی را میبیند، به آن کمک میکند و وقتی باطلی را میبیند، آن را برمیگرداند و جلویش را میگیرد و کمک میکند تا مظلوم به حقش برسد.
این رفتاری بود که علیعلیهالسلام با طلحه و زبیر، خلیفه دوم و خلیفه اول داشت. در زمان خلیفه اول همکاری کرد تا مرتدان اسلام را نابود نکنند. در زمان خلیفه دوم در مقام مشورت کم نگذاشت که مبادا مصیبتی به دین وارد شود و به مصالح اسلام ضرر بخورد. درباره عثمان نیز نزد او رفت و نصحیتش کرد که قسمتی از آن نصیحت را در جلسات گذشته خواندیم. این مجموعه، نگاه مختصر و گذرایی بر تاریخ زندگی امیرالمؤمنینعلیهالسلام بود.
اکنون سؤالاتی مطرح میشود که به آنها در جریان بحث به صورت پراکنده پاسخ دادیم ولی برای جمعبندی بحث نیازمند پاسخ نهایی است. آیا واقعا علیعلیهالسلام واجبالاطاعه بود و وظیفه مردم بود که از او اطاعت کنند یا نه، مردم مختار بودند؟ اگر این است چرا علیعلیهالسلام ابتدا بیعت نکرد و در جریان کارهای حکومتی نیز مشارکت نمیکرد. و چه شد که بالاخره با آنها همکاری کرد و این همکاریها تا کجا بود؟ آیا این همکاری بدین معنا بود که دیگر ایشان حق ولایتی ندارد، یا یک حکم ثانوی و اضطراری در اینجا مطرح بود؟ همچنین چرا پس از اینکه کسانی اطراف ایشان را گرفتند و میخواستند با او بیعت کنند، ابتدا استقبال نکرد؟ و بالاخره چرا پس از بیعت و پذیرفتن خلافت از یک سو با طلحه و زبیر و از سوی دیگر با معاویه آنگونه رفتار کرد؟ در جریان بحث با استفاده از بیانات امیرمؤمنان در نهجالبلاغه پاسخهایی به این سؤالات دادیم، انشاءالله در جلسه آینده به جمعبندی این مسایل میپردازیم.