صوت و فیلم

صوت:
فیلم:

فهرست مطالب

جلسه پانزدهم؛ حقوق متقابل مردم و زمامدار از نگاه امیرمؤمنان‌علیه‌السلام(2)

تاریخ: 
پنجشنبه, 25 خرداد, 1396

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/03/25، مطابق با بیستم ماه مبارک رمضان 1438 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

اخلاق و سیاست

(15)

حقوق متقابل مردم و زمامدار از نگاه امیرمؤمنان‌علیه‌السلام(2)

اشاره

بحث ما درباره ارتباط مسائل سیاسی با مسائل ارزشی و اخلاقی بود. بحث‌های مقدماتی را با استفاده از احکام عقلی و قواعد عقلایی مطرح کردیم و وعده دادیم که این مطالب را با روایاتی از اهل‌بیت‌صلوات‌اللهعلیهماجمعین تقویت، تأیید و تبیین کنیم.

حاکم تافته جدابافته نیست!

 یکی از مشکلاتی که همیشه در رابطه با حاکم و مردم وجود دارد، این است که معمولا کسانی که به قدرت می‌رسند، این حالت ذهنی برایشان پیدا می‌شود که تافته جدابافته‌ای هستند و حال که حاکم شده‌اند حق دارند هر طوری که دلشان می‌خواهد با مردم رفتار کنند، هر جا بخواهند زور بگویند، بی‌اعتنایی کنند و دیگران را به حساب نیاورند. حتی در بسیاری از موارد فرصت عرض شکایتی هم داده نمی‌شود و حاکم وقتی بر اریکه قدرت تکیه زد، دیگر گوشش بدهکار هیچ سخنی نیست. در اسلام مسئله این‌گونه نیست. در اسلام رابطه بین حاکم و مردم، رابطه دو قشر متمایز که یکی غالب است و یکی مغلوب، و یکی اشرف است و یکی اخص، نیست. مناصب در اسلام تقسیم کار است و در جامعه کسانی که بتوانند کارهای بهتری را انجام بدهند باید آن وظیفه‌ها را عهده‌دار بشوند و دیگران که از خدمات آن‌ها منتفع می‌شوند، باید کمک کنند تا این کار پیش برود. یعنی مصلحت خود مردم است که از حاکم اطاعت کنند. اطاعت از حاکم چیزی شبیه اطاعت بیمار از پزشک است. پزشک اگر دستوری می‌دهد به خاطر مصلحت بیمار است. این رابطه متخصص با غیر متخصص است؛ البته ممکن است در برخی کارها هم حاکم از مردم به خاطر تخصص‌شان استفاده کند. کسی که حاکم شد به این معنا نیست که در همه چیز تخصص دارد. در بسیاری از کارها باید با متخصصان و صاحب‌نظران مشورت کند تا مطمئن شود تصمیمی که می‌گیرد، تصمیم احسن است؛ البته منظور ما از حاکم فقط معصومان نیست و شامل همه کسانی که متصدی امور حکومتی هستند، می‌شود. روشن است که بسیاری از آن‌ها از همه چیز باخبر نیستند و به همه چیز احاطه ندارند. از این‌رو در بسیاری از موارد به مشورت دیگران نیاز دارند. اما در رابطه با مسائل حکومتی و سیاسی، تفاوت اصلی دیدگاه اسلامی با دیدگاه زورمداران عالم این است که حاکم خودش را شخص مکلفی می‌داند که باید نهایت تلاش و کوشش را برای تحقق صلاح و مصلحت مردم به کار بگیرد. فرمایشات امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه در این‌ باب نکته‌های بسیار جالبی دارد که اگر امروز هم متصدیان حکومت آن‌ها را سرمشق قرار بدهند هم به نفع خودشان است هم به نفع مردم؛ البته نمونه‌ای از آن من سراغ دارم که از امیرالمؤمنین‌سلام‌الله‌علیه نسخه گرفتند و تلاش می‌کنند مو به مو آن نسخه را اجرا کنند، اما همه این طور نیستند. حضرت می‌فرماید: فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِی أَلَّا یُغَیِّرَهُ عَلَى رَعِیَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ وَلَا طَوْلٌ‏ خُصَّ بِهِ؛[1] معمولا کسی که متصدی مدیریت جامعه می‌شود، حس می‌کند که امتیازی بر دیگران دارد و این فضلیتی است که باعث می‌شود که حالش نسبت به زمانی‌که این مقام را نداشت، تفاوت کند. امیرمؤمنان می‌فرماید: حق مردم بر والی این است که وقتی متصدی مقامی شد و پستی به او دادند، حالش تغییر نکند. او همان است که در گذشته بوده است. امروز مسئولیتی بر گردنش آمده است، باری بر دوشش گذاشته‌اند، باید این بار را به منزل برساند. چیزی تغییر نکرده است. این مقام باعث نشود که رفتارش نسبت به مردم تغییر کند؛ مثلا لباسش طور دیگری بشود، در فلان کاخ بنشیند، ماشین آخرین سیستم باید سوار شود و... وَأَنْ یَزِیدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ وَ عَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ؛ اکنون که خدا این نعمت و برتری را به او داده است و در جامعه احترام خاصی پیدا کرده است، سعی کند به شکرانه این نعمت بیشتر به مردم نزدیک بشود و زندگی‌اش مردمی باشد. همه ما درباره پیغمبر اکرمصلی‌اللهعلیهوآله شنیده‌ایم که رفتارشان با اصحاب چنان بود که اگر ناشناسی وارد جمع آن‌ها که در حلقه‌ای نشسته بودند، می‌شد، نمی‌توانست تشخیص بدهد که چه کسی رئیس و چه کسی مرئوس است و می‌پرسید کدام یک از شما پیغمبرید؟ امیرالمؤمنین نیز در وضع ظاهر و لباس در سطح پایین‌تری از فقیرترین افراد جامعه قرار داشت و کسی که به ایشان نگاه می‌کرد، باور نمی‌کرد که ایشان امیر چند کشور است، با این‌که سرزمینی که ایشان بر آن حکومت می‌کرد شامل عراق، مصر، حجاز، ایران و همه کشورهای منطقه بود. چنین کسی که مثلا پادشاه چند کشور است، در سرمای زمستان، حوله‌ای روی دوشش می‌اندازد و لباس گرم ندارد! کفشش وصله دارد و گاهی هم خودش به آن وصله می‌زند! از آن وقتی که به منصب حکوت می‌رسد و مردم با او بیعت می‌کنند، سعی می‌کند که بیشتر با فقرا، ایتام و محرومان مأنوس شود؛ به آن‌ها محبت می‌کند، احوال‌شان را می‌پرسد و با آن‌ها غذا می‌خورد. حالا غذایش چیست؟ لقمه نان خشک جویی که باید با فشار و به کمک زانویش آن را بشکند! وَعَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ؛ باید سعی کند نسبت به برادرانش بیشتر توجه داشته باشد و با آن‌ها مهربانی کند. البته منظور از «اخوان» برادران نسبی‌ نیست. منظور همه مردم است که باید با آن‌ها مثل برادر رفتار کند و حالا که امیر شده است باید نسبت به آن‌ها توجه بیشتری داشته باشد.

پنهان‌کاری ممنوع!

سپس می‌فرماید: آگاه باشید! من به عنوان حاکم چهار چیز را درباره شما وظیفه خودم می‌دانم که رعایت کنم و این را حقی برای شما می‌دانم. اول این‌که رازی را از شما کتمان نکنم، پنهان‌کاری نداشته باشم و با شما با صداقت رفتار کنم. شما را مثل خودم در جریان کار قرار بدهم؛ چیزی را از شما مکتوم نکنم، مگر در جایی که خداوند دستور داده به خاطر مصلحتی امری را نباید افشا کرد و آن هنگام جنگ است. در هنگام جنگ با دشمن، طرفین اسراری دارند که اگر به همه گفته بشود، به گوش دشمن هم می‌رسد و از آن سوءاستفاده می‌شود. این هم به معنای برتری من نسبت به شما نیست، وظیفه‌ای است که باید رعایت بکنم تا این راز به دست دشمنان نیفتد و از آن سوءاستفاده نکند. بنابراین حاکم باید با مردمش رو راست باشد. این‌که بلوف بزند که ما چه کارها و خدماتی انجام دادیم و چه برنامه‌هایی داریم، افزون بر این‌که در آینده رسوا می‌شود و مردم بیشتر کینه‌اش را به دل می‌گیرند، خداوند هم چنین بی‌صداقتی را به او نمی‌بخشد. علی‌علیه‌السلام می‌گوید من این طور نیستم که اسراری را برای خودم نگه بدارم و بگویم این‌ها چیزهایی است که فقط بعضی از خواص باید بدانند و کسی دیگر نباید اطلاع داشته باشد، قراردادی است باید با فلان کشور ببندیم و معامله‌ای بکنیم و قولی به آن‌ها بدهیم؛ این‌ها همه سری است و کسی نباید بداند! من در امور اجتماعی و سیاسی هر چه رفتار می‌کنم، همه را صاف به مردم می‌گویم.

 جایگاه مشورت در امور اجتماعی

دوم این‌که پرونده هیچ کاری را بدون‌ این‌که با شما در میان بگذارم، نبندم. این را حق شما می‌دانم که وقتی در یک کار اجتماعی می‌خواهم تصمیم بگیرم، با شما مشورت کنم و از تخصص و نظر شما استفاده کنم. دست‌کم بدانید که در این‌جا چه تصمیمی می‌گیرم و احیانا چه زحمات و چه هزینه‌هایی دارد که باید تحمل کنید یا چه نفع‌هایی دارد که در آینده به دست می‌آورید؛ ولَا أَطْوِیَ دُونَكُمْ أَمْراً إِلَّا فِی حُكْمٍ. درباره این استثنا که در این فراز آمده است، مقداری ابهام وجود دارد که آیا منظور از حکم، قضاوت است یا حکم شرعی. برخی گفته‌اند: عبارت بدین معناست که من در همه چیز مشورت می‌کنم مگر این‌که آن چیز حکم شرعی خاصی داشته باشد. در چنین جایی دیگر جای مشورت نیست. وظیفه‌ای که خدا برای من تعیین کرده است، باید آن را انجام بدهم و جای مشورت با شما نیست. اما برخی «حکم» را به معنای قضاوت گرفته‌اند. در این صورت عبارت بدین معناست که اگر شما برای قضاوتی پیش من آمدید، درباره این مسئله با خودتان مشورت نمی‌کنم. زیرا اگر با هر یک از شما مشورت کنم، طبعا می‌گوید به نفع من و به ضرر دیگری حکم کن! من باید ببینم خداوند در این‌جا چه فرموده است. هم‌چنین اگر بخواهم درباره دیگران با شما مشورت کنم، اختلاف نظر می‌شود و مسئله قضاوت حل نمی‌شود. در قضاوت باید اختلافات هر چه سریع‌تر یکسره بشود. البته هیچ ضمانتی نیست که قضاوت طبق امور واقعی انجام بگیرد. پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌واله فرمود: انما اقضی علیکم بالبینات والایمان؛ من براساس مقررات و قسم و شاهد قضاوت می‌کنم. من قوانینی که در احکام دادرسی اسلام تعیین شده است، رعایت می‌کنم، اما اگر کسی دید من به نفع او حکمی کرده‌ام و می‌داند که این حق او نیست، خیال نکند که چون من حکم کرده‌ام، آن مال برایش حلال می‌شود. در این صورت بداند که در واقع من پاره‌ای از آتش جهنم را به او می‌دهم و او را خواهد سوزاند. من وظیفه‌ام این است که طبق مقررات دادرسی حکم کنم. وقتی مدعی شاهد داشت، طبق نظر شاهد حکم می‌کنم. وقتی شاهد نبود، جای قسم منکر است و طبق آن عمل می‌کنم؛ البینة علی المدعی والیمین علی من انکر. این حکمی است که خدا برای من تعیین کرده است، اما این‌که این ملک واقعا مال کیست و حق چه کسی است، ضمانتی نمی‌کنم. وقتی شخص پیغمبر این‌گونه می‌فرماید، قاضی به طریق اولی حق ندارد طبق گمان خودش مخالف آیین دادرسی عمل کند. بنابراین نمی‌توانیم بگوییم که حکم قاضی صددرصد واقع را اثبات می‌کند. این حکم طبق مقرراتی است که شارع مقدس آن‌ها را طبق مصالحی معتبر دانسته است و قاضی هم باید طبق آن‌ها قضاوت کند و گاهی هم خلاف واقع است. با توجه به اهمیت مقررات قضاوت و لزوم تسریع در دادرسی، جای مشورت باقی نمی‌ماند و قاضی باید طبق مقررات حکم کند.

نه تقدیم و نه تأخیر

 وَلَا أُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ وَلَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ؛‏ کارها باید در موقع خودش انجام بگیرد. سومین وظیفه این است که تنبلی نکنم و آن‌ها را به موقع انجام بدهم و به تأخیر نیندازم . هم‌چنین برخی کارها موعدی دارد و نباید آن‌ها را جلو انداخت. مثلا مهلتی برای کسی تعیین شده است، باید به آن مهلت پایبند بود. این حق شماست و من حق ندارم انجام کاری را پیش از موعدش انجام بدهم و یا تأخیر بیندازم. درست باید در موقع خودش آن را انجام بدهم.

تبعیض ممنوع!

آخرین حقی که برای شما قائلم این است که بین شما تبعیض قائل نشوم. این‌طور نباشد که در قضاوت به نفع اطرافیان و خویشاوندان خودم حکم کنم، یا در امور اجتماعی کاری کنم که به نفع آن‌ها تمام بشود؛ من چنین حقی ندارم. همه مردم در مقابل حاکم مسلمان مساوی‌اند و تبعیض به طور کلی ممنوع است. این حق شماست که من همه را با یک چشم ببینم و تبعیض قائل نشوم.

 یکی از آداب قضاوت اسلامی این است که فاصله طرفین دعوا نسبت به قاضی مساوی باشد. حتی باید جواب سلام هر دو را به یک‌صورت بدهد. حتی یکی را به اسم و دیگری را به کنیه خطاب نکند. عرب‌ها برای هر شخصی دو اسم دارند؛ عَلَم شخصی و کنیه و هرگاه می‌خواهند به کسی احترام کنند از کنیه‌اش استفاده می‌کنند. قاضی در مقام قضاوت باید به طرفین به یک اندازه احترام بگذارد و اگر یکی را به کنیه صدا زد، دیگری را هم باید به کنیه صدا کند. امیرالمؤمنین می‌فرماید: من حق شما می‌دانم که همه شما را با یک چشم ببینم و بین شما فرق نگذارم؛ وَأَنْ تَكُونُوا عِنْدِی فِی الْحَقِّ سَوَاءً. در مقابل حق همه‌تان باید یکسان باشید و حق‌تان یکی است.

امیرالمؤمنین به عنوان حاکم اسلامی می‌فرماید: من وظیفه خودم می‌دانم که درباره یکایک شما این چهار چیز را رعایت کنم. اگر عمل کردم البته این نعمتی است که خدا به شما داده است؛ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَیْكُمُ النِّعْمَةُ. ولی در مقابل، من هم بر شما حقی خواهم داشت. ابتدا حقوق مردم را می‌شمارد و سپس می‌فرماید اگر من این حقوق شما را رعایت کردم، بر شما حقوقی خواهم داشت.

اطاعت؛ اولین حق حاکم بر مردم

حق اول این است که من والی می‌شوم و والی در مواردی دستوراتی می‌دهد که آن دستورات را باید همه مردم رعایت کنند. این‌جا دیگر جای این نیست که مردم هم دستور بدهند و والی عمل کند. در امور اجتماعی و مدیریت جامعه معنا ندارد که مردم هم به مدیر دستور بدهند. وظایف او را خدا تعیین می‌کند و این حقوقی هم که می‌گویم بر شما دارم، حقوقی است که خدا برای من قرار داده است. اگر شما را به کاری دعوت کردم، باید اطاعت کنید؛ وَلِی عَلَیْكُمُ الطَّاعَةُ وَأَلَّا تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ . مصداق روشن دستورات حاکم جنگ است. بیشتر این‌ خطبه‌های حضرت نیز در جنگ‌هایی بود که در دوران ایشان اتفاق افتاد. در این مقام وقتی مردم را به حضور در جنگ و انجام وظیفه دعوت می‌فرمایند، می‌گویند: اگر من به وظایفم عمل نکرده باشم، شما برای عدم اطاعت بهانه دارید، اما اگر من به وظایفم عمل کرده‌ام، شما چه عذری دارید که وقتی می‌گویم در جنگ شرکت کنید، نمی‌آیید؟! البته همه دستوراتی که حاکم می‌دهد جنگ نیست. به یاد می‌آورم تقریبا 61 سال پیش وقتی درس اصول امام (ره) می‌رفتم، ایشان گاهی مثل می‌زدند و می‌گفتند: اگر حاکم شرع به من بگوید که باید عبایت را برای مصلحت اسلام بدهی، باید عبا را دربیاورم و بدهم. این مثلی است که خود امام می‌زد. یعنی دستور حاکم شرع این طور نیست که فقط همان احکام اولیه اسلام مثل نماز و روزه و... باشد و شامل حکم حکومتی هم می‌شود. وقتی حاکم شرع مصلحت جامعه را در چیزی می‌داند و به آن امر می‌کند بر همه واجب است که اطاعت کنند، مگر این‌که آن حکم مربوط به شخص خاصی باشد و به او بگوید که فقط همان شخص باید اطاعت کند.

سستی و کاهلی ممنوع!

وَلَا تُفَرِّطُوا فِی صَلَاحٍ؛ وقتی کار درستی بود و می‌بایست انجام بشود، تنبلی نکنید و از آن کم نگذارید. مثلا در دفاع مقدس گاهی امام می‌فرمود: جبهه را پر کنید یا حصر آبادان باید شکسته بشود! وقتی امام دستور می دادند، دیگر جای این‌که من امروز فلان معامله‌ را تمام کنم، فردا می‌روم و چنین و چنان نیست. این‌ها خلاف وظیفه‌ای است که برای مردم تعیین شده است و خلاف حقی است که حاکم بر مردم دارد.

لزوم به‌کارگیری همه توان در جهت تحقق اهداف

وظیفه بعدی کمی سنگین‌تر از وظایف دیگر است؛ وَأَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ‏ إِلَى الْحَقِّ؛ وقتی هدف مشخصی برای جامعه تعیین شد و گفته شد که جامعه ما باید با تمام قوت به سوی این هدف حرکت کند، باید هرکسی هرچه توان دارد، به کار بگیرد تا این هدف تحقق پیدا بکند. دستوراتی که امام برای بیرون راندن شاه می‌دادند، همین‌گونه بود. ‌این‌جا صحبت این نیست که این کار ضرر دارد و می‌ترسم سیلی بخورم و مثلا در تظاهرات شرکت کنم لباسم پاره بشود. وقتی دستور دادند باید تلاش کنید و در هر سختی و کار پرمشقتی وارد شوید، تا آن هدف تحقق پیدا کند. مواردی از حضرت امام‌رضوان‌الله‌علیه به یاد می‌آورم که ایشان می‌فرمود این کار باید بشود. این‌جا دیگر جای معطلی و تردید نیست. وان تخوضوا الغمرات الی الحق؛ اگر لازم است که برای انجام این کار وارد مشکلات، باتلاق‌ها، منجلاب‌ها و گرفتاری‌ها بشوی، بدان او حسابش را کرده است که می‌گوید باید به هر صورتی این کار را انجام بدهی. وقتی امر او مطلق است شامل این‌ها می‌شود.

امام (ره) بعد از پانزدهم خرداد بود که خطاب به شاه فرمود: اگر به این کارها ادامه بدهی، می‌گویم گوشت را بگیرند و بیرونت بیندازند. ایشان را به عراق تبعید کردند، ولی بعد از مدتی صدام دیگر اجازه نداده بود ایشان در عراق اقامت داشته باشند. ایشان بیرون آمد و فرمود از این فرودگاه به فرودگاه دیگری می‌روم، تا این‌که به پاریس رفتند و در نوفل لوشاتو اقامت کردند. در آن زمان شخصیت‌های بزرگ سیاسی و علمی کشور خدمت ایشان می‌رفتند و پیشنهادهایی داشتند. یکی از گروه‌های که درخواست ملاقات با ایشان را داشت، گروهی بود که به حسب قانون اساسی آن‌زمان وظایف سلطنت در مواقع اضطراری را بر عهده داشت؛ زمانی که برای شاه خطری پیش بیاید یا از دنیا برود یا استعفا بدهد، آن‌ها عهده‌دار وظایف سلطنت می‌شدند تا سلطان بعدی تعیین بشود. امامی که خود تبعیدی بود و خودش فرموده بود از این فرودگاه به آن فرودگاه می‌روم، چون هیچ کشوری من را نمی‌پذیرد، به این‌ها اجازه ملاقات نداد و فرمود: اول باید از پست‌تان استعفا بدهید. هر چه تلاش کردند فایده نداشت تا این‌که ناچار استعفا دادند و سپس در پاریس خدمت امام رفتند تا پیشنهادهایشان را بگویند. علمای بزرگی که یکی از آن‌ها مرحوم آقای صدوقی‌رضوان‌الله‌علیه بود از ایران به پاریس رفته، خدمت امام رسیدند و با خواهش و تمنا از ایشان خواستند که اجازه بدهید راه اصلاحی بین شما و شاه باز شود. امام به سخنان آنان گوش داد ولی وقتی حرف‌شان تمام شد، فرمود : برگردید ایران و برای جمهوری اسلامی تبلیغ کنید! یعنی دیگر حرف شاه را نزنید. یعنی دیگر هیچ! وقتی تشخیص می‌دهد که جز این راهی ندارد و تا این جرثومه فساد باشد، هر روز فساد دیگری ظاهر خواهد شد، با قاطعیت می‌گوید باید ریشه این را به هر قیمتی که می‌شود،‌ کند! اعلامیه داد که امروز تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ! یعنی ولو هزاران نفر کشته بشوند، این کار باید انجام بشود و هیچ حد و مرزی ندارد.

 اگر حاکم بصیری باشد که مسائل جامعه را بداند، تقوا هم داشته باشد و با تکیه بر خدا از هیچ‌ چیز نترسد، چیزی که وظیفه‌اش می‌داند، می گوید و با قاطعیت از آن دفاع می‌کند. در راه بازگشت به ایران از ایشان پرسیدند که چه احساسی دارید؟ گفت: هیچ احساسی! انجام وظیفه‌ای است، وظیفه‌ای دارم باید انجام بدهم. وقتی ولی‌امر دستور می‌دهد باید اطاعت کنید و برای هر سختی آماده باشید! این‌جا جای این‌که  کسی بگوید مرجع تقلید من اجازه نداده است یا نمی‌دانم این‌جا جای تقیه است یا باید برخلاف تقیه عمل کنم، نیست. وقتی حاکم شرع امر کرد، همه حساب‌هایش را خودش می‌کند و مسئولیتش را می‌پذیرد. بنابراین واجب است که همه اطاعت کنند.

نتیجه نافرمانی از دستور حاکم اسلامی

 فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِیمُوا لِی عَلَى ذَلِكَ لَمْ یَكُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ مِنْكُمْ؛ حال اگر به دستورات من عمل نکردید، چه می‌شود؟ امام معصوم دست مردم را گرفت و به آن‌ها گفت: وظیفه‌تان این است که جان‌ و مال‌تان را در راه اسلام بدهید! این جای تقیه هم نیست، اختلاف فتوا و این مسائل هم این‌جا فایده ندارد، چون حاکم اسلامی دستور داده است و باید اطاعت کنید. حالا اگر شما عمل نکردید، چه می‌شود؟ می‌فرماید: هیچ انسانی به اندازه کسانی که اعوجاج پیدا می‌کنند و از مسیری که برایشان تعیین کردم منحرف می‌شوند، نزد من خوار نیست. این‌ها نزد من هیچ ارزشی ندارند. درباره چنین کسانی تا آن جایی که در اختیار من باشد و شرایط اجازه بدهد، سخت‌ترین عقوبت‌ها را اجرا خواهم کرد و هیچ رخصتی را از آن‌ها نمی‌پذیرم؛ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ وَلَا یَجِدُ عِنْدِی فِیهَا رُخْصَةً. فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ وَأَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ مَا یُصْلِحُ اللَّهُ بِهِ أَمْرَكُمْ؛ بنابراین شما باید از خدماتی که امرا و فرماندهان به شما ارائه می‌کنند، استفاده کنید، ولی در مقابل باید از جان خودتان مایه بگذارید تا خداوند به وسیله رفتار شما امر امت را اصلاح کند.

 اصلح‌الله امورنا ان‌شاءالله


[1]. نهج‌ البلاغه،‌ خطبه 50.