بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/07/10، مطابق با سوم صفر 1441 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(19)
در جلسه گذشته گفتیم که از نظر اسلام، نمیتوان گفت که اجتماعی بودن و علاقه به زندگی اجتماعی، یک ارزش مطلق است که در هر حال و در همهجا و برای همه مطلوب باشد؛ چنانکه نمیتوان گفت که یک ارزش منفی است که هیچ وقت مطلوبیت ندارد. از آنجا که این مسئله ابهامهایی دارد و پرسشهایی پیرامون آن مطرح میشود، در این جلسه این مسئله را بیشتر توضیح میدهیم.
بسیاری از مفاهیم دو نوع کاربرد دارند، و گاهی ما یکی از کاربردهایشان را با کاربردهای دیگر آنها اشتباه میکنیم. برای مثال یکی از کاربردهای مفهوم «خوبی» و «زیبایی» درباره موجودات عینی است که همه آن را میفهمند؛ اگر انسان از دیدن چیزی خوشش بیاید، میگوید: این خوب و زیباست، و اگر از دیدن چیزی ناراحت شود و نفرت پیدا کند، میگوید: زشت و نازیباست. این یکی از کاربردهای کلمه خوبی و زیبایی است که در مورد اشیا و امور عینی به کار میرود. کاربرد دیگر آنها درباره کارها و رفتارهاست. معمولا گفته میشود که خوبی و بدی کارها را عقل درک میکند. به همین دلیل، معلومات عقلی را به دو دسته نظری و عملی تقسیم کرده، میگویند: ادراک خوبی و بدی کارها جزو احکام عملی عقل است. البته احکام عقل عملی درباره رفتارهایی است که بهنوعی با اختیار انسان ارتباط دارد، و درباره اعمال غیراختیاری جاری نیست. پس خوبی و بدی دو نوع کاربرد دارد که یکی در امور عینی و دیگری درباره رفتارهای اختیاری است.
برخی واژههای دیگر نیز همین گونهاند؛ البته کمتر استعمال میشوند و توجه انسان به کاربردهای مختلفش به خوبی جلب نمیشود. از جمله این واژهها، واژه «ارزش» است. یکی از کاربردهای ارزش، قیمتی است که درباره اشیای مختلف به کار میبریم. این کاربرد مربوط به امور عینی است؛ اما ارزش درباره رفتارها نیز به کار میرود. ما کارهای ارزشی داریم که گاهی به ارزش مثبت متصف میشود و ارزشمند است و گاهی ارزش منفی دارد، و گاه میگوییم: بیارزش است.
گفتیم از نظر اسلام، زندگی اجتماعی و علاقه به رفتوآمد و همکاری با دیگران، ارزش مطلق ندارد و اینگونه نیست که حکمی کلی داشته باشیم که هر نوع زندگی اجتماعی،و هر طور ارتباط با دیگران و به کمک هم شتافتن، همیشه و در هر حال خوب یا بد است. از نظر اسلام هیچ یک از زندگی اجتماعی و انزواطلبی ارزش مطلق ندارد. روشن است که ارزش در اینجا ارزشی است که درباره افعال اختیاری به کار میرود؛ یعنی رفتارمان بهگونهای باشد که بخواهیم زندگیمان را با دیگران پیوند دهیم. این رفتار نه ارزش مثبت مطلق دارد و نه ارزش منفی مطلق، بلکه در بعضی شرایط بسیار مطلوب است و گاهی به حد وجوب نیز میرسد، و در بعضی شرایط نامطلوب است و گاهی به حد حرمت نیز ممکن است برسد. ارزشی که درباره اخلاق عملی به کار می رود، همین ارزش است. درمقابل، از نظر اسلام، گاهی ممکن است در بعضی از شرایط، کنارهگیری از بعضی اجتماعات مطلوب باشد، که منظور از این ارزش هم، ارزش اخلاقی است؛ یعنی کاری است مطلوب و مستحق مدح، یا گاهی و در شرایطی کاری است نامطلوب و مستحق ذم و یا حتی کیفر.
کاربرد دیگر ارزش در امور عینی است. در این کاربرد میگوییم آیا «اجتماع» خود موجود ارزشمندی است یا چیز بیفایده و خطرناکی است. در این کاربرد، صحبت از این نیست که رفتار اختیاری من چگونه است، و آیا مستحق مدح، ستایش و پاداش هستم یا برعکس؛ بلکه بحث درباره این است که آیا خود این چیز (جامعه) فی حد نفسه ارزشمند است یا خیر. این دو ارزش را نباید با هم خلط کنیم! اینکه خود وجود اجتماع، ارزشمند است یا نیست، ارزش به معنای نظری است نه به معنای عملی. بدون شک اجتماع نعمت بزرگ الهی است و خداوند متعال با تدبیرات حکیمانهاش انسان را بهگونهای آفریده که زندگی اجتماعی داشته باشد. همه ما میدانیم که اگر زندگی اجتماعی نداشتیم، این راحتی مادی را نداشتیم؛ این وسایل رفت و آمد، هواپیما، قطار، وسایل پزشکی و انواع و اقسام وسایل دیگر در اثر زندگی اجتماعی پیدا شده است. اینها نتایج مادی زندگی اجتماعی است. بنابراین خود زندگی اجتماعی، بسیار ارزشمند است؛ چیزی که مایه این همه برکات میشود و اکثر کسانیکه به سعادتی رسیدهاند، در سایه زندگی اجتماعی بوده است. اگر زندگی اجتماعی نبود هرگز این سعادتها نصیبشان نمیشد. علم، معرفت، صنعت، راحتی دنیا و حتی امور معنوی مانند معرفت خدا و دین همه در سایه زندگی اجتماعی به دست میآید. بنابراین زندگی اجتماعی به عنوان یک واقعیت خارجی و عینی، ارزشمند است و دارای فواید و خیراتی است.
الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؛[1] خداوند هر چه آفریده است، خوب و نیکو قرار داده است؛ یعنی وجود خارجی اشیا در این عالم توأم با حسن است و عیبهایش نسبی است. برای مثال، بدترین چیزها نزد ما زهر مار است؛ اما امروز آزمایشگاههایی وجود دارد که از زهرمار داروهای گرانقیمت و ارزشمند میسازند و رشتهای از داروها وجود دارد که ماده اصلی آنها زهرمار است. برای این کار، مارها را تربیت میکنند، زهرشان را میگیرند و از آن داروهای بسیار قیمتی میسازند. ممکن است چیزی برای ما در بعضی شرایط ضررهایی داشته باشد، اما این طور نیست که هیچ منفعتی نداشته باشد و شر محض باشد. شر محض در عالم وجود ندارد. حتی وجود شیطان نیز شر محض نیست. درست است که کار شیطان اغوای دیگران و منحرف کردن از راه حق است، اما هیچ فکر کردهاید که اگر شیطان نبود، اولیای خدا به این مقامها نمیرسیدند؟! بیشتر مقامهای اولیای خدا برای مخالفت با شیطان بوده است. او وسوسه میکرده است و ایشان در مقابلش مقاومت و مبارزه میکردند و این مقاومت، جهاد نفسانی و جهاد عملی را در پی داشت. اگر شیطان نبود، اصلا مجاهدتها مصداق پیدا نمیکرد؛ بنابراین حتی شیطان نیز شر محض نیست. در روایات آمده است که شیطان شش هزار سال قبل از خلقت انسان عبادت خدا کرده بود. ملائکه فکر نمیکردند که او موجود بدی باشد؛ حتی خیال میکردند که از خودشان است. در این شش هزار سال یک گناه هم نکرده بود، تا اینکه بعد از خلقت آدم، خداوند او را امتحان کرد و فرمود: برای آدم سجده کنید! اما شیطان گفت: أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ؛[2] من برای چنین موجودی سجده نمیکنم. اگر من را از این تکلیف معذور بداری، عبادتی میکنم که تاکنون هیچ کس نکرده باشد. اما خداوند فرمود: اگر میخواهی مرا عبادت کنی، همینگونه که میگویم، عبادت کن! امتحان برای این است.
بنابراین حتی درباره شیطان نیز نمیتوان گفت که شر محض است. شر محض وجود ندارد. همه شر و خیرهای عینی در موجودات خارجی نسبی است؛ گاهی نسبت به بیشتر چیزها خیر است، و گاهی نسبت به بعضی از چیزها (که البته خیلی کم است) شر است. مگر در عالم چقدر زهرمار وجود دارد؟! لبنیات حیوانات و گاو و گوسفند فراوان است؛ گاهی آن قدر زیاد است که خراب میشود و دور میریزند، اما برای تهیه زهر مار باید بگردند و مار را بهگونهای تربیت کنند تا بتوانند در طول سال چند گرم از آن تهیه کنند.
بنابراین اینکه میگوییم زندگی اجتماعی ارزش مطلق ندارد، به این معناست که رفتار ما نسبت به زندگی اجتماعی و گرایش به اجتماع همیشه، در هر حال و به هر صورتی ارزشمند نیست و ثواب ندارد، و گاهی ممکن است کنارهگیری از یک اجتماع ثواب داشته باشد یا حتی واجب باشد. اکنون این پرسش درباره زندگی اجتماعی مطرح میشود که اینکه میگویید زندگی اجتماعی ارزش مطلق ندارد، آیا به این معناست که خنثی است، یا به این معناست که حُسن آن مشروط به شرطی است؟ برای روشن شدن پرسش، توجه به این مثال مفید است. وقتی از دیگران درباره راستگفتن بپرسید، همه میگویند: راست گفتن بسیار خوب است. یکی از مصادیق رفتار خوب در عالم که همه انسانها بر آن اتفاق دارند، خوبی راستی است. اما همه میدانیم که در بعضی جاها راست گفتن جایز نیست، و حتی در برخی جاها باید دروغ گفت. برای مثال، اگر حیات یکی از اولیای خدا متوقف بر این شد که شما دروغ بگویید، باید دروغ بگویید و جانش را بخرید. بنابراین دروغگفتن اگرچه بد است، اما گاهی استثنا دارد. اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا این دروغی که در اینجا واجب است، دو صفت دارد که یکی خوب و یکی بد است، یا حسن یکی غالب بر دیگری است؛ یا نه، حسن آن مشروط بر عدم این حالت بوده است، وگرنه اصلا هیچ حسنی ندارد؟ به عبارت دیگر، آیا این دروغ دو حالت دارد و از جهت اینکه دروغ است، میگوییم بد است و از آن جهتی که موجب نجات مؤمنی شده، میگوییم خوب است و این دو با هم تزاحم میکنند، و از آنجا که ارزش جان مسلمان خیلی بیش از یک کلمه است، جهت دوم عینیت پیدا میکند و جهت اول محکوم واقع میشود؛یا اینکه باید بگوییم حسن صدق کلی نیست و استثنا دارد؟
بحث ما درباره ارزش گرایش به زندگی اجتماعی و ارتباط با مردم از نظر اسلام است. برای بحث در این باره ابتدا باید به بحث درباره ملاک ارزش رفتارها برگردیم که در جلسات گذشته به آن اشاره کردیم. گفتیم از دیدگاه اسلامی، اصل ارزش در رفتارهای انسان چیزی است که به نوعی به تقرب انسان به خدا بیانجامد. این تقرب مراتبی دارد؛ اول اینکه انسان از عذاب جهنم نجات پیدا کند؛ دوم در دار رحمت الهی و دارالسلام وارد شود و از نعمتهای بهشتی استفاده کند، و بعد هم مقامی است که قرآن درباره آن میگوید: وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ.[3] این مقامی بسیار عالی و ارزشمند است.[4] به عبارت دیگر، از دیدگاه اسلام، برای سنجش ارزش اخلاقی یک کار باید آن را با خشنودی خدا بسنجیم؛ اما مراتب این خشنودی در افراد بسیار متفاوت است.
با توجه به این مقدمه، درباره نظر اسلام درباره اجتماعگرایی باید گفت: اگر اجتماعگرایی موجب قرب انسان به خدا شود، صد در صد مطلوب است، اما اگر اینگونه نبود و در شرایطی بودیم که زندگی انفرادی میتواند موجب رضای خدا باشد، آن زندگی انفرادی مطلوب است. البته مصداق این حالت بسیار کم است؛ و بسیار بعید است انسان در شرایطی باشد که اگر زندگی انفرادی را نپذیرد، حتما جهنمی شود. گاهی لازم است که انسان به زبان اظهار کفر کند و در اجتماع زندگی کند؛ این همان تقیه است. این همان کاری است که عمار بر خلاف پدر و مادرش انجام داد. وقتی مشرکان پدر و مادر عمار را تحت شکنجه قرار دادند، آنها دست برنداشتند تا به شهادت رسیدند، اما عمار اظهار کفر کرد و نجات پیدا کرد. وقتی جریان را نزد پیغمبر اکرم صلواتاللهعلیهوآله مطرح کرد، حضرت فرمود: این کار عالمانهای بود؛ آنها نیز اگر این علم تو را داشتند، همین کار را میکردند. بنابراین اینکه تنها در صورت کنارهگیری از اجتماع بتواند دین خود را حفظ کند، فرض بسیار بعیدی است و شرایطی مثل شرایط اصحاب کهف را میطلبد. ولی بالاخره فرضی عقلی است. اگر انسان در شرایطی بود که زیستن با دیگران و همکاری با آنها روز به روز بر گناه او میافزود و او را آلودهتر میکرد، عقل و شرع به کنارهگیری از مردم حکم میکنند. اگر شرایط زندگی اجتماعی خاصی پیدا شد و در جامعهای معاشرت با دیگران نتیجهای جز افزایش عذاب و دوری از حق نداشت، این زندگی اجتماعی مطلوبیت ندارد.
گفتیم زندگی در اجتماع نعمتی الهی است، و ما نباید این نعمت را از دست بدهیم. ممکن است کسی در این مسئله تشکیک کند و بگوید: چه دلیلی دارید که خداوند این زندگی را دوست دارد و این کار را کرده است؟ در پاسخ میگوییم: خداوند متعال برای برقراری زندگی اجتماعی سه دسته عوامل طبیعی،عاطفی و عقلی را به کار گرفته است. درباره عامل طبیعی میفرماید: خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء؛[5] همه شما را از یک انسان آفریدیم؛ یک پدر و یک مادر. عاملی که موجب شد مردان و زنان بسیار تحقق پیدا کنند و به دنبال آن در هر مرحلهای زندگی اجتماعی شکل بگیرد، نیاز جنسی مرد و زن به هم بود. اگر آن نیاز جنسی نبود، ازدواجی حاصل نمیشد، فرزندی پدید نمیآمد و مردان و زنانی تحقق پیدا نمیکردند. خداوند انسان را طوری آفریده که در زمانی که به بلوغ میرسد، نیازی در خودش احساس میکند که این نیاز به وسیله جنس مخالف تأمین میشود. خداوند این نیاز را قرار داده است تا این دو به هم نزدیک شوند، با هم معاشرت کنند، ازدواج کنند و بعد «رجالا کثیرا و نساء» از آنها تحقق پیدا کند. اگر خداوند این عامل طبیعی را در وجود انسان قرار نمیداد، فکر میکنید چند ازدواج بدون این نیاز جنسی تحقق پیدا میکرد؟ روشن است که به خصوص با این هزینهها و گرفتاریها و محدودیتهایی که پیدا میشود، انسانهای بسیار کمی پیدا میشدند که دنبال زندگی خانوادگی بروند و تشکیل خانواده بدهند. این اولین عاملی است که خداوند در حکمت آفرینش خودش آن را لحاظ کرده است تا زندگی اجتماعی تحقق پیدا کند.
ولی خداوند به این اکتفا نکرده است. خداوند انسان را طوری آفریده است که پس از ازدواج و بچهدار شدن، علاقه دارد که به بچهاش رسیدگی کند. اگر آن محبتی که خدا در دل پدر و مادر قرار داده است، نبود، چند درصد از این بچهها به ثمر میرسیدند؟ مادرها کار و زندگی داشتند، راحتی خودشان را میخواستند، و به انواع و اقسام امیال و خواستههایی که انسانها دارند مشغول میشدند. اگر این عاطفه در پدر و مادر نبود، باز این زندگی اجتماعی به این وسعت تحقق پیدا نمیکرد؛ بنابراین این نیز عامل دیگری است که خدا در آفرینش لحاظ کرده است. همچنین وقتی پدر و مادر خانوادهای را تشکیل دادند و بچهها بیشتر شدند، کمابیش رابطه عاطفی بین آنها برقرار میشود؛ خواهر و برادرها همدیگر را دوست میدارند، بیشتر به هم دلبستگی پیدا میکنند، و بالاخره این افراد روابط اجتماعی گوناگونی با هم برقرار میکنند، و در رفع سختیها و بلاها به همدیگر کمک میکنند.
عامل سوم عقلانی است. انسانها میبینند که اگر با دیگران محبت، همراهی و همکاری داشته باشند، نیازهایشان بهتر برطرف میشود و بلاها را بهتر میتوانند دفع کنند. حتی هنگامیکه جنگلنشین بودند، وقتی با حیوانات وحشی مواجه میشدند، یک نفر نمیتوانست در مقابل این حیوانات مقاومت کند، اما وقتی چند نفر باشند، میتوانند آن حیوانات را از پا دربیاورند. در این جا به غیر از آن عوامل طبیعی و عاطفی، عامل عقلانی نیز دخالت میکند. خداوند این عقل را در آدمیزاد قرار داده است که بفهمد که به وسیله دیگران، هم منافع مادی و هم منافع معنویاش بهتر تأمین میشود. چنین پدیده عظیمی که هزاران سال است که وسعت و تحول پیدا کرده، و در هر عصر پدیدههای خاصی را به وجود میآورد، پدیده گزافی نیست و حسابهای حکیمانهای دارد. ما نمیتوانیم نسبت به این پدیده سرسری نگاه کنیم و به بهانه اینکه از جامعه خوشمان نمیآید از مردم جدا شویم.
البته انزواطلبی شقوق و مراتب مختلفی دارد؛ بعضیها تنهای تنها زندگی کنند و فقط به فکر خود، همسر و فرزندانشان هستند، کاری به این ندارند که همسایه و دوستشان چطور است؛ حتی سال به سال احوال فامیلهای نسبتا دورشان نمیپرسند. برخی از ما اینگونهایم؛ از صبح فقط به فکر فرزند و خانواده هستیم؛ اینکه ناهار چه بخوریم و لباس و مسکنمان چگونه باشد؛ اما به اجتماع بزرگ اهمیتی نمیدهیم. خیلی هنر کنیم منافع شهر خودمان را در نظر میگیریم؛ اما کدامیک از ما تاکنون به فکر این بودهایم که مردم فلان شهر مرزی چه احتیاجاتی دارند، و من چه کمکی میتوانم به آنها ارائه بدهم؟ البته هنگامیکه اتفاقاتی مثل سیل یا زلزله میافتد، ممکن است در اثر تبلیغات، عواطف انسانی تحریک شود، اما صرف نظر از این شرایط، آیا شده است که همانگونه که درباره نیازهای خانواده خودمان فکر میکنیم، به نیازهای مرزنشینان و کسانیکه در جزیرهای دورافتاده زندگی میکنند نیز اهتمام بورزیم؟! آیا شده است به این فکر بیافتیم که به آنها خدمتی بکنیم؟! اصلا حوصله این چیزها را نداریم. این قدر گرفتاری خودمان مانده است که نوبت به این چیزها نمیرسد؛ چه رسد به اینکه به کشورمان فکر کنیم؛ چه رسد به اینکه به منطقه خودمان فکر کنیم، و در نهایت چه رسد به اینکه درباره جهان فکر کنیم! اما همه ما انسان هستیم و عاطفه انسانی داریم. روشن است که نسبت به آنها نیز تکالیف عقلی و شرعی داریم و باید خدماتی اصلی و اساسی برای آنها انجام دهیم؛ بلاهایی وجود دارد که اگر بتوانیم باید از آنها دفع کنیم و برای جبرانش به آنها کمک کنیم.
این حسن و قبح و امر و نهیها دارای مراتب است و برخی وجوبی و برخی استحبابی است. شاید برخی از تکالیفی که حتی مستحب نمیدانیم، از واجباتِ بسیار مهم باشد. برای مثال، تا قبل از پیروزی انقلاب بسیاری از ما فکر نمیکردیم که مبارزه با دستگاه ستمشاهی تکلیفی واجب است. میگفتیم چه کار میتوانیم بکنیم؟! من یک طلبه هستم و در مقابل شاه و دویست هزار نیروی نظامیاش با این همه سلاحهایی که همه کشورهای دیگر به او میدهند، چه کار میتوانم بکنم؟! اما امام آمد و بینش دیگری به ما داد. او گفت: حفظ نظام اسلامی از نماز واجبتر است! یک نفر انسان چه خدمت بزرگی به بشریت، اسلام، جامعه اسلامی و جامعه شیعی کرد؟! خدا میداند که تا روز قیامت هر روز چقدر عبادت در نامه اعمال ایشان ثبت میشود. کسانی که به برکت این راهنمایی ایشان هدایت شدند، وظایف اجتماعیشان را شناختند و عمل کردند؛ این شهدایی که ما در مقابل اخلاص، صفا و فداکاریشان فقط باید سر تعظیم فرود بیاوریم، همه دستپرورده همین قیام امام هستند. نتیجه اینکه ما وظایفی نسبت به زندگی اجتماعی داریم که تا در درون اجتماع زندگی نکنیم، آنها را متوجه نمیشویم و تا عمل به این وظایف نباشد موجب رشد و کمال ما و قرب به خدا نمیشود. با این وصف، چگونه میتوانیم مسائل اجتماعی را ساده بگیریم و بگوییم: «کونوا احلاس بیوتکم»؟!
نتیجهای که در این جلسه میخواهم مورد تأکید قرار دهم این است که افکار و اندیشههایی را که در سرنوشت زندگی فردی و اجتماعی ما اثر میگذارد، ساده نگیریم. به استناد به یک روایت که معلوم نیست سند دارد یا نه، و دلالتش چیست و در چه مقامی وارد شده، آیا معارضی دارد یا ندارد، اکتفا نکنیم. اینگونه نباشد که چون با تنبلی ما میسازد، به همین روایت اکتفا کنیم و نسبت به همه تکالیف شرعی و آیات دیگر بیتوجه باشیم. آیا این حدیث به اندازه یک حدیثی که در باب غساله ماء قلیل به آن استناد میکنیم، ارزش بحث ندارد؟! مراقب باشیم که شیطان انسان را غافل میکند تا چیزی را که با دلخواهها و تنبلی او میسازد، قبول کند. در این صورت، اگر هزار مطلب دیگر برخلاف آن گفته شود، چون با سلیقهاش نمیسازد، اصلا گوشش نمیشنود؛ اما چیزهایی که با تنبلی، راحتطلبی یا منافع مادیاش میسازد، خیلی خوب میشناسد و حاکم بر همه ارزشها، افکار و وظایف او میشود.
اعاذنا الله وایاکم، والسلام علیکم ورحمة الله
[1]. سجده، 7.
[2]. ص، 76.
[3]. توبه، 72.
[4]. همه مکاتب اینگونه نیستند. برای مثال، ارزش در مکتب کانت یا صفر است یا صد؛ یا خیلی بد است یا خیلی خوب. خوب نسبی و خوب متوسط در مکتب کانت وجود ندارد.
[5]. نساء، 1.