بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/02/27، مطابق با یازدهم رمضان1440 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(10)
موضوع بحث ما، اخلاق اجتماعی از دیدگاه اسلام بود. بعد از ذکر مقدماتی گفتیم اولین ارزش مثبت اجتماعی، حفظ جان افراد جامعه و اولین ارزش منفی، نابود کردن، کشتن و کمک کردن به کوتاهی عمر انسانها و چیزهایی از این قبیل است. روشن است که وقتی این ارزش رعایت شود و حقوقی که متعلق به این ارزش است تأمین گردد، زمینه فراهم میشود تا جامعه مطلوبی شکل بگیرد. البته صرف وجود افراد برای اینکه واحدی به نام جامعه، تحقق پیدا کند، کافی نیست و باید رابطهای بین آنها وجود داشته باشد که منشأ صحیحی برای اعتبار وحدت بین این افراد باشد. برخی افراط کرده و گفتهاند: اصلا وجود حقیقی برای جامعه است و افراد در سایه جامعه وجود پیدا میکنند. از دورکیم، جامعه شناس فرانسوی نقل شده است که ایشان معتقد بود که وجود حقیقی برای جامعه است، مثل اینکه سلولها در بدن انسان به تبع وجود انسان موجودند، و اگر انسان به عنوان یک واحد نباشد، اعضای بدن وحدت و وجود حقیقی ندارند. ایشان چنین تشبیهی را کرده است، ولی این سخن پایه منطقی درستی ندارد. به هر حال، ا گر بین چند نفر یا میلیونها یا میلیاردها انسان، وحدتی اعتباری با منشأ عقلایی صحیحی وجود داشته باشد، آن وحدت معقول میشود، و به آن ارزش میدهد، هر چند بدین وسیله وحدتی حقیقی بین اعضا به وجود نیاید.
اکنون این سؤال مطرح میشود که چه چیزهایی منشأ وحدت و اعتباری معقول برای یک جامعه میشود؟ به طور کلی عواملی که موجب میشوند دو یا چند انسان با هم ارتباط داشته باشند، سه نوع هستند؛ 1. عامل طبیعی؛ گاهی عامل، طبیعی است؛ نمونه بارز این عامل، رابطه پدر و مادر با فرزند است. اگر رابطه فیزیولوژیکی بین اینها نباشد، فرزند از بخشی از وجود پدر و مادر به وجود نمیآید. همچنین در دوران جنینی و بعد هم در دوران شیرخوارگی که کودک از مادر تغذیه میکند، یک رابطه طبیعی میان آنها برقرار است. این عامل طبیعی میتواند منشأ اعتبار وحدتی بین پدر و مادر با فرزندان باشد که نامش وحدت خانواده است. این یک دسته از عوامل است که عواملی حقیقی است و تاثیر و تاثر عینی دارد که در خارج تحقق پیدا میکند، اما منشأ اعتبار وحدت بین چند انسان میشود.
2. عامل روانی؛ عامل دیگر عامل روانی است که غالبا به دنبال همین عامل طبیعی تحقق پیدا میکند؛ البته منحصر به این نیست، ولی آنچه عادتا در همهجا کمابیش تحقق پیدا میکند، عاملی روانی، احساسی و عاطفی است که به دنبال عامل طبیعی تحقق پیدا کرده است. برای مثال کودک از پدر و مادر متولد میشود و بعد با کمک و سرپرستی پدر و مادر، بزرگ میشود تا اینکه انسان مستقلی شود. این روابط به همراه روابط طبیعی باعث میشود که عاطفه خاصی بین پدر و مادر با فرزند برقرار شود که امری روانی است. این رابطه به خصوص بین مادر و فرزند بیشتر است؛ زیرا تاثیر مادر در وجود، رشد و حیات فرزند بیش از پدر است.
نمونههایی از این عامل کمابیش در حیوانات نیز وجود دارد. بهخصوص در بسیاری از حیوانات اهلی دیده میشود که تا مدتی کم یا زیاد، مادر با علاقه خاصی به بچهاش رسیدگی میکند، مثلا شیر میدهد، و از او در مقابل حملات دشمنان محافظت میکند. این احساسات کمابیش در حیوانات نیز دیده میشود، البته حیوانات اصناف مختلفی دارند و این مسئله در آنهایی که کاملترند، بیشتر نمایان است، اما نمونه بزرگتر و کاملتر آن در انسان وجود دارد. همانگونه که گفتیم این رابطه به دنبال روابط طبیعی است که بین دو انسان وجود دارد. تا این جا اجتماعاتی که تشکیل میشود، اجتماع خاص انسانی نیست و در حیوانات نیز گاهی چنین اجتماعاتی حتی محکمتر از بعضی از اجتماعات طبیعی انسانی وجود دارد. برای مثال زنبورهای عسل در یک کندو با هم زندگی میکنند. صبح زنبور از کندو خارج میشود و گاهی کیلومترها پرواز میکند تا به گلستانی میرسد و از شیره گل استفاده میکند و بعد از چند ساعت، گاهی نزدیک شب ،خانه خودش را پیدا میکند و به کندوی خودش برمیگردد. حتی وقتی چند کندو در کنار هم قرار میگیرند، زنبورهای هر کندو، کندوی خودشان را میشناسند. همانگونه که ملاحظه میکنید در زنبورهای عسل این رابطه بسیار قوی است و از بعضی از روابط خانوادگی انسانهای متمدن امروزی بسیار قویتر است. بنابراین عامل روانی را نمیتوان ملاک وحدت اجتماعی انسانها دانست.
3. عامل عقلانی؛ عامل دیگری که موجب ارتباط بین افراد و منشأ اعتبار وحدتی بین آنها میشود، عامل عقلانی است. این عامل مخصوص انسان است. صرفنظر از خواست طبیعی، فطری و غریزی، عقل انسان حکم میکند که باید با انسانهای دیگر ارتباط داشته باشی. این عامل میتواند منشأ آثاری شود و احکام فراوانی به دنبال داشته باشد. این سه دسته عامل با هم اثر میکنند تا در مجموعهای از انسانها وحدتی لحاظ شود و جامعهای بهوجود آید، و از آنجا که منشأ این اعتبار اموری حقیقی است، آثاری در ارتباطاتشان با هم دیگر ظاهر میشود؛ ازجمله در نفعهایی که به هم میرسانند، دفع ضررهاییکه از همدیگر میکنند، کمکی که به رشد یکدیگر میکنند و....
درباره عامل طبیعی و به دنباله آن احساسات و عواطف که موجب تشکیل خانواده میشود، جا دارد که بحث مستقلی انجام بگیرد تا حقوق، اخلاق و ارزشهایی که مربوط به آنهاست را بتوان مورد بررسی قرار داد. اما در بحث ما آنچه بیشتر مورد توجه است، آن دسته از روابط اجتماعی است که عامل عقلانی نقش اصلی را در تشکیل آن دارد و براساس منافعی که عقل به آن راهنمایی میکند، افراد سعی میکنند ارتباطشان را با هم تقویت کنند و وحدتشان را محکمتر سازند تا بهتر بتوانند از یکدیگر فایده ببرند. روشن است برای اینکه جامعهای مفید و معقول تشکیل شود، باید کوشید که روابط بین افراد جامعه تقویت شود. اگر این روابط سست باشد و زود از هم بپاشد، جامعه مطلوب شکل نمیگیرد. برای مثال رابطه یک گنجشک با جوجههایش تا هنگام پریدن آنهاست و وقتی آنها پریدند دیگر رهایشان می کند. در این عصر انسانهایی نیز هستند که چنین حکمی دارند و چندان علاقه ندارند که فرزنددار باشند یا خودشان فرزندشان را پرورش بدهند و در آغوش محبتشان بگیرند.
افرادی در بعضی از جوامع، اعم از مارکسیست و سوسیالیست و لیبرال، چندان علاقهای به فرزند ندارند و حتی اگر فرزنددار هم بشوند، فرزندشان را به مهد کودک میفرستند و هر از چند گاهی سری میزنند که ببینند اگر چیزی باید بپردازند. حتی در زندگیهای سنتیشان نیز وقتی بچهها به حدی میرسند که کمی مزاحمت برایشان ایجاد میکنند، سعی میکنند بیرونشان کنند و کاری برایشان پیدا میکنند که دیگر متکفل تأمین زندگیشان نباشند. مگر اینکه قانون آنها را وادار به حفظ ارتباط کند، وگرنه علاقهای به حفظ آن ندارند. بنده خودم این چیزها را در کشورهای خارجی دیدهام و صرف تخیل نیست. زندگی مدرن امروزی به همین سمت پیش میرود، اما این امر، خلاف فطرت انسان است. زندگیهای سنتی، قدیمی و ایلی و عشایری اینگونه نیست، ولی هرچه جوامع به این سمت میرود نشانه یک نوع بازگشت به توحش است.
استفاده بهتر از برکات زندگی اجتماعی منوط به این است که روابط عاطفی انسانی بین آنها تقویت شود. چنین جامعهای مفیدتر خواهد بود، دیرتر از هم میپاشد و عامل انقراض، انشعاب و متلاشی شدنش ضعیف میگردد. یک دسته از اخلاق اجتماعی، مربوط به همین مسئله است که چگونه باید رفتار کرد که ارتباط بین انسانها از لحاظ عاطفی قویتر شود.
گفتیم که روابط اجتماعی اقتضا میکند که یک نظام حقوقی الزامی برقرار باشد. یکی از فرقهای اساسی بین نظام حقوقی با نظام اخلاقی همین است که ضرورت نظام حقوقی را عقل درک میکند و انسان برای تحقق آن از قوه قهریه استفاده میکند، اما ویژگی مسائل اخلاقی این است که از انگیزه درونی انسان نشأت میگیرد و قائم به نیت است. ما اگر بخواهیم روابط محکمی بین افراد جامعه اسلامی برقرار شود و منافع و مصالح آنها بهتر تأمین شود، ابتدا باید نظامی حقوقی داشته باشیم که روشن کند که هرکدام از این افراد چه حقی بر یکدیگر دارند. برای اجرای آن حقوق، انسانیترین کار این است که در فکر، بینش و اخلاق افراد اثر گذاشت تا خودشان به رعایت آن حقوق اقدام کنند. همچنین مراتب مختلفی از نیت در اینجا مطرح میشود که رسیدن به منافع دنیوی کمترین ارزش اخلاقی را داراست. بالاتر از منافع دنیوی، منافع ابدی است که ارزش متوسط و معمولی نظامهای دینی است. مرتبهای فوق حد نصاب نیز وجود دارد که مخصوص اولیای خداست که حتی نفع و ضرر ابدی نیز تأثیری در رفتارشان ندارد. حتی همان ارزشهای متعالی نیز در سایه زندگی اجتماعی پیدا میشود. معلم، مربی، پیغمبر و امام باید باشند تا این معلومات به انسان منتقل شود. تا زندگی اجتماعی نباشد، تعلیم معنا ندارد.
در جلسات گذشته نیز اشاره کردیم که ارزش زندگی اجتماعی از دیدگاه اسلام در آن جهتی که مشترک با نظامهای دیگر است، ارزشی مقدماتی است و از آن جهت ارزش دارد که زمینهای برای رشد نهایی انسان فراهم میکند. حضرت امامرضواناللهعلیه نیز میفرمود: هدف، قیام به قسط و برقراری نظام عادلانه نیست، هدفت معرفت الله است و اینها همه مقدمه رسیدن به آن است.[1] بنابراین در دیدگاه اسلامی، همه اهدافی که همه عقلا آن را از اهداف جامعه مطلوب و معقول میدانند، مقدمه است، ولی به هر حال باید این مقدمات را فراهم کرد.
گفتیم که در اسلام نیز تشکیل یک جامعه معقول، مطلوب است. این جامعه نیازمند همبستگی افراد است و بقا و رشدش در گرو این است که افراد با یکدیگر انس داشته باشند، از همدیگر اثر بپذیرند و به همدیگر کمک کنند. از اینرو در قوانین اسلامی دستورات بسیاری در این جهت، چه در نهاد حقوقی و چه در نهاد اخلاقی، داده شده است؛ البته روش قرآن جدا کردن این بحثها از یکدیگر نیست. اگر اینها از هم تفکیک شود، آن اثر تربیتی که قرآن در این شکل خاص ایجاد میکند، به دست نمیآید. قرآن مسایل حقوقی، اخلاقی و الهی را با هم آمیخته و مطرح میسازد و اگر این مسایل به صورت جداگانه هر کدام در بخش خودش مطرح میشد، اثر تربیتی کنونی قرآن را نمیبخشید. تربیت قرآنی، تربیت خاصی است که با فطرت انسان سازگار است و اثر مثبتی در متربی ایجاد میکند. برای مثال از تشویق به ازدواج شروع میکند، بعد رفتار حقوقی و آداب اجتماعی ازدواج را مطرح میکند، سپس به نکتههای اخلاقی ازدواج میپردازد. گاهی همه اینها را در یک یا دو آیه پشت سر هم به هم ربط میدهد و سپس به بحث اخلاقی میرسد که به کمال نهایی انسان و آن درجاتی منتهی میشود که حقیقتش را ما درست نمیتوانیم درک کنیم.
قرآن کریم در مرحله اول، درباره آنچه اثر مثبت در زندگی اجتماعی دارد، میفرماید: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ؛[2] مسئله عدل بیشتر به نهاد حقوق مربوط است، ولی همانگونه که گفتیم حقوق به تنهایی کافی نیست. اسلام به صرف اینکه افراد از هم منافعی ببرند، کفایت نمیکند و افزون بر این میخواهد که خود این زندگی اجتماعی زمینه رشد افراد شود؛ از اینرو مسئله احسان را نیز مطرح میسازد.
در مسئله عدل، تساوی حقوق دو طرف کفایت میکند؛ یعنی اینکه انسان در مقابل نفعی که میرساند، نفعی معادل آن دریافت کند. این مسئله از منظر حقوقی معقول و پسندیده است. ولی ما میبینیم که زندگی اجتماعی تنها با رعایت این مسئله تأمین نمیشود؛ زیرا بسیاری از انسانها هستند که توانایی اینکه نفع کافی به طرف مقابل برسانند، ندارند. برای مثال کودکان به طور طبیعی کاری نمیتوانند انجام بدهند و پدر به آنها نمیتواند بگوید من هر نفعی به تو میرسانم، تو هم باید به همان اندازه به من نفع برسانی! این عملی نیست. همچنین در زندگی اجتماعی در اثر علل مختلفی، کسانی ناقص و معیوب میشوند، بیماری سختی دارند، دچار بلاهای آسمانی شدهاند، یا در اثر جنایات، جنگها و اتفاقات دیگر نمیتوانند نفع مادی چندانی به دیگران برسانند. روشن است که اگر نیازهای ایشان تأمین نشود، زمینه رشدشان نیز فراهم نمیشود.
نظامهای اجتماعی بشری پاسخ درستی درباره چرایی کمک به اینگونه افراد ندارند، و از اینرو در بعضی از اجتماعات و گرایشهای اجتماعی و سیاسی، این کمکها تا جایی که میشود ضعیف و ملحق به عدم میشود. در همین هفتاد هشتاد سالی که کشورهای کمونیستی تشکیل شده، در برخی از این کشورها غالبا به بیماران و عاجزان چندان رسیدگی نمیکردند، و حتی نقل شده است که در شوروی سابق افرادی را که چندان امیدی به آنها نبود، به سیبری میفرستادند و سر به نیستشان میکردند. حتی مکاتبی که بر لزوم چنین کمکهایی استدلال میکنند، استدلال محکم برهانی برای آن ندارند و غالبا به همین عواطف و احساسات استناد میکنند.
اما در اسلام وجود انسانها فقط برای این نیست که در این عالم به یکدیگر کمک کنند و زندگی مرفهی برای یکدیگر درست کنند. این یک مقدمهای برای تکامل الهی انسان است. برای رسیدن به کمال، لزومی ندارد که همه یکسان مرفه باشند، زیرا حتی سختیها و گرفتاریها میتواند عامل تکامل انسان باشد. دستکم عامل امتحان است و در امتحان است که ارزش کار معلوم میشود. از نظر اسلام، ارزش کمک به دیگران نیز فقط از ارزشهای الهی سرچشمه میگیرد. خدا این کار را دوست دارد؛ خدایی که مالک تو و اوست به تو میگوید که باید اینگونه عمل کنی! همانگونه که در جلسات گذشته نیز گفتیم حق خدا، اصل همه حقوق برهانی است. هر حق برهانی را بخواهیم اثبات کنیم، در نهایت باید با پذیرش اعتقاد به وجود خدا باشد، وگرنه برهانی بر آن درست نمیشود.
اسلام نمیگوید: از آنجا که ضعیفان روزی مثل شما بودند، به آنها کمک کنید؛ همچنین نمی گوید که عواطف انسانی اقتضای چنین کاری را دارد. اسلام میگوید: خداوند به این کار دستور میدهد و باید به اینها رسیدگی کرد؛ حتی اگر کسی بدون این که کوتاهی کرده باشد، در اثر عواملی به نیازهای ضروری زندگیاش دسترسی پیدا نکند، دولت اسلامی موظف است او را تأمین کند. زکات برای همین است.
عدل به معنای تساوی حقوق انسانها با همدیگر بود، ولی در اینجا مسئله بالاتری مطرح میشود. شخص عاجز نمیتواند کمکی به ما کند ولی بر اساس دستورات اسلام ما موظفیم حیاتش را حفظ کنیم. در اسلام به این هم اکتفا نمیشود و از این بالاتر نیز هست. اسلام غیر از مسئله عدل و اینگونه خدمات که به ضعیفان و محرومان میشود، مسئله بالاتری به نام احسان را مطرح میکند؛ ان الله یأمر بالعدل و الاحسان. عدل و احسان دو مفهوم و از دو مقوله هستند. درست است که هر عدلی به یک معنا احسان نیز است، اما از آنجا که این دو واژه در این آیه در کنار هم به کار رفتهاند، معنای خاصی از احسان منظور است. یعنی بیش از آنکه حق طرف ایجاب میکند به او خدمت کنید.
دستگیری از ضعیفان جزو حقوق الهی شمرده میشود، اما نسبت به دیگران عنوان جدیدی به نام ایثار پیدا میشود؛ وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ؛[3] ایثار در جایی است که حتی خود فرد احتیاج دارد، ولی دیگری را بر خود مقدم میدارد. این یک ارزش متعالی است و در نظامهای بشری برهانی ندارد؛ هرچند همه میفهمند که چیز زیبایی است. برخی از نظامهای اخلاقی آن را شعبهای از زیباشناسی دانستهاند و گفتهاند عقل عملی این زیبایی را درک میکند؛ همانگونه که کسانی از زیباییهای جسمانی لذت میبرند، کسانیکه عقل عملی بالغی دارند، از زیباییهای رفتاری لذت میبرند. این حداکثر چیزی است که در افکار عقلانی بشری درباره نظامهای اخلاقی و موضوعاتی مثل احسان و ایثار دیده میشود. در این مکاتب توجیه عقلانی و برهانی برای چرایی ایثار یافت نمیشود. در عمل نیز مردم عالم دائما در مقام این هستند که از دیگران بربایند و چیزی از منافع دیگران به منافع خودشان اضافه کنند. اما مبنای نظام ارزشی الهی به حقالله برمیگردد. خدا میگوید اگر این را به دیگران بدهید، من بیشتر شما را دوست میدارم. کمال انسانی نیز در اطاعت و عبادت خداست که موجب قرب به خدا میشود.
خداوند به بندگانش احسان میکند و چیزی از آنها نمیخواهد؛ بنابراین اینکه انسان به کسی خدمت کند و امید پاداشی از او نداشته باشد، یک نوع تشبه به صفات الهی است و موجب تقرب به خدا میشود. بنابراین انگیزه چنین کاری محبت خداست و هر قدر بیشتر باشد، لذتی فوق لذتهای قابل تصور برای صاحبانش خواهد داشت.
لزوم عدل و احسان، قاعدهای کلی و زیر بنایی در میان ارزشهای اجتماعی اسلام است. عدل در حقوق متساوی، متقابل و متعادل است، اما احسان بالاتر از آن است. البته گاهی احسان به معنایی عام به کار میرود که شامل عدل نیز میشود. اما همانگونه که گفتیم از آنجا که این دو واژه در کنار هم قرار گرفتهاند، معنای خاصی برای احسان لحاظ میشود و آن این است که بیش از آن چه طرف مقابل از شما توقع دارد یا عقل شما آن حق را برای او ثابت میکند، به او خدمت کنید.
گاهی تعبیر ارزشهای اخلاقی در مقابل احکام فقهی وحقوقی به کار میرود. در فقه اصل بر این است که واجب و حرام را ذکر کنند. اما برای مثال اینکه شما در معامله به گونهای رفتار کنید که به دیگری نفع بیشتری برسد یا سود کمتر بگیرید، جزو مستحبات و اخلاقیات است. البته فقه عام، شامل مستحبات نیز میشود، درحالی که حقوق آن است که انسان بتواند برای مطالبه آن در دادگاه شکایت کند. روشن است که حقوق مستحبی را که نمیتوان در دادگاه مطالبه کرد. حقوقی که قابل مطالبه است و حقوق جزا به آن تعلق میگیرد، حقوق واجب است، اما مستحبات احکام اخلاقی است. این نیز یکی از کاربردهای کلمه اخلاق است. در این کاربرد احکام اخلاقی به معنای مستحبات فقهی است؛ احکامی است که ترک آنها مجازاتی ندارد، اما اگر انجام دهید، ثواب و ارزش بیشتری دارد.
نتیجه اینکه اخلاق اجتماعی اسلام بر دو اصل عدل و احسان استوار است. اگر خداوند توفیقی دهد در شبهای آینده درباره مصادیق این دو اصل توضیحات بیشتری خواهیم داد.
وصلیالله علی محمد و آلهالطاهرین.
[1] «عمده نظر کتاب الهی و انبیای عظام بر توسعه معرفت است. تمام کارهایی که آنها میکردندبرای این که معرفت الله را به معنای واقعی توسعه بدهند. جنگها برای این است، صلحها برای این است، و عدالت اجتماعی غایتش برای این است....» (صحیفه نور، ج10، ص 84)
[2]. نحل، 90.
[3]. حشر، 9.