جلسه ششم؛ بررسی اهداف پنهان در طرح شبهه تعدد قرائت‌ها

شب بیست‌وچهارم ماه مبارک رمضان، دفتر مقام معظم رهبری
تاریخ: 
شنبه, 11 دى, 1378

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

‌‌‌‌تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا بفرمائید.

مروری بر مباحث جلسات گذشته

‌‌در جلسات گذشته عرض کردیم که خداوند متعال بالاترین منت را بر بشر گذشته که برای هدایت او بهترین کتاب آسمانی را با ویژگی‌های خاصی نازل فرموده که تا حدی توضیح داده شد و دیدید کسانی که خواسته‌‌هایشان را با هدایت‌های الهی و دستورات قرآن، همسو نمی‌‌بینند در صدد برمی‌آیند که یا آیات را به صورتی تفسیر کنند که به خیال خودشان با خواسته‌هایشان سازگار باشد و یا اصولاً این کتاب را از آن رسالتی که دارد و تأثیری که باید در هدایت انسان‌ها ببخشد بی‌اثر کنند. در ارتباط با این مطلب، آیه 7 سوره آل‌عمران را مطرح کردیم و تا آنجایی که خدای متعال توفیق داد توضیحاتی درباره‌‌اش عرض کردیم.

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ. چنین کسانی سراغ آیات متشابه می‌‌روند تا بتوانند با سوءاستفاده از این آیات، مقاصد خودشان را به کرسی بنشانند. این‌ها ابتدا این آیات متشابه را مطرح می‌‌کنند که مفهوم روشنی ندارد تا خودشان بتوانند یک تفسیر دلخواهی برای آن عرضه کنند، تفسیر به رأی کنند و بعد بگویند محکمات هم مثل این‌هاست.

جای این بود که باز خیلی بیشتر بحث شود اما متأسفانه چون وقت ما محدود است و گرفتاری‌ها زیاد و قرار هم نبود که امشب مزاحم بشویم این است که من بحث را جمع‌وجور کردم. حالا که فرصتی دست داد و امشب هم باز مزاحم هستم مقداری ادامه بحث را عرض کنم.

از مشتبهات به محکمات؛ شیوه استدلالی نادرست

این شیوه که آدم در مقام بحث و استدلال و احتجاج و جدال، اول از مشتبهات شروع کند و بعد سراغ محکمات برود خود این یک شیوه شیطانی و خلاف عقلایی است. می‌دانید که اصولاً راه صحیح کشف مجهول این است که آدم از معلومات استفاده کند و به کمک چیزهایی که مسلَّم و معلوم است، مجهولات را حل کند. نمونه بارزش که همه شما با این مسائل آشنا هستید، قضایای هندسی است. در حل قضایای هندسی ابتدا از قضایای بدیهی و یک اصول متعارف شروع می‌کنند یا قطعی‌‌ترین مسائل هندسی را به عنوان اصل، تلقی می‌‌کنند و بعد بر اساس آن اصول، قضایای هندسی‌ای که هنوز حل نشده را حل می‌‌کنند.

‌‌در هر جای دیگری هم بخواهد استدلالی بشود و مشکلی حل شود راهش همین است که اول آن چیزهایی که حل شده و معلوم است آن‌ها را مبنا قرار دهند و در سایه آن‌ها مجهولات را حل کنند؛ ولی کسانی می‌‌آیند سُرنا را از سر گشادش می‌زنند؛ اول از مجهولات شروع می‌‌کنند و اول آن‌‌ها را مطرح می‌‌کنند.

فتنه‌انگیزی با مشتبه‌سازی واضحات از طریق متشابهات

در این آیه هم اشاره شده است که کسانی از همین شیوه استفاده می‌کنند؛ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ. سؤال می‌‌شود که این‌ها چرا اول از متشابهات شروع می‌‌کنند و چرا از اول سراغ محکمات نمی‌‌روند؟! جوابش این است که این‌ها نمی‌‌خواهند حقی را کشف کنند و نمی‌‌خواهند به حقیقتی برسند؛ این‌ها به خاطر ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ، برای فتنه‌جویی، برای مشوّش کردن اذهان و برای گمراه کردن دیگران این کارها را می‌‌کنند. این‌ها اگر از محکمات شروع کنند به نتیجه‌‌ای نمی‌‌رسند. این است که سوء استفاده می‌‌کنند و اول از مجهولات شروع می‌‌کنند، از چیزهایی که دارای چند معنای مختلف است و می‌‌شود یک معنای غلطی هم برای آن‌ها درست کرد و یک تفسیر نادرستی هم برای آن‌ها ارائه داد.

در جاهای دیگر هم ازجمله در مسائل اجتماعی، در مسائل اخلاقی و حتی در مسائل سیاسی هم همین‌گونه است و مسائل واضحاتی هست. در اینجاها هم کسانی که در صدد فتنه‌جویی هستند از واضحات شروع نمی‌‌کنند و سراغ متشابهات می‌‌روند تا واضحات را مشتبه کنند و بعد بدیهی‌‌ترین و قطعی‌‌ترین مسائل را زیر سؤال ببرند. این کار فتنه جویان است.

تحریف و تفسیر به رأی؛ شیوه شیاطین در مسخ بیانات ساده و رسا

حالا بین پرانتز عرض کنم، نمونه‌‌اش فرمایشات حضرت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه. دوست و دشمن می‌دانند که در طول تاریخ، شاید هیچ رهبری مثل امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه ساده صحبت نمی‌‌کرده است. بیانات ایشان ساده، رسا، بدون هیچ آمیزه ادبی و هیچ مشکلی و به زبانی بود که هر بیسوادی می‌‌فهمید اما بیانات به این سادگی را برمی‌دارند مسخ می‌‌کنند و درست صد و هشتاد درجه مخالف مقصد امام تفسیر می‌‌کنند و می‌گویند مقصود امام این است.

حالا ممکن است در بیانات ایشان یک کلام مشتبهی هم باشد - بالاخره آدمیزاد است، وقتی صحبت می‌‌کند یک جایی هم یک حرفی هست که مقصدش درست روشن نیست و ابهام دارد- این‌ها اول سراغ آن چیزی که مبهم است می‌‌روند و یک تفسیر غلطی برای آن می‌‌کنند. بعد می‌‌گویند پس در بقیه‌‌اش هم منظور امام همین است!

این شیوه شیاطین است. کسانی که می‌‌خواهند ابهام ایجاد کنند، کسانی که می‌‌خواهند آب را گل‌آلود و راه را مشتبه کنند کارشان همین است.

مغالطه و امتزاج حق و باطل؛ شیوه ایجاد فتنه و شبهه

این‌ها وقتی سراغ متشابهات می‌‌روند چه کار می‌‌کنند؟ وقتی می‌‌خواهند یک امری را شبهه‌‌ناک جلوه بدهند چه ابزاری را به کار می‌‌برند؟ چه تاکتیکی را به کار می‌‌برند که یک امری را اول مشتبه مطرح کنند و توجه مردم را به آن جلب کنند؟

یکی از شیوه‌‌هایی که بسیار رایج است این است که می‌آیند یک سلسله مراتبی که مورد قبول مردم است و صحیح هم هست، این‌ها را با یک مسائل باطل آمیخته می‌‌کنند. مثل اینکه فرض کنید آدم، مایعات یا اجسام دیگری را با هم مخلوط می‌‌کند و آن شکل اولش از بین می‌‌رود و دیگر شناخته نمی‌‌شود. این‌ها هم می‌‌آیند حق و باطل را با هم آمیخته می‌‌کنند.

این مطلب را حتماً شنیده‌‌اید که امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه در نهج‌البلاغه می‌‌فرمایند: فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ، وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ ...؛[1] اگر حق از باطل جدا و تفکیک می‌‌شد کسی گول باطل را نمی‌‌خورد و اگر باطل، عریان بود کسی آن را دنبال نمی‌‌کرد. فطرت انسان، حق‌‌جو است. مشکل آن جایی پیش می‌‌آید که حق و باطل با هم آمیخته می‌‌شود؛ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ، فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ؛ آن کسانی که می‌‌خواهند مردم را گمراه کنند، نمی‌‌آیند فقط باطل صِرف را معرفی کنند. اگر فقط باطل صرف را مطرح کنند که کسی گوش نمی‌‌دهد. اگر در یک جامعه اسلامی بیایند بگویند خدایی نیست، پیغمبر دروغ است، العیاذ بالله قرآن دروغ است، امام دروغ است، کسی به آن‌ها گوش نمی‌‌دهد. این است که صاف نمی‌‌آیند بگوید این‌ها این‌گونه نیست بلکه می‌‌گویند چرا، ما خدا را قبول داریم، دین را هم قبول داریم ولی.... یک باطل هم به آن ضمیمه می‌‌کند و یا باطلی را در لباس حق جلوه می‌‌دهند.

گاهی یک الفاظی هست که بین حق و باطل مشترک است و یک معنای زیبای خوب و مورد قبولی هم دارد. آن‌ها آن لفظ را به کار می‌‌برند ولی آن معنای غلطش را اراده می‌‌کنند نه معنای واقعی آن را. انواع مغالطاتی که هست است و میدانید ازجمله مغالطات اشتراک لفظی و مغالطات اشتراک عام و خاص. این‌ها شیوه‌هایی است که اهل باطل در مجادلاتشان به کار می‌‌برند.

شیوه استفاده از مغالطات لفظی در مشتبه‌سازی حقیقت

به عنوان نمونه، کلمه آزادی را عرض می‌کنم. آزادی یک لفظی است که به خاطر آن مطلوبیتی که دارد بسیار شیرین است. وقتی می‌‌گویند آزادی، آدم تصور می‌‌کند مرغی در قفس است، درِ آن را باز می‌‌کند و آزاد می‌‌شود؛ چقدر خوب است! ولی آن‌ها چیزی را که از آزادی اراده می‌‌کنند یعنی اینکه آدم تابع احکام خدا نباشد و مقید نباشد که رفتارش را طبق دستور خدا عمل کند. معنایی که آن‌ها اراده می‌‌کنند این است. آن‌ها لفظی را به خاطر آن شهرت و مطلوبیتی که دارد به کار می‌برند که مردم خوششان بیاید و به این وسیله مردم را فریب می‌‌دهند. پس شیوه کار منحرفان و شیاطین این است که یا حق و باطل را با هم آمیخته می‌‌کنند به صورتی که حقِ صحیح شناخته نشود و مردم خیال کنند حق است و به‌این‌ترتیب باطلی که میان این حق، قایم شده است را به خورد مردم بدهند؛ یا باطلی را در پوشش و لباس حق جلوه می‌‌دهند تا مردم خیال کنند که باطن این لباس و آن ملبوس و متلبِّسش هم همین‌گونه است. اسم این کار می‌‌شود ایجاد شبهه. حق و باطل با هم مشتبه می‌‌شود.

چرا شبهه، شبهه نامیده شد؟!

‌‌باز امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه در نهج‌البلاغه می‌‌فرمایند: وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ؛[2] اصلاً شبهه را که شبهه می‌‌گویند به خاطر این است که شباهت با حق دارد. آدم به دنبال حق می‌‌رود اما آن‌‌ها به دنبال چیزی هستند که شبیه حق است اما باطل است، یا مخلوط به باطل است، مشتبه شده است، عنصر حقش را از عنصر باطلش نمی‌‌شود تفکیکش کرد. این می‌‌شود شبهه.

ایجاد شبهه و استفاده از متشابهات؛ ابزار فتنه‌انگیزان در گمراه کردن دیگران

‌‌پس کار فتنه انگیزان، آن‌هایی که می‌‌خواهند دیگران را گمراه کنند و به فرموده قرآن کریم مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُنِيرٍ* ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ،[3] کارشان ایجاد شبهه است. متشابه را هم که متشابه می‌‌گویند آن هم از همین ریشه است؛ یعنی معانی شبیه به هم دارد، آن‌وقت مشتبه می‌‌شود که حقش کدام است و باطلش کدام؟

این شیوه‌‌ای است که در جاهای مختلف به کار می‌‌برند. در مورد آیات به یک صورت است و در مورد روایات به صورت دیگری. در سایر مسائل عقلی و نقلی هم متناسب با خودش همین شیطنت را به کار می‌‌برند یعنی یا حق و باطل را ممزوج می‌‌کنند و یا باطل را در لباس حق نمایش می‌‌دهند و آن‌وقت مردم گول می‌خورند.

استدلال برهانی و تکیه بر یقینیات، کلید حل شبهات

طبعاً راه صحیحش هم این است که آدم آن‌چنان قدرتی پیدا کند و حق را آن‌چنان بشناسد که وقتی با باطل قاطی می‌‌شود بفهمد کدام عنصرش باطل است و آن جزء باطلش را بتواند تفکیک و جدا کند. این کار، کار آسانی نیست. در هر علمی آن عالم آن‌قدر باید مسلط باشد که بتواند مغالطاتش را کشف کند.

مغالطات منطقی را که آقایان آشنا هستند. برای اینکه آدم بتواند مغالطه طرف را کشف کند باید آن‌چنان بر قواعد منطقی مسلط باشد و تمرین کرده باشد که بتواند آن شکل قیاس معارضی را از قیاس برهانی تشخیص بدهد و بفهمد که کجای این دلیل اشکال دارد. این کار آسانی نیست، خیلی تمرین می‌‌خواهد تا آدم مسلط شود.

در علوم نقلی، علومی که باید از متون، از قرآن و حدیث و یا از اسناد تاریخی استفاده کنند آنجا هم مغالطاتی متناسب با خودش دارد. پس ما در هر بابی که وارد می‌‌شویم اگر می‌‌خواهیم از خطاها مصون باشیم و فریب شیاطین را نخوریم راه صحیح این است که اول سراغ مشتبهات نرویم و اول سراغ یقینیات برویم و روی آن‌ها تکیه کنیم و بعد قدم‌به‌قدم جلو برویم و ببینیم تا کجا می‌‌شود مجهولاتمان را حل کنیم. هر جایش را هم که نتوانستیم توقف می‌‌کنیم.

کار را باید از یقینیات شروع کرد، از چیزهایی که در آن شبهه‌‌ای نیست تا به آنجاهایی برسیم که شبهه در آن هست. اگر شبهه‌‌ها حل شد و دیگر اشکالی باقی نماند که چه‌بهتر. آن دیگر به توان ما در استنباط مجهولات از معلومات بستگی دارد و اینکه چه اندازه قدرت داشته باشیم تا بتوانیم با استفاده از اصول و با استفاده از مطالب یقینی، بدیهی و قطعی مطالب دیگر را کشف و استنتاج کنیم. بالاخره به نوعی استدلال منطقی برمی‌گردد. ‌‌پس سفارش کلی برای کسانی که می‌‌خواهند در دام شیطان نیفتند این است که اول سراغ یقینیات بروند.

نفی قطعیت‌ها؛ راهی برای تقویت گمراهی

اتفاقاً آنچه امروز در صددش هستند این است که بگویند چیز یقینی‌ای وجود ندارد و همه چیز مشتبه است. برای این کار هم از همین جا شروع می‌‌کنند و دائماً مشتبهات را مثال می‌‌زنند و می‌گویند ببینید در فلان مسئله اختلاف هست، در فلان جا چنین است، فلان جا معلوم نیست جواب یقینی‌اش چیست و در همه چیز همین‌گونه است. چند تا مثال می‌‌زنند، بعد مغالطه عام و خاص، از خاص نتیجه عام می‌‌گیرند، از جزئی نتیجه کلی می‌‌گیرند و می‌‌گویند در بقیه چیزها هم همین‌‌گونه است.

استدلال طرفداران قرائت‌های متعدد و معرفت نسبی

ازجمله در همین مسئله‌ای که در شب اول اشاره کردم و این بحث‌‌ها درواقع زمینه‌سازی برای حل این مسئله بود، مسئله‌ای که امروز مطرح است یعنی قرائت‌‌های مختلف و فهم‌‌های نسبی و قبض و بسط معرفت و از این حرف‌‌ها، اساسی که برای این مطلب به آن استدلال می‌‌کنند از همین قسم است. می‌‌گویند در هر مطلبی نظرها مختلف است و نمی‌‌شود کسی نظرش را بر کسی تحمیل کند. شما این‌گونه می‌‌فهمید، شما نباید فهم خودتان را مطلق کنید، آدم‌‌های دیگری هستند که جور دیگری می‌‌فهمند. اگر گفته شود چرا؟! شاهدش چیست؟! چطور می‌‌شود آدم یک مطلبی را چند جور بفهمد؟! بالاخره دو، دو تا چهار تا است، نمی‌‌شود کسی بگوید من می‌‌فهمم پنج تا است! می‌گویند نه، ببینید، مثلاً در خصوص تفسیر قرآن، به این تفاسیر مراجعه کنید، ببینید مفسران چقدر با هم اختلاف دارند، پس معلوم می‌‌شود که فهم‌‌ها مختلف است دیگر.

اگر وارد مسئله فقه بشوید می‌گویند ببینید فقها چقدر در مسائل فقهی با هم اختلاف دارند! این‌ها که بی‌دین نیستند، یک فقیهی می‌‌گوید نماز جمعه واجب عینی است، یکی می‌‌گوید واجب تأخیری است و بعضی‌ها هم بوده‌اند که می‌‌گفتند خواندنش حرام است. هیچ‌کدامشان هم بی‌دین نبوده‌‌اند، همه‌‌اش هم فقه بوده است. پس معلوم می‌‌شود که فقه، تاب این را دارد که هم بگوید نماز جمعه واجب است، هم بگوید حرام است و هم بگوید واجب تأخیری است. پس شد اقوال و قرائت‌‌های مختلف. قرائت فقها در باب نماز جمعه مختلف است. در مسائل دیگر هم همین‌گونه است.

در تفسیر می‌‌بینید که یک مفسری یک آیه‌ای را یک جور تفسیر کرده است، یک مفسر دیگری یک جور دیگر. گاهی روایاتی هم که در تفسیر وارد شده اختلاف دارد. یک روایت یک آیه را یک جور تفسیر می‌‌کند. یک روایت هم یک جور دیگر تفسیر می‌‌کند. پس معلوم می‌‌شود که قرآن، تاب این را دارد که چند جور تفسیر شود. اینکه کدام درست است و کدام غلط؟! این دیگر درست و غلط ندارد. وقتی چند تفسیر دارد یعنی هر کدام را که شما خواستی می‌‌توانی انتخاب کنی یعنی هر کدام که دلت می‌‌خواهد.

باز از علوم دیگر هم چیزهایی که کم‌وبیش در آن اختلاف هست را برای شما مثال می‌‌زنند و می‌‌گویند این را ببینید، قرائت‌‌های مختلف است، ما که می‌‌گوییم قرائت‌‌های مختلف یعنی همین‌‌ها؛ یعنی فقها فتوایشان با هم فرق دارد، مفسران نظرشان فرق دارد، متکلمان نظرهایشان با هم فرق دارد، یکی اشعری است، یکی معتزلی است، یکی امامی است، همه مسائل همین‌طور است دیگر؛ ‌‌بنابراین باید بپذیریم که همه علوم، قرائت‌‌های مختلف دارد. قرائت‌‌های مختلف دارد یعنی چه؟ یعنی نظرات صاحب‌نظرها یکسان نیست و هر صاحب‌نظری یک نظری داده است، نمی‌‌شود هم گفت که نظر تو غلط است. خب این مفسرانی که این آیات را مختلف باهم تفسیر کرده‌‌اند آیا این‌ها فقط یکی‌‌شان مسلمان بوده و بقیه‌‌شان کافر بوده‌‌اند؟! آن‌ها همه مفسر بوده‌‌اند، عالم به تفسیر بوده‌‌اند، یکی اینجوری تفسیر کرده یکی آنجوری، نمی‌‌شود گفت تفسیر صحیح فقط یکی از این‌هاست، همه این‌ها عالم بوده‌‌اند، زحمت کشیده‌‌اند، پس حتماً می‌‌شود که در تفسیر نظرهای مختلفی داد.

بنده با بیان این مطالب می‌‌خواهم شبهه را خوب برای شما تقویت کنم که آن‌هایی که می‌‌گویند قرائت‌‌های مختلفی داریم حرفشان چیست و دیگران را چگونه فریب می‌‌دهند تا این حرفشان را به آن‌ها بباورانند و بعد آن نتیجه‌‌ای که می‌‌خواهند را از آن بگیرند.

اهداف پنهان در طرح شبهه تعدد قرائت‌ها

این‌ها نتیجه‌‌ای که می‌‌خواهند از طرح شبهه قرائت‌‌های مختلف بگیرند چیست؟ یک نمونه‌‌اش را عرض کردم؛ آن آقا گفته بود که بله، ما اصل حجاب را قبول داریم که در اسلام هست اما این تفسیر مختلف دارد؛ یک تفسیر حجاب هم این است که زن در روح خودش یک ملکه عفتی ایجاد کند که حاجب باشد و مانع باشد از اینکه به گناه آلوده شود. این هم یک تفسیر است. پس لازم نیست که حتماً سروصورتش را با چادر بپوشاند! او در درون خودش حجاب ایجاد کند. ‌‌گفتم این بحث در یکی از مناظره‌‌های رادیویی برگزار شده، نمی‌‌دانم پخش شده است یا نه؛ و چیزهایی از این قبیل.

حالا شما این را در احکام مختلف و ضروری‌‌ترین مسائل در نظر بگیرید؛ می‌گویند این یک قرائت است، در اینجا قرائت دیگری هم هست. شما نباید فهم خودتان را مطلق کنید و بگویید هرچه ما می‌‌گوییم اسلام است؛ نه، مسلمانان دیگری هم هست که آن‌ها هم نظرات دیگری دارند. حاصلش چه می‌شود؟ حاصلش این می‌شود که هر چه شما خواستید به یک آیه‌‌ای، به یک روایتی، به یک دلیل شرعی‌ای، به یک دلیل قطعی‌ای استناد کنید خنثی می‌‌شود. شما نمی‌توانید بگویید یک قرائت است چون می‌گویند یک قرائت دیگر هم هست. اگر گفته شود هنوز قرائت دیگری گفته نشده می‌گوید خب من می‌‌گویم! مگر همه چیز را باید از قبل گفته باشند؟! یک قرائت هم من می‌‌آیم می‌‌گویم! پس تمام استدلالات شما در باب دین خنثی می‌‌شود، کانه هیچ دلیلی بر هیچ مطلبی از مطالب دینی وجود ندارد؛ برای اینکه آخرش می‌‌گویند این قرائت شماست، یک قرائت دیگری هم هست. اگر بگویید یک قرائت دیگر کجاست؟! می‌‌گوید قرائت من، من هم یک آدم هستم، من هم قرائتم این است!

آن چیزی که آن‌ها دنبالش هستند این است که ادله دینی را در باب اعتقادات، در باب فقه، در باب تاریخ، در باب حدیث، در باب تفسیر، در کلام، در فلسفه، در عرفان، همه چیز را بشویند و به‌کلی کنار بگذارند و در روزنامه‌‌ها، در کتاب‌‌ها و در مقالات نوشته‌‌اند و شما هم خوانده‌اید. البته نمی‌‌دانم چقدر می‌‌خوانید، ان‌شاءالله که وقتتان به این چیزها صرف نشود ولی به‌هرحال این چیزها شایع است دیگر.

بررسی مبانی و پیامدهای شبهه اجتهاد در اصول

این آقای به‌اصطلاح تحصیل‌کرده حوزه که ادعای اجتهاد هم دارد، برمی‌دارد می‌‌گوید که اجتهاد منحصر به فروع نیست و ما باید برگردیم در اصول اجتهاد کنیم! می‌‌دانید این یعنی چه؟! خودش اندک‌اندک می‌‌گوید یعنی چه، منتها در وهله اول اگر بگوید که مقصود من چیست دیگر کسی به حرفش گوش نمی‌‌کند. این است که می‌‌گوید باید در اصول باید اجتهاد کنیم؛ اصلاً نبوت یعنی چه؟! باید اجتهاد کرد. اینکه از سابق گفته‌‌اند و در مکتب‌‌خانه‌‌ها می‌‌گفتند که پیغمبرانی از طرف خدا برای هدایت بشر آمده‌‌اند این یک چیزی است که برای قدیمی‌‌ها بود، امروز باید افکار نو عرضه کرد، نبوت اصلاً آن چیزی نیست که مقلدین از مکتب‌‌خانه‌‌ها یاد گرفته‌‌اند، نبوت یعنی تجربه دینی، یعنی آدم در درون خودش یک احساس خاصی پیدا کند، این می‌‌شود نبوت. حقیقت دین هم همین است که آدم در درون قلب و روح خودش یک احساس قداستی بکند کانه با یک عالَم دیگری ارتباط دارد، کانه، یک چنین حالتی پیدا می‌کند. دین یک چنین چیزی است اما اینکه واجب است فلان کاری بکنی یا حرام است این‌ها ربطی به دین ندارد، این‌ها از عَرَضیات دین است، همه این‌ها را می‌‌توانید حذف کنید، جوهر دین همین است و اصل این دین هم برای خود پیغمبر است، من و شما که چنین احساسی نداریم؛ ولی خیال نکنید که این احساس فقط مخصوص پیغمبر بوده است! ما هم باید برویم تا چنین احساسی را پیدا بکنیم!

شما این دو تا را به هم ضمیمه کنید و ببینید نتیجه‌اش چه می‌‌شود؟! نتیجه‌اش این می‌شود که یعنی ما هم می‌توانیم برویم پیغمبر بشویم چون دین فقط همان احساس است دیگر، نبوت هم همین است دیگر، یعنی من و شما هم می‌‌توانیم پیغمبر بشویم!

این‌ها تصورش بسیار سنگین است که یک آدم، یک معمم درس‌خوانده در حوزه، به عنوان یک مسلمان و به عنوان استاد دانشگاه الهیات بیاید چنین حرف‌‌هایی را بزند؛ ولی چه می‌‌شود کرد؟! عالَم عجایب زیادی دارد.

از تخریب روحانیت تا انکار دین؛ بررسی روند انحراف سید احمد کسروی

نمونه‌هایی در همین زمان خودمان پیدا شده که نمی‌‌دانم شما چقدر می‌‌دانید. شما جوان‌ها حق دارید که اصلاً هیچ کدام از این‌ها را ندانید. یک شخصی پیدا شد، یک امام جماعت در تبریز به نام سید احمد کسروی، یک سید، عالم، معمم، آخوند، امام جماعت یکی از مساجد در تبریز. این شخص کسب‌وکارش نمی‌‌گرفت و دکانش مشتری نداشت. این آقا قلم خوبی داشت و ادبیاتش خوب بود. کم‌کم یک مقدار که با این روشن‌فکرها آشنا شد یک مقدار شروع کرد به مقالات ادبی نوشتن و یک مقدار از آن لغات قدیمی متروک را مثل آخ‌‌شیژ و امثال این‌ها را خیلی شایع کرده بود و یک فرهنگ جدیدی ایجاد کرده بود. همچنین مقالاتی ‌‌در روزنامه‌‌ها می‌نوشت و کم‌کم کتاب شد و چند تا کتاب نوشت و این کتاب‌هایش به عنوان کتاب‌های ادبیات جدید شهرت پیدا کرد. بعد کم‌کم شروع کرد به پیچیدن به پر و پای آخوندها و مسخره کردن حرف‌های آن‌ها که این آخوندها چه چیزهایی می‌‌گویند! حالا یک آخوند بیسواد، یک جایی چیزی گفته بود یا از باب اتحاد ناقل و منقول‌عنه، خودش جهل می‌‌کرد؛ می‌‌گفت آخوندها این‌جور می‌‌گویند و مسخره می‌‌کرد. کم‌کم این مسخره کردن آخوندها به مسخره کردن دین رسید. دقت کنید که این از امام جماعتی شروع شد! بعد نوشتن مقالات ادبی، بعد مسخره کردن روحانیت، بعد مسخره کردن دین و بعد تأسیس دین جدید به نام پاک‌دینی!

لزوم احیای غیرت دینی و ملی در مقابله با تهدیدهای فکری

کتاب کشف‌الاسرار امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه که شنیده‌‌اید ناظر به یک چنین چیزهایی است. یک شخص دیگر هم بود که در خود قم بود و یک کتاب به نام اسرار هزار ساله نوشت. آن هم پسر یک آخوند بود. امام‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه در چنین موقعیتی آن کتاب کشف‌الاسرار را نوشتند. ایشان فرمودند گفتار بی‌خردانه آن تهی‌مغز- کسروی را می‌‌گویند- گفتار بی‌خردانه آن تهی‌مغز مدعی پیغمبری را بخوانید و در صدد چاره‌جویی برآیید! با یک جوشش ملی، با یک جنبش دینی، با یک غیرت ناموسی، با یک عصمت وطنی، با یک اراده قوی و با یک‌مشت آهنین باید تخم این ناپاکان بی‌آبرو را از زمین براندازیم! این‌ها ودیعه‌‌های خدایی را دستخوش خوی و هوای خود می‌‌کنند.

سیر انحرافی سید علی‌محمد باب

تعجب نکنید که یک آخوندی پیدا شود و دین درست کند. مگر سید علی‌محمد باب چه کسی بود؟! او یک طلبه‌‌ای بود که از شیراز رفته بود مدتی در کربلا تحصیل می‌کرد. استادش هم معلوم است، سید کاظم رشتی. به‌اصطلاح اهل فلسفه و عرفان بود و عرفان هم خوانده بود. بعد یک شیطانی پیدا شد، داستانش مفصل است، من نمی‌‌خواهم حالا تاریخ بگویم. یک شاهزاده روسی بود به نام کینیاز دالگورکی. این آمد مسلمان شد و به کربلا و نجف رفت تا درس بخواند و کم‌کم با این آقای سید علی‌محمد رفیق شد و او را به حشیش مبتلا کرد. او قلیان می‌‌کشید و این سر قلیان حشیش می‌‌گذاشت و او را به حشیش مبتلا کرد. کم‌کم به او گفت که شما مقام بسیار عالی‌‌ای دارید و ما در شب‌‌های قدر خیلی التماس دعا داریم و ما را فراموش نکنید! آن هم یک بادی به سبیل انداخت و گفت چشم. بعد گفت به نظرم شما با امام زمان رابطه داشته باشید. او گفت نه. این هم گفت شکسته‌نفسی نکنید! بالاخره به گردن او گذاشت که تو با امام زمان ارتباط داری. این بود که ادعا کرد که من باب امام زمان هستم و سید علی‌محمد باب شد. بعد از باب شدن، بعد از مدتی دید که نه، چند تا احمق دورش را می‌‌گیرند. این بود که گفت من خودم امام زمان هستم. بعد از مدتی هم گفت که اصلاً من پیغمبر هستم و کتاب نازل کرد، کتاب بیان، ناسخ قرآن.

خطر انحراف عالمان دینی!

این شخص یک طلبه بود و درس خوانده بود و به اینجا رسیده بود. سید احمد کسروی هم یک طلبه دیگر بود. در زمان ما هم کسانی هستند، تعجب نکنید. قرآن می‌‌فرماید: وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ.[4] اصلاً اختلاف در دین به وسلیه عالمان دین پیدا شده است!

ما باید به خدا پناه ببریم. اگر عالم دینی به خطا بیفتد ضررش از هر کافر و از هر مشرکی بدتر است. آن خیانتی که عالم می‌‌تواند به دین بکند، هیچ دشمن قداره‌بندی نمی‌‌تواند بکند. اگر من بخواهم خیانت بکنم باید به دست این‌ها بکنم، این‌ها آیات و روایات را بلد هستند؛ و مطمئن باشید این جریان تمام نشده است و هنوز ادامه خواهد داشت؛ رگ رگ است این آب شیرین و آب شور، در خلایق می‌‌رود تا نفخ صور! نه سید علی‌محمد باب تمام شد و نه کسروی تمام شد. باز هم کسروی‌‌ها، سید علی‌محمد باب‌‌ها و میرزا حسینعلی بهائها پیدا خواهند شد و شده‌‌اند، ما آن‌ها را نمی‌‌شناسیم.

ویژگی‌های فتنه؛ آغاز شبهه‌ناک، پایان آشکار

باز برای شما نهج‌البلاغه بخوانم؛ حضرت می‌فرماید: إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ، يُنْكَرْنَ مُقْبِلَاتٍ وَ يُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ؛[5] فتنه از اول که پیدا می‌‌شود همه نمی‌‌فهمند که فتنه است. از اول با شبهه توأم است، شباهت به حق دارد، امر را مشتبه می‌‌کند، کسانی را می‌‌فریبد، خیال می‌‌کنند که این هم یک راهی است، این هم یک صراط مستقیمی است؛ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ؛ فتنه در آغاز که شروع می‌‌شود کار را مشتبه می‌‌کند. إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ؛ وقتی هم که تمام شد و کسانی گمراه شدند و کسانی که باید به جهنم بروند رفته‌‌اند، بعداً معلوم می‌‌شود که این فتنه چه بود، از کجا شروع شد و به کجا ختم شد. يُنْكَرْنَ مُقْبِلَاتٍ؛ فتنه‌‌ها وقتی اغوا می‌‌کنند اول ناشناخته‌‌اند، نکره‌‌اند، شناخته نمی‌‌شوند. يُنْكَرْنَ مُقْبِلَاتٍ وَ يُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ؛ وقتی بساطشان را جمع کردند و کار تمام شد آن وقت معلوم می‌‌شود این چه فتنه‌‌ای بود و چه آثاری داشت.

لزوم عبرت گرفتن از قصه پرتکرار جریان‌های انحرافی

سید علی‌محمد باب وقتی کارش را شروع کرد، از اول خودش هم باور نمی‌‌کرد که یک‌وقت ادعای پیغمبری بکند. دائماً دور او جمع شدند و با خودش دید که کارش گرفت. این بود که یک پله بالاتر رفت. بعد جانشینش یعنی میرزا حسینعلی که یکی از مریدانش بود و بعد جانشین او شد پا را از آن هم بالاتر گذاشت و آمد ادعای خدایی کرد و گفت خدا در من حلول کرده است!

شما خیال می‌‌کنید که این‌ها دیگر تمام شد؟! همان‌گونه که سید احمد کسروی آمد پاک‌دینی را درست کرد، آیا خیال می‌‌کنید این روزها دیگر پاک‌دینی درست نمی‌‌شود؟! آن کسی که می‌‌گوید من وحی را بهتر از پیغمبر اسلام می‌‌فهمم این یعنی چه؟! آن کسی که می‌‌گوید وحی تمام نشده و استعداد دریافتش باید در انسان‌ها پدید بیاید، این دارد به گوشتان می‌‌خواند که فردا یک کسی ادعا می‌کند که من استعداد دریافت وحی را داشتم و دریافت کردم!

‌‌قبل از انقلاب در یکی از نوشته‌های معروف که حتماً شما خوانده‌‌اید یا شنیده‌‌اید، البته به صورت انشاء نوشته بود، نوشته بود وقتی من در کنار آن دریاچه نشسته بودم، جبرئیل امین بر من نازل شد و آیاتی که در پارچه حریر سفیدی نوشته بود را بر من فرو خواند. نویسنده این مطلب از کسانی است که مردم هنوز هم او را به عنوان اسلام‌شناس می‌‌شناسند. اگر خدا به او مهلت داده بود شاید او هم یک کسروی دومی می‌شد. نباید تعجب کنیم، عالم از این چیزها زیاد دیده است.

عبرت گرفتن از گذشته، راه مصونیت از فتنه‌های آینده

‌‌اوایلی که مردم آمدند با امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه‌‌ بیعت کردند حضرت خطبه‌‌ای خواندند که خطبه شانزدهم نهج‌البلاغه است. می‌‌فرمایند ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ. اول می‌فرمایند من این حرف‌هایی که می‌‌زنم خودم ضامن صحتش هستند و گردنم گرو این حرف‌ها! إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ؛ اگر کسی از تقلبات روزگار، از زیروبم‌های روزگار و از پیچ‌وخم‌های روزگار پند بگیرد، تقوا و احساس مسئولیت، مانع از این می‌‌شود که سراغ شبهات برود. آن کسانی که گول شبهات را می‌‌خورند به خاطر این است که از گذشته‌‌ها عبرت نگرفته‌‌اند، از سرنوشت سید علی‌محمد باب‌‌ها و سید احمد کسروی‌‌ها عبرت نگرفته‌‌اند. اگر عبرت بگیرید یک مقدار حواستان را جمع می‌‌کنید، زود به هر حرفی گوش نمی‌‌دهید، خیلی خوش‌باور نمی‌‌شوید و همه قربةً الی الله و برای رضای خداوند، شما را به بی‌دینی و انکار قیامت و خدا و وحی دعوت نمی‌‌کنند! این‌قدر خوش‌باور نباشید! اگر کسانی از عبرت روزگار استفاده کرده باشند، زود گول این شیاطین فریب‌کار را نمی‌‌خورند و سراغ شبهه‌‌ها نمی‌‌روند. اول می‌‌روند پایه‌‌های علمی و یقینی دینشان را محکم می‌‌کنند.

حضرت می‌فرمایند أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (صلی الله علیه وآله)؛ دقت بفرمایید که امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه‌‌ تازه خلیفه شده و تازه با او بیعت کرده‌‌اند؛ حضرت می‌‌فرمایند شما به یک بلیه‌‌ و به یک بلایی گرفتار هستید که وضعتان مثل روز اولی شده که پیامبر به نبوت مبعوث شد. مفسرین و شارحین نهج‌‌البلاغه بسیار تلاش کرده‌اند بفهمند که امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه‌‌ چه می‌‌خواهد بفرماید؟! مگر آن روزی که مردم آمدند و با ایشان بیعت کردند، این چه شباهتی دارد با آن روزی که پیغمبر تازه مبعوث شده است؟! اما وقتی دقت کنید، مخصوصاً با قبل و بعد این خطبه که خلاصه‌‌اش را مرحوم سید رضی در نهج‌‌البلاغه آورده، پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله وقتی مبعوث شدند می‌‌دانید که با مخالفت‌‌های احزاب مختلفی مواجه شدند. احزاب یک تعبیر قرآنی است؛ مشرکین، مشرکین مکه، مشرکین مدینه، بت‌پرست‌ها، یهودی‌ها، مسیحی‌ها، انواع و اقسام کسانی که مخالف پیغمبری پیغمبر بودند همه این‌ها به نحوی با ایشان مبارزه می‌‌کردند. خودشان هم اختلافاتی داشتند. این بود که پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله با مجموعه‌‌ای از مخالفان که هر کدامشان یک سازی می‌‌زدند مواجه بودند.

حضرت در طول 13 سال، آرام‌آرام، آن‌قدر خون دل خورد تا در اواخر یک امت واحده‌‌ای تشکیل داد و این مخالفان سرکش را رام کرد. بعضی‌‌ها از این‌ها در جنگ‌‌ها شکست خوردند، بعضی‌‌ها هم هدایت شدند و به صورت‌‌های مختلفی کم‌کم یک جامعه آرام متشکل منسجمی به وجود آمد. البته هنوز منافقان در درون این جامعه بودند ولی دیگر ظاهر جامعه آرام بود و یک مسئولی داشت به نام پیغمبر اسلام و امر از ایشان بود و اطاعت از مردم. این درواقع یک قوس صعودی بود که این جامعه طی کرد و روزبه‌روز دائماً به وحدت و انسجام نزدیک‌تر می‌‌شد.

از روزی که حضرت از دنیا رفت این قوس شروع کرد به نزول کردن؛ دوباره آرام‌آرام اختلافات در گوشه و کنار پیدا شد، بعد جنگ‌های داخلی پیدا شد، یک عده‌‌ای مرتد شدند، یک عده‌‌ای ادعای پیغمبری جدید کردند و داستان‌هایی که همه شما کم‌یا‌‌‌بیش شنیده‌‌اید. تا اینکه بالاخره بعد از بیست و پنج سال، آن قوس صعودی برگشت. یک نیم‌‌دایره را طی کرد، اوج گرفت، رفت تا آخرین روزهای حیات پیغمبر که جامعه اسلامی ازنظر معنویت، ازنظر انسجام و ازنظر مردانی که در راه خدا جهاد می‌‌کردند به اوج شکوفایی خودش رسیده بود. امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه از آن‌ها یاد می‌‌کند که ما در زمان پیغمبر اکرم با خویش و قوم‌‌های خودمان و با پسرعموهای خودمان می‌‌جنگیدیم و فکر نمی‌‌کردیم که این‌ها خویش و قوم ما هستند. این‌ها در نهج‌البلاغه هست. این کتاب عزیز را از دست ندهید، خیلی چیزها در آن هست.

در آن زمان، در عصر پیغمبر کسانی بودند که شب‌ها تا صبح چه عبادت‌هایی می‌‌کردند. احیاء فقط همان شب قدر نبود. این‌ها در طول سال احیاء داشتند. گاهی امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه از آن‌ها یاد می‌‌کند و به خاطر آن یارانی که از دست داده و آن‌هایی که در زمان پیغمبر هم‌سنگران ایشان بودند اشک می‌‌ریزد. به‌هرحال این جامعه به اوجش رسید و از آن بعد شروع کرد به تنزل کردن. مردم به طرف دنیا، پول و مقام رفتند و مخصوصاً وقتی که مسلمانان در جنگ‌ها پیروز شدند و غنائمی به دست آوردند و کم‌کم وضعشان خوب شد و دیگر آن معنویات فراموش شد و دوباره در اختلافات افتادند.

‌‌حضرت می‌‌فرمایند امروز وضع جامعه اسلامی مثل آن روزی است که تازه پیغمبر اسلام به نبوت مبعوث شد؛ یعنی دوباره همان فسادها، همان انحراف‌ها، همان اختلاف‌ها، همان کج‌فهمی‌ها، همان کج‌‌اندیشی‌‌ها و همان کج‌روی‌ها در میان شما رواج پیدا کرده است. بعد هم پیش‌‌گویی می‌‌کنند و می‌‌فرمایند وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ؛ به خدایی که رسول خدا را مبعوث کرد قسم می‌‌خورم، ‌‌لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ؛ به خدا قسم، حالا که شما به این وضع افتاده‌‌اید، وضعتان به این آرامی نمی‌‌گراید تا آن‌چنان به هم مخلوط بشوید، زیرورو بشوید، مثل دیگی که روی آتش می‌‌گذارند و به هم می‌‌زنند - دیده‌‌اید که حلیم را چه جور به هم می‌‌زنند؟! آنچه در زیر هست بالا می‌‌آید و آنچه بالا هست در زیر می‌‌رود، آن‌قدر تحول پیدا کنید حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ. این‌ها خواهد شد.

سیر صعودی انقلاب اسلامی در دوران امام خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه

اگر من جرأت می‌‌کردم می‌گفتم از وقتی که انقلاب اسلامی پیروز شد تا آخرین سال‌های حیات امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه انقلاب ما هم یک قوس صعودی داشت. روزهای اول، گروهک‌های مختلف، چه آن‌هایی که با سلاح می‌‌جنگیدند و چه آن‌هایی که با روزنامه‌‌ها و افکار و بحث‌های محفلی و سخنرانی‌هایشان علیه امام کار می‌‌کردند یا بیانیه می‌‌دادند، صحبت از احکام قصاص که می‌‌شد می‌‌گفتند این غیرانسانی است. امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه فرمود این‌ها اگر می‌فهمند که چه می‌‌گویند، این ارتداد است و خون این‌ها هدر است؛ و چیزهایی از قبیل بیانیه‌‌های ملی‌گراها و لیبرال‌هایی که در آن زمان بودند و صدرشان هم بنی‌صدر بود، نمی‌‌دانم حالا شما چقدر یادتان هست و جوان‌‌ترها چه اندازه شنیده‌‌اید؛ هر روز در گوشه یک شهر یک ترور کور می‌‌شد. یک نفر، دو نفر، چند نفر کشته می‌‌شدند. علما را کشتند. رئیس‌جمهورها را کشتند. نخست‌وزیرها را کشتند. این‌ها در اوایل انقلاب بود. امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه با تدبیر حکیمانه و با حمایت الهی و نصرت غیبی، کم‌کم و به‌تدریج یک جامعه منسجمی تشکیل داد، جنگ هشت ساله را به پیروزی رساند، اختلافات داخلی را حل کرد و این انقلاب یک قوس صعودی را طی کرد.

امتحان الهی در مسیر انقلاب

بعد از رحلت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه چه شد؟ امروز چشم باز کنید و ببینید آن حرف‌هایی که بنی‌صدر در روزنامه انقلاب اسلامی می‌‌زد، آن حرف‌هایی که در روزنامه میزان نهضت آزادی می‌‌زدند، امروز کسانی معمم، برخاسته از این حوزه همان حرف‌ها را می‌‌زنند! آن روز امام‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه توی دهان این‌ها تو دهانی می‌‌زد و می‌‌گفت شما مرتد هستید و خونتان هدر است! امروز روحانی برخاسته از این حوزه، این مطالب را در مجله مربوط به حوزه علمیه قم و دانشگاه‌‌های مربوط به حوزه می‌‌نویسد! می‌شود گفت أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَ یوم انتصار الثورة! این سیر صعودی و نزولی، این حرکت زیگزاگ و این نوسانات همیشه در تاریخ وجود دارد. این آزمایش الهی است؛ همه، از کوچک تا بزرگ باید امتحان بشوند.

پرهیز از شبهه و تکیه بر یقین؛ درسی از تجربه‌های تاریخی

اگر بخواهیم ما از گذشته‌‌ها عبرت بگیریم، إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ، یک‌خرده خودمان را بپاییم و حواسمان را جمع کنیم که باز در دام شیاطین نیفتیم، حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ، راهش این است که به شبهه‌‌ها دامن نزنیم و یقینیات را بگیریم.

پاسخ قاطع به شبهه تعدد قرائت‌ها

بنده تا الآن شبهات را مطرح کردم، حالا چند دقیقه‌ای که وقت هست به جواب آن‌ها هم اشاره کنم. ‌‌می‌‌گویند فتاوا اختلاف دارد، مفسرین اختلاف دارند، پس همه چیز اختلاف‌بردار است، پس همه چیز اقوال و قرائت‌‌های مختلف برمی‌دارد. در پاسخ باید گفت بسیار خب، از اول اسلام تابه‌حال چه کسی گفته که خدا دوتاست یا سه تاست یا هزار تاست؟! چه کسی گفته قبله مسلمان‌ها غیر از مکه است؟! چه کسی گفته نماز صبح چهار رکعت است یا سه رکعت است؟! چه کسی گفته روزه را در غیر از ماه رمضان باید به جا بیاورند؟! چه کسی گفته ماه رمضان به جای سی روز مثلاً بیست روز است یا چهل روز است یا مثلاً ده روز است؟! چه کسی گفته حج را می‌‌شود در غیر ایام حج به جای آورد؟! مگر این‌ها برای اسلام نیست؟! این‌ها قرائتش چیست؟! آیا می‌‌شود گفت یک قرائت از توحید هم این است که خدا هزار تاست، این هم یک قرائت است؟! آیا می‌‌شود گفت یک قرائت از نماز هم این است که به جای نماز مُعلَّق بزن؟! یک قرائت از حج هم این است که به جای حج برو دور کاخ سفید بگرد و طواف کن؟! آیا می‌‌شود گفت که این هم یک قرائت است؟! آیا کسی تا حالا گفته است؟!

اگر من را به جنون نسبت نمی‌دهید باید منتظر شد یک روزی بیاید که یک کسی بگوید، بعدش هم بگویند اختلاف وجود دارد، بله، یک کس دیگری هم گفته است، بین مسلمانان اختلاف هست که آیا حج ‌‌را فقط باید بروند دور کعبه به جا بیاورند یا دور کاخ سفید؟! منتظر باشید یک چنین چیزهایی هم پیدا می‌‌شود! از این‌ها عجیب‌ترش هم پیدا شده!

چطور شما از این یقینیات شروع نمی‌‌کنید و از اختلاف فتواها در مسائل مختلفٌ فیه شروع می‌‌کنید و می‌‌گویید این‌ها قرائت‌‌های مختلف دارد؟! خب یقینیات را بگویید! ما ضروریات را داریم که اصلاً جای تقلید نیست. با اینکه ما در قرآن هیچ جا نداریم که رکعات نماز چند تاست اما هیچ مسلمانی از شیعه و سنی، از عرب و عجم، از فارس و ترک و بلوچ و ترکمن و از شرقی و غربی تا حالا پیدا نشده که بگوید نماز صبح سه رکعت است یا کمتر است یا بیشتر است. همه می‌‌گویند نماز صبح دو رکعت است. چطور اینجا قرائت‌‌ها مختلف نشد؟!

‌‌چه می‌‌خواهم بگویم؟ می‌خواهم بگویم که دین یک سلسله ضروریات و قطعیات دارد، یک مسائل اختلافی هم دارد. در تفاصیل مسائل اعتقادی هم ممکن است اختلافاتی باشد. مثال می‌‌زنند و می‌‌گویند مسائل اختلافی در کلام هم هست، برای اینکه ما در کلام، هم اشعری داریم و هم معتزلی داریم. خب این‌ها چند تا قرائت از اسلام شدند و همه آن‌ها هم درست است؟! حالا که چند تا قرائت داریم شما می‌‌خواهی اشعری بشو، می‌‌خواهی معتزلی بشو، می‌‌خواهی امامی بشو، چون چند قرائت است دیگر!

نکته‌‌ها را یادداشت کنید! اولاً همه چیز اختلاف‌بردار نیست؛ مسائل ضروری، مسائل قطعی، مسلمات دین، این‌ها جای اختلاف نیست. این‌ها قرائت‌‌های گوناگون ندارند. اول از این‌ها شروع کنید و ببینید آیا ما در دین، مسلَّماتی داریم یا نداریم؟!

ثانیاً آنجایی که اختلاف هست یکی از آن‌ها حق است و بقیه‌‌اش باطل است. درست است که ما در اعتقاد، اشعری داریم، معتزلی داریم، امامی هم داریم اما اعتقاد امامیه درست است نه معتزلی و اشعری.

شما می‌‌خواهید نتیجه بگیرید که چند قول که شد همه آن‌ها مثل هم است و فرقی نمی‌‌کند. چند قول، ممکن است در بعضی از مسائل باشد اما یکی از آن‌‌ها درست است و بقیه‌‌اش باطل است. مثل این است که یک کسی بگوید در خداشناسی چند قول هست؛ یک قول این است که خدا یکی است، یک قول این است که خدا دو تاست، یک قول این است که خدا سه تاست، یک قول این است که سیصد و شصت تا بت هست که روی کعبه نصب شده بود، یکی می‌‌گوید نه خیر گاوها هم خدا هستند و چیزهای دیگری که آدم از بردن اسمش خجالت می‌‌کشد. می‌‌گوید پس در باب خداشناسی چند قرائت است و مسئله اختلافی هست، چون اختلافی هست هر کدام را که می‌‌خواهید قبول کنید!

مگر هرچه اختلاف شد آن وقت معنایش این است که همه‌‌اش درست است؟! ‌‌معنایش این است که یکی از آن‌ها درست است و بقیه‌‌اش باطل است، ما باید بگردیم آن حقش را بشناسیم نه اینکه چون اختلاف هست بگوییم فرقی نمی‌‌کند، این یک قرائت است و آن هم یک قرائت.

‌‌نکته سوم اینکه جاهایی هست که یک مسائل ظنی هست و ما نمی‌‌توانیم آنچه حق واقعی است را بشناسیم مثل مسائل اختلافات فقهی مورد اختلاف فتاوای فقها. این جا چطور؟ یعنی می‌‌گوییم که همه این اقوال مطابق متن واقع است؟! چون در فقه چند تا قول داریم آیا همه‌‌اش درست است؟! ما که مُصوِّبه نیستیم. یکی از این‌ها درست است، بقیه‌‌اش اگر کسی حجت برای او شد در مخالفتش معذور است. باید تلاش کرد فقیه بهتر را، اعلم را، کارآمدتر را، استادتر را، ماهرتر را شناخت و از او تقلید کرد. حالا اگر یک کسی هم اشتباه کرد و فتوایش مخالف واقع بود و او خیال می‌‌کرد که باید از او تقلید کند، در عملکرد معذور است، نه اینکه معنایش این باشد که همه مساوی هم هستند، همه‌‌اش حقیقت است، همه‌‌اش صراط مستقیم است. این یک جمع متناقضان می‌‌شود.

اولاً موارد اختلافی که مورد قبول است، می‌‌شود فتاوا اختلاف داشته باشد و به رأی همه فقها هم احترام گذاشت در مسائل ظنی است که به خاطر اینکه دست ما از امام معصوم کوتاه است نمی‌‌توانیم حکم واقعی را بفهمیم. فقها پنجاه سال، شصت سال، کمتر، بیشتر، زحمت می‌‌کشند، خون دل می‌‌خورند تا سعی کنند آن چیزی که اقرب به واقع است را کشف کنند اما آخرش هم می‌‌گویند أحوَط این است، أقوی این است؛ یعنی ما واقع را نمی‌‌دانیم، دسترسی نداریم چون ادله یقینی به ما نرسیده است، این‌هایی که به ما رسیده یا در آن‌ها اختلاف هست یا فهمش یقینی نیست. این است که با هزار ترس و لرز می‌‌آیند فتوا می‌‌دهند، بعد هم می‌‌گویند احتیاط لا یُترک و بعد هم چنین و چنان؛ اما این معنایش این نیست که همه چیز قرائت‌‌های مختلف دارد.

‌‌و در پایان، نکته چهارم اینکه آن جایی هم که اختلافی وجود دارد و مقبول است، آن رأیی از صاحب‌نظری معتبر است که بر اساس متد صحیح فقاهت تحقیق کرده باشد نه به دلخواه فتوا بدهد. هر علمی بر اساس متدولوژی علوم یک روش خاصی برای تحقیق دارد. ما برای اینکه بخواهیم از کتاب و سنت استفاده کنیم که جزو علوم نقلی حساب می‌‌شود یک متد عقلایی دارد، سندش را باید ببینیم، دلالتش را باید ببینیم، سایر مطالب را، جهت صدور روایت را باید ببینیم، عام و خاص را ببینیم، مطلق و مقیدش را ببینیم، همین مسائلی که جزو اصول محاورات عقلایی است. مردم دیگر هم در جاهای دیگر همین‌ها را به کار می‌‌برند، منتها آن دقت‌ها را نکرده‌‌اند. اگر بر اساس این متد صحیح، کسی زحمت کشید و استنباط کرد رأی او محترم است اما معنایش این نیست که ما چند تا واقع داریم بلکه معنایش این است که حالا چون دسترسی به واقع نداشتیم اگر مخالف واقع هم بود معذوریم. در بین تمام فتاوای مختلف یکی صحیح است، همه که صراط مستقیم نیستند اما ما چون نمی‌‌توانیم تشخیص بدهیم که کدام صحیح است باید به فتوای اعلم عمل کنیم، خدا از ما می‌‌پذیرد برای این‌که ما چاره دیگری نداریم. وقتی مخالف واقع شد معذوریم نه این‌که دین چند تا قرائت دارد و هر کدام را که گفتید درست است، می‌‌خواهی این‌جور بگو، می‌‌خواهی آن‌جور بگو؛ می‌‌خواهی اشعری بشود، می‌‌خواهی معتزلی بشو.

در مقابل این قرائت‌‌های مختلف این نکات را باید در نظر داشته باشیم. مجدداً این موارد را تکرار می‌کنم؛ اولاً همه چیز اختلاف‌بردار نیست. در ضروریات و قطعیات و مسلَّمات دین اختلافی وجود ندارد. ‌‌دوم اینکه آنجاهایی که اختلاف هست، همه‌‌اش درست نیست و فقط یکی از آن‌ها مطابق واقع است. ‌‌سوم اینکه حرف آن کسانی مقبول است که بر اساس متد صحیح و اصول فقاهت و رعایت اصول محاوره عقلایی استنباط کنند نه اینکه از روی هوای نفس فتوا بدهند و تفسیر به رأی کنند.

مردگانی در ميان زندگان!

‌‌آخر کلامم باز یک مطلبی از نهج‌البلاغه در مورد تفسیر به رأی بخوانم. اگر به ‌‌خطبه 87 نهج‌‌البلاغه مراجعه بفرمایید حضرت در آنجا درباره تفسیر به رأی بیاناتی داشته‌اند. می‌‌فرمایند در بین این آدمیزادها کسانی پیدا می‌‌شوند که قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ، آدمی پیدا می‌‌شود که قرآن را بر اساس رأی خودش تفسیر می‌‌کند و می‌‌گوید قرائت من این است. دقت بفرمایید که این‌ها تازه پیدا نشده است و در زمان امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه‌‌ هم چنین کسانی بوده‌‌اند و حضرت از دست این‌ها می‌‌نالد!

قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ؛ می‌‌آید قرآن را مطابق آراء خودش تفسیر می‌‌کند؛ تفسیر به رأی، قرائت جدید، قرائت نوین. وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ؛ خودش نمی‌‌آید تابع حق بشود بلکه حق را به طرف هوای نفس خودش پیچ می‌‌دهد! عَطَفَ یعنی میل دادن، برگرداندن و چرخش دادن؛ به جای اینکه حق را جلوی چشمش بگذارد و او به طرف حق برود حق را می‌‌پیچاند تا با او تطبیق کند! مثل آنی که گفتم پای طرف را می‌‌بُرند تا شلوار اندازه‌‌اش بشود؛ شلوار آن طرف کوتاه بود، برای اینکه اندازه‌‌اش بشود گفتند پایش را ببُرید تا اندازه شلوارش بشود! حق را می‌‌گرداند تا مطابق میلش بشود.

بعد در دنبالش می‌‌فرمایند چنین آدمی فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ؛ چنین آدمی ظاهرش آدم است ولی درواقع این یک حیوان است! اگر به اصطلاح قرآن بخواهیم صحبت کنیم این شیطان است. آخرش می‌‌فرماید: وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ؛ این مرده‌‌ای است در میان زنده‌‌ها! این نه‌تنها آدم نیست حتی او را حیوان زنده‌‌ای هم نمی‌‌شود حساب کرد بلکه این یک مرده متعفن و گندیده‌ای است که باید بروند او را دفن کنند تا مردم از گند او متأذی نشوند!

این چیزها از صدر اسلام بوده که قرآن را مطابق رأی خودشان تفسیر کنند، برای قرآن قرائت جدید درست کنند، فهم جدید و فهم کشدار و فهم سیّال و قبض و بسط معرفت و.... این‌ها چیز تازه‌‌ای نیست. حضرت علی‌علیه‌‌السلام از همان روز فرمود که این‌ها آدم نیستند، این‌ها شکلشان شکل آدم است؛ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ.

پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم می‌‌دهیم عزت اسلام و مسلمین را روزافزون بفرما!

قلب ما را از مسخ شدن حفظ بفرما!

ایمان ما را تا دم آخر حفظ بفرما!

نسل ما را تا روز قیامت از یاران امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف قرار ده!

روح امام بزرگوار را با انبیا و اولیا محشور فرما!

سایه مقام معظم رهبری، مراجع، علما و اساتید را بر سر ما مستدام بدار!

عاقبت ما را ختم به خیر بفرما!


[1]. نهج‌البلاغه، خطبه 50.

[2]. نهج‌البلاغه، خطبه 38.

[3]. حج، 8 و 9.

[4]. بقره، 213.

[5]. نهج‌البلاغه، خطبه 93.

 

Selected Questions

Darwin's Theory in TV Documentaries I am a relatively educated Moslem with solid Islamic religious believes, and fluent in few languages. I am a keen listener to your speeches and also very keen on the programs which I can see on the 4th Channel of the IRIB. There are the following 2...
Read more...