شامل:
— مقدمه
— اشتراک لفظی معانی اصطلاحی «علم»
— معانی اصطلاحی «فلسفه»
— فلسفه علمی
در درس اول اشاره شد که واژه فلسفه از آغاز بهصورت اسم عامی، بر همه علوم حقیقی (غیرقراردادی) اطلاق میشد، و در درس دوم اشاره کردیم که در قرون وسطا قلمرو فلسفه وسعت یافت و بعضی از علوم قراردادی مانند ادبیات و معانی و بیان را دربرگرفت، و در درس سوم دانستیم که پوزیتویسم، شناخت علمی را در مقابل شناخت فلسفی و متافیزیکی قرار میدهد و تنها علوم تجربی را شایستهٔ نام «علمی» میداند.
طبق اصطلاح اول که در عصر اسلامی نیز رواج یافت، فلسفه دارای بخشهای مختلفی است که هر بخشی از آن بهنام علم خاصی نامیده میشود و طبعاً تقابلی بین فلسفه و علم وجود نخواهد داشت. اما اصطلاح دوم، در قرون وسطا در اروپا پدید آمد و با پایان یافتن آن دوران، متروک گردید.
اما طبق اصطلاح سوم که هماکنون در مغربزمین رواج دارد، فلسفه و متافیزیک در برابر علم قرار میگیرد و چون این اصطلاح کمابیش در کشورهای شرقی هم رایج شده، لازم است توضیحی پیرامون علم و فلسفه و متافیزیک و نسبت بین آنها داده شود و ضمناً اشارهای به اقسام علوم و دستهبندی آنها نیز بشود.
پیش از پرداختن به این مطالب، نکتهای را دربارهٔ اشتراک لفظی واژهها، و اختلاف معانی و اصطلاحات یک لفظ، یادآور میشویم که از اهمیت ویژهای برخوردار است و غفلت از آن، موجب مغالطات و اشتباهکاریهای فراوانی میگردد.
در همه زبانها (تا آنجا که اطلاع حاصل شده) لغاتی یافت میشود که هرکدام دارای معانی لغوی و عرفی و اصطلاحی متعددی است و بهنام «مشترک لفظی» نامیده میشود؛ چنانکه در زبان فارسی واژه «دوش» به معنای شب گذشته، و کتف (شانه)، و دوش حمام بهکار میرود و کلمهٔ «شیر» به معنای شیر درنده، و شیر نوشیدنی، و شیر آب، استعمال میشود.(1)
وجود مشترکات لفظی، نقش مهمی را در ادبیات و شعر بازی میکند، ولی در علوم و بهویژه در فلسفه، مشکلات زیادی را بهبار میآورد، مخصوصاً با توجه به اینکه معانی مشترک گاهی به قدری به هم نزدیکاند که تمییز آنها از یکدیگر دشوار است و بسیاری از مغالطات در اثر اینگونه اشتراکات لفظی روی داده و حتی گاهی بزرگان و صاحبنظران در همین دام گرفتار شدهاند.
ازاینرو بعضی از بزرگان فلاسفه مانند ابنسینا مقید بودهاند که قبل از ورود در بحثهای دقیق فلسفی، نخست معانی مختلف واژهها و تفاوت اصطلاحات آنها را روشن کنند تا از خلط و اشتباه جلوگیری بهعمل آید.
برای نمونه یکی از مشترکات لفظی را ذکر میکنیم که کاربردهای گوناگون و اشتباهانگیزی دارد و آن واژه «جبر» است.
جبر در اصل لغت به معنای جبرانکردن و برطرف نمودن نقص است، بعداً به معنای شکستهبندی بهکار رفته، و شاید نکته انتقال این بوده که شکستهبندی نوعی جبران نقص است، و احتمالاً در آغاز برای شکستهبندی وضع شده و بعد به جبران هر نقصی تعمیم داده شده است.
کاربرد سوم این کلمه، مجبورکردن و تحت فشار قرار دادن است و شاید نکته انتقال به این معنا، تعمیم لازمهٔ شکستهبندی باشد؛ یعنی چون لازمهٔ عادی این کار این است که عضو شکستهشده را تحت فشار قرار میدهند تا استخوانها جفت شود، به هر فشاری که از کسی به دیگری وارد شود و او را بیاختیار وادار به انجام کاری کند، جبر اطلاق شده
است و شاید ابتدا در مورد فشار فیزیکی و سپس در مورد فشار روانی بهکار رفته باشد، و بالأخره همین مفهوم هم توسعه یافته و در مورد هرگونه احساس فشاری بهکار رفته است، هرچند از ناحیة شخص دیگری نباشد.
تا اینجا تحول مفهوم جبر را از نظر لغت و عرف بررسی کردیم، اکنون اشارهای به معانی اصطلاحی این واژه در علوم و فلسفه نیز خواهیم کرد:
یکی از اصطلاحات علمی جبر همان اصطلاح ریاضی است؛ یعنی نوعی محاسبه که در آن بهجای اعداد از حروف استفاده میشود، و شاید نکته جعل این اصطلاح این باشد که در محاسبات جبری، کمیتهای مثبت و منفی بهوسیله یکدیگر جبران میشوند، یا کمیت مجهول در یکی از طرفین معادله را میتوان با توجه بهطرف دیگر، یا با انتقال دادن عضوی از آن معلوم کرد، که این خود نوعی جبران است.
اصطلاح دیگر آن، مربوط به روانشناسی است که در مقابل اختیار و اراده آزاد بهکار میرود، و مشابه آن مسئله «جبر و اختیار» است که در علم کلام مطرح میشود، و همچنین در اخلاق و حقوق و فقه نیز کاربردهایی دارد که توضیح همه آنها به درازا میکشد.
از دیرزمان مفهوم جبر (در مقابل مفهوم اختیار) با مفهوم حتمیت و ضرورت و وجوب فلسفی، خلط شده و در واقع کاربرد غلطی را برای آن به وجود آورده که همان حتمیت و ضرورت باشد، چنانکه در مورد معادل آن «دِتِرمینیسم» در زبانهای بیگانه مشاهده میشود. در نتیجه، چنین توهمی به وجود آمده که در هر موردی، ضرورت علّی و معلولی پذیرفته شود، در آنجا اختیار موردی نخواهد داشت و برعکس، نفی ضرورت و حتمیت، مستلزم اثبات اختیار است و آثار این توهم در چندین مسئله فلسفی ظاهر شده که ازجمله آنها این است که متکلمین، ضرورت علّی و معلولی را در مورد فاعل مختار، انکار کردهاند و بهدنبال آن، فلاسفه را متهم نمودهاند که خدای متعالی را مختار نمیدانند. از سوی دیگر جبریین، وجود سرنوشت حتمی را دلیل قول خودشان دانستهاند، و در مقابل، معتزله که قائل به اختیـار انسـان هستند، سرنوشت حتمی را نفی کردهاند. درصـورتیکه حتمیتِ
سرنوشت، ربطی به جبر ندارد و در حقیقت، این مشاجرات که سابقهای طولانی دارد در اثر خلط بین مفهوم جبر و مفهوم ضرورت، روی داده است.
نمونهٔ تأسفانگیز دیگر آنکه بعضی از فیزیکدانها ضرورت علّی در مورد پدیدههای میکروفیزیکی را مورد تشکیک یا انکار قرار دادهاند و در مقابل، بعضی از دانشمندان خداپرست غربی خواستهاند از نفی ضرورت در این پدیدهها، وجود اراده الهی را اثبات نمایند، بهگمان اینکه نفی ضرورت و انکار دترمینیسم در این موارد، مستلزم این است که نیروی مختاری در آنجا اثبات شود!
حاصل آنکه وجود مشترکات لفظی بهخصوص در مواردی که معانی متشابه و متقاربی داشته باشند، اشکالاتی را در بحثهای فلسفی پیش میآورد و این دشواریها هنگامی مضاعف میشود که یک لفظ، معانی اصطلاحی متعددی در یک علم داشته باشد، چنانکه در مورد واژه «عقل» در فلسفه، و واژههای «ذاتی» و «عرضی» در منطق، چنین است. ازاینرو ضرورت توضیح معانی مشترک و تعیین معنای مورد نظر در هر مبحث، روشن میشود.
ازجمله واژههایی که کاربردهای گوناگون و اشتباهانگیز دارد، واژه «علم» است. مفهوم لغوی این کلمه و معادلهایش در زبانهای دیگر، مانند دانش و دانستن در زبان فارسی، روشن و بینیاز از توضیح است، ولی علم، معانی اصطلاحی مختلفی دارد که مهمترین آنها از این قرار است:
1. اعتقاد یقینی مطابق با واقع، در برابر جهل بسیط و مرکب، هرچند در قضیهٔ واحدی باشد؛
2. مجموعه قضایایی که مناسبتی بین آنها در نظر گرفته شده، هرچند قضایای شخصی و خاص باشد و به این معناست که علم تاریخ (دانستن حوادث خاص تاریخی)، و علم جغرافیا (دانستن احوال خاص مناطق مختلف کره زمین)، و علم رجال و بیوگرافی شخصیتها هم «علم» نامیده میشود؛
3. مجموعه قضایای کلی که محور خاصی برای آنها لحاظ شده و هرکدام از آنها قابل صدق و انطباق بر موارد و مصادیق متعدد میباشد، هرچند قضایای اعتباری و قراردادی باشد، و به این معناست که علوم غیرحقیقی و قراردادی، مانند لغت و دستور زبان هم «علم» خوانده میشود، ولی قضایای شخصی و خاص، مانند قضایای فوقالذکر، «علم» بهشمار نمیرود؛
4. مجموعه قضایای کلی حقیقی (غیرقراردادی) که دارای محور خاصی باشد. این اصطلاح، همه علوم نظری و عملی و ازجمله الهیات و مابعدالطبیعه را دربرمیگیرد، ولی شامل قضایای شخصی و اعتباری نمیشود؛
5. مجموعه قضایای حقیقی که از راه تجربه حسی، قابل اثبات باشد. این همان اصطلاحی است که پوزیتویستها بهکار میبرند و براساس آن، علوم و معارف غیرتجربی را «علم» نمیشمارند.
منحصر کردن واژه «علم» به علوم تجربی تا آنجا که مربوط به نامگذاری و جعل اصطلاح باشد، جای بحث و مناقشه ندارد، ولی جعل این اصطلاح از طرف پوزیتویستها مبتنی بر دیدگاه خاص ایشان است که دایره معرفت یقینی و شناخت واقعی انسان را محدود به امور حسی و تجربی میپندارند و اندیشیدن در ماوراء آنها را لغو و بیحاصل قلمداد میکنند؛ ولی متأسفانه این اصطلاح در سطح جهان رواج یافته، و بر طبق آن، علم در مقابل فلسفه قرار گرفته است.
ما قضاوت دربارهٔ قلمرو معرفت یقینی و رد نظریهٔ پوزیتویستی و اثبات شناخت حقیقی نسبت به ماوراء قلمرو حس و تجربه را به مبحث «شناختشناسی» موکول میکنیم و اینک به توضیح مفهوم فلسفه و متافیزیک میپردازیم:
تاکنون با سه معنای اصطلاحی فلسفه آشنا شدهایم: اصطلاح اولِ آن، شامل همه علوم
حقیقی میشود؛ اصطلاح دوم آن، بعضی از علوم قراردادی را هم دربرمیگیرد؛ و اصطلاح سوم آن، مخصوص به معرفتهای غیرتجربی است و در مقابل علم (معرفت تجربی) بهکار میرود.
فلسفه طبق این اصطلاح، شامل منطق، شناختشناسی، هستیشناسی (متافیزیک)، خداشناسی، روانشناسی نظری (غیرتجربی)، زیباییشناسی، اخلاق و سیاست میشود،(2) هرچند در این زمینه کمابیش اختلافنظرهایی وجود دارد و گاهی فقط به معنای فلسفه اُولی یا متافیزیک بهکار میرود و بنابراین میتوان آن را اصطلاح چهارمی تلقی کرد.
واژه فلسفه کاربردهای اصطلاحی دیگری نیز دارد که غالباً همراه با صفت یا مضافالیه استعمال میشود، مانند «فلسفه علمی» و «فلسفه علوم».
این تعبیر نیز در موارد گونهگونی بهکار میرود:
الف) دربارهٔ فلسفه تحققی: اگوست کنت پس از محکوم کردن تفکر فلسفی و متافیزیکی و انکار قوانین عقلی جهانشمول، علوم تحققی را به شش بخش اساسی تقسیم کرد که هریک، قوانین ویژهٔ خود را خواهد داشت. به این ترتیب ریاضیات، کیهانشناسی، فیزیک، شیمی، زیستشناسی، و علمالاجتماع (جامعهشناسی) و کتابی بهنام «درسهایی دربارهٔ فلسفه پوزیتویسم» در شش مجلد نگاشت و کلیات علوم ششگانه را با شیوه بهاصطلاح تحققی، مورد بررسی قرار داد و سه مجلد آن را به جامعهشناسی اختصاص داد، هرچند اساس این فلسفه تحققی را ادعاهای جزمی غیرتحققی تشکیل میدهد!
بههرحال، محتوای این کتاب که در واقع طرحی برای بررسی علوم و بهویژه علوم اجتماعی است، بهنام فلسفه تحققی و فلسفه علمی نامیده میشود؛
ب) در مورد فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک: مارکسیستها برخلاف پوزیتویستها، بر ضرورت فلسفه و وجود قوانین جهانشمول تأکید میکنند، ولی معتقدند که این قوانین،
از تعمیم قوانین علوم تجربی بهدست میآید، نه از اندیشههای عقلی و متافیزیکی. ازاینرو فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک را که بهحسب ادعای خودشان، از دستاوردهای علوم تجربی بهدست آمده است، فلسفه علمی مینامند، هرچند علمیبودن آن، بیش از علمیبودن فلسفه پوزیتویسم نیست و اساساً فلسفه علمی (در صورتیکه «علمی» به معنای «تجربی» باشد) تعبیر ناهماهنگ و شبیه «کوسةریشپهن» است و در بحثهای تطبیقی، سخنان ایشان را مورد نقادی قرار دادهایم؛(3)
ج) مرادف با «متدلوژی» (روششناسی): روشن است که هر علمی به مقتضای نوع مسائل، روش خاصی را برای تحقیق و اثبات مطالب میطلبد؛ مثلاً مسائل تاریخی را نمیتوان در آزمایشگاه و بهوسیله تجزیه و ترکیب مواد و عناصر حل کرد. چنانکه هیچ فیلسوفی نمیتواند با تحلیلات و استنتاجات ذهنی و فلسفی اثبات کند که «ناپلئون در چهسالی به روسیه حمله کرد؟ و آیا در این جنگ پیروز شد یا شکست خورد؟»، بلکه باید اینگونه مسائل را با بررسی اسناد و مدارک و ارزیابی اعتبار آنها اثبات کرد.
بهطور کلی، علوم (به معنای عام) را از نظر اسلوب تحقیق و روش پژوهش و سبک بررسی مسائل و اثبات مطالب میتوان به سه دستهٔ کلی تقسیم کرد: علوم عقلی، علوم تجربی، و علوم نقلی و تاریخی.
بررسی انواع و طبقات علوم و تعیین روشهای کلی و جزئی هریک از دستههای سهگانه، علمی را بهنام «متدلوژی» پدید آورده است که احیاناً بهنام «فلسفه علمی» نامیده میشود، چنانکه گاهی «منطق عملی» خوانده میشود.
1. چون در چند قرن اخیر در اروپا واژههای علم و فلسفه در مقابل یکدیگر قرار گرفته، لازم است توضیحی پیرامون اصطلاحات علم و فلسفه داده شود.
2. اساساً اشتراک لفظی و وجود معانی مختلف برای یک لفظ، موجب مشکلات و
مغالطاتی در مباحث علمی و بهخصوص مباحث فلسفی میشود. ازاینرو ضرورت دارد قبل از ورود در هر مبحث، معنای منظور از اصطلاحات مورد استعمال در آن مبحث، توضیح داده شود.
3. واژه «علم» دارای معانی اصطلاحی گوناگونی است که مهمترین آنها از این قرار است:
الف) اعتقاد یقینی؛
ب) مجموعه قضایای متناسب، اعم از جزئی و کلی؛
ج) مجموعه قضایای کلی، اعم از حقیقی و اعتباری؛
د) مجموعه قضایای کلی حقیقی؛
ه( مجموعه قضایای تجربی.
4. واژه فلسفه نیز اصطلاحاتی دارد که مهمترین آنها از این قرار است:
الف) همه علوم حقیقی؛
ب) علوم حقیقی بهاضافه بعضی از علوم قراردادی، مانند ادبیات و معانی و بیان؛
ج) علوم غیرتجربی مانند منطق، الهیات، زیباییشناسی و...؛
د) بهخصوص مابعدالطبیعه و الهیات.
5. تعبیر «فلسفه علمی» نیز در موارد مختلفی بهکار میرود:
الف) طرح بررسی علوم تحققی (فلسفه پوزیتویسم)؛
ب) فلسفه مارکسیسم (ماتریالیسم دیالکتیک)؛
ج) متدلوژی یا روششناسی علوم.
1. آن یــکی شیــر اســت انـدر بـادیــه و آن دگـر شیــر اســت انــدر بـادیــه
آن یکی شیر است که آدم میخورد و آن دگر شیر است که آدم میخورد
2. ر.ک: فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمهٔ یحیی مهدوی، ص 42؛ خلاصهٔ فلسفه، ترجمهٔ فضلالله صمدی، چاپ هشتم؛ تاریخ فلسفه غرب، ترجمهٔ نجف دریابندری، ج 4، ص 600؛ تاریخ فلسفه، ترجمهٔ عباس زریاب خوئی، چاپ سوم، ص 6؛ فلسفه یا پژوهش حقیقت، ترجمهٔ سیدجلالالدین مجتبوی، ص 20؛ مسائل و نظریات فلسفه، ترجمهٔ بزرگمهر.
3. ر.ک: ایدئولوژی تطبیقی، درس دوم.