در ابتدا ببینیم دموكراسى، به چه معناست و چگونه در غرب به وجود آمد.
دموكراسى به معناى حكومت مردم بر مردم یا «مردم سالارى» است. دموكراسى جدید در غرب، هنگامى شروع شد كه متدینین غربى متوجه شدند آئینى كه به نام مسیحیت در دست آنهاست، كارآیى و قابلیت آن را ندارد كه در تمام جنبههاى زندگى انسان بویژه در زندگى اجتماعى نقش داشته باشد و قانونگذارى نماید. از این رو مشكل را بدینگونه حل كردند كه حوزه كاربرد دین و حكمرانى خدا محدود به زندگى فردى انسان و چگونگى رابطه او با خدا باشد. آنها حاكمیت دین را در مسائل اجتماعى و سیاسى نپذیرفتند به عبارت سادهتر، دین كارش این شد كه بگوید: نماز بخوان؛ دعا بكن؛ توبه و مناجات بنما؛ و اما اینكه بگوید حكومت چگونه باید باشد، سیاست چیست، قضاوت كدام است و یا نظامهاى ارزشى جامعه بر چه مبنایى است، ربطى به دین ندارد و به صلاح خداست كه در این مسائل مهم بشر دخالت نكند!
بدین ترتیب دنیاى غرب،تكلیف خود را با دین مسیحیت كه تحریف شده بود، روشن كرد و در مسائل سیاسى و اجتماعى و اقتصادى خیال خود را از خدا راحت كرد. آنگاه این مسأله براى غربیها مطرح شد كه پس از گرفتن حكومت از دست خدا، آن را به چه كسى بسپاریم؟ متفكران غربى به دو راه حل رسیدند:
نخست آنكه حكومت به دست یك نفر سپرده شود و او مطابق میل خود با مردم رفتار كند. این شیوه را «دیكتاتورى» نامیدند.
راه حل دوم: آنكه حكومت را به دست مردم بسپارند؛ مردمى كه بالغ هستند و مىتوانند مصلحت و مفسده خود را تشخیص دهند و مطابق با رأى خود، قانون وضع كنند و یا هر چه را دوست دارند تصویب كنند یا تغییر دهند.
براساس این نظریه، ملاك خوب و بد، خواست مردم است. خوب و بد مفاهیمى اعتبارىاند كه تابع سلیقه مردماند و ما در عالم واقع و در حقیقت، خوب و بدى نداریم. اگر
مردم یك روز گفتند فلان عمل خوب است، آن عمل خوب مىشود، ولى نه براى همیشه، بلكه تا وقتى مردم بخواهند؛ اگر روز بعد گفتند: همان عمل بد است، آن كار بد مىشود باز هم نه براى همیشه. بنابراین، ما خوب و بد حقیقى و عینى نداریم، اینها مفاهیمى اعتبارى و ساخته و پرداخته خود مردماند، غربىها این شیوه را كه متكّى بر رأى مردم بود، دموكراسى نامیدند.
هنگامى كه آنها حل مشكل حكومت را منحصر در این دو راه یافتند، به این نتیجه رسیدند كه حكومت دموكراسى و آزاد بر حكومت فاشیستى و دیكتاتورى رجحان دارد. آنها یكدل و یكصدا شدند و فریاد زدند: درود بر دموكراسى درود بر آزادى و بدین ترتیب دموكراسى در دنیاى غرب رواج یافت و روز به روز بر ارج و قرب آن افزوده گشت، تا آنجا كه هم اكنون به عنوان ارمغان دنیاى غرب به كشورهاى دیگر صادر شده، در مملكت ما نیز شعار برخى از روشنفكرنماها گردیده است. غافل از آنكه دموكراسى غربى، زاییده تفكر جدایى دین از سیاست است و هیچگاه نمىتواند با اسلام همسو گردد. زیرا همانگونه كه بیان شد؛ در غرب ابتدا فرض كردند دین نباید در عرصه مسائل حكومتى و سیاسى دخالت كند، آنگاه ناچار شدند حكومت را به دست مردم بسیارند، تا گرفتار دیكتاتورى نشوند.
امّا آیا مسلمانان هم ناچارند چنین كارى بكنند؟ آیا اسلام مانند مسیحیت تحریف شده است كه نتواند درباره مسائل اجتماعى و حكومتى و بین المللى نظر دهد و حكم كند؟ اگر اسلام مانند مسیحیت بود، ما دموكراسى را روى چشممان مىگذاشتیم و با غربیها همدل و همنوا مىشدیم، اما هرگز اسلام همچون مسیحیّت نیست، بدون تردید اسلام به تمام جنبههاى زندگى بشر عنایت دارد و متن قرآن و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سیره ائمه اطهار(علیهم السلام) سرشار از دستورات اجتماعى و حكومتى است. آیا چنین اسلامى به ما اجازه مىدهد فقط در مسائل فردى بنده خدا باشیم و در مسائل اجتماعى بنده مردم؟! آیا اسلام به ما اجازه مىدهد فقط در مسائل نماز، روزه، زكات و مانند اینها به سراغ خدا برویم، اما در مسأله حكومت و سیاست معیار مشروعیتِ قانون را رأى مردم بدانیم؟!
بهتر است روشنفكران جامعه ما، ابتدا اسلام را به درستى بشناسند، آنگاه اندكى تأمّل كنند آیا اسلام با دموكراسى غربى قابل جمع است، آنگاه شعار دهند ما مسلمانیم و در عین حال دموكراسى غربى را مىخواهیم!!
براى ورود به هر بحث، در ابتدا باید مفردات آن بخوبى روشن شود. واژه دموكراسى ـ كه از آن به «مردم سالارى» نیز تعبیر مىشود ـ همچون واژه آزادى، توسعه، جامعه مدنى و... تعریف روشنى ندارد و مفهومى شناور و لغزنده را تداعى مىكند. باید مقصود خود را از دموكراسى مشخص كنیم و به تعریف مشتركى از آن دست یابیم، سپس آن را با دین بسنجیم، تا به نتیجه درستى برسیم.
اگر مراد از دموكراسى آن باشد كه هر قانونى را مردم وضع كردند، معتبر و لازم الاجراست و باید محترم شناخته شود، چنین مفهومى قطعاً با دین سازگار نیست. زیرا از نظر دین حق حاكمیت و تشریع مختص به خداست؛ «إِنِ الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ».(1) فقط خداست كه همه مصالح و مفاسد انسان و جامعه را مىشناسد و حق قانونگذارى و تصمیمگیرى براى انسان را دارد و انسانها باید در مقابل امر و نهى الهى و قوانین دینى، فقط پیرو و فرمانبردار بىچون و چرا باشند. زیرا عبودیت خداوند، عالیترین درجه كمال است و اطاعت از فرامین الهى سعادت آدمى را تأمین مىنماید. بنابراین دموكراسى و مردمسالارى اگر به معناى ارزش رأى مردم در مقابل حكم خداوند باشد، هیچ اعتبارى ندارد، زیرا آنچه باید در مقابل آن خاضع و مطیع باشیم، فرمان خداست نه رأى مردم.
بنابراین، اگر مردم كشورى در وضعیتى خاص بر امر نامشروعى توافق نمایند و رأى دهند ـ چنان كه در برخى از كشورهاى غربى این گونه است ـ در چنین موقعیتى قطعاً فرمان دین مقدّم است، زیرا حكم خدا بر تشخیص مردم رجحان دارد. اگر رأى مردم را بر حكم خدا ترجیح دهیم، عملا خدا را نپرستیدهایم و تابع فرمان او نبودهایم و ربوبیّت تشریعى خداوند را زیر پا گذاشتهایم، كه این عمل با توحید منافات دارد.
دموكراسى غربى به معناى بىنیازى از احكام دین و بسنده كردن به آراى جمعى است، و این دقیقاً سرپیچى ازاطاعت پروردگار به شمار مىآید. اهمیّت دادن به رأى مردم در مقابل حكم الهى، روگرداندن از توحید و پذیرش شرك جدید دنیاى معاصر است، كه باید با این بتپرستى جدید مبارزه شود.
1. یوسف؛ 67: حاكمیت فقط از آن خداست.
اگر منظور از دموكراسى این باشد كه مردم در چارچوب احكام الهى و قوانین شرعى در سرنوشت خود مؤثر باشند، چنین تعبیرى با دین مخالفت ندارد. در قانون اساسى این معنا ـ بروشنى ـ تأیید شده و مقصود امام امت كه فرمودند: میزان رأى مردم است، بدون تردید همین بوده است؛ نه آنكه هر چه مردم خواستند ـ حتّى اگر مخالفت حكم خدا باشد ـ ارزش و اعتبار دارد. میزان، رأى مردم است تا زمانى كه از قوانین الهى خارج نشود و با مبانى شرع مخالفتى نداشته باشد؛ در غیر این صورت، رأى مردم ارزشى ندارد.
آیه شریفه «وَاَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ»(1) به این معنا نیست كه مردم در همه چیز مىتوانند نظر بدهند و حلال و حرام خدا را با شور و گفتگو تغییر دهند؛ بلكه طبق آیه شریفه «وَما كانَ لِمُؤْمِن وَلامُؤْمِنَة اِذا قَضى اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً اَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ»(2) در احكامى كه از سوى خدا و پیغمبر صادر شده است، مؤمنان هیچ اختیارى در دخل و تصرف ندارند.
1. شورى: 38؛ مؤمنان كارشان را با مشورت یكدیگر انجام مىدهند.
2. احزاب: 36؛ هیچ مرد وزن با ایمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند، با آن مخالفت نماید.