جلسه سوم

تاریخ: 
پنجشنبه, 21 ارديبهشت, 1391

علم دینی (3)1

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمد لله رب العالمین والصلوة والسلام علی سیدالانبیاء والمرسلین حبیب اله العالمین ابی‌القاسم محمد وعلی آله الطیبین الطاهرین المعصومین.اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه ‌الساعة وفی کل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلاً وعیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فیها طویلاً.

آنچه گذشت

در جلسات گذشته بیان شد که واژه علم و واژه دین معانی متعددی دارند و حکم مشترک لفظی را پیدا می‌کنند. از حاصل‌ضرب این معانی جدولی متشکل از حدود بیست یا سی معنا به دست می­آید و بعد که به صورت ترکیب وصفی – علم دینی- به کار می‌رود عامل نسبت هم دخالت می‌کند. به لحاظ‌های مختلف می‌توان چیزی را به چیز دیگر نسبت داد و اگر این­ها را هم ضرب کنیم یک عدد بزرگ می‌شود؛ یعنی برای معنای علم دینی چندین وجه تصور می‌شود، ولی برای این‌که خیلی معطل نشویم و درباره شقوق غیرواقعی بحث نکنیم، عرض شد که ترکیب علم دینی را دست‌کم به سه معنا می‌توان به کار گرفت، یعنی نسبت، سه معنا را می‌تواند افاده کند.

مهمترین وجوه نسبت علم و دین

علم بر اساس تعریفی که انتخاب کردیم، مجموع مسائل حول یک محور و تلاش برای حل این مسائل است و دین هم به همان معنای مورد قبول خودمان است؛ دین اسلام را که مجموعه‌ای از اعتقادات، اخلاق، و احکام است دین حق و واقعی می‌دانیم. حال، با فرض در نظر گرفتن معنای مشخص برای هر یک از این دو واژه، نسبت بین علم و دین به سه صورت تصور می‌شود:
الف) علم دینی یعنی علمی که مسائلش با مسائل دین به نحوی اتحاد دارد، مثلا به این نحو ‌که همه مسائلش با مسائل دین توافق داشته باشد یا این‌که بعضی مسائلش با مسائل دینی تداخل داشته باشد. در این صورت می‌توان گفت علمی دینی است که مسائلش با مسائل دینی اشتراک دارند. در مقابل علم دینی به این اصطلاح، علمی است که مسائلش با مسائل دین تباین دارد و هیچ ربطی به هم ندارند. طبق همین اصطلاح است که علوم حوزوی را از علوم دانشگاهی جدا می‌کنیم، و به علوم حوزوی هم گاهی علوم دینی گفته می­شود. وقتی می‌گوییم فلانی تحصیلات علوم دینی دارد، یعنی هیچ اشتراکی با مسائل دانشگاهی ندارد؛ در دانشگاه‌ها از مسائلی خاص و عمدتا با روش تجربی بحث می‌شود که ارتباط مستقیمی با دین ندارد، اما علوم دینی علومی است که مسائلش در متن دین آمده است، مانند خداشناسی، معاد، نبوت، فقه، اصول ـ به یک معنا، و مانند آن. به هر حال، اگر مسائل یک علم با دین اشتراک داشته باشد، آن علم، علم دینی است، و در صورتی که بین مسائل یک علم و دین ارتباطی نباشد، علم غیردینی نامیده می­شود، مثل علم فیزیک به تنهایی یا حتی ریاضیات که خودبه‌خود ارتباطی با دین ندارد، نه اعتقادات است، نه اخلاق، و نه احکام. این یک وجه برای این‌که بگوییم علوم دو دسته‌اند: بعضی علوم دینی‌اند، یعنی مسائلشان در دین مطرح می‌شود، و بعضی علوم غیردینی‌اند، یعنی مسائلشان ربطی با محتوای دین ندارد.
ب) وجه دیگر نسبت بین علم و دین این است که ما مسائلی داشته باشیم که با دو متد قابل حل باشد؛ هم بتوان آن­ها را با متد عقلی حل کرد و هم با متد نقلی. در این صورت، اگر اینگونه مسائل با متد عقلی اثبات شود، این علم غیردینی است، یعنی ربطی به منابع وحیانی ندارد و اگر از منابع دینی استفاده کنیم، یعنی این مسائل را بخواهیم از راه آیات قرآن یا روایات معتبر اثبات کنیم، می‌شود علم دینی. مثلا در علم کلام، خداشناسی را هم با عقل می‌توان اثبات کرد و هم در منابع دینی درباره خدا و اوصاف خدا آیات و روایات داریم، یا اخلاق را هم با متد عقلی می‌توان اثبات کرد که چه صفات فاضله‌ای داریم، هم با آیات و روایات می‌توان به اثبات آن پرداخت. اگر با عقل اثبات شد، علم غیردینی است و اگر از منابع دینی استفاده شد، علم دینی نامیده می­شود. این هم یک وجه است.
ج) وجه سوم این بود که بعضی از علوم هستند که ما باید از آن‌ها برای فهم منابع دینی استفاده کنیم، مثل لغت و ادبیات عربی، معانی بیان یا فصاحت و بلاغت. اگر این علوم را نداشته باشیم، نمی‌توانیم درست از قرآن و روایات استفاده کنیم. ما می‌خواهیم با متد نقلی، مطالبی را از منابع دینی، یعنی منابع وحیانی، حل کنیم، اما برای این کار به برخی علوم احتیاج داریم؛ لغت عربی، صرف و نحو عربی، معانی، بیان، و بلکه در برخی قسمت‌ها رجال و درایه را باید بدانیم؛ اگر بخواهیم بدانیم کدام روایات معتبر است، باید علم رجال و درایه را بدانیم. بنابراین، به علومی که در راه حل مسائل دینی به کار گرفته می‌شوند علوم دینی گفته می­شود. شاید طبق همین اصطلاح است که می‌گوییم فلانی در علوم دینی تحصیل می‌کند.
البته گفتیم که در نسبت، ادنی ملابست کافی است. مهم‌ترین وجوهی که می‌توان در نسبت ملاحظه کرد این سه وجه است، هرچند وجوه دیگری هم فرض می‌شود که خیلی مورد حاجت نیست و در محاورات به کار نمی‌رود.

آیا علم ضددینی هم داریم؟

بعد از این‌که دانستیم علم را می‌توان به دو قسم دینی و غیر دینی تقسیم کرد، این سؤال مطرح می­شود که آیا علم ضددینی هم داریم؟ معنای غیردینی بودن، تضاد داشتن با دین نیست، مثلا اگر مطالبی را نه از راه منابع دینی، بلکه از راه عقل اثبات کردیم ـ مثل بسیاری از مسائل اخلاق ـ این به یک معنا علم دینی نیست، زیرا از منابع دینی استفاده نشده است، ولی ضد دین هم نیست. همان مطالب را با منابع دینی ـ منابع وحیانی ـ هم می‌توان اثبات کرد و با هم تضادی ندارند، ولی به هر حال این غیر از آن است؛ این یک متد است و آن یک متد دیگر. یا طبق این‌ اصطلاح که علم دینی علمی است که مسائلش جزیی از مسائل دین باشد، آن علومی که مسائلشان هیچ ربطی با دین ندارد علوم غیردینی هستند، اما ضرورتا معنایش این نیست که ضد دینی‌اند. علم غیر دینی طبق این اصطلاح، علمی است که موضوع، مسائل، و متد تحقیق‌اش جداست و ربطی به دین ندارد. اگر کسی اصطلاح علم ضد دینی را به کار ببرد به چه معناست؟ آیا علم ضد دینی هم داریم؟
قبلا اشاره شد که غالبا وقتی واژه علم به کار می­رود معنایش این نیست که نتایجی که در این علوم به دست می‌آید و ارائه می‌شود قطعی است. اکثر مسائلی که در علوم رایج دنیا مطرح می‌شود ظنی هستند و لذا بعد از مدتی عوض می‌شوند و نظریات ابطال می‌شود. آن‌چه از این علوم انتظار می‌رود این است که راه‌حل‌هایی برای مسائل مورد بحث در آنها پیدا شود که این راه‌حل‌ها روش‌مند باشد و با روشی خاص اثبات شود. در همه علوم نظریاتی وجود دارد که تا مدتی مورد قبول و بلکه مورد قبول عام است و همه می‌پذیرند، ولی بعد معلوم می‌شود اشتباه بوده یا استثنا پیدا می­کند. مانند اینکه طب سنتی مبتنی بر یک سلسله پیش‌فرض‌هایی است که امروز تقریبا می‌توان گفت ابطال شده است و اگر هم نگوییم ابطال شده، دست‌کم دلیل معتبری ندارد و نظریاتش تغییر می‌کند. گاهی برخی از محققین بزرگ نظریه‌ای را ابراز می‌کنند ولی بعد از مدتی دسته دیگری از محققین آن را ابطال کرده و نظریه دیگری را جایگزین آن می‌کنند. منظور این است که وقتی ما علمی را می‌آموزیم یا می‌گوییم این کتاب درباره فلان علم است، معنایش این نیست که همه راه‌حل­های ارائه شده برای مسائل آن، قطعی است، بلکه مسائل ظنی هم اگر روش‌مند باشد و براساس متدی اثبات شده باشد، می‌گوییم علم است. در این صورت، اگر هم بعدا نظریه­ای در یک علم باطل شد زمین به آسمان نمی‌‌آید، همچنانکه نمونه­های فراوانی برای آن وجود دارد. در علوم دینی هم چنین چیزی وجود دارد. بسیاری از مسائل فقه از همین قبیل است، لذا اختلاف فتوا وجود دارد. وقتی مرجعی از دنیا می‌رود فتواهایش منسوخ می‌شود، یعنی عملا از اعتبار می‌افتد و فتاوای مرجع دیگری معتبر می‌شود و مورد عمل قرار می‌گیرد. یعنی هیچ کدام از این فتاوا یقینی نبوده یا لااقل بعضی‌ از آن­ها یقینی نبوده است. بالاخره ضمانتی ندارد که همه‌اش یقینی باشد. بنابراین، می­توان فرض کرد که در یک علم، دو نظریه وجود داشته باشد و هر دو ظنی یا غیر یقینی باشند و این نظریات با هم تفاوت دارند. همانگونه که می‌دانید در علوم تجربی اینگونه اختلافات فراوان وجود دارد. در یک علم چند نظریه متفاوت وجود دارد. مثلا در روان‌شناسی جدید، نظریات متفاوتی درباره توجیه یک پدیده روانی و اینکه این پدیده چگونه تحقق پیدا می‌کند، وجود دارد. مثال ساده‌اش اختلافی است که بین رفتارگرایان با بعضی دیگر از مکاتب روان‌شناسی وجود دارد. رفتارگرایان می­کوشند همه پدیده‌های روانی را با مطالب تجربی حسی تبیین کنند. به همین دلیل، همه چیز را تابع مغز، شرایط مختلف مغز و سایر اندام‌های بدن می‌دانند و چیز دیگری را نه تنها قبول ندارند، بلکه اصلا انکار می‌کنند. آن­ها چیز مستقلی به نام روح را قبول ندارند. حالا رفتارگرایی کمی ضعیف شده است، ولی هنگامی که گرایش پوزیتویسم در فلسفه رایج بود، رفتارگرایی هم در روان‌شناسی خیلی شایع بود. به هر حال، این گرایش در روان‌شناسی مبتنی بر این‌ است که همه چیز مادی است. بنابراین، انسان هم حقیقتش مادی است و همه پدیده‌های روانی هم از تحولات مغز و اعصاب تحقق پیدا می‌کنند. از این رو، اگر بخواهیم در آن­ها تغییری بدهیم، باید سعی کنیم مکانیسم اعصاب را یاد بگیریم و در آن تغییری ایجاد کنیم. فرض کنید ترس، در اثر یک نوع ژن پیدا می‌شود یا در اثر نوعی اختلال در اعصاب پدید می‌آید، اگر بتوانیم این را با نوعی دارو یا رفتار کنترل کنیم، ترس هم برطرف می‌شود. مثال دیگر، افسردگی است که یک حالت روانی است؛ امروز شاید بیشترین نظریات حتی در پزشکی و روان‌پزشکی هم بر همین اصل مبتنی است که افسردگی را می‌توان با دارو معالجه کرد، یعنی تابع تحولات مغز و اعصاب است، اما چیز دیگری ـ مثل روح ـ را که مستقل باشد و بتواند این بیماری را علاج کند یا این را که بتوان از راهی غیر از دارو و عوامل فیزیکی تأثیری در روح بخشید قبول ندارند. لااقل در برهه‌ای از زمان این گرایش غالب بود، هرچند اکنون کمی فرق کرده است و امروزه گرایش‌های کمال‌گرایی و انسان‌گرایی در روان‌شناسی ـ در مقابل رفتارگرایی ـ بیشتر رواج دارد.
به هر حال، در علمی که مسائل خاصی دارد و محورش روان انسان، و به اعتقاد رفتارگرایان، رفتار انسان است، و به نام روان‌شناسی شناخته می‌شود، نظریات مختلف و مکاتب مختلفی وجود دارد. گاهی در یک زمان چند مکتب روان‌شناسی وجود دارد که هر کدام پدیده‌ها را به صورتی تفسیر می‌کنند و امراضش را به صورتی معالجه می‌کنند؛ مثل فرویدیَن‌ها که نظریه خاصی دارند و روان‌کاوی می‌کنند. برای اینگونه مسائل مخصوصا آن‌چه مربوط به علاج دردها است، راه‌های مختلفی پیشنهاد می‌شود. احیانا بعضی‌ از آن­ها مثلا برای رفع افسردگی می‌گویند مقدارکمی نوشابه‌ای استفاده کنید که چند درصد الکل داشته باشد. دانشمند دیگری که تابع نظریه دیگر است راه علاج متفاوتی را پیشنهاد می‌کند. وقتی دو راه حل برای یک مسأله پیشنهاد شد، ممکن است یکی‌ از آن دو با ارزش‌های دینی سازگار باشد و دیگری سازگار نباشد. مانند آنکه یک ناراحتی روانی را می‌توان با داروهای حاوی الکلِ قابل توجه درمان کرد که خواه‌ناخواه یک مرتبه‌ای از سُکر می‌آورد، و می‌توان با داروهای دیگری معالجه کرد که اصلا الکل نداشته باشد. همچنانکه درمان آن­ها با روش­های دیگر مانند رفتاردرمانی و مراقبت امکان­پذیر است. علم، یک علم است، یعنی یک سلسله مسائل خاصی است، اما راه‌حل‌ها دو نوع است که یک نوعش با ارزش‌های دینی سازگار است و نوع دیگر با ارزش‌های دینی سازگار نیست. حال، جا دارد که بگوییم راه‌حل‌های موافق ارزش‌های دینی که در یک علم پیشنهاد می‌شود علم دینی است، یعنی روان‌شناسانی که برای علاج اینگونه ناراحتی‌ها و روان‌پریشی‌ها، داروها یا رفتارهای سازگار با ارزش­های دینی را پیشنهاد می‌کنند بر اساس «روان‌شناسی دینی» است، اما آن‌ها که راه‌های ناسازگار با ارزش­های دینی را پیشنهاد می‌کنند، علمشان مسامحتا ضد دینی نامیده می­شود. مثل اینکه بعضی‌ از روانشناسان، برای بعضی از مشکلات جوان‌ها رفتارهای حرام و غیرشرعی را پیشنهاد می‌کنند، و یا برخی، داروهای خوراکی نامشروع ـ مانند نوشابه­های الکلی ـ را پیشنهاد می‌کنند. آن مکتبی را که این روش‌ها را پیشنهاد می‌کند مسامحتا می‌گوییم علمش ضد دینی است، چون با ارزش‌های اسلامی اصلا سازگار نیست. یک وقت چیزی پیشنهاد می‌شود که خنثی است، یعنی دین آن را نفی و اثبات نمی‌کند. در این صورت علم، غیردینی است، اما گاهی چیزی پیشنهاد می‌شود که دین آن را طرد می‌کند و می‌گوید این کار را نکن. البته گاهی این فرض ممکن است ـ همانگونه که فقها هم فرض کرده­اند ـ که علاج یک بیماری بر دارویی متوقف باشد که شرعا فی حد نفسه حرام است. در این مورد گفته شده است که اگر تحملش سخت باشد، استثناءً جایز است. بحث ما در اینگونه موارد نیست، بلکه بحث در جایی است که یک بیماری عادی که کشنده نیست و تحملش سخت نیست دو راه علاج دارد؛ یک دسته از روان‌شناسان راهی را پیشنهاد می‌کنند که با ارزش‌های اسلامی نمی‌سازد، یعنی ارزش‌های اسلامی آن را نفی می‌کند و راه‌هایی نیز وجود دارد که منافاتی با اسلام ندارد. به راه‌هایی که با اسلام منافات ندارد می‌توانیم بگوییم دینی است و این نوع روان‌شناسی دینی است، اما به آنچه اسلام، آن‌ها را طرد می‌کند می‌توانیم بگوییم غیردینی است. همچنین است اگر در علمی، مسأله‌ای با متد خودش بصورت ظنی و احتمالی اثبات شده است، ولی شایع شده و مورد قبول اهل نظر آن علم و صاحب­نظران واقع شده است ـ هر چند مانند بسیاری از نظریات، مدتها و گاه تا صد سال یا بیشتر مورد قبول عام واقع شود و بعدها معلوم ‌شود که درست نبوده است ـ اما فرض کنید در دین اثبات شد که این نظریه درست نیست، یعنی حل آن مسأله مبتنی بر اصول موضوعه‌ای است که دین آن اصول موضوعه را قبول ندارد، مثلا بر نظریه ماتریالیسم و انکار ماورای ماده مبتنی باشد. همچنانکه بسیاری از مسائلی که روان‌شناسان رفتارگرا مطرح می‌کنند همین طور است و بر انکار ماوراء ماده مبتنی است؛ در اینصورت راه‌حلی که ارائه می‌دهند با مبانی دینی سازگار نیست و می­گوییم این علم ضددینی است، اما علومی را که اینگونه با مبانی دینی تنافی ندارند ـ هرچند از لحاظ مسائل یا روش تحقیق با دین فرق داشته باشند، می‌توانیم دینی بنامیم، به این معنا که منافاتی با دین ندارند.
این وجه در جایی به درد می‌خورد که وارد مسأله جدیدی می‌شویم، یعنی وارد اصل مسأله‌ای می‌شویم که مورد بحث روزگار ماست. مسأله اصلی ما، این نبود که علم دینی داریم یا نداریم، و اگر داریم چند قسم است، و مانند این‌ها. اصل مسأله ما اسلامی کردن علوم است؛ اسلامیزاسیون، اسلامیزیشن، و یا به قول عرب‌ها اسلمة. در زبان عربی، از اسلام، مصدر جعلی ساخته شده و در اصطلاح، اسلمةالعلوم ـ به معنای اسلامی کردن علوم ـ به کار می­رود.

معنای اسلامی سازی علوم

محل بحث این است که اصلا اسلامی کردن علوم به چه معنا است. وجه اخیر، با این بحث خیلی مناسبت دارد، یعنی در دانشگاه‌ها بسیاری از نظریات علمی مطرح می‌شود که یا بر مبانی ضددینی مانند ماتریالیسم، انکار مجردات، و انکار روح مستقل از بدن، مبتنی است یا روش‌هایی پیشنهاد می‌شود، داروهایی تجویز می‌شود که با ارزش‌های دینی سازگار نیست، مثل بعضی رفتارهای حرام که برای بعضی از حالات جوان‌ها پیشنهاد می‌شود. این علم ضددینی است، یعنی با باورها و ارزش‌های اسلامی منافات دارد. تنافی داشتن با باورها یعنی مبتنی بودن بر اصول موضوعه‌ای که در دین مورد قبول نیست، مانند تساوی هستی با ماده. برای اسلامی کردن این علوم باید مکاتب، روش‌ها، یا داروهایی ترویج و تجویز شود که با ارزش‌های اسلامی سازگار است، به جای استفاده از آن دسته کتاب‌های روان‌شناسی‌ که از اول تا آخرش از امثال اسکینر و از یک روان‌شناس رفتارگرا که اصلا به غیر ماده معتقد نیست گرفته شده است، از نظریات روان‌شناسانی استفاده کنیم که به وجود روح اعتقاد دارند، مثل بعضی روان‌شناسان انسان‌گرا یا کمال‌گرا که به نحوی وجود روح مستقل را قبول دارند و ارزش‌های مستقل از ماده را می‌پذیرند. آشنایان با وضع فرهنگ کشورِ ما می‌دانند که در حدود یک قرن تلاش بر آن بوده است که کتاب‌هایی در دسترس عموم قرار بگیرد یا در دانشگاه‌ها تدریس شود که با دین میانه خوبی ندارد. تعمدی در این کار است؛ کتاب‌هایی در یک علم ترجمه و چاپ می‌شود که همه‌ مطالبش ضددینی است. با این‌که در همان علم، عالمانی هستند که معتقد به دین و خداپرست هستند و نظریات قابل قبولی دارند، آن‌ها را ترجمه نمی‌کنند، متنش را در کتاب‌های درسی قرار نمی‌دهند، و یا آن ها را به عنوان منبع پژوهش برای دانشجویان معرفی نمی‌کنند. اگر خیلی خوش‌بین باشیم، می­گوییم اتفاقا این طور شده است، اما خیلی بعید است که صِرف یک اتفاق باشد. همان دستی که در کار بود تا مساجد و مدارس دینی بسته شود، مجالس عزاداری و روضه‌خوانی‌ها ممنوع شود، چادرها برداشته شود، همان هم در زمینه علوم و مواد آموزشی و تحقیقاتی، اینها را پیشنهاد کرد. نمونه‌های فراوانی داریم. من به عنوان نظر قطعی نمی‌گویم، اما شواهد زیادی برای آن وجود دارد و احتمالش دافعی ندارد. منظور از اسلامی کردن علوم این است که در همان علم، عالمانی هستند که نظریات دیگری دارند که با دین سازگار است؛ آن‌ها را متن قرار بدهیم. البته اشکالی ندارد که بعد اشاره شود نظریه دیگری هم مبتنی بر مبانی ماتریالیستی وجود دارد، ولی با اسلام موافق نیست و ما قبول نداریم، اما متون درسی از آن دسته دیگر از عالمان همان علم انتخاب یا اقتباس شود و یا کسانی خودشان تحقیق کنند. چرا ما باید همیشه ریزه‌خوار خوان دیگران باشیم؟

تضاد نداشتن علم یقینی و دین یقینی

مطمئنا ما علمی که صددرصد و متضاد با دین قطعی باشد در عالم نداریم. اگر آن‌چه را از راه وحی به ما رسیده درست بفهمیم و با متد صحیح و نظریه قطعی به دست بیاوریم، قطعا با هیچ علم یقینی تضادی نخواهد داشت، یعنی اگر نظریه­ای قطعی را از کتاب و سنت به دست بیاوریم، یقین خواهیم کرد که هر نظریه­ای‌ ضد آن، دروغ و خطا است. اگر محققین درست تحقیق کنند، به همان نتیجه‌ای می‌رسند که در متن یقینی دین وجود دارد. البته من روی کلمه یقینی تأکید می‌کنم، چون بالاخره استفاده از متون دینی هم غالبا ظنی است و ممکن است آنها را بد ‌بفهمیم، یا معنا و توجیه دیگری داشته باشد. اگر ما چیزی را ـ مثل اصل وجود روح ـ به صورت قطعی از دین فهمیدیم، نمی‌شود کسی مسلمان باشد و به قرآن و قیامت معتقد باشد، اما روح مستقل از بدن را مخصوصا بعد از مرگ قبول نداشته باشد. لازمه‌ انکار روح، انکار معاد است. اگر چیزی بر این نظریه مبتنی باشد که اصلا روحی غیر از بدن و تحولات بدن وجود ندارد، قطعا خلاف دین است، ولی دروغ است.
در روان‌شناسی و علوم دیگر مکاتبی هم هست که بر اساس آنها، روح هم واقعیتی دارد، خواه در این صدد برآمده و تصریح کرده باشند، یا لازمه حرف‌هایشان این باشد. حالا این خیلی گفتنی نیست و شاید هم از این حرف سوء استفاده بشود که بعضی از نظریات فروید ناخودآگاه بر پذیرفتن وجود روح مستقل از بدن مبتنی است، هرچند من تصریحی از خودش ندیده­ام؛ این مسأله، فلسفی است و در روانکاوی مطرح نمی­شود، اما بعضی از نظریات را اگر تحلیل فلسفی کنیم، بر اصل وجود روح مستقل از بدن مبتنی است. به هر حال، همه کسانی که در زمینه علوم تجربی تدریس کرده و تحقیق و نظریه‌پردازی می‌کنند منکر ماورای ماده نیستند، بلکه بسیاری از آنها به عنوان یک اصل علمی و فلسفی یا به عنوان یک اصل پراگماتیستی به ماورای ماده اعتقاد دارند، مثلا ویلیام جیمز معتقد است که بسیاری از بیماری‌ها را می‌توان با اموری مانند نیایش و عبادت معالجه کرد، ولی این طور که معروف است ایشان - شاید مثلا در اثر شکست در عشق- به یک ناراحتی روانی مبتلا شده بود و بعد با عبادت خودش را معالجه کرد و به دنبال آن یک مکتب پراگماتیستی تأسیس کرد که می‌گوید ما دین را به این دلیل که مفید است قبول داریم. دیگران که می‌خواهند اصلی را اثبات کنند می‌گویند ما این اصل را به خاطر دلیل داشتن قبول داریم، ولی ایشان این مبنا را مطرح کرد. البته این مبنا منحصر به ایشان نیست، برخی دیگر هم هستند که می‌گویند اعتبار یک علم به این است که نتیجه مفید داشته باشد. یعنی اگر ما معتقد باشیم به این‌که خدایی هست و می‌توان با او درد دل و مناجات کرد، این برایمان مفید است و بیمار را معالجه می‌کند، پس چرا نگوییم خوب است؛ این یک اصل پراگماتیستی است که در عمل، دین مؤثر است و به این دلیل معتبر است. این چیزها در عالَم وجود دارد. اگر در مدارس و دانشگاه‌های ما این حرف‌ها مطرح نمی‌شود، معنایش این نیست که این حرف­ها وجود ندارد، معنایش این است که انتخاب کتاب‌ها جهت­دار بوده است، اگر دانشجویان را برای تحصیل به خارج فرستادند، به آن دانشگاهی فرستادند که جهت‌دار بوده است، نزد استادی معرفی کردند که جهت‌دار و حساب شده بوده است. روی احتمال عرض می‌کنیم، علم غیب نداریم، اما قرائنی در کار است که این چنین باید باشد.
پس معنای اسلامی­سازی علوم این است که اگر کتاب‌‌ها و نظریاتی علمی که تدریس می‌شود، بر اصولی، مثل ماتریالیسم (اصالت ماده) مبتنی باشد که اسلام آن اصول را نفی می‌‌کند، آنها را عوض کنیم. لحن کلامی که بیان می‌شود یا کتابی که نوشته می‌شود این باشد که چنین حرفی گفته شده است، اما دروغ است، زیرا برای وجود روح، هم دلیل عقلی وجود دارد و هم دلیل نقلی. بحث کردن، خواندن و فهمیدن چنین مباحثی اشکال ندارد، ولی لحن کلام این باشد که به عنوان یک نظریه ضعیف و مردود مطرح شود، یعنی این را هم بدانید که چنین نظریه‌ای هست و چنین کسانی به آن معتقدند، اما این خلاف اسلام است و مبنای صحیحش این است که غیر از ماده هم موجوداتی وجود دارند و روح ما مستقل از بدن است، اگر اولش هم گفتیم روح، جسمانیة‌الحدوث است ولی نهایتا وقتی شخص از دنیا می‌رود بدنش فانی می‌شود، ولی روحش باقی است.
علومی مانند ریاضیات که هیچ اصطکاکی با مسائل دینی ندارند و البته در آن‌ها اختلاف هم خیلی کم است، اسلامی کردن ندارند. اینگونه علوم، اصلا اسلامی و غیراسلامی ندارند. به چه معنا بگوییم ریاضیات دینی است یا دو جور ـ دینی و غیردینی ـ است؟ نه مسائلش مشترک است، نه متدش مشترک است، و نه بعضی از مسائل دینی بر آن‌ها متوقف است. پس، ریاضیات، اسلامی و غیراسلامی ندارد. بسیاری از علوم دیگر که هیچ کدام از این سه وجه نسبت علم دینی در آن‌ها جاری نیست، دینی و غیر دینی ندارند؛ آن علوم خنثی هستند؛ نه اسلامی‌اند و نه غیر اسلامی. این علوم با اسلام نسبتی ندارند.
در علومی که با دین اصطکاک دارند ـ مثل اکثر علوم انسانی (روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، علوم تربیتی، اخلاق، فلسفه، عرفان، و ...) ـ در صورتی که بعضی از این کتاب‌هایی که نوشته شده یا نظریاتی که تدریس می‌شود مبتنی بر مبانی و اصولی باشد که اسلام آن‌ها را نفی می‌کند، آن‌ها را متن اصلی قرار ندهیم، بلکه اصل متن را نظریه‌ای قرار بدهیم که با اسلام سازگار است. بله، به این نکته هم اشاره کنیم که نظریات دیگری هم وجود دارد که مورد قبول ما نیست، زیرا هم برهان عقلی برخلافش وجود دارد و هم دلیل نقلی و تعبدی. این یک معنای اسلامیزه کردن علوم است.
این‌که کسانی می‌گویند اصلا علم دینی محال است و علم اسلامی یک تعبیر پارادوکسیکال است، به یک معنا ممکن است، زیرا هر کدام از واژه­های علم و دین چند معنا دارد و همانگونه که بیان شد از ضرب کردن وجوه در یکدیگر، جدولی حداقل سی یا چهل وجهی در می‌آید. از میان این معانی، سه تا را قبول داریم و بقیه ـ که همگی ضعیفند ـ مورد قبول نیست، ولی تصور عقلی دارد. پس به این معنا می‌توانیم بگوییم اسلامی کردن علوم معنا دارد. کدام علوم؟ آن علومی که مسائلش با مسائل دینی اصطکاکی دارد، نه آن علومی که مسائلش با مسائل دین تباین دارد، یعنی نه جزء اعتقادات است، نه جزء اخلاق، و نه جزء احکام دین. اگر موضوع یک علم با این‌ها ارتباط مستقیم نداشت ـ هرچند همه چیز به صورت غیر مستقیم با حلال و حرام ارتباط پیدا می‌کند ـ آن‌جا اسلامی یا غیراسلامی ندارد، اما اگر ارتباط مستقیم با دین پیدا کرد، اسلامی­سازی علوم به این معنا است که نظریاتی را اصل قرار بدهیم که دین آن‌ها را نفی نمی‌کند یا تأیید می‌کند، یا خودمان نظریه‌ای را ابداع کرده و به عنوان احتمال مطرح ‌کنیم، هرچند دیگران این نظریه را نگفته باشند. خیلی از نظریات را ابتدائا دانشمندی در یک گوشه دنیا مطرح کرده است و بعدها اثبات شده که صحیح گفته است؛ مگر اولین کسی که جاذبه را کشف کرد چند نفر بودند؟ اولین کسی که مرکزیت زمین را نفی کرد و در منظومه شمسی مرکز بودن خورشید را اثبات کرد چند نفر بودند؟ بعد هم جهان‌گیر شد. ما هم بیاییم نظریه‌ای را ابداع کنیم و بگوییم این نظریه را موافق دین می‌دانیم، اما نظرات دیگری هم هست که به این دلیل‌ها مورد قبول ما نیست. در این صورت است که این علم را اسلامی کرده­ایم و اسلامی کردنش به این معناست.

چکیده مباحث

تا این‌جا بحث‌هایی درباره اصطلاحات علم، دین، علم دینی، و دینی‌کردن علم مطرح شد. اگر این چهار واژه را درست تفسیر کنیم و ارتباطشان را با هم بسنجیم، بسیاری از بحث‌هایی که در این زمینه‌ها صورت گرفته و در حد تناقض و با 180درجه اختلاف‌نظر مطرح شده است خیلی به هم نزدیک می‌شود و راه‌حل قابل قبولی پیدا می‌کند. پس، طبق اصطلاحات بیان شده، اینگونه نیست که هر علمی دینی باشد. ضمنا بیان شد که می‌توان علم و دین را به گونه­ای معنا کرد که بگوییم هر علمی دینی است، اما علمی که یقینی باشد. دینی است به این معنا که آن کسی که این دین را نازل کرده است این علم را هم ـ که از راه عقل اثبات می­شود قطعی است ـ او قرار داده است و با هم تضادی ندارند، ولی این اصطلاح رایج نیست و کسی به این معنا نمی‌گوید علم دینی. این یک اصطلاح است و مطرح کردن آن اشکالی هم ندارد، اما آنچه در جامعه، مطرح و مورد بحث است این اصطلاح نیست. آنچه می‌شود گفت یکی از آن سه وجهی است که در علم دینی بیان شد. در این جلسه هم وجهی برای اسلامی کردن یا دینی کردن علوم بیان شد. اگر سؤالاتی هست، بفرمایید.

پاسخ به یک سؤال

سؤال: چگونه به دین یقینی دست پیدا می‌کنیم، آیا اصلا راهی وجود دارد یا خیر؟
پاسخ استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. این‌که چگونه می‌توانیم به یک قضیه‌، راه حل یک مسأله، یا پاسخ به یک سؤال یقین پیدا کنیم اساسی‌ترین محور معرفت‌شناسی است. امروزه یک رشته از علوم فلسفی وجود دارد که سابقا به عنوان علم مستقلی مطرح نمی‌شده و غالبا در مباحث منطقی به آن اشاره می‌شده است، ولی امروزه خود اپیستمولوژی (Epistemology) دانش مستقلی است و اصلی‌ترین سؤالش این است که آیا می‌توانیم به چیزی علم یقینی پیدا کنیم یا نه؟ اگر می‌توانیم، از چه راهی؟
در اینگونه مسائل، نظریات ضد و نقیضی مطرح شده است؛ بعضی‌ها خیلی راحت می‌گویند ما به سادگی می‌توانیم یقین پیدا کنیم؛ الان من یقین دارم خودم هستم، شما هستید، زمین هست، آسمان هست، آب هست، اینجا میکروفون هست، و ... معلوم می‌شود ما می‌توانیم یقین پیدا کنیم. این یک جواب ساده‌ است. در مقابل، برخی می‌گویند شما درست دقت نکردید؛ اگر در همین‌ امور دقت کنید، می‌بینید که هیچ کدام از اینها یقینی نیستند، تشکیکاتِ در خطای باصره و مانند آنها را مطرح می‌کنند که شاید چشم شما اشتباه دیده باشد، شاید ذهن شما چنین و چنان بوده است و در نتیجه نمی­توانید یقین پیدا کنید. آخرش همان شبهه دکارت است که از کجا معلوم که ما خواب نباشیم؟ شاید همه اینها را که ما می‌بینیم خواب است.

معنای یقین

به هر حال، این یک مسأله اساسی است که آیا می‌توانیم به واقعیتی معرفت یقینی پیدا بکنیم یا نه؟ حقیقت این است که نه دایره‌ یقین آن قدر محدود است که ادعا بشود ما به هیچ چیز یقین پیدا نمی‌کنیم و در همه چیز درصدی از احتمال خلاف هست، و نه این قدر یقین آسان است که به این سادگی که ما فکر می‌کنیم این اعتقادات یقینی باشد. بحث آن گسترده است و البته در همین جا یک دوره بحث­های معرفت­شناسی با چند تا از اساتید بزرگ داشته­ایم که ضبط شده است. اینکه اصلا یقین خودش به چه معناست، چند مرحله دارد و ما به چه مراحلی از آن می‌توانیم دست بیاییم. یک نوع یقین همان است که برخی فیسلوفان ـ به خصوص ابن سینا در برهان شفا ـ تعریف کرده و شرایطی را برای آن تعیین می­کنند. یقین بر اساس دیدگاه آنها این است که به ثبوت محمولی برای یک موضوع و نیز به محال بودن نفی این محمول از آن موضوع علم داشته باشیم. اینگونه یقین واقعا کم پیدا می‌شود، ولی بالاخره ـ برخلاف نظر کسانی که شکاک یا نسبی‌گرا هستند ـ حتی در این حد هم یقین‌هایی وجود دارد؛ ما در مواردی یقین قطعی ـ حتی با آن قیودی که ابن سینا تعریف کرده است ـ داریم و هیچ جای شک هم ندارد.
نوع دیگر یقین سطحش از این نازل‌تر است و آن چیزی است که همه عقلا به آن اعتماد می‌کنند. الان همه شما یقین دارید که کسی مشغول حرف زدن است و شما صدایش را می‌شنوید، یا اینکه انسان یقین دارد گرسنه می‌شود، غذا می‌خورد، یقین دارد خانه داشت، ظهر در خانه بود، دیشب در خانه بود و حالا از خانه بیرون آمده است، و چیزهایی از این قبیل که حتی از حسیات سرچشمه می‌گیرد و با این‌که حسیات قابل نقض و خطا هستند، در شرایطی آن قدر ادراکات حسی متراکم می‌شوند و همدیگر را تأیید می‌کنند که انسان عاقل در آن شک نمی‌کند و احتمال خلافش را نمی­دهد. یقین به این معنا چیزی است که عملی است، یعنی در دسترس افراد واقع می‌شود و دین هم همین یقین را از ما می‌خواهد.
البته یقین، اصطلاح خاص دیگری هم دارد که در متن قرآن و روایات به آن اشاره شده است. یقین بر اساس این اصطلاح، این است ‌که نه تنها این اعتقاد حاصل بشود، بلکه این اعتقاد منشأ رفتار هم بشود. این یک اصطلاح خاص اخلاقی یا تفسیری است، ولی به هر حال یقین عرفی همین است. بله، ما از راه‌های مختلف می‌توانیم یقین پیدا کنیم و عمده‌اش همان چیزهایی است که در منطق معروف کلاسیک بیان شده است، یعنی آنچه با شکل اول قیاس، از بدیهیات استنتاج می‌شود. حال، سؤال می‌شود که ما از کجا می‌توانیم به مطالب دینی یقین پیدا کنیم؟
بیان شد که بخشی از مسائل دینی اعتقادات است و مهم‌ترین آنها همان اعتقادات اصلی سه‌گانه است؛ اولین از آنها اعتقاد به خدا است. کسانی هستند که اصلا نمی‌خواهند به خدا اعتقاد داشته باشند و در همه چیز تشکیک می‌کنند. در قرآن هم به چنین کسانی اشاره شده است: أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ × بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ × بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ2 انسان­ها انگیزه‌ای دارند که می‌خواهند به برخی چیزها علم نداشته باشند؛ دنبال این هستند که برای رفتارهای دلخواه خودشان حجتی پیدا کنند و اگر خدا بگوید چرا نماز نخواندی؟، بگویند نمی‌دانستیم و یقین نداشتیم که خدا هست. چرا گناه کردی؟ چون یقین نداشتم که حساب و کتابی در کار است. اگر گفته شود که آن دلیل وجود داشت، می­گوید من به این دلیل، یقین پیدا نکردم. گفتنش آسان است.

راه دستیابی به یقین منطقی

اگر کسی که واقعا طالب کشف حقیقتی است، راه صحیح را بپیماید می‌تواند یقین پیدا کند. راه صحیحش همین برهانی است که براساس شکل اول از بدیهیات تشکیل می‌شود. در اثبات وجود خدا و در توحید چنین براهینی وجود دارد، هرچند به این معنا نیست که همه به راحتی بتوانند استناد کنند. در علوم، مسائل زیادی وجود دارد که هر چند یقینی شده است، اما همه مردم اصلا موضوع و محمولش را درست تصور نمی‌کنند تا بگویند ما یقین داریم یا نداریم. امروزه مسائلی در دنیا مطرح است که تصور موضوع و محمولش برای مردم مشکل است، ولی کسانی هم هستند که در این زمینه‌ها کار می‌کنند و تحقیقاتی دارند. اگر کسی درست تصور کند و آن ادله را درست درک کند می‌تواند یقین پیدا کند؛ یقینی که از راه عقل پیدا می‌شود، زیرا بخشی از مسائل دینی ـ مثل وجود خدا ـ تنها از راه عقل اثبات می‌شود و بعضی‌ هم مشترک است، یعنی هم راه عقلی دارد، هم راه نقلی.
بنابراین، می‌توان به وجود خدا، معاد، نبوت، صحت قرآن، و بسیاری از اعتقادات دیگر یقین منطقی پیدا کرد، یعنی می­توانیم براساس روش صحیح عقلایی از مقدمات بدیهی به نتایج نظری قریب به بداهت برسیم، ولی همه اعتقادات اینگونه نیست و بسیاری از اعتقادات هم وجود دارد که ظنی است، ولی در همه آنها یک اعتقاد اجمالی یقینی وجود دارد، مثلا از ما سؤال می‌کنند که واقعا سؤال شب اول قبر چگونه است؟ همه ما می‌گوییم سؤال نکیر و منکر حق است، ولی این یعنی چه؟ وجوه مختلفی بیان می‌شود که انسان به هیچ کدام یقین پیدا نمی‌کند. آیا هنگام سؤال ملائکه‌ای می‌آیند و انسان را بلند می‌کنند و می‌نشانند؟ و روح دوباره به بدن برمی‌گردد؟ نمی‌دانیم، ولی به این‌ اعتقاد داریم که آن‌چه خدا و پیغمبر گفته­اند و همانگونه که گفته­اند درست است، مثل این‌که به درستی دارویی که دکتر متخصص تجویز می‌کند اعتقاد دارم، هرچند من نمی‌دانم ترکیباتش چیست و چه تأثیری در بدن من دارد، ولی یقین دارم که چون متخصص است آنچه می‌گوید درست است. این اعتقاد اجمالی را داریم. در این‌جا اعتقاد تفصیلی لازم نیست که واقعا سؤال نکیر و منکر چگونه است. می‌گوییم هر چه خدا و پیغمبر گفته­اند درست است. همین کافی است. ولی درباره اصل وجود خدا، اعتقاد اجمالی کافی نیست، بلکه باید به خدا اعتقاد تفصیلی داشته باشیم؛ خدایی که دارای صفاتی است که برای او یقینی است و متفاوت با اجسام و موجودات دیگر است و نیز اصل نبوت و چیزهایی از این قبیل. پس، به بخشی از اعتقادات می‌توانیم یقین داشته باشیم و راهش همان استفاده از منطق کلاسیک است.

عقلایی بودن اکتفا به ظن در برخی مسائل

بخش دیگری از اعتقادات، ظنی است، مانند همین مسائلی که در رساله عملیه مجتهدمان وجود دارد و به آنها عمل می‌کنیم. چه قدر از آن را یقین داریم که حکم خداست؟ یقین داریم که وظیفه ما این است که به این عمل کنیم، اما یقین نداریم که واقعا این حکم خداست. زیرا اگر فردا، فتوایش به گونه­ای دیگر شد، می‌گوییم باید به آن عمل کرد. پس هرچند من یقین ندارم که حکم خدا این است، ولی وظیفه عملی من این است که آن را بپذیرم و رفتارم بر اساس آن باشد. شبیه این مثال، زیاد است. مانند اختلاف نظر بین پزشکان درباره چگونگی معالجه یک بیمار. اگر بعد از جستجو، پزشک حاذقی را که بهتر از دیگران است یافتیم، اما یقین به درستی نظرش نداشتیم، زیرا ممکن است اشتباه کند. در اینجا وظیفه ‌ما چیست؟ آیا باید بگوییم به خاطر یک درصد احتمال اشتباه، به نسخه‌اش عمل نکنیم؟! هیچ عاقلی چنین کاری می‌کند؟! در اینجا هر چند یقین ندارم، ولی باید به این ظن اهمیت بدهم و برای آن اعتبار قائل بشوم و به آن عمل کنم. بعضی از مسائل دیگر، مانند مسائل مربوط به تاریخ و زندگی ائمه علیهم السلام، مسائل عزاداری و چیزهای دیگر هم از این قبیل است و حداکثرش ظنی است، حتی بعضی‌ از آنها به حد ظن هم نمی‌رسد، ولی ـ مثلاـ می‌خواهد عواطفش را تقویت کند. راه تقویت عواطف این است که به این احتمالات ترتیب اثر بدهد، یعنی سعی کند از این حوادث متأثر شود، هر چند یقین ندارد واقع شده است، ولی چون احتمالی بیش از پنجاه درصد می­دهد، انسان سعی کند روضه گوش کرده و گریه و عزاداری کند. مگر ما به هر چه در زندگی‌مان رفتار می‌کنیم یقین داریم؟
اکثر شناخت‌هایی که داریم ظنی است و اصلا زندگی بدون اینها نمی‌گذرد، مخصوصا در مسائل تخصصی مانند مراجعه به پزشک متخصص، مهندس ساختمان، و ... بالاخره نظر متخصص است، عمل می‌کنید و گاهی هم اشتباه در می‌آید؛ خانه‌هایی که خراب می‌شود و چند طبقه خانه روی هم فرو می‌ریزد برای این است ‌که مهندس درست دقت نکرده است، یا به صورت اصولی گودبرداری نکرده­اند. مهندس بر اساس اصول علمی ـ به خیال خودش ـ پیشنهاد کرده است، ولی گاهی عده‌ای جان خودشان را به خاطر اشتباه مهندسی از دست می‌دهند. زندگی دنیا همین‌ است. ما نسبت به امور دینی هم به همین اندازه که به امور دنیایمان اهمیت می‌دهیم اهمیت بدهیم. بیشتر از ما نخواسته­اند. به همان اندازه‌ای که به نظر یک پزشک، یا یک مهندس اهمیت می‌دهیم به نظر یک عالم دینی هم راجع به مسائل دینی‌مان اهمیت بدهیم. مگر شما یقین دارید یا به عالِم وحی شده است؟ خیر، مگر به آن مهندس وحی شده بود که شما به نقشه‌اش عمل کردید؟ مگر به آن پزشک وحی شده بود که نسخه‌اش را عمل کردید؟ اصلا آیا فهمیدید نسخه‌ای که به آن عمل کردید چیست؟ دارویش از چه موادی ترکیب شده و به چه دردی می‌خورد؟ چه تأثیری روی بافت‌های بدن شما دارد؟ نه. اصلا اسمش را هم بلد نیستید، اما می‌دانید او متخصص است و اگر به نسخه­اش عمل نکنید مورد مذمت عقلا قرار می­گیرید. در این موارد از ما یقین خواسته نشده است. اگر از ما یقین می‌خواستند، اصلا زندگی فلج می‌شد، ولی معنایش این نیست که در هیچ جا یقین لازم نیست. مسائل اساسی و پایه‌ای باید محکم باشد، اصول دین باید یقینی باشد، اما در مسائل روبنایی در حد امکان، اعتقاد قوی‌تر خوب است و اگر هم نشد، به همین ظنیات اکتفا کند، همان طور که همه این کار را می‌کنند.

امکانِ یقین فی الجمله در مسائل دینی، لزوم کسب یقین در مسائل اساسی دین، و اعتبار عقلایی ظن در برخی مسائل

پس جواب این سؤال که «آیا می‌توانیم دین را به طور یقینی بفهمیم؟» این است که در بعضی از مسائل دین ـ مثل بعضی از مسائل اعتقادی، اخلاقی، یا فقهی ـ بله. همه ما یقین داریم که نماز واجب است، نماز صبح هم دو رکعت است. شاید هیچ کدام هم یک روایت مبنی بر اینکه نماز صبح دو رکعت است بلد نباشیم، اما از اول اسلام تا به حال، 1400 سال است که میلیون‌ها مسلمان همین را گفته­اند. ممکن است بین شما کسانی باشند که اصلا نه لندن را دیده­اند، نه نیویورک، اما آیا کسی شک دارد که چنین چیزی هست؟ از چه راهی می‌گویید؟ با گوش‌تان شنیده‌اید که گفته‌اند هست؟ آیا گاهی گوش اشتباه نمی‌کند؟ آیا در این‌که چنین چیزی وجود دارد تشکیک می‌کنید؟ خیر. آن قدر گفته شده است که انکارش نوعی مریضی تلقی می­شود که باید معالجه شود. همین چیزها در مسائل دینی هم هست، مثل آنکه باید به طرف کعبه بایستیم، نمازهای واجب یومیه، هفده رکعت است، باید در ماه رمضان روزه گرفت، و... به اینگونه مسائل یقین داریم. احکام اسلام است، اما به آنها یقین داریم. برخی مسائل، از طریق متواترات، نصوص قرآن، و یا دلیل عقلی اثبات می‌شود که البته همه اینها یقینی است، اما بسیاری از مسائل و شاید اکثرشان یقینی نباشد، هرچند ما موظفیم به حکم عقلایی و به حکم دستورات اولیای دین به همان ظنّیاتمان عمل کنیم. اگر به چنین مسائل ظنی عمل نکنیم سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و نمی‌توانیم زندگی بکنیم، مثل این‌که همه کارهای دنیوی ما نیز همین طور است. به هرحال، جواب سؤال این است که فی‌الجمله یقین ممکن است، به خصوص باید نسبت به آن مسائل اساسی و پایه دین، یقین کسب شود واگر انسان در اینجا اشتباه کند همه چیز خراب می‌شود، اما در روبناها کمابیش می­توان به ظنیات اکتفا کرد؛ در حدی که عقلا آن­را برای زندگی­شان معتبر می‌دانند ما هم در همان حد می‌توانیم به نظر متخصص اکتفا کنیم و رفتارمان را با آنها تطبیق بدهیم.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


1 . سخنرانی حضرت آیت‌الله مصباح یزدی در جمع اساتید مراکز آموزش عالی قم در تاریخ 1391/02/21.

2 . القیامة (75)، 3-5.