بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین والصلوة والسلام علی سیدالانبیاء والمرسلین حبیب اله العالمین ابیالقاسم محمد وعلی آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعة وفی کل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلاً وعیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فیها طویلاً.
در سه جلسه گذشته تأکید شد که اگر واژههای مطرح در بحث علم دینی را درست تعریف و تفسیر کنیم و ارتباط آنها را با هم بسنجیم، پاسخ بسیاری از سؤالات روشن میشود. غالب ابهامها در این بحث، به دلیل خلط میان مفاهیم مختلف واژهها است، مثلا کلمه علم در موردی، به یک معنا به کار میرود و در مورد دیگر به معنای دیگر، دینیبودن در یکجا به یک معنا تفسیر میشود و در یک جا به معنای دیگر. بنابراین، غالبا بازگشت این اختلافات به اشتراکات لفظی است. اگر در بهکارگیری این واژهها دقت شود، معلوم میشود که در بحث، اختلاف جدی وجود ندارد. البته برخی مسائل نظری باقی میماند که باید درباره آنها بحث شود. به همین دلیل بود که در جلسات گذشته سعی کردیم معانی مختلف واژه علم در محاورات علمی، فلسفی و آکادمیک، و نیز معانی واژه دین، و مهمترین وجوه ممکن اتصاف علم به دینیبودن را بیان کنیم. با دقت و توجه در این مباحث، پاسخ خیلی از سؤالات به آسانی داده میشود. در این جلسه با توجه به سؤالات زیاد عزیزان، سعی میکنم از بین سؤالهایی که در اختیار بنده است، به چند سؤال که بیشتر به هم مربوط است - با توجه به همان نکتههایی که قبلا عرض شده بود- پاسخ بدهم.
1.علم به معنای کشف و انطباق با واقع چقدر امکانپذیر است؟
از سؤال پیداست که سؤال کننده به معنای خاص علم کاملا توجه دارد؛ میداند واژه علم چند معنا دارد و از علم به معنای کشف واقعیت سؤال کرده است؛ آیا اصلا کشف واقعیت امکان دارد یا نه؟ همان طور که میدانید، این سؤال، محوریترین مسأله در علم معرفتشناسی است و همه مباحث معرفتشناسی تقریبا حول این محور دور میزند. سؤال اصلی در معرفتشناسی این است که اولا، آیا معرفت حقیقی - یعنی کشف واقع علی ما هو علیه- امکان دارد یا نه، و ثانیا، اگر چنین معرفتی امکان دارد از چه راهی امکانپذیر است؟ جواب مفصل نیازمند چندین جلسه بحث درباره اصلیترین مسائل معرفتشناسی است که در اینجا میسور نیست، ولی علاقمندان میتوانند به بحثهای مشترک معرفتشناسی که با اساتید بزرگ حوزه و دانشگاه داشتهایم و ضبط شده است مراجعه کنند. جواب اجمالی و مختصر این است که البته ممکن است ما علم به عنوان کشف واقع داشته باشیم، منتها کشف هم مراتب دارد. اگر علم، اعم از علم حضوری و حصولی باشد، باید گفت همه مصادیق علم حضوری کاشف از واقع است و خود علم عین واقعیت است. اصلا معنا ندارد که بگوییم علم حضوری داریم، اما مطابق با واقع نیست، زیرا علم حضوری عین واقع است.
بنابراین، اگر علم به معنای کشف و انطباق را اعم از حضوری و حصولی بدانیم، باید بگوییم آنچه از قبیل علوم حضوری است، همهاش مطابق واقع است و مخالفت با واقع برای آن معنا ندارد، اما آن دسته از علوم حصولی که بیواسطه از علوم حضوری گرفته شدهاند، مانند وجدانیات، و نیز بدیهیات اولیه صد در صد مطابق با واقعاند، چون بلاواسطه انعکاسی از همان علوم حضوری هستند، اما مراتب کشف سایر علوم حصولی متفاوت است؛ این دسته از علوم حصولی هر چه به بدیهیات نزدیکتر باشند کشفشان کاملتر، و احتمال خطا در آنها کمتر است. این در حالی است که اگر یک مطلب با چندین واسطه از بدیهیات اولیه استنتاج شود، در این میان ممکن است خطاهایی رخ دهد. برای تقریب به ذهن میتوان به قواعد ساده ریاضی مانند قواعد جمع و تفریق مثال زد که هر چند قواعدی قطعی و غیر قابل انکار هستند، اما خیلی از حسابگران در ضمن حساب کردن اشتباه میکنند. معنای چنین اشتباهاتی این نیست که قواعد علم ریاضی نقص دارد، بلکه در این علم، قواعد جمع و تفریق یا سایر مسائل ریاضی به طور قطعی بیان شده است و اگر درست اعمال شود نتیجه قطعی دارد، هرچند حسابگر ممکن است علامت یا عددی را اشتباه بگیرد و این اشتباه در نتیجه تأثیر بگذارد. وقتی عملیات ریاضی خیلی طولانی شود، احتمال اینکه خطا در آن واقع شده باشد بیشتر است، اما احتمال خطا در یک ضرب و تقسیم یا جمع و تفریق ساده برای کسی که سالها حسابگر است قریب به صفر میباشد.
بنابراین، فی الجمله میتوانیم علم به واقع پیدا کنیم. در علوم حضوری اصلا مخالف با واقع معنا ندارد. آن دسته از علوم حصولی که از قبیل بدیهیات اولیه هستند و یا وجدانیاتی که مستقیما از علوم حضوری گرفته میشوند هم مطابق واقعند و هیچ شکی در آنها راه ندارد، اما در علوم حصولی که از بدیهیات اولیه استنباط میشوند تدریجا درصدی از احتمال خطا - از جهت احتمال خطای حسابگر، نه از جهت خطا در قواعد- پیدا میشود.
2. علم کاشف از واقع در چه صورتی متصف به صفت دینی میشود؟
همانگونه که ملاحظه میفرمایید باز هم سؤال کننده به معانی مختلف علم توجه داشته و منظور خود را از واژه علم بصورت دقیق بیان کرده است. چه وقت به علم کاشف از واقع - از هر راهی پیدا شود- علم دینی گفته میشود؟
در جلسات قبل، معانی مختلف دین و نیز لحاظهای مختلف دینی بودن یک علم بیان شد. گاهی به یک علم از آن جهت دینی گفته میشود که اصلا محتوای مسائل آن علم، همان مسائل دین است، مثل علم فقه و علم توحید. اگر دین یک سلسله عقاید، احکام، و ارزشها بود و همین مسائل در یک علم مطرح شد، آن علم، علمِ دینی میشود. بنابراین، اگر مسائل آن بخش از علومی که مطابق واقعند همان مسائل دین باشد، آن علم دینی خواهد بود. در این صورت، علم فقه را نمیتوان علم غیردینی دانست، زیرا اصلا خودش متن دین است. علمی که متعلق به احکام باشد، علمی متعلق به دین است و با دین ارتباط مستقیم دارد.
یک وجه دیگر از انتساب به دین این بود که در راه شناخت دین، از آن علم استفاده شود. همانگونه که بیان شد از آنجا که منابع دینی ما - کتاب و سنت- به زبان عربی است، به جهات متعددی برای استفاده از کتاب و سنت نیازمند علوم مقدماتی، مانند لغت عربی، صرف و نحو، معانی و بیان، و ... هستیم. این دسته از علوم از آن جهت که در راه شناخت دین به کار میروند علم دینی نامیده میشوند. بنابراین، دینی بودن یک علم به این بستگی دارد که دینیبودن را چگونه معنا کنیم. اگر دینیبودن یک مسأله به معنای عین یا جزیی از دین بودن گرفته شود، در صورتی آن علمِ کاشف از واقع دینی است که مسألهاش - موضوع و محمولش- جزیی از دین باشد. گاه نیز خود مسأله – مانند «کل فاعل مرفوع»- ربطی به دین ندارد، اما اگر بخواهیم فاعل و مفعول را در قرآن و حدیث بشناسیم به قواعد نحو احتیاج داریم. بنابراین، به چنین علومی از آن جهت که برای استفاده از منابع دینی مورد نیاز هستند، علوم دینی گفته میشود، یعنی ابزاری هستند که برای فهم دین به کار میروند. وجوه دیگری نیز برای دینی بودن یک علم وجود دارد که یک مقداری نسبتشان ضعیفتر است.
خلاصه آنکه میتوانیم علم کاشف از واقع داشته باشیم و لااقل به دو اعتبار بگوییم دینی است. البته اعتبار منحصر به این دوتا نیست، بلکه وجوه دیگری هم هست، اما برای اینکه بتوانم به بعضی سؤالهای دیگر جواب بدهم به همین اندازه اکتفا میکنم.
3. آیا سطحی از علم و معرفت وجود دارد که نسبتش با همگان از جمله کافر و مسلمان یکسان باشد؟
پیداست که سؤالکننده معتقد است که علم و معرفت سطوح مختلفی دارد و پذیرفته است که بعضی از سطوح آن مخصوص مؤمنین است و کافرین بهرهای از آن ندارند. سؤال اینجا است که آیا میتوان سطحی از معرفت دینی داشت که مؤمن و کافر در آن مساوی باشند؟ در اینجا باز توصیه میکنم به اینکه توجه کنیم کلمه نسبت در عبارت «نسبتش با همگان یکسان باشد» به چه معنا است؟ یعنی کافر و مؤمن هر دو بتوانند از آن استفاده کنند؟، بتوانند بیاموزند؟، یا ...
البته ایمان و کفر برای فراگیری علوم حصولی که باید از استاد یاد گرفت، در آزمایشگاه تجربه کرد، یا از اسناد و مدارک به دست آورد، تقریبا دخالتی ندارد و از این رو، هم مؤمن میتواند با بکارگیری درست منابع و متدلوژی، از آنها استفاده کند و هم کافر. شرط فهم و کسب معرفت نسبت به بعضی از مسائل دینی این نیست که حتما مؤمن باشد. بله، یک مرتبه از معرفت هست -همانگونه که از تعبیر خود سؤالکننده هم استفاده میشود- که در واقع بالعرض به معرفت نسبت داده میشود و مربوط به ایمان است؛ سطحی از یک کیفیت نفسانی، یعنی ارتباط انسان با یک معلوم، که گاهی در اثر ایمان و کفر تفاوت میکند. اگر کسی ایمان داشته باشد، به گونهای دیگر آن را درک میکند، چون درک و فهم مورد نظر فقط درک حاصل از استدلال نیست، بلکه یک نورانیت قلبی است که خدا آن را به همه نمیدهد. إن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً2 این یک سطح دیگری از معرفت است، اما در علوم حصولی و تعلیم و تعلمهای متداول - مانند دانشگاه- هیچ فرقی بین مؤمن و کافر وجود ندارد. این سطح از علم و معرفت برای همه میسر است. ممکن است در یک کلاس درس دینی، شاگرد و یا حتی استاد کافر باشد یا مؤمن. من مدرسه میرفتم. آن وقتها که هنوز دوره ابتدایی شش ساله بود، کلاس ششم ابتدایی بودم. درس قرآن داشتیم. ایام امتحان گاهی قرآن را دوره میکردیم که کلماتش را درست ادا کنیم. هیچ کدام از معلمهای ما در مدرسه، روخوانی قرآن را درست بلد نبودند. یک زرتشتی به نام رستم بود که روخوانی قرآن را از مسلمانها بهتر بلد بود و ما وقتی میخواستیم کلمهای از قرآن را بپرسیم از آن معلم زرتشتی سؤال میکردیم. در یاد گرفتن از استاد، ایمان و کفر دخالتی ندارد. شاید صفای نفس آن زرتشتی از بسیاری از مسلمانها بیشتر بود، اما اسلام، درست برایش تبیین نشده بود، والا مسلمان میشد.
به هر حال، یک سطحی از معرفت هست که به چیزی بیش از تعلیم و تعلم، بیش از تفکر، بیش از بهکارگرفتن ابزارهای علمی هم نیاز دارد و آن در مؤمن پیدا میشود، نه کافر، ولی در سطوح دیگر معرفت، ایمان و کفر دخالتی ندارد و مؤمن و کافر در به دست آوردن آن یکسان هستند.
4. اگر دین در تمام عرصههای زندگی حضور دارد، چرا بعضی از عرصهها بیربط به دین تلقی میشوند؟
فکر میکنم در ضمن بحثهای سابق تا حدی مستقیما توضیح داده شد. اینجا باید باز روی کلمه «حضور» تکیه شود. حضور در این عبارت که «دین در همه عرصهها حضور دارد» به چه معنا است؟ همان طور که آقایان مستحضر هستند یکی از بحثهای جدی که بعد از انقلاب در بین روشنفکران و امثال آنها مطرح شد این است که آیا محتوای دین حداکثری است یا حداقلی؟ آیا دین به حداکثر مسائل زندگی مردم میپردازد یا به حداقلی از آنها؟ در این زمینه خیلیها استدلال کردند، مقالات نوشتند، و سخنرانیها کردند. طرفداران بعضی از گرایشها استدلال میکردند که اگر شما همه نیازهایتان را میخواهید با دین برآورده کنید، پس اصلا دانشگاهها و آزمایشگاهها را تعطیل کنید و بروید همه چیز را از قرآن بگیرید؛ اگر میخواهید هواپیما بسازید، سراغ دین بروید و از دین بپرسید هواپیما را چگونه باید ساخت. اگر میخواهید داروی سرطان را کشف کنید سراغ دین بروید و از دین بپرسید چگونه باید سرطان را معالجه کرد. آیا دین باید بگوید در ساختمانسازی از لحاظ مصالح، کیفیت ساختن، و ... چه فرمولهایی را باید در نظر بگیریم؟ و از آنجا که دین چنین مسائلی را بیان نکرده است، پس دین حداکثری نیست. حالا که حداکثری نیست، پس حداقلی است. حداقلی یعنی چه؟ یعنی آن جایی که نه عقل کار میکند و نه علم و هنر، آنجا برای دین باقی میماند. نتیجه این سخن چیست؟ نتیجه آن است که هر جا عقل راه دارد ربطی به دین ندارد، هر جا علم راه دارد ربطی به دین ندارد، و هر جایی که هنر میخواهد خودنمایی کند ربطی به دین ندارد. فقط برخی مسائل مانند اینکه نماز چه طور بخوانم؟ باقی میماند. در چنین مسألهای که نه عقل آدمیزاد میگوید نماز صبح باید دو رکعت خوانده شود، نه هیچ علم آزمایشگاهی آن را اثبات میکند، و نه ربطی به هنر دارد جای دین است؛ از قرآن و حدیث بپرسید که نماز صبح چگونه خوانده میشود، میگویند دو رکعت پیش از آفتاب. بله، این کار دین است، اما هر جا عقل یا علم راه دارد یا در حوزه هنر قرار میگیرد ربطی به دین ندارد. چرا؟ به این دلیل که دین حداکثری نیست، بلکه حداقلی است. بنابراین، جایی که خود بشر نمیتواند، دین دخالت میکند. برخی چنین بحثی را دهها سال است که در حوزههایی مطرح کرده و روی آن خیلی تأکید کردند.
در مقابلش هم کسانی - از جمله خود گوینده- بارها تأکید کرده است که دین در تمام عرصههای زندگی انسان حضور دارد و همانگونه که بیان شد، حضور داشتن به این معنا است که دین از لحاظ ارزشی – و نه از لحاظ کیفیت وقوع خارجی و کمی و کیفی- مسائل را بررسی میکند. بنابراین، دین نمیگوید آش را چگونه باید پخت، چه حبوباتی باید در آش ریخته شود، یا چه قدر روغن و برنج داشته باشد. این کار دین نیست. دین میگوید مواد اولیه آشی که میپزی باید حلال باشد، مال خودت باشد، دزدی نباشد. بله، دین در آش هم نه برای پختنش، بلکه برای ارزشیابی و تأثیری که در سعادت و شقاوت انسان دارد دخالت میکند. دین میگوید اگر آش این طور درست شود موجب سعادتت میشود، از مال حرام باشد موجب شقاوتت میشود. پس، دین این طور حضور دارد.
حال، اینکه شما میگویید دین در همه عرصهها حضور دارد یعنی چه حضوری؟ اگر منظورتان این است که دین، جای علم، هنر، تکنولوژی و صنعت را میگیرد، خیر. علم باید کار خودش را انجام دهد، صنعت و هنر هم باید کار خودشان را بکنند، اما دین در همه اینها میگوید یک وجه حلال دارد و یک وجه حرام. اگر این طور انجام بدهیم موجب سعادت میشود، خدا راضی است، و به نفع مردم است، ولی اگر به گونهای دیگر انجام دهید به ضرر تمام میشود. پس، دین در همه عرصههای زندگی به این معنا حضور دارد. آیا لازمهاش این است که هر علمی دینی باشد؟ علمی که کیفیت آشپزی را یاد میدهد، مهندسی را یاد میدهد، و... چه ربطی به دین دارد؟ دین میگوید ساختمان را طوری بساز که زمینش حلال باشد، وقف نباشد، مال مردم نباشد، مال یتیم نباشد، ساختمانش مشرف به خانه مردم نباشد، موجب اذیت دیگران نشود، خانههای همسایگان را خراب نکند، جلوی مصالح عمومی را در رفتوآمد نگیرد، و ... دین اینها را میگوید، اما اینکه ساختمان را باید چگونه بسازیم، از چه موادی استفاده کنیم، چه اصول هندسی و شکلی را در ساختمانسازی رعایت کنیم، ربطی به دین ندارد. پس دین تا آن جایی در موضوعات علمی دخالت دارد که مسائل ارزشیاش را بیان کند، اما اینکه کیفیت این پدیده چگونه تحقق پیدا میکند ربطی به دین ندارد. موضوعات علمی تا آن جایی که با سعادت و شقاوت انسان ارتباط ندارند، حیثیت ارزشی پیدا نکنند و باید و نباید در آنها نباشد، مستقیما ربطی به دین پیدا نمیکنند.
بله، گاهی دین تفضلا با بیانی ارشادی و هدایتی به برخی مسائل علمی اشاره میکند، مثلا دین برای اینکه انسان را هدایت کند و به طرف خدا سوق بدهد نمونههایی از نعمتهای خدا را بیان میکند تا انسان درباره حکمتهای خدا بیشتر فکر کند و خدا را بهتر بشناسد، درباره نعمتهای خدا بیشتر فکر کند تا بهتر انگیزه شکر پیدا کند. مانند وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً3 و دهها آیهای که راجع به پدیدههای خلقت بحث میکند. اساسا وظیفه دین نیست که بگوید آسمان چند تاست، زمین چه طور است؛ زمین مرکز عالم است یا یکی از کرات دیگر مرکز منظومه یا مرکز جهان است. این وظیفه دین نیست. گاهی دین بر اصل آنچه مردم میدانند از آن جهت تکیه میکند که مردم توجه کنند که خداوند چقدر به آنها نعمت داده است و چه حکمتهایی را در آفرینش به کار برده است. بله، ممکن است منبع دینی چنین مسائلی را تفضلا بیان کند، اما جزء دین نمیشود. اینگونه مباحث، هرچند در قرآن بیان شده و حق هم هست – زیرا هر چه در قرآن بیان شده حق است- اما اصالتا جزء دین نیست، بلکه بالعرض و برای یک هدف دینی مانند ارشاد مردم، توجه دادن به خدا، موعظه، ایجاد انگیزه برای شکر و عبادت خدا، و ... نکتهای از آن استفاده شده است و ضمنا آن را بیان میکند، مانند وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ4 دین برای این نیامده است که ساختمان زنبور عسل و کیفیت زندگیاش را بیان کند. این وظیفه دین نیست، اما وقتی میخواهد نعمتهای خدا را بشمارد تفضلا به یک بحث علمی مربوط به زیستشناسی و حیوانشناسی اشاره میکند و روی همان جهت هدایتش تأکید میکند. دین به مسائلی مانند اینکه دقیقا زنبور عسل چگونه و با چه نیروی طبیعی و کدام اندام از اندامهای بدنش از شهد گلها استفاده میکند، چه تأثیرات شیمیایی در آنها میگذارد، چه تحولاتی پیدا میشود تا به صورت عسل درآید، و ... کاری ندارد. دین میگوید ببین خدا از این زنبور هم برای شما چه نعمتهایی آفریده است که بسیاری از بیماریهایتان را با آن علاج میکنید. دین به آن جهتی که با خدا و خداشناسی و استفاده از نعمتهای خدا دارد توجه میدهد. اگر دین گفت زنبور چنین است، حق است، ولی معنایش این نیست که جزء دین است. این مسائل تطفلا و تفضلا در منابع دینی ذکر شده است ولی بیان آنها از ارکان دین و از اجزای اصلی دین نیست.
خلاصه آنکه، اگر حضور دین در عرصههای مختلف زندگی برای این است که جهت ارزشی پدیدهها را تأمین کند، لزوما به این معنا نیست که کیفیت پیدایش آنها را هم باید بیان کند. کیفیت پیدایش پدیدهها مربوط به علم است، اما ارزشیابی و بیان کیفیت استفاده از آنها برای زندگی در جهت سعادت وظیفه دین است. این، دو حیثیت متفاوت است. کار آشپز غیر از کار کسی است که متصدی امور مالی خانه است؛ دومی باید مواظب باشد جنسی که میخرد حلال است یا حرام، معاملهاش درست است یا نه، و ...، اما آشپز به اینها کار ندارد. آشپز از موادی که در اختیارش قرار میگیرد آشی خوشمزه میپزد و وظیفهاش همین است. این کار علم است، اما بیان اینکه این مواد از کجا تهیه شود؛ آیا از خانه همسایه یا از مغازهای بدزدند، معامله حلال کنند، یا ... کار دین است. معنای حضور دین در آشپزی این نیست که کیفیت آشپزی را هم باید یاد دهد. بیان کیفیت آشپزی کار علم است. آن را خدا از راه دیگری به مردم یاد داده است؛ انگیزههایی در وجود انسان قرار داده است که خودشان پیرامون این مسائل تحقیق کنند و موجب رشد و تکاملشان شود. دین، بیان جهتی را به عهده گرفته که ممکن است انسان به اشتباه بیفتد و غفلت بکند و نقش اساسی در سعادت و شقاوتش داشته باشد. این را خود دین میگوید؛ این بخش از آن حلال است و آن بخش، حرام. پس، میتوان گفت این علم از آن جهت که کیفیت آشپزی را بیان میکند ربطی به دین ندارد، اما آشپزی به این معنا ربطی به دین دارد که میگوید از چه موادی، در چه جایی، و به چه کیفیتی استفاده کن که مزاحم مردم نباشد، حرام نباشد، مادهای در آن به کار نرود که موجب زوال عقل باشد، الکل در آن استفاده نکن، از گوشت خوک استفاده نکن، و.... اینها مربوط به دین است. پس، دو حیثیت جدای از هم است و ربطی به یکدیگر ندارند.
5. اگر عقل حجت باطنی باشد، فراوردههای آن و از جمله علم تا چه محدودهای دینی محسوب میشوند؟
حجت باطنی بودن عقل، تعبیر معروفی است که در روایات آمده است و بزرگان هم در کلماتشان به کار میبرند. در اوائل کتاب اصول کافی - کتاب العقل والجهل- این روایت نقل شده است که إِنَّ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَیْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً، وَ حُجَّةً بَاطِنَة...5 خدا بر مردم دو نوع حجت دارد؛ یک حجت ظاهری، یعنی خارج از وجودشان، و یک حجت باطنی، یعنی در درون وجودشان. حجت باطنی، عقل است، و حجت ظاهری، انبیا هستند. حجت در این روایت به چه معنا است؟ حجت بودن انبیا چه معنایی دارد؟، یعنی چیزی را به بشر میآموزند که در سعادت و شقاوتش تأثیر دارد؛ اگر تخلف کند، مستحق عقوبت میشود، و اگر موافقت کند مستوجب ثواب و سعادت است. این، کار انبیاست. حجت بودن به این معنا است که وقتی انبیا بیان میکنند، میشود مؤاخذه کرد که چرا آن را مخالفت کردی. حجت داشتن بر این کار یعنی اگر اشتباه هم کردم، معذورم، چون خودتان گفتید و از آنجا که من نمیدانستم پس حق مؤاخذه ندارید. این معنای حجت است. عقل هم همین طور. البته عقل کاربردهای مختلفی دارد؛ یکی از آنها عقل عملی است که در محدوده تواناییاش، معین میکند که در رفتارهایمان چه کاری را باید و چه کاری را نباید انجام دهیم. هر عقلی میفهمد که ظلم بد است. هر عقلی میفهمد که عدالت خوب است. حال که عقل این را میفهمد، اگر هیچ آیه و روایتی هم بر آن نداشتیم، خدا بر ما حجت داشت که نباید ظلم کنیم، زیرا با عقلمان میفهمیم. عقل به این معنا حجت باطنی است. کار عقل فقط این حجیت نیست، بلکه عقل کاربردهای دیگری نیز دارد. در علوم هم از عقل استفاده میشود. بعضی از این علوم هیچ ربطی به دین ندارند، هرچند عقل در آنجا کارآیی دارد.
این طور نیست که وقتی میگوییم عقل حجت خداست، یعنی حوزه فعالیت عقل با حوزه فعالیت دین یکی است. عقل به این معنا حجتی برای شما است که حق و باطل، و خوب و بد را به شما میشناساند، اما عقل خیلی چیزهای دیگر را نیز میفهمد؛ عقل میفهمد دو دو تا چهار تا میشود. این مسأله مستقیما ربطی به دین ندارد. برخی دانشمندان از عقل خودشان برای ضرر زدن به دیگران استفاده میکنند که البته ربطی به دین ندارد و حجیتی ندارد، زیرا حجت این است که چیزی را به ما بفهماند که اگر مخالفت کنیم، مؤاخذه میشویم. آیه شریفه رُسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ6 حجت ظاهری را بیان میکند و میگوید به این دلیل پیغمبران را فرستادیم که مردم دیگر حجتی بر خدا نداشته باشند. خدا بر آنها حجت دارد، یعنی اگر مخالفت کنند خدا میتواند مؤاخذه کند که من به شما گفتم این گناه است، چرا این گناه را کردید، اما تا وقتی پیغمبران نیامده بودند خدا نمیتوانست مردم را مؤاخذه کند که چرا شما این کار زشت را انجام دادید؟، زیرا آنها میگویند ما که نمیدانستیم این کار زشت است، یا چرا نماز صبح را پیش از طلوع آفتاب نخواندید؟، زیرا میگویند ما نمیدانستیم و خیال میکردیم نماز خواندن پیش از طلوع آفتاب یا بعد از آن فرقی ندارد. بعضی از روشنفکران میگویند: چه فرقی میکند، چه پیش از طلوع آفتاب چه بعد از آن، غسل جنابت بکنید چه با قصد قربت، چه بدون آن، چه فرقی میکند؟ وقتی پیغمبر آمد و گفت این کار را باید به قصد قربت و اطاعت انجام بدهی، آن وقت برای ما حجت میشود. پیغمبران حجتاند، یعنی اگر بعد از آمدن آنها و بیانشان، مخالفت کردی معذور نیستی. عقل هم همین طور است، اما معنیاش این نیست که کار عقل فقط همین است، زیرا عقل خیلی کارهای دیگر هم دارد؛ در علوم و تکنولوژی کارآییهای زیادی دارد و ربطی هم به دین ندارد. پس معنای اینکه عقل حجت است این نیست که در همه چیز دخالت کند. اینکه همه علوم عالَم چون از عقلاند پس دینی هستند، خیلی استدلال ضعیفی است؛ نتیجه این استدلال با این مقدمه که عقل حجت باطنی است خیلی ضعیف است و مغالطه واضحی است.
6. اگر اراده خدا این باشد که انسان از طریق عقل و علم، بخشی از مسائل را تشخیص دهد، چرا این کشف از اراده الهی، دینی محسوب نمیشود؟
چنین سؤالی مبتنی بر این است که دینی بودن یک قضیه وقتی است که کاشف از اراده الهی باشد. اگر خدا اینگونه خواسته است که ما بعضی چیزها را از راه عقل و علم بفهمیم چرا آنها دینی نباشند؟ مگر دین همین نیست که بخواهیم اراده خدا را کشف کنیم؟ اینجا هم باید روی واژهها تکیه کرد. منظورتان از اراده خدا چیست؟ خدا دو اراده دارد: اراده تکوینی، و اراده تشریعی. اراده تکوینی خدا همان است که در عالم به وسیله اسباب تحقق پیدا میکند، خواه با اسباب ظاهری عادی یا با اسباب فوق عادی که در اختیار انبیا و ... قرار میگیرد. خدا اراده تشریعی هم دارد که برحسب آن، احکام شکل میگیرند. لازمه اراده تکوینی الهی این است که هر چه خدا اراده کند حتما تحقق پیدا میکند. تخلف مراد از اراده تکوینی خدا محال است. همان چیزی که خدا اراده کرده است انجام میگیرد، اما آیا هر چه خدا اراده فرموده به این معناست که از ما خواسته است تحقق پیدا کند؟ پس عصیان مال کجاست؟
بنابراین، بین اراده تکوینی و تشریعی فرق میگذاریم. دین کاشف از اراده تشریعی الهی است نه کاشف از هر اراده الهی. ما با دین میفهمیم که خدا از ما خواسته است که چه بکنیم یا نکنیم. این به رفتار ما مربوط است و اراده تشریعی الهی است. پس ربطی به اراده تکوینی الهی ندارد. اینکه خدا خواسته است خورشید بر زمین بتابد، باران ببارد، یا ... اراده تکوینی الهی است و ربطی به دین ندارد. ما در دین دنبال عاملی هستیم که اراده تشریعی الهی را برایمان کشف کند. این عامل یا قرآن است که خود خدا نازل کرده است، یا کلام پیغمبر و امام است که پشتوانه عصمت دارد، و یا عقل قطعی است که بدیهی یا قریب به بدیهی باشد و کاشف از اراده تشریعی خدا است. اگر ما هیچ دلیلی هم بر حرام بودن ظلم نداشتیم، عقل که میگفت خدا به ظلم راضی نیست برای ما حجت و کاشف از اراده تشریعی الهی بود. تا اینجا – کشف از اراده تشریعی الهی- از عقل استفاده میکنیم، اما عقلی که در علم، صنعت، تکنولوژی، و ... به کار میرود و واقعیات تکوینی عالم را کشف میکند ربطی به دین ندارد. حوزه دین، باید و نبایدها - ارزشها- بود، اما اینکه چه پدیدههایی تحقق پیدا میکنند و چگونه اتفاق میافتند ربطی به دین نداشت. عقل هم از آن جهت که از این پدیدهها کشف میکند ربطی به دین ندارد. حوزه فعالیت عقل هم از حوزه دین جداست. آن جایی از عقل، اراده تشریعی الهی را کشف میکنیم که درباره ارزشها بحث کند و حکم قطعی وضروری به چیزی داشته باشد. این جا است که عقل یکی از منابع دین میشود.
پس، اگر منظور از کشف اراده در سؤال، کشف اراده تشریعی است، هر جا از احکام عقل، اراده تشریعی الهی کشف شود دین است و آن علم هم علم دینی خواهد بود. به همین دلیل در موارد فراوان فقهی، از حکم عقل به همین معنا استفاده میشود. البته از عقل برای فهم معنا و فهم خطاب هم استفاده میشود که بر اساس معنای دیگر استفاده از عقل است، ولی به هر حال در راه فهم دین و فهم احکام خداست، اما فهم اینکه فلان پدیده چگونه تحقق پیدا میکند و این همه مسائلی که در فیزیک، شیمی، زیستشناسی، کیهانشناسی، و ... مطرح است هیچ ربطی به دین ندارد. عقل هم اثبات میکند، حجت است، و کاشف از اراده خدا هم هست، اما عقل به معنای کاشف از اراده خدا، آن عقل نظری است که به فهم پدیدهها و کیفیت تحقق آنها کمک میکند و هیچ ربطی به دین ندارد. آن عقلی که به رفتار ما نظر دارد و خوب و بدش را تعیین میکند کاشف از اراده تشریعی الهی است. این عقل از منابع دین است و لزوما معنایش این نیست که حکم عقل در هر موردی - هرچند درعلوم مختلف- مربوط به دین باشد.
7.آیا با انگیزههای مختلف دینی و غیردینی میتوان کارعلمی واحدی انجام داد و به نتایج واحدی رسید؟
شما در امور عادی ملاحظه میفرمایید که آیا اشخاص مختلف یک کار را میتوانند با دو انگیزه مختلف انجام بدهند یا نه. یکی شمشیر میسازد برای اینکه سر امام حسین علیه السلام را ببرد، یکی هم شمشیر میسازد برای اینکه با مشرکین و معاندین مبارزه کند. انگیزهها مختلف است، اما آیا شمشیر ساختن فرق میکند؟ کار واحدی است، ابزار و کیفیت انجام کار هم یکی است، اما انگیزهها متفاوت است. چرا ممکن نباشد؟ یک کار ممکن است با انگیزه دینی یا غیردینی، و حتی ضددینی انجام شود. از این بالاتر آنکه نماز خواندن هم ممکن است با دو انگیزه دینی و شیطانی انجام بگیرد. نمازی که برای ریا خوانده شود، نماز است، مدّ ولاالضالیناش هم خیلی خوب ادا شده است، اما موجب سقوط و جهنم میشود، چون انگیزهاش شیطانی است، اما اگر همین نماز به خاطر خدا خوانده شود، انگیزهاش الهی و دینی است. پس، ممکن است یک کار با دو انگیزه مختلف انجام بگیرد و تأثیرش در سعادت و شقاوت ما تابع آن انگیزه باشد. اگر به نیت الهی انجام بدهیم ثواب دارد، و اگر به نیت شیطانی انجام بدهیم عقاب دارد.
8.آیا هر سؤال واحد جواب واحدی دارد؟
این مسأله مربوط به علم دینی نیست، بلکه به نوعی مربوط به معرفت شناسی میشود. در پاسخ این سؤال، باید بر واژه جواب - در متن سؤال- تکیه کنیم و ببینیم جواب یعنی چه؟ بله، به یک معنا ممکن است سؤال یکی باشد، اما جواب دو تا باشد. مثلا، اگر از شما بپرسند که حاصل جمع چه عددهایی نُه میشود؟، میتوانید بگویید چهار بعلاوه پنج میشود نه، و ممکن است بگویید سه بعلاوه شش میشود نه. پس چند جواب دارد. در اینجا سؤال یکی است - سؤال این است که مجموع چه عددهایی این عدد را تشکیل میدهند؟- و دو جواب میتواند داشته باشد، ولی گاهی منظور از دو جواب این است که دو جواب متناقض داشته باشد؛ جوابهایی که همدیگر را طرد کنند؛ یکی اثبات کند، یکی نفی کند. یک مسأله نمیتواند دو جواب متنافی داشته باشد، بنابراین، اگر جوابها با هم سازگار باشند، روح هر دوی آنها به یکی برمیگردد. روحش یکی است، ولی شکل کار این است که یکی، سه بعلاوه شش است، و دیگری چهار بعلاوه پنج. بله، این طور سؤال میتواند دو جواب داشته باشد، اما نه دو جوابی که با هم تنافی دارند و یکی دیگری را طرد میکند، یک سؤال است، اما دو جواب متناقض دارد که هر دوی آنها نمیتواند صحیح باشد. اگر دو جواب قابل جمع نباشند، نمیتوانند پاسخ یک سؤال باشند.
این بحث در مسأله پلورالیسم با مسائل روز ارتباط پیدا میکند. پلورالیستها میگویند مسائل دینی جوابهای متعدد دارد. در هر دینی ممکن است جوابی به آن داده شود که آن هم درست باشد. مثل عبادت خدا و راه تقرب به خدا - که اصلیترین و کلیترین مسائل دین است. یک دین برای تقرب به خدا میگوید برو حجاز و کعبه را طواف کن، یکی هم میگوید برو در بنارس در معبد فلان بت را طواف بکن. اگر یادتان باشد بعضی از روشنفکرها که خیلی هم نام و نشانی دارند صریحا مطرح کردند که در اینجا هیچ دلیلی نداریم برای اینکه این دین بر آن دین ترجیح دارد؛ هم این درست است، هم آن. یا درباره اینکه بالاخره ما باید به یک خدا قائل باشیم یا به سه خدا؟ میگویند چه فرق میکند، یک راه این است که شما به یک خدا قائل بشوید و دین اسلام را بپذیرید، یک راه هم این است که به سه خدا قائل بشوید و دین مسیحیت را بپذیرید؛ هر دوی آنها راههای مختلفی هستند که شما را به هدف میرسانند. گاهی به این عبارت تمسک میکنند که الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق یا بعدد نفوس الخلایق.
بعضی از دانشجویان هندوستان در سفری که به آنجا داشتیم گفتند یک شخصیت معروفی اینجا است که از کشورهای اسلامی هم برای سخنرانی از او دعوت میکنند و توصیههای روانشناسی دارد که مردم خیلی از آن استفاده میکنند و خوب است با وی ملاقاتی داشته باشید. بالاخره قراری گذاشتند و برای دیدن او توافقی کردند. تشکیلات خیلی مفصلی بود؛ باغ خیلی وسیع که شاید صد هکتار بود و ساختمانی شبیه ساختمان کنگره آمریکا که قاعده خیلی وسیعی داشت و طبقههایش از پایین به بالا جمعتر میشد تا آن طبقه بالا که فقط یک اتاق برای خود آن آقا بود. اگر کسی میخواست او را ملاقات کند میبایست از چند مرحله بگذرد. بالاخره دوستانی که علاقهمند بودند و میخواستند گفتوگویی حاصل شود اینها را تنظیم کردند. اول چند نفر با قیافههای بسیار جالب که واقعا از لحاظ ظاهر چیزی کم نداشتند آمدند. اینها معاونین آن آقا بودند. ما را با احترام به اتاقی بردند و بالاخره این آقا را به ما معرفی کردند.
در بین راه که میرفتیم بعضی از ایرانیها را دیدم که اینجا رفت و آمد دارند. به یکی از آنها که به من نزدیک شد گفتم شما برای چه اینجا میآیید؟ گفت حقیقت این است که مدتها بود میخواستم بدانم برای حضور قلب در نماز چه کار کنم. آمدم پیش ایشان دستوری گرفتم تا عمل کنم که در نماز حضور قلب داشته باشم! برای سنین مختلف برنامههای گوناگون داشتند. بالاخره خدمت خود آقا رسیدیم. ایشان به استقبال آمدند و حولهای به ما اهدا کردند. آن را به دوش ما انداختند و خیلی احترام کردند. داخل اتاق مخصوص ایشان رفتیم و نشستیم. خود این شخص قیافه خیلی جالب و زیبایی داشت. اطراف این اتاق بتهای کوچک به شکلهای مختلف گذاشته شده بود. این بتها از فرقههای مختلف بود و کسانی که آنجا بودند ملیتها و مذاهب مختلف داشتند. بالاخره بعد از تعارفات عادی پرسیدم که دوست دارم خودتان را معرفی کنید که مثلا ادعای شما چیست؟ به چه دعوت میکنید؟ وی با لبخندی خیلی ملیح و با آرامشی خاص گفت: من حرفم این است که اگر هر کسی به دین خودش خوب عمل کند، به حقیقت خواهد رسید. من به هیچ کس توصیه نمیکنم دست از دینش بردارد، به همه توصیه میکنم به دین خودتان خوب عمل کنید و به همین دلیل میبینید کسانی که اینجا میآیند یهودی، مسیحی، زرتشتی، مسلمان، و ... هستند. من به هیچکدام از طوایف مختلفی که میآیند نمیگویم بیایید هندو و بتپرست بشوید، میگویم به دین خودتان خوب عمل کنید که در این صورت به حقیقت میرسید؛ حقیقت یکی است و این دینها راههای مختلفی برای رسیدن به آن حقیقت هستند. این حرفها خیلی جاذبه هم دارد. گفت فردا در ترکیه دعوت دارم که پنجاههزار نفر در جلسه سخنرانی من حضور پیدا میکنند.
پلورالیسم یعنی حقیقت واحدی وجود دارد که از راههای مختلف میتوان به آن رسید. به یک معنا یک سؤال است که چند جواب دارد؛ چگونه میتوان به حقیقت رسید؟ یک، از راه اسلام، دو، از راه بتپرستی، سه، از راه یهودیت، چهار، از راه مسیحیت، و تا دلتان بخواهد راههای دیگر را بدون هیچ محدودیتی میتوان اضافه کرد. پس، یک سؤال میتواند چند جواب داشته باشد. آنجا گفتم اگر اجازه بدهید یک سؤال مطرح کنم؛ اگر ما یکی از این راهها را انتخاب کردیم که جزء محتوای آن راه، نفی راههای دیگر باشد چه کار باید بکنیم؟ شما میگویید هیچ راهی را نباید نفی کرد و همه راهها حق است، اگر راهی را از همین راههایی که شما اسم بردید انتخاب کردیم - منظورم اسلام بود- که میگوید وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَیْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَـهٌ وَاحِدٌ7، تَكَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا8 باید این راههای دیگر را نفی کنید. چگونه میشود که هر دو به یک حقیقت برسند؟ این آقا جواب دادند که حرف من همین است و غیر از این حرفی ندارم. گفتم: آقا من میخواهم به این دینم عمل کنم، چه طور عمل کنم؟ دینم میگوید: باید با شرک مبارزه کنی و آن را نفی کنی-لا اله الا الله- ولی آن دین، الهی غیر از الله میگوید که با دین من نمیسازد. دیگر جوابی نداشت و گفت بالاخره حرف من همین است که گفتم. امروزه چنین گرایشهایی که در دنیا زیاد است، انگیزههای مختلفی برای ترویجش وجود دارد، و در کشور ما هم کمابیش شاخههایی دارد، میتواند منشأ این سؤال باشد که آیا یک سؤال میتواند چند جواب داشته باشد؟ میگوییم اگر جوابها با هم تضاد و تناقض نداشته باشند بازگشت آنها به یک جواب است.
یکی از این نویسندگان معروف نوشته بود که ما هیج دینی را بر دین دیگری نمیتوانیم ترجیح بدهیم، در فرقههای مذهبی هم نه سنی را میتوانیم بر شیعه ترجیح بدهیم و نه شیعه را بر سنی، زیرا، همگی صراطهای مستقیم هستنند. شما با این تعبیرات آشنا هستید. این همان پلورالیسم است، یعنی یک سؤال میتواند چند جواب غیرمتناقض داشته باشد، اما اگر جوابها متناقض باشند چنین چیزی امکان ندارد. فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ9 اگر شما حق را شناختید، هر چیز دیگر گمراهی است. حق یکی است. چیزی که مضاد با حق است گمراهی است. اگر برگشت چیزی به حق باشد، ماهیتا با حق یکی است و با یکدیگر تنافی ندارند، اما اگر دو مطلبی باشند که با هم تضاد دارند و جمعشان غیر ممکن است نمیتوانیم بگوییم هم این درست است، هم آن. هیچ عقلی زیر بار این حرف نمیرود. آخرش یک تولرانس10 (مدارا) در مقام عمل است، یعنی در مقام عمل سختگیری نکنید، زندگی مسالمتآمیز داشته باشید، دعوا نکنید، و ... که در همه کشورها به خصوص در کشور هندوستان خیلی شایع است؛ در یک خیابان چند تا معبد وجود دارد؛ بتخانه، مسجد، کلیسا، و ... در خیلی از کشورهایی که من رفتهام در یک خیابان چند تا معبد وجود داشته است که هم معبد مسلمانها است، هم معبد مسیحیها، و هم بتپرستها زندگی میکنند و با هم دعوایی ندارند. مسالمت در مقام عمل مشکلی ایجاد نمیکند، اما آیا در خود اعتقاد میتوانم بگویم این راهها هیچ فرقی ندارند؟ مگر آنکه کسی عقلش را کنار بگذارد. الآن گرایشی در مغرب زمین پیدا شده است که میگویند ادیان فرقی نمیکنند. اتفاقا با یک دانشمند مذهبی مسیحی در همینجا صحبت میکردیم. او میگفت: اسلام دین خوبی است، مسیحیت هم دین خوبی است. حتی از شخص پاپ – بلاواسطه- شنیدم که میگفت: اسلام دین بسیار خوبی است و ما به اسلام احترام میگذاریم. جوابش این است که دو تا حرف متضاد را نمیتوان جمع کرد، بله، میشود مسلمان و مسیحی در اهداف مشترکی – مانند مبارزه با بتپرستی و فسادهای اخلاقی- با هم همکاری کنند، اما آیا در توحید و تثلیث میتوانند بگویند هر دو درست است؟!
بنابراین، یک مسأله نمیتواند دو جواب متناقض داشته باشد، زیرا لازمهاش آن است که تناقض درست باشد، اما اگر جوابها با هم تنافی نداشته باشند، اگر دقت کنیم، بازگشتشان به یک جواب است و هیچ اشکال ندارد.
9. آیا خارج کردن خیلی از معارف و احکام عقلی از دایره دین، تأیید اتهام صرفا اخروی بودن دین نیست؟
این سؤال به اختلاف نظر میان صاحبنظران و پیروان ادیان و اهل بحث در تعیین قلمروی دین اشاره میکند؛ دین شامل چه مسائلی میشود و در چه موضوعاتی اظهارنظر میکند؟ آنچه امروزه در فرهنگ جهانی معروف است و عمدتا از غرب سرچشمه میگیرد این است که محور اصلی دین رابطه انسان با خدا و زندگی آخرت است. آنچه مستقیما در ارتباط انسان با خدا و با آخرت نباشد، ربطی به دین ندارد. این مسأله شبیه همان بحث دین حداقلی و حداکثری است که میگوید اگر اکثری نبود حداقلیاش همان چیزهایی است که ربطی به فلسفه و علم و هنر ندارد. آنجا جای دین است. به عبارت دیگر، برای معارف کلی بشر چهار منبع وجود دارد: عقل، تجربه، احساسات و عواطف - که منشأ هنر است ـ و دین. آنها قلمروی معارف بشری را تقسیم کردهاند. پس، جایگاه دین فقط جاهایی است که نه عقل به آن میرسد، نه علم به آن راه دارد، و نه ربطی به هنر دارد. آنجا فقط جای دین است. شبیه این مسأله آن است که کسی بگوید در جایی که مسائلتان با تجربه سر و کار دارد و در آزمایشگاه جواب میگیرد ربطی به دین ندارد، سیاستمداران در مسائل سیاست تحقیق میکنند، بالاخره مصالح و مفاسد کشور را میسنجند و تدبیر میکنند، پس ربطی به دین ندارد، و ... آنچه مربوط به زندگی جدی بشر است - همین زندگی که با آن سر و کار داریم و آن را جدی میگیریم- ربطی به دین ندارد. انسان این احساس باطنی را دارد که یک نیاز دیگری هم دارد. البته بعضی این نیاز را احساس میکنند و بعضی هم درست احساس نمیکنند. مثل نیاز به هنر که همه مردم احساس نیاز به آن نمیکنند؛ کارگری که صبح تا شب باید در مزرعه یا کارخانه زحمت بکشد و عرق بریزد، شب خسته غذایی بخورد و برای کار فردا استراحت کند، یادش نیست که نقاشی چند مکتب دارد و کدامش بهتر است یا بدتر، ویا اینکه فلان آواز بهتر است یا فلان آهنگ. او فرصت این را ندارد که گوش کند و ببیند، خیلی هم انگیزهای ندارد، اما کسانی هستند که مسائل هنری از نان برایشان واجبتر است. طبق این نظر، در انسان یک گرایشی هست که در بعضیها خیلی ظهور پیدا میکند؛ و آن اینکه در موقعی که انسان با خطرها و مشکلاتی مواجه میشود که دیگر اسباب ظاهری نمیتوانند به او کمکی بکنند، بهترین چیزی که میتواند بشر را در این مواقع کمک کند اعتقاد به یک نیروی مافوق مادی است. اگر انسان به وجود کسی معتقد باشد که بر همه اینها غالب است و آنها را تحت قدرت خودش دارد، خیلی به او کمک میکند که آرامش پیدا کرده و از افسردگی و اضطراب نجات پیدا کند. جای دین اینجا و موارد مشابه آن است. عمدتا دیندارها – بخصوص در دنیای مغرب زمین- در چنین مواردی سراغ دین میآیند. بنده خیلی از مسیحیان را دیدهام و از آنها پرسیدهام که آیا شما هر هفته - دست کم روزهای یکشنبه - به کلیسا میروید؟ میگفتند ما سال به سال هم کلیسا نمیرویم. گفتم: واقعا معتقدید که خدایی وجود دارد؟ گفتند: نمیدانیم. واقعا معتقدید که مسیح پسر خداست؟ خندیدند، ولی مسیحی شناسنامهای هم هستند. همین مسیحی وقتی گرفتار شود و از همه جا دربماند، ممکن است کلیسا برود و دعا بکند. این یک نیاز روانی است که گاهی در انسان پیدا میشود و به دین احتیاج پیدا میکند، ولی در مسائل زندگی که به دین احتیاج نداریم! هنگام مریضی به طبیب مراجعه میکنیم، اگر کار اداری داشته باشیم، به اداره مربوطه میرویم، اگر مسائل سیاسی است، در انتخابات شرکت میکنیم و رأی میدهیم، در مسائل اقتصادی به کارشناس امور اقتصادی مراجعه میکنیم، کار درستی هم میکنیم، ولی چه کار به دین داریم؟ حالا ربا حلال است یا حرام به ما چه؟! گاهی ممکن است که یک مریضی راه علاجی نداشته باشد، آن وقت سراغ حضرت عباس میرویم و به دین احتیاج پیدا میکنیم.
برخی از روی عمد این تصور از دین را القا میکنند که دین واقعا با مسائل جدی بشر سروکاری ندارد. این همان گرایش سکولاریستی است. ریشه تفکر سکولار این است که اگر عقل در جایی کارآیی دارد، عقل جواب میدهد، آزمایش علمی و علم جواب میدهد، چه کار به دین داریم؟ آن جایی که مسائل هنری و سلیقهای است هر مکتبی را بپذیریم به جایی برنمیخورد، این رنگ لباس را انتخاب کند یا رنگ دیگر، این تابلوی نقاشی را انتخاب کند یا آن را، چه فرقی میکند؟ دین هم همینطور است؛ مهم نیست که مسیحیت را قبول کند یا اسلام را. امروزه عملا در بسیاری از کشورها - به خصوص خود آمریکا- چنین چیزی وجود دارد، کارخانه دینسازی خیلی رواج دارد؛ کسانی هستند که خیلی راحت امروز این دین را دارند و فردا دین دیگری را قبول میکنند. روز دیگر هم دین جدیدی پیدا میشود، کشیشی پیدا میشود و میگوید مذهب جدیدی اختراع میکنم، در تلویزیون مصاحبه میکند، خبرنگاران دورش جمع میشوند، احیانا چیزهایی مانند همجنسبازی و سقط جنین را تجویز میکند که مردم دوست دارند و یک مذهب جدید درست میشود. این مذهب طرفدارانی پیدا میکند و خیلی راحت دینشان را عوض میکنند. خیلی از مسیحیها هستند که به مسلمان شدن یک مسیحی خیلی اهمیت نمیدهند و میگویند دوست داشته است. برخورد آنها خیلی مسالمتآمیز است. در کشور ما مصادیقی از آنها وجود دارند. این برخورد، بر آن است که دین را در محدوده خاصی محصور کند که با مسائل جدی زندگی تضادی نداشته باشد. این گرایش سکولاریستی است. آنها میکوشند برای این کار فلسفه درست کنند. یکی از راههایی که برای کمتر کردن اختلافات و تنش بین طرفدارن ادیان مختلف پیدا کردند همین بود که بگوییم همه دینها خوب است. چنین تفکری در ایران هم کمابیش سابقه داشته است و لااقل بر اساس بیانات برخی، میتوان به آنها نوعی پذیرش همه ادیان را نسبت داد، ولی امروز این مسأله خیلی شایع است. به هر حال، بر این اساس، مسائل زیادی از حوزه دین خارج است؛ همه مسائلی که با عقل، علم، و هنر ارتباط دارند، از دین خارج هستند. فقط مسائلی مانند آخرت میماند. سؤال اینجا است که شما از یک طرف میگویید قلمرو اسلام وسیع است و همه عرصههای زندگی بشر را دربرمیگیرد، و از طرف دیگر میگویید دین مخصوص یک حوزهای است و ما علم غیردینی هم داریم، یعنی ربطی به دین ندارد. بنابراین، معلوم میشود که آن حوزه مربوط به علم است، نه دین، با این توضیح، آیا شما به این تفکر سکولاریستی گرایش پیدا نکردهاید؟ روح سؤال این است که آیا لازمه خارج کردن خیلی از معارف و احکام عقلی – مانند بعضی از احکام عقلی فلسفه، منطق، ریاضیات و ...- از دایره دین، این نیست که دایره دین فقط رابطه با امور اخروی است؟
پاسخ آن است که توهم بیجایی است. ما بارها گفتیم که قلمرو دین همه عرصههای زندگی را دربرمیگیرد، منتها از یک حیثیت؛ از حیثیتی که در سعادت و شقاوت انسان - یا به عبارت دیگر در هدایت انسان - دخالت دارد. همه جا دین هست، اما از حیث هدایت و از این جهت که بیان کند این موجب سعادت است یا شقاوت، اما همه جا حضور دارد. کار دین این نیست که مهندسی، آشپزی، خلبانی، کشتیرانی، یا ... کند. بعضی از اینها کار عقل است. مباحث کلی متافیزیک ربطی به دین ندارد، هرچند بخشی از مسائل متافیزیک با الهیات و دین ارتباط پیدا میکند. خیلی روشن است که کار دین در موارد مربوط به علم و تجربه، تبیین پدیدههای طبیعی از راه علل و عوامل طبیعیاش نیست. کار دین این است که بگوید این پدیده چه تأثیری در سعادت یا شقاوت انسان دارد، حلال است یا حرام، بکن یا نکن، اما اینکه چگونه تحقق پیدا میکند کاری به دین ندارد. آیا اگر این را بگوییم سکولار میشویم؟! سکولاریست میگوید در مورد اقتصاد از دین نظر نگیر، اقتصاددانها باید بیان کنند، در سیاست کاری به دین نداشته باش، سیاستمداران باید حل کنند، در فلسفه کاری به دین نداشته باش، فیلسوفان بیان میکنند، در هنر کاری به دین نداشته باش، هنرمندان تعیین میکنند،... کجا میماند؟ فقط اینکه نماز صبح را چگونه بخوان، چه وقت روزه بگیر، و... این مربوط به دین میشود. این سکولاریسم است. ما میگوییم دین همه جا حضور دارد، اما نه به معنای اینکه در همه مسائل علمی و فلسفی دخالت کند و جای علم یا فلسفه بنشیند، بلکه آن جاهایی که مربوط به عقاید است باید به نتایج بحثهای صحیح فلسفی معتقد باشیم؛ فلسفه اثبات میکند که خدا هست، دین میگوید پس باید به وجود خدا معتقد باشی، فلسفهی صحیح اثبات میکند که خدا یکی است و محال است بیش از یکی باشد، دین هم این را میگوید، اما اینکه بگوییم به جای ابزارهای فلسفی، علمی، و هنری فقط دین کارآیی دارد، یعنی همه دانشگاهها، آزمایشگاهها، و مدارس را تعطیل کنید و فقط در مدرسه دینی ببینید قرآن و حدیث چه میگوید، هیچ عاقلی را سراغ ندارم که چنین حرفی زده باشد. بله دین در همه عرصهها از جهت ارزشی آن، در سعادت انسان دخالت دارد.
پس، اگر ما گفتیم یک سلسله مسائل از حوزه دین خارج است، به این معنا است که پاسخ علمی و فلسفی دادن به بعضی از سؤالات کار دین نیست. آیا جواب دادن به این سؤال که در بدن انسان چند عضو وجود دارد کار دین است؟ آیا دین باید شیوه درمان و معالجه شکمدرد را بیان کند؟ آیا مسائل مربوط به عطاری، بقالی، خلبانی، رانندگی، و ... را دین باید بیان کند؟ بیان اینگونه امور کار دین نیست. بله، آنجایی که با حلال و حرام ارتباط پیدا میکند و به سعادت و شقاوت مربوط باشد دین بیان میکند. اگر رانندگی به صورتی باشد که موجب کشتن کسی باشد حرام است. دین اینگونه در رانندگی حضور دارد، نه برای کیفیتش. اینکه راننده باید سمت چپ خودرو بنشیند یا سمت راست، ربطی به دین ندارد. اینکه خودرو از سمت راست جاده باید حرکت کند یا از سمت چپ، ربطی به دین ندارد؛ قراردادهایی است که هر کشوری اعتبار میکند. پس، اگر ما اینگونه امور را خارج از حوزه دین دانستیم به این معنا نیست که به سکولاریسم گرایش پیدا کردهایم، بلکه برعکس، معتقدیم که دین در همه عرصهها حضور دارد، منتها حضورش حضور هدایتگرانه است، نه برای اینکه مسأله طبیعی را حل کند و به مسائل پاسخ علمی بدهد. هرچند اگر دین در مواردی تفضلا جوابی علمی داده است حق است و باید پذیرفت، اما وظیفه دین نبوده است، بلکه تفضلا جواب داده و به خاطر مناسبتی ذکر کرده است. وظیفه اصلی دین هدایت در همه عرصهها است و هیچ ربطی به سکولاریسم پیدا نمیکند.
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
1 . سخنرانی حضرت آیتالله مصباح یزدی در جمع اساتید مراکز آموزش عالی قم در تاریخ 1391/03/04.
2. انفال (8)، 29.
3 . روم (30)، 21.
4 نحل (16)، 68.
5 . کلینی، محمدبنیعقوببن اسحاق، الکافی، قم: دارالحدیث، چاپ اول، 1329 ه.ق، ج1، ص35.
6 . نساء (4)، 165.
7 . نساء (4)، 171. نگویید خدا سهگانه است. باز ایستید كه براى شما بهتر است.
8 . مریم (19)، 90 و 91. چیزى نمانده است كه آسمانها از این سخن بشكافند و زمین چاك خورَد و كوهها به شدت فرو ریزند. از اینكه براى خداى رحمان فرزندى قایل شدند.
9 . یونس (10)، 32.
10 . Tolerance