جلسه ششم

تاریخ: 
پنجشنبه, 25 خرداد, 1391

علم دینی (6)1

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین والصلوة والسلام علی سیدالانبیاء والمرسلین حبیب اله العالمین ابی‌القاسم محمد وعلی آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه ‌الساعة وفی کل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلاً وعیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فیها طویلاً.

آنچه گذشت

در جلسات گذشته بیان شد که اختلاف‌نظرها در زمینه علم دینی و اسلامی کردن دانشگاه‌ها به خاطر ابهام‌هایی است که در تعبیرها و تعریف‌ها وجود دارد و اگر سعی کنیم تعریف واحد و مشترکی را بین خودمان داشته باشیم، بسیاری از این اختلاف نظرها برطرف شده و پاسخ بسیاری از اشکالات روشن می­شود. از این رو، در جلسات گذشته بعد از ارائه توضیحی درباره اصطلاحات، پیرامون تحولی که باید در علوم دانشگاهی پیدا شود بحث شد و این نکته خاطر نشان شد که این تحول نه تنها کاری ضد آکادمیک نیست، بلکه صرفا آکادمیک است. بعد از مطرح شدن گزیده­ای از سؤال­های اساتید و ارائه جزوه­ای به بنده که شامل نظرات مخالفان تولید علم دینی بود، به نظر می­رسد باید پس از تأکید مجدد روی اصطلاحات، نظرات مخالفین بررسی شود.

واکاوی مفهومی اصطلاحات در بحث علم دینی

معنای لغوی واژه علم

معنای لغوی واژه علم، آگاهی از واقعیت است. این معنا حتی درباره خدای متعال هم صادق است؛ معنای عالم بودن خدا نسبت به همه چیز این نیست که خداوند روش تجربی را به کار برده و یا استدلالی کرده است، بلکه همین خودِ آگاهی، علم است.

معانی اصطلاحی واژه علم

 این واژه معانی اصطلاحی متعددی دارد و در اینجا چند معنا که بیشتر مورد نیاز است بیان می­شود تا ضمن بحث‌ها مقصود مشخص باشد و اصطلاحات با یکدیگر خلط نشوند.

1. اعتقاد مطابق با واقع

مطابق یک اصطلاح، علم یعنی شناختن واقعیت‌ها آن چنان که هستند، و به عبارت دیگر، علم یعنی کشف واقعیت‌ها و پدیده‌های عینی و روابط آن‌ها با یکدیگر آن چنان که در واقع و نفس ‌الامر هست. بنا بر این تعریف، اگر افرادی با نظرهای مختلف مدعی علم باشند و هریک نظر خود را مطابق با واقعیت بداند، یکی از نظرها علم است و دیگری علم نیست، بلکه جهل است. اما اینکه کدام­ یک علم است، با توجه به روشی مناسب با آن نظر، در مقام بازشناسی علم حقیقی از غیر حقیقی روشن می­شود. مثلا، در موضوع وجود یا عدم وجود خدا، یکی برای وجود خدا استدلال کرده و بر اساس آن، خدا را قبول می­کند و دیگری هم به خیال خودش برای نفی وجود خدا استدلال دارد و وجود خدا را نمی­پذیرد. هر دو برای کشف واقعیت می­کوشند و می‌خواهند بدانند در واقع خدا هست یا نیست، اما این دو نظر با یکدیگر مخالف است. آیا این هر دو نظر علم است؟ طبق این تعریف، فقط یکی از آن دو نظر علم است، زیرا بالاخره یا خدا هست یا نیست. آن گزاره‌ای که مطابق با واقع است، علم است و گزاره دیگر -هر چند در آن بستر مطرح شده است- جهل است. بنابراین، علم به معنای اعتقاد مطابق با واقع است.

2. تلاش برای کشف واقعیت مادی با روش تجربی

مطابق اصطلاحی دیگر، علم یعنی تلاش برای کشف واقعیت با روش تجربی. منظور از واقعیت در این‌ اصطلاح فقط پدیده‌های تجربی است، زیرا پدیده­های غیرتجربی را نمی­توان با تجربه حسی کشف کرد. پس، موضوع این علم فقط پدیده‌های حسی و مادی است. شاید معروف‌ترین اصطلاح همین باشد.

3. تلاش برای کشف واقعیت مادی، هر چند با روش غیرتجربی

طبق اصطلاح دیگر، علم یعنی تلاش برای کشف واقعیت مادی، هرچند با روش­ غیرتجربی. بر اساس این اصطلاح، اگر راه دیگری هم غیر از روش تجربی برای کشف واقعیت حسی وجود داشت، قابل قبول است و علم به حساب می­آید، زیرا واقع را کشف می‌کند. اگر پیامبری قبل از کشف دوربین، واقعیتی حسی ـ مانند تعداد ستاره­ها در یک کهکشان ـ را بیان می­کرد علم به حساب می­آمد. اِخبار وحیانی پیامبر صادق و متصل به منبع علم الهی، راهی برای کشف واقعیتی عینی است که راهی غیر از تجربه حسی است. این هم علم است. تفاوت این اصطلاح با اصطلاح قبلی این است که کشف واقعیت در این اصطلاح، مشروط به روش تجربی نیست.
تفاوت عملی این دو اصطلاح کجا ظاهر می‌شود؟ در نظریات مخالفین خواهیم دید که بعضی برای انکار علم دینی گفته­اند هر علمی متدلوژی مخصوصی دارد و روش علوم طبیعی، تجربی است. حال، اگر ـ بر اساس گفته شماـ این مسائل از راه غیر تجربه حسی بررسی شوند، علم نخواهد بود، زیرا علم آن است که با متد تجربی باشد، در حالی که شما می‌گویید از راه دیگری کشف شده است. جواب این است که در این نظریه با دو اصطلاح متفاوت از علم روبرو هستیم. بنابراین، باید در مقام بحث، بر سر معنای علم توافق کنیم؛ اگر توافق کردیم که واژه علم در مقام بحث به معنای چیزی است که با روش تجربی اثبات می‌شود، طبعا ـ طبق این اصطلاح ـ آن‌چه در قرآن آمده علم نیست، زیرا با روش تجربی اثبات نشده است. در این صورت، علم دینی هم نخواهیم داشت و علم فقط آن است که با روش تجربی اثبات شود، اما اگر قید روش تجربی را در تعریف علم، قید زائد دانستیم، علم دینی هم خواهیم داشت؛ اگربخواهیم واقعیتی ـ مانند تعداد سیاره­های منظومه شمسی ـ را کشف کنیم، در صورتی که صادق مصدَّقی مانند جبرئیل از آن خبر داد، آیا باید بگوییم دروغ است و چون جبرئیل گفته است مورد قبول نیست؟! بالاخره واقعیتی است که با هر روشی کشف می‌شود.
برخی علوم هم با روش عقلی قابل اثبات هستند و هم با روش نقلی، مانند مباحث کلام که روشی تلفیقی و مزدوج دارند، هرچند تنها بعضی از مسائل کلام ـ مثل اصل وجود خداـ فقط با عقل و بعضی از مسائل آن صرفا با نقل اثبات می‌شوند، مثل اثبات امامت شخص علی‌بن‌ابی‌طالب علیه السلام که عقل آن­را اثبات نمی‌کند، زیرا عقل خود بخود به قضایای شخصی نمی‌رسد و این گونه قضایا فقط باید با نقل اثبات شوند. بعضی از مسائل ـ مانند اصل معاد ـ هم دلیل عقلی دارد، هم دلیل نقلی. پس ممکن است مسأله‌ای وجود داشته باشد که از دو راه ـ دلیل عقلی و نقلی ـ اثبات شود. در این صورت، اگر با دلیل عقلی ثابت شود، علم دینی نیست و اگر با دلیل نقلی اثبات ‌شود علم دینی است. در علوم دیگر نیز اگر مسأله‌ای مطرح شده باشد که با روش تجربی قابل اثبات است و در همان جا آیه قرآن نیز همین مطلب را اثبات می‌کند، اگر آن مسأله را با قرآن اثبات کردیم می‌شود علم دینی، ولی اگر با تجربه اثبات کردیم علم غیردینی نامیده می­شود. در هر صورت، نتیجه‌اش یکی است و فرض هم این است که هر دو یک چیز را اثبات می‌کنند. پس، حتی در این‌جا هم علم دینی و غیردینی به خاطر اختلاف در روش وجود دارد.

4. تلاش در جهت یافتن روابط پدیده­ها، با صرف نظر از رسیدن یا نرسیدن به واقع

اصطلاح بعدی واژه علم، این است که ما اصلا کار به کشف واقع نداریم و اصلا به واقع نمی‌رسیم، مثل قول نسبی‌گرایان یا شکاکان که می‌گویند ما در هیچ جا به یقین نمی‌رسیم، ما دنبال کشف واقع نیستیم، زیرا هیچ وقت به واقع نخواهیم رسید، اما بستری را فراهم کرده­ایم که کسانی تلاش کنند و نظریاتی را ابراز کنند که گاهی تأیید و گاه رد می‌شود و به هر حال، نتایج عملی از آن گرفته می‌شود. علم همین است. علوم طبیعیِ در اختیار بشر هیچ وقت چیز ثابتی نبوده است، بلکه نظریاتی در طبیعیات، شیمی، فیزیک، کیهان‌شناسی، و ... مطرح شده و بعد تغییر کرده است. هرچند در طول تاریخ نظریات وجود دارند، اما علم، یک علم است؛ علم هیأت، علم نجوم، علم فیزیک، و ...، اما نظریات مختلفی وجود دارند که هیچ کدام هم کشف واقع نمی‌کنند. علم بر اساس این اصطلاح، به معنای تلاش عالمان است، خواه موافق واقع باشد یا خیر. تا وقتی مورد قبول واقع شده و از آن استفاده می‌شود، یک نظریه علمی است، هر چند ممکن است بعدا رد شود. مانند نظریه مرکزیت زمین برای عالم که قبلا مطرح بود و دانشمندان براساس آن خیلی چیزها را اثبات می‌کردند. مثلا خسوف و کسوف را بر همین اساس محاسبه و پیش‌بینی می‌کردند که با وجود غلط بودن اصل این نظریه، درست هم در می‌آمد و مفید بود و مردم از آن استفاده می‌کردند. و یا مثلا در طب جدید برخی مسائل طب قدیم ـ مانند اخلاط اربعه و کیفیات اربعه یا این‌که عالم از چهار عنصر آب، باد، خاک، و آتش تشکیل شده است ـ انکار می­شود و عنصرها را از صد تا هم متجاوز می­دانند، ولی قبلا براساس همین‌ نظریات، مسائل زیادی را حل می‌کردند و نتیجه می‌گرفتند. مردم قرن‌ها با همین طب معالجه می‌شدند. بر اساس این اصطلاح، مقید بودن به کشف واقع مطرح نیست، بلکه هدف آن است که تئوری‌هایی مطرح و تنظیم شود و فرمول‌هایی به دست بیاید که بتوان از آن­ها در زندگی استفاده کرد، بیماری‌ها را معالجه کرد، خسوف و کسوف را پیش‌بینی کرد، و ...
خلاصه آنکه، حتی کشف واقع هم ملاک علم بودنِ علم نیست، بلکه صِرف تلاش در جهت پیدا کردن فرمولی برای روابط پدیده‌ها در راستای استفاده از آن‌ها در زندگی، علم نام دارد.
همه اصطلاحات ذکر شده به نحوی با تلاشی که برای کشف واقع انجام می‌گیرد یا فواید یک پدیده، مرتبط بود. به عبارت دیگر، در واقع تعریفی برای علوم توصیفی ـ علومی که واقعیت‌ها را توصیف می‌کنند ـ به حساب می­آمد.

5. مجموعه­ای از توصیف­ها و توصیه­ها

 اصطلاح پنجم این است که دستورالعمل‌ها نیز به محتوای علم افزوده شوند و دستورالعمل‌‌هایی که بعد از کشف پدیده­ها یا آگاهی از فرمول‌ها و بر اساس آنها داده می­شوند نیز جزء علم باشند. علم طب طبق اصطلاحات گذشته، آن است که ما درد و درمانش را بشناسیم و بدانیم که برای این درد فلان دارو مؤثر است، اما توصیه مریض به خوردن دارو دیگر جزء طب نیست، ولی طبق این تعریف، دستورالعمل‌های طب هم جزء علم است. طبق اصطلاحات قبلی، تا جایی مربوط به علم روان‌شناسی می­شود که پدیده‌های روانی شناسایی شوند، عوامل تحقق یک پدیده در روان انسان بیان شوند و اینکه چه چیز می‌تواند آن را تغییر بدهد بررسی شود، اما اینکه مشاور و روان­شناس به کسی بگوید که شما برای ایجاد تغییر در خود باید از این فرمول استفاده کنی ـ مثل توصیه به استفاده از مشروبات با بیست درصد الکل برای مبارزه با افسردگی ـ و به او نسخه بدهد، دیگر علم روان‌شناسی نیست، زیرا علم روان‌شناسی طبق اصطلاحات قبلی، این بود که بگوید الکل چنین تأثیری را دارد، نه اینکه به استفاده از آن دستور بدهد. کشف این‌که الکل چنین تأثیری را دارد یک مسأله علمی است که اثبات می‌شود و هیچ اشکالی هم ندارد، اما تجویز این‌که تو از این شربت الکلی استفاده کن، منوط به نظام ارزشی خاصی است که فراتر از علم است. گرایش‌های شخصی‌، گروهی‌، دینی، اقلیمی‌، نژادی‌، و آداب و رسوم افراد از سنخ مسائل ارزشی است که در کنار علم دخالت داده می­شوند، بر علم تحمیل شده یا به علم ضمیمه می‌شوند، و حقیقتا جزء علم نیستند.
اصل بحث‌های اقتصادی مانند علل تحقق پدیده‌های اقتصادی در جامعه و چگونگی مبارزه با آن­ها و تغییر دادنشان، علم اقتصاد است، زیرا مانند فرمول‌های ریاضی است، اما گاهی اقتصاددان برای جامعه فرمول خاصی را تجویز می‌کند و می‌گوید از آنجا که گرانی‌ها در اثر افزایش نقدینگی در جامعه پدید آمده است، برای مبارزه با آن باید کاری کنید که نقدینگی قبض شود، بانک‌ها بتوانند پول‌ها را جمع کنند و پول کمی دست مردم باشد، در این صورت خرید مردم کم می‌شود و قیمت جنس‌ها پایین می‌رود. گاهی برای مبارزه با گرانی‌ها سیاست انقباضی به دولت‌ها پیشنهاد می­شود که مثلا یکی از راه‌هایش این است که بانک‌ها سودشان را بالا ببرند تا مردم رغبت پیدا ‌کنند که پولشان را در بانک بگذارند و بدون زحمت سودش را بگیرند. در این صورت، سرمایه و پول نزد مردم کم شده و خرید کمتر می‌شود. با کاهش تقاضا برای خرید، قیمت پایین می‌آید. این یک نوع مبارزه با گرانی است و راه‌های دیگری هم دارد. این‌که فلان اقتصاددان چه راهی را برای مبارزه با تورم، گرانی، بیکاری یا سایر مسائل اقتصادی انتخاب کند، مثل نسخه دادن پزشک است؛ هر چند علم پزشکی یک علم است، اما یک پزشک نسخه­ای متفاوت از پزشک دیگر را تجویز می‌کند و هر یک، جهتی را می‌بینند. نسخه‌ها مختلف است، اما علم یکی است. در حقیقت نسخه‌ها علم نیستند، بلکه علم همان کشف رابطه بین این پدیده‌ها است. کشف تأثیر یک ماده شیمیایی در بدن، علم است، اما دستور استفاده یا عدم استفاده از آن، جزء علم نیست.
 طبق برخی تعاریف از علم، نه تنها علوم دستوری وجود دارند، بلکه اصلا ماهیت برخی علوم، دستوری است. مثلا علم اخلاق و اینکه چه کار باید کرد و چه کار را نباید انجام داد، ماهیتش دستوری است، ولی ماهیت بعضی از علوم اصلا دستوری نیست، مثل علم پزشکی که در آن، باید و نباید نهفته نیست، زیرا علم پزشکی رابطه بین بیماری و درمانش را نشان می‌دهد. این پزشک است که براثر شناختی که از وضعیت اقتصادی، مزاجی، و ... بیمار دارد نسخه خاصی می‌دهد. این دیگر جزء پزشکی نیست، بلکه برخاسته از علوم پزشکی و با ضمیمه گرایش‌های ارزشی، ملاحظات شخصی، گروهی، صنفی، محیطی و اقلیمی و ... است که در آن دخالت می‌کنند. امروزه آن جهات دستوری ـ به خصوص در روان‌شناسی و جامعه‌شناسی ـ جزء علم شده است. اقتصاد نیز این گونه است؛ مردم از اقتصاددان انتظار دارند که راه‌کار عملی و دستور بدهد، در حالی ‌که علم اقتصاد چنین اقتضایی را ندارد. علم بیانگر رابطه گرانی با یک پدیده است، مثلا نقدینگی زیاد باعث گرانی کالا می‌شود. این علم اقتصاد است، اما اینکه اکنون چه باید کرد و مردم در این شرایط چه کار باید انجام دهند، یک جهات ارزشی است که باید به علم ضمیمه شده و طبق آن راهکار داده شود، اما اگر طبق اصطلاح اخیر، تمام دستوراتی هم که برخاسته از زمینه‌های علمی است جزء علم دانستیم، علم دو بخش خواهد بود؛ علم دستوری و علم توصیفی. علم، بر اساس این اصطلاح عام، به معنای کشف پدیده‌ها و دستور و توصیه خاص برای تغییر آن‌ها است. واژه علم، اصطلاح­های دیگری هم دارد که برای جلوگیری از گسترش زیاد بحث، ذکر نمی­شود.

معانی دین

1. مجموعه اعتقادات، اخلاق، و احکام عملی

 مفهوم دین به معنایی که ما درباره دین اسلام و جامعه خودمان مطرح می‌کنیم روشن است. دین، مجموع سه بخش اعتقادات، اخلاق، واحکام عملی است. پس، بخشی از دین، شناخت هست‌های اعتقادی است، یعنی بدانیم خدا، ملائکه، قیامت، و ... وجود دارند. این هست‌ها بخشی از دین را تشکیل می‌دهند. بخش دیگری از دین، ارزش‌ها است که جنبه خوب و بد دارد و بالاخره بخش سوم، دستورالعمل‌های خاص است، مانند اینکه نماز صبح را دو رکعت بخوان و اگر سه رکعت بخوانی باطل است، باید فلان مقدار را به عنوان زکات از مال خود جدا کنی و با این شرایط به مصرف خاص آن برسانی، یعنی کشف واقعیت نیست، بلکه دستورالعمل اجرایی و مبتنی بر ارزش‌های خاصی است. مجموع این سه بخش، دین است. پس، دین فقط هست‌ها یا فقط بایدها نیست. دین، بایدهایی مبتنی بر یک نظام ارزشی است که آن نظام ارزشی برخاسته از باورهای خاص است. حال، کدام باورها است که در نظام ارزشی و نهایتا در دستورالعمل‌های دین مؤثر است؟ آن نظام ارزشی که با توابعش راه سعادت حقیقی را به انسان نشان می‌دهد. دین، آن باورهایی است که منشأ ارزش‌هایی می‌شود و این ارزش‌ها احکام عملی خاصی را تعیین می­کنند و مجموع اینها باورها، ارزش­ها، و احکام عملی خاص به انسان نشان می­دهد که چگونه به سعادت ابدی برسد. چنین دینی، دین حق است، اما دین‌هایی که این کار را نمی‌کنند ولی اسم دین را دارند، دین باطل نامیده می­شوند. این تعریف سه مرحله­ای از دین مورد قبول است که هم مشتمل بر هست‌ها است و هم مشتمل بر بایدها.

2. محتوای کتاب و سنت

اصطلاح دیگری که گاهی در ادبیات ما هم به کار می‌رود این است که دین یعنی آن‌چه در کتاب و سنت وجود دارد و به عبارت دیگر، آن‌چه با دلیل‌های تعبدی اثبات می‌شود. در اینجا اصطلاح دینی در مقابل عقلی به کار می‌رود و به معنای چیزی است که از راه وحی اثبات می­شود. پس، دینی مساوی با وحیانی است.
طبق اصطلاح اول، ممکن است بعضی از باورهایی که اثبات می‌کنیم اصلا ربطی به وحی نداشته باشند و صرفا با عقل اثبات شوند، از طرف دیگر، بایدهایی وجود دارند که صرفا از راه وحی اثبات می‌شوند و عقل به آنها راهی ندارد. همه اینها دین به حساب می‌آمد. بنابر این اصطلاح، برای اثبات مسائل دینی متد واحد کارآیی ندارد، بلکه بخشی‌ از آن باید با عقل، بخش دیگر با وحی یا راه­های کمکی دیگر ـ مانند عرف، سیره عقلا، و ... ـ اثبات شود تا اراده الهی کشف شود. پس روش دین به اصطلاح اول، روش واحدی نیست، بلکه روش مزدوج است، زیرا خود محتوای دین امور مختلفی است؛ عقاید و هست­های اصلی‌اش باید با برهان اثبات شوند، درمورد ارزش‌‌ها این اختلاف وجود دارد که آیا از واقعیات برمی‌خیزند یا خیر، احکام و دستورات الهی هم باید از راه وحی برای ما اثبات شود و عقل ما به همه آنها نمی­رسد. پس، دین با یک متد اثبات نمی‌شود. هر بخشی از دین متد خاص یا حتی متد مزدوج دارد، مثل اعتقاد به معاد که هم با عقل اثبات می‌شود، هم با نقل. این ادعا دروغ است که هر یک از این مقولات ـ علم، دین، فلسفه، و ...ـ فقط یک روش دارد. این دینی که همه می‌شناسیم شامل باورها، ارزش‌ها، و احکام عملی است که هر کدام از آنها با یک یا چند متد باید اثبات شود. موضوعات ـ مانند تعیین جهت قبله ـ را باید با ابزارهای علمی اثبات کرد، البته ممکن است ما حتی قبله را هم با وحی اثبات کنیم، مانند آنکه ثابت شود پیغمبر صلی الله علیه و آله این طور نماز ‌خوانده است یا ثابت شود که امیرالمؤمنین علیه السلام در این محراب مسجد کوفه نماز خوانده است. اینگونه نیز برای ما ثابت می‌شود که جهت قبله کدام است. پس آن را از دو راه می‌توان اثبات کرد. اما اگر علم صرفا چیزی باشد که با روش تجربی اثبات می‌شود، فقط آنچه با قطب‌نما اثبات می‌شود علمی خواهد بود و اگر دیدیم پیغمبر صلی الله علیه و آله یا امیرالمؤمنین علیه السلام هم در جایی نماز خواندند، می‌گوییم این از نظر علمی اثبات نشده است و جهت قبله باید با روش علمی تجربی اثبات شود، زیرا در صورتی علمی است که با قطب‌نما یا سایر ابزارهای علمی اثبات شود. این هم یک اصطلاح است و اشکالی ندارد کسی این طور بگوید، اما باید توجه داشت که این دو اصطلاح است.
پس، دین در اصطلاح دوم به معنای چیزی است که در منابع دینی ـ قرآن و سنت ـ آمده است. خود این اصطلاح دو بخش دارد: گاهی می‌گوییم اگر همان چیزهایی که در تعریف دین گفته شد ـ باورها، ارزش‌ها، و دستورالعمل‌هایی که ما را به سوی سعادت ابدی رهنمون می‌شوند- در منابع دینی اثبات شود، دین نامیده می­شود و گاهی نیز ممکن است بصورت عام‌تر، آن‌چه را در کتاب و سنت آمده است دین بنامیم، هرچند مستقیما ارتباطی هم با عقاید، اخلاق، و احکام نداشته باشد. در قرآن آمده است که وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ2، نیز خداوند متعال در مورد آسمان‌ها می‌گوید خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقا3. هر چند ما نمی­دانیم هفت آسمان یعنی چه، اما این‌که تعداد آسمان‌ها از منظر قرآن هفت‌تا است با دلیل تعبدی اثبات می‌شود و از این رو، علم دینی است. از آنجا که تجربه، هفت آسمان را اثبات نکرده است و هنوز به آن نرسیده است، این مطلب فقط با دلیل نقلی اثبات می‌شود و چون در منابع دینی آمده است، می­توان آن را دین دانست، هرچند دخالتی در سعادت و شقاوت ما ندارد؛ اینکه آسمان‌ها هفت‌ تا باشند یا شش تا در این‌که ما باید اطاعت خدا کنیم و نماز بخوانیم و روزه بگیریم تأثیری ندارد، اما چون می‌دانیم کلام خدا است و معتقدیم که خدا دروغ نمی‌گوید باید بدانیم این مطلب راست است، زیرا آنچه خدا اراده کرده، درست است. این یک حرف دیگری است، یعنی این تصدیق، بالعرض لازم است و در خود محتوای دین نیست، زیرا محتوای دین بر اساس تعریفی که ارائه شد، باورها، ارزش‌ها، و احکام عملی است که راه سعادت را به ما نشان می‌دهد و به عبارت دیگر، آن‌چه درهدایت ما دخالت دارد دین است. اگر چیز دیگری در کتاب و سنت ذکر شده است، به مناسبتی و تفضلا ذکر شده است، كَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثًا4 مثلی است که قرآن ذکر کرده است و مَثَل جزء دین نیست، هرچند در قرآن آمده باشد.
خلاصه آنکه، طبق اصطلاح دوم، آن‌چه در قرآن و سنت آمده، دین است. پس، اگر چیزی ـ مانند اصل اعتقاد به خدا- با دلیل عقلی اثبات شد، دینی نیست، بلکه فرا دین است، زیرا مسائلی مانند وجود خدا فقط با عقل اثبات می‌شوند و نمی­توان آن­ها را با قرآن اثبات کرد. پذیرش قرآن فرع بر این است که خدایی وجود داشته باشد تا بر پیغمبر وحی نازل کند. با کلام خود خدا که نمی‌توان وجود خودش را اثبات کرد.

3. اعتقاد به ماوراء طبیعت

اصطلاح سوم واژه دین، اعتقاد به ماورای طبیعت است. یعنی غیر از این عالم طبیعت، عالم دیگری وجود دارد که می­توان فی‌الجمله با آن ارتباط برقرار کرد، خواه آن عالم، خدای واحد باشد، یا جنیان، ارواح خبیثه و طیبه، یا امور دیگر؛ بالاخره چیزی فراتر از عالم طبیعت وجود دارد که اعتقاد به آن و ارتباط با آن، دین نامیده می­شود و حتی شامل ادیانی مثل بودیسم هم می­شود.

4. اعتقاد به امری قدسی

طبق اصطلاحی وسیع‌تر از اصطلاح سوم، اعتقاد به امر قدسی، دین نامیده می­شود، یعنی پذیرفتن یک سلسله امور به عنوان مقدس که نباید درباره آنها تشکیک یا چون و چرا کرد. بعضی از غربی‌ها دین را همین گونه تعریف کرده­اند. آنها خواسته‌اند یک معنایی را از دین ارائه دهند که شامل همه ادیان ـ از جمله بت‌پرستی، توحید، ثنویت، تثلیث، انکار خدا، و ...ـ بشود و از این رو دین را به «اعتقاد به یک امر قدسی» تعریف کرده‌اند. معنای لغوی دین هم در واقع همین است: لَكُمْ دِینُكُمْ وَلِیَ دِینِ5 یعنی هم دین من، دین است، هم دین شما که بت‌پرستی است دین است، یعنی آیینی است که آن­را محترم می‌شمارید و به آن عمل می‌کنید. برخی همین معنای لغوی را به عنوان یک اصطلاح در ادبیات علمی و فلسفی به کار گرفته‌اند.

معانی علم دینی

واژه سوم در بحث علم دینی، ترکیب دو واژه علم و دین است. علم دینی و توصیف علم به دینی به چه معنا است؟ علم دینی را به چهار معنا می‌توان به کار برد:

1. علم غیرمخالف با دین

 یک معنا این است که بگوییم هر علمی که دستاوردها، نتایج، و قضایای اثبات شده‌اش مخالف با محتوای دین نباشد، علم دینی است، یعنی دین با آن مخالف نیست. نظریات مختلفی که در فیزیک و شیمی وجود دارد ـ مانند قانون بویل، لاوازیه، نسبیت انشتین، و ...ـ و گاهی هم تغییر می‌کند، علم است و با دین هم تنافی ندارد، از این رو، علم دینی است، اما اگر علم در جایی چیزی گفت که خلاف نص قرآن است، علم غیر دینی یا ضد دینی نامیده می­شود. گاهی قرآن یک چیزی را اثبات می‌کند و علم، ضد آن را ثابت می­کند یا مطلبی را اثبات می‌کند که به هیچ وجه با قرآن نمی‌سازد؛ نه اینکه برداشت ما مختلف باشد، بلکه واقعا ثابت می‌شود که معنای این آیه این است، مطلبی هم که علم می‌گوید این است، و این دو تا با هم نمی‌سازد و بینشان تناقض وجود دارد. این علم، غیردینی است، اما غیر از این هر چه باشد تا وقتی مخالفتی با دین ندارد علم دینی است.

2. علم موافق با دین

 یک اصطلاح دقیق‌تر و اضیق از این هم می‌توان فرض کرد که بر اساس آن، علم دینی نه تنها علمی است که مخالف با دین نیست، بلکه علمی است که دین آن‌را تأیید هم کرده است. این اصطلاح، اخص از اصطلاح قبلی است.

3. علم به دست آمده از راه منابع دینی

اصطلاح دیگری نیز که برای علم دینی به کار می‌رود این است که یک سلسله مطالب علمی از راه منابع دینی به دست ­آید، یعنی در واقع، روش اثبات آنها روش نقلی و تعبدی باشد. همان گونه که بیان شد، برخی مسائل اصالتا ارتباطی با دین ندارند، اما دین، آن‌ها را بیان و اثبات کرده است و از آنجا که ما به آورنده دین ـ پیغمبرـ معتقدیم و او را مخبر صادق می‌دانیم، یقین داریم که مطلب همین طور است و به آن، به دلیل بیان قرآن و روایت متواتر علم داریم. به این نوع از علم، علم دینی گفته می‌شود. علم است، البته نه طبق این اصطلاح که باید با روش تجربی اثبات شود، زیرا این نوع علم، دینی و غیردینی ندارد. هنگامی می‌توان گفت یک علم، دینی یا غیردینی است که اصطلاح علم را به معنای اعم از آن‌چه با روش تجربی اثبات می‌شود به کار ببریم، در این‌جا فرض آن است که یک مطلب نه با روش تجربی، بلکه با قرآن اثبات شده است، خواه با روش تجربی هم تأیید شود یا خیر. استفاده از خیلی چیزها به لحاظ شرعی ممنوع است و نجس تلقی شده است و وقتی که می‌گفتند نجس است دلیل علمی برای نجاستش و لزوم احتراز از آن وجود نداشت. معروف است که می‌گفتند مثلا آب دهان سگ با آب دهان گربه چه فرقی می‌کند؟ هیچ دلیل علمی برای پلیدی آب دهان سگ وجود نداشت؛ آن هم آن طور پلیدی که اگر سگ از ظرفی آب بخورد باید آن ظرف را چند دفعه خاک‌مال کرد. بعد از صدها سال اثبات شد که آب دهان سگ میکروبی دارد که جز با خاک کشته نمی‌شود و حتی از راه شستن عادی با آب هم پاک نمی‌شود. این مطلب برای مسلمان­ها قبل از اثباتش یک مسأله علمی بود که واقعا آب دهان سگ پلید است و باید از آن احتراز کرد، هرچند هیچ دلیل تجربی نداشت. پس، این مسأله از دو راه اثبات شده است: قبلا از راه وحی اثبات شده بود و بعدا هم از راه تجربه اثبات شد.

4. علم با نگاه الهی

 اصطلاح عام‌تری هم برای علم دینی به این شرح گفته شده است که هر علمی به معنی کشف واقع است. ما گاهی به هر واقعیتی از هر راهی کشف شود، به نظر الهی نگاه می‌کنیم و گاهی با نظر طبیعی و مادی. همه مسائل فیزیک، شیمی، مکانیک و سایر علوم ـ علی‌الخصوص علوم پایه- گاهی با این نظر نگریسته می­شوند که انفجاری در عالم رخ داده و موجب پیدایش عناصر مختلف شده است که یک مجموعه‌ از آن هم کره زمین شد، تحولاتی در آن پیدا شد تا اینکه موجود زنده پیدا شد و ... و گاهی همین مسأله -حتی انفجار و فراهم شدن زمینه برای پیدایش موجود زنده- از این منظر دیده می­شود که تدبیر الهی بود و خدا این طرح را در نظر گرفت و عالم را این چنین آفرید. همین علم در نگاه دوم، علم دینی نام دارد. پس، دینی بودن یا نبودن یک علم بستگی به نگاه ما دارد؛ اگر با دید الهی به روابط بین پدیده‌ها و این سلسله علل و معلولاتی که در علوم تنظیم می‌کنیم نگاه کنیم، علم دینی است، ولی اگر با نظر مادی به آن نگاه کنیم و ارتباطش را با خدا حذف کنیم، علم غیردینی است. بعضی از بزرگان چنین دیدگاهی دارند. این هم اصطلاحی است و هیچ ضرری ندارد که کسی این اصطلاح را به کار ببرد، اما بالاخره باید بدانیم که این اصطلاح با اصطلاحات دیگر فرق دارد و اصطلاحات را با یکدیگر خلط نکنیم. هر اصطلاحی احکام و لوازمی غیر از دیگری دارد. طبعا این اصطلاح وقتی مطرح می‌شود که علم واقعا کاشف از واقع باشد، اما نظریات ظنی که هر روز تغییر می‌کنند چگونه می‌توانند علم الهی، کشف واقع، کشف از اراده الهی، و یا شناخت فعل الهی باشند؟ چه فعل الهی؟ ما شناختی پیدا نکرده­ایم، بلکه شناخت ما اشتباه بوده است. در این اصطلاح، فرض آن است که ما با تجربه بتوانیم یک علم صحیح مطابق با واقع به دست بیاوریم، آن وقت دو نگاه به آن می‌کنیم: یک نگاه ارتباط آن با خدا و تدبیر و تقدیر الهی، و یک نگاه طبیعی، تا اولی، علم دینی باشد و دومی، علم غیردینی.
تا اینجا پنج اصطلاح برای علم، چهار اصطلاح برای دین، و چهار اصطلاح هم برای علم دینی بیان شد. هر کدام از این اصطلاحات احکامی دارند. بنابراین، در بحث­ها باید به معانی مورد نظر از این اصطلاحات بیان شده دقت کنیم. بنا بر این است که علم در بحث ما به معنای کشف پدیده‌های خاص از روش تجربی یا غیرتجربی باشد، یعنی مقید به روش تجربی نیست تا بتوانیم بگوییم ممکن است یک چیز دو روش داشته باشد که یکی‌ دینی و دیگری غیر دینی است، اما اگر علم، چیزی باشد که باید با روش تجربی اثبات شود، اصلا نه علم دینی خواهیم داشت و نه علم غیردینی، زیرا ارتباطی با دین ندارد. رابطه‌ بین دو پدیده از راه تجربه یا کشف می‌شود یا کشف نمی‌شود و در این زمینه تفاوتی میان معتقد به خدا و منکر خدا نیست. ریاضیات نیز همین طور است. دو دو تا دیگر خدایی و غیر خدایی ندارد. برای قائل به خدا و دین حق ـ اسلام و مذهب تشیع، دو دو تا چهارتا است، همچنانکه برای منکر همه اینها هم دو دو تا چهارتا است. عنصر دین در حاصل ضرب دو در دو دخالتی ندارد. پس، بستگی دارد به این‌که علم را چگونه معنا کنیم. اگر گفتیم علم آن است که پدیده­هایی با روش تجربی اثبات شوند، جعل اصطلاح مؤونه‌ و منع قانونی و شرعی ندارد. در این صورت، دیگر هیچ چیز در این چارچوب دخالت ندارد. گرایش­های و نگرش­های من ربطی به علم ندارد. پس، منهای نگرش من، علم سر جای خودش هست، هرچند من این علم را با یک نوع نگاه بررسی می‌کنم و کسی که منکر خدا است با نگاه دیگری. در خود محتوای علم نه این نگاه دخالت دارد و نه آن نگاه، زیرا خود آن فرمول‌ها علم است و نگاه، نگاه ناظر خارج از علم است. نگاه من در خود علم دخالت ندارد و نگاهی خارج از ماهیت علم است، هرچند بالعرض و مجازا می­توان به آن هم علم گفت. اگر علم را خود آن فرمول‌ها دانستیم نگاه من تأثیری در محتوای آن علم ـ که همان فرمول­ها است- ندارد. بله، حتی در مسائل ریاضی هم می‌توان این گونه گفت که خدا این نظام را برقرار کرده است که روابط بین اعداد و کمیت‌ها پدید آید، سینوس‌ها این طور محاسبه شود، کسینوس‌ها هم این طور، اما این نگاه، ماهیت فرمول را تغییر نمی‌دهد. نگاه من جزء علم نیست، بلکه نگاه به علم است. پس، خود علم بر اساس این معنا، نه دینی است و نه غیردینی، اما اگر کسی نوع نگاه را هم در علم دخیل بداند، اصطلاحی دیگر جعل کرده است که غیر از اصطلاح متعارف و مورد بحث است. بر اساس این اصطلاح، برای دینی کردن علوم دانشگاهی باید به همین علوم نگاه الهی شود. در این صورت علوم الهی می­شوند ولازم نیست هیچ تغییری در آنها ایجاد شود. همه چیز سر جای خودش هست، اما باید به عنوان این‌که فعل خدا است تماشا شود تا دینی باشد. اگر با نگاه، علم فرق می‌کند و دینی یا غیر دینی می‌شود، شما نگاه‌تان را عوض کنید؛ علم تغییر نمی‌کند.
 اگر قوام علم را تجربی بودن روش آن دانستیم، در صورتی که مطلبی از راه وحی اثبات شود، علم نخواهد بود، اما اگر علم، مطلق کشف واقع باشد، خواه با روش تجربی کشف شود یا روش­های عقلی، نقلی، تاریخی، وحیانی، و یا حتی شهود و کشف، علم است. علم طبق این تعریف، روش‌های متعدد دارد و می‌تواند متناسب با این روش‌ها اسم‌های مختلفی داشته باشد، مانند علم دینی، علم عرفانی، علم مادی، علم ضددینی، و ...

بررسی دیدگاه­های مخالف علم دینی

غالب اختلاف­ها در این بحث، به مشترک­های لفظی برمی­گردد. بسیاری از اختلافات برای این است که آن کسی که منکر است چیزی را نفی می‌کند و آن که مثبت است چیز دیگری را اثبات می‌کند و در واقع تنافی آن چنانی وجود ندارد. بنابراین، باید قبل از بحث، روی اصطلاحات مورد نیاز، توافق شود. حال، با توجه به تأکیدی که بر اختلاف اصطلاحات شد، بعضی از نظرات مخالف را بررسی می­کنیم.
بعضی گفته­اند علم دینی به این دلیل غلط است که «هر علمی موضوع معینی دارد. موضوع علم، اختیاری نیست، مثلا هستی‌شناسی، گیاه‌شناسی، یا علم‌شناسی موضوع معینی دارد و آن موضوع هم تعریف معینی دارد». تا این‌جا که هر علمی موضوع معینی دارد مورد قبول و توافق همه فرهیختگان عالم است که علوم را بر اساس موضوعات تقسیم می‌کنند. ما نیز همین را می‌پذیریم و هیچ اشکالی ندارد. از این‌جا که می‌فرمایند «هر موضوعی تعریف معینی دارد»، این تعریف را چه کسی کرده است؟ چه کسی باید بگوید موضوع انسان‌شناسی چیست؟ برخی می‌گویند موضوع انسان‌شناسی همین بدن است. ما می‌گوییم بدن مادی، بُعد کوچکی از انسان‌ است و بُعد بزرگ‌تر انسان، حقیقتی نادیدنی به نام روح است. حال، انسان کدام یک از اینها است؟ موضوع انسان‌شناسی کدام است؟ حقیقت انسان و مسائلی مانند معاد، ارزش‌ها، قرب، و مکانت و کرامتش برای این بدن نیست. کسی که انسان را مادی می­داند، از او تعریفی مادی ارائه می­دهد. آیا این تعریف مورد قبول است؟ اصلا بحث در مورد همین است که حقیقت انسان چیست.
اگر انسان را همین موجود مادی بدانیم، یک نوع حیوانی خواهد بود که زمانی متولد می‌شود، بعد از مدتی می‌میرد، می‌پوسد و تمام می‌شود. در این صورت دیگر جایی برای بحث راجع به ارزش‌ها، حیات ابدی، پاداش و کیفر، و ... باقی نمی­ماند. پس، هرچند علم موضوع معین دارد، اما این گونه نیست که آن موضوع با تعریف دیگران معین شود. منظور ما از انسانی که کرامت دارد، عمر ابدی دارد، قرب به خدا پیدا می‌کند، و ... انسانِ دارای روح‌ است و منظور دیگران از انسانی که این ویژگی­ها را برای او خیالات می‌دانند همین انسان مادی و بدن او است. اسم هر دو ـ انسان ـ مشترک است. پس، باید پیرامون تعریف انسان توافق کنیم و تعریف را صرفا آنچه دیگران می­گویند ندانیم. ما حرف دیگران را به عنوان یک تعریف می‌پذیریم و بحث پیرامون یک موضوع با این تعریف اشکالی ندارد، اما این تعریف، تعریف­ دیگر را نفی نمی‌کند. در جای دیگر باید اثبات کنیم که آیا روح وجود دارد یا خیر. وجود روح در خود انسان‌شناسی اثبات نمی‌شود. اتفاقا در علم‌شناسی این بحث مطرح است که موضوع هیچ علمی توسط خود علم تعیین نمی‌شود، بلکه علمی مافوق باید آن را اثبات کند. لذا می‌گوییم موضوعات تمام علوم باید نهایتا به فلسفه برسد و فلسفه مادر علوم است. حرف ما این است که موضوع علم را چه کسی تعریف می‌کند؟ کجا تعریف شده است؟ از کجا فرض شما صحیح باشد؟ شما از کجا می‌گویید روحی وجود ندارد؟ این خودش یک ادعای غیر علمی است. چون ادعای علمی طبق تعریف خود شما آن است که با روش تجربی اثبات شود. آیا شما با روش تجربی اثبات کرده‌اید که روحی نیست؟ مگر تجربه می‌تواند عدم را هم اثبات کند؟! تجربه نتایج عینی روابط پدیده‌ها را می‌تواند بیان کند. بله، عقل می‌تواند بگوید چیزی هست یا نیست. برهان داریم، اما تجربه نمی­تواند نفی‌‌ را اثبات کند. حداکثر می­تواند بگوید در این حوزه تجربه، چنین چیزی یافت نشد، اما ممکن است در واقع باشد ولی تجربه به آن دست نیافته باشد. همان گونه که امواج الکترومانیتیک تا صدها سال پیش اصلا نا‌شناخته بود، اما حالا همین امواج، محور اکثر علوم مترقی عالم است. چنین امواجی قبلا هم بود ولی ما نمی‌شناختیم. پس تجربه نمی‌تواند نفی کند. ادعای شما که می‌گویید غیر از بدن چیزی وجود ندارد، غیرعلمی است، زیرا بر اساس تعریف خودتان، چیزی علمی است که با روش تجربی اثبات شود، در حالی که شما نبودن روح را نمی­توانید با روش تجربی اثبات کنید. پس ادعای این‌که روح نیست، ادعایی غیرعلمی است و اعتباری ندارد.
در ادامه نتیجه گرفته­اند که «اگر ما عوارضی را برای انسان اثبات کردیم، علم انسان‌شناسی را کامل کرده‌ایم» -یعنی انسان‌شناسی مبتنی بر مادی بودن انسان- «معنا ندارد که بگوییم دو گونه انسان داریم».
بله، طبق تعریف شما معنا ندارد. اما اگر انسان طبق تعریف دیگر، روح هم داشته باشد، آن وقت نمی‌گوییم دو گونه انسان داریم، بلکه می‌گوییم انسان دو بخش یا دو ساحتِ بدن و روح دارد. آنچه شما گفتید راجع به بدن اوست و درست هم هست و ما قبول کردیم، اما ساحت روح را نفی نمی‌کند.
برخی گفته­اند که «تعریف اسلامی و تعریف غیراسلامی نداریم». پاسخ آن است که چرا نداشته باشیم؟ چه کسی گفته تعریف شما درست است؟ شاید اصلا تعریف ما درست باشد که انسان دو بخش بدن و روح دارد. اگر شما دلیل بخواهید، ما باید آن را اثبات کنیم. البته اثبات این مطلب، دیگر تجربی نیست، بلکه باید با استدلال عقلی و فلسفه اثبات شود و اگر آن را قبول ندارید، باید پیرامون فلسفه بحث کنیم که آیا اصلا استدلال عقلی قابل قبول داریم یا خیر. باید سراغ معرفت‌شناسی برویم و بحث کنیم که آیا در معرفت‌شناسی، فقط معرفت تجربی صحیح است یا معرفت عقلی هم صحیح و بلکه اصح است. در این صورت، بحث از انسان‌شناسی خارج می‌شود. در معرفت‌شناسی روشن می­شود که چه چیزهایی با عقل قابل اثبات است که تجربه به آن نمی‌رسد، مانند وجود خدا که به محض دسترسی نداشتن تجربه به آن، نباید بگوییم اعتقاد به خدا غیرعلمی است. بله، اگر علم به معنای علم تجربی باشد، اثبات خدا علم تجربی نیست، اما آیا علم عقلی هم نیست؟ علم عقلی هم کشف واقع است. کشف واقع منحصر در تجربه نیست. با برهان عقلی هم می‌توان واقع را کشف کرد، بلکه در بعضی موارد، فقط با برهان عقلی کشف می­شود و در بعضی موارد، فقط با ابزار حسی ـ در مقابل عقل.
می‌گویند که «لذا ما نه دوچرخه اسلامی داریم، نه انسان اسلامی». چه ربطی به هم دارند؟ دوچرخه اسلامی نداریم، اما چرا انسان اسلامی ـ یعنی انسان طبق تعریف اسلام- هم نداریم؟ دوچرخه، طبق توافق و قرارداد، نام وسیله­ای است که دو چرخ دارد و از فلز خاصی ساخته شده است، اما درباره تعریف انسان توافق نکرده­ایم. ما می‌گوییم انسان علاوه بر بدن، بخش دیگری نیز به نام روح دارد که اصالت با آن بخش است، ولی شما می‌گویید انسان، روح ندارد. بنابراین، توافقی در تعریف نداریم. انسان طبق تعریف ما یک معنا دارد و طبق تعریف شما دارای معنای دیگری است. پس، انسان دو معنا دارد. چه کسی گفته دو تعریف ندارد؟
گویا همین گوینده گفته است که «برخی اعتقاد دارند تمایز علوم به تمایز روش‌ها است». بله و بعضی اضافه کرده­اند که ما می‌توانیم دو علم داشته باشیم که موضوعشان یکی، اما روش‌هایشان مختلف باشد. بنابراین، از آن جهت که دو روش دارد، می­توان گفت دو علم هستند و از این جهت که مسائلش با دو روش اثبات می‌شود، یک علم ـ با یک نام دلخواه ـ است. اگر بگوییم کلام و فلسفه موضوعات مشترکی دارند، کلام از روش دینی و تعبدی هم استفاده می‌کند، ولی فلسفه منحصرا از دلیل عقلی استفاده می‌کند، آیا دو علم هستند یا یک علم؟ می‌توانیم بگوییم دو علم هستند، زیرا روش هر یک با دیگری فرق می‌کند. روش فلسفه، تعقلی محض است، ولی کلام از روش نقلی و تعبدی هم استفاده می‌کند. پس این جهات مشترک فلسفه و کلام را به دو روش می‌‌توان اثبات کرد. از این رو، اگر روش را در تعریف علم دخالت بدهیم، دو علم هستند، وگر نه ممکن است بگوییم یک علم است که با دو روش اثبات می‌شود، یعنی اثبات یک قضیه با هر روشی باشد، علم مثلا علم کلام است، خواه با روش عقلی باشد، مثل معادی که با عقل اثبات می­شود و خواه با روش نقلی باشد، مثل معادی که با قرآن اثبات می­شود. پس این‌ سخن شما که هر علمی یک روش بیشتر ندارد باید تفسیر شود؛ ممکن است یک علم باشد یعنی گزاره‌هایشان یکسان باشد ـ مانند اینکه خدا هست، انسان در روز قیامت زنده می‌شود، و ... ، اما متد تلفیقی داشته باشد؛ گاهی از راه عقل و گاه از راه وحی اثبات شود. پس، دلیلی ندارد که بگوییم هر علمی فقط یک متد دارد.
گفته شده است که «معیار نهایی داوری درباره علوم، تجربه و واقعیت است» یعنی معیار حق و باطل بودن و درست یا نادرست بودن علوم باید با تجربه معلوم شود. «که آن هم دینی و غیردینی ندارد». تجربه، دینی و غیر دینی ندارد. هر کس تجربه کند نتیجه می‌گیرد.
سؤال ما این است که معیار نهایی داوری یعنی چه؟ اگر کسی براساس شواهدی نظریه‌ای را در یک علم ارائه داد و خودش هم قبول داشت که ـ همانند اکثر نظریات علوم ـ یقینی نیست و ممکن است بعدا کشف خلاف شود، آیا معنایش این است که آخرین معیارمان برای داوری همین است؟ آیا اگر یک آیه قطعی قرآن برخلاف این ظن علمی داشتیم نمی‌توانیم بگوییم شما اشتباه کرده‌اید؟ قبل از این هم ـ حتی در ریاضیات ـ احتمال اشتباه می‌دادیم. خود ریاضیات اشتباه‌بردار نیست، اما عمل ریاضی اشتباه‌بردار ‌است. در قواعد ریاضی اشتباه راه ندارد، اما آن کسی که حساب می‌کند ممکن است اشتباه کند. پس، معنای اشتباه کردن این نیست که در این علم اشتباه وجود دارد. منظورتان از ملاک نهایی بودن تجربه و واقعیت چیست؟ یعنی چیزی که فوق آن چیزی اثبات نمی‌شود؟ شاید وحی درست باشد. شاید پیغمبر واقعیت داشته باشد. ما در مقام بحث، شاید می‌گوییم؛ إِنَّا أَوْ إِیَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِی ضَلَالٍ مُبین6 شاید این 124هزار پیغمبری که آمدند واقعا پیغمبر بودند، شاید راست می‌گفتند. شما از کجا می‌دانید اینها دروغ است؟ اگر آن‌ها به مقتضای دلیل عقلی، راست می‌گفتند و ما خبر یقینی داریم که آن‌ها چه ‌گفتند، سخن آنها است که می­تواند معیار داوری باشد نه تجربه خطاپذیر ما. اشتباه بودن بسیاری از چیزهایی که به تجربه نسبت داده شده، بعدا معلوم شده است، اما در وحی پیغمبر اشتباه نمی‌شود، هرچند در نقلش ممکن است اشتباه شود. آیا در صورتی که خود پیغمبر بگوید به من وحی شده که مسأله این گونه است، ولی تجربه حسی آن را نشان ندهد، باید بگوییم ملاک داوری نهایی همین تجربه است؟! ملاک داوری در اینجا، وحی قطعی الهی است. چه کسی به شما گفته است که معیار نهایی تجربه است؟ ممکن است فوق تجربه هم معیار ارزنده‌‌تری وجود داشته باشد. ممکن است در برابر مسائل علمی ظنی، یک آیه قطعی داشته باشیم که در دلالتش هیچ شکی نباشد یا روایت متواتری داشته باشیم که شکی در صدور یا در معنایش نداشته باشیم. قطع، حاکم بر ظن است. اگر بین دلیل قطعی و ظنی اختلاف باشد، باید به دلیل قطعی تمسک کرد نه دلیل ظنی. در این صورت، معیار نهایی همان دلیل شرعی قطعی است.
برخی با لفظی رقیق گفته­اند که «فضای دینی چندان سنخیتی با فضای علمی ندارد». اینکه چندان سنخیتی ندارد به این معنا است که گاهی ممکن است سنخیت داشته باشد. ما همان‌جارا عرض می‌کنیم. پس، شما قبول دارید که می‌شود یک فضای دینی وجود داشته باشد که با فضای علمی هم سنخیت داشته باشد. آیا سنخیت نداشتن با فضای دینی به این معنا است که علم دینی به هیچ معنا نمی­تواند وجود داشته باشد؟ این ادعا خیلی ضعیف است.
برخی فرموده­اند که «حوزه عقل و علم از دین جداست». علم و دین در این ادعا به چه معنا است؟ شما کدام تعریف از علم را در این‌جا پذیرفته­اید؟ اگر علم چیزی است که با تجربه حسی اثبات می‌شود و دین چیزی است که فقط با وحی اثبات می‌شود و بگویید هر علمی هم متد خاص خودش را دارد، این ادعا درست است. چیزی که فقط با تجربه اثبات می‌شود با چیزی که فقط با وحی اثبات می‌شود ارتباطی ندارد و با هم اصطکاکی پیدا نمی‌کنند. فرض شما در این ادعا چنین معنایی از علم و دین است، اما اصطلاح مورد قبول، این نبود. بیان شد که علم به معنای کشف واقعیت است، خواه از راه تجربه باشد یا از راه وحی. با پذیرش این تعریف، یک چیز، هم می­تواند در حوزه علم باشد، هم در حوزه دین. اگر دین را به معنای نگاه الهی به کشف واقعیات پذیرفتید، همه علوم ـ از آن جهت که شناخت افعال خداست و مخلوق خداست ـ می‌توانند در حوزه دین قرار بگیرند. چرا با هم اصطکاک ندارند؟ افعال الهی را می‌خواهیم بشناسیم؛ بعضی‌ از آنها با تجربه شناخته می‌شود، بعضی هم با عقل، وحی، یا شهود عرفانی. البته در مقام اثبات این روش­ها نیستیم، ولی دلیلی هم بر حصر نداریم. ادعای جدایی حوزه عقل و علم از حوزه دین، درست نیست. بیان شد که بخشی از دین ـ باورهای اصلی دین ـ فقط باید با عقل اثبات شود. پس، چگونه می­تواند حوزه‌اش از دین جدا باشد؟ اعتقاد به خدا، وحدانیت خدا، صفات خدا، افعال خدا، حکمت الهی، نظام احسن خلقت، و ... هم در حوزه عقل هستند و هم در حوزه دین، زیرا از یک طرف، جزء اصلی و ریشه دین هستند و از طرف دیگر با عقل اثبات می‌شوند. فرض می­کنیم حوزه علم از حوزه دین جدا باشد ـ که این طور هم نیست، ولی چرا حوزه عقل از دین جدا باشد؟ بخش عظیمی از مسائل دینی در زمینه باورها، ارزش‌ها، و حتی احکام عملی و مسائل فقهی با عقل اثبات می‌شوند. مگر عقل به عنوان یکی از ادله اربعه در فقه شمرده نمی­شود؟ پس چگونه حوزه عقل از دین جدا باشد؟ این ادعا پوچ و بی­اساس است.
برخی گفته­اند که «ما شناخت کامل و درستی از اسلام نداریم». بایدچنین شناختی را پیدا کنید. این سخن دلیل بر تباین داشتن دین و علم نیست. بحث ‌ما درباره شناخت نیست. شناخت دین راه‌های خاصی دارد که در جای خودش باید بررسی شود که کدام راه یقینی و کدام ظنی است، کدام راه اختلاف‌بردار است و کدام اختلاف‌بردار نیست. بسیاری از مسائل دینی مسائل شرعی اختلافی است و هر کسی باید طبق نظر مرجع تقلید خودش عمل کند، اما بعضی از مسائل دینی ـ بخصوص عقاید اصلی ـ اختلاف‌بردار نیست و انکار یکی‌ از آنها مساوی با انکار کل دین است.
منظور شما از شناخت کامل اسلام چیست؟ نسبت به اصول دین باید شناخت واقعی عقلانی پیدا کنیم و نسبت به فروع دین مانند مسائل ظنی دیگر باید به نظر خبره مراجعه کرد. مثل این‌که برای همه مسائل‌ مربوط به سلامتی خود به پزشک مراجعه می‌کنیم و چه بسا نظر یک پزشک با نظر پزشک دیگر مخالف باشد، ولی در زندگی‌ به همین ظنیات اکتفا می‌کنیم. درفروع دین نیز این گونه عمل می­کنیم و چه بسا مسائل رساله عملیه یک مرجع با دیگری متفاوت باشد، اما مسائل اساسی، ضروری، و قطعی دین اختلاف‌بردار نیست و همه باید نسبت به آنها شناخت درستی داشته باشند و اگر کسی چنین شناختی ندارند باید به دنبال آن باشد و اگر بخواهد راهش باز است.
گفته شده است که «بررسی تجارب تاریخی، امکان تولید علم دینی را منتفی می‌سازد». سؤال ما این است که منظور شما از علم دینی کدام یک از آن اصطلاحات چهارگانه است؟ تولید علم دینی طبق کدام معنا از علم دینی محال است؟ یکی از آن اصطلاحات پذیرفته شد و بیان شد که ممکن است کسی بر اساس قرارداد، طبق سه اصطلاح دیگر مشی کند. یکی از معانی علم دینی این بود که از یک علم برای اثبات مسائل دینی استفاده شود، مانند علم حدیث، درایه، رجال، ادبیات عرب که برای فهم قرآن مورد نیاز است، و ... آیا چنین علمی را نمی­توان تولید کرد؟! علم دینی طبق اصطلاح دیگر، علمی است که برای اثبات مسائل دینی از آن‌‌ استفاده می‌شود، مثل فلسفه که برای اثبات مسائل توحید و باورهای دینی مورد استفاده قرار می­گیرد. آیا نمی­توان آن را تولید کرد؟! بر اساس اصطلاح دیگر، آن‌چه در منابع دینی آمده علم دینی است. آیا نمی‌توان اثبات کرد که چه چیزهایی در منابع دینی آمده است؟ شما برداشت دیگری از علم دینی دارید، یعنی یک علم دنیایی وجود دارد یعنی همان چیزی که در همه دانشگاه‌های عالم تدریس می‌شود و یک علم دینی. علم دینی چیز دیگری خواهد بود. علوم موجود دانشگاهی علم دنیایی و غیردینی است. تصور شما این است که منظور قائلین به اسلامی­سازی علوم و دانشگاه­ها، تأسیس علوم دیگری با نتایج و روش­های متفاوت از علوم موجود است. پاسخ چنین ادعایی این است که ما هرگز نگفتیم باید علوم عالم کنار گذاشته شوند و قضایای علوم ـ از جمله نسبیت انشتین، فاصله کهکشان­ها، و ...ـ از اول فقط با استفاده از قرآن و حدیث اثبات شوند. آیا حرف ما این است که برای فهم چگونگی معالجه فشار خون باید از آیه قرآن و حدیث استفاده کرد؟!
پس باید روشن شود که منتفی بودن تولید علم دینی بر اساس کدام اصطلاح از علم دینی ادعا شده است. ممکن است به آن معنایی که شما علم دینی را منتفی بدانید، ما هم منتفی بدانیم. ما هم نگفتیم که همه علوم را باید کنار گذاشت و از نو مسائل را فقط براساس آیه و روایت حل کرد. آنچه بیان شد این است که علوم موجود باید منطقا بر اصول موضوعه­ای مبتنی باشد که آن اصول موضوعه در جای خودش اثبات شده باشند. این اصول موضوعه یا از مسائلی است که در یک علم بالاتر از علوم طبیعی ـ مانند فلسفه- اثبات می‌شود، یا از اصول متعارفه ـ بدیهیات- است. علوم موجود این گونه نیستند. بنای روان‌شناسی امروز بر این‌ است که روان انسان همان مغز و سلسله اعصاب است و چیزدیگری به نام روح وجود ندارد. این ادعای غیر علمی چه دلیلی دارد؟ سخن ما این است که به روش صحیح آکادمیک بازگردید و مبنای ادعای خود را روشن کنید. وقتی می‌خواهید اثبات کنید که روحی وجود دارد یا نه ناچار باید وارد مسائل فلسفی شوید و برای حل مسائل فلسفی چاره­ای جز حل مسائل معرفت‌شناسی آن نیست، یعنی باید اثبات کنید که عقل حجیت دارد و می‌تواند حقایق را درک کند. دلیل شما بر این ادعا که غیر از تجربه هیچ چیز علمی نیست چیست؟ شما اسم این جهل را علم گذاشته­اید. پس، باید کار علمی انجام دهید و ادعاهای خود را بر پایه­های صحیح استوار کنید. استنتاج چنین قضایایی بدون پشتوانه و مبنای صحیح، اشتباه است. ما اثبات می‌کنیم که عقل بسیاری از مطالب را بهتر از تجربه می‌فهمد. مبانی علم را باید با دلیل عقلی اثبات کرد.
پس، اگر کسی بگوید باید همه علومی را که از راه تجربه یا راه‌های دیگر اثبات شده است کنار گذاشت و همه علوم را از قرآن و حدیث استنتاج کرد، اشکال شما وارد است. دست کم ما چنین ادعایی نداریم، بلکه معتقدیم علم متد خودش را دارد، اما باید اولا، بر مبانی صحیحِ اثبات شده استوار شود و ثانیا، باور داشته باشید که دلایلی که شما اثبات می‌کنید یقینی است، اما ظن، احتمال خلاف دارد و اگر دلیل قطعی بر خلافش وجود داشت، آن دلیل قطعی مقدم است. معنای اسلامی شدن علم آن است که اگر داده‌های بعضی از علومی که به اسم علم نامیده می‌شوند و طبعا داده‌های ظنی هستند، برخلاف نص قرآن یا روایت قطعی بود باید نظری را درست بدانیم که با قرآن و حدیث موافق است، هرچند می‌گوییم در این مسأله دو نظر وجود دارد؛ بعضی‌ با روش تجربی این ظن را پیدا کردند و بعضی با روش تجربی دیگری ظن دیگر پیدا کردند. در اینجا ظنی را تأیید می‌کنیم که موافق قرآن و حدیث باشد و این کار را دینی کردن علم می‌نامیم. بنابراین، نه روش تجربی‌مان را غلط می­دانیم و نه می­گوییم که همه علوم را باید کنار گذاشت و از اول شروع کرد. نظریه قطعی هیچ وقت با دین مخالفت ندارد. حرف ما این است که احیانا اگر دلیل قطعی دینی برخلاف نظریات ظنی بود، ما طبق اعتقادات دینی‌مان، نظریه دینی را می‌پذیریم. معنای چنین کاری انکار علم نیست، چون خود شما هم نتیجه‌ علم را ظنی می­دانید، یعنی احتمال دروغ هم دارد. ما می‌گوییم این احتمال دروغ‌ را به خاطر وجود دلیل قطعی بر خلاف آن، تأیید می­کنیم. منظور از دینی کردن علوم همین است. بنابراین، روش تجربی و ارزش تجربه را ـ در حد خودش-انکار نمی‌کنیم، بلکه آن را در جای خودش معتبر می‌دانیم. دلیل عقلی‌ نیز این گونه است. معتبر دانستن عقل به این معنا نیست که همه چیز را می­توان با عقل اثبات کرد. دو رکعت بودن نماز صبح را با عقل نمی‌توان اثبات کرد و در این‌جا فقط وحی تعیین کننده است. مسائل زیادی نیز وجود دارند که حتی دلیل لفظی وحی هم نمی‌تواند حقیقتشان را به ما نشان بدهد، بلکه اولیای خدا با نوری که خدا در دلشان می‌تاباند می‌توانند بفهمند. باید اعتراف کنیم که آنها را نمی­فهمیم و ائمه اطهار علیهم السلام حقیقتشان را می‌دانستند و الفاظی گفته­اند تا ما هم بهره­ای از آنها ببریم. اگر قضیه­ای که بر مبانی صحیح استوار نیست به نام علم بیان شد، خود شما هم اعتراف می‌کنید که نتیجه این قضیه ظنی است، یعنی این احتمال هم وجود دارد که اشتباه باشد. در مقابل این نظریه، نظریه موافقت با دلیل قطعی قرآن و حدیث بود. باز بر قطعی بودن دلیل، تأکید می­شود، زیرا ظن نمی­تواند ظن دیگر را اصلاح کند. بنابراین، اگر مطلبی را بصورت قطعی از قرآن و حدیث استفاده کردیم و هیچ شکی در دلالتش نبود، اما آن مطلبی که از راه علم و تجربه اثبات شده ظنی بود ـ مثلا احتمال می‌دهیم در نتیجه‌گیری اشتباه شده است، یا هنوز هم عاملی ناشناخته وجود دارد، نظریه قرآن و حدیث قطعی را بر علم مقدم می‌داریم و از ارزش علم هم نمی‌کاهیم.
بنابراین، همان گونه که ملاحظه شد عمده اختلاف­ها به در نظر نگرفتن معانی مختلف اصطلاحات مورد بحث ـ مانند علم، دین، و علم دینی- باز می­گردد.

وصلّی الله علی محمد وآله الطاهرین


1 . سخنرانی حضرت آیت‌الله مصباح یزدی در جمع اساتید مراکز آموزش عالی قم در تاریخ 1391/03/25.

2 . المؤمنون (23)، 17.

3 . الملک (67)، 3.

4 . النحل (16)، 92: «مانند آن زنى‏ كه رشته خود را پس از محكم بافتن، یكى یكى‏ از هم مى‏‌گسست».

5 . الکافرون (109)، 6.

6 . سبأ (34)، 24.