بخش سوم: تبیین نظریه مختار

 

 

بخش سوم

 

 

تبیین نظریه مختار

 

 

 

میزان تأثیر پیش‌‌دانسته‌‌ها در فهم متن

دانستیم كه بعضى از طرفداران نظریه «تعدد قرائت‌‌ها» با استفاده از نظریات هرمنوتیك ادّعا مى‌‌كنند كه هر كسى براساس ذهنیات خود، معنایى را از قضیه یا گزاره‌‌اى برداشت مى‌‌كند و غیر از این ممكن نیست. بشر از آن‌‌جا كه داراى ذهنیات پیشینى است و این ذهنیات هم در افراد مختلف، متفاوت است، هرگاه كه به قصد فهم سخن یا متنى تلاش كند ذهنیات او نیز در این فهم دخالت مى‌‌كند. در نتیجه، هر كلامى فهم‌‌هاى متعدد به اندازه تعداد فهم‌كنندگان خواهد داشت و همه هم درست خواهد بود. بر این اساس نمى‌‌توان كلامى را سراغ داشت كه همه مردم ـ هرچند غرض سویى هم نداشته باشند ـ معناى واحدى از آن بفهمند و فرض فهم معناى واحد ناممكن است.(1)

بعضى دیگر از طرفداران نظریه «تعدد قرائت‌‌ها» براى ضربه زدن به ریشه و اساس دین، یعنى وحى الهى، مى‌‌گویند: بشر از قرآن و وحى الهى حقیقت ثابتى را درك نمى‌‌كند و حتّى خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز به لحاظ دارا بودن ویژگى بشرى، در حقیقت، فهم و درك خود را به نام «وحى» براى مردم بیان كرده است! فهم پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز فهمى شخصى و متناسب با ذهنیت و شرایط خاص


1. ن.ك: سروش، عبدالكریم، قبض و بسط تئوریك شریعت، ص 301، 302، 348 و 487.

زمانى و مكانى او بوده است كه به صورت الفاظ و آیات بیان كرده است.(1) بنابراین نمى‌‌توان قرآن را كلام خدا و وحى الهى دانست بلكه قرآن در واقع كلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) است.

اما در قرآن مى‌‌خوانیم: و ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ یُوحى؛(2) پیامبر هرگز از روى دلخواه سخن نمى گوید. آنچه مى گوید چیزى جز وحیى كه بر او نازل شده است، نیست. یا مى‌‌خوانیم: تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ . وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ؛(3) قرآن كلامى است كه از سوى پروردگار جهانیان نازل شده است و اگر او دروغ بر ما مى بست ما او را با قدرت مى گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع مى كردیم. این قبیل آیات صریح است در این كه قرآن كلام خدا و وحى الهى است نه آن كه ـ نعوذ بالله ـ از خود چیزى گفته باشد.

طرفداران هرمنوتیك پاسخ مى‌‌دهند كه مفاد این آیات نیز برداشت و فهم خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) و بیان‌‌گر احساسات او است!!

طبعاً نتیجه چنین نظریه‌‌اى جز فرو رفتن در ورطه شكاكیت و انكار واقعیت و نادیده گرفتن عقل و منطق و بازى كردن با الفاظ نخواهد بود. جا دارد به اینان گفته شود، بنا بر نظریه شما باید نه ما چیزى از ادعاى شما بفهمیم و نه شما چیزى از سخن ما، تا در باره آن نفى و اثبات و نقض و ابرام كنیم!!

القاكنندگان این تفكر، در مقابل روشن‌‌ترین معانى و واضح‌‌ترین مفاهیم خواهند گفت: این احساس و برداشت شما است و حاكى از هیچ واقعیتى جز


1. ن. ك: ابوزید، نصر حامد، مجله كیان، شماره 54، ص 13 و 14؛ و سروش، عبدالكریم، مجله كیان، شماره 52، ص 58.

2. نجم(53)، 3 - 4.

3. حاقّه(69)، 43ـ46.

ذهنیات شخص شما نیست. بنابراین براى خودتان خوب و محترم است ولى براى دیگران ارزش و اعتبارى ندارد!

ما معتقدیم كه مفسر مى‌‌تواند و باید حتى‌‌الامكان خود را از پیش‌‌داورى‌‌هادور كند. البته تخلیه كامل ذهنیت‌‌ها و پیش‌‌داورى‌‌ها براى همه میسور نیست و چه بسا انسان توجه نداشته باشد كه این برداشت او مبتنى بر پیش‌‌داورى خاصش در باره فلان موضوع است. با این حال، انسان مى‌‌تواند سعى خود را در طریق اتكا بر اصول بدیهى عقلى به كار گیرد و با توجه به اصول عقلایىِ محاوره و روش‌‌هاى صحیح تفسیر، به تأمل و تدبر بپردازد. بهترین دلیل امكان آن نیز وقوع همین گفتگو بین ما و طرفداران نظریه «تعدّد قرائت‌‌ها» است كه ایشان اعتراف ضمنى دارند كه سخن ما را درك مى‌‌كنند چنانكه ما نیز ادّعاهاى آنان را مى‌‌فهمیم.

در موارد متعددى ما مى‌‌توانیم مطلبى را به طور قطع و یقین،مستقیماً یا به كمك روایات صحیح و معتبر، از قرآن استفاده كنیم. در چنین مواردى مى‌‌توان گفت كه نظر قرآن همین است و بس، و هر نظریه‌‌اى خلاف آن، از نظر قرآن و اسلام باطل است اگرچه همه مردم آن را پذیرفته باشند. بلى، اگر مطلبى را به شكل قطعى استنباط نكردیم بلكه فقط بدان ظن و گمان یافتیم، باید بگوییم ما از قرآن چنین استظهار مى‌‌كنیم و این برداشت و گمان ما است و ممكن است معناى دیگرى مراد خداوند باشد.

ممكن است برخى بگویند كه ما در حیطه معرفت و شناخت دینى و قرآنى ـ چه معارف عقلى و چه معارف نقلى آن ـ نمى‌‌توانیم به مطلب ثابت و یقینى راه یابیم. هرچه را ما از قرآن و منابع دینى استنباط كنیم، اگر در نظر خود ما هم یقینى باشد، در واقع قطعى نیست و جزمیتى كاذب است؛ ممكن است فردا در همان مسأله نظرمان عوض شود.

این در واقع همان نظریه‌‌اى است كه مى‌‌گوید: «همه معرفت‌‌ها، از جمله معرفت دینى، در حال تحول و تغییر است و ثبات و دوام در هیچ سنخ معرفتى وجود ندارد».(1) ما این سخن را قبول نداریم و معتقدیم كه انسان قادر است از طریق برهان‌‌هاى عقلى به نتایج قطعى و واقعى و غیر قابل تغییر راه یابد به طورى كه هیچ تحولى در نظام علمى قادر به خدشه‌‌دار كردن آن نباشد. این‌‌گونه ادراك قطعى در علوم عقلى و نیز مسایل منطقى میسّر است. نیز در استفاده معانى از الفاظ، اگر شیوه صحیح آن را بدانیم و قراین كافى در اختیارمان باشد، حصول قطع و معرفت یقینى امكان دارد. از این رو ما بر این باوریم كه نیل به معارف یقینى و غیرقابل تغییر، فى الجمله، ممكن است. بر این اساس معتقدیم كه هرگاه انسان از پیش‌‌داورى‌‌ها فاصله گیرد، مى‌‌تواند به یك سلسله مطالب یقینى برسد و ادعاى قطع كند، هر چند نظر دیگران بر خلاف آن باشد.

اگر پیشینیان تحت تأثیر پیش‌‌داورى‌‌ها قرار نمى‌‌گرفتند «سماوات سبع»(2)در قرآن را بر افلاك و هیئت بطلمیوسى تطبیق نمى‌‌كردند. آنان اگر دقت كافى مى‌‌كردند با توجه به آیه «و كلٌّ فى فَلَك یَسْبَحُون»(3) ستارگان را شناور مى‌‌دانستند نه مركوز در افلاك، و مى‌‌فهمیدند كه سماوات مورد نظر قرآن غیر از افلاك هیئت بطلمیوسى است.

بنابراین براى یافتن دیدگاه صحیح باید بر اساس ملاك‌‌هاى معتبر حركت


1. براى مطالعه بیشتر ن.ك: سروش، عبدالكریم، قبض و بسط تئوریك شریعت، ص 165، 245، 416 و 417.

2. در هفت آیه قرآن از آسمان‌‌هاى هفت‌‌گانه سخن به میان آمده است؛ از جمله: بقره(2)، 29 و فصلت(41)، 12.

3. یس(36)، 40.

كرد. معیار شناخت معناى ظاهرى قرآن دو چیز است: 1. بدیهیات عقلى2. اصول محاوره عقلایى. مطالب قطعى عقلى، در حكم قراین متصل به كلام است كه در علم اصول آنها را «قراین لُبّى» مى‌‌نامند. مقصود از اصول محاوره نیز قواعدى است كه همه عقلا در مقام تفاهم و انتقال مقاصدشان به وسیله الفاظ، آنها را معتبر مى‌‌دانند.

 

وجود دانش یقینى در هر حوزه معرفتى

در هر حوزه معرفتىِ بشرى، هم مطالب یقینى و اجماعى و هم امور غیریقینى و مورد اختلاف وجود دارد. در برخى از شاخه‌‌هاى دانش بشرى، مانند ریاضیات، مسایل یقینى فراوان‌‌ترى دیده مى‌‌شود. آن دسته از قواعد ریاضى كه با برهان اثبات مى‌‌شود به ندرت در آنها اختلاف‌‌نظر پدید مى‌‌آید، ولى در برخى دیگر از علوم، مطالب یقینى كمترى وجود دارد و بیشتر آن ظنى است. گاهى دانشمندى نظریه‌‌اى مى‌‌دهد و به دنبال آن طرفدارانى پیدا مى‌‌كند و كم‌‌كم رواج مى‌‌یابد، اما پس از مدتى دانشمند دیگرى آن را با شواهد و قراین ابطال مى‌‌كند. در نتیجه، نظریه قبلى متروك مى‌‌شود. ممكن است پس از گذشت زمانى دیگر نظریه سومى مشهور شود. تاریخ علم، مشحون از این‌‌گونه نظریه‌‌پردازى‌‌ها و نقد و ابطال‌‌ها است. اكنون این پرسش مطرح است كه آیا وجود برخى مسایل اختلافى در هر علم، موجب مى‌‌گردد همه مطالب آن علم مشكوك باشد؟ اگر برخى از مسایل ریاضى حل نشده و مورد اختلاف بود، آیا دلیل بر آن مى‌‌شود كه بقیه مسایل آن نیز اختلافى است و قرائت‌‌هاى مختلف دارد؟! آیا كسى مى‌‌تواند حاصل‌‌ضرب عدد دو در دو را ششصد و هفتاد و نه بداند و بگوید این قرائت من است؟! بدیهى است كه اگر مسأله‌‌اى برهان

یقینى داشت و تمامى دانشمندان بر اساس روش صحیح آن علم بر آن اتفاق‌‌نظر داشتند، قرائت‌‌پذیر نخواهد بود. مسایل ظنى و غیریقینى در هر علم نیز باید بر اساس روش تحقیق و پژوهش ویژه آن علم، مطالعه و بررسى شود.

 

مسایل یقینى و غیریقینى دین

دین نیز هر دو دسته مسایل پیش گفته را دارد. هم در زمینه اعتقادات و هم در زمینه احكام، مطالب مسلّم و یقینى در دین داریم كه تا به حال هیچ مسلمانى در آن تشكیك نكرده است. همه مسلمانان از آغاز تا كنون به یكتایى خداوند باور دارند و كسى از آنان به تعدد خدا قایل نشده است. هیچ مسلمانى ـ اعم از شیعه و سنى ـ نگفته است كه نماز صبح سه ركعت است یا نماز را باید به طرف فلسطین یا امریكا خواند! همه مسلمانان مى‌‌دانند نماز صبح دو ركعت است و به طرف كعبه خوانده مى‌‌شود. هیچ‌‌كس نمى‌‌گوید من قرائت دیگرى از نماز صبح و قبله دارم. این مسایل دلیل یقینى غیرقابل تردید دارد كه از نظر سند متواتر و از نظر دلالت هم قطعى است و جاى تردیدى در آن وجود ندارد. وجود شهرى به نام مكه براى همه ما یقینى است هرچند خود ندیده باشیم. خبر وجود این شهر متواتر است و جاى شبهه‌‌اى در آن نیست. كسى نمى‌‌تواند بگوید قرائت من این است كه مكه وجود خارجى ندارد و آنها كه خبر از وجود آن مى‌‌دهند خیال كرده‌‌اند؛ یا بگوید بر حسب قرائت من، منظور از «وجود كعبه در مكه» وجود كاخ سفید در واشنگتن است!

بنابراین مطلبى كه با دلایل قطعى ثابت شود؛ یعنى بر اساس روش‌‌شناسى مربوط (مثلا در حوزه علوم نقلى، با تكیه بر سند متواتر و دلالت روشن و یا

قرینه قطعى) به دست آید، قابل پذیرش همگانى است و قرائت‌‌پذیر نخواهد بود.مطالبى از این دست را اگر كسى نپذیرد یا با روش تحقیق و ادبیات آن علم آشنا نیست و یا آن‌‌كه از روى هواى نفس و دلخواه خود سخن مى‌‌گوید.

 

علل غیریقینى بودن برخى از احكام دینى

چنان‌‌كه گفتیم برخى از احكام و معارف دینى ظنى است و ما راهى براى دست‌‌یابى به یقین در مورد آنها نداریم. سرّ این مسأله آن است كه منبع بسیارى از احكام فرعى، سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) است كه از طریق راویان متعدد براى ما نقل شده است؛ بنا به عللى كه بیان خواهیم كرد صدور بعضى از این روایات از معصومان، قطعى نیست و یا دلالت متن آن ظنى است.

 

الف) ضعف سند

روایاتى كه در احكام و معارف اسلامى مستند قرار مى‌‌گیرد یا باید متواتر(1)باشد، یا آن كه قراینى بر صدور آن از معصوم در دست باشد، و یا افراد سلسله سند، شناخته شده و مورد وثوق و اطمینان باشند. اگر روایتى هیچ یك از این سه ویژگى را نداشته باشد قابل استناد نیست.

در این میان، تعداد روایات متواتر نسبت به مجموع روایات كم است و عمده آنها به صورت غیر متواتر (خبر واحد) مى‌‌باشد. از این رو لازم است راویانِ روایتى كه مورد استناد قرار مى‌‌گیرد معلوم و مورد اطمینان باشند. اما


1. روایت متواتر به روایتى گفته مى‌‌شود كه شمار كسانى كه آن را براى ما نقل كرده‌‌اند در هر طبقه به اندازه‌‌اى باشد كه به طور طبیعى امكان هم‌‌دست شدن آنان بر دروغ گویى منتفى باشد.

برخى از این روایات از این نظر مشكوك است؛ یعنى سند قطعى ندارد، یا بعضى از راویان آنها ناشناخته‌‌اند و یا در وثاقت و درستى گفتارشان تردید داریم.

 

ب) از بین رفتن قراین روایات

در بسیارى از موارد، به هنگام صدور روایت از معصوم(علیه السلام)و نقل آن، میان گوینده و شنونده قراینى وجود داشته است كه سبب مى‌‌شده شنونده مراد گوینده را به درستى فهم كند. این قراین در گذر زمان از میان رفته است و ما اكنون به آن دسترسى نداریم و به همین دلیل فهم قطعى مراد پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا امام(علیه السلام) از این‌‌گونه روایات میسّر نیست.

 

ج) از بین رفتن بسیارى از روایات

بعضى از راویان ـ كه در زمان حكومت‌‌هاى ستم‌‌گر مى‌‌زیسته‌‌اند ـ براى حفظ جان خود، كتاب‌‌هاى روایى‌‌شان را در خاك مخفى مى‌‌كردند و پس از سالیانى كه به آن مراجعه مى‌‌شد بخشى یا همه آن از بین رفته بود. هم‌‌چنین بخشى از متون روایى اولیه با خط كوفى رایج در قرن اول اسلامى نگاشته شده بود. این نوع خط نقطه و اعراب ندارد. از این رو بازخوانى و بازنویسى آنها در قرون بعد با دشوارى و خطا همراه بوده است.(1)

افزون بر این، بعضى از روایات اهل بیت(علیهم السلام) بنا به دلایلى، از روى تقیّه بیان شده است؛ یعنى در جایى كه احتمال به خطر افتادن جان راویان و عمل


1. در این نوع خط، بازشناسى حروفى مانند: را و زا، صاد و ضاد، طا و ظا، و با و تا و ثا و تشخیص حروف مشدّد بسیار دشوار است.

كنندگان به آن روایات وجود داشته است، فتوایى موافق با عامه (و دیدگاه حاكم بر كشور اسلامى) از امام معصوم(علیه السلام) بیان شده است. اكنون تشخیص موارد تقیه‌‌اى با غیر آن، كار ساده‌‌اى نیست. سال‌‌ها باید در این زمینه رنج برد و زحمت كشید تا با ممارست و بهره‌‌گیرى از قراین و دلایل، توان تشخیص روایات تقیه‌‌اى از غیر آن به دست آید.

به هر حال، ممكن است مجتهدى در مسئله‌‌اى به مستندات قطعى و یقینى دست نیابد و دیدگاه خود را به شكل «اقوا» یا «احوط» بیان كند؛ زیرا در دلایل این دیدگاه شبهه‌‌ها و خدشه‌‌هایى وجود دارد و به زودى نمى‌‌توان به یقین رسید. در چنین مواردى فقیه سعى مى‌‌كند فتواى نزدیك به واقع را بیابد، اما در پایان مطمئن نمى‌‌شود و مى‌‌گوید اقوا چنین است، یا احتیاط ترك نشود، یا این مسأله جاى تأمل دارد.

بنابراین در چنین مسایلى جاى اختلاف فتوا هست. اما در مسایلى كه دلایل یقینى دارد اختلاف فتوا دیده نمى‌‌شود در هیچ رساله‌‌اى در اصل و تعداد ركعت‌‌هاى نماز اختلافى وجود ندارد. در احكام جزایى، مانند حدّ دزدى و زنا و نوشیدن مسكرات، هیچ اختلافى نیست؛ زیرا این مسایل دلایل قطعى دارد؛ یا نصّ قرآن است و یا با اجماع و روایات محفوف به قراین قطعى و ضرورت مذهب، ثابت شده است.

پس به صرف این‌‌كه بعضى از مطالب ظنى است و اختلاف فتوا در آنها وجود دارد، نمى‌‌توان اختلاف و تعدد رأى و نظر را به همه مسایل تعمیم داد. اما مدعیان قرائت‌‌هاى جدید مى‌‌گویند، نصّ و غیرنصّ و روایت قطعى با ظنى تفاوتى ندارد، قرائت ما این است كه این احكام ویژه دوران صدر اسلام بوده و اكنون نباید بدان عمل شود! در حقیقت، اینان به جاى آن كه بگویند اسلام را

قبول نداریم، مى‌‌گویند احكام اسلام براى این زمان كارآیى ندارد و ویژه دوران صدر اسلام بوده است.

 

محدود بودن فتاواى اختلافى

به یقین اختلاف فتاوا در احكام دینى منحصر به مسایل ظنى و مشكوك است؛ مانند اختلاف نظر در این‌‌كه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبیحات اربعه بخوانیم یا یك مرتبه، و اختلاف در پاك یا نجس بودن اهل كتاب (یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان)، و موارد دیگرى كه در رساله‌‌هاى عملیه بیان شده است. بنابراین دیدگاه كسانى كه همه مسایل و معارف دینى را قرائت‌‌پذیر دانسته و دلیل آن را اختلاف فتاواى فقهى قرار داده‌‌اند، كاملا مردود است. چنان‌‌كه گذشت، اختلاف فتوا فقط در محدوده مسایل ظنى است و در مسایل ضرورى و یقینىِ دین جاى نظریه‌‌پردازى و اختلاف نخواهد بود.

 

اختصاص فتوى و نظریه‌‌پردازى به متخصّصان

در مواردى كه دلیلى قطعى و روشن براى مسایل دینى وجود ندارد، باید بر اساس دلایل ظنى موجود تلاش‌‌هایى در جهت فهم آنها صورت گیرد. اما آیا همه مى‌‌توانند در این وادى گام نهند و به عنوان قرائت خود از دین، فتوا صادر كنند؟! یا آن‌‌كه بررسى ادله احكام و مسایل دینى نیز مانند دیگر حوزه‌‌هاى علوم و معارف، نیاز به دانش و روشى خاص دارد؟ آیا به دلیل اختلاف فتاواى مراجع تقلید و عالمان دین، دیگرانى كه مجتهد نیستند و توان بررسى ادله احكام را ندارند، مى‌‌توانند به میدان استنباط و اجتهاد و فتوا وارد شوند؟! واضح است كه در این حوزه معرفتى همانند موارد دیگر، فقط صاحب‌‌نظران و متخصصان حق اظهار نظر دارند و دیدگاه غیرمتخصصان اعتبارى نخواهد

داشت. آیا اگر دو یا چند پزشك در تشخیص یك بیمارى و نحوه درمان آن اختلاف نظر داشتند، افراد دیگرى كه پزشك نیستند نیز مى‌‌توانند نسخه‌‌اى دیگر بدهند؟!

كسى كه در زمینه‌‌اى اظهار نظر مى‌‌كند باید روش‌‌شناسى آن علم را بداند و به مسایل آن كاملا آگاه باشد. مگر به هركسى اجازه مى‌‌دهند كه طبابت كند؟ روشن است كه باید در رشته پزشكى درس خوانده و گواهى از دانشگاه محل تحصیل خود داشته باشد. این بدان سبب است تا مدعیان دروغین بازشناخته شوند و جان مردم محفوظ بماند. دین نیز نیاز به كارشناس و متخصص دارد. متخصص در شناخت احكام اسلام «مجتهد» نامیده مى‌‌شود، همچنان كه «پزشك»، متخصص در شناخت بیمارى‌‌ها و نحوه معالجه بیماران با داروهاى ویژه آن است.

همان‌‌گونه كه همه عقلا در مسایلى كه به اظهار نظر متخصص نیاز دارد فقط به متخصص و كارشناس مراجعه مى‌‌كنند، در معرفت دین نیز باید به دین‌‌شناس مراجعه كرد. مجتهد دین شناس كسى است كه سالیان متمادى با شیوه تحقیق و پژوهش در این علم كار كرده و توانایى بالایى براى استنباط و فهم احكام و معارف دینى كسب كرده‌‌است. با این وجود آیا در مسایل دینى مراجعه به كسى كه الفباى پژوهش در این علم را هم نمى‌‌داند عاقلانه است؟! آیا به دلیل این‌‌كه قرآن «بَیانٌ لِلنّاس»(1) است مى‌‌توان به كسى مراجعه كرد كه حتى نمى‌‌تواند ترجمه درستى از آیه و حدیثى ارایه دهد؟! هیچ عاقلى اجازه نمى‌‌دهد در مسایل و مطالبى كه نیاز به اظهار نظر كارشناس و متخصص دارد و در میان صاحب‌‌نظران مورد اختلاف است، غیر متخصص اظهارنظر كند.


1. آل عمران(3)، 138.

پس آنچه كه گفته‌‌اند «اختلاف نظر فقیهان در مسایل فقهى همان اختلاف قرائت‌‌ها است و بدان معنا است كه در همه امور دینى مى‌‌توان نظرى بر خلاف آنچه تا كنون گفته شده ابراز كرد»، سخنى كاملا بى اساس و نادرست است. اختلاف نظر فقیهان فقط در مسایل ظنى و مشكوك است نه در یقینیات و ضروریات. به علاوه، نظر غیر متخصص در این حوزه، فاقد اعتبار است.

 

انكار ضرورى دین و ارتداد

منكر ضرورى دین، مانند منكر اصل دین است. در ابتداى پیروزى انقلاب، گروهى از ملى‌‌گرایان در مخالفت با لایحه قصاص اعلامیه‌‌اى صادر كردند. در آن جا آورده بودند كه این لایحه خشونت‌‌آمیز و غیر انسانى است. بدین ترتیب آنان با لایحه‌‌اى كه بر اساس نصوص قرآن و حدیث بود به مخالفت برخاستند. امام خمینى(رحمه الله) بلافاصله در مقابل آنان موضع‌‌گیرى كرده و فرمودند: «مردم ایران را دعوت كردند كه مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگر تعبیر این بود كه "لایحه غیرانسانى". ملت مسلمان را دعوت مى‌‌كنند كه در مقابل لایحه قصاص راهپیمایى كنند؛ یعنى در مقابل نص قرآن كریم راهپیمایى كنند... ضرورى این است كه این قرآن از خدا است و در قرآن هرچه باشد ضرورى است كه باید پذیرفت. قضیه قصاص در جاهایى از قرآن تصریح شده است و لایحه قصاص همان مسایل قرآن است... جبهه ملى از امروز محكوم به ارتداد است».(1)


1. خمینى، روح الله موسوى، صحیفه نور (مجموعه رهنمودهاى امام خمینى(رحمه الله))، ج 8، ص 480 و 489.

متأسفانه در چند سال اخیر نیز عین همان مطالب و بلكه بالاتر از آن، به صراحت در روزنامه‌‌ها و مجله‌‌ها و كتاب‌‌هایى كه با یارانه وزارت ارشاد و از بیت‌‌المال مسلمانان و خون‌‌بهاى شهیدان اداره مى‌‌شود، چاپ و منتشر مى‌‌گردد و كسى سخنى نمى‌‌گوید! دلیل این سكوت نیز آن است كه پیش از این زمینه آن را فراهم كرده‌‌اند. فرهنگ تسامح و تساهل را رواج داده‌‌اند تا هر سخن كفرآمیزى را مطرح كنند و كسى نفس نكشد و اگر در این میان فریادى برخاست آن را به «خشونت‌‌طلبى» متّهم كنند.

به هر حال قطعیات و ضروریات اسلام قرائت‌‌پذیر نیست. در این موارد حكم همان است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) فرموده‌‌اند و همه عالمان شیعه و سنّى مى‌‌گویند. یكى از مصادیق این احكام، حكمى است كه امام خمینى(رحمه الله) درباره سلمان رشدى اعلام كردند.(1) همه عالمان سنّى نیز این حكم را تأیید كرده و گفتند حكم اسلام همین است كه اگر كسى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) اهانت كند مرتد است و باید اعدام گردد. در این‌‌گونه موارد نمى‌‌توان گفت قرائت من چیز دیگرى است و به دلیل آن‌‌كه در برخى از احكام فقهى، نظیر یك‌بار یا سه‌بار


1.امام خمینى در این باره اطلاعیه‌‌اى بدین شرح صادر كردند:

بسمه تعالى

انا للّه و انا الیه راجعون.

به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان اسلام مى‌‌رسانم مؤلف كتاب «آیات شیطانى» كه علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم و چاپ و منتشر شده است، هم‌‌چنین ناشرین مطلع از محتواى آن، محكوم به اعدام مى‌‌باشند. از مسلمانان غیور مى‌‌خواهم تا در هر نقطه كه آنان را یافتند سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر كسى جرأت نكند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر كس در این راه كشته شود شهید است، انشاءاللّه. ضمناً اگر كسى دسترسى به مؤلف كتاب دارد ولى خود قدرت اعدام او را ندارد او را به مردم معرفى نماید تا به جزاى اعمالش برسد. والسلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته.

روح اللّه الموسوى الخمینى

همان، ج 21، ص 86.

خواندن تسبیحات اربعه در نماز، اختلاف وجود دارد، در ضروریات نیز قرائت‌‌ها فرق مى‌‌كند.

چنین سخنى پذیرفته نیست؛ زیرا اولا، چنان‌‌كه گفتیم، احكام قطعى با احكام ظنى و مشكوك فرق دارد، و ثانیاً، در احكام ظنى نیز فقط صاحب‌‌نظران مى‌‌توانند با رعایت روش‌‌شناسى فقه ـ و به كارگیرى قواعد اصول فقه فتوا دهند.

 

محدوده پذیرش قرائت‌‌هاى مختلف

الف) قرائت الفاظ

قرائت متعدد از الفاظ آیات، در صورتى كه از قاریان معتبر به تواتر نقل شده باشد قابل پذیرش است. در مجموع آیات قرآن، آیاتى داریم كه به دو یا چند صورت قرائت شده است.(1) صاحب نظران نیز تا اندازه‌‌اى این اختلاف قرائت‌‌ها را پذیرفته‌‌اند. البته خارج از این محدوده، قاریان كنونى قرآن نمى‌‌توانند از پیش خود قرائت جدیدى از الفاظ آیات ارائه دهند.

 

ب) تعدد معانى واژگان

برخى از الفاظ دو معنا دارند و ممكن است اراده هر دو معنا نیز صحیح باشد. داستان‌‌هاى جالبى از بزرگان در تأیید این مطلب در برخى از كتاب‌‌ها آمده است و عالمان اصول فقه در باب «امكان اراده بیش از یك معنا از لفظ واحد» بدان پرداخته‌‌اند. فى‌‌الجمله مى‌‌توان پذیرفت كه یك لفظ با حفظ صیغه خاص


1. قرائت الفاظ آیات باید به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یا اهل‌‌بیت(علیهم السلام) مستند شود. قاریان مختلف نیز قرائت خود را ـ از طریق استادانشان ـ به پیامبر(صلى الله علیه وآله) منسوب مى‌‌دانند. در غیر این صورت، قارى هرچند مشهور باشد قرائت شخصىِ او پذیرفته نخواهد شد.

خودش (با یك قرائت از نظر لفظ) داراى دو معنا و هر دو نیز صحیح باشد. مراد ما دو معناى شناخته شده بر اساس منابع معتبر است؛ یعنى لغت‌‌شناسان باید این دو معنا را ذكر كرده باشند نه آن‌‌كه كسى بر اساس ذوق خود معنایى بر لفظى ببندد. اظهار نظر در مسایل ادبى ـ كه كم و بیش با لفظ و معنا سر و كار دارد ـ ضابطه و روشى دارد و بر همان اساس باید داورى كرد، وگرنه گفتار بى‌‌ضابطه و من‌‌درآوردى در هیچ مكتب علمى و عقلایى، اعتبارى ندارد. پس وجود دو معنا براى یك لفظ، امكان، بلكه وقوع نیز دارد و به شرط این‌‌كه ضابطه‌‌مند و بر اساس قواعد محاوره عقلایى باشد و تعارضى بین دو معنا نباشد معتبر است.

 

ج) قرائت پذیرى برخى از احكام فقهى

چنان‌‌كه گذشت، در برخى از احكام فقهى نیز مى‌‌توان قرائت‌‌هاى مختلفى داشت و حتى گاهى میان دو فتوا صد و هشتاد درجه فرق است. برخى از فقیهان چیزى را حرام دانسته و برخى دیگر همان را واجب عینى دانسته‌‌اند. به هر حال مسایلى داریم كه دو فقیه در دو قطب مخالف در باره آن نظر داده‌‌اند (مانند حرمت و وجوب نماز جمعه در زمان غیبت). اما اینها تازگى ندارد و حاصل مكتب هرمنوتیك نیست. اسلاف و نیاكان ما از هزار سال پیش این مسأله را مى‌‌دانسته‌‌اند. از جانب این قبیل اختلافات جاى نگرانى و وحشتى هم نیست؛ اما سؤال این است كه آیا همه مسایل فقهى چنین اختلافى را برمى‌‌تابد؟

 

نفى قرائت پذیرى همه احكام

اگر ما پذیرفتیم كه احكام فقهى مى‌‌تواند فتاواى متعددى را پذیرا گردد بدان

معنا نیست كه همه احكام فقهى چنین است. بنابراین باید به دنبال شناخت ویژگى احكام قرائت‌‌پذیر و احكام قرائت‌‌ناپذیر بود. هم‌‌چنین باید دانست كه بیان فتوا از هركسى ساخته و پذیرفته نیست. مُفتیان نیز داراى شرایط و ویژگى‌‌هایى هستند كه باید بدان توجه داشت. در مسایل قرائت‌‌پذیر فقط مجتهدان و صاحب نظران صلاحیت اظهار نظر دارند و كسانى كه به مبانى فقه و با روش تحقیق آن آگاه نیستند و یا نمى‌‌خواهند از روش صحیح آن استفاده كنند حق اظهار نظر ندارند. پس پذیرش قرائت‌‌هاى متعدد در احكام فقهى به معناى قرائت‌‌پذیر بودن همه احكام نیست و فقط در مواردى كه دلایل احكام، ظنى باشد اختلاف نظر پدید مى‌‌آید. ما در فقه هزاران حكم یقینى و قطعى غیرقابل تشكیك داریم و در بسیارى از آنها همه مذاهب اسلامى ـ از شیعه و سنى ـ اتفاق نظر دارند و جاى ادعاى قرائت جدید نیست؛ مثلا كسى نمى‌‌تواند بگوید قرائت من از نماز این است كه فارسى بخوانید و یا به جاى نماز صبح ورزش كنید و یا نیم‌‌ساعت نرمش صبحگاهى انجام دهید! یا مثلاً كسى براى حمایت از مسلمانان فلسطین و زنده كردن نام و اهمیت بیت المقدس، بگوید در این زمان مصلحت در این است كه مانند صدر اسلام به سوى بیت المقدس نماز بخوانیم!آیا كسى چنین فتوایى را خواهد پذیرفت؟ یا مثلاً در قرآن آمده است كه مجازات دزد این است كه دست او را قطع كنید: وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَیْدِیَهُما.(1) ممكن است كسى به این حكم اشكال كند كه نتیجه این كار فقط ناقص كردن فرد و اضافه كردن به تعداد معلولان و بى كاران جامعه است. عقل حكم مى‌‌كند كه ما نیروى كار جامعه را كه بخشى از ثروت ملى است حفظ كنیم. از این رو به جاى قطع دست دزد باید مدتى از


1. مائده(5)، 38.

او پذیرایى كرده و با استفاده از مددكار اجتماعى، او را تحت درمان قرار دهیم! یعنى مصلحت در آن است كه این حكم الهى را تعطیل كنیم؛ زیرا این گونه كارها مربوط به دوران گذشته بوده و تاریخ مصرف آن تمام شده است!

به راستى آیا در مقابل صریح آیه قرآن و حكم خداوند، چنین سخنانى مسموع است و ارزش شنیدن دارد؟!

بنابر آنچه گفتیم، تعدد قرائت‌‌ها در فقه به نحو موجبه جزئیه مورد قبول است و شامل همه احكام فقهى نیست، بلكه فقط در باره احكامى مطرح است كه مستند قطعى نداشته باشد.

در اسلام احكام فراوانى داریم كه یقینى و اجماعى است بلكه از ضروریات دین است. انكار هر یك از این احكام مساوى با انكار كل اسلام است. ایمانِ حقیقى، ایمان مطلق و بدون قید و شرط به كلّ محتواى اسلام است. اگر كسانى بگویند به بعضى (از دین) ایمان مى‌‌آوریم و به بعضى دیگر كافریم، آنان كافر حقیقى خواهند بود: إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً . أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا...؛(1) كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر مىورزند، و مى خواهند میان خدا و ایشان جدایى اندازند، و مى گویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مى كنیم» و مى خواهند میان این [دو]، راهى براى خود اختیار كنند؛ آنان در حقیقت كافرند.

بنابراین اسلام تجزیه احكام و ایمان را نمى‌‌پذیرد. مؤمن واقعى كسى است كه به همه احكام ثابت شده اسلام ایمان داشته باشد. به ویژه، ایمان به احكام ضرورى، یقینى و اجماعى میان مسلمانان كه قرائت واحدى دارد لازم


1. نساء(4)،150 - 151.

است و نمى‌‌توان به بهانه اختلاف در بعضى از احكام فقهى، قرائت تازه‌‌اى در مورد آنها ارایه كرد. این از مغالطه‌‌هایى است كه هر نوآموزى سرّ آن را كشف مى‌‌كند. بسیار روشن است كه با استناد به چند مورد جزیى نمى‌‌توان قاعده كلى ارائه داد و گفت چون برخى از احكام اختلافى است پس مى‌‌توان همه آنها را قرائت‌‌پذیر دانست. این مغالطه‌‌اى آشكار و نتیجه‌‌اى نادرست است. احكام قطعى و ضرورى اسلام قرائت‌‌پذیر نیست و در آنها جاى اظهار نظر مخالف وجود ندارد.

 

قرائت‌ناپذیرى عقاید اساسى

گذشته از احكام عملى و فروع دین، در بخش اعتقادات و اصول دین نیز اعتقاد به خداى یگانه و نبوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دیگر عقاید اساسى نیز قرائت‌‌پذیر نیست. هركس این اعتقادات را قبول نداشته باشد مسلمان نیست. نمى‌‌توان گفت كه یك قرائت در اسلام این است كه خدا یكى است و قرائت دیگرى بگوید خداى مورد نظر اسلام هزارتا است! توحید اصل اساسى اسلام است و اصل این مسأله قرائت متعدد بر نمى‌‌دارد. هم‌‌چنین نبوت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از ضروریات اسلام است و اگر كسى آن را نپذیرد مسلمان نخواهد بود. آیا ممكن است كسى بگوید، فردى به نام محمد بن عبداللّه(صلى الله علیه وآله) پیامبر نبوده است و یا پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)هنوز ظهور نكرده است، و این فكر خود را قرائت جدید از اسلام بنامد؟! چنین سخنى نشانه خروج از دین اسلام است؛ زیرا در اسلام چنین مسایلى به صورت قطعى اثبات شده و جاى اظهار نظرهاى مختلف در باره آن وجود ندارد. البته چنان‌‌كه پیش‌‌تر گفتیم، در باره برخى از عقاید جزئى قرائت‌‌هاى مختلفى مطرح است و به بیان فنى، قرائت پذیرى برخى عقاید را

همانند برخى از احكام به صورت موجبه جزئیه مى‌‌پذیریم. نمونه اختلاف در عقاید را پیش تر در باره كیفیت سؤال شب اول قبر بیان كردیم.

 

شرایط قرائت‌پذیرى متون

در صورتى مى‌‌توان از متنى بیش از یك قرائت داشت كه داراى شرایط زیر باشد:

1. عدم وجود دلیل قطعى:

پیش‌‌تر توضیح دادیم كه برخى از متون در گذر زمان و در پى استنساخ‌‌ها و تبدیل خط و غیر آن، دچار نواقصى شده، و یا قراین موجود در زمان صدور متن از میان رفته است. بنابراین اكنون یا از نظر سند ـ و انتساب به پیشوایان دینى ـ ضعیف و مشكوك است و یا دلالت آن ظنى (غیریقینى) است و یا در صورت صحت سند و قوى بودن دلالت، احتمال تقیه‌‌اى بودن آن وجود دارد و در نتیجه حكم به قطعى بودن مفاد آن میسّر نیست.

 

2. روش‌‌مند بودن:

در جایى مى‌‌توان قرائت‌‌هاى متعدد را پذیرفت كه هركدام از آن قرائت‌‌ها بر اساس روش عقلایى باشد. نمى‌‌توان بى‌‌ضابطه و به دلخواه، دیدگاهى را بر متن تحمیل كرد و نام آن را قرائت جدید گذاشت.

 

3. پذیرش در مقام اثبات:

اگر بر اساس اصول محاوره عقلایى و قواعد زبان متن، چندین قرائت پدید آمد، بدان معنا نیست كه در مقام ثبوت (و واقع) نیز همه این معانى پذیرفتنى باشد. فقط در صورتى مى‌‌توان در واقع نیز به تعدد معنا قایل شد كه به صورت ظاهر و باطن، یا تفسیر و تأویل باشد و در میان آنها تعارضى دیده نشود.

نمونه‌‌هایى از قرائت‌‌هاى باطل

پیش از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، افرادى كه دیدگاه‌‌هاى التقاطى داشتند (مانند گروه منافقین و فرقان) مدعى بودند كه تا انسان وارد میدان مبارزه نشود معناى آیات را نمى‌‌فهمد و آنچه عالمان در مدرسه مى‌‌گویند نادرست است. آنان با این شعار آیاتى را به دلخواه خود معنا مى‌‌كردند. در همان سال‌‌ها كتابى نیز به نام «توحید» منتشر شد(1) و در باره «لا اله الا اللّه» قرائتى جدید(!) آورده بود. نویسنده مدعى شده بود كه تا به حال مسلمانان خیال مى‌‌كردند «اللّه» موجودى عینى و واقعى است و باید او را پرستش و دستوراتش را اطاعت كرد؛ در حالى كه معناى «اللّه» «ایده‌‌آل اخلاقى» است. برخى از خوانندگان درك درستى از ایده‌‌آل اخلاقى نداشتند و تصور مى‌‌كردند معنایى صحیح براى اللّه است. آنان تا آن موقع شنیده بودند كه اللّه ذات واجب الوجودى است كه داراى همه اوصاف كمال است و مى‌‌پنداشتند مراد نویسنده از ایده آل اخلاقى نیز همان صفات كمالیه است. البته این تصور چندان هم بى راه نبود؛ چرا كه «ایده‌‌آل‌‌اخلاقى» معنایى شبیه «صفات كمالیه» دارد و از آن‌‌جا كه نویسنده لباس روحانیت بر تن داشت، مى‌‌گفتند حتماً مراد او از ایده آل اخلاقى همین است كه خداوند همه صفات خوب را دارد. اما با توجه به قراین دیگرى كه در آن كتاب آمده بود، مقصود نویسنده این بود كه اصلا خدایى وجود ندارد. به اعتقاد او انسان باید یك ایده‌‌آل اخلاقى را كه همه خوبى‌‌ها در او است در ذهن تصور كند و به طرف او حركت كند نه این كه واقعاً موجودى به نام «الله» در خارج وجود داشته باشد. ایده‌‌آل اخلاقى یعنى ایده‌‌اى كه در ذهن ما است، و در این صورت با ماتریالیسم فلسفى نیز سازگار است؛ چنان‌كه در


1. نویسنده این كتاب حبیب اللّه آشورى بود كه پس از انقلاب به جرم ارتداد اعدام شد.

آن كتاب به این سازگارى تصریح شده بود. ماتریالیسم فلسفى یعنى این‌‌كه غیر از ماده چیز دیگرى وجود ندارد و از این رو خدا و فرشتگان و وحى و عالم غیب واقعیتى ندارند. نویسنده معتقد بود كه اسلام با ماتریالیسم فلسفى منافاتى ندارد؛ یعنى اگر كسى بگوید خدا واقعیتى ندارد با اسلام سازگار است! آنچه اسلام با آن مخالف است ماتریالیسم اخلاقى است؛ یعنى این كه انسان دنبال پول و ثروت باشد. بنابراین اسلام با سرمایه‌‌دارى مخالف است. این قرائت یك فرد ماركسیست بود كه تلاش مى‌‌كرد مفاهیم دینى را با تفكرات ماركسیستى آشتى دهد.

گروه فرقان نیز كه چندین جلد تفسیر قرآن نوشتند آیات قرآن را به همین سبك معنا مى‌‌كردند. حتى یكى از شخصیت‌‌هاى معروف كه پس از پیروزى انقلاب هم به مقاماتى رسید، در آن روزگار و در تهران قرآن را بر اساس همین افكار مادى و ماركسیستى تفسیر مى‌‌كرد! از جمله، در تفسیر آیه «یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْسّاعَة؛(1) از تو درباره ساعت (قیامت) مى‌‌پرسند» مى‌‌گفت، مراد از «الساعة» در این آیه، قیامت نیست بلكه منظوراز آن، ساعتِ قیام است! «اَكادُ اُخْفیها»(2) نیز كه در قرآن آمده، درسى براى مبارزه است؛ یعنى باید زمان حمله را مخفى كنند و كسى نداند كه زمان حمله چه وقت است! در صورتى كه همه مى‌‌دانیم كه قرائت صحیح این است كه مراد از ساعت، قیامت است. اما آنها قرائت جدیدى داشتند و یكى از اساسى‌‌ترین باورهاى دینى (قیامت) را به ساعت مبارزه و قیام تفسیر مى‌‌كردند!

نمونه دیگر، قرائت جدید از «اَلْیَوْمِ الآخِر» بود. مى‌‌گفتند مراد از «یوم آخر»


1. اعراف(7)، 187.

2. طه(20)، 15.

روز پیروزى ملت است و آن روز در همین دنیا است! آنان در مقابل این سؤال كه «چگونه اعتقاد به روز پیروزى در كنار ایمان به خدا قرار مى‌‌گیرد؟»(1)مى‌‌گفتند: یعنى انسان باید ایمان به موفقیت داشته باشد. اگر كسى در مبارزه، اعتقادى به موفقیت و پیروزى نداشته باشد در فعالیت خود سستى مىورزد و موفق نمى‌‌شود. پس شرط اسلام این است كه انسان ایمان به روز آخر، یعنى ایمان به روز پیروزى نهایى داشته باشد.

اینها بخشى از قرائت‌‌هاى جدیدى بود كه پیش از انقلاب از سوى التقاطى‌‌هاى ماركسیست ارائه مى‌‌شد و امروزه بعد از انقلاب نیز همان ایده به شكل دیگرى مطرح شده است. اگر آن روز صاحبان گرایش‌‌هاى ماركسیستى از متون دینى به نفع خود بهره مى‌‌بردند، امروزه نیز كه فرهنگ لیبرالى غربى مطرح است براى ترویج آن، قرائت جدیدى از اسلام ارائه مى‌‌شود كه پیش‌‌تر نیز بدان اشاره كردیم. فقط تفاوت آنها در این است كه اگر ماركسیست‌‌هاى اسلامى تنها نسبت به برخى از آیات و احكام چنین رفتارى داشتند، مدعیان تعدد قرائت‌‌ها، قرائت جدیدى از اصل اسلام دارند. در این قرائت جدید، خداوند و وحى و پیامبر و امام نقشى ندارند و نمى‌‌توان درستى یا بطلان هیچ دینى را اثبات كرد! آنان تصریح مى‌‌كنند كه قرائت جدید از دین در مقابل قرائت سنّتى و مبتنى بر چنین اصولى است: 1. دین احكام اجتماعى ندارد؛ 2. اعتقادات دینى نظریه‌‌ها و برداشت‌‌هاى شخصى است كه به تجربه شخصى از دین باز مى‌‌گردد و ارزش علمى ندارد؛ 3. وجود خداوند عملا قابل اثبات نیست


1. قرآن كریم، در موارد مختلفى ایمان به «خدا» و «روز قیامت» را در كنار هم ذكر مى‌‌كند؛ براى نمونه، در آیه 69 از سوره مائده مى‌‌خوانیم: مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ.... فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ؛هر كس به خدا و روز بازپسین ایمان آوَرَد...پس بیمى بر ایشان نیست.

و برهان‌‌هاى فلسفى براى اثبات وجود خدا مخدوش است. آیا صاحبان چنین قرائتى واقعاً اعتقادى به خدا و اسلام دارند؟!

این نمونه‌‌اى از تفكر روشن‌‌فكران امروزى است كه خود را مدعى و مدافع دین معرفى مى‌‌كنند و افكار الحادى خود را به نام دین عرضه مى‌‌دارند. وقتى اسلام‌‌شناسان و علماى دین بر اساس روش صحیح اجتهاد و استنباط، دیدگاه دین را عرضه مى‌‌كنند، مدعیان تعدد قرائت‌‌ها مى‌‌گویند: فهم خود را مطلق نكنید، قرائت دیگرى هم وجود دارد. اگر این سخن فقط در باب برخى احكام و معارف اسلامى مطرح مى‌‌شد چندان مشكلى نبود، اما مسأله این‌‌جاست كه برخى افراد از اصل اسلام قرائت دیگرى دارند! به نظر اینان تفسیر و قرائت جدید از اسلام آن است كه انسان نیازى به اسلام ندارد و خدا به گونه‌‌اى او را آفریده است كه با عقل و شناخت خویش تمدن‌‌سازى كند و زندگى خود را اداره نماید. این گروه براى اغفال ناآگاهان، عالمان و دین‌‌شناسان حقیقى را به خشونت‌‌طلبى، تعصب، جزم‌‌اندیشى، واپس‌‌گرایى و... متّهم مى‌‌كنند.

 

برخى از پى‌‌آمدهاى نظریه تعدد قرائت‌‌ها

الف) احیاى بدعت‌‌ها و ترك سنّت‌‌ها

یكى از امورى كه به ترك سنّت‌‌هاى اسلامى و احیاى بدعت‌‌ها مى‌‌انجامد نظریه تعدد قرائت‌‌ها است. وقتى گفته مى‌‌شود سنّت‌‌هاى دینى و اسلامى را احیا كنید، معتقدان به این نظریه در پاسخ مى‌‌گویند: كدام قرائت از اسلام منظور است؟ شما به هر قرائتى اشاره كنید، خواهند گفت قرائت دیگرى نیز داریم! بنابراین نمى‌‌توان قرائت مشخصى از دین داشت و عملا هیچ سنّتى به جا نخواهد ماند تا به دین منسوب شود. بدین ترتیب كم‌‌كم در همه عقاید و احكام

دینى شك و تردید پدید مى‌‌آید و هركس دلخواه خویش را به عنوان قرائت خود از دین مطرح مى‌‌كند و زمینه براى بدعت‌‌گذارى در دین فراهم مى‌‌شود.

 

ب) لغو و بیهوده شدن دین

اگر ما قایل به قرائت‌‌هاى متعدد از دین باشیم، نتیجه آن خواهد شد كه بودن و نبودن دین تفاوتى نخواهد داشت. دینى كه معانى متضادى را برتابد و قابل تفسیرهاى گوناگون باشد و هركسى بتواند خواسته خود را بر آن تحمیل كند، بود و نبودش مساوى است. هم چنین در این صورت، وجود پیامبران(علیهم السلام) و فداكارى‌‌هاى آنان و شهادت شهیدان راه خدا در طول تاریخ لغو خواهد بود. اگر توحید و شرك و تثلیث و بت‌‌پرستى و دیگر عقاید الحادى همه صحیح است، پس پیامبران(علیهم السلام) براى چه مبعوث شده‌‌اند؟ اگر بپذیریم كه قرائت‌‌هاى مختلف از دین وجود دارد، دیگر فهم مقدس و چیزى كه سخن خدا نامیده شود و تسلیم در برابر آن لازم باشد و تخطى از آن جایز نباشد، باقى نخواهد ماند.

اگر كسى معارف دینى را به دیده انصاف بنگرد به بطلان این دیدگاه پى خواهد برد. قرآن كریم مى‌‌فرماید: فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاّ الضَّلال؛(1) بعد از حق، چه چیزى جز گمراهى خواهد بود؟ یعنى حق یكى است و پس از آن، هرچه هست گمراهى است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز مى‌‌فرماید: مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتانِ اِلاّ كانَتْ اِحْداهُما ضَلالةً؛(2) هیچ دو ادعایى كه با هم اختلاف داشته باشند وجود ندارد مگر این‌‌كه یكى از آنها گمراهى است. البته این حداقل است و این امكان نیز وجود دارد كه هر دو، گمراهى باشند.


1. یونس(10)، 32.

2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، حكمت 174.

تعدد قرائت‌‌ها، خطرناك‌‌ترین حیله شیطان

چنان‌‌كه پیش‌‌تر نیز اشاره كردیم، از آن روزى كه خداوند آدم(علیه السلام) را آفرید و شیطان براى وسوسه و گمراه كردن وى و فرزندانش كمر بست، تا به امروز هیچ خطرى براى دین، مهم‌‌تر از خطر تعدد قرائت‌‌ها پدید نیامده است. این خطر، آن‌‌قدر بزرگ است كه تمام اهداف انبیا(علیهم السلام) و كتاب‌‌هاى آسمانى را از بین مى‌‌برد. فرض كنید یهودیان تورات حقیقى را در اختیار داشته باشند و بخواهند استفاده و عمل كنند ـ البته ما معتقدیم كه در تورات فعلى هم مطالب حقى وجود دارد ـ اگر كسى بخواهد به جمله‌‌اى از تورات استناد كند به او خواهند گفت كه این قرائت شما است و قرائت ما چیز دیگرى است. بنابراین یهودى نیز نمى‌‌تواند به تورات استناد كند! هم چنین مسیحى هم اگر بخواهد به انجیل استناد كند به او مى‌‌گویند این قرائت شما است و قرائت بلكه قرائت‌‌هاى دیگرى نیز وجود دارد!

براى ذكر شاهدى در این زمینه، سخن یك كشیش كانادایى جالب توجه است. از این كشیش كه مذهب جدیدى را در مسیحیت بنیان نهاده است در یك مصاحبه تلویزیونى سؤال شد: اكنون كه شما این مذهب جدید را اختراع كرده‌‌اید و معتقدید كه از انجیل حمایت مى‌‌كنید، به نظر شما هم‌‌جنس‌‌بازى چه حكمى دارد؟ وى در پاسخ گفته بود: «اكنون نمى‌‌توانم اظهار نظر كنم، ولى به اجمال به شما بگویم كه انجیل را باید از نو قرائت كرد»! این در حالى است كه در تورات و انجیل نیز مانند قرآن كریم از این عمل زشت و ضد انسانى به عنوان زشت‌‌ترین رفتارهایى كه موجب نزول عذاب بر قوم لوط گردید یاد شده است. با این حال این كشیش مى‌‌گوید كه انجیل را باید از نو قرائت كرد؛ یعنى به گونه‌‌اى معنا نمود كه هم‌‌جنس‌‌بازى هم اشكالى نداشته باشد تا چنین كار

زشتى كه در میان آنان رواج دارد توجیه شود! آرى، امروزه كسانى كه ازدواج را عملى حیوانى و پلید تلقى مى‌‌كنند و آنرا در شأن شخصیت‌‌هاى دینى نمى‌‌دانند خود مبتلا به چنین عادتى به غایت زشت هستند.

و سرانجام چنان‌‌كه پیش از این در مبحث اهمیّت شبهه تعدد قرائت‌‌ها گفتیم، امام صادق(علیه السلام) نیز در باره رنج حضرت مهدى(علیه السلام) از دست معاصران خود پس از ظهور، فرموده است: اَتَى النّاسَ وَ كُلُّهُمْ یَتَأَوَّلُ عَلَیْهِ كِتابَ اللّهِ.(1) نكته مهم این است كه نفرموده بعضى از مردم بر علیه ایشان به قرآن استدلال مى‌‌كنند، بلكه فرموده همه مردم چنین مى‌‌كنند! یعنى تفسیر هرمنوتیكى دین و قرائت‌‌هاى مختلف آن‌‌قدر رواج مى‌‌یابد كه همه مردم آن را مى‌‌پذیرند و بر اساس آن با امام زمان(علیه السلام) بحث مى‌‌كنند كه آنچه شما مى‌‌گویید درست نیست، این قرائت شما است، قرائت ما چیز دیگرى است! و در نهایت نیز مقابل حضرت مى‌‌ایستند و با ایشان خواهند جنگید.

 

پیش‌‌گویى امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره فتنه‌‌هاى فرهنگى

امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره جایگاه قرآن و معارف دین در میان مردم آخرالزمان مى‌‌فرمایند:

وَ إِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْكُمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیْسَ فِیهِ شَیْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لاَ أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لاَ أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَیْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ فِی الْبِلاَدِ شَیْءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْكِتَابُ یَوْمَئِذ وَ أَهْلُهُ طَرِیدَانِ مَنْفِیَّانِ وَ


1. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52، باب 27، روایت 131.

صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِی طَرِیق وَاحِد لاَ یُؤْوِیهِمَا مُؤْو فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِی ذَلِكَ الزَّمَانِ فِی النَّاسِ وَ لَیْسَا فِیهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَیْسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ الضَّلَالَةَ لَا تُوَافِقُ الْهُدَى وَ إِنِ اجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَلَى الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَیْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ یَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لَا یَعْرِفُونَ إِلاَّ خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ؛(1)

زمانى بعد از من خواهد آمد كه در آن زمان چیزى مخفى‌‌تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان‌‌تر از دروغ و افترا بر خدا و پیامبرش نخواهد بود. نزد مردم آن زمان كالایى كسادتر از قرآن یافت نمى‌‌شود اگر درست تلاوت و تفسیر شود، و كالایى پرخریدارتر از آن نخواهد بود هرگاه از معناى اصلى تحریف گردد و طبق دلخواه تفسیر شود. در شهرها چیزى ناشناخته‌‌تر از معروف و آشناتر از منكر نخواهد بود. حاملان قرآن، آن را به كنارى نهاده و حافظان قرآن، آن را فراموش خواهند كرد. در آن روز قرآن و اهل قرآن از میان مردم رانده و تبعید مى‌‌شوند و هم‌‌گام و هم‌‌سفر یكدیگر در یك راهند و هیچ پناه دهنده‌‌اى بدانان پناه نمى‌‌دهد. قرآن و اهلش در آن زمان (به ظاهر) در میان مردمند ولى (در واقع) در میان آنان نیستند، و با آنها هستند اما با آنها نیستند! زیرا گمراهى با هدایت همراه نمى‌‌شود گرچه در كنار هم باشند. مردم در آن روز، اتّفاق بر تفرقه و جدایى از یكدیگر دارند، و از جماعت به پراكندگى مى‌‌گرایند. گویا آنان پیشواى قرآنند و قرآن پیشواى آنان نیست. جز نامى از قرآن نزدشان باقى نمى‌‌ماند و جز خطوط آن چیزى (از آن) نمى‌‌شناسند!

مردم جامعه اسلامى ما باید به پیش‌‌گویى‌‌هاى قرآن و نهج‌‌البلاغه درباره


1. نهج‌‌البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 147.

آیندگان و اوضاع و احوال دینى توجه كنند و آنها را با وضع فرهنگى موجود مقایسه نمایند و در صورتى كه جهت‌‌گیرى وضعیت دینى جامعه را نامطلوب یافتند احساس خطر كرده، در صدد اصلاح فرهنگ دینى جامعه برآیند. ما باید با پیروى از ولىّ فقیه و عالمان دین در صدد حفظ و حراست از مرزهاى عقیدتى و ارزش‌‌هاى دینى خود باشیم. ما بایستى با سرمشق قرار دادن قرآن، خود را از فتنه‌‌هاى آخرالزمان در امان بداریم و از این‌‌كه مصداق چنین پیش‌‌گویى‌‌هایى قرار گیریم نگران و برحذر باشیم.

به هر حال، امیرالمؤمنین(علیه السلام) این‌‌گونه پیش‌‌گویى فرموده‌‌اند كه زمانى بعد از من خواهد آمد كه در آن زمان چیزى مخفى‌‌تر از حق و مشهورتر از باطل نیست؛ در آن زمان دروغ و افترا بر خدا و پیامبرش از بیشترین امورى است كه جاهلان عالم‌‌نما و منافقان دنیاپرست براى رسیدن به اهداف خود به كار مى‌‌گیرند. آنچه در این خطبه بسیار حایز اهمیت است، این نكته است كه حضرت جوّ عمومى و غالب جامعه اسلامى را در آینده ترسیم كرده‌‌اند، نه آن كه این انحطاط فرهنگى فقط در بخشى خاص و كوچك از جامعه اسلامى اتفاق بیفتد. از این رو فرمایش حضرت هشدارى جدّى به همه مردم جامعه اسلامى است كه مراقب باشند در چنین ورطه هولناكى از انحراف و فساد فرهنگى گرفتار نیایند. ایشان روحیه حاكم بر بعضى از خواص جامعه را این گونه تبیین مى‌‌نمایند كه آنان در جهت دست‌‌یابى به مقاصد دنیوى خود، بیشترین افترا و دروغ را به خدا و پیامبر نسبت مى‌‌دهند و قرآن و دین را به رأى خود تفسیر مى‌‌كنند و مردم را به گمراهى مى‌‌كشانند. در مورد فرهنگ حاكم بر عموم جامعه نیز چنین مى‌‌فرمایند كه مردم و اهل آن زمان نیز چنین‌‌اند كه اگر قرآن و كتاب خدا درست و به حق تفسیر و تبیین شود،

بى‌‌ارزش‌‌ترین چیزها در نزد آنان خواهد بود، و اگر طبق هواهاى نفسانى تفسیر شود رایج‌‌ترین و پررونق‌‌ترین اشیا در نظر ایشان مى‌‌گردد. در آن زمان ارزش‌‌هاى دینى و الهى در دید مردم از منفورترین اشیا، و ارزش‌‌هاى ضد دینى از محبوب‌‌ترین امور محسوب مى‌‌شود!

حضرت در ادامه مى‌‌فرمایند: در آن زمان، از آشنایان به كلام خدا جز بى‌‌اعتنایى، و از حافظان قرآن كه وظیفه پاسدارى از ارزش‌‌هاى دینى را دارند، جز فراموشى و اهمال در انجام وظیفه، حركتى دیده نمى‌‌شود. در آن زمان قرآن و پیروان راستین آن و عالمان دین هرچند در میان مردم‌‌اند اما در حقیقت از آنان جدایند و مردم نیز از آنان دورند؛ زیرا مردم آنان را منزوى كرده و از ایشان پیروى نمى‌‌كنند. آنان هرچند با مردم زندگى مى‌‌كنند ولى دل‌‌هاى مردم با ایشان نیست؛ چون راهى كه مردم در پیش مى‌‌گیرند گمراهى است كه با راه هدایت جمع نمى‌‌شود. مردم در آن زمان بر افتراق و اختلاف، اجتماع مى‌‌كنند. گویا به تبعیّت از جاهلان عالم نما، توافق مى‌‌كنند بر این‌‌كه با قرآن و مفسران واقعى آن نسازند. در آن زمان قرآن را طبق خواسته‌‌هاى نفسانى خود تفسیر و توجیه مى‌‌كنند و از مسلمانان واقعى و عالمان دین و مفسران حقیقى قرآن فاصله مى‌‌گیرند. آنان به جاى این‌‌كه در فكر و عمل، قرآن را امام و راهنما و رهبر خود قرار دهند، از قرآن پیشى گرفته، آن را پشت سر مى‌‌اندازند و از پذیرش امامت و رهبرى آن سر باز مى‌‌زنند و قرآن و دین را به رأى خویش تفسیر مى‌‌كنند.

امروزه ما شاهدیم كه دشمنان قرآن در صددند تا چنین فرهنگى را بر جامعه ما حاكم كنند. آنان با حمله به مقدسات دینى و تبلیغ ارزش‌‌هاى ضد دینى بر آنند تا به تدریج وضعیتى را كه در این خطبه پیش‌‌گویى شده در جامعه ما پدید آورند.

در این‌‌جا بایستى تأكید كنیم كه ما باید هرچه بیشتر در باره حقیقت معناى قرائت‌‌هاى مختلف از دین بیندیشیم و در باب پى‌‌آمدها و نتایج ویران‌‌گر این تفكر الحادى تأمل كنیم تا بتوانیم به اهداف صاحبان و طراحان این دام شیطانى پى برده، عمق حركت آنان را دریابیم. شاید یكى از حكمت‌‌هاى این كه در آیات متعددى، قرآن كریم موصوف به «مبین: آشكار و واضح» شده(1)همین باشد كه جلوى افكار انحرافى نظیر قرائت‌‌هاى مختلف گرفته شود و از نظر ابهام و نامفهوم بودن معنا و مقصود قرآن، بهانه‌‌اى در دست كسى نباشد.

مدعیان تعدد قرائت‌‌ها از مصادیق بارز بدعت‌‌گذاران در دین هستند كه خواسته‌‌هاى نفسانى خود را به نام قرائت جدید از دین مطرح مى‌‌كنند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه 17 نهج‌‌البلاغه بدعت‌‌گذاران را چنین معرفى مى‌‌كند:

إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَة وَ دُعَاءِ ضَلَالَة، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْیِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدى بِهِ فِی حَیَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالٌ خَطَایَا غَیْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِیئَتِهِ؛ وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِی جُهَّالِ الْأُمَّةِ، عَاد فِی أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ، عَم بِمَا فِی عَقْدِ الْهُدْنَةِ، قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ، بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْع مَا قَلَّ مِنْهُ خَیْرٌ مِمَّا كَثُرَ، حَتَّى إِذَا ارْتَوى مِنْ مَاء آجِن،وَ اكْتَثَرَ مِنْ غَیْرِ طَائِل جَلَسَ بَیْنَ النَّاسِ قَاضِیاً ضَامِناً لِتَخْلِیصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَیْرِهِ...؛

دشمن‌‌ترین آفریده‌‌ها نزد خدا دو نفرند: [یكى] مردى كه خدا او را به حال خود واگذاشته و از راه راست دور افتاده است. دل او شیفته بدعت است و


1. نمونه‌‌اى از این آیات عبارت است از: تِلْكَ آیاتُ الْكِتابِ وَ قُرْآن مُبِین[حجر (15)،1]؛ بِلِسان عَرَبِیّ مُبِین [شعراء (26)،195]؛ تِلْكَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ كِتاب مُبِین[نمل (27)، 1؛]قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِینٌ.] مائده (5)، 15].

مردم را گمراه مى‌‌كند و به فتنه‌‌انگیزى مى‌‌كشاند و راه رستگارى گذشتگان را گم كرده و طرفداران خود و آیندگان را گمراه ساخته است. بار گناه دیگران را بردوش كشیده است و گرفتار زشتى‌‌هاى خود نیز مى‌‌باشد. و [دیگرى]مردى كه مجهولاتى به هم بافته و در میان انسان‌‌هاى نادانِ امّت جایگاهى پیدا كرده است؛ در تاریكى‌‌هاى فتنه فرو رفته و از مشاهده صلح و صفا كور است. آدم‌‌نماها او را عالم نامیده‌‌اند كه نیست. چیزى را بسیار جمع‌‌آورى مى‌‌كند كه اندك آن بِه از بسیار است؛ تا آن كه از آب گندیده سیراب شود و دانش و اطلاعات بیهوده فراهم آورد. در میان مردم به عنوان قاضى به داورى مى‌‌نشیند و حلّ مشكلات دیگرى را به عهده مى‌‌گیرد.

حضرت در این خطبه دو گروه از مردم را مبغوض‌‌ترین و دشمن‌‌ترین افراد نزد خداوند معرفى مى‌‌كنند. مبغوض بودن نزد خداوند نیز به معناى محروم ماندن از فیض، لطف و احسان الهى است. آنان از آن رو مبغوض‌‌ترین افراد در پیشگاه الهى به شمار مى‌‌آیند كه هم خود گرفتار ضلالت و گمراهى هستند و به خود ضرر مى‌‌رسانند، و هم باعث گمراهى دیگران و بازداشتن آنها از مسیر حق و شناخت صحیح معارف الهى مى‌‌گردند.

دسته اول كسانى هستند كه چون از اطاعت خداوند سرپیچى كرده‌‌اند و به خداوند اعتماد و اتكا ندارند، خداوند آنها را به خود وانهاده است. آنها به جاى اعتماد به خداوند، به خویشتن اعتماد مى‌‌كنند؛ چرا كه خود را در تشخیص مصالح و رسیدن به آنها مستقل مى‌‌یابند و گمان مى‌‌كنند كه مى‌‌توانند با برداشت‌‌ها و آرا و نظرات باطل خویش به مقصود دست یابند. حضرت در معرفى این گروه مى‌‌فرمایند: خدا آنها را به خود وانهاده است. بى‌‌تردید غافل ماندن از خداوند و رانده شدن از درگاه الهى و محروم گردیدن از هدایت او

بدترین عذابى است كه انسان به آن مبتلا مى‌‌گردد. این فرجام كسانى است كه بر طبق قانون «استدراج الهى» به پست‌‌ترین درجه انحطاط و سقوط در افتاده‌‌اند.

این گروه سخت شیفته بدعت در دین، دعوت مردم به گمراهى و ترویج باطل هستند. جالب این‌‌كه حضرت از علاقه و تمایل آنها به بدعت و نوآورى نابه‌‌جا در دین، از واژه «مشغوف» استفاده مى‌‌كنند. این تعبیر حاكى از میل و علاقه شدیدى است كه سراسر قلب و وجود آنها را فراگرفته و در سویداى دل آنها ریشه دارد؛ چنان‌كه خداوند وقتى مى‌‌خواهد از عشق و علاقه شدید و وصف ناشدنى زلیخا به حضرت یوسف(علیه السلام) یاد كند، مى‌‌فرماید: «قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً...»؛(1) یعنى عشق یوسف در سویدا و ژرفاى دل زلیخا خانه كرده بود. از نظر امیرالمؤمنین(علیه السلام)، این گروه از منحرفان نیز با عشق و علاقه شدید در پى بدعت‌آفرینى در دین و ترویج نوآورى‌‌هاى دروغین خویش و گمراه ساختن دیگران از صراط مستقیم هستند. با این‌‌كه راه حق براى این گروه آشكار است و متوجه هستند كه دیگران و پیشینیان راه حق را پیموده‌‌اند، اما براى اِعمال هواهاى نفسانى و شیطانى و مطرح ساختن خویش، به دنبال بدعت‌‌گذارى و طرح سخنان تازه و بى‌‌اساسى در باره دین هستند.

این گروه كه به ناحق بر مسند رهبرى فكرى و عقیدتى مردم تكیه مى‌‌زنند و توده مردم نیز آنان را مى‌‌پذیرند، با ارائه افكار و نظرات باطل خویش مردم را گمراه مى‌‌كنند و حتى موجب گمراهى آیندگان مى‌‌شوند. از همین رو، چون بدعت‌‌ها و افكار باطل آنان هم مردم زمانه خودشان و هم مردم زمان‌‌هاى بعد را به انحراف مى‌‌كشاند، مسؤولیت همه این انحرافات برعهده آنان است و به


1ـ یوسف (12)، 30.

واقع آنان گناه خود و دیگران را به دوش مى‌‌كشند. در پاره‌‌اى از آیات و روایات نیز به این مطلب اشاره شده كه برخى علاوه بر گناه خویش، گناه دیگران را نیز تحمل مى‌‌كنند. البته این بدان معنا نیست كه گنه‌‌كاران و منحرفان خود مسؤولیتى در قبال گناه خویش ندارند، بلكه آنان در برابر گناهان خویش مسؤولند؛ اما علاوه بر آن، بدعت‌‌گذار نیز در گناه آنان شریك است و تا قیامت هر انحرافى كه بر اثر بدعتى كه او نهاده ایجاد شود، بارى بر گناهان او مى‌‌افزاید. امام صادق(علیه السلام) در این باره مى‌‌فرمایند:

أَیُّمَا عَبْد مِنْ عِبَادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةً هُدىً كَانَ لَهُ أَجْرٌ مِثْلَ مَنْ عَمِلَ بِذلِكَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُنْقَصَ مِنْ اُجُورِهِمْ شَىْءٌ. أَیُّمَا عَبْد مِنْ عِبَادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةً ضَلالَةً كَانَ عَلَیْهِ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ فَعَلَ ذلِكَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُنْقَصَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَىءٌ.(1)

هر بنده‌‌اى از بندگان خدا كه سنّت هدایتى را پى ریزد، براى او است همانند اجر و پاداش هر كسى كه به آن عمل كند، بدون این‌‌كه چیزى از اجر عمل كنندگان به آن سنّت كاسته گردد. هر بنده‌‌اى كه سنّت گمراه كننده‌‌اى پى ریزد، براى او است همانند گناه هركسى كه به آن عمل كند، بدون این‌‌كه چیزى از گناه عمل كنندگان به آن سنّت گمراه كننده كاسته گردد.

دسته دوم از مبغوض‌‌ترین مردم نزد خداوند، كسانى هستند كه یك سلسله از مجهولات و آراى پوچ و بى‌‌پایه را به هم بافته‌‌اند و از طریق آن در اجتماع و در نزد مردم نادان موقعیت و جایگاهى فراهم ساخته‌‌اند. آنان از این موقعیت كاذب و دروغین براى رسیدن به مقام و مشاغل اجتماعى و ریاست بر مردم و


1ـ مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 71. باب 72، روایت 5.

احراز سمت قضاوت و داورى بهره مى‌‌جویند. بى‌‌تردید این دسته كه آشنا به احكام و دستورات و قضاى الهى و مصالح واقعى مردم نیستند، دست‌‌آوردى جز پایمال ساختن حقوق مردم و توقف پیشرفت و توسعه همه جانبه جامعه ندارند.

پس از نكوهش دو گروه از خواص جامعه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) از عوام و توده مردم نیز شكایت مى‌‌كنند كه چرا در جهالت و بى‌‌خبرى باقى مانده‌‌اند و فرجام خویش را گمراهى و ضلالت قرار داده‌‌اند:

إِلَى اللّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَر یَعِیشُونَ جُهَّالا وَ یَمُوتُونَ ضُلاَّلا لَیْسَ فِیهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِىَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَیْعاً وَ لاَ أَغْلى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ لا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَر؛

به خدا شكایت مى‌‌كنم از مردمى كه در جهالت زندگى مى‌‌كنند و با گمراهى مى‌‌میرند. در میان آنها كالایى خوارتر از قرآن نیست اگر آن‌‌گونه كه باید خوانده شود، و متاعى سودآورتر و گران‌‌بهاتر از قرآن نیست اگر تحریف كنند. در نزد آنان، چیزى زشت‌‌تر از معروف و نیكوتر از منكر نمى‌‌باشد.

چنان‌كه اشاره كردیم، حضرت در بخش اول خطبه خویش، از بدعت و نوآورى در دین كه هماهنگ با قواعد و اصول مسلّم دین نباشد نكوهش كرده‌‌اند. متأسفانه این امر در زمانه ما گسترش و فزونى یافته و تمامیت دین و باورهاى مذهبى را با خطر جدّى مواجه ساخته است. گروهى با تأثیرپذیرى از مكتب ماتریالیسم و سوسیالیسم و آمیختن آنها با معارف اسلامى سعى مى‌‌كنند ایده و نظرى نو و پرجاذبه ارائه دهند. مثلا با اصل و هدف قرار دادن طبیعت، رسالت اسلام را نیز در این خلاصه مى‌‌كنند كه آمده تا ما را به شناخت قوانین ثابت و تغییرناپذیر طبیعت دعوت كند! یا در تفسیر «اللّه اكبر» مى‌‌گویند یعنى این كه خداوند بزرگ‌‌تر از آن است كه سنّت‌‌هایش در طبیعت شكسته

شود! یا دسته دیگرى از به اصطلاح روشن‌‌فكران اسلامى، با تأثر از مكتب لیبرالیسم، نظراتى را ارایه مى‌‌دهند كه مبتنى بر اصول و مبانى لیبرالیسم و سكولاریسم است.

 

جایگاه بدعت در روایات

جا دارد در پایان این بحث نگاهى گذرا به تعریف بدعت و شمارى از روایاتى كه در باره آن وارد شده داشته باشیم.

در معناى لغوىِ بدعت آمده است: بدعت پدیدار ساختن سخن و نظرى است كه سابقه‌‌اى، نامى و شناختى از آن وجود نداشته است.(1) در باره اصطلاح شرعى بدعت نیز گفته شده: بدعت عبارت است از این‌‌كه چیزى را كه از دین نیست، در آن داخل و وارد سازند.

بى‌‌شك از برجسته‌‌ترین عوامل رشد بدعت در جامعه، سیاست‌‌هاى غیردینى حاكمان و مبارزه‌‌ها و فتنه‌‌ها و دشمنى‌‌هایى است كه فراروى دین قرار مى‌‌گیرد. هم‌‌چنین در این جا نباید نقش جهل، تسامح و ساده‌‌انگارى در امر دین و سطحى‌‌نگرى در تلقى و تبعیت احكام و خلط بین حلال و حرام، و نیز محدود ساختن دین به امور عبادى و كنارزدن آن از عرصه حیات اجتماعى را از نظر دور داشت. با توجه به فرجام زیان‌‌بار بدعت براى دین و جامعه، امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى‌‌فرماید:

وَ مَا اُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاَّتُرِكَ بِهَا سُنَّةٌ، فَاتَّقُوا الْبِدَعَ، وَ الْزَمُوا الْمَهْیَعَ، إِنَّ عَوَازِمَ الاْمُورِ أَفْضَلُهَا، وَ إِنَّ مُحْدَثَاتِهَا شِرارُهَا؛(2) هیچ بدعتى در دین ایجاد نمى شود مگر آن كه سنّتى ترك گردد. پس، از بدعت‌ها


1ـ فراهیدى، خلیل بن احمد، كتاب العین، ج 2، ص 54.

نهج‌‌البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 145.

بپرهیزید و با راه راست و جاده آشكار حق باشید. نیكوترین كارها سنّتى است كه سالیانى بر آن گذشته و درستى آن ثابت شده باشد؛ و بدترین كارها چیزى است كه تازه پیدا شده وآینده آن نیز روشن نیست.

هم چنین رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در فرجام و نكوهش بدعت مى‌‌فرمایند:

لا یَذْهَبُ مِنَ السُّنَّةِ شَىْءٌ حَتّى یَظْهَرَ مِنَ الْبِدْعَةِ مِثْلُهُ حَتَّى تَذْهبَ السُّنَّةُ وَ تَظْهَرُ الْبِدْعَةُ، حَتَّى یَسْتَوْفى الْبِدْعَةُ مَنْ لا یَعْرِفُ السُّنَّةَ! فَمَنْ أَحْیى مَیِّتاً مِنْ سُنَّتِى قَدْ أُمِیتَتْ كَانَ لَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ غَیْرِ أَنْ یُنْقَصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَىْءٌ، وَ مَنْ أَبْدَعَ بِدْعَةً كَانَ عَلَیْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرَ مَنْ عَمِلَ بِهَا لا یُنْقَصُ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَىْءٌ.(1)

چیزى از سنّت و دین زایل نمى‌‌گردد مگر آن‌كه به جاى آن بدعتى ظاهر مى‌‌شود كه سنّت را زایل مى‌‌گرداند، و وقتى بدعت آشكار گردید بر ناآشناى به سنّت و دین چیره مى‌‌گردد. پس هركس سنّت زایل شده‌‌اى را احیا كند، هم پاداش احیا كردن آن را دارد و هم پاداش هر آن كس كه به آن عمل كند، بدون این‌‌كه از پاداش عمل كنندگان به آن سنّت كاسته شود. و هر كس بدعتى نهد هم گناه بدعت‌‌گذارى را دارد و هم گناه هر آن كس كه به آن بدعت عمل كند، بدون این‌‌كه از گناهان آنها كاسته شود.

هم چنین آن حضرت فرموده‌‌اند:

إِیَّاكُمْ وَ الْبِدَعَ فَإِنَّ كُلَّ بِدْعَة ضَلاَلَةٌ وَ كُلُّ ضَلالَة تَسِیرُ إِلَى النَّارِ؛(2) از


1ـ متقى هندى، على، كنزالعمال، ج 1، ص 221.

2ـ همان.

بدعت بپرهیزید؛ چرا كه هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى به جهنم مى‌‌انجامد.

در جایى دیگر نیز فرموده‌‌اند:

مَنْ أَحْدَثَ فِى أَمْرِنَا هذَا مَا لَیْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ؛(1) هر كس به دین و سنّت ما از پیش خود چیزى بیفزاید، سنّت ما را رد كرده است.

 

رسالت عالمان راستین در برابر بدعت‌‌گذارى و تعدد قرائت‌‌ها

اگر آتشى در جنگلى برافروزد، رفته‌‌رفته بر دامنه و گستره آن افزوده مى‌‌گردد و اگر مهار نشود تمام جنگل را نابود مى‌‌كند. بدعت‌‌ها نیز نسبت به دین همین حكم را دارند. بدعت‌‌ها باعث سست شدن پایه‌‌ها و اصول اعتقادى و جاى‌‌گزینى باورها و انگاره‌‌هاى فاسد و غلط به‌‌جاى باورهاى ریشه‌‌دار دینى گردیده و قالبى دروغین از دین را به جامعه عرضه مى‌‌دارند. در نتیجه ورود بدعت‌‌ها، جامعه از اصل دین به دور مى‌‌ماند و پذیراى دینى مى‌‌گردد كه دست‌‌ساخته بشر و هماهنگ با هوس‌‌ها و امیال نظریه پردازانى است كه چنان تحفه‌‌اى را به ارمغان آورده‌‌اند.

از این رو رسالت علماى راستین و شجاع و خطرپذیر، در برابر سیل بدعت‌‌ها و نوآورى‌‌هاى دروغین از دین كه هر از چندگاه در پوشش طرحى نو و خیالى از دین ـ و البته بیگانه با دین و ارزش‌‌ها و اصول آن ـ ارایه مى‌‌شود، بسیار سنگین است. بر آنها است كه بر صف بدعت‌‌گذاران بتازند و با هدایت و افشاگرى‌‌هاى خویش گوهر دین را از خطر اضمحلال و زوال نجات دهند و جامعه را با آیین مقدس الهى آشنا سازند. آنان وظیفه دارند تا نگذارند بدعت‌‌ها


1ـ همان، ص 219.

و خرافه‌‌ها، باورها و اعتقادات صحیح را به حاشیه برانند و در نتیجه، هوس‌‌مندان و فرصت‌‌طلبان و یاران شیطان، دین و ارزش‌‌هاى الهى را در كمند خویش گیرند و باعث گسترش جهل و بى‌‌خبرى و غفلت از مسیر صحیح هدایت گردند. البته در این جهاد عظیم و مقدس فرهنگى باید همه خطرات را به جان بخرند و از تهمت‌‌ها و برچسب‌‌ها و هجمه نابخردان نهراسند. بى‌‌تردید فرموده امین وحى الهى، پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) هشدارى جدّى است براى علماى دین تا لحظه‌‌اى از رسالت و وظیفه سنگین و خطیر خویش غافل نگردند: إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِى أُمَّتِى فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللّهِ؛(1)وقتى بدعت‌‌ها در امّت من ظاهر شد، عالم باید علمش را آشكار سازد (و مردم را با حقیقت دین آشنا سازد و بدعت‌‌ها را از حریم دین بزداید) و كسى كه چنین نكند لعنت خدا بر او باد.

روزى از عالمان دین سؤال خواهد شد كه شما در برابر این فتنه چه كردید؟ آیا نشانه‌‌هاى فتنه را در زمان خویش دیدید یا نه؟ آیا قرائت‌‌هاى مختلف و تفسیر هرمنوتیك متون دینى را شنیدید یا نه؟ آیا به وظیفه خود در برابر آن عمل كردید؟ از امثال بنده مى‌‌پرسند كه آیا به وظیفه‌‌ات عمل كردى، یا هنگامى كه در معرض ملامت مسؤولان كشور واقع شدى مُهر سكوت بر لب زدى و از ترس فحّاشى برخى روزنامه‌‌ها و تهمت‌‌ها و بى‌‌مهرى‌‌هاى دوستان و آشنایان، خاموش ماندى؟ آیا در این صورت عذر مرا مى‌‌پذیرند؟ اگر ما به وظیفه خود عمل نكنیم، دوستان خدا عمل خواهند كرد؛ آنان كه از ملامت هیچ ملامت‌‌گرى نمى‌‌ترسند: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَى الْكافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی


1ـ كلینى، محمد، اصول كافى، ج 1، ص 54.

سَبِیلِ اللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم...؛(1)اى كسانى كه ایمان آورده اید، هركس از شما كه از دین خود برگردد به زودى خداوند (به جاى ایشان) گروهى را بیاورد كه دوستشان مى دارد و آنان نیز او را دوست مى دارند؛ با مؤمنان نرم و خاك سار و بر كافران سخت گیرند و در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هیچ سرزنش كننده اى نمى هراسند.

این آیه اشاره به دوران پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دارد و هشدارى است به مسلمانان در باره این خطر كه كسانى از دین برخواهند گشت. مى‌‌فرماید اگر كسانى از دین برگشتند اهمیتى ندارد، خداوند به جاى آنان كسانى را برخواهد انگیخت كه خدا آنان را دوست مى‌‌دارد و آنان نیز خدا را دوست دارند. ویژگى آنان این است كه نسبت به مؤمنان خاكى و فروتن‌‌اند و با آنان انس مى‌‌گیرند، اما نسبت به دشمنان دین و كافران بسیار سرسخت هستند و از خود در برابر صاحبان زر و زور، انعطافى نشان نمى‌‌دهند. هم‌‌چنین آنان در جهادى كه باید انجام دهند از هیچ ملامت‌‌گرى نمى‌‌هراسند.(2) جهاد (نظامى یا فرهنگى) آنان زبان ملامت‌‌گران را به روى ایشان باز مى‌‌كند، ولى آنان از این امر هراسى ندارند. معلوم مى‌‌شود مجاهدان راه خدا در معرض تهمت‌‌ها و ملامت‌‌ها هستند، اگر بنا نبود كه ملامتى باشد نزول این آیه براى چه بود؟

اگر بخواهیم شیعه باشیم، باید خود را آماده كنیم تا در برابر فتنه‌‌ها بایستیم؛


1. مائده(5)، 54.

2. امام خمینى(رحمه الله) فرمودند: امریكا، رابطه خود را با ایران قطع كرد. این قطع رابطه را به فال نیك مى‌‌گیریم چون كه این قطع رابطه دلیلى بر قطع امید آمریكا از ایران است (صحیفه نور، ج 2، ص 40). هم‌‌چنین فرمودند: امریكا هیچ غلطى نمى‌‌تواند بكند (همان، ج 10، ص 149) و نیز فرمودند هرچه فریاد دارید بر سر امریكا بكشید (همان، ج 17، ص 73). اما همین امام، نسبت به فقیران و نیروهاى مردمى و خانواده شهدا آن‌‌قدر مهربان و خاضع بود كه مى‌‌گفت من دست اینها را مى‌‌بوسم (همان، ج 10، ص 219 و ج 21، ص 253) و نیز فرمود: اى كاش من هم یك پاسدار بودم (همان، ج 16، ص 6).

مانند میثم تمّار و حُجر بن عدى و عمرو بن حَمِق و افراد دیگرى كه به دست معاویه و یزید به شهادت رسیدند. آنان دست از حمایت و مدح و ثناى على(علیه السلام) برنداشتند تا زبانشان را بریدند و بر دارشان آویختند و جنازه برخى از آنان مدت‌‌ها بر دار باقى بود. اگر شیعه واقعى هستیم باید خود را همانند آنان آماده كنیم تا در مقام انجام وظیفه و حق گفتن از چیزى نترسیم. اگر ما را ترور كنند و به شهادت برسانند افتخارى است بزرگ و تحمل آن مشكل نیست، ولى مشكل، تحمل ملامت دوستان است. خداوند كسانى را براى احیاى دین برمى‌‌انگیزد كه از ملامت دوستان هم نهراسند! اگر از این آیه درس نگیریم و تمرین نكنیم و خود را براى انجام مسؤولیت خویش در برابر فتنه‌‌هاى فرهنگى آماده نسازیم، یا در دام فتنه‌‌گران مى‌‌افتیم و یا بدتر از آن، به گروه فتنه‌‌جویان ملحق مى‌‌شویم؛ آنان كه رابطه دوستى با كسانى برقرار مى‌‌كنند و عضو گروه و حزبى مى‌‌شوند كه برخلاف قرآن رفتار مى‌‌كنند.(1) براى این كه در این دام نیفتیم، باید ابتدا اسلام را به خوبى بشناسیم و سپس در مقام عمل از هیچ قدرتى نهراسیم، وگرنه با شعار دادن و فریاد زدن نه علوى خواهیم بود و نه حسینى. به فرموده مقام معظم رهبرى «باید رفتار، رفتار علوى باشد» و الاّ شعار شایسته‌‌سالارى و اسلام‌‌پناهى و مانند آن، در سخنرانى‌‌هاى شاه مقبور و دیگران نیز وجود داشت!


1. یتولّى علیها رجالٌ عَلى غَیْرِ دینِ اللّه، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 50.