جلسه چهارم:ساز و كارهاى اساسى روابط اجتماعى در سخن خداوند

 

جلسه چهارم

ساز و كارهاى اساسى روابط اجتماعى در سخن خداوند

 

یَا مُوسَى اغْسِلْ وَاغْتَسِلْ وَاقْتَرِبْ مِنْ عِبَادِیَ الصَّالِحِینَ. یَا مُوسَى كُنْ إِمَامَهُمْ فِی صَلاَتِهِمْ وَإِمَامَهُمْ فِیَما یَتَشَاجَرُونَ وَاحْكُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلْتُ عَلَیْكَ فَقَدْ أَنْزَلْتُهُ حُكْماً بَیِّناً وَبُرْهَاناً نَیِّراً وَنُوراً یَنْطِقُ بِمَا كَانَ فِی الاَْوَّلِینَ وَبِمَا هُوَ كَائِنٌ فِی الاْخِرِینَ؛ اى موسى! خودت را پاكیزه گردان و غسل كن و سپس به بندگان صالح من نزدیك شو. اى موسى! امام آن‌ها در نمازشان و نیز امام و داور در اختلافاتشان باش و بین آن‌ها بر اساس كتابى كه بر تو نازل كردم داورى كن. همانا من آن كتاب (تورات) را حكمى آشكار و روشن، برهانى روشنگر و نورى كه بیانگر آن چیزى است كه براى گذشتگان بود و براى آیندگان رخ خواهد داد نازل كردم.

 

ضرورت ارتباط با افراد و جامعه صالح

انسان موجودى اجتماعى است و زندگى او بدون تعامل و ارتباط با

دیگران تداوم نمى‌یابد. خداوند متعالى انسان را چنان آفریده كه ناگزیر است در جنبه‌هاى مادى و معنوى از هم‌نوعان خود استفاده كند. اگر كسى بخواهد تنها و در انزواى از جامعه زندگى كند و ارتباطى با هم‌نوعان خویشتن نداشته باشد، نه زندگى مادى‌اش دوام مى‌یابد، چون دوام زندگى مادى مرهون استفاده از تجربیات و دانش دیگران و پیشرفت‌هاى مادى بشر است، و نه در جنبه‌هاى معنوى رشد مى‌كند، چون رشد و تعالى در این جنبه، با شركت در جلسات مذهبى و استفاده از مواعظ و پندهاى آموزنده و روابط سازنده معنوى حاصل مى‌گردد. پس حتى ارتقاى معنوى و برخوردارى از مواهب معنوى نیز به بركت اجتماع تحقق مى‌یابد و اگر انسان‌ها از اجتماع و روابط جمعى بى‌بهره باشند و به تعامل و همكارى با یكدیگر نپردازند، در جهات معنوى نیز رشد نمى‌كنند. البته ارتقاى معنوى در اجتماع انسان‌هاى صالح محقق مى‌گردد و هرقدر روابط انسان‌هاى صالح و شایسته گسترده‌تر و عمیق‌تر گردد، تعالى و كمالشان فزون‌تر خواهد بود.

   انسان نمى‌تواند در انزوا و به تنهایى به زندگى خود ادامه دهد و ناگزیر است با جامعه ارتباط داشته باشد، اما اقشار و افراد جامعه از نظر اخلاق، اعتقادات و رفتار در یك سطح قرار ندارند. به طور كلى مى‌توان جامعه را به دو گروه تقسیم كرد: گروه اول كسانى هستند كه در مسیر بندگى خداوند قرار دارند و رفتارشان‌درست و خداپسندانه است. در مقابلِ گروه اول كه اقلیت افراد جامعه به شمار مى‌آیند، اكثریت افراد جامعه قرار دارند كه یا با دین و ارزش‌هاى دینى و الاهى مخالف‌اند یا بى‌تفاوت‌اند و

به دین و ارزش‌هاى دینى اهمیت نمى‌دهند و گرچه دین را قبول دارند، به دلیل دلبستگى و علاقه به دنیا، معیارهاى دینى را در رفتارشان رعایت نمى‌كنند. این دسته گاه رسماً به نادرستى رفتارشان اعتراف مى‌كنند، ولى گاهى با این كه مى‌دانند رفتارشان نادرست است، اما به توجیه آن‌ها مى‌پردازند و مى‌كوشند رفتارشان را نیكو و پسندیده جلوه دهند.

   اكنون با توجه به این كه اكثریت جامعه صالح و داراى رفتار درست نیستند و انسان‌هاى شایسته اندك‌اند، كسى كه مى‌خواهد نیكوكار باشد و بر اساس موازین الاهى رفتار كند و هدفش تقرب به خدا است، سه راه فراروى خویش دارد: راه اول این كه جز براى امور حیاتى و در حد ضرورت از جامعه فاصله گیرد و ارتباط او با جامعه بسان كسى باشد كه براى زنده ماندن ناچار شده مردار بخورد. راه دوم آن‌كه با همه افراد جامعه ارتباط برقرار كند و در عین حال مواظب باشد آلوده انحرافات و مفاسد نگردد. راه سوم و بهترین راه آن است كه دست به گزینش بزند و در درجه اول با افراد صالح ارتباط و معاشرت داشته باشد و ارتباط او با دیگران جنبه ثانوى و در حد ضرورت باشد؛ یعنى ارتباط او با اكثریت افراد جامعه با هدف ارشاد، تعلیم و هدایت آن‌ها باشد.

 

خاستگاه و انگیزه رهبانیت و انزواطلبى

چنان‌كه تاریخ گواهى مى‌دهد و در آیات و روایات نیز ذكر شده، اصحاب و یاران حضرت عیسى(علیه السلام)، رهبانیت و انزواى از جامعه را برگزیدند و با تلقى رهبانیت به عنوان ارزش، كوشیدند كه هرچه بیشتر از

جامعه و شهرها دور شوند و در بیابان‌ها، غارها و در دیرهایى كه مى‌ساختند، به گذران عمر و عبادت خدا بپردازند. قرآن درباره گرایش مسیحیت به رهبانیت و انگیزه آن‌ها مى‌فرماید:

وَرَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها‌...؛(1) و [اما] ترك دنیایى كه از پیش خود درآوردند ما آن را برایشان مقرر نكردیم، مگر براى آن‌كه كسب خوشنودى خدا كنند، ولى آن را آن‌سان كه سزاوار بود پاس نداشتند.

   امروزه گرچه با گرایش شدید جهان مسیحیت به دنیا و مظاهر دنیوى، از توجه به رهبانیت كاسته شده، اما در گوشه و كنار كشورهاى مسیحى، هنوز هم راهبانى یافت مى‌شوند كه به دور از جامعه و در دیرها عمر خود را مى‌گذرانند. در یكى از سفرهایم به كشورهاى خارجى، با گروهى از مسیحیان در منزل اسقفشان ملاقاتى داشتم. آن‌ها گفتند در كنار خانه اسقف دیرى هست كه راهبانى در آن زندگى مى‌كنند. آنان از هنگامى كه داخل دیر شده‌اند، تا كنون از آن خارج نگردیده‌اند و پیوسته مشغول خواندن انجیل، دعا و مناجات هستند، نه روزنامه مى‌خوانند و نه تلویزیون مى‌بینند و نه به رادیو گوش مى‌دهند و هیچ اطلاعى از آنچه در بیرون دیر مى‌گذرد ندارند. در عالم مسیحیت وجود راهبانى كه در دیر زندگى مى‌كنند و كم و بیش در اجتماع نیز حاضر مى‌شوند مشهود است،


1. حدید (57)، 27.

اما وجود راهبانى كه بیست یا سى سال در دیر زندگى كنند و در طى آن مدت از دیر خارج نشوند و هیچ اطلاعى از عالم نداشته و با هیچ كس معاشرت نداشته باشند، عجیب و دور از تصور مى‌نماید. طبیعى است انگیزه آن‌ها از این كار، تظاهر و خودنمایى نیست؛ چون در اجتماع مردم حاضر نمى‌شوند و كسى ایشان را نمى‌بیند و نمى‌شناسد تا بخواهند تظاهر و خودنمایى كنند. تشخیص آنان این است كه براى تقرب به خدا و اجراى صحیح آیین مسیحیت، باید به رهبانیت و دورى از دنیا روى آورد.

   افزون بر گرایش به رهبانیت در بین پیروان حضرت مسیح(علیه السلام)، در بین مسلمانان نیز عده‌اى به رهبانیت، عزلت‌گزینى و دورى از دنیا گرایش دارند و اندیشه انزواى از اجتماع را ترویج مى‌كنند. برخى از فرقه‌هاى انحرافى و متصوفه نیز در عمل و اندیشه، انزواگزینى از اجتماع را ترویج مى‌كنند و بدین وسیله از زیر بار مسؤولیت‌هاى اجتماعى، سیاسى و عمل به وظایف خویش در برابر دیگر مسلمانان و مقابله با دشمنان اسلام شانه خالى مى‌كنند. آن‌ها نه فقط در عرصه‌هاى جهاد علمى و فرهنگى و جهاد با دشمنان اسلام كه كیان اسلام را تهدید مى‌كنند وارد نمى‌شوند، بلكه با ارائه چهره واژگونه از اسلام، عملا هم‌سوى با دشمنان، به مقابله با كیان اسلام برخاسته‌اند. این عده براى توجیه مرام خود، به برخى از روایات، از جمله روایاتى كه درباره شرایط آخرالزمان وارد شده (و در آن‌ها توصیه شده كه براى مصون ماندن و آلوده نشدن به انحرافات و مفاسدى كه در آخرالزمان عالم‌گیر مى‌گردد، مسلمانان از اجتماع كناره‌گیرى كنند) تمسك مى‌جویند؛ نظیر آنچه از امام صادق(علیه السلام)وارد شده كه فرمودند:

كُونُوا أَحْلاسَ بُیُوتِكُمْ؛(1) فرش‌هاى خانه‌هایتان باشید (كنایه از آن‌كه در خانه‌هایتان بمانید و در اجتماع مردم حاضر نشوید).

 

تعیین حد و مرز ارتباط با دیگران

آیا آنچه در روایت بالا درباره انزواطلبى آمده و در حدیث قدسى مورد بحث نیز عبارت «كُنْ حِلْسَ الْبُیُوتِ» بر آن دلالت دارد، دستور اوّلى و همگانى اسلام است، یا مربوط به شرایط استثنایى است كه ضرورت ایجاب مى‌كند مؤمنان براى مصون ماندن عقاید و اخلاقشان، از اجتماعات فاسد دورى كنند؟ آیا اسلام به كسانى كه درصدد اصلاح خویش و حركت در مسیر خدا هستند دستور مى‌دهد از جامعه كناره‌گیرى كنند یا دست‌كم رهبانیت و انزواطلبى، به عنوان گزینه‌اى برتر و مرامى ممتاز از سوى اسلام توصیه شده، گرچه الزامى در گزینش آن نیست؟ یا آن‌كه اسلام با توجه به این كه همه افراد بشر فرزندان آدم هستند، معاشرت و ارتباط با همه افراد را صرف‌نظر از آن‌كه صالح یا فاسد باشند، روا مى‌داند و كناره‌گیرى از جامعه مورد پسند اسلام نیست، گرچه افراد باید بكوشند دامن به گناه و فساد نیالایند؟ یا آن‌كه اسلام راه سوم و میانه‌اى را معرفى مى‌كند، همان راهى كه در شریعت حضرت موسى(علیه السلام)معرفى شده و در روایات اهل‌بیت(علیهم السلام) نیز مورد توجه قرار گرفته است و آن این كه مؤمنان در درجه اول باید با انسان‌هاى صالح معاشرت و ارتباط


1. بحارالانوار، ج 52، باب 22، ص 138، ح43.

داشته باشند و ارتباط آنان با ناصالحان به عنوان ثانوى و در حد ضرورت باشد؛ یعنى براى هدایت و ارشاد یا كمك به آن‌ها. چون ممكن است افراد ناصالح، ضعیف و فقیر و نیازمندِ یارى و كمك ما باشند و كمك به آن‌ها و حتى كمك به كفار غیر حربى كه با ما در حال جنگ نیستند جایز است و در قرآن نیز بدان توصیه شده است:

لا یَنْهاكُمُ اللهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوكُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ؛(1) خدا شما را از كسانى كه در [كار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نكرده‌اند، بازنمى‌دارد كه با آنان نیكى كنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خدا دادگران را دوست مى‌دارد.

   این همان راه میانه‌اى است كه در شریعت حضرت موسى(علیه السلام) مطرح گردید و اسلام نیز آن را تأیید كرده و به یقین در آغاز شكل‌گیرى آیین مسیحیت و بعثت حضرت عیسى(علیه السلام) مورد توجه و عنایت بوده است. گرایش به رهبانیت، زاییده شرایط خاص و خطرناكى بود كه براى پیروان كم‌شمار آن حضرت به وجود آمد. آنان چون مورد آزار و اذیت یهودیان قرار مى‌گرفتند، براى مصون ماندن از آزار یهودیان و حفظ جان خود، مجبور بودند از شهرها خارج شوند و از جوامعى كه مشرك و یا یهودى بودند و سرسختانه به دشمنى و مخالفت با حضرت مسیح(علیه السلام)


1. ممتحنه (60)، 8.

مى‌پرداختند، فاصله بگیرند و در غارها و دیرها زندگى كنند. رفته‌رفته این نوع زندگى كه زاییده شرایط بحرانى و خاص بود و به عنوان امرى ضرورى و براى حفظ جان و حفظ آیین مسیحیت انتخاب گردیده بود، در شرایط عادى كه مسیحیان از خطرات و بحران‌ها رهایى یافتند نیز مورد توجه و عنایت بخشى از مسیحیان قرار گرفت.

   روشن شد كه خداوند حد و مرز قائل نشدن در معاشرت و هم‌نشینى با انسان‌هاى آلوده و فاسق را روا نمى‌داند و به مؤمنان فرمان مى‌دهد با افراد صالح معاشرت داشته باشند. این به دلیل تأثیر و نقشى است كه معاشرت و هم‌نشینى با دیگران در اخلاق و رفتار انسان و حتى در دین و باورهاى انسان دارد. بر این اساس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:

اَلْمَرْءُ عَلَى دینِ خَلیلِهِ فَلْیَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ یُخالِلُ؛(1) انسان بر دین رفیق و دوستش است، پس هر یك از شما بنگرد با چه كسى پیمان دوستى مى‌بندد.

   آن حضرت در جاى دیگر، در پاسخ این پرسش كه معاشرت با چه كسانى براى انسان مفید و سودمند است مى‌فرمایند:

مَنْ ذَكّرَكُمْ بِاللهِ رُؤْیَتُهُ وَزادَكُمْ فی عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَذَكَّرَكُمْ بِالاْخِرَةِ عَمَلُهُ؛(2) كسى كه دیدنش خدا را به یاد شما آورد، سخنش بر علم شما بیفزاید و عملش شما را به یاد آخرت اندازد.


1. بحارالانوار، ج 74، باب 14، ص 192، ح12.

2. همان، باب 13، ص 186، ح3.

   همچنین ایشان درباره جایگاه و ارزش محل حضور و اجتماع مؤمنان مى‌فرمایند:

إِذَا رَأَیْتُمْ رَوْضَةً مِنْ رِیاضِ الْجَنَّةِ فَارْتَعُوا فِیهَا. قِیلَ: یَا رَسُولَ اللهِ وَمَا رَوْضَةُ الْجَنَّةِ؟ قَالَ: مَجَالِسُ الْمُؤمِنینَ؛(1) هرگاه باغى از باغ‌هاى بهشت را مشاهده كردید به گشت و گذار در آن بپردازید. شخصى پرسید: اى رسول خدا! باغ بهشت چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود: مجالس مؤمنان.

   بنابراین، دوستى و معاشرت با كسى لازم و بایسته است كه باعث رشد و كمال انسان و تقرب بیشتر او به خداوند گردد و معاشرت با كسانى كه باعث توجه و گرایش بیشتر انسان به دنیا و غفلت از یاد خدا و عصیان از دستورات الاهى مى‌گردد، حاصلى جز تباهى و گرفتار شدن انسان به آتش قهر الاهى و در نتیجه پشیمانى ابدى ندارد. خداوند در توصیف قیامت و كسانى كه معاشرت و دوستى با نااهلان و بدكاران، باعث انحراف و گرفتار شدن آنان به عذاب جهنم گشته است مى‌فرماید:

وَیَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً * یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی وَكانَ الشَّیْطانُ لِلإِْنْسانِ خَذُولاً؛(2) و روزى است كه ستمكار دست‌هاى خود را مى‌گزد [و] مى‌گوید: «اى كاش با پیامبر راهى برمى‌گرفتم.


1. همان، ص 188، ح13.

2. فرقان (25)، 28 ـ 27.

اى واى! كاش فلانى را دوست [خود] نگرفته بودم. او [بود كه] مرا به گمراهى كشانید پس از آن‌كه قرآن به من رسیده بود، و شیطان همواره فروگذارنده انسان است.

 

تأثیر نامطلوب معاشرت با منحرفان و نااهلان

آرى، معاشرت با نااهلان، باعث غفلت از یاد خدا و بالاتر از آن، انحراف عقاید انسان مى‌گردد. افراد سست‌اراده و بى‌شخصیت، با هم‌نشینى و معاشرت با هر كس، رنگ جدیدى به خود مى‌گیرند و به كلى رفتار و اندیشه‌هایشان دگرگون مى‌شود. این افراد پس از هر معاشرت، به گونه‌اى تغییر مى‌كنند كه گویى افراد پیشین نیستند. اما باید در نظر داشت كه انسان‌هاى با شخصیت و داراى هویت و اراده نیز معصوم و مصون از انحراف و لغزش نیستند و معاشرت و هم‌نشینى مكرر آنان با افراد آلوده و فاسق و القائات آنان، باعث مى‌گردد كه آرام آرام افكار و رفتارشان آلوده و فاسد گردد. وقتى انسان با گروهى فاسد هم‌نشین شد و پیوسته رفتار و فكر فاسدى از آنان مشاهده كرد، سرانجام تحت تأثیر آنان قرار مى‌گیرد. نقل شده عابدى گوسفندى داشت كه از شیرش استفاده مى‌كرد. روزى دو دزد رند و زرنگ تصمیم گرفتند آن گوسفند را از چنگ عابد درآورند. طبق نقشه‌اى كه كشیده بودند، دزد اول نزد آن عابد رفت و پس از سلام و اظهار ارادت و اخلاص و تمجید از آن عابد گفت: من تعجب مى‌كنم كه شما با آن مقام و منزلت و عنایتى كه به عبادت و رعایت مسائل شرعى دارید، چرا این خوك را نزد خود نگه داشته‌اید! عابد گفت:

این حیوان خوك نیست و گوسفند است. بعد از رفتن دزد اول، دزد دوم نزد عابد آمد و پس از عرض سلام واظهار محبت و احترام، سخنان دزد اول را تكرار كرد و به عابد گفت: چرا شما این خوك را نزد خود نگه داشته‌اید و آن را به همراه خودتان مى‌برید؟ سرانجام عابد به شك افتاد كه نكند این حیوان خوك باشد و من تاكنون به جاى گوسفند، آن را نزد خود نگه داشته و از شیرش استفاده كرده‌ام! تردید و شك باعث شد عابد گوسفند را رها كند و آن دو دزد بدون دردسر گوسفند را ببرند.

   هرقدر انسان به باورها و اعتقادات خود پایبند بوده و به چیزى یقین داشته باشد، وقتى شبهه‌افكنان و وسوسه‌گران مكرر خلاف آن عقاید و باورها را به انسان القا كنند، تردید و شك در آن عقاید در ذهن انسان پدید مى‌آید. از این جهت قرآن مؤمنان را از گفتوگو و نشست و برخاست با منحرفان و شبهه‌افكنان در دین بازداشته است و مى‌فرماید:

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُكْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ‌...؛(1) و البته [خدا] در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انكار و ریشخند قرار مى‌گیرد، با آنان منشینید تا به سخن غیر از آن درآیند، چرا كه در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود‌...‌.


1. نساء (14)، 140.

اندك و كم‌شمارند كسانى كه در عقاید و باورهایشان چون كوه استوارند و از چنان بصیرتى برخوردارند كه سخنان منحرفان در آنان تأثیر نمى‌گذارد. اما دیگر مردم خیلى زود تحت تأثیر شبهات و سخنان ناصواب قرار مى‌گیرند. اگر در بار اول و دوم سخن منحرفان و فاسدان در آنان اثر نكند، سرانجام تحت تأثیر قرار مى‌گیرند، به ویژه اگر شبهات و سخنان انحرافى با چاشنى استدلال و امور ذوقى و در قالبى فریبنده بیان شود كه در این صورت شخص را مسحور خود مى‌سازد. نظر به تأثیرى كه سخنان حق و نیز سخنان ناصواب بر انسان مى‌گذارد امام هادى(علیه السلام) فرمودند:

مَنْ أَصْغَى إِلَى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ الْنَّاطِقُ عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ وَإِنْ كَانَ الْنَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیسَ؛(1) كسى كه به سخنان گوینده‌اى گوش دهد او را بندگى كرده است. پس اگر آن گوینده از سوى خدا سخن گوید، خدا را بندگى كرده و اگر از زبان شیطان سخن گوید، شیطان را بندگى نموده است.

   بارها به تجربه دریافته‌ایم كه در معاشرت‌ها وقتى چندین بار شبهاتى طرح گردیده، بذر تردید و شك را در درون انسان افشانده است. بر این اساس، خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) امر مى‌كند كسى را شریك عبادت من قرار نده و سپس دستور مى‌دهد با صالحان معاشرت كن و از هم‌نشینى با نااهلان بپرهیز. در واقع مخاطب اصلى این پندها ما هستیم؛ چون


1. بحارالانوار، ج 2، باب 14، ص 94، ح30.

حضرت موسى(علیه السلام) معصوم بود و معاشرت با نااهلان نمى‌توانست در ایشان اثرگذار باشد. این پندها، از مهم و جدى بودن مسأله رفاقت و معاشرت با دیگران خبر مى‌دهد؛ چه این كه اگر ما بررسى كنیم، درمى‌یابیم كه بیشتر ترقى و تنزل‌ها و فراز و فرودهاى معنوى، از تأثیر رفیق بر روى انسان سرچشمه مى‌گیرد. پس بایسته است در گزینش دوست و رفیق دقت كنیم و كسى را براى معاشرت با خود برگزینیم كه انسان را به خدا دعوت كند و باعث توجه بیشتر انسان به خدا و دورى از دنیا گردد، نه كسى كه پیوسته از دنیا سخن گوید و علاقه و گرایش انسان را به دنیا افزون سازد و از توجه ما به خداوند و بندگى او بكاهد.

 

شرایط اساسى معاشرت با مردم

الف) رعایت آراستگى ظاهرى و باطنى

روشن شد كه از نظر اسلام، انزوا و عزلت‌گزینى پذیرفته نیست. پس خداوند راه میانه‌اى مطرح مى‌كند و آن این كه انسان در درجه اول با صالحان معاشرت كند و در شرایط خاص و استثنایى و در حد ضرورت، با افراد ناصالح معاشرت داشته باشد، آن هم با هدف ارشاد و راهنمایى آن‌ها. طبیعى است كسى كه مى‌خواهد با افراد صالح رفاقت و معاشرت داشته باشد، در درجه نخست باید به شناسایى آن‌ها بپردازد و در درجه دوم، باید شرایطى را فراهم آورد تا توجه آن‌ها جلب گردد و در نتیجه ارتباط او با آن‌ها برقرار شود. با توجه به این مهم، خداوند دو شرط اساسى براى معاشرت با افراد صالح بیان مى‌كند و درباره شرط اول

مى‌فرماید: «اغْسِلْ وَاغْتَسِلْ وَاقْتَرِبْ مِنْ عِبَادِیَ الصَّالِحِین». شرط اولِ معاشرت با افراد صالح این است كه بدن انسان تمیز و پاكیزه باشد؛ چون مردم رغبت نمى‌كنند با كسى كه بدنش آلوده و لباسش كثیف و ژولیده است معاشرت كنند. اما نباید به شست‌وشوى تنها اكتفا كرد، بلكه افزون بر شست‌وشو و رعایت نظافت ظاهرى، باید آن شست‌وشو جنبه عبادى و معنوى نیز داشته و همراه با قصد قربت باشد. از این جهت، خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) فرمان مى‌دهد براى معاشرت با صالحان، هم به نظافت و شستوشوى بدن خویش بپردازد و هم به قصد عبادت خدا غسل كند، تا بدین وسیله باطن خود را تطهیر سازد و آمادگى روحى براى هم‌نشینى با صالحان را در خود پدید آورد.

   توصیه و سفارش اسلام به پوشیدن لباس نظیف، تمیز كردن موى سر، مسواك زدن و عطر زدن براى این است كه مؤمن با ظاهرى خوشایند در جامعه ظاهر شود تا دیگران رغبت كنند با او معاشرت داشته باشند. معروف است كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به نظافت و آراستگى خود توجه ویژه‌اى داشتند و خود را معطّر مى‌ساختند. هرگاه مى‌خواستند از منزل خارج شوند، به مرتب كردن لباس و شانه كردن محاسن و موى سر خود مى‌پرداختند. حتى اگر آینه در اختیار نداشتند، ظرف آبى مقابل خود قرار مى‌دادند و در آن نگاه مى‌كردند و به مرتب كردن سر و محاسن خود مى‌پرداختند.

   آراستگى ظاهر براى معاشرت و انس با دیگران براى همه مطلوب است و به مؤمنان اختصاص ندارد. اما آنچه براى مؤمن مهم و ارزشمند

است این كه افزون بر آراستگى ظاهر، به آراستگى باطن خود نیز بپردازد و براى ایجاد ارتباط با صالحان، در شستوشوى بدن خویش قصد عبادت نیز داشته باشد تا بدین وسیله، به مرتبه‌اى از طهارت باطنى برسد و در نتیجه با معاشرت با بندگان صالح خدا، نورانیت بیشترى به دست آورد.

 

ب) هدایت معنوى و داورى بین مردم

شرط اساسى دوم براى معاشرت با صالحان در سخن خداوند، امامت نماز جماعت و عهده‌دارى امامت و داورى در اختلافات و مشاجرات مردم از سوى حضرت موسى(علیه السلام) است. حضرت موسى(علیه السلام) به عنوان فرستاده خداوند و راهنماى مردم، موظف گردید دو نقش اساسى در جامعه ایفا كند. نقش و وظیفه اجتماعى اول، تشویق و دعوت مردم به انجام مناسك عبادى دسته‌جمعى و به عهده گرفتن امامت نماز جماعت مردم است. این سمت، سمتى عبادى و اجتماعى است و از آنجا كه افزون بر عبادت، بخش گسترده رفتار و روابط مردم به امور دنیایى معطوف مى‌گردد و آن‌ها براى تأمین زندگى و سامان گرفتن امور خویش، نیازمند ارتباط و تعامل با دیگران هستند، خواه ناخواه بر سر تأمین منافع فردى و اجتماعى اصطكاك و نزاع پدید مى‌آید. از این رو، خداوند حضرت موسى(علیه السلام) را موظف مى‌سازد امامت، حكومت و داورى میان مردم را بر عهده گیرد و به حل و فصل نزاع و اختلاف‌هاى مردمان بپردازد. طبیعى است كه در مسائل خانوادگى و روابط اجتماعى بین افراد، اختلاف و تنش پدید مى‌آید و باید كسانى عهده‌دار قضاوت و داورى بین مردم گردند؛ چون

اگر مرجعى براى حل اختلاف مردم نباشد و كسانى عهده‌دار داورى میان آن‌ها نگردند، آن اختلاف‌ها گسترش مى‌یابد و نظام و شالوده اجتماع را به خطر مى‌اندازد.

   سپردن وظیفه داورى و قضاوت به حضرت موسى(علیه السلام) كه خود از شؤون حكومت است، گویاى نیاز حیاتى و مبرم جامعه به حكومت است كه در همه ابعاد اجتماعى به اداره و تدبیر كلان جامعه بپردازد. از این رو، خداوند حكومت بر مردم را از شؤون پیامبران و پیشوایان مردم قرار داده و به تبع حكومت، وظیفه قضاوت و داورى بین مردم نیز به عهده فرستاده و نمایندگان خدا نهاده شده كه افزون بر تدبیر كلانِ جامعه و تنظیم مقررات و ساختارهاى مناسب براى اداره جامعه، به حل اختلاف‌ها و منازعات میان مردم نیز بپردازند. از عبارت «كُنْ إِمَامَهُمْ فِی صَلاَتِهِمْ وَإِمَامَهُمْ فِیَما یَتَشَاجَرُون» كه خداوند خطاب به حضرت موسى(علیه السلام)مى‌فرماید، استفاده مى‌شود كه در شرایع پیشین نیز وظیفه پیامبران، به اقامه و برپایى عبادات و نماز و روزه منحصر نبوده و آنان همچنین موظف به عهده‌دارى حكومت، قضاوت و داورى بین منازعات و تأمین نیازهاى اجتماعى مردم بوده‌اند.

 

تورات مبناى داورى و حكومت حضرت موسى (علیه السلام) بر مردم

طبیعى است كه قضاوت و داورى میان مردم باید بر اساس قانون انجام گیرد، اما چون حضرت موسى(علیه السلام) فرستاده خدا است، باید مبناى حكومت، قضاوت و داورى او، قوانین و دستورات الاهى باشد و آن

حضرت اجازه نداشت بر اساس میل و خواست خود رفتار كند. با توجه به این حقیقت، خداوند خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) مى‌فرماید: «وَاحْكُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلْتُ عَلَیْك». آنچه بر حضرت موسى(علیه السلام) نازل شد و وى مأمور گشت مردم را بدان دعوت و بر اساس آن حكم كند، تورات بود كه پس از گذشت چهل روز از عبادت حضرت موسى(علیه السلام) در كوه طور كه به «اربعین كلیمیه» معروف است بر آن حضرت نازل گردید. تورات در بر گیرنده قوانین و احكام شریعت حضرت موسى(علیه السلام) است كه بنا بر آنچه در قرآن و روایات آمده، در قالب لوح‌هایى یكجا بر آن حضرت نازل گردید و همه آنچه بنى‌اسرائیل و مردم زمان حضرت موسى(علیه السلام) و مردم پس از ایشان تا هنگامه بعثت حضرت عیسى(علیه السلام) بدان احتیاج داشتند، در آن‌ها گرد آمده است. قرآن در این‌باره مى‌فرماید:

وَكَتَبْنا لَهُ فِی الأَْلْواحِ مِنْ كُلِّ شَیْء مَوْعِظَةً وَتَفْصِیلاً لِكُلِّ شَیْء فَخُذْها بِقُوَّة وَأْمُرْ قَوْمَكَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِیكُمْ دارَ الْفاسِقِینَ؛(1) و براى او در آن لوح‌ها از هرگونه پندى و شرح هر چیزى نوشتیم. پس [گفتیم:] آن را به جدّ و با همه نیرو فرا‌گیر و قوم خود را بفرماى تا بهترینش را فراگیرند. به زودى سراى نافرمانان را به شما مى‌نمایانم.

   امام صادق(علیه السلام) در روایتى در توصیف تورات و الواحى كه بر حضرت موسى(علیه السلام) نازل شده چنین مى‌فرمایند: در علم جفر مشاهده كردم كه


1. اعراف (17)، 145.

خداوند الواح را بر حضرت موسى(علیه السلام) نازل كرد و در آن حكم آنچه بود و آنچه تا قیامت تحقق مى‌یابد بیان شده بود. چون دوران رسالت آن حضرت به پایان نزدیك گشت، خداوند به آن حضرت وحى كرد آن الواح را كه از زبرجد بهشتى تهیه شده بود، در كوه «زینة» به امانت بسپارد. حضرت موسى(علیه السلام) به آن كوه رفت و قسمتى از كوه شكافته شد و آن حضرت الواح در هم پیچیده شده را درون شكاف كوه نهاد و سپس آن شكاف بسته شد و تا زمان بعثت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) آن الواح درون آن كوه بود. تا این كه كاروانى از یمن براى ملاقات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رهسپار مدینه شد و وقتى به آن كوه رسید، ناگاه قسمتى از كوه شكافته شده و آن الواح آشكار گشت. اهل آن كاروان الواح را برگرفتند و به دلشان القا شد در آن ننگرند، تا این كه آنان خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسیدند و جبرئیل نیز جریان را به آن حضرت اطلاع داده بود. وقتى آن كاروان خدمت آن حضرت رسیدند، سلام كردند و آن حضرت پاسخ گفت و درباره الواح پرسید. آنان گفتند: چه كسى شما را باخبر ساخت؟ حضرت فرمود: خداوند مرا باخبر ساخت. آنان گفتند: شهادت مى‌دهیم كه تو رسول خدا هستى و الواح را به حضرت دادند. حضرت آن الواح را كه به زبان عبرانى نگاشته شده بود مطالعه كرد و امیر مؤمنان(علیه السلام) را فراخواند و فرمود: بگیر این را كه در آن علم پیشینیان و آیندگان است و این الواح حضرت موسى(علیه السلام) است و خداوند مرا فرمان داد كه آن را به تو بسپارم. امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: من نمى‌توانم آن را بخوانم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: جبرئیل فرمود به تو فرمان دهم امشب آن را زیر سر خود نهى و

صبحگاهان بدان عالم خواهى شد. امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: من شب آن الواح را زیر سر نهادم و وقتى صبح كردم، خداوند مرا به همه آنچه در آن‌ها بود آگاه ساخت. آن‌گاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمان داد نسخه‌اى از آن تهیه كنم و من نسخه‌اى از آن را در یك جلد ـ كه همان جفر است ـ تهیه كردم و در آن علم پیشینیان و آیندگان وجود دارد و آن نسخه، الواح، و نیز عصاى موسى(علیه السلام) نزد ما است‌...‌.(1)

   چنان‌كه گفته شد، تورات و الواح یكجا و یكپارچه بر حضرت موسى(علیه السلام) نازل شد و ظاهراً نزول یكپارچه احكام و قوانین شریعت، به حضرت موسى(علیه السلام) اختصاص داشته است. اما با ظهور اسلام، آیات قرآن به تدریج و در موقعیت‌هاى گوناگون و طى 23 سال بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نازل گشت:

وَقُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكْث وَنَزَّلْناهُ تَنْزِیلا؛(2)و قرآنى [باعظمت را] بخش بخش [بر تو] نازل كردیم تا آن را به آرامى بر مردم بخوانى، و آن را به تدریج نازل كردیم.

 

ثبات و تغییرناپذیرى كلیات احكام شرایع

در این حدیث قدسى، خداوند ظهور و بعثت حضرت عیسى(علیه السلام) و حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) را به حضرت موسى(علیه السلام)بشارت مى‌دهد و برخى از


1. عبدعلى، حویزى، تفسیر نور الثقلین، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، 1422 ق، چ1، ج 2، ص 503.

2. اسراء (17)، 106.

ویژگى‌هاى آن دو پیامبر آسمانى را برمى‌شمارد. این بشارت و تذكار، گویاى این حقیقت است كه شریعت حضرت موسى(علیه السلام) تا زمان بعثت حضرت عیسى(علیه السلام) حجیت و اعتبار داشت و پس از آن بنى‌اسرائیل مى‌بایست به حضرت عیسى(علیه السلام) ایمان مى‌آوردند. همان طور كه با بعثت رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) نیز شریعت حضرت عیسى(علیه السلام) نسخ گردید و همگان موظف بودند به آیین پیامبر خاتم بگروند و بدان ایمان آورند. اما جمله «یَنْطِقُ بِمَا كَانَ فِی الاَْوَّلِینَ وَبِمَا هُوَ كَائِنٌ فِی الاْخِرِین» مؤید آن دسته از آیات قرآن است كه از آن‌ها استظهار مى‌شود كه اصول شرایع یكسان است و اختلافى در كلیات و اصول شرایعى كه بر حضرت نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و پیامبر خاتم(علیهم السلام) نازل گشته نیست و اختلاف در شرایع، به جزئیات و امور فرعى مربوط است كه متناسب با شرایط و اقتضائات زمان بعثت تغییر مى‌یافته است. از جمله آن تفاوت‌ها و تغییرات، پاره‌اى از احكام است كه بر بنى‌اسرائیل حلال بود، اما چون آن‌ها عصیان و سرپیچى كردند، خداوند آن‌ها را برایشان حرام كرد تا بدین وسیله تنبیه شوند:

فَبِظُلْم مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّبات أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللهِ كَثِیرا؛(1) پس به سزاى ستمى كه جهودان كردند و به سبب بازداشتن بسیارى [از مردم] را از راه خدا چیزهاى پاكیزه‌اى را كه براى آنان حلال شده بود حرام كردیم.


1. نساء (4)، 160.

آن‌گاه وقتى حضرت عیسى(علیه السلام) مبعوث گشت، برخى از چیزهایى كه براى بنى‌اسرائیل حرام گشته بود حلال گردید:

وَمُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَلاُِحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآیَة مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللهَ وَأَطِیعُون؛(1) و تورات را كه در پیش من است [پیش از من آمده است] باور دارنده‌ام و [آمده‌ام] تا برخى از آنچه را بر شما حرام شده است برایتان حلال كنم و با نشانه‌اى از پروردگارتان نزد شما آمده‌ام. پس از خدا پروا كنید و مرا فرمان برید.

   پس شرایع در اصول عقاید و احكام كلى و اصول اخلاق مشترك‌اند و مورد اخیر، نه فقط در ادیان، بلكه بین همه عقلا مشترك است و همه عقلاى عالم، به ارزش‌هاى اخلاقىِ معرفى شده از سوى ادیان الاهى باور دارند. البته ممكن است هوا و هوسِ افراد در تشخیص عقلانى آن‌ها دخالت كند كه در این صورت آنچه بدان دست مى‌یابند، مُدرك عقل آن‌ها نیست، بلكه ناشى و برخاسته از هوا و هوس است. بر این اساس، در شریعت جدید، اصول شرایع پیشین تكمیل مى‌گردد و متناسب با شرایط و اقتضائات زمانى، قومى و جغرافیایى، احكام فرعى جدیدى وضع مى‌شود یا كیفیت احكام مشترك تغییر مى‌یابد. براى مثال، نماز در همه شرایع واجب بود، اما با آمدن شریعت جدید، كیفیت آن تغییر مى‌یافت. همان طور كه در شریعت واحد نیز بعضى احكام نسخ گردیده است: بعد از


1. آل عمران (3)، 50.

ظهور اسلام تا مدتى مسلمانان موظف بودند به سمت بیت‌المقدس نماز بخوانند و بعد از گذشت چند سال از بعثت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، این حكم نسخ گردید و بر مسلمانان واجب شد به سمت كعبه نماز بخوانند. پس چنان‌كه در شریعت واحد، نسخ و تغییرِ برخى از جزئیات و امور فرعى رخ داده، در ادیان و شرایع گوناگون نیز جزئیات و امور فرعى تغییر مى‌یافته است.