در برخى از بندهاى این حدیث قدسى كه به بررسى آن پرداختیم، خطاب به حضرت موسى (علیه السلام) بر ضرورت یاد و توجه به خداوند و عجین گشتن آن با خضوع و خشوع در برابر معبود تأكید شده بود. خداوند در بند دیگرى درباره ضرورت اطمینان و اعتماد انسان به خداوند در هنگام ذكر و یاد او مىفرماید:
اطْمَئِنَّ عِنْدَ ذِكْرِی وَذَكِّرْ بِی مَنْ یَطْمَئِنُّ إِلَیَّ؛ در هنگام ذكر به من اطمینان و اعتماد داشته باش و كسى را كه به من اطمینان و اعتماد دارد، متوجه یاد و ذكر من گردان.
بدون شك یاد و ذكر خداوند براى موحّد و مؤمن از جایگاه والایى برخوردار است و علت غایى رفتار و عبادات او شمرده مىشود. بر این اساس، خداوند متعالى در آغاز بعثت حضرت موسى(علیه السلام) و در طلیعه وحى به آن حضرت، پس از بیان مسأله توحید، به عنوان مهمترین اصل اعتقادى كه اعتقاد به آن اساسىترین ركن سعادت انسان به شمار مىآید، ذكر و یاد خویش را غایت و هدف عبادت معرفى مىكند و مىفرماید:
إِنَّنِی أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛(1) همانا منم خداى یكتا. خدایى جز من نیست، پس مرا بپرست و نماز را براى یادكردِ من برپا دار.
براى شناخت اهمیت یاد خدا، باید ارتباط آن را با سعادت انسان بازشناخت و به این حقیقت دست یافت كه یاد خدا مقوّم رفتار مؤمنانه است كه سعادت و نیكبختى را براى انسان تضمین مىكند. توضیح این كه: تصمیمگیرىها و رفتار انسان در زندگى، خواه ناخواه تابع و برخاسته از یك دسته شناختها و باورها است؛ حتى اگر انسان به هنگام گرفتن تصمیم و انجام رفتارى، توجه تفصیلى و آگاهانه به باورهایى كه منشأ آن رفتار و تصمیم است نداشته باشد. باورهاى الاهى و توحیدى منشأ رفتار انسان مؤمن است؛ چه این كه رفتارهاى یك ماتریالیست كه به ماوراى ماده اعتقادى ندارد و بالطبع به خداوند نیز معتقد نیست، ناشى از همان باورهاى مادىگرایانه است، حتى اگر او توجهى به این حقیقت نداشته باشد. رفتار موحد حتى اگر از نظر ظاهر با رفتار ملحد یكسان باشد، اما بین آن دو تفاوت ماهوى وجود دارد؛ چون رفتار آن ملحد كه تنها به وسایل و عوامل مادى ایمان و اعتماد دارد، ناشى از لذت و سعادت مادى است كه در زندگى مادى خویش در پى آن است، اما رفتار آن موحد، از اعتقاد
1. طه (20)، 14.
به توحید و باورهاى الاهى سرچشمه مىگیرد. در نتیجه، رفتار آن دو كه از نظر ظاهر یكسان هستند (نظیر تلاش یكسان دو دانشجو براى موفقیت در دروس خود) در راستاى نیل به سعادت واقعى تأثیر یكسانى ندارند و تنها رفتار آن موحد در این قلمرو مفید و ارزشمند است.
با توجه به آنچه گفتیم، روشن مىگردد كه آن همه تأكید بر روى ایمان و معرفت، به دلیل تأثیر آن دو بر رفتار انسان است و در واقع، رفتار ما، تابع و برخاسته از ایمان و معرفت ما است. از این جهت، خداوند در برخى از آیات قرآن، عمل صالح را همراه با ایمان ذكر كرده است تا روشن سازد كه ارزش و والایى عمل، در پرتو ایمان به خدا است و عمل صالح، از ایمان به خدا سرچشمه مىگیرد. از شمار آن آیات به سه آیه اشاره مىكنیم:
1. وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُون؛(1) و كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند، آنان اهل بهشتاند و در آن جاودان خواهند ماند.
2. مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا یَعْمَلُون؛(2) هركس از مرد یا زنـ كار شایسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاكیزهاى حیات [حقیقى] بخشیم و به یقین به
1. بقره (2)، 82.
2. نحل (16)، 97.
آنان به ازاى بهترین اعمالى كه انجام مىدادند پاداش خواهیم داد.
3. وَمَنْ أَرادَ الآْخِرَةَ وَسَعى لَها سَعْیَها وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُورا؛(1) و هركس خواهان آخرت است و نهایت كوششش را براى آن بكند و مؤمن باشد، آناناند كه تلاششان مورد حقشناسى قرار خواهد گرفت.
پس عمل صالح، برخاسته از ایمان است و بین عمل و ایمان رابطه متقابل وجود دارد. بر این اساس، عملِ برخاسته از ایمان، باعث تقویت ایمان مىگردد و برعكس، بین الحاد و عمل برخاسته از الحاد نیز رابطه متقابل وجود دارد و آن عمل باعث تقویت الحاد و فاصله گرفتن بیشتر انسان ملحد از خداوند مىشود.
چنانكه عمل صالح در ایمان انسان ریشه دارد، ایمان نیز به نوبه خود از علم و شناخت، مایه مىگیرد و متناسب با نوع شناخت و شدت و ضعف آن، مراتب ایمان شكل مىگیرد. توضیح آنكه: در یك تقسیمبندى كلى، شناخت را به دو گونه شناخت ذهنى یا حصولى، و شناخت حضورى یا شهودى تقسیم كردهاند. شناخت حصولى، معرفتى باواسطه است و از راه مفهوم و صورت ذهنىِ معلوم به دست مىآید. نظیر مفهومى كه از خدا و توحید در ذهن ما وجود دارد كه وقتى از ما درباره خداوند سؤال
1. اسراء (17)، 19.
مىشود، همان برداشت و مفهوم ذهنى را به سؤال كننده منتقل مىكنیم. این شناخت حصولى، شدت و ضعف و مراتب دارد و گرچه مرتبه ضعیف آن نیز مىتواند در عمل و رفتار انسان مؤثر باشد، اما هرقدر این معرفت و شناخت قوىتر و شفافتر باشد و ایمان مستند به آن از قوّت بیشترى برخوردار گردد، تأثیر بیشترى در رفتار انسان دارد. اما شناخت و علم حضورى، معرفتى بدون واسطه است و در آن، عالِم، واقعیت معلوم را درك و شهود مىكند. از این علم حضورى كه معرفتى است ممتاز و خطاناپذیر، در برخى از گزارههاى دینى ما به رؤیت تعبیر شده است. نظیر آنچه در پاسخ امیر مؤمنان(علیه السلام) به ذِعلب یمانى آمده است كه وقتى از حضرت پرسید: آیا پروردگارت را دیدهاى؟ حضرت در پاسخ فرمود:
أَفَأَعْبُدُ مَا لاَ أَرَى؟ چگونه خدایى را كه نبینم عبادت كنم.
آنگاه وقتى ذِعلب درباره كیفیت مشاهده خداوند مىپرسد، حضرت در پاسخ مىفرمایند:
لاَ تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَلكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْیمَانِ؛(1) چشمها او را آشكارا درنیابند، اما دلها با حقایق ایمان راستین او را دریابند.
وقتى ما به حقیقتى علم و شناخت داریم، تأثیر این شناخت بر رفتار ما در
1. نهجالبلاغه (صبحى صالح)، خطبه 179.
صورتى است كه همراه با توجه باشد؛ چون توجه چیزى وراى علم است و گاهى انسان علم دارد، اما توجهى به آن علم ندارد. گاه ما به مفهوم چیزى توجه داریم، اما به مصداق آن توجه نداریم. آنچه اثر و كارایى دارد، توجه به مصداق است نه توجه به مفهوم. آنگاه این توجه بر اساس مراتبى كه دارد، هرقدر گسترش یابد، تأثیر فزونترى مىبخشد. كارهاى ما، از نماز و روزه گرفته تا احسان به نیازمندان، ارتباط با خانواده و رفتار سیاسى ـ اجتماعى زمانى ارزشمند است كه از ایمان، ارتباط و توجه ما به خداوند برخاسته باشد و هرقدر ایمان و توجه ما به خداوند ـ كه منشأ آن رفتار است ـ عمیقتر باشد، رفتار ما ارزشمندتر خواهد بود.
دانستن این مسأله كفایت نمىكند كه ایمان، روح عمل است و هرقدر رفتار ما همراه با ارتباط آگاهانهتر با خداوند باشد، ارزشمندتر است. مهم آن است آن ایمان و توجه و ارتباط آگاهانه در ما عینیت پیدا كند و منشأ رفتار ما گردد. پس اگر خداوند در آیه 14 از سوره طه ـ كه بدان اشارت رفت ـ بر این كه او پروردگار بىهمتا و یكتا است تأكید مىكند یا در بندى از حدیث قدسى مورد بحث ـ كه در این جلسه به توضیح و تبیین آن مىپردازیم ـ حضرت موسى(علیه السلام) را به اطمینان و اعتماد به خویش فرامىخواند، بدان دلیل نیست كه آن حضرت خداوند را نمىشناخت یا در وجود خداوند و یكتایى او و سلطنت او بر عالمْ شك داشت. بىتردید آن حضرت به حقایق یاد شده اعتقاد و ایمان داشت و بنا بر اعتقاد ما كه پیامبران الاهى هم پیش از بعثت نیز معصوم و یكتاپرست بودند، آن حضرت پیش از بعثت نیز یكتاپرست و معتقد به خداوند بود و در مسیر
اطاعت و عبادت پروردگار عالمْ حركت مىكرد. هدف خداوند از بیان آن جملات این است كه باور، ایمان و توجه آن حضرت و بندگان مؤمن خویش را به آن معارف ناب برانگیزد تا در پرتو این توجه، معرفت آنان پویا، زنده، فعال و كاملتر گردد و تأثیر فزونترى در رفتار آنان ببخشد. از این توجه كه در پرتو آن معرفت انسان كاملتر مىگردد و سراسر زندگى و همه رفتار انسان را مىتواند پوشش دهد، به یاد و ذكر خدا تعبیر مىشود. بنابراین، یاد و توجه به خدا و صفات جلال و جمال او، درك حضور خداوند و تجلى صفات او است؛ زیرا هرقدر آن یاد و توجه قوىتر باشد، متعلق آن، كه معرفت به خداوند و صفات او است، تأثیر بیشترى در زندگى و رفتار ما مىبخشد.
درك حضور خداوند و توجه قلبى به او، چیزى فراتر از ذكر لفظى است، و وجود ذكرهاى مكرر در نماز و تأكیدى كه در روایات و منابع دینى بر گفتن ذكرهایى چون اللهاكبر و سبحانالله در مناسبتهاى گوناگون شده، و ذكرهاى فراوان واجب و مستحبى كه مورد سفارش قرار گرفتهاند، همه براى این است كه انسان به ذكر قلبى كه همان درك محضر خداوند است، نائل گردد و معرفت انسان به خدا، زنده و پایدار بماند و گرفتار غفلت نگردد. چه این كه هرقدر این معرفت زندهتر و پویاتر شود و توجه قلبى انسان به معبود بیشتر گردد، تأثیر فزونترى در رفتار انسان دارد و مسیر دستیابى به سعادت را هموارتر مىسازد. از این رو، ذكر لفظى كه با توجه قلبى همراه نیست و از زبان تجاوز نمىكند، مرتبه نازل ذكر است و چندان تأثیرى بر رفتار انسان ندارد. تأثیرات قابل توجه، منحصر به ذكر
قلبى است كه خود مراتب دارد و عالىترین مرتبه آن، توجه كامل و غرق شدن انسان در توجه به خدا است؛ مرتبهاى كه بنده چنان غرق توجه در معبود مىگردد كه حتى خودش را فراموش مىكند و توجهى به چیزى وراى معبود ندارد.
چنانكه خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) سفارش كرد، راه ترقى از مرتبه نازلِ ذكر و رسیدن به مراتب عالى آن، همراه ساختن ذكر خدا با خشوع و احساس شكستگى در پیشگاه معبود است. اگر ذكر انسان با خشوع، خضوع و احساس خردى و كوچكى در پیشگاه خداوند همراه شد، وى به مرتبهاى از ذكر مىرسد كه باعث آرامش و اطمینان خاطر او مىگردد. همان مرتبهاى از ذكر كه خداوند درباره آن فرمود:
الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللهِ أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب؛(1) همان كسانى كه ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام مىگیرد. آگاه باش كه دلها با یاد خدا آرامش مىیابد.
از جمله «أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» كه در آن جار و مجرور یعنى «بِذِكْرِ الله» بر متعلق ذكر كه «تَطْمَئِن» است مقدم شده، استفاده مىشود كه تنها ذكر خدا باعث آرامش دل و اطمینان خاطر مىگردد؛ چون تقدیم
1. رعد (13)، 28.
جار و مجرور بر متعلق، افاده حصر مىكند. به تعبیر دیگر، اطمینان خاطر و آرامش دل، معلول ذكر خدا است. آنگاه وقتى آن جمله را با جمله «اطْمَئِنَّ عِنْدَ ذِكْرِی» مقایسه مىكنیم، به نوعى تقابل میان آن دو تداعى مىشود؛ چون برخلاف جمله اول، در جمله اخیر كه در آن به تحصیل آرامش و اطمینان به هنگام ذكر خدا توصیه مىشود، اطمینان معلول ذكر نیست. اما دقت در آن دو جمله، هرگونه تقابلى را منتفى مىسازد و براى ما آشكار مىكند كه آن دو جمله، به وجود مراتب براى ذكر و اطمینان به خدا اشاره دارند. چنانكه گفتیم، ذكر خدا داراى مراتب است و وقتى انسان به مرتبهاى از ذكر پرداخت و كوشید توجه قلبى به خداوند پیدا كند، زمینه بیشترى براى دریافت مراتب بالاترِ ذكر را به دست مىآورد. او بر اثر مداومت بر ذكر خدا و با عنایت الاهى به مرتبه عالى ذكر مىرسد و در پرتو آن، احساس آرامش و اطمینان به خدا مىكند. این همان مرتبه از ذكر است كه امیر مؤمنان(علیه السلام) در مناجات شعبانیه از خداوند درخواست مىكند كه به ایشان افاضه و الهام كند:
وَأَلْهِمْنِی وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلَى ذِكْرِكَ؛ خداوندا! به من، واله و حیران گشتنِ در یاد خود را الهام كن.
همچنین آن دو جمله، به دو مرتبه از اطمینان و آرامش به خدا اشاره دارد. مرتبه اول و مرتبه فروترِ آرامش و اطمینان كه در توصیه خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) در حدیث قدسى به همراه مرتبه فروتر ذكر آمده، همان آرامش و اطمینانى است كه انسان با تمركز حواس و كنار نهادن تشویش خاطر، در هنگام ذكر در خود پدید مىآورد. اما مرتبه عالى اطمینان
كه در آیه شریفه به همراه مرتبه عالى ذكر آمده، با توفیق خداوند و پس از خودسازى و تلاش و سعى انسان براى گسترش ذكر و توجهات قلبى خود به خداوند، و در پرتو ذكرْ به انسان عنایت مىگردد. وقتى این مرتبه عالىِ آرامش و اطمینان به انسان عنایت شد، تمام نگرانىها، اضطرابها و تشویش خاطرها از دل او زدوده مىشود و در قلب بنده عاشق و ذاكر خداوند كه آكنده از توجه به معشوق گردیده، جایى براى توجه به غیر و نگرانىها و اضطرابهایى باقى نمىماند كه از عدم معرفت به خدا سرچشمه مىگیرد.
در جمله «وَذَكِّرْ بِی مَنْ یَطْمَئِنُّ إِلَی» خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) توصیه مىكند كسانى را كه با توجه به خدا آرامش و اطمینان پیدا مىكنند، به یاد و ذكر خدا دعوت كند. از این جمله استفاده مىشود كه انسان باید كسانى را به سوى خدا و یاد او دعوت كند كه زمینه هدایت، پذیرش دستورات الاهى و یاد خدا در آنها باشد؛ كسانى كه زمینه آرامش یافتن با یاد خدا در آنها وجود دارد، نه كسانى كه با خداوند دشمنى دارند و دستورات و مقررات الاهى را مسخره مىكنند. كسانى كه نه فقط اهل ذكر خدا نیستند و دلشان با یاد خدا انس نیافته، بلكه از یاد و ذكر خدا نفرت دارند و یاد خدا باعث رنجش آنان مىگردد؛ كسانى كه سخن از خداوند و مقررات و دستورات او را، مزاحم دنیاپرستى و لذتجویىهاى خود مىدانند. كسانى كه خداوند درباره آنها فرمود:
وَإِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَة
وَإِذا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُون؛(1) و چون خداوند به یگانگى یاد شود، دلهاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر گردد و چون كسانى غیر از او یاد شود، بهناگاه آنان شادمانى مىكنند.
خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) توصیه مىكند وقت خود را صرف كسانى كن كه زمینه هدایت در آنان وجود دارد و مىتوان آنها را با یاد خدا برانگیخت و با یاد خدا به آنان آرامش و اطمینان بخشید. پس بیهوده وقت خود را صرف كسانى نكن كه تنها به دنیا و لذتهاى آن دل بستهاند و زمینه رشد معنوى در آنان وجود ندارد و نكوش كه آنان را به یاد خدا اندازى؛ چون كفر و شرك سراسر وجود آنان را گرفته و توجه دادن به خدا، جز بر نفرت و دشمنىشان با خدا نمىافزاید. پس موسى(علیه السلام) باید از كسانى كه از ذكر خدا برتافتهاند و تمام توجهشان به دنیا و لذتهاى آن معطوف گردیده، روى برتابد؛ چنانكه خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرماید:
فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا؛(2)پس از هركس كه از یاد ما روى مىگرداند و جز زندگى این جهان را نمىخواهد روى بگردان.
اگر نیك بنگریم، درمىیابیم كه ارزش وجودى ما در حد ارزش چیزى
1. زمر (39)، 45.
2. نجم (53)، 29.
است كه دوست مىداریم و توجه ما بدان جلب شده و دغدغه رسیدن بدان را داریم. براى مثال، كسى كه وقتى فرصتى یافت و با خود خلوت كرد، در فكر تهیه ماشینى زیبا، مجهز و با مدل بالا غوطهور مىگردد، آنگاه پیش خود مىاندیشد كه از چه راهى پول آن را تهیه كنم و چگونه اقساط آن را بپردازم. طبیعى است دل چنین كسى كه آن افكار سلسلهوار به ذهنش راه مىیابد، بسان پاركینگ ماشین است كه مرتب ماشینها با رنگهاى متنوع و با مدلهاى گوناگون بدان داخل و از آن خارج مىگردند. پیشتر كه ماشین وجود نداشت، درباره كسى كه مرتب پیش خود مىاندیشید چه اسبى و مركبى تهیه كند و به استر و اسب علاقه نشان مىداد، گفته مىشد دلش طویله است!
بنابراین، كسى كه تنها دلبسته جاذبههاى دنیا است و اوهام و خیالات دنیایى ساحت دلش را فرا گرفته است و در غفلت از خداوند، جهان آخرت و نعمتهاى ماندگار معنوى به سر مىبرد، از مقام والا و متعالى انسانى كه خداوند براى بندگان خویش در نظر گرفته، بازمىماند و بسان حیوانى مىگردد كه تنها به آب و علف خویش مىاندیشد. اما اگر انسان با توفیق الاهى، اوهام و افكار پوچ مادى را از ذهن خود زدود و توجهاتش را متمركز در ساحت قدس الاهى و نیل به مقامات عالى انسانى ساخت و در مسیر رسیدن به این هدف متعالى از هیچ كوششى دریغ نورزید، ارزش وجودى او بىنهایت مىگردد و مصداق روایت «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ؛(1)
1. بحارالانوار، ج 58، باب 4، ص 39، ح 61.
دل مؤمن عرش خدا است» مىشود. آیا انسان كه خداوند این قدرت و قابلیت را به او عنایت كرده كه مىتواند چنان اوج بگیرد كه دلش خانه و عرش خدا گردد، شایسته است در مسیر انحطاط قرار گیرد تا آنجا كه حتى از حیوانات نیز فروتر گردد؟
روشن شد كه ارزش انسان در حد چیزهایى است كه به آن توجه دارد و خطورات و توجهات قلبى به انسان هویت مىبخشد. گرچه شخصیت و هویتى كه انسان در پرتو افكار، آرمانها و خواستههایش به دست مىآورد، براى افراد عادى پنهان مىماند، اما اولیاى خدا كه حقایق و باطن امور برایشان آشكار گشته، مىتوانند هویت و شخصیت واقعى افراد را درك كنند و افكار آنان را بخوانند. مرحوم ملافتحعلى سلطانآبادى(رحمه الله) در زمان مرحوم میرزاى شیرازى(رحمه الله) به نمایندگى ایشان عهدهدار امامت جماعت در سامرا گردیده بود و به تدریس تفسیر و اخلاق نیز مىپرداخت. یكى از علماى بزرگ از پدرش براى من نقل كرد كه روزى در نماز جماعت مرحوم سلطانآبادى شركت داشتم و در كنار من یك نفر از عشایر استان فارس كه گیوه ملكى به پا داشت نماز مىخواند. اما در وسط نماز جماعت، نمازش را فرادا كرد و پس از انجام نماز آهسته گفت: «این آخوند هم رفت شیره بخرد!» و كفشهایش را برداشت و رفت. پس از نماز جماعت، من پیش خود گفتم كه چرا آن شخص عامى آن سخن را گفت، ترجیح دادم كه بروم نزد مرحوم سلطانآبادى و قضیه را به ایشان بگویم.
وقتى مرحوم سلطانآبادى از آن جریان آگاه شد، فرمود: بروید او را
بیاورید. ما این طرف و آن طرف دنبال او گشتیم، اما او را نیافتیم و نزد مرحوم سلطانآبادى برگشتیم. آن مرحوم با دست به سر خودش زد و نشست و گریه كرد و گفت: آن شخص راست گفت و جریان از این قرار است كه شبهاى جمعه در منزل ما از مهمانى پذیرایى مىكنیم، و طبق معمول امشب نیز ما مهمان داریم و براى آنها كته تهیه كردهایم، اما نتوانستیم خورشت تهیه كنیم. وقتى من مشغول نماز شدم، به فكرم رسید كه چون زیبنده نیست كته بدون خورشت در برابر مهمان بگذاریم، بهتر است قدرى شیره تهیه كنم و به جاى خورشت كنار كته بگذاریم. این همان فكرى بود كه در وسط نماز در ذهن من راه یافت و آن مسافر شیرازى از آن آگاه گردید و گفت: آخوند رفته است شیره بخرد!
با توجه به این كه توجه به مادیات از قدر و منزلت انسان مىكاهد و او را بىمقدار و بىارزش مىسازد، بایسته است كه در درجه اول، دل را به یاد خدا مشغول سازیم و در درجه دوم بكوشیم یاد و ذكر خدا در ما سطحى و چون موجى آرام بر روى آب نباشد، بلكه آن ذكر، عمیق و همراه با خشوع و خضوع باشد. طبیعى است كه وقتى انسان از عمق دل با خداوند ارتباط یافت، آن ارتباطْ دل انسان را به عرش خدا تبدیل مىكند. كسى كه در سایه تلاش و عنایت الاهى به این سرمایه و كیمیاى ارزشمند دست یافته، باید در حفظ آن بكوشد و نگذارد خیالات و وسوسههاى شیطانى در دل او راه یابند و سرمایه ارزشمند یاد و توجه خدا را از او بستانند. او باید بداند كه به جاى انحطاط و آلوده ساختن دل به مسائل پست و حقیر، به نعمت و سرمایه یاد و ذكر خدا دست یافته كه وسیله نیل
او به هدایت و سعادت ابدى است و در برابر خطرات، تهدیدات و مشكلاتْ باعث آرامش و آسودگى او مىگردد.
آرى، یاد و ذكر خدا به انسان هویت و شخصیت مىبخشد و در مواجهه با اضطرابها و خطرها باعث اطمینان و آرامش خاطر انسان مىگردد؛ چون در آن حالْ انسان خود را در پناه قدرت بىنهایت الاهى مىیابد. تصور كنید كودكى كه مادرش را گم كرده یا كسى او را اذیت كرده و او گریان به دنبال مادرش مىگردد، وقتى به مادرش برسد، به آغوش مادر پناه مىبرد، و در این حال به یكباره نگرانىها و اضطرابهایش به آرامش و احساس آسودگى تبدیل مىشود. انسانِ بىبهره از یاد خدا و گرفتار شده در دریاى پرتلاطم سرگشتگى و خودفراموشى نیز وقتى به خداوند پناه آورد و دل را كانون یاد و توجه به خداوند ساخت، به یكباره آرامش مىیابد و احساس مىكند گمشده خود را بازیافته است. امیر مؤمنان(علیه السلام) در این مورد مىفرمایند:
عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَقَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلاَ یَطْلُبُهَا؛(1) در شگفتم از كسى كه به دنبال گمشدهاش مىگردد، در حالى كه خویشتن گم كرده و در پى یافتن آن نیست!
1. عبدالواحد بن محمد، آمدى، غررالحكم و دررالكلم، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج 2، ص 36.