بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/07/17، مطابق با سوم ذیالحجه 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(4)
بحث ما درباره تواصی به حق به اینجا رسید که سفارش کردن به حق بدون شناخت آن، معنا ندارد. به اصطلاح طلبگی، حق در سفارش به حق، به حمل اولى نیست، بلکه به حمل شایع است. صرف سفارش به رعایت حق به صورت کلی چندان نتیجهای ندارد و نوعی توتولوژی است. توتولوژی به معنای گنجانده شدن مفهوم محمول در مفهوم موضوع است. اینگونه مفاهیم نیاز به دلیل ندارد و وقتی موضوع گفته شود محمول بر آن حمل میشود. در تواصی به حق هم باید مردم، مصادیق حق را بشناسند و بعد از اینکه خود رعایت کردند، به یکدیگر درباره رعایت آن سفارش کنند.
گفتیم که حق در دو بخش مهم باورها و ارزشها مطرح میشود و به این مناسبت اشاره کردیم که برای شناختن حق باید کار کرد و زحمت کشید؛ اینگونه نیست که همه حقها بیّن و بدیهی باشند، بلکه برای شناخت برخی از اعتقادات حق باید فکر، تحصیل علم، و استدلال کرد. همچنین در عمل به حق نیز در بسیاری از مسایل شبهه وجود دارد که آیا این حق است یا نیست؟ آیا کسی که این کار را انجام میدهد حق دارد انجام بدهد، یا حق ندارد؟ دامنه این مسایل گسترده است و به حقوق بشر، حق شهروندی و از این مقولات میرسد که امروز بازار گرمی در محافل حقوقی و سیاسی دارد. بالاخره باید شناخت که واقعا این حقوق بشر از کجا ثابت میشود، دلیلش چیست و گسترهاش تا کجاست؟ اگر حق طبیعی است این حق طبیعی به چهمعناست و چگونه پیدا میشود؟ همانگونه که میبینید این مسأله، مسأله سادهای نیست و محور بسیاری از رشتههای علوم انسانی همین مسأله است.
خدای متعال ابزارها و قوایی در وجود انسان قرار داده که میتواند به کمک آنها فیالجمله حق را بشناسد. قید فیالجمله از این جهت است که انسان هرچند درسخوانده، ملا و مجتهد باشد، اینگونه نیست که به همه چیز احاطه پیدا کند و همه حقایق را بفهمد؛ حتی آنهایی که سالهایی طولانی از عمر خود را در رشتهای از علوم صرف میکنند، در آخر متوجه میشوند که چه قدر مجهولات مانده که به آن توجه نداشتهاند. آنچه مهم است این است که بدانیم آیا ما قوهای برای تشخیص حق داریم یا خیر. بدون شک قرآن این را مسلم گرفته و به ما القا میکند که حق شناختنی است و راههایی برای شناخت حق وجود دارد و انسان موظف است که فکر و عقل خودش را به کار بگیرد و دستکم برخی از این حقایق را برای خودش اثبات کند تا یقین پیدا کند.
مروری کوتاه روی آیات قرآن نشان میدهد که مؤمنان باید به آخرت یقین داشته باشند و در این مورد ظن کفایت نمیکند. در آیه هجدهم سوره آلعمران خداوند از اولوا العلم یاد میکند که در کنار خدا و ملائکه به یگانگی خداوند شهادت میدهند؛ شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ.[1] اینان شخصیتهای قابل اعتمادی هستند که سخن و نظرشان اهمیت دارد و شهادتشان در کنار شهادت خدا و ملائکه قرار گرفته است. حتی در ادامه میفرماید تمام اختلافاتی که در ادیان و مذاهب پیدا شده، آگاهانه و عمدی بوده است و کسانی بعد از علم، اقدام به ایجاد اختلافات کردهاند؛ حق را میشناختند ولی آن را انکار میکردند؛ «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ»[2] اینها عالمانی بودند که علیرغم شناخت حقیقت، از روی اغراض نفسانی اختلاف ایجاد کردند و مذهب و روشی جدید ساختند تا دکانی برای خودشان باز کنند.
در اینکه ما موظفیم دنبال حق برویم و حق را بشناسیم شکی نیست؛ ولی از آنجا که حقایق بیشمار است و همه آنها را نمیتوانیم بشناسیم باید اولویتها را رعایت کنیم و ببینیم چه چیزهایی را اگر نشناسیم، خیلی ضرر میکنیم. همه ما اصول دین را باید بشناسیم و برای خودمان اثبات کنیم و به آن یقین پیدا کنیم و اگر این کار را نکنیم ضرر نامحدودی متوجه ما میشود. در اصول دین نظر کسی برای ما اعتبار ندارد و جای تقلید نیست، اما حقایق دیگری هست که اگر ندانیم چندان ضرری نمیکنیم. دانستن مسایلی از قبیل اینکه در کره مریخ موجود زندهای وجود دارد یا ندارد چندان تأثیری بر زندگی من ندارد، اما اعتقاد بهاینکه خدا و قیامتی هست یا نیست، ممکن است ضرر بینهایت به دنبال داشته باشد؛ ممکن است منافعی از دست من برود، یا ضررهایی ازقبیل آتش جهنم متوجه من بشود که تمام ناشدنی است و به هیچ گونهای جبران نشود. چنین مسایلی را باید پیگری کنیم و آنها را به صورتی یقینی حل کنیم و به آن اعتقاد داشته باشیم. سپس هر چه نسبتاً مهمتر است در اولویت قرار بدهیم و فکر و نیرویمان را صرف فهمیدن و کشف آنها کنیم.
عقل همه انسانها برخی مسایل را در صورت درک و تصور صحیح میفهمد. بدیهیات اولیه، فطریات و امثال آن از اینگونه مسایل هستند که انسان با کنکاش در لابهلای آنها پاسخ برخی مسایل دیگر را کشف میکند. نمونه روشن این کار توسط کودکان در مدرسه صورت میگیرد. آنها روی دادههایی که در خود مسأله آمده، فکر میکنند و پس از تنظیم آنها پاسخ مسأله را از آن درمیآورند. این کار شدنی است و همه انسانها در عالم اینگونه عمل میکنند، ولی در بسیاری از موارد انسان اشتباه میکند و به پاسخ نادرست میرسد. صرف نظر از گرایشهای پلورالیستی که میگویند همه چیز درست است، این اختلافات دلیل نادرستی برخی نظرات است و نمیتوان دو ادراک متناقض یا متضاد را درست دانست؛ مثلا نمیتوان گفت هم توحید درست است و هم تثلیث.
آیات قرآن روی چشم، گوش و افئده به عنوان سه ابزار برای شناخت، تکیه میکنند؛ وَجَعَلَ لكم السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَّا تَشْكُرُونَ[3] ولی گاهی انسان با اینکه این ابزار را دارد و آنها را بهکار میگیرد، باز اشتباه میکند. سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که موانع شناخت چیست، و چرا انسان با اینکه قوه عقل دارد و آن را نیز بهکار میگیرد، گاهی به نتیجه درست نمیرسد؟
برخی از عواملی که موجب انحراف و کجفهمی میشود، به مقوله جهل برمیگردد. کسانی واقعا میخواهند چیزی را بفهمند، تلاش و فکر نیز میکنند، اما یا نمیفهمند و جاهل میمانند یا خیال میکنند میفهمند در صورتی که نفهمیدهاند. اینگونه افراد گرفتار جهل مرکبند. جهل مرکب بدتر از جهل بسیط است. در جهل بسیط انسان میداند که نمیداند و امید این دارد که بالاخره مسأله را بفهمد ولی در جهل مرکب فرد میگوید حق آن است که من میگویم، در صورتی که اشتباه کرده و مطلبش نادرست است.
بسیاری از کودکان بهراحتی سراغ حل مسایل سخت و پیچیده ریاضی نمیروند و تا زمانی که در تنگنا قرار نگیرند از فکر کردن درباره آنها طفره میروند و به سراغ بازی و چیزهای دیگر میروند. چنین چیزی در عموم انسانها وجود دارد و طبیعت آنها اقتضای تنبلی و راحتطلبی میکند. آنها معمولا وقتی میبینند چیزی مشکل است، آن را کنار میگذارند و سراغ چیز دیگری میروند. بسیاری از مردم درباره مسایل اعتقادی و پرسشهایی که قرآن مطرح میکند، میگویند: چه این چه آن، چه فرقی میکند؟! حتی برخی از فکرکردن درباره ضروریترین مسائل نیز خودداری میکنند و حتی درباره وجود خدا می گویند حالا باشد و یا نباشد به ما مربوط نیست، ما چه کار داریم که ملائکه هستند یا نیستند یا فلان کس پیغمبر بود یا نبود؟ ما فعلا باید نانی بهدست بیاوریم و بخوریم و مثلا همسایهمان را اذیت نکنیم و به خویش و قوممان رسیدگی بکنیم، حالا خدا و قیامت باشد یا نباشد؛ «وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا»[4] قیامتی در کار نیست، حالا اگر بود هم همین کاری که اینجا کردیم و این ثروتها را به دست آوردیم، آنجا هم میکنیم. ما آدمهای زرنگی هستیم آنجا هم زرنگی میکنیم.
راحتطلبی باعث میشود که انسان فکر خود را درگیر مسائلی که نتیجه حسی روشنی ندارد و به خیال خودش در زندگیاش اثر مستقیمی نمیگذارد، نکند و به دنبال چیزهایی که اثر محسوس و فایده مادی دارد، برود. قرآن با روشهای مختلفی انسان را از تنبلی در اندیشیدن بازمیدارد. گاهی با عبارات أَفَلَا تَعْقِلُونَ[5]؛ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ[6] به تفکر سفارش میکند و کسانی که نمیاندیشند را مواخذه و ملامت میکند. گاهی دلیل بیان قصص و انذار پیامبر را دعوت به تفکر میداند؛ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ[7] و گاهی نیز کسانی را که فکر میکنند، میستاید؛ «وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ».[8]
گاهی انسان کمی همت میکند و میگوید فکر میکنم و جواب را پیدا میکنم، ولی صبرش کم است و میخواهد با چند دقیقه فکر، مسائل را حل کند و ابهامی برایش باقی نماند؛ وَكَانَ الإِنسَانُ عَجُولاً. انسان بهعلت عجلهمیخواهد در مدت کوتاهی برخی از مسایلی که نیاز به فکرها و مقدمات طولانی دارد، حل کند. حاضر است چند سال در مدرسه برای چهار عمل اصلی درس بخواند، اما انتظار دارد برای مسائل پیچیده اعتقادی و فلسفی كمی فکر کند و جوابش را هم روشن بفهمد؛ همان گونه كه مثلا در راه از کسی بپرسد و فورا جواب کامل بگیرد. باید بپذیریم که فهم بعضی مطالب نیاز به مقدماتی دارد که ممکن است مدتها وقت بگیرد و برای درک آنها باید بلوغ فکری پیدا کرده، قدرت عقلانیمان ترقی کند. همان طور که بدن ما رشد میکند و کودک سه چهار ساله نمیتواند وزنه صد کیلویی بزند، عقل ما نیز در ابتدا برخی مسایل را درک نمیکند و حتی نوابغی مثل ابنسینا در آخرین کتابهایی كه نوشته است، غالبا میگوید: «حدس میزنم»، «ظنم این است»؛ اما برخی میخواهند پاسخ قطعی مسائل پیچیده را در یک گفتوشنود ساده پیدا کنند. بنابراین بعد از به کار گرفتن نیروی عقل و تفکر، شرط دوم برای فهمیدن مسائل، صبر و حوصله است. باید انسان از اساتید و کسانی که این راه را رفتهاند استفاده کند و وقت کافی بگذارد، تا تدریجا بتواند مسائل را حل کند.
گاهی انسان زحمت فکر کردن به خودش میدهد، نزد استاد میرود و درس نیز میخواند، اما به دلایلی هنوز رشد کافی عقلانی پیدا نکرده است. مثلا تازه با الفبای مسأله آشنا شده و خیلی هنر کند صورت مسأله را درست درک میکند، ولی هنوز قدرت کافی برای استدلال و استنتاج پیدا نکرده است. در این صورت طبیعی است که وقتی استدلال میکند، قواعد استدلال را بهخوبی رعایت نمیکند و در دام مغالطه میافتد؛ البته این آفت به نوجوانها و بچهها اختصاص ندارد و گاهی اساطین فلسفه و علم حتی در اواخر عمرشان مبتلا به مغالطه میشوند؛ استدلال میکنند و خودشان توجه ندارند که کجای استدلالشان نقص دارد و بعد از سالهای متمادی دانشمند دیگری نقص استدلالشان را کشف میکند. این مشکل نیز به بیصبری بازمیگردد. انسان باید بیشتر صبر و حوصله داشته باشد، در مسائل پیچیده زود قضاوت نکند و بکوشد که مهارت کافی در استدلال پیدا کند و قواعد استدلال را درست یاد بگیرد. اختلافاتی که در مباحث فلسفی از آغاز تا کنون پیدا شده، به این باز میگردد که استدلالها درست نبوده و شرایط منطقی درست رعایت نشدهاست.[9] البته معنای این سخن آن نیست که مباحث عقلی را کنار بگذاریم. این آفت در همه علوم وجود دارد. مثلا علم طب از ابتدا تا کنون تغییرات بسیاری پیدا کرده و معلوم شده خیلی جاها اشتباه بوده است، اما این اشتباهات باعث کنار گذاشتن علم طب نمیشود و باید از یقینیات استفاده کرد و برای رفع اشتباهات کوشید. مسائل عقلی نیز همینگونه است. گاهی نمیتوانیم قوانین منطقی را درست رعایت کنیم و اشتباه میکنیم. ولی معنای این اشتباه این نیست که آنها را کنار بگذاریم. منطق قواعد فکر کردن است و به وسیله آنها در بیشتر جاها ـ از جمله عقاید اصلی که باید معتقد باشیم و به آن علم یقینی پیدا کنیم ـ نتیجه میگیریم و استدلال صحیح میکنیم. خوشبختانه همان طور که در جلسه گذشته اشاره کردم عقاید اصولی دین قریب به بداهت بوده، استدلال برای آنها بسیار آسان است؛ هرچند شبهات شیطانی بسیار پیچیدهای دارد، اما برای اصل استدلال آن اگر انسان به صورت فطری استدلال کند، خیلی راحت برایش ثابت و رفع نگرانی و اضطرابش میشود.
آفت دیگر، در راه کسانی است که درصدد کسب مهارت برای استدلال هستند. برای مهارت در کارها، نیاز به تکرار و تمرین است تا به تدریج فرد قدرت بیشتری پیدا کند و بهتر بتواند مهارت کسب کند. همانند کشتیگیرها که در میدان ورزش برای افزایش توانایی و مهارت خود با رقیب کشتی میگیرند، در میدان علم نیز طالبان علم با هم بحث میکنند و در جهت نقض نظر دیگری استدلال میکنند. اینکار عیبی ندارد و مناظرهای است که آگاهانه برای كسب مهارت در استدلال و پاسخ دادن انجام میگیرد، ولی کمکم بر اثر دو عامل اینکار به صورت شبهحرفه برای انسان درمیآید و کمکم هنگام نقض یا ابرام مسائل مختلف، این شبهه در او پیدا میشود که یک مسأله را هم میتوان اثبات و هم نفی کرد. کسی را فرض کنید که دو نظر متفاوت فقهی را درباره یک مسأله از دو فقیه ببیند سپس در بحث خود استدلال فقیه اول را تقویت کرده و فرد دیگر بر نظر دوم پافشاری کند. ممکن است کمکم برای این فرد این شبهه پیش بیاید که این استدلالها بیاساس و اثبات و نفی آن بیپایه است. گاهی تغییر فتوا نیز این حالت را برای انسان پدید میآورد. افراد ضعیفالنفس به جای اینکه به دنبال عوامل روانی این اختلاف یا تغییر نظر باشند و جواب معقولی برای آن پیدا و کار بزرگان را تصحیح کنند، خود به نوعی اضطراب فکری و وسواس ذهنی مبتلا میشوند و به علم یقینی دست پیدا نمیکنند.
حالت دیگری که ممکن است انسان در بحث پیدا کند ابتلا به مراء و جدال است. همانطور که در کشتی گرفتن، هیچ کس برای زمین خوردن کشتی نمیگیرد، هر که هم بحث میکند میخواهد در بحث پیروز شود و حرف خودش را به کرسی بنشاند؛ البته ممکن است در ابتدا به دنبال کشف واقع باشد، ولی وقتی به یک نظر ظنی رسیده، اصرار میکند که حرف، حرف من است و این است و جز این نیست. گاهی انسان میفهمد که طرف مقابل درست میگوید، اما زیر بار نمیرود و میخواهد اثبات کند که حرف خودش درست است. در فرهنگ اسلامی به این کار مراء و جدال گفته میشود و خداوند در آیات بسیاری از اینکار مذمت کرده است؛ «إِنَّ الَّذِینَ یُمَارُونَ فِی السَّاعَةِ لَفِی ضَلَالٍ بَعِیدٍ»[10]. این آفت باعث میشود که انسان همیشه برای غلبه در بحث، مباحثه کند و دنبال کشف حقیقت نباشد. در روایات نیز از مراء و جدال نهی شده است؛ «اتْرُكِ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقّا؛[11] مراء نکن، حتی اگر حق با تو است». اگر طرف مقابل سؤالی دارد، بگذار حرفش را بزند و جوابش را بده، ولی بر پاسخ اصرار نکن که سخن من درست است و باید جواب بدهم.
این حالت کمکم ذهن انسان را کج میکند و به نوعی وسواس یا مشكل اخلاقی مبتلا میسازد که همیشه میخواهد در بحث بر دیگری پیروز شود. در برخی از روایات از علمای سوء مذمت میشود و دستهای از آنان را کسانی معرفی میکند که برای مراء با علما یا جلب نظر و فریب جاهلان درس میخوانند. دسته دیگر نیز کسانی هستند که برای مراء درس میخوانند؛ درس میخوانند تا بحث کنند و به رخ دیگران بکشند که حرف ما درست است. این نوعی جنون است. من باید ببینم حقیقت چیست؛ آن را بشناسم و به دیگری بشناسانم. خودم عمل کنم و بکوشم دیگران نیز عمل کنند. اینکه اثبات کنم که من حرفم این است و دیدی که حق با من بود، جز اتلاف وقت و ابتلا به سوء اخلاق و باز ماندن از شناخت ثمری ندارد.
والسلام علیکم ورحمهالله.
[1] . آلعمران، 18.
[2] . آلعمران، 19.
[3] . سجده، 9؛ ملک، 23.
[4] . کهف،36.
[5] . انبیاء، 10 و 67؛ مؤمنون، 80؛ قصص، 60؛ صافات، 138 و...
[6] . انعام، 50.
[7] . اعراف، 176؛ نحل، 44؛ حشر، 23.
[8] . آلعمران، 191.
[9] . البته اصول منطق هم بدیهی است و تعبدی نیست و چنین نیست که کسی منطق را ساخته و دیگران مجبور به پیروی از او باشند. اصل منطق ساختار عقل انسان است و علمای علم منطق برای اینکه بهتر قابل نقل و انتقال و بحث باشد،آنها تدوین کرده و تحت اصطلاح درآوردهاند.
[10] . شورا، 18.
[11] . الکافی، ج2، 144.