فصل نهم:تفاوت‌های تكوینی مرد و زن

 

 

فصل نهم:

 

 

تفاوت‌های تكوینی مرد و زن

 

چنان‌که اشاره کردیم، تساوی و تفاوت حقوق زن و مرد از دیدگاه اسلام در دو بخش كلی قابل بحث و بررسی است: تا اینجا اشتراكات تكوینی و تشریعی مرد و زن را بیان كردیم. اكنون تفاوت‌های تكوینی مرد و زن را بررسی می‌كنیم. همان گونه كه وجوه اشتراك تكوینى مرد و زن زمینه‌ساز اشتراكات تشریعىِ آن دوست، وجوه افتراق تكوینى آنان نیز منشأ یك سلسله تفاوتها و اختلافات تشریعى در حوزة امور فردى و اجتماعى می‌گردد. به بیان دیگر، خاستگاه حقوق و تكالیف اجتماعى خاص هر یك از زن و مرد ناهمانندیهاى تكوینى و طبیعى آنان است.(1) بررسی این موضوع نیازمند فرصت كافی است. به ناچار در این باره بیشتر درنگ خواهیم كرد. نخست به پاسخ دو پرسش مهم و اساسی می‌پردازیم:

پرسش اول: به چه دلیل ناهمانندیهاى تكوینى و طبیعى خاستگاه ناهمسانیهاى اجتماعى و حقوقى مى‌شود؟ به بیان دیگر، آیا درست است كه بگوییم چون زن و مرد تفاوتهاى تكوینى و طبیعى دارند، باید دارای حقوق و تكالیف متفاوت باشند؟

منشأ این پرسش همان شبهة معروف استنتاج «بایدها از هست‌ها» است كه نخستین


1. جزوه حقوق و سیاست، ج 2، ص 2074.

بار «دیوید هیوم»(1)، فیلسوف اسكاتلندى، در غرب مطرح كرد. بعضی از اندیشمندان تحت تأثیر اندیشة ایشان مدعی شده‌اند كه از لحاظ منطقى استنتاج «باید» از «هست» مطلقاً صحیح نیست و فیلسوفان اخلاق و حقوق باید از چنین مغالطه‌اى به شدت پرهیز كنند. به عقیدة آنان بایدها و نبایدهاى اخلاقى و حقوقى هیچ‌گاه نمى‌تواند از هست و نیست‌هاى تكوینى و طبیعى پدید آید؛ و در نتیجه تفاوتها و اختلافات طبیعى هرگز نمى‌تواند مجوز حقوق و تكالیف متفاوت و مختلف باشد. این شبهة فلسفى و بلكه منطقى در دانشهاى گوناگون مطرح است و حل آن نیز مجال و فرصتى بیشتر می‌طلبد؛ هرچند در مباحث مختلف به این شبهه و حل آن پرداخته‌ایم(2) در اینجا نیز به ‌طور اجمال به آن اشاره می‌كنیم تا زمینة مساعدى براى آنچه درباره حقوق و تكالیف ویژة زنان خواهیم گفت فراهم آید.

شبهة مذكور به زبان منطقى چنین تبیین مى‌شود كه در نتیجة یك قیاس هرگز نمى‌توان لفظى را به كاربرد كه در هیچ یك از دو مقدمة آن نیامده باشد. بنابراین، چگونه ممكن است از انضمام دو مقدمه كه هر یك از آنها شامل «هست» یا «نیست» می‌باشد، نتیجه‌اى به دست آید كه مشتمل بر باید یا نباید باشد؟ به تعبیر دیگر، از انضمام مقدماتى كه همه از قبیل «هست‌ها» است، چگونه نتیجه‌اى از قبیل «بایدها» بر مى‌آید؟ و به بیان سوم، از نظر منطقى استنتاج «باید» از «هست» چگونه می‌تواند صحیح باشد؟

پاسخ اجمالى شبهه این است: هر قضیه‌اى كه از قبیل «هست‌ها» است، همیشه جزئى به نام مادّه دارد كه غالباً ناملفوظ مى‌ماند. این جزء مى‌تواند ضرورت یا امكان یا امتناع باشد. اگر قضیه‌اى بیانگر یك ارتباط علّى و معلولى باشد، مانند قضیة شرطیه‌اى كه در آن تحقق شرطْ علت تامة تحقق جزا باشد، مادّه‌اش ضرورت بالقیاس خواهد بود؛


1.. David Hume.

2.ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه؛ همو، فلسفه اخلاق؛ همو، معارف قرآن.

یعنى وجود معلول در ظرف تحقق وجود علتْ ضرورت بالقیاس دارد. این ضرورت بالقیاس كه مادّة قضیه و غالباً جزء ناملفوظ آن است، مى‌تواند در نتیجة یك قیاس منطقى به صورت لفظ «باید» پدیدار شود. پس در این گونه موارد «باید»ى كه در نتیجة قیاس مى‌آید چیزى نیست كه در هیچ یك از دو مقدمه نباشد. نهایت اینكه مادّه‌اى كه در مقدمه به سبب عدم تصریح به آن پنهان مانده است، در نتیجه به صورت «باید» آشكار مى‌شود. مثلاً فرض كنید كه بتوان گفت تركیب اكسیژن و هیدروژن به نسبت معیّن و در اوضاع و شرایط خاصْ علت پیدایش آب است.‌ این قضیة تجربى مى‌تواند به صورت شرطیه نیز بیان شود: اگر اكسیژن و هیدروژن با یكدیگر تركیب شوند آب پدید مى‌آید. از انضمام این قضیة شرطیه و قضیة «اما آب پدید آمده است»، یك قیاس استثنایى حاصل مى‌شود كه نتیجة آن این است كه «باید اكسیژن و هیدروژن با یكدیگر تركیب شده باشند». این «باید»ى كه در نتیجة قیاس ظاهر شده است، ناشى از ضرورت بالقیاسى است كه از ارتباط بین علت (= تركیب اكسیژن و هیدروژن) و معلول (= پیدایش آب) در قضیة شرطیة مزبور استفاده شده است. این واقعیت اختصاص به علمى معیّن ندارد، بلكه در همة علوم ریاضیات، طبیعیات، الاهیات، منطق، اخلاق، حقوق و... جریان دارد. پس این پندار كه فلاسفة اخلاق و حقوق با مغالطه «باید»ها را از «هست»‌ها استنتاج مى‌كنند كاملاً اشتباه است. چنان‌كه در حقوق از اجتماع قضیه «اگر احكام و تكالیف اجتماعى كاملاً رعایت گردد سعادت جامعه تأمین می‌شود» با قضیة «اما سعادت جامعه مطلوب است» قیاس استثنایى به دست مى‌آید كه نتیجه‌اش این است: «باید احكام و تكالیف اجتماعى كاملاً رعایت گردد». می‌بینیم در قضیة شرطیه‌اى كه كبراى قیاس را مى‌سازد. «باید»ى نیست، بلكه فقط ملازمه‌اى میان شرط و جزا وجود دارد. با وجود این، در نتیجة قیاس «باید»ى پدیدار مى‌شود، بدون اینكه خطای منطقى رخ دهد. بایدهاى اخلاقی نیز نظیر بایدهاى حقوقى است؛ یعنى بیانگر ارتباط میان هر فعل و نتیجة آن

است، نتیجه‌ای كه ضرورى الحصول می‌باشد؛ چرا كه انسان نمى‌تواند طالب خیر سعادت و كمال خود نباشد. پس افعال مقدماتی كه او را به آن نتیجه مى‌رساند، نیز ضرورى الحصول خواهد بود؛ ضرورت بالقیاس براى تحقق سعادت و كمال انسان. چون این هدف نهایى به وسیلة یك سلسله افعال خاص تحقق مى‌یابد، نخست باید آن افعال موجود شود تا نتیجة مطلوب حاصل آید.

البته «باید»ى كه از ضرورت بالقیاس استنتاج مى‌شود، در مواردی است كه علت تامه و معلول آن، مطرح باشد. پس چنین نیست كه از هر قضیة شرطیه‌اى بتوان یك ضرورت و «باید» استنتاج كرد، بلكه تحقق معلول در صورتى ضرورت دارد كه علت تامه‌اش محقق باشد. اگر فقط بعضى از اجزای علت تامه محقق باشد، معلول به هیچ وجه ضرورت پیدا نمی‌كند. مخالفان استنتاج «باید» از «هست» به نمونه‌هایی از این قبیل استناد جسته‌اند و علت ناقصه را در جایگاه علت تامه قرار داده‌اند كه فریبكارانه است. چنان‌كه مغالطهآمیز بودن استدلال كسانى كه اختلاف رنگ پوست آدمیان را دلیل تفاوت حقوق و تكالیف آنان و مجوّز تبعیضات نژادى مى‌گیرند ناشى از این است كه رنگ پوست علت تامة هیچ حق و تكلیفی نیست. اگر واقعاً رنگ پوست علیت تامه داشت و در استدلال مذكور مغالطه‌اى نبود، ما نیز ملتزم مى‌شدیم كه باید نژادهاى گوناگون حقوق و تكالیف مختلف داشته باشند.

كوتاه سخن آنكه رابطة میان «هست» و «باید» واقعیتی غیر قابل انكار است و استنتاج «باید» از «هست» در مواردی كه علت تامه موجود باشد، به عنوان یك اصل فلسفی و منطقی صحیح و پذیرفته است. آنچه این اصل را مخدوش می‌سازد، مغالطه‌ای است كه باید از آن پرهیز كرد.

اگر این واقعیت را با زبان حقوقی بیان كنیم مى‌گوییم كه حقوق و تكالیف انسان‌ها باید بر اساس مصالح و مفاسد نفس‌الامرى و واقعى تعیین شود. بنابراین، اختلاف در

مصالح و مفاسد به ناچار سبب تفاوت در حقوق و تكالیف خواهد شد. اما اگر اختلاف به گونه‌ای باشد كه در مصالح و مفاسد تأثیرگذار نباشد، موجب تفاوت در حقوق و تكالیف نیز نخواهد بود. پس در زمینة حقوق مانند سایر زمینه‌ها اختلاف در «هست‌»ها فى‌الجمله منشأ اختلاف در «باید»ها مى‌شود و می‌توان در مواردی تفاوت در حقوق و تكالیف را بر اختلاف تكوینی و طبیعی مبتنی كرد.

در مورد مرد و زن ادعاى ما این است كه بعضى از اختلافات میان آنان از قبیل اختلافاتی است كه در مصالح و مفاسد واقعى تأثیرگذار است و علت تامة تفاوت در حقوق و تكالیف مى‌‌باشد.

پرسش دوم: آیا در مواردی كه اختلاف تكوینى و طبیعى منشأ آثارى مختلف در زندگى اجتماعى مى‌شود باید قوانین و مقرراتی مختلف وضع و تدوین كرد یا نه؟ شك نیست كه وجوه اختلاف انسان‌ها از لحاظ بدنى و روحى بسیار فراوان است، به گونه‌اى كه حتى دو برادر را هم نمى‌توان یافت كه از تمامی جهات بدنى و روحى مثل هم باشند. اكثریت قریب به اتفاق اختلافات جنسى و نفسانى انسان‌ها هم كمابیش موجب بروز آثار اجتماعى گوناگون مى‌گردد.

قانونگذار در مقام وضع قانون یا باید همة اختلافات میان انسان‌ها را در نظر بگیرد، یا از همة آنها صرف نظر كند یا فقط پاره‌اى از اختلافات را مورد توجه قرار دهد. اگر همة اختلافات را در نظر بگیرد و بخواهد به مقتضاى هر اختلافى قانونى خاص وضع كند، باید برای هر فرد انسانى یك مجموعة قانون فراهم سازد كه از لحاظ علمی امكان‌پذیر نیست. اگر از همة اختلافات صرف نظر كند و برای همة انسان‌ها یك قسم قوانین و مقررات وضع نماید و برای همه حقوق و تكالیف یكسان و همانند در نظر بگیرد، مصالح جامعه هرگز چنان‌كه باید و شاید تأمین نمی‌شود.

بنابراین، قانون‌گذار در مقام وضع قوانین باید برخی از اختلاف‌های طبیعی و

تكوینی را ملاك قرار دهد. اختلاف‌هایی كه در پیدایش قوانین و مقرارت مختلف نقش دارند باید سه ویژگى داشته باشند:

نخست آنكه اختلاف دائمی باشد. پاره‌اى از اختلافات چنان است كه تقریباً در تمام دوران زندگی یك فرد انسانى ماندگار است، مانند اختلاف در استعدادهاى دماغى و مغزى. پاره‌اى دیگر از اختلافات ثابت نیست و به زودى دگرگون مى‌شود، مثل میزان نیروى بدنى هر فرد انسانى. از آنجا كه قوانین و مقررات نمى‌تواند هر لحظه تغییر یابد، بنابراین در هنگام وضع قانون باید اختلاف‌های ثابت در نظر گرفته شود.

دوم آنكه اختلاف تكوینی، عمومیت داشته باشد؛ یعنی قشری نسبتاً وسیع از مردم را در بر بگیرد. قانونگذار نمى‌تواند براى بیان حقوق و تكالیف هر عضوی از اعضای جامعه یك مجموعة قوانین جداگانه تدوین نماید. وظیفة قانونگذار این است كه براى همة افراد یك جامعه یا قشرى نسبتاً وسیع از افراد آن قانون وضع كند. به بیان دیگر، قانون حقوق و تكالیف یك فرد انسانى را از آن رو كه عضو یك جامعه است تعیین مى‌كند نه از آن جهت كه فردى خاص است، زیرا وضع قانون براى هر فرد خاص و تعیین حقوق و تكالیف برای آن، امكان عملی ندارد. از این رو، ویژگیهاى یك فرد یا خصائصى كه میان دو یا سه یا چند فرد مشترك است نمى‌تواند منشأ اختلاف در قوانین گردد. اگر اكثریت افراد یك جامعه داراى خصیصه و خصلتى باشند، قانونگذار می‌تواند به مقتضاى آن ویژگی مشترك حكمى خاص صادر نماید. البته معناى اینكه قانون نمى‌تواند تابع ویژگی‌های فردی باشد این نیست كه وضع و حال اجتماعى افراد نیز در واقع و عمل یكسان و همانند مى‌ماند.

به عنوان مثال، دو كارگر را در نظر بگیرید كه نیروى بدنى متفاوت دارند. قانون نمى‌تواند براى هر یك از این دو كارگر دستمزدى خاص معیّن كند، زیرا از یك سو، تعیین دقیق میزان نیروى بدنى هر كدام ممكن نیست؛ ازسوی دیگر، چنین نیست كه

همواره دو نیروى كار مختلف دو كار متفاوت را به انجام رسانند؛ چون اگر براى انجام دادن كارى صد واحد نیرو مورد نیاز باشد، كارگرى كه صد واحد نیرو دارد، آن كار را درست مانند كارگرى انجام مى‌دهد كه صد و پنجاه واحد نیرو دارد. نمی‌توان باور كرد كسى كه نیروى كار بیشترى دارد، در عمل نیز كار بیشترى انجام می‌دهد؛ چرا كه امكان كم‌كاری و غرض‌ورزی وجود دارد. پس صحیح و عادلانه نیست كه قانون مقرر دارد كه كارگر «الف» كه داراى صد و پنجاه واحد نیروى كار است، یك برابر و نیم كارگر «ب» كه دارای صد واحد نیرو است دستمزد بگیرد. بگذریم از اینكه اساساً تعیین دقیق میزان نیروى هر یك امكان عملى ندارد و در شأن قانون نیست كه به موارد جزئى و خاص بپردازد. اگر چه قانون بیش از این نمى‌تواند بگوید كه اختلاف در نیروى بدنى در صورتى كه منشأ اختلاف در بازده كار اقتصادى شود اختلاف در دستمزد را سبب خواهد شد، اما چنین نیست كه آن دو كارگر چون قانون میزان اختلاف دستمزدشان را به طور دقیق معلوم نكرده است، در وضعیت مشابه قرار گیرند.به هر حال، تفاوت نیروهایشان به تدریج مجال بروز و ظهور پیدا می‌كند و سبب همانندیهایى در وضعیت اقتصادى و اجتماعى‌شان خواهد شد. البته تفاوت نیروى بدنى یكى از دهها عاملى است كه مجموع آنها موقع و مقام اقتصادى و اجتماعى یكایك افراد جامعه را معیّن مى‌كند.

سومین ویژگى اختلاف تكوینى كه سبب پیدایش قوانین و مقررات مختلف مى‌گردد این است كه در امور اجتماعى و كمّ و كیف مشاركتى كه براى بر آوردن نیازهاى جامعه ضرورى است تأثیر داشته باشد. اختلافى كه در بازده كار اجتماعى مؤثر نباشد، نمى‌تواند موجب وضع قوانین و مقررات گوناگون گردد.

مثلاً اگر اختلاف رنگ پوست در نتیجة كار اجتماعى مؤثر بود؛ یعنى اگر همة سفیدپوستان تأثیر مشابه و یكسان در امور اجتماعىداشتند و سیاه‌پوستان چنین تأثیری نداشتند، آن‌گاه مى‌شد و باید براى سفید‌پوستان و سیاه‌پوستان یك رشته حقوق و

تكالیف ویژه در نظر گرفت، اما همه مى‌دانند كه واقعیت چنین نیست. به رغم ظلم بی‌حدى كه سفیدپوستان در طى چندین قرن بر سیاه‌پوستان روا داشته‌اند و این امر سبب شده است كه اینان از تعلیم و تربیت صحیح و كافى محروم بمانند، هیچ فعالیت اجتماعى را نمى‌توان پیدا كرد كه سفیدپوستان از عهدة انجام آن بر آیند و سیاه‌پوستان بر نیایند. حتى براى تصدى یك مقام و منصب اجتماعى سفیدپوستان نمی‌توانند بى‌بدیل و جانشینناپذیر باشند و دیگران و از جمله سیاه‌پوستان نتوانند جاى آنان را بگیرند. در تاریخ اسلام به سیاه‌پوستان برده‌ای بر مى‌خوریم كه به علت مساعد بودن محیط اجتماعى براى رشد و ترقى‌شان خوش درخشیده‌اند و حتى از سفیدپوستانِ آزاد گوى سبقت ربوده‌اند. به هر حال، نمى‌توان براى رنگ پوست یا نژاد خاصى ویژگى‌اى طبیعى و تكوینى قائل شد كه به موجب آن ویژگى بتواند متصدى كارهایى شود كه سایر نژادها از تصدى آن امور عاجز باشند. به عبارت دیگر، خصائص پوستی یا نژادى چنان نیست كه در امور اجتماعى تأثیر چشمگیر داشته باشد. اگر چنین بود و اثبات مى‌شد كه هر نژادى ویژگیهاى ثابت و دائمى دارد كه به سبب آن می‌تواند یك سلسله از امور اجتماعى را بهتر تصدى كند یا اساساً براى انجام یك رشته از كارها جانشین‌ناپذیر است، امكان داشت براى هر نژادى حقوق و تكالیف جداگانه و متفاوتى وضع كرد؛ چرا كه به اعتقاد ما حقوق و تكالیف اجتماعى تابع مصالح و مفاسد واقعى جامعه است و بس.

ادعای ما این است كه در مورد زن و مرد اختلافاتى طبیعى و تكوینى وجود دارد كه مقتضى حقوق و تكالیف متفاوت است. در هر جامعه‌اى اعم از سفید‌پوست و سیاه‌پوست، نژاد زرد و سرخ، فقیر و غنى، پیشرفته و عقب‌مانده، و شرقى و غربى، زنان با مردان اختلافات تكوینى و طبیعى دارند كه اولاً: ثابت و دائم است؛ چرا كه در طول تاریخ بشرى بسیار به ندرت پیش آمده است تغییر جنسیتى حاصل شود و مردى زن یا زنى مرد گردد؛ ثانیاً: عمومیت دارد، زیرا هر یك از دو قشر زن و مرد نیمى از جامعه

بشرى را در بر مى‌گیرد؛ ثالثاً: چنان‌كه خواهیم گفت منشأ آثار مختلف در زندگى اجتماعى مى‌شود. بنابراین، كاملاً معقول، صحیح و عادلانه است كه زنان و مردان گذشته از حقوق و تكالیف مشتركى كه بر اساس وجوه اشتراك طبیعى تكوینى خود دارند، در سایر حقوق و تكالیف متفاوت باشند.

اگر اختلاف مردان و زنان در حقوق و تكالیف كاملاً رعایت شود، مصالح زنان و مردان و سرانجام مصالح جامعه تأمین می‌گردد، و اگر رعایت نگردد؛ یعنى حقوق و تكالیف زنان و مردان مساوی باشد، نه تنها بسیارى از مصالح زنان مردان و جامعه از دست مى‌رود، بلكه به همگان ستم مى‌شود. البته مراد این نیست كه در صورت تساوی حقوق و تكالیف مردان و زنان هیچ مصلحتى تأمین نمی‌شود. ما معتقدیم مجموع مصالحى كه در صورت تفاوت حقوق و تكالیف این دو قشر تأمین مى‌شود، به مراتب بیشتر از مجموع مصالحى است كه در صورت تساوی به دست مى‌آید. از آنجا كه هدف هر نظام حقوقى باید تأمین هر چه بیشتر مصالح اجتماعى و اجتناب هر چه افزون‌تر از مفاسد اجتماعى باشد، چاره‌اى جز در نظر گرفتن اختلافات طبیعى زن و مرد و قائل شدن به حقوق و تكالیف متفاوت براى آنان نیست. نظام حقوقى اسلام در تمامی زمینه‌ها بر این واقعیت نفس‌الأمری مبتنی است.

پرسش‌های متعددی در این زمینه مطرح است: اختلافات تكوینى و طبیعى زن و مرد دقیقاً چیست؟ كدام یك از آنها منشأ آثار مختلف در زندگى اجتماعى مى‌شود؟ در میان اختلافاتى كه منشأ آثار مختلف اجتماعى مى‌شوند، كدام یك بیشترین یا كمترین تأثیر را در ایجاد اختلاف در مصالح و مفاسد دارد؟ تفاوت حقوق و تكالیف مردان و زنان چگونه و تا چه اندازه باید باشد؟ عقل انسان عادى و متعارف بسى عاجزتر از آن است كه بتواند پاسخ این سؤال‌ها را با دقت بدهد و جزئیات این امور را دریابد. عقل انسان‌ها مى‌تواند كلیات را دریابد و تفاصیل و جزئیات را باید از شرع پرسید. اساساً بشر

نمى‌تواند همة مصالح و مفاسد واقعى (فردى و اجتماعى، دنیوى و اخروى) خود را بشناسد. اگر انسان چنین قدرتى داشت، مى‌توانست احكام و قوانین اخلاقى و حقوقى را به گونه‌ای وضع و تنظیم كند كه تأمین كنندة خیر و سعادت و كمال راستى همگان باشد و بدین ترتیب از وحى و نبوت، دین و پیامبر بى‌نیاز مى‌گشت. رمز نیاز همیشگی بشر به وحى و نبوت همین قصور و ناتوانی عقل اوست. اگر محدودیت ذاتى و سرشتى عقل بشر نبود و دامنة شناخت و آگاهى انسان می‌توانست تا بى‌نهایت گسترش یابد، سرانجام روزى بشر از وحى و شرع بى نیاز مى‌شد و دین كاركرد مثبت خود را در هدایت زندگى فردى و اجتماعى از دست مى‌داد.

به هر حال، ما ادعا نداریم كه به همة مصالح و مفاسد احاطة علمى داریم و مى‌توانیم احكام و قوانین الهى را تبیین و توجیه عقلانى كنیم. تنها خداى متعال است كه بر همة مصالح و مفاسد و كسر و انكسار آنها و ظرایف و دقائق امور احاطه دارد. در این بحث نیز ادعاىما این است كه میان زن و مرد اختلافات طبیعى وجود دارد كه منشأ آثار مختلف در زندگى اجتماعى مى‌گردد و بنابراین مقتضى حقوق و تكالیف اجتماعى متفاوت است و تفصیل آنچه را عقل درك می‌كند، باید از شرع پرسید، زیرا دقائق امور در این مورد همانند دیگر موارد، در توان عقل بشر نیست.

بنابراین، تفاوت در بخشی از حقوق و تكالیف مرد و زن امری كاملاً خردمندانه و عادلانه است. نام این اختلاف و تفاوت را هرچه بگذارند، تأثیری در واقع ندارد. مهم درك این حقیقت است كه زن و مرد در كارها و بهره‌هایی سهم یكسان و مشترك دارند و كارها و بهره‌هایی هم خاص زن یا مرد است.

اینك پس از پاسخ گفتن به دو پرسش مزبور، به بیان وجوه اختلاف مرد و زن می‌پردازیم.

مجموع اختلافات موجود میان مرد و زن به دو بخش كلى قابل تقسیم است:

اختلافات بدنى و جسمانى و اختلافات روحى و نفسانى. اختلافات بدنى و جسمانى كه به وسیلة تجربه‌های حسى خالص ادراك مى‌شود، در دانشهاى وظائف‌الاعضاء(1) و كالبدشناسى(2) مورد مطالعه قرار مى‌گیرد و اختلافات روحى و نفسانى كه علم بدانها از راه تجربه‌های حسى همراه با تجزیه و تحلیل‌هاى عقلانى امكان‌پذیر است، در دانش روان‌شناسى(3) بررسى مى‌شود. البته در هر یك از مرد و زن ویژگی‌هاى بدنى و خصائص روحى كمابیش با یكدیگر ارتباط دارند.

1. تفاوت‌های جسمانی

مهم‌ترین تفاوت‌های جسمانی مرد و زن عبارت‌اند از:

1 ـ 1. دستگاه تناسلی

بارزترین اختلاف بدنى مهم میان مرد و زن، اختلاف در دستگاه تناسلى است. دستگاه تناسلى مرد شباهت بسیار كمى با دستگاه تناسلى زن دارد و حتى یاختة جنسى نر كه به منیدانه(4) موسوم است با یاختة جنسى مادّه كه تخمك نام دارد، تفاوتهاى اساسى دارد. این اختلاف عظیم سبب شده است كه سهم مرد در تولید فرزند با سهم زن تفاوت بنیادى داشته باشد. سهم مرد در فرزندآورى بسیار كمتر از سهم زن است. كافى است كه مرد منیدانه را تولید كند و آن را در ابتداى رحم رها كند. این عمل بیش از چند لحظة كوتاه طول نمى‌كشد. برعكس، سهم زن در فرزندآورى دراز مدت و بسیار مهم است. زن تخمك مى‌سازد و اگر این تخمك بارور شود، موجود زندة تازه‌اى به وجود


1. Physiology.

2. Anatomy.

3. Psychology.

4. Sperm.

مى‌آید كه بدن زن آن را در پناه خود مى‌گیرد و نیاز‌های غذایی او را برآورده می‌سازد تا كودكی كامل گردد. مادر و بچه از روز بارور شدن تخمك تا روز زایمان در حدود 266 روز دو موجود در یك قالب هستند. به هر حال، این وظیفة طبیعى زن كه فرزند را در طول نه ماه پیش از تولد در شكم خود پرورش دهد و محیطى بسیار مساعد براى رشد بچه فراهم آورد و او را از هر نوع صدمه‌اى محفوظ نگاه دارد و به او غذا برساند، كارى است كه هرگز از مرد ساخته نیست.

2 ـ 1. پستانها

اختلاف بدنى مهم دیگر اختلافى است كه پستانهاى مرد و زن دارند. پستانهاى زن به گونه‌اى است كه مى‌تواند نوزاد را تا دو سال تغذیه كند. از همین ‌رو، پس از تولد بچه وظیفة شیر دادن و پرستارى طفل بر عهدة مادر است. مادر از فرزندش در نخستین دورة خطرخیز زندگی‌اش مراقبت و پرستارى مى‌كند. قرآن كریم نیز به این وظیفه و سهم مادر در دو سال نخست زندگى فرزند عنایت دارد.(1) در صورتی كه مرد در این مورد نیز هیچ وظیفه و سهمى ندارد.

تفاوت عظیم وظیفه و سهم پدر و مادر در دوران بارداری و شیرخوارگی، در كل نظام اجتماعى آثار مشترك و فراوان دارد و چیزى نیست كه بتوان از آن چشم‌پوشى كرد. به بیان دیگر، سهم زن در دوام و بقای نسل بشر به اندازه‌ای اهمیت دارد كه باید موجب تفاوت‌ در حقوق و تكالیف مرد و زن گردد.

3 ـ 1. دورة قاعدگی

اختلاف مهم دیگر دورة قاعدگى است كه فقط در زنان هست. زن در هر ماه چند روز


1.بقره (2)، 233.

خونریزى دارد كه با حالتى بیمارگونه همراه است. دست حكمت الهى بدن زن را به گونه‌اى ساخته و پرداخته است كه در هر ماه چندین روز مقدارى از خون خود را افراز كند تا در هنگامى كه دوران باردارى یا شیر دهى را مى‌گذراند دچار بحران نگردد. اگر مقدارى اندك از خون زن در هر ماه افراز نشود، زن كه در دوران باردارى یا شیردهى جنین یا طفل خود را با خون خویش تغذیه مى‌كند با كم‌خونى و نابسامانیهاى ناشى از آن مواجه مى‌گردد. خداى متعال بدین وسیله حالت آمادگى دائم براى باردارى یا شیردهى را به زن بخشیده است. توجه دارید كه نخستین خونریزى قاعدگى ماهانه معمولاً هنگامى آغاز مى‌شود كه دختر به سن بلوغ برسد. و آن‌گاه دوره‌هاى قاعدگى به جز دوران بارداری هر ماه تكرار مى‌شود، تا زمانى كه زن به حدود پنجاه سالگى برسد و استعداد باردارى خود را از دست بدهد كه در این زمان دوره‌هاى قاعدگى قطع مى‌گردد. همچنین در مدتى كه زن فرزند را با پستان خود شیر مى‌دهد، معمولاً و نه همیشه، خونریزى قاعدگى به تأخیر مى‌افتد.

به هر حال، چنان‌كه گفتیم، زن در دورة عادت ماهانه حالتى بیمارگونه دارد، دچار ضعف كمابیش شدید جسمى و دستخوش حالات روحى غیر عادى مى‌شود. به همین جهت، زن در این دوره احتیاج به استراحتى نسبى دارد. ناگفته پیداست كه مرد در هیچ یك از این امور با زن شریك نیست این تفاوت و آثار ناشی از آن، موجب تفاوت‌هایى در زندگى فردى خانوادگى و اجتماعى مرد و زن مى‌گردد كه باید هنگام تعیین حقوق و تكالیف انسان‌ها كاملاً مورد توجه قرار گیرد.

زن از لحظه‌اى كه آبستن مى‌شود تا زمانى كه وضع حمل مى‌كند و غالباً حتى در مدتى كه فرزند را با پستان خود شیر مى‌دهد، آمادگى براى آبستنى مجدد ندارد؛ یعنى دستگاه تناسلى او به حالت تعطیل در مى‌آید، در حالى كه دستگاه تناسلى مرد تعطیل‌بردار نیست و همیشه و در هر لحظه به فعالیت مشغول است. چنین نیست كه

مرد از هنگامى كه همسر خود را باردار مى‌كند تا زمانى كه فرزندش به دنیا مى‌آید یا تا وقتى كه فرزند یكى دو ساله مى‌شود، فعالیت تناسلى نداشته باشد. به تعبیر فنى‌تر، در مرد بالغ همیشه منیدانه براى بارور كردن موجود است، زیرا دستگاه سازندة مرد هر بار كه به كار تولید مى‌پردازد میلیونها منیدانه مى‌سازد، به قسمى كه در مقدارى از منى مرد كه در یك بار مقاربت بیرون مى‌ریزد پانصد میلیون منى دانه وجود دارد. كار این كارگاه پر‌كار با كار دستگاه سازندة زن به كلى تفاوت دارد. دستگاه سازندة زن معمولاً هر ماه فقط یك تخمك بالغ مى‌سازد و بنابراین هر ماه فقط یك تخمك و آن هم براى مدتى بسیار كوتاه آمادة بارورى مى‌شود، به گونه‌اى كه در سرتاسر مدت زندگى یك زن فقط در حدود چهار صد تخمك آمادة بارورى مى‌گردد. از این رو، دورة بارورى زن به اصطلاح ادوارى است و مدت آن در هر بیست و هشت روز از چند ساعت تجاوز نمى‌كند، كه آن نیز در دوران باردارى و حتى غالباً در دوران شیردهى وجود ندارد. در اثر این تفاوتهاى عمده است كه مرد همواره نیاز جنسى دارد، در صورتى كه زن دست‌كم در مدت نه ماهة باردارى نیاز جنسى چندانى در خود نمى‌یابد و اگر هم میل جنسى داشته باشد، دگرگونیهایى كه در بدن وى حادث شده است سهولت عمل مقاربت را به شدت كاهش مى‌دهد. این واقعیات زیستى و روانى باید در هنگام وضع احكام و قوانین فردى و اجتماعى مورد نظر قرار گیرد. نمى‌توان گفت كه زن و مرد در همه چیز مساوى هستند و بنابراین باید یا به هر دو حق چند همسرى را بدهیم یا این حق را از هر دو دریغ بداریم.

این ادعا كه چون زن نمى‌تواند بیش از یك شوهر داشته باشد مرد نیز نباید بتواند بیش از یك همسر بگیرد، بسیار جاهلانه و غیر منصفانه است. اگر تولید نسل، دست‌كم در بعضی از جوامع و در برهه‌ای از زمان، مطلوبیت دارد، قانون باید اوضاع و احوال اغلب را در نظر بگیرد: باید به مرد حق داد كه براى ارضای غریزة جنسى خود و هم

براى تولید مثل در زمانی كه طبیعت به زن آمادگى مقاربت، آبستنى و باردارى نداده است، به زن دیگرى روى آورد و با او ازدواج كند. به بیان دیگر، باید راه چند همسرى را براى مرد بازگذاشت. چرا باید مرد را واداشت كه پس از باردار ساختن همسرش در مدتى نزدیك به سى ماه غریزة جنسى خود را اشباع نكند و فرزندان دیگرى به وجود نیاورد؟ در صورتی كه احكام و قوانین باید بر اساس مصالح و مفاسد واقعى وضع شود.

4 ـ 1. نیروی بدنی

اختلاف دیگر مرد و زن به نیروى بدنی‌شان مربوط مى‌شود. این اختلاف كاملاً محسوس است و تحقیقات تجربى و آمارى نیز آن را تأیید می‌كند. آمارها گویاى این است كه میانگین نیروى بدنى مردها بیشتر از میانگین نیروى بدنى زنهاست. میزان تحمل كارهاى سخت و دشوار نیز در مردها بیش از زنهاست. بدن مرد خشن‌تر و با صلابت‌تر است و بدن زن لطیف‌تر و ظریف‌تر. البته در هر دو قشر افراد استثنایى وجود دارند.

افزون بر این، دانشمندان زیست‌شناس(1) و طبع‌شناس(2) به اختلاف‌های جسمانی دیگری نیز میان زن و مرد اشاره دارند كه به طور قطع در فعالیت‌های بدنی و روحی آن دو تأثیر متفاوت دارد. ما به تناسب فرصتی كه داریم به همین اندازه بسنده می‌كنیم.

2. تفاوت‌های روانی

همان‌گونه كه زن و مرد به لحاظ جسمانی تفاوت‌هایی دارند، از نظر روحی و روانی نیز متفاوت هستند. در این قسمت به شاخص‌ترین این تفاوت‌ها می‌پردازیم:


1. Biologist

2. Physiologist

1 ـ 2. تأثیر‌پذیری

شاخص‌ترین اختلاف روحى میان مرد و زن، غلبة تأثیرپذیرى و انفعال در وجود زنان است. این غلبه كه از آن به قوى بودن احساسات و عواطف در زن تعبیر مى‌كنند با وضع روحی مردان متفاوت است این روحیه باعث مى‌شود كه زن بسیار زودتر از مرد به خنده در آید یا به گریه بیفتد یا دستخوش سایر انفعالات روحى گردد. رقت قلب بیشترِ زن نسبت به مرد و قوی‌تر بودن عاطفه مادر نسبت به پدر نیز مظاهرى از ویژگی انفعالى‌ روحیة زن است. همة این خصلت‌ها در مرد، به مراتب ضعیف‌تر از زن وجود دارد.

یكى از آثار انفعالى‌تر بودن روحیة زن، ضعف نسبى حزم و دور اندیشى در اوست. براى فهم این مطلب در نظر آورید زمانى كه انسان دستخوش عاطفه یا انفعال شدیدى از قبیل غم، شادى، غضب، شهوت و ترس می‌شود، چگونه قدرت تفكر، دورنگرى، مقایسات عقلى، نقد و داورى صحیح و عمیق را از دست مى‌دهد. زن در همة عمر تقریباً دچار چنین حالتى است. روحیة شدید انفعالى زن حاكمیت عقل را ضعیف می‌كند، به همین جهت سنجشها و داوریهاى او غالباً ظاهربینانه و غیر واقعگرایانه است. بدون شك این امور تأثیرات خاص و نامطلوب خود را بر رفتار فردى و اجتماعى زن خواهد داشت.

البته این ویژگى روحى زن نتایج بسیار خوب و مطلوب هم به بار مى‌آورد. تصدی كارهاى فراوانى نیازمند احساسات و عواطف شدید است. طبعاً این گونه كارها فقط از زن ساخته است. بچه‌دارى یكى از همین كارهاست. زن با حوصلة فراوانى كه براى پرستارى و پرورش كودكان و سر و كار داشتن با آنان دارد، می‌تواند محبت لازم را به آنان ابراز كند و زحماتى را كه براى تغذیه، تنظیف، تفریح، تربیت و تعلیم آنان ضرورت دارد با طیب خاطر تحمل كند، تا آنجا كه در مورد غالب زنانی كه تحت تأثیر فرهنگ و تعلیم و تربیت‌هاى منحط و نادرست به علائق كاذب گرفتار نشده‌اند، مى‌توان

گفت كه از این قبیل كارها لذت مى‌برند، بلكه به آنها عشق می‌ورزند. زن طبعاً و فطرتاً دوست دارد كه بچه‌دار شود، كودكش را در آغوش بكشد، بر زانو بنشاند، به او شیر یا غذاهاى دیگر بدهد، دست و صورت او را بشوید، لباسهاى او را تعویض كند، وسائل سرگرمى و شادى او را فراهم آورد، با او بازى كند و او را بخنداند و... . مرد هم كمابیش از این‌گونه كارها لذت مى‌برد امّا به خوبى زن از عهدة آنها برنمى‌آید. این واقعیت هم با تجربیات ساده و روزمره و هم توسط مطالعات و تحقیقات روان‌شناسان قابل تأیید است. در این زمینه مطالعة آثار روان‌شناسان زن حایز اهمیت است، زیرا آنان به دلیل اطلاعات علمی و زن بودنشان بهتر از روان‌شناسان مرد از ویژگی‌های روحی زنان آگاهی دارند و گفتار آنان به واقع نزدیك‌تر خواهد بود.

2 ـ 2. مهرورزی

یكى دیگر از اختلافات روحى مهم زن و مرد كه تا حدودی معلول اختلاف نخستین می‌باشد این است كه زن به لحاظ روانی علاقه دارد دیگران به او مهر بورزند، در حالى كه طبع مرد این است كه دیگران را دوست بدارد و به آنان مهر بورزد. زن تلاش می‌كند كه دل از مرد برباید و او را مجذوب و اسیر خویش سازد؛ در صورتى كه همة فكر مرد آن است كه دل به زن دهد و شیفته و گرفتار او شود. زن اگر نتواند محبت مردى را متوجه خود گرداند، احساس خلأ روحى مى‌كند، اعم از اینكه مجرد یا شوهردار باشد؛ در صورتی كه مرد وقتى احساس خلأ روحى مى‌كند كه نتواند حب خود را به زنى معطوف كند. زن در جست‌وجوى محب است و مرد در پى محبوب. زن در اندیشه است كه چگونه محبوب مرد گردد و مرد تلاش دارد كه به زن شایسته‌ای دل بدهد، خلاصة كلام آنكه مرد عاشق و زن معشوقه است.

نكتة بسیار جالب توجه این است كه دست آفرینش وسیلة دلربایى را نیز در اختیار

زن نهاده است. چنین نیست كه زن در پى شكار دلها باشد، اما دام و دانه‌اى در دست نداشته باشد. گیرایى و جذابیت بى بدیل زن چنان است كه او را در كار دلربایى كاملاً موفق مى‌سازد. همو كه استعداد جاذبیت به زن داده است، البته به مرد نیز آمادگى فراوانى براى مجذوبیت بخشیده است. در این جذب و انجذاب زن تأثیرگذار و مرد اثرپذیر است. زن مرد را به سوى خود مى‌كشاند و مرد با میل و رغبت به سوى زن كشیده مى‌شود و خواست هر دو بدین طریق ارضا مى‌شود: زن شاد است از اینكه عاشقى یافته و مرد سر خوش از اینكه به معشوقه‌اى رسیده است.

میل بسیار جدی زن به خودآرایى و خودنمایى ناشى از همین نیاز شدید روحى او به دلربایى است. زن همواره تلاش می‌كند كه با استفاده از همة ابزارها و روش‌های ممكن خود را بیاراید و زیباتر سازد و نیز با لطائف‌الحیل آراستگى و زیبایى خود را به دیگران و به ویژه مردان نشان دهد تا در دام عشق او گرفتار آیند. خلاصه آنكه علاقة بیشتر زن به خودنمایی نسبت به مرد منشأ روانی دارد.

3 ـ 2. احساس وابستگی

اختلاف روحى مهم دیگر زن و مرد كه آن نیز تا اندازه‌ای از همان اختلاف اول سرچشمه مى‌گیرد، این است كه زن همواره دوست دارد كه حامى داشته باشد، در حالى كه مرد، درست بر خلاف زن، مى‌خواهد كسى را تحت حمایت خود بگیرد، به بیان دیگر، زن همیشه دوست دارد به مرد پناه ببرد و مرد علاقه دارد كه زن را در پناه خود بگیرد. این دو میل روانى مختلف در شكل‌گیری نظام خانواده تأثیر بسزایى دارد و حقوق و تكالیف گوناگونى را براى زن و شوهر ‌ایجاب می‌كند: زن حق دارد كه تحت حمایت و سرپرستى شوهر قرار گیرد و شوهر مكلف است كه حمایت و سرپرستى زن را عهده‌دار شود.

این دو تفاوت روانى زن و مرد، یعنى احتیاج شدید روحى زن به معشوقه شدن و تحت حمایت مرد بودن و نیاز مبرم مرد به عاشق و حامى زن شدن، تا زمانى كه مطالعات و تحقیقات روان‌شناختى پیشرفت چندانى نكرده بود ناشناخته بود. و مردان وابستگی و نیاز به محبوب بودن را همانند زنان احساس نمی‌كردند، بنابراین از وجود این دو نیاز غافل بودند. اما بررسی‌ها و پژوهش‌های معاصر در زمینة روان‌شناسی، به‌ویژه آثار زنان روان‌شناس، این دو اختلاف روانی میان زن و مرد را به خوبی آشكار ساخت.

مرد و زن اختلافات روحى كم اهمیت‌ترى نیز دارند كه فرصت یاد‌آوری آنها نیست. اما توجه به این نكته ضروری است همان‌گونه كه دو انسان از لحاظ بدنى و جسمانى كاملاً مانند هم نیستند، از نظر روحى و نفسانى نیز نمی‌توانند مثل هم باشند. به گفتة روان‌شناسان، هر انسانى روان‌شناسى خاص خود را دارد. بنابراین، در مبحث اختلافات روحى مرد و زن مراد این است همان‌گونه كه مردان دارای روحیات كمابیش مشتركی هستند، زنان نیز روحیاتى دارند كه كمابیش میانشان مشترك است. معمولاً روحیات مشترك مردان در زنان موجود نیست، چنان‌كه اگر زنى داراى یكى از خصائص روحى مردان باشد استثنایى تلقى مى‌شود، همچنین معمولاً روحیات مشترك زنان در مردان وجود ندارد. البته روحیاتى هم هست كه از آنِ نوع انسان است و طبعاً اختصاصى به هیچ یك از دو صنف (به اصطلاح منطقى) یا دو جنس (به اصطلاح رایج و متداول امروزى) ندارد و مردان و زنان در آنها شریك‌اند.

خلاصة فصل نهم

اختلافات تكوینی مرد و زن در تبیین حقوق و تكالیف آن دو بسیار مؤثر است. چون براساس رابطة فلسفی و منطقی میان «هست» و «باید»، همان‌گونه كه اشتراكات تكوینی زمینه‌ساز همانندی در تشریع است، تفاوت‌های تكوینی موجب اختلاف در تشریع می‌باشد. زن و مرد، از لحاظ جسمانی و روانی متفاوت‌اند. مهم‌ترین تفاوت‌های جسمانی آن دو را در نیروی بدنی، دورة قاعدگی، ساختار پستانها و دستگاه تناسلی می‌توان دید. تأثیرپذیری، مهرورزی و احساس وابستگی مهم‌ترین تفاوت‌های روانی مرد و زن است. اختلافات روانی تا حدودی تابع تفاوت‌های جسمانی است. به اعتقاد ما، حقوق و تكالیف مبتنی بر مصالح و مفاسد واقعی و نفس‌الأمری است، اختلاف در مصالح و مفاسد واقعی به ناچار سبب تفاوت در حقوق و تكالیف خواهد شد، زیرا اختلافات مزبور سبب آثار اجتماعی مختلف می‌گردد‌ و چگونگی مشاركت زن و مرد را در امور و شئون اجتماعی ناهمانند می‌سازد. بدین ترتیب، می‌توان در مواردی تفاوت در حقوق و تكالیف را بر اختلاف تكوینی و طبیعی مبتنی و توجیه كرد.

به بیان دیگر، تفاوت مرد و زن در بخشی از احكام و تكالیف امری عادلانه و خردمندانه است و هر تعبیری به كار گرفته شود تأثیری در واقع ندارد. مهم درك این واقعیت است كه زن و مرد در كارها و بهره‌هایی سهم یكسان و مشتركی دارند و كارها و بهره‌هایی نیز اختصاصی آنهاست. عقل بشر عاجزتر از آن است كه بتواند همة مصالح و مفاسد واقعی و نفس‌الامری را كشف و جزئیات آن را بیان كند. عقل بشر فقط كاشف كلیات است. تفصیل آنچه را عقل درك می‌كند، بایداز وحی استمداد جست.