پیوست | اندازه |
---|
در طلیعة مناجات عارفان، امام سجاد(علیه السلام) میفرمایند:
اِلهى قَصُرَتِ الأَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنآئِكَ كَما یَلیقُ بِجَلالِكَ، وَعَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ اِدْراكِ كُنْهِ جَمالِكَ، وَانْحَسَرَتِ الأَبْصارُ دُونَ النَّظَـرِ اِلی سُبُحاتِ وَجْهِكَ، وَلَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَریقاً اِلى مَعْرِفَتِكَ اِلاَّ بِالْعَجْزعَنْ مَعْرِفَتِكَ؛ خدایا، زبانها از آنكه تو را آنسان كه شایستة جلال و عظمت توست ثنا گویند ناتواناند و عقلها از درك كُنه جمال تو عاجزند و چشمها از نگریستن به تجلیات جمالت درماندهاند و تو برای خلق راهی برای مقام معرفت خود قرار ندادی مگر به عجز از معرفت خودت.
معرفت و شناخت خدا، محور مناجات عارفان را تشكیل میدهد و تكیة فراوانی بر آن شده است. ازاینرو لازم است اشارهای كنیم به حقیقت معرفت خدا و مراتب آن و راه وصول به این مراتب برای انسانها. ما برای فهم مضامین این مناجات شریف، ناچاریم به برخی از اصطلاحات و مسائل مطرحشده در علوم عقلی نگاهی داشته باشیم.
یكی از مسائلی كه در علوم عقلی مطرح میشود، چگونگی پیدایش شناخت برای انسان است. البته بزرگان درباب تفاوت شناخت و معرفت با علمْ مباحثی مطرح كردهاند كه جنبة لغوی دارد و در آن مباحث، معرفت و عرفان به یك معنا و هر دو مصدر یك فعل معرفی شدهاند و معنای فارسی آن دو شناخت و شناسایی است كه ازنظر مفهوم با دانستن اندکی تفاوت دارد.
ازجمله ابزار شناخت، حواس پنجگانه، یعنی بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی و چشایی است كه بهوسیلة آنها اشیا و امور محسوس شناخته میشوند. برای نمونه، عمل دیدن با چشم انجام میپذیرد و بدین طریق شناختی برای انسان حاصل میشود. درمورد دیدن، انسان تصور میكند كه واقعیت محسوس و مبصَر را میشناسد و محسوس همانطوری كه هست برای انسان درك میگردد، درصورتیكه تحقیقات علمی بیانگر آن است كه مشاهده و دیدن و شناختی كه بدین وسیله برای انسان حاصل میشود با آنچه تصور میكند، متفاوت است. تحقیقات علمی ثابت كرده است هنگام دیدن، بین ما و جسم خارجی، شعاع نوری وجود دارد كه بهوسیلة آن، عكس و اثری از آن جسم خارجی در نقطهای از چشم ما به وجود میآید و آنگاه آن عكس بهوسیلة عصب خاصی به مغز ما منتقل میشود و سپس عمل دیدن محقق میشود. پس با یكسری فعلوانفعالاتی كه در چشم و مغز ما بهوجود میآید، درك و شناختی به نام دیدن برایمان پدید میآید. ما هیچچیز را آنسان كه در جای خود قرار دارد نمیبینیم، بلكه هرچیزی را در درون چشم و با اعصاب و مغزمان میبینیم و بهوسیلة تجربیاتی كه با مشاهدات خود به دست آوردهایم، جایگاه اشیا و فاصلهمان با آنها را حدس میزنیم؛ وگرنه چیزی را بهدرستی در جای خود تشخیص نمیدهیم و آنچه میبینیم صورتی است كه در چشم و مغزمان پدید آمده است. آنگاه در مباحث معرفتشناسی درزمینة
ادراكات حسی، نسبت این صورت با خارج و میزان مطابقت آن صورت با شیء خارجی بررسی شده است. شناختی كه با گوش و سایر قوای حسی و با مكانیسم خاص خود به وجود میآید نیز بر همین سیاق است.
ما هرچیزی را با رنگ خاصی میبینیم و تصور میكنیم كه رنگ دارای حقیقت و واقعیت خارجی و عینی است؛ درصورتیكه در تجربههای علمی دستكم یك تئوری مطرح شده كه رنگ، وجود خارجی ندارد و آنچه را رنگ مینامیم، حاصل امواج گوناگونی است كه وقتی بر اعصاب چشممان اثر میگذارند، اشیا را به شكلها و رنگهای گوناگونی میبینیم، وگرنه در خارج، چیزی به نام رنگ وجود ندارد. اگر رنگ، وجود خارجی نداشته باشد، آگاهی ما از واقعیتهای خارجی محدود میشود یا اگر رنگها را بهگونة دیگری مشاهده میكردیم، ارتباط ما با واقعیتهای خارجی با ارتباطی كه اكنون داریم متفاوت میشد و اشیای خارجی را جور دیگری میدیدیم. چنانكه ثابت شده كه برخی از حیوانات همة اشیا را به رنگ خاكستری میبینند. پس برخلاف آنچه ما خیال میكنیم كه حقیقت اشیا را با چشممان میبینیم، آنچه میبینیم و مشاهده میكنیم با آنچه حقیقت و واقعیت دارد، متفاوت است و با چند واسطه، این دیدن و مشاهده برای ما محقق میشود.
افزون بر ادراك حسی كه گفتیم با واقعیت خارجی محسوس فاصله دارد، پس از آنكه صورتهای ذهنی مدركات حسی در ذهن ما نقش بستند و ثابت ماندند، صورت خیالی آنها در ذهنمان پدید میآید. البته «خیالی» بهمعنایی كه در علوم عقلی رایج است نه بهمعنای موهوم. ادراك و صورت خیالی، دركی است كه بیواسطه از خارج به دست نمیآید، بلكه پس از ادراك حسی و فعلوانفعالاتی كه در آن پدید میآید، به اثری كه از آن ادراك در ذهنمان باقی میماند و ما آن را به خاطر میآوریم، صورت خیالی گفته میشود؛ نظیر آنكه در گذشته، ما در مجلسی حضور یافتهایم و خاطرهای از آن در ذهنمان باقی مانده، و ما بدون آنكه دوباره آن مجلس را درك كنیم، صورت خیالی آن را در ذهنمان حاضر میكنیم.
بهتعبیردیگر تصورات و صورتهای حسی، تصوراتی هستند كه براثر ارتباط اندامهای حسی با واقعیتهای مادی حاصل میشود؛ نظیر منظرههایی كه با چشم مشاهده میكنیم و یا صداهایی كه میشنویم. اما تصورات خیالی همان تصوراتی هستند كه قوة خیالْ همزمان با پیدایششان در نفس از آنها عكسبرداری میكند؛ نظیر به یاد آوردن منظرهای كه در گذشته مشاهده كردهایم. آنگاه ما در فرایند شناخت، از آن تصورات حسی و خیالی كه مفاهیم جزئی هستند ـ و مفهوم جزئی بر بیش از یك مصداق انطباقپذیر نمیباشد ـ مفاهیم ماهوی و كلی را انتزاع میكنیم؛ نظیر مفهوم سیاهی و سفیدی كه هریك انطباقپذیر بر بیش از یك مصداقاند. به این مفاهیم، مفاهیم عقلی نیز گفته میشود؛ چون قوهای كه این مفاهیم دارای وصف كلیت را درك میكند، «قوة عقل» است.
برای تحلیل و بازشناسی دستگاه شناخت و ادراك، تحقیقات دامنهداری در رشتههای مختلف روانشناسی ـ ازجمله روانشناسی ادراك ـ و بهكمك ابزارهای علمی و استفاده از پیشرفتهای علمی فیزیك انجام پذیرفته و دراینزمینه تئوریهای گوناگونی ارائه شده است. افزون بر مفاهیمی كه ذكر شد، «مفاهیم منطقی و فلسفی» نیز وجود دارند كه از هستی اشیا حكایت میكنند، برخلاف مفاهیم ماهوی كه دربارة چیستی اشیا هستند. با این تفاوت كه مفاهیم منطقی صفت وجودهای ذهنی، یعنی مفاهیم بوده، از هستی آنها حكایت میكنند؛ نظیر ذاتی، عرضی، موضوع و محمول. ازاینرو، مفهوم «انسان» در ذهن به كلی و جزئی و ذاتی و مانند آنها متصف میشود، اما بهلحاظ وجود خارجی به هیچیك از این اوصاف قابل اتصاف نیست. اما مفاهیم فلسفی صفت وجود خارجی، یعنی وجود خارج از ذهن هستند و از چگونگی هستی اشیای خارجی حكایت میكنند؛ نظیر علت، معلول، ضرورت و وحدت كه مفاهیم فلسفیاند و دربارة چگونگی هستی
اشیای خارجی هستند. ازباب مثال، «آتش خارجی، علت حرارت خارجی است».(1) فلاسفه دربارة اینكه مفهومی چون مفهوم علت یا معلول یا خلق كردن چگونه به دست آمده، در طول تاریخ چند هزار سالة فلسفه، بحثهای گوناگونی كردهاند و هنوز به نتیجة روشن و قطعی و اثباتشدنی که مورد قبول همگان باشد دست نیافتهاند.
به شناختی كه با مفاهیم حسی (كه گفتیم حقیقت واقعیت خارجی را به ما نشان نمیدهند) و مفاهیم عقلی (كه با سازوكار پیچیدهای تحقق مییابند) حاصل میشود، بهتعبیردیگر شناختی كه با واسطة مفهوم و صورت ذهنی به دست میآید، شناخت و علم حصولی گفته میشود و درمقابل آن، «علم حضوری» معرفتی بدون واسطة مفهوم و صورت ذهنی است و در این معرفت، واقعیت و وجود معلوم نزد درككننده حاضر است. برای مثال وقتی انسان تشنه است یا دندانش درد میكند، حقیقت درد و تشنگی را قوای ادراكی نفس درك و شهود میكند و بدان علم حضوری دارد و این درك بهواسطة صورت ذهنی برای او حاصل نشده است. برخی از فلاسفه بر آناند كه علم حضوری یكی بیش نیست و آن علم انسان به نفس خویش است و بر این اساس انسان، تنها نفس خود را با علم حضوری درك میكند و علم او به سایر امور «حصولی» است. اما اغلب فلاسفة اسلامی و غیراسلامی شش قسم برای علم حضوری برشمردهاند كه عبارتاند از:
1. معرفت به خود؛ هركسی به خودش معرفت دارد و این معرفت بهمعنای یافتن وجود خویش است؛
2. معرفت به قوای خود؛ چه قوای ادراكی، نظیر نیروی تفكر و تخیل و چه قوای
1. محمد حسینزاده، درآمدی بر معرفتشناسی، ص36ـ37.
تحریكی، نظیر نیروی بهكارگیرندة اعضا و جوارح؛ به همین دلیل است كه هیچگاه انسان در بهكارگیری آنها اشتباه نمیكند. برای مثال بهجای آنكه دربارة چیزی بیندیشد، به انجام حركات بدنی نمیپردازد و بالعكس؛
3. معرفت به حالت نفسانی، یعنی عواطف و احساسات خود؛ نظیر محبت، غم، عشق، ترس و شادی. این قسم را «انفعالات نفسانی» نیز نامیدهاند؛
4. معرفت به افعال بیواسطه یا جوانحی نفس خود؛ نظیر اراده، حُكم، تفكر و توجه؛
5. معرفت به خود مفاهیم و صورتهای ذهنی كه اشیا را با آنها میشناسیم. معرفت انسان به صورتها و مفاهیم ذهنی بهوسیلة صورت و مفهوم ذهنی دیگری نیست، بلكه آنها بدون واسطه و با علم حضوری درك میشوند؛
6. معرفت به خداوند متعال؛(1) البته بین فلاسفه در تعلق علم حضوری به خداوند اختلاف است. اما سایر اقسام علم حضوری دستكم مورد اتفاق فلاسفة اسلامی است.
تقسیم دیگری كه در دستگاه شناخت انجام شده، دربارة مراتب آگاهی و معرفت است و در این تقسیم، علم حصولی و علم حضوری هر دو به آگاهانه، نیمهآگاهانه و ناآگاهانه تقسیم میشوند.
1. شناخت آگاهانه آنجاست كه به چیزی علم داریم و به این علم داشتن خودْ توجه داریم. برای مثال هنگامیكه باتوجه، مشغول قرائت سورة حمد هستیم، علم ما به آن، آگاهانه و از نوع علم حصولی است و زمانیكه وجود خود را مییابیم و به این یافتن توجه داریم، شناخت ما از خودمان حضوری و آگاهانه است.
1. همان ص26ـ27.
2. شناخت نیمهآگاهانه نیز آنجاست كه به چیزی علم داریم، ولی به این علم توجه نمیكنیم و بهمحض آنكه به ما توجه دهند، به آنچه میشناختیم توجه آگاهانه پیدا خواهیم كرد. برای مثال وقتی مشغول مطالعه هستیم، چهبسا صدای زنگ خانه را كه كاملاً با آن صدا آشناییم، نشنویم؛ ولی بهمحض آنكه كسی روی شانة ما بزند و ما را متوجه كند، به صدای زنگ، توجه آگاهانه پیدا خواهیم كرد. همچنانكه همة ما به وجود خودمان علم حضوری داریم، ولی زمانیكه مشغول انجام كاری هستیم از این علم غافل میشویم؛ اما بهمحض آنكه كسی یا چیزی به ما توجه دهد، به علم خود توجه تفصیلی و آگاهانه پیدا میكنیم.
3. شناخت ناآگاهانه نیز جایی است كه علم به چیزی داریم، ولی افزون بر آنكه به آن توجه نداریم، چنان هم نیست كه بهمحض آنكه به ما توجه دهند، به آنچه میشناسیم توجه آگاهانه پیدا كنیم. برای مثال دوستی كه سالها پیش با او همكلاس بودهایم، اكنون كه او را دوباره میبینیم باآنكه اسمش را میدانستیم، ولی هرچه تلاش میكنیم نام او را به یاد نمیآوریم، هرچند با دیدنش توجه ما جلب او و نامش شده است. چهبسا بعد از مدتی و با قرار گرفتن در فضایی آرام، نام او را به یاد آوریم. اینجا شناخت جدیدی پیدا نمیكنیم، بلكه آنچه را از پیش میدانستیم به یاد میآوریم.(1) گویی آنچه انسان میدانسته در گوشهای از ذهنش پنهان شده و پردهای بر آن افتاده، و آنگاه در شرایط خاصی، عاملی آن پرده را كنار مینهد و آگاهی و معرفت پیشین او را آشكار میسازد. دراینصورت آگاهی جدیدی برای انسان به وجود نیامده، بلكه انسان متوجه چیزی میشود كه از پیش میدانسته و مدتی غبار فراموشی بر آن افكنده شده بود.
در علم حضوری نیز چنین حالتی برای انسان رخ میدهد و ازجمله برخی از آیات و
1. غلامرضا فیاضی، در آمدی بر معرفتشناسی، ص81ـ82.
روایات از علم حضوری پیشین انسان به خداوند خبر میدهند كه در شرایط عادی، ناآگاهانه است و هنگامیكه توجه انسان از همهجا بریده شود، به وضعیت آگاهانه درمیآید. مانند كسانی كه براثر تلاش زیاد در راه بندگی خداوند حضور و وجود خداوند را روشنتر و آگاهانهتر از هرچیز دیگر درك میكنند.
در گذشته درك بعضی از مضامین آن آیات و روایات برای انسانها دشوار بود، ولی بهبركت پیشرفتی كه در علوم عقلی و تجربی حاصل آمده، تا حدودی فهم آنها برای ما میسور شده است. خداوند در كلام خود از عالم میثاق و عالم ذرّ خبر میدهد كه همة انسانها حضور خداوند را درك كردهاند و با او میثاق بندگی بستهاند و میفرماید:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؛(1) هنگامیكه پروردگارت از پشت آدمیزادگان، فرزندانشان را برآورد و ایشان را بر خودشان شاهد قرار داد كه آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، شهادت دادیم. [و خدا این كار را انجام داد] تا روز قیامت نگویید كه ما از این مطلب غافل بودیم، یا نگویید كه پدران ما پیش از این شرك ورزیدند و ما نسلی بودیم از پَسِ ایشان [و دنبالهرو آنان] پس آیا ما را بهخاطر كارهای باطلگرایان هلاك میسازی؟
این دو آیه از آیات مشكل قرآن ازنظر تفسیر است و مفسران در مقام توضیح جملهجملة این دو آیه و ارتباط مطالب آنها باهم و بیان لبّ معنای آنها، اختلافنظرهایی دارند. سؤالهای زیادی دربارة همة جملات این دو آیه مطرح شده، تاآنجاكه برخی گفتهاند كه این دو آیه از
1. اعراف (7)، 172ـ173.
آیات متشابه است و ما از آنها چیزی سر در نمیآوریم و باید علم به آن را به اهلش واگذاریم. ولی انصاف باید داد كه گرچه در نكتههای دقیقی از این آیات، ابهاماتی وجود دارد و درحقیقت این آیات از متشابهات نیز هست، اما چنین نیست كه از آیات متشابه هیچچیز نتوان استفاده كرد و بههیچوجه نتوان از آنها رفع تشابه كرد. با دقت در دو آیه، یك مطلب با كمال وضوح روشن است. اگر اشكالی هست، در كیفیت پذیرفتن این مطلب است، یعنی اشكال درواقع از ماست نه از مفاد آیه. آیه بهروشنی دلالت میكند كه خدا با فردفرد انسانها، یك رویارویی داشته و به آنها گفته است آیا من خدای شما نیستم؟ و آنها گفتهاند: آری، تویی خدای ما و این رویارویی با تكتك انسانها موجب شده است كه عذری برای مشركها وجود نداشته باشد كه بتوانند بگویند از این توحید و یگانهپرستی غافل بودیم و دنبالهروی از پدران موجب این شد كه مشرك شویم و گناه ما به گردن پدران ماست و ما مسئول نیستیم. در اینكه آیه میخواهد چنین مطلبی را افاده كند، شكی نیست. ابهامها در این است كه ما خودمان چنین چیزی را سراغ نداریم كه با خدا رویارو شده باشیم و او به ما فرموده باشد كه آیا من پروردگار شما نیستم و ما بگوییم بله. چون چنین چیزی را خودمان به یاد نمیآوریم، وگرنه در اینكه آیه چنین مطلبی را افاده میكند، جای شكی نیست.
البته در اینجا سؤالهایی مطرح است، ازقبیل اینكه میثاق و شهادت به ربوبیت خداوند در چه عالمی و چه شرایطی واقع شده است؟ آیا دستهجمعی بوده یا تكتك؟ اما در اصل مفاد آیه، جای ابهامی وجود ندارد. آیا این مطلب پذیرفتنی است كه بدون استثنا، هر انسانی با خدا مواجه شده و چنین مكالمهای بین او و خدا تحقق یافته است؟ هر معنایی برای این مكالمه و مواجهه تصور شود، بههرحال، این سخن غایبانه و پشت پرده نیست كه كسی صدایی از جایی بلند كند و بپرسد آیا من فلانی نیستم؟ شما هم بگویید: چرا فلانی هستی. این ارزشی ندارد، بلكه باید بهگونهای باشد كه خطاپذیر و اشتباهشدنی نباشد؛ وگرنه عذر برای شما باقی میماند. برای مثال اگر شیطان فریاد بزند كه من خدای
شما نیستم؟ و كسی خیال كند این سخن خداست و بگوید چرا؛ این خطاپذیر است. یعنی صرف اینكه صدایی به گوش برسد، دلیل آن نیست كه گوینده فلانكس است. موقعی این مكالمه قطع عذر میكند و دیگر جایی برای اشتباه در تطبیق باقی نمیگذارد كه شما طرف را ببینید و بشناسید. پس مدعای آیه این است كه مكالمهای بین خدا و انسان تحقق یافته كه عذری برای خطا در تطبیق باقی نگذاشته است. انسان در قیامت هرگونه عذری به پیشگاه خدا بیاورد كه من به این علت تو را نشناختم و نپرستیدم، مقبول نیست. مدعای آیه این است كه هر انسانی، یك رویارویی با خدا دارد كه براساس آن میتوان گفت خدا میگوید كه آیا من پروردگار تو نیستم؟ او هم میگوید چرا.(1)
ما نه عالم ذر را به یاد میآوریم كه در آن، براساس برخی روایات(2) بهصورت
1. محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن (1ـ2)، ص38ـ39.
2. از امام باقر(علیه السلام) نقل شده كه آن حضرت فرمودند:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى حَیْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ خَلَقَ مَاءً عَذْباً وَمَاءً مَالِحاً أُجَاجاً فَامْتَزَجَ الْمَاءَانِ فَأَخَذَ طِیناً مِنْ أَدِیمِ الأَرْضِ فَعَرَكَهُ عَرْكاً شَدِیداً فَقَالَ لأَصْحَابِ الْیَمِینِ وَهُمْ كَالذَّرِّ یَدُِبُّونَ إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلامٍ وَقَالَ لأَصْحَابِ الشِّمَالِ إِلَى النَّارِ وَلا أُبَالِی. ثُمَّ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِین (اعراف، 172). ثُمَّ أَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَى النَّبِیِّینَ فَقَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَأَنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِی وَأَنَّ هَذَا عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ قَالُوا بَلَى. فَثَبَتَتْ لَهُمُ النُّبُوَّةُ وَأَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَى أُولِی الْعَزْمِ أَنَّنِی رَبُّكُمْ وَمُحَمَّدٌ رَسُولِی وعَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَأَوْصِیَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلاةُ أَمْرِی وَخُزَّانُ عِلْمِی وَأَنَّ الْمَهْدِیَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِی وَأُظْهِرُ بِهِ دَوْلَتِی وَأَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِی وَأُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَكَرْهاً قَالُوا أَقْرَرْنَا یَا رَبِّ وَ شَهِدْنَا؛ «همانا خدای تباركوتعالی چون خواست خلق را بیافریند، نخست آبی گوارا و آبی شور و تلخ آفرید و آن دو آب را بههم آمیخت. پس خاكی ازروی زمین برگرفت و آن را بهشدت مالش داد و مخلوط كرد. آنگاه به اصحاب یمین كه مانند مورچه میجنبیدند، فرمود: باسلامت بهسوی بهشت روید و به اصحاب شمال فرمود: بهسوی دوزخ روید، مرا باكی نیست. بعد فرمود: مگر من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا ما گواهی میدهیم؛ تا در روز قیامت نگویید: ما از این بیخبر بودیم. پس، از پیامبران پیمان گرفت و فرمود: مگر من پروردگار شما نیستم؟ و اینكه محمد رسول خداست و علی امیرالمؤمنین است؟ گفتند: چرا، پس نبوت آنها ثابت شد، و از انبیای اولوالعزم پیمان گرفت كه من پروردگار شمایم و محمد رسولالله و علی امیرالمؤمنین و اوصیای پس از او فرمانروایان و گنجینة علم منند و مهدی كسی است كه بهوسیلة او، دینم را نصرت میدهم و دولتم را آشكار میكنم و از دشمنانم انتقام میگیرم و بهوسیلة او خواهینخواهی عبادت شوم؟ گفتند: اقرار كردیم و گواهی دادیم».(كلینی، كافی، ج2، ص8، ح1).
موجوداتی ریز حضور داشتهایم، و نه میثاق بندگی خدا و شهادت بدان را به یاد میآوریم، و نه ظرف زمانی و مكانی چنان شهادت و میثاقی را، در عین حال، سخن از رویارویی انسان با خدا و میثاق با او مطرح میشود. تازه خداوند میفرماید كه ما از شما میثاق گرفتیم و شما را به شهادت طلبیدیم تا در قیامت ادعا نكنید كه ما از بندگی خدا غافل شدیم و راهی برای شناخت خدا نیافتیم.
برای رفع ابهامات و سؤالاتی كه در مورد این آیات وجود دارد، مفسران و متكلمان و اهلحدیث هم دربارة این آیات و هم روایات همسو با آنها، مباحث گوناگونی ارائه دادهاند و نوعاً نتوانستند پاسخ مناسبی برای ابهامات و سؤالاتی چون این سؤال كه آن شهادت چه فایدهای دارد و ویژگیهای عالمی كه شهادت در آن انجام گرفته چیست و نیز سؤال دربارة اینكه چرا ما آن را به یاد نمیآوریم، پیدا كنند. به نظر میرسد كه بهترین راهحل ابهامات این است كه از آیة شریفه بهروشنی به دست میآید كه هر انسان، نوعی معرفت به خدای یگانه دارد كه میتوان از كیفیت حصول آن بهاینصورت تعبیر كرد كه خدا به آنان فرمود: اَلَسْتُ بِرَبِّكُم و آنها پاسخ دادند: بَلی شَهِدْنا، و این گفتوگو بهگونهای واقع شده كه جای عذر و ادعای خطا در تطبیق را باقی نگذاشته است. ازاینرو، انسان در روز قیامت نمیتواند بگوید كه با ربوبیت الهی آشنا نبوده است، یا نمیتواند پیروی از پدران و پیشینیان را بهانة شرك و كجرَوی قرار دهد. به نظر میرسد كه چنین مكالمة حضوری و عذربراندازی كه خطای در تطبیق را هم نفی میكند، جز با علم حضوری و شهود قلبی حاصل نمیشود و بهدلیل اشتغال ما به امور دنیوی، آن علم حضوری در ساحت ناآگاهانة روح ما پنهان شده است و گرچه ما اكنون علم حضوری آگاهانه به آن شهادت و میثاق نداریم، اما پرتوی از آن علم حضوری و
شهود ناآگاهانه را بهصورت تمایل فطری در خود بهسوی خداوند مییابیم. بهدلیل وجود میل فطری به ربوبیت الهی است كه در هنگام خطر و گرفتاری به یاد خداوند میافتیم و به او توسل میجوییم. در حدیث آمده است كه شخصی به امام صادق(علیه السلام) عرض كرد: دلیل وجود خداوند چیست؟ حضرت فرمودند:
هَلْ رَكِبْتَ فیِ البَحرِ؟ قالَ: نَعَمَ. قَالَ: فَهَلْ عَصِفَتْ بِكُمُ الرّیحُ حَتّی خِفْتُمُ الْغَرْقَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَهَلْ انْقَطَعَ رَجَاؤُكَ مِنَ الْمَرْكَبِ وَالْمَلاَحِینَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَال: فَهَلْ تَتَبِعُكَ نَفْسُكَ اَنَّ ثَمَّ مَنْ یُنَجّیِكَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَإِنَّ ذَلِكَ هُوَ اللهُ تَعَالَی؛(1) آیا سوار كشتی شدهای؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آیا امواج دریا، شما را فرا نگرفت آنسان كه از غرق شدن ترسیدید؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آیا امید شما از كشتی و كشتیبانان قطع نشد؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آیا در نفست خطور نكرد كه كسی هست كه تو را نجات میدهد؟ گفت: آری. فرمود: آنكس، همان خداوند متعال است.
حضرت آن شخص دهری را كه منكر خداوند بود به تمایل فطریاش به خداوند توجه دادند كه در شرایط عادی مورد غفلت و فراموشی قرار میگیرد و در شرایط سخت و بحرانی غبار فراموشی از آن زدوده میشود و درنتیجه انسان حضور خداوند را درك میكند. آیات فراوانی نیز در قرآن هست كه مضمونشان این است كه انسان وقتی گرفتار سختیها میشود بهسراغ خداوند میرود؛ ازجمله آیة:
وَإِذَا مَسَّ الإنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأنْ لَمْ یَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَلِكَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مَا كَانُوا یَعْمَلُون؛(2) و چون آدمی را گزندی فرا رسد ما را بخواند به پهلو خفته، یا نشسته، یا
1. ابنشهرآشوب، متشابه القرآن، ج1، ص27.
2. یونس (10)، 12.
ایستاده. پس همینكه گزند وی از او برداریم چنان برود كه گویی هرگز ما را برای گزندی كه به وی رسیده بود نخوانده است. اینچنین برای گزافكاران كارهایی كه میكردند آرایش یافته است.
در آیات دیگر میفرماید:
هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِی الْفُلْكِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أنْجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِینَ فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَق...؛(1) اوست كه شما را در خشكی و دریا میبرد، تا آنگاه كه در كشتیها باشید و آنها با بادی خوش ایشان را ببرند و آنان بدان شادمان شوند، ناگاه بادی تند و سهمگین بر آنها وزیدن گیرد و موج ازهرسو بدیشان رسد و چنان دانند كه فراگرفته شده و به هلاكت افتادهاند، خدای را درحالیكه دین را ویژة او دانند [(بااخلاص)] بخوانند كه اگر ما را از این [بلا و ورطة هلاكت] برهانی هرآینه از سپاسگزاران باشیم و چون ایشان را برهاند، آنگاه در زمین به ناحق ستم و سركشی میكنند.
پس میل فطری به خداوند و نهفته در باطن انسان كه وقتی دست او از اسباب مادی كوتاه شود، رخ مینمایاند، ناشی از شهود و علم حضوری ناآگاهانه به خداوند است. البته این علم حضوری در بندگان خاص خداوند همواره بهصورت آگاهانه وجود دارد و آنها همیشه حضور او را درك میكنند. ازسویدیگر، تلاش پیامبران و اولیای خدا و برنامههای تربیتی آنها برای آن بوده كه این معرفت و ادراك ناآگاهانه به معرفتی آگاهانه
1. همان، 22ـ23.
تبدیل شود. بنابراین وقتی سؤال میشود كه ما به یاد نمیآوریم كه خداوند از ما بر ربوبیت خویش میثاق و پیمان گرفته، پاسخ این است كه ما بسیاری از معرفتهای پیشین خود را به یاد نمیآوریم و عوامل خاص اختیاری یا اضطراری، آن معرفتها را به یاد ما میآورند.
شایسته آن است كه انسان با اختیار و در شرایط عادی، توفیق بهیادسپاری معرفت حضوری به ربوبیت الهی را به دست آورد و آن معرفت ناآگاهانه را به معرفتی آگاهانه مبدل سازد. اكنون پرسش آن است كه چگونه انسان میتواند آن ادراك ناآگاهانه را به ادراكی آگاهانه مبدل گرداند؟ پاسخ این است كه برای این منظور، دو راه پیش روی ماست: راه اول استفاده از براهین و استدلالات عقلی، نظیر برهان نظم و برهان صدیقین است. وقتی بهوسیلة استدلال عقلی، وجود خداوند و ربوبیت و سایر صفات الهی ثابت شد، انسان به آفریدگار هستی عالِم میگرود. اما این براهین چیزی فراتر از مفاهیم ذهنی در اختیار انسان نمینهند و ازطریق آنها انسان به ادراكی غایبانه از خداوند دست مییابد؛ نظیر آنكه برای ما ثابت شود كه اكنون كسی در خیابان راه میرود كه علم حصولی حاصل از آن با مشاهدة عینی او متفاوت است. وقتی انسان با برهان و استدلال پی ببرد كه خدایی هست كه او را روزی میدهد، اما ارتباطی با او برقرار نكند و دركی حضوری از او نداشته باشد، نمیتواند نیاز فطری خود به خداوند را تأمین سازد.
راه دوم این است كه انسان بهگونهای با خداوند ارتباط برقرار كند كه گویی او را میبیند و با همة وجود، او را درك میكند. البته این ارتباط و شهود و ادراك حضوری كه در پرتو آن به دست میآید، دارای مراتب است و عالیترین مرتبة آن در این امت
برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاصل شد كه فرمودند: لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقینا؛(1)«اگر پرده برداشته شود بر یقین من افزوده نمیشود». فاصلة آنچه ما دربارة خدا میدانیم با آنچه آن حضرت از خداوند میدانست و درك میكرد، از زمین تا آسمان است. افراد مؤمن معمولی نیز گاهی چنان غرق در عبادت خدا میشوند كه گویا او را نزد خود حاضر مییابند و رودررو با او سخن میگویند و در آن حال، خود را نیز فراموش میكنند. این حال بهندرت برای افراد عادی رخ میدهد، اما امیر مؤمنان(علیه السلام) همواره چنین حالی داشتند و پیوسته خداوند را مشاهده میكردند؛ چنانكه خود فرمودند: مَا كُنْتُ أعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه(2)«من خدایی را كه نبینم پرستش نمیكنم».
پس فاصلة ما با شخصیتی چون امیر مؤمنان(علیه السلام) بسیار زیاد است و پیروان و شیعیان راستین آن حضرت با سعی و تلاش و پیمودن راه ایشان میتوانند به بخش اندكی از مراتب و درجات معنوی آن حضرت نائل شوند. البته برخی ادعای دوستی ایشان را دارند، اما نهتنها در مسیر آن حضرت حركت نمیكنند، بلكه روزبهروز بر انحراف و انحطاط آنها افزوده میشود و پردههای حجاب و تاریكی بیشتری بر قلبشان سایه میافكند. در مراحل آغازین زندگی قلبشان تاحدی پاك و باصفاست، اما پس از آن براثر گناهانی كه پیوسته مرتكب میشوند، قلبشان تاریكتر میگردد و از حق دورتر میشوند؛ آنسان كه گاهی برگشت به حق برای آنان بسیار دشوار میگردد. اگر گفته میشود كه اهلبیت(علیهم السلام) به عالیترین مراتب معرفت حقیقی و عرفان خدا نائل گشتند، آن عرفان و شناخت و معرفت را آنان در سایة عبادت خالصانة خداوند فراهم آوردند. آنگاه در پرتو آن عرفان ناب، همهچیز دربرابر عظمت و شكوه الهی رنگ میبازد و بیاعتبار میشود. البته عرفان چون هر كالای كمیاب و ارزشمندی، بدل و نمونههای تقلبی فراوانی از آن
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج46، باب 8، ص135، ح25.
2. صدوق، توحید، ص109.
عرضه میشود. كوزة سفالی، جنس تقلبی ندارد، چون كوزه كالایی كمارزش است و مادة آن كه گل است نیز فراوان یافت میشود و ازاینجهت كسی درصدد برنمیآید كه جنس تقلبی آن را عرضه كند. اما طلا و مروارید چون ارزشمند و گرانقیمت است، نمونههای تقلبی فراوان از آن عرضه میشود و غالباً برای كالاهای قیمتی و كمیاب، جنسهای بدلی و تقلبی، بیشتر از جنسهای اصلی است. عرفان ناب علوی بسیار كمیاب و ارزشمند است، اما عرفانهای كاذب و قلابی در گوشهگوشة جهان، فراوان عرضه میشود. عدهای بهدلیل افزایش گرایش مردم و بهخصوص جوانان به عرفان، پیوسته درصدد ارائة معجونی از آدابورسوم انحرافی به نام عرفان برمیآیند و فرقههای مختلف برای به دام كشیدن مردم، عرفانهای گوناگون با اسمهای متنوعی عرضه میكنند كه همة آنها باعث انحراف و فساد جامعه میشوند. ما اگر درصدد شناخت عرفان ناب علوی هستیم، باید آن را در لابهلای دعاها و مناجاتها و ازجمله مناجات عارفین جستوجو كنیم.
بهحمدالله و بهبركت انقلاب اسلامی، امروزه عرفان متقاضی و طالب فراوانی دارد و بهدلیل این تقاضای زیاد و رو به رشد و عرضه نشدن عرفان ناب و اصیل، عرفانهای كاذب و قلابی فراوانی در جامعه عرضه میشود. ما باید باور كنیم كه حقیقت محض و معارف اصیل و ناب در دستگاه اهلبیت(علیهم السلام) یافت میشود و جای دیگر خبری نیست. آنچه دیگران عرضه میكنند یا مخلوطی از معارف اهلبیت(علیهم السلام) و معارف انحرافی است كه بهصورت عرفان ناخالص عرضه میشود، نظیر طلایی كه نیم آن طلا و نیم دیگر آن مس است؛ یا یكپارچه عاری از حقیقت و فاسد و نمایشگر راه شیطان است. پس جا دارد كسانی كه طالب عرفان حقیقی الهی هستند به جستوجو در معارف بلند و ازجمله مناجاتهای اهلبیت(علیهم السلام) بپردازند و از مضامین آنها كمال استفاده را ببرند تا از این گذر به معارف ناب الهی و عرفان اصیل علوی دست یابند.