فصل دوم: نزول قرآن

 

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فصل دوم

نزول قرآن

 

 

 

 

 

نزول قرآن، یكى از محورهاى مهم علوم قرآنى است كه مسایل متعددى، از جمله: نازل كننده قرآن، چگونگى وحى قرآنى، دریافت‌كننده قرآن، چگونگى نزول، زمان، انواع و مراتب نزول را دربر مى‌گیرد. در این قسمت به بررسى این مسایل مى‌پردازیم.(1)

‌‌ پیش از بررسى محورهاى مهم نزول قرآن، واژگان مختلفى را كه قرآن مجید در بیان نزول قرآن از آن‌ها سود جسته و احیانا به ویژگى یا به بُعد خاصى از نزول قرآن نظر دارند، مرور خواهیم كرد.

واژگان بیانگر نزول قرآن

در قرآن مجید، به آیات فراوانى بر مى‌خوریم كه از نزول قرآن و انتساب آن به خداوند سخن گفته‌اند.از آن‌جا كه ذكر همه آن موارد ضرورت ندارد و با ظرفیت مباحث این كتاب متناسب نیست، در هر مورد به ذكر یكى دو نمونه اكتفا مى‌شود؛ چنانكه در مفاد و مدلول واژگان به‌كار رفته در این آیات نیز احیانا آراى مختلفى وجود دارد كه بررسى و نقد آن، مجال دیگرى را مى‌طلبد و در این‌جا صرفاً یكى از آن دیدگاه‌ها كه طبعاً به نظر ما با ظاهر آیات تناسب بیش‌ترى دارد، مطرح مى‌شود.

1. نزول، انزال و تنزیل

این واژگانِ داراى یك مادّه لغوى بیشترین و شاید گویاترین واژگانى هستند كه در بیان نزول قرآن به‌كار رفته‌اند.


1. مسایل یاد شده را مى‌توان از دیدگاه‌هاى مختلف قرآنى، روایى و احیاناً تاریخى و عقلى مورد بررسى قرار داد كه چه بسا نتایج متقاوت و گاه ناسازگار با یك‌دیگر به‌دست آید و خود، زمینه ساز مسأله یا معضله دیگرى شود و آن چگونگى حل ناسازگارى این دستاوردهاى مختلف است.

‌‌ خداوند در آیه 193 و 194 از سوره شعراء مى‌فرماید:

نزل به الرّوح الامین * على قلبك لتكون من المنذرین؛

روح‌الامین [=فرشته وحى] آن [قرآن] را بر قلب تو فرود آورد تا از بیم دهندگان باشى.

در آیه 176 بقره نیز مى‌فرماید:

ذلك بانّ اللّه نزّل الكتاب بالحقّ؛

آن [عذاب] به این دلیل است كه خداوند كتاب [قرآن] را به حق فرو فرستاد.

و در آیه 21 سوره حشر آمده است:

لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأیته خاشعا متصدّعا من خشیة اللّه؛ اگر این قرآن را بر كوهى فرو مى‌فرستادیم، یقیناً آن را از ترس [و درك عظمت] خدا فروشكسته و از هم پاشیده مى‌دیدى.

‌‌ برخى از آیاتى (سه آیه پیشین) كه در مقام بیان نزول قرآن از این واژگان سود جسته‌اند، مربوط به كل قرآن و برخى دیگر نظیر آیه اوّل از سوره نور (سورة انزلناها)ناظر به بخش خاصى از قرآن است. برخى دیگر از این آیات هر چند از زبان غیر خدا و گاه نزول قرآن را به عنوان استهزا، بیان مى‌كنند، ولى حاكى از مطرح بودن چنین ادعایى از سوى خدا و قرآن است؛ مانند آیه 32 سوره فرقان:

وقال الّذین كفروا لولا نزّل علیه القرآن جملة واحدة؛

و كسانى كه كافر شدند، گفتند: چرا قرآن یك‌جا و یك‌باره بر او [=پیامبر] فرود نیامده است؟

مجموع این دسته آیات با اختلافى كه در مرتبه دلالت دارند، ادعاى این كتاب مبنى بر نزول از سوى خدا را نشان مى‌دهند.

‌‌ مفاد «نزول» كه به تبع آن، معناى انزال و تنزیل از جهت مادّه آن روشن مى‌شود، در توضیح عنوان دهم و یازدهم از عناوین استقلالى قرآن بیان شد و در این‌جا تفاوت انزال و تنزیل كه ناظر به هیأت و شكل این دو واژه است، بیان مى‌شود.

بعضى از مفسران و لغت شناسان فرق بین انزال و تنزیل را چنین بیان كرده‌اند: انزال، دلالت بر نزول دفعى، و تنزیل، دلالت بر نزول تدریجى دارد و در باب نزول قرآن، آن‌گاه كه وحدت و دفعى بودن لحاظ شده، تعبیر انزال به‌كار مى‌رود؛ مانند آیه 185 سوره بقره:

شهر رمضان الّذى انزل فیه القرآن؛ ماه رمضان كه در آن قرآن فرود آمده است.

و مواردى كه تكثیر و تدریج در نظر بوده، از تعبیر تنزیل استفاده شده است؛ مانند:

انّا نحن نزّلنا الذّكر وانّا له لحافظون؛(1)

به راستى ما خود ذكر [قرآن] را فرو فرستادیم و به راستى ما نگهبانان آن هستیم.(2)

‌‌ البته اثبات این مطلب در همه موارد مشكل است؛ به عنوان مثال، در آیه 114 انعام مى‌فرماید:

افغیر اللّه ابتغى حكما و هو الّذى انزل الیكم الكتاب مفصّلا؛ آیا غیر خدا را به داورى خواهم با آن‌كه او كسى است كه كتاب را تفصیل یافته به سوى شما فرو فرستاد؟

‌‌ در آیه 16 حج (و كذلك انزلناه آیات بیّنات وانّ اللّه یهدى من یرید؛ و بدین‌سان آن [قرآن] را [به صورت] نشانه‌هایى روشن فرو فرستادیم و به راستى خدا هر كس را بخواهد هدایت مى‌كند) با آن‌كه تكثیر و تدریج در نظر است، از تعبیر «انزال» استفاده شده است . از سوى دیگر در آیه شریف «و قال الذین كفروا لولا نزّل علیه القرآن جملة واحدة»(3) كه نزول همه قرآن یك‌پارچه و دفعة واحده در نظر است، تعبیر تنزیل به‌كار رفته و در آیه:

و قد نزّل علیكم فى‌الكتاب ان اذا سمعتم آیات اللّه یكفر بها و یستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتى یخوضوا فى حدیث غیره؛ و به تحقیق خداوند در كتاب [قرآن] [این دستور] را بر شما فرود آورد كه هرگاه شنیدید آیات خدا مورد كفر و استهزا قرار مى‌گیرد، با آنان [=كافران و استهزا گران] منشینید تا به سخنى غیر از آن درآیند

‌‌ با این‌كه نظر به مطلب واحدى است، واژه «نزّل» استعمال شده است؛(4) از این رو، معتقدان به دلالت تنزیل بر نزول تدریجى، و انزال بر نزول دفعى، در صدد توجیه آیات پیشین


1. حجر، 9.

2. در بیان معتقدان به این دیدگاه، اختلاف نظرهایى در جزییات مسأله وجود دارد؛ نظیر آن‌كه برخى مانند راغب اصفهانى این تفاوت را ویژه كاربرد این دو تعبیر در نزول قرآن و ملائكه مى‌داند و برخى مانند مرحوم علامه طباطبایى در برخى موارد این تفاوت را تفاوت غالبى (در بیش‌تر موارد) مى‌داند؛ ولى در اصل مسأله (دلالت تنزیل بر تدریج و انزال بر دفعى بودن در آیات دال بر نزول قرآن) اتفاق نظر به چشم مى‌خورد. براى توضیح بیش‌تر رجوع كنید به كتب تفسیر ذیل آیات مربوطه از جمله به: طباطبایى، علامه محمدحسین؛ المیزان فى تفسیر القرآن؛ چ 1، قم: جماعة المدرسین[بى‌تا] ج 2؛ ص 15 ج 3؛ ص 7 و ج 15؛ ص 316 و رازى، فخرالدین محمد؛ مفاتیح الغیب [= التفسیر الكبیر]، چ 3، بیروت: داراحیاء التراث، [بى‌تا] ج 2، ص 116 و راغب اصفهانى، ابوالقاسم حسین؛ همان.

3. فرقان، 32.

4. در برخى از كتاب‌هاى تفسیر، موارد دیگرى كه با این دیدگاه قابل توجیه نیست، ذكر شده است؛ براى مثال: ر.ك: رازى، زین‌الدین محمد؛ اسئلة القرآن المجید و اجوبتها؛ چ 2، مطبعه مهر، 1390، ص26 ـ آلوسى، شهاب‌الدین محمود؛ همان، ج 1، ص 193.

و آیات مشابه آن كه در قرآن فراوان یافت مى‌شود، بر آمده و یا به توجیه مقصود از نزول دفعى و تدریجى پرداخته‌اند.(1)

‌‌ وجه دیگر در تفاوت این دو كلمه كه روشن‌تر به نظر مى‌رسد و شاید بتوان آن را بدون استثنا بر تمامى آیات مورد بحث تطبیق داد، این است كه: انزال، فقط بر اصل نازل كردن (تعدیه نزول) دلالت دارد و در مفهوم آن، دفعى یا تدریجى بودن و وحدت یا كثرت نهفته نیست؛ بنابراین، با وحدت و كثرت و دفعى یا تدریجى بودن سازگار است؛ ولى در تنزیل، به مناسبت ساخت «تفعیل» معناى كثرت (و نه تدریج) لحاظ شده است این كثرت گاهى در ناحیه فعل است؛ مانند «طوّفت الكعبة»؛ یعنى كعبه را مكرر طواف كردم و گاهى در ناحیه فاعل است؛ مانند «موّتت الآبال»؛ یعنى شتران بسیارى مردند، و گاهى در مورد مفعول است؛ مانند «غلّقت الابواب»؛ یعنى درهاى بسیارى را بست.(2)

‌‌ در مورد نزول قرآن، همان‌طور كه كثرت به لحاظ تعدد آیات (كثرت در مفعول) مى‌تواند منظور باشد، كثرت به لحاظ تعدّد مراتب نزول (نوعى كثرت در فعل) نیز مى‌تواند در نظر باشد؛ زیرا چنان‌كه قبلا اشاره شد، بین مرتبه حقیقى قرآن (مرتبه‌اى از علم خداوند) تا مرتبه الفاظ و مفاهیم، فاصله و مراتب زیادى وجود دارد و به این اعتبار، استفاده از واژه تنزیل در مورد نزولِ یك آیه یا مطلب و در مورد نزول مجموعِ قرآن حتى به عنوان یك واحد اعتبارى یا حقیقى نیز درست است.

‌‌ بر فرض عدم پذیرش این نظر، مى‌توان گفت : انزال و تنزیل هر دو متعدىِ نزول و از قبیل مترادفانند و كاربرد هر یك به جاى دیگرى درست است؛ از این‌رو یك موضوع در سوره‌اى با واژه تنزیل، و در سوره‌اى دیگر با تعبیر انزال از آن یاد مى‌شود؛ مانند آیات شریف:

و قالوا لولا نزّل علیه آیة من ربّه؛(3)

و گفتند: چرا از سوى خداوندگارش بر او معجزه‌اى [غیر از قرآن] فرود نیامده است.

و یقولون لولا اُنزل علیه آیة من ربّه؛(4)

و كافران] مى‌گویند: چرا از سوى خداوندگارش بر او معجزه‌اى [غیر از قرآن]فرود نیامده است؟


1. ر.ك. به: علامه طباطبایى، محمدحسین؛ همان. ج 2. ص 15. ج 3. ص 7.

2. ر. ك. به: تفتازانى، مسعود؛ شرح التصریف، چاپ شده در «جامع المقدمات» چ 1، تهران: كتابفروشى علمیه اسلامیه، ص 73.

3. انعام، 37.

4. یونس، 20.

‌‌ هر دو آیه، اعتراض مشركان را مبنى بر این‌كه چرا از سوى خدا آیه‌اى بر پیامبر نازل نشده، مطرح مى‌كنند.(1)

2. مجیئ

براى تفهیم فرود آمدن قرآن در آیات شریف، بیش از 35 مورد مشتقات این مادّه لغوى (جاء، جائك، جئناك و ...) به‌كار رفته است.

‌‌ بعضى از این آیات بر اصل آمدن قرآن به عنوان مطلبى حق، دلالت دارند؛ بدون آن‌كه آورنده قرآن را معرفى یا كسى را كه قرآن به سوى او آمده، مشخص كنند؛ مانند آیه 81 سوره اسراء:

و قل جاء الحقّ و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا؛

و بگو حق آمد و باطل نابود شد؛ راستى كه باطل نابود شدنى است.

‌‌ آیه 49 سوره سبأ نیز چنین است.

‌‌ برخى دیگر از این آیات، بر نزول قرآن بر پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) دلالت دارند؛ مانند:

ولا تتّبع اهوائهم عما جائك من الحقّ؛(2)

و با روى‌گردانى از حقى كه برایت آمده، از هواهاى آنان پیروى مكن.

‌‌ آیات 94 از سوره یونس و 120 از سوره هود نیز از این مورد است.

‌‌ بعضى دیگر، آمدن قرآن از سوى خدا به‌سوى مردم را بیان مى‌كنند؛ مانند:

و لقد جائهم من ربّهم الهدى؛(3)

و به تحقیق آنان را از سوى خداوندگارشان رهنمود [بایسته]آمد.

‌‌ آیات: 57 و 108 سوره یونس و 174 سوره نساء و نظیر این آیات آیات 52 اعراف و 87 زخرف است.


1. از این رو برخى مدعى شده‌اند كه هر گاه فعلى لازم باشد و با رفتن به باب تفعیل؛ متعدى شود، نشان آن است كه بر كثرت دلالت ندارد و كثرت در مواردى استفاده مى‌شود كه فعل، متعدى نشود یا قبل از آن‌كه در ساخت باب تفعیل قرار گیرد، متعدى باشد و در كلام عرب، موردى یافت نمى‌شود كه فعل لازم با رفتن به باب تفعیل، هم متعدى شود و هم بر كثرت دلالت كند. ر.ك: رازى، فخرالدین محمد؛ همان و آلوسى، شهاب‌الدین محمود؛ همان.

2. مائده، 48.

3. نجم، 23.

‌‌ آیات دیگرى صرفاً از آمدن قرآن به سوى مردم سخن مى‌گویند؛ بدون آن‌كه از آورنده آن، سخنى به میان آورند؛ مانند:

ولمّا جاءهم الحقّ قالوا هذا سحر و انّا به كافرون؛(1)

و چون حق به سوى آنان آمد، گفتند: این جادوست و ما به آن كافریم.

‌‌ و مانند آیه 32 زمر و 68 عنكبوت.

‌‌ و سرانجام در برخى دیگر از این آیات تصریح شده كه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) قرآن را براى مردم آورده است؛ مانند:

قد جاءكم الرّسول بالحقّ من ربّكم؛

به تحقیق فرستاده [ما]، حق [=قرآن] را از سوى خداوندگارتان برایتان آورد.

‌‌ نساء، 170 و نیز آیات 70 مومنون، 37 صافات و 6 صف.(2)

‌‌ بیان یك مطلب در قالب‌هاى متعدد و متنوع، به لحاظ شرایط ویژه‌اى است كه نزول آیات در آن صورت گرفته و هر یك مى‌تواند اشاره به نكته یا نكته‌هایى باشد كه در كتاب‌هاى معانى بیان در باب‌هاى ذكر فاعل، مفعول، متعلق، ویژگى‌هاى آن‌ها و حذف آن‌ها مطرح شده است.

3. اتیان و ایتاء

نزول قرآن، در حدود ده مورد با مشتقات این دو واژه بیان شده است؛ مانند:

و لقد آتیناك سبعاً من المثانى و القرآن العظیم؛(3)

بل اتیناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون؛(4)

بلكه ما یادآورى و پندشان را [برایشان] آوردیم؛ پس آنان از یادآورى و پندشان روى‌گردانند.

آیات 99 و 133 طه نیز از همین مواردند.


1. زخرف، 30.

2. در این آیات، چند احتمال وجود دارد كه اگر مقصود از كلمه حق (مصداق آن) قرآن باشد، مربوط به این بحث مى‌شود وگرنه ارتباطى با بحث كنونى ندارد.

3. حجر، 87.

4. مؤمنون، 71.

4. وحى و ایحاء

این كلمه و مشتقات آن (أوحى، یوحى و...) در حدود 40 مورد، بیانگر نزول قرآن است؛ مانند:

و كذلك اوحینا الیك قرآناً عربیاً؛(1) و بدینسان قرآنى عربى را به تو وحى كردیم.

ذلك مما اوحى الیك ربُّك من الحكمة؛(2)

آن [حقایق] حكمت‌هایى است كه خداوندگارت به تو وحى كرده است.

‌‌ برخى از این آیات، مانند آیه اوّل، ناظر به نزول كل قرآن است و در برخى دیگر مانند:

تلك من انباء الغیب نوحیها الیك؛(3)

آن [حقایق] از خبرهاى پنهان [غیبى] است كه به تو وحى مى‌كنیم،

‌‌ نزول بخشى از قرآن را مدنظر دارد و برخى مى‌تواند شامل وحى‌هاى غیر قرآنى هم بشود؛ مانند:

واتّبع ما یوحى الیك من ربّك؛(4)

و از آن‌چه از سوى خداوندگارت به تو وحى مى‌شود، پیروى كن.

این مورد، احادیث وحى‌شده به پیامبر را هم دربرمى‌گیرد. توضیح معناى وحى و كاربردهاى قرآنى آن، در بحث عناوین مستقل، در ذیل واژه وحى گذشت و تشریح ویژگى‌هاى وحى به پیامبران و انواع آن، در مبحث راه و راهنماشناسى مطرح خواهد شد.

5. قرائت و تلاوت

مشتقات واژه «قرائت» چهار بار در بیان نزول قرآن به‌كار رفته است كه عبارتند از:

انّ علینا جمعه و قرآنه * فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه؛(5) راستى كه گردآوردن و خواندن آن [آیات قرآن] بر عهده ماست؛ پس آنگاه كه آن را خواندیم خواندنش را پى‌گیر.

سنقرئك فلا تنسى؛(6)


1. شورى، 7.

2. اسرا، 39.

3. هود، 49.

4. احزاب، 2.

5. قیامت، 17 و 18.

6. اعلى، 6.

‌‌ از مشتقات واژه تلاوت نیز شش مورد بدین ترتیب در باب نزول قرآن استفاده شده است:

تلك آیات اللّه نتلوها علیك بالحقّ؛(1) آن آیات خداست كه به حق بر تو تلاوت مى‌كنیم.

‌‌ توضیح معناى قرائت، در ذیل واژه قرآن در فصل قبل گذشت و «اقراء» به معناى خواندن نوشته‌اى براى دیگرى به منظور تأیید مطالب یا تصحیح اشتباه است و در این‌جا مقصود آن است كه اى پیامبر! خدا یا فرشته وحى، قرآن را به گونه‌اى بر تو مى‌خواند (اقراء) كه فراموش نخواهى كرد. توضیح بیشتر موضوع، در بحث از چگونگى تلقّى و دریافت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)نسبت به وحى خواهد آمد. واژه «اقراء» از جمله تعابیرى است كه مى‌تواند به این نكته اشعار داشته باشد كه پیامبر اكرم، قبل از نزول تدریجى قرآن از حقایق قرآنى، مطلع بوده و براى تأیید آن‌ها بار دیگر بر او خوانده مى‌شود.

‌‌ «تلاوت» به معناى قرائت است؛ جز آن‌كه تلاوت، به قرائت كتاب‌هاى مقدس اختصاص دارد؛ ولى قرائت اعم از آن است.

6. ترتیل

از این واژه، فقط در یك آیه براى بیان نزول قرآن استفاده شده است:

و رتّلناه ترتیلا؛(2) قرآن را با درنگى ویژه و پیاپى بر تو خواندیم.

خداوند متعال، در آیه 4 مزّمل به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دستور مى‌دهد كه قرآن را با ترتیل بخواند:

ورتّل القرآن ترتیلا؛ و قرآن را با درنگى ویژه و پیاپى بخوان.

‌‌ «ترتیل» به معناى خواندن با تأمل، با درنگ و پیاپى است؛ به گونه‌اى كه مطلب به خوبى دریافت و مؤثر شود. در روایات، خواندن قرآن با ترتیل این‌گونه تفسیر شده است:

هو ان تتمكّث فیه و تحسّن به صوتك لاتنثره نثر الرّمل و لاتهزّه هزّ الشعر ولكن اقرع به القلوب القاسیة؛

‌‌ ترتیل آن است كه در قرآن درنگ كنى و آن را با صداى زیبا بخوانى و مانند پخش‌كردن شن‌ریزه، كلمات و آیات را جدا از هم و چونان خواندن شعر با ترجیع نخوانى؛ ولى با آن بر دل‌هاى سنگ شده بكوب [تا رام شود].(3)


1. بقره، 252؛ آل‌عمران، 58 و 108؛ جاثیه، 6؛ قصص، 3؛ صافات، 3.

2. فرقان، 32.

3. حرّ عاملى، محمد؛ وسائل الشیعه؛ چ 1، تهران: مكتبة الاسلامیة. 1377 ج 4، ص 856.

7. القاء و تلقّى

خداوند متعال، در این آیات، القاء و تلقّى را به قرآن نسبت مى‌دهد:

و انّك لتلقّى القرآن من لدن حكیم علیم؛(1)

و براستى تو قرآن را از ناحیه خداوند فرزانه و بسیار دانا دریافت مى‌كنى.

انّا سنلقى علیك قولا ثقیلا؛(2) به‌راستى ما گفتارى گران و سنگین بر تو مى‌افكنیم.

فالملقیات ذكرا؛(3) پس سوگند به [فرشتگان] القا كننده یادآورى و پند [قرآن].

در آیه 25 قمر، از قول مخالفان و منكران چنین نقل مى‌كند:

ءاُلقى الذّكر علیه من بیننا بل هو كذّاب اشر؛

آیا یادآورى و پند [خدا] از میان ما بر او نازل شده است بلكه او دروغ‌گویى خودپسند است.

و در آیه 86 قصص خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده است:

وما كنت ترجوا ان یلقى الیك الكتاب الارحمة من ربّك؛ و تو آن نبودى كه جز به رحمت خداوندگارت امید آن داشته باشى كه كتاب [قرآن] به تو القا شود.

‌‌ «القاء» به معناى افكندن، و تلقّى، به معناى استقبال كردن از چیزى است و مقصود از القاء، در این آیات در اختیار پیامبر قرار دادن و مقصود از تلقى؛ دریافت معارف وحیانى است.

8. تعلیم

در چهار مورد مشتقات واژه تعلیم در باب نزول قرآن به‌كار رفته است:

الرحمن علّم القرآن؛(4)[خداى] رحمن، قرآن را آموزش داد.

‌‌ نزول قرآن، بدین سبب تعلیم نامیده شده كه خداوند، معارف و دستورهاى خود را با نزول آیات، به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) یاد مى‌دهد.

9. قص

در موارد متعدد، غالباً در بیان نزول آیاتى كه داستان‌هاى قرآنى را دربردارد، مشتقات این واژه


1. نمل، 6.

2. مزمل، 5.

3. مرسلات، 6.

4. رحمن، 1 و 2؛ نساء، 13؛ یس، 69؛ نجم، 5.

به‌كار رفته است؛ مانند:

نحن نقصّ علیك احسن القصص بما اوحینا الیك هذا القرآن؛(1)

ما با وحى كردن این قرآن به تو، به بهترین بیان مطالب و داستانها را بر تو حكایت مى‌كنیم.

‌‌ و نیز هود، 100 و 120؛ انعام، 57؛ نحل، 118؛ نساء،‌164؛ غافر، 78 اعراف، 101؛ كهف، 13 و طه، 99.

‌‌ معناى اصلى «قصّ» پى‌گیرى است ـ كلمه قصاص به معناى پى‌گیرى جرمى كه انجام گرفته، از همین ریشه است ـ و به معناى بیان و نقل یك مطلب، از جمله داستان سرایى نیز به‌كار مى‌رود.

10. فرض

انّ الذّى فرض علیك القرآن لرادّك الى معاد؛(2) به‌راستى آن كس كه [تلاوت و تبلیغ] قرآن را بر تو لازم و حتمى كرده است، تو را به وعده گاهى [كه به تو وعده داده بود] باز خواهد گرداند.

‌‌ «فرض» به معناى الزامى، حتمى ساختن و واجب كردن است و به نمازهاى واجب فریضه مى‌گویند؛ هم‌چنین از احكام وجوبى، به فرایض تعبیر مى‌شود. مقصود از فرض قرآن، لزوم تلاوت و تبلیغ آن بر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است. برخى گفته‌اند: مقصود از این آیه، كل آیات قرآن نیست؛ بلكه احكام وجوبى آن است و به این لحاظ، تعبیر فرض به‌كار رفته است؛ ولى احتمال اول با ظاهر آیه سازگارتر است.

‌‌ چنان‌كه ملاحظه شد، این آیات، افزون بر بیان انتساب قرآن به خداوند متعال، بر برخى از ویژگى‌هاى نزول قرآن، نظیر با درنگ و پیاپى نازل شدن، پنهانى، غیر محسوس و همراه با تعلیم و آموزش بودن نیز دلالت دارند.

‌‌ افزون بر تعابیر یادشده، برخى از اوصاف قرآن نظیر: آیات الله، كلام الله و مانند آن كه در فصل قبل گذشت نیز بر از سوى خدا بودن قرآن دلالت دارد. آیات دیگرى نیز وجود دارد كه از دو مقوله پیشین نیست؛ ولى از سوى خدا بودن قرآن را با صراحت بیان مى‌كند؛ مانند آیه 37 سوره یونس كه مى‌فرماید:


1. یوسف، 3.

2. قصص، 85.

وما كان هذا القرآن ان یفترى من دون اللّه ولكن تصدیق الّذى بین یدیه وتفصیل الكتاب لاریب فیه من ربّ العالمین؛

و این قرآن این‌گونه نیست كه به دروغ به خدا نسبت داده شود؛ بلكه تصدیق كتاب‌هاى پیش از آن و تبیین و توضیح كتاب بى‌شك از سوى خداوندگار جهانیان است.

‌‌ اینك، پس از ذكر مهم‌ترین تعبیرهایى كه در مورد نزول قرآن به‌كار رفته، به محورهاى مرتبط با نزول این كتاب بزرگ مى‌پردازیم.

نازل‌كننده قرآن

مجموعه آیات شریف قرآن مجید را كه از نزول قرآن سخن مى‌گویند، از این دیدگاه مى‌توان در سه دسته قرار داد:

‌‌ دسته اوّل: آیاتى كه نازل كننده قرآن در آن‌ها ذكر نشده و نسبت به آن ساكت هستند؛ مانند:

شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن هدى للناس ...؛(1)

ماه رمضان كه در آن قرآن فرود آمده است؛ رهنمودى براى مردم.

الم یأن للّذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكراللّه وما نزل من‌الحقّ ولایكونوا كالّذین اوتوا الكتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قلوبهم وكثیر منهم فاسقون؛(2)

آیا براى كسانى كه ایمان آورده‌اند، وقت آن نرسیده كه دل‌هاشان به یاد خدا و حقیقتى كه فرود آمده، فروشكسته [و نرم] شود؟ و همانند كسانى نباشند كه پیش از این به آنان كتاب داده شد و مدت زمانى طولانى بر آنان گذشت؛ پس دل‌هاشان سخت گردید و بسیارى از آنان فاسق هستند.

‌‌ آیات 185 بقره و 19 انعام نیز از این دسته‌اند.

‌‌ دسته دوم: آیاتى كه نازل كننده قرآن را خداوند متعال معرفى مى‌كنند؛ نظیر:

اللّه نزّل أحسن الحدیث كتاباً متشابهاً مثانى تقشعرّ منه جلود الّذین یخشون ربّهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللّه ذلك هدى اللّه یهدی به من یشاء و من یضلل اللّه فماله من هاد؛(3) و خداوند نیكوترین سخن را به صورت كتابى همگون و قطعه قطعه فرو فرستاد كه از


1. بقره، 185.

2. حدید، 16. این آیه در صورتى در این دسته قرار مى‌گیرد كه «مِن» در جمله «ما نزل من الحقّ» بیانیة یا تبعیضیه باشد و اگر نشویه باشد، در دسته دوم قرار مى‌گیرد.

3. زمر، 23.

[خواندن و شنیدن] آن، پوست بدن آنان كه از خداوندگارشان مى‌هراسند، منقبض شود و به لرزه درآید؛ سپس پوست‌ها و دل‌هاشان به یاد خدا نرم گردد. آن رهنمود خداست كه هر كه را خواهد به آن راه نماید و هر كس را خدا گمراه كند، او را هیچ راهنمایى نیست.

‌‌ دسته سوم: آیات شریفى هستند كه از نقش جمعى از فرشتگان در نزول قرآن سخن مى‌گویند و به ویژه حضرت جبرئیل را نازل‌كننده قرآن مى‌دانند؛ نظیر:

نزل به الرّوح الامین * على قلبك لتكون من المنذرین؛(1)

روح الامین آن را بر قلب تو فرود آورد تا از بیم دهندگان باشى.

قل نزّله روح القدس من ربّك بالحقّ لیثبّت الّذین آمنوا وهدى وبشرى للمسلمین؛(2)

بگو: آن [قرآن] را روح القدس از سوى خداوندگارت به حق فرود آورده تا كسانى را كه ایمان آورده‌اند استوار كند و رهنمود و مژده‌اى براى مسلمانان باشد.

انّه لقول رسول كریم * ذی قوّة عند ذی العرش مكین * مطاع ثَمّ امین؛(3) به راستى كه قرآن، گفتار فرستاده‌اى ارجمند، توانا، بلند پایگاه نزد خداوند عرش، فرمانروا و امین است.

قل من كان عدوّاً لجبریل فانّه نزّله على قلبك باذن اللّه؛(4) بگو: هر كس كه دشمن جبرئیل است [بداند] كه به راستى او آن [قرآن] را با اجازه خدا بر قلب تو فرود آورده است.

فی صحف مكرّمة * مرفوعة مطهّرة * بایدی سفرة * كرام بررة؛(5)

[قرآن]در صحیفه‌هایى ارجمند، والا و پاك، در دست سفیران گرامى و نیكوكار [خداوند]است.

عالم الغیب فلا یُظهر على غیبه احداً * الاّ من ارتضى من رسول فانّه یسلك من بین یدیه و من خلفه رصداً * لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربّهم ...؛(6)[خداوند] داناى نهان [=غیب]؛


1. شعرا، 193 و 194.

2. نحل، 102.

3. تكویر، 19ـ 21.

4. بقره، 97.

5. عبس، 13ـ 16.

6. جن، 26 و 27. برخى گفته‌اند: مقصود از «رسول» در آیه چهلم الحاقه نیز فرشته وحى است؛ ولى به نظر مى‌رسد كه مقصود، پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) باشد؛ در هر دو صورت، بر وساطت جمعى از فرشتگان و نگهبانى آنان از وحى در هنگام نزول دلالت دارد؛ هر چند در صورت اوّل، با بحث مناسب‌تر است. نظیر این آیه است آیه پنجم و ششم نجم كه مى‌فرماید: «علّمه شدید القوى ذومرّة فاستوى و هو بالافق الاعلى؛ قرآن را فرشته بس نیرومند [خدا]به او آموخته است؛ [فرشته‌اى] فهیم و خردمند كه در افق اعلى [به چهره واقعى‌اش] جلوه‌گر شد. ظاهر این آیه، تعلیم قرآن بهوسیله فرشته وحى به پیامبر است؛ گرچه احتمال دارد تعلیم خدا به پیامبر باشد.

پس كسى را بر غیب خویش آگاه نسازد؛ مگر فرستاده‌اى را كه بپسندد كه براستى از هر جهت برایش نگهبانى گسیل دارد تا بداند [و معلوم دارد] كه پیام‌هاى خداوندگارشان را رسانده‌اند.

‌‌ در مورد این دسته آیات، چند نكته شایان توجه است:

‌‌ 1. فرشتگان وحى، كارهاى متعددى از قبیل نازل كردن، در دست داشتن لوحه‌هاى وحى، و نگهبانى از آن را انجام مى‌دهند كه در بحث چگونگى نزول به آن خواهیم پرداخت.

‌‌ 2. حضرت جبرئیل(علیه السلام) فرماندهى گروه فرشتگان وحى را به عهده دارد. این مطلب از واژه «مطاع» و از تصریح به اسم و اوصاف ویژه ایشان، و نسبت نزول به ایشان در آیات متعدد استفاده مى‌شود.

‌‌ 3. روح الامین، روح القدس و رسول كریم از اوصاف جبرئیل(علیه السلام) است كه به لحاظ امانت، قداست و كرامت وى در پیشگاه الهى با این اوصاف از او یاد شده و اسم عَلَم ایشان نیست؛ بنابراین اشكالى ندارد كه همین واژه‌ها در آیه(1) یا روایتى، بر فرشته‌اى دیگر اطلاق شود.(2)

‌‌ 4. در آیات دو دسته اخیر، براى قرآن مجید دو نازل كننده (خداوند متعال و فرشتگان وحى) ذكر شده بود كه ظاهر هر دو دسته نسبت، حقیقى است و حمل بر مجاز در یكى و حقیقت در دیگرى، وجهى ندارد.

‌‌ از سوى دیگر، اسناد حقیقى یك فعل به دو فاعلِ در عرض هم، به ویژه در این‌جا معنا ندارد؛(3) زیرا هیچ موجودى در عرض خداوند قرار ندارد؛(4) بنابراین تنها وجه درست این است كه بگوییم: مقصود، اسناد حقیقى به دو فاعل در طول هم است؛ بدین صورت كه


1. چنان‌كه در آیه 87 و 253 بقره و 110 مائده، روح القدس، فرشته مؤید حضرت عیسى (علیه السلام)معرفى شده است.

2. و نیز احتمال دارد كه جبرئیل افزون بر آن‌كه در نزول وحى نقش دارد، در امور دیگرى از قبیل تأیید انبیا هم نقش ایفا كند و چه بسا مقصود از «روح القدس» كه برخى از این كارها به او نسبت داده شده، جبرئیل باشد.

3. یعنى افزون بر آن‌كه قاعده مسلم فلسفى «امتناع توارد دو علت حقیقى بر معلول واحد حقیقى» نیز شامل این مورد مى‌شود، خصوصیت مورد نیز نقش دارد؛ زیرا با صرف نظر از آن قاعده، طبق بینش قرآنى هیج وجودى در عرض خداوند علیت و فاعلیت ندارد و همه آفریده اویند.

4. این وجه جمع كه نازل كننده برخى آیات، خداوند و نازل كننده برخى دیگر فرشتگان (هرچند به اذن خدا) باشند نیز بر خلاف ظاهر آیات و نادرست است.

فرشته‌هاى وحى، نازل كننده قرآن به اذن خدا هستند و خداوند متعال، فوق ایشان و در طول آن‌ها، نازل كننده حقیقى قرآن است. این وجه، به روشنى از آیات یاد شده استفاده مى‌شود و تعابیرى از قبیل: «فانّه نزّله على قلبك باذن اللّه» و «نزّله روح القدس من ربّك» دلالت دارد كه این دو اسناد، در طول یك‌دیگرند و فرشته وحى به اذن و امر الهى، قرآن را نازل مى‌كند. نتیجه دیگرى كه از مطلب پیشین به‌دست مى‌آید، این است كه با توجه به این وجه جمع، جاى این توهّم كه جبرئیل، چیزى را از طرف خودش به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) القا كرده، باقى نمى‌ماند.(1)

دریافت‌كننده قرآن

نظیر آن‌چه در نازل كننده قرآن مطرح بود، در منزّل علیه آن نیز مطرح است. در برخى از آیاتِ بیانگر نزول قرآن، سخنى از منزل علیه قرآن به میان نیامده؛ مانند:

انّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون؛(2)

به‌راستى كه ما خود «ذكر» را فرو فرستادیم و به‌راستى كه ما نگهبانان آن هستیم.

انّ ولیّی اللّه الّذی نزّل الكتاب و هو یتولّى الصّالحین؛(3) به‌راستى كه ولىّ من خداوندى است كه كتاب را فرو فرستاد و او ولایت بندگان شایسته [خویش]را به عهده مى‌گیرد.

‌‌ منزّل علیه قرآن، در آیات فراوانى پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) معرفى مى‌شود؛ مانند:

... و آمنوا بما نزّل على محمّد وهو الحقّ من ربّهم؛(4)

و به آن‌چه بر محمد فرود آمده و آن حق و از سوى خداوندگارشان است، ایمان آوردند.

انّا انزلنا الیك الكتاب ...؛(5) به‌راستى ما، خود، كتاب را به‌سوى تو فرو فرستادیم.


1. در دو آیه شریف: «ینزّل الملائكة بالرّوح من امره على من یشاء من عباده؛فرشتگان را همراه با «روح» به فرمان خویش بر هر یك از بندگانش كه بخواهد فرو مى‌فرستد.» (نحل، 2) «تنزّل الملائكة والرّوح فیها باذن ربّهم من كل امر؛ فرشتگان و «روح» در آن شب (قدر) با اجازه خداوندگارشان براى هر كارى فرود مى‌آیند» (قدر، 4) هر چند احتمال آن‌كه مقصود از روح، حضرت جبرئیل(علیه السلام) باشد وجود دارد، ولى طبق بیان روایات و استدلالى كه در آن‌ها مطرح شده، روح، فرشته‌اى بزرگ‌تر از جبرئیل است. براى اطلاع از روایات ر.ك: «عروسى» حویزى، عبدعلى؛ تفسیر نورالثقلین؛ چ 2، قم: المطبعة العلمیه، 1358 ج3؛ ص 39 و 215 و ج 5؛ ص 638.

2. حجر، 9.

3. اعراف، 196.

4. محمد، 2.

5. زمر، 2.

‌‌ دسته سوم از آیات، بر نزول قرآن بر مردم دلالت دارد؛ مانند:

یا ایّها النّاس قد جاءكم برهان من ربّكم و انزلنا الیكم نوراً مبیناً؛(1)

اى مردم! به تحقیق براى شما دلیلى روشن و مستحكم از سوى خداوندگارتان آمد و نورى روشنگر به سویتان فرو فرستادیم.

و ما انزل علیكم من الكتاب و الحكمة یعظكم به؛(2)

و آن‌چه از كتاب و حكمت بر شما فرود آمده است، شما را به آن پند مى‌دهد.

‌‌ چنان‌كه مشاهده شد، نزول قرآن با حرف تعدى «إلى» و «على» هم به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)و هم به «مردم» نسبت داده شده و تردیدى نیست كه قرآن، مستقیماً بر پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شده است و فقط آن حضرت؛ ظرف نزول، خزینه علمى الهى و مستودَع سرّ خداوند است و مردم به واسطه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و از طریق تلاوت آیات بر ایشان و شنیدن و فهم آن، از معارف قرآن بهره‌مند مى‌شوند؛ بنابراین، مقصود از نزول قرآن بر مردم آن است كه قرآن تا حدى تنزل یافته كه به قالب الفاظ و عبارات در آمده و براى مردم قابل فهم شده است؛ چون در نزول بر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)كه نزول بر قلب است، الفاظ و عبارات مادى مطرح نیست و اگر الفاظى هست ـ چنان‌چه از ظاهر آیات بر مى‌آید ـ الفاظ غیر مادّى است و این مردم هستند كه تا حد الفاظ و عبارات مادّى برایشان، تنزل لازم است. مقصود دیگر آن است كه چون قرآن نازل شده تا در اختیار مردم قرار گیرد و مردم آن را بفهمند و به آن عمل كنند، مى‌توان آن را نازل شده بر مردم و به‌سوى مردم دانست؛ یعنى به واسطه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بر آنان هم نازل شده است؛ از این‌روست كه در آیه 44 نحل مى‌فرماید:

وانزلنا الیك الذّكر لتبیّن للنّاس ما نزّل الیهم؛

و «ذكر» را به‌سوى تو فرو فرستادیم تا براى مردم آن‌چه را به سویشان فرود آمده، روشن سازى.

در آیه‌اى دیگر مى‌فرماید:

اولم یكفهم انّا انزلنا علیك الكتاب یتلى علیهم؛(3) آیا براى آنان بسنده نیست كه به‌راستى ما بر تو آن كتاب را كه بر آنان تلاوت مى‌شود، فرو فرستادیم؟


1. نساء، 174.

2. بقره، 231.

3. عنكبوت، 51.

چگونگى دریافت قرآن

چنان‌كه در بحث قبل ملاحظه شد، خداوند، در آیات شریف 13 و 14 سوره عبس و 2 بینه مى‌فرماید: قرآن كریم در لوحه‌هاى ارجمند، والا و پاكى است كه بهوسیله فرشته وحى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) خوانده مى‌شود، یا پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) خود آن را مى‌خواند.(1) این آیات دلالت دارد كه وحى، از سنخ دیدنى‌ها است؛ از سوى دیگر، آیه 19 تكویر و 18 قیامت دلالت دارد كه آیات نازل شده از سنخ شنیدنى‌ها است و سخن از این به میان آمده كه قرآن، گفتار فرشته وحى است و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)موظف است پس از قرائت فرشته وحى یا خداوند، آیات را تلاوت كند.

‌‌ آیات دیگرى، از نزول قرآن بر قلب پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) خبر مى‌دهند؛ مانند:

قل من كان عدوّاً لجبریل فانّه نزّله على قلبك باذن اللّه(2)

نزل به الرّوح الامین * على قلبك لتكون من المنذرین(3)

‌‌ آیات اخیر، بیانگر این حقیقت است كه آن‌چه بر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل مى‌شود، صدایى مادّى یا لوحه‌اى قابل حس با حواس ظاهرى نیست؛ بلكه با چشم دل و گوش جان دریافت مى‌شود؛ زیرا ظاهر مجموع آیات گذشته، سخن از یك حقیقت است و در این صورت اگر صوت یا لوحه‌اى مادّى در كار بود، نزول بر قلب معنا نداشت.(4)

‌‌ به علاوه، چنانچه در همین فصل خواهد آمد، نزول قرآن نزول مادّى و اعتبارى نیست؛ بلكه نزول معنوى است و نزول معنوى، با لوحه و صوت مادّى سازگارى ندارد؛ به همین دلیل، دیگران هنگام نزول وحى نه صوت وحى را مى‌شنیده و نه لوحه آن را مى‌دیده‌اند.(5) حالت


1. این مطلب با امّى و درس ناخوانده بودن پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) كه در بحث اعجاز قرآن خواهد آمد، منافات ندارد؛ زیرا اولا این نوشته‌ها، مادّى نیست و بحث امى بودن، مربوط به خواندن و نوشتن متعارف است كه مادّى است و ثانیاً امى بودن، ناظر به عدم قدرت بر خواندنِ به‌دست آمده از طرق عادى است و این خواندن، به‌صورت خارق‌العاده است.

2. بقره، 97.

3. شعرا، 4 و 193.

4. این نظریه كه بیان‌هاى مختلف قرآن در این موضوع، ناظر به بخش‌هاى مختلف قرآن است؛ به این معنا كه بخشى از قرآن به‌صورت صوت و بخشى به‌صورت لوحه و بخشى بر قلب نازل شده، خلاف ظاهر آیات است و تناسب مقام و سیاق این آیات بر خلاف آن گواهى مى‌دهد.

5. آن‌چه در خطبه 192 نهج البلاغه آمده كه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام) فرمود: «انّك تسمع ما اسمع وترى ما ارى الاّ انّك لست بنبى؛ [یا على] تو مى‌شنوى آن‌چه را من مى‌شنوم و مى‌بینى آن‌چه را من مى‌بینم؛ جز آن‌كه تو پیامبر نیستى»، با این مدعا منافات ندارد؛ زیرا على نفس پیامبر و در مرتبه بالایى از كمال است كه مى‌تواندفرشته وحى و لوحه وحى راببیند یا صوت آن را بشنود.

مدهوشى و نوعى از كار افتادن حواس ظاهرى پیامبر هنگام نزول وحى كه در تاریخ و روایات مطرح شده نیز این مطلب را تأیید مى‌كند.

‌‌ آیه شریف: وكذلك اوحینا الیك روحا من امرنا؛(1) و بدین سان ما به تو روحى را به فرمان خویش وحى كردیم. نیز مؤید، بلكه گواه این مطلب است.

‌‌ از آن‌چه گذشت، این موضوع روشن مى‌شود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) چگونه وحى را دریافت مى‌كرده است. آیات شریف دلالت دارد كه وحى، تمام مشاعر و قواى مدركه نفس پیامبر را فرا مى‌گرفته و با تمام وجود وحى را دریافت مى‌كرده و دریافت ایشان نه از سنخ علوم حصولى، بلكه از مراتب بالاى علم حضورى بوده است؛ بر این اساس، نادرستى این دیدگاه نیز روشن مى‌شود كه پیامبر براى تشخیص وحى آسمانى از غیر آن ـ و پى بردن به این‌كه آن‌چه دریافت مى‌كند، سخن خداست ـ به دلیل و برهان دیگرى غیر از وحىِ دریافت شده نیاز دارد و بطلان این نقل تاریخى كه: پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) گاه در وحى بودن آن‌چه از فرشته وحى مى‌شنیده، تردید داشته یا صداى شیطان را سخن فرشته حق مى‌پنداشته، آشكار مى‌شود؛ از سوى دیگر، این تلقى كه به صورت پنهان انجام مى‌گیرد (وحى)، نوعى تعلّم و (در نزول تدریجى) نوعى تأیید نسبت به آن‌چه پیامبر قبلا (از طریق نزول دفعى) دریافت كرده است (اقراء) را با خود دارد و به گونه‌اى است كه به خوبى دریافت مى‌شود (ترتیل) و هرگز فراموش نمى‌شود (فلا تنسى).

‌‌ در این باب، از دیرباز سؤال دیگرى مورد توجه مفسران و دانشمندان علوم قرآنى بوده آیا پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) هنگام دریافت وحى قرآنى، صرفاً معانى و معارف را دریافت مى‌كند و سپس خود، آن‌ها را در قالب الفاظ و عبارات مى‌ریزد؛ پس الفاظ و عبارات، ساخته و پرداخته پیامبر است یا آن‌كه فقط الفاظ را دریافت مى‌كند و همانند دیگران از طریق همین الفاظ، به معانى و معارف منتقل مى‌شود و پى مى‌برد؟ یا آن‌كه هم الفاظ و هم معانى از خداوند است و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) هر دو را از او دریافت مى‌كند؟(2)


1. شورى، 52.

2. دیدگاه دیگرى نیز مطرح شده كه هم لفظ و هم محتوا از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است و اِسناد به خدا در آیات قرآن، مانند بسیارى از اعمال و امور انسان‌ها است كه به خدا نسبت داده مى‌شود؛ زیرا خداوند زمینه‌هاى پیدایش چنین لفظ و محتوایى را در پیامبر فراهم ساخته است.

‌‌ این دیدگاه، به معناى نفى اعجاز قرآن است و با ظاهر، بلكه صریح آیات قرآن در خصوص قرآن و نزول آن سازگار نیست و نمى‌توان به آن اعتنا كرد. قول چهارمى نیز وجود دارد كه معانى را از خدا و الفاظ را از جبرئیل مى‌داند. ر.ك طباطبایى، محمد حسین؛ همان. ج 15، ص 317 ـ زركشى، بدرالدین محمد؛ ج 1، ص 291. ـ سیوطى، جلال‌الدین عبدالرحمن؛ الاتقان فى علوم القرآن؛ چ 1 دمشق ـ بیروت: دار ابن‌كثیر، 1407، ج 1، ص 139.

نزول قرآن در قالب الفاظ

آیات فراوانى دلالت دارند كه الفاظ و عبارات قرآن نیز از سوى خداوند متعال بر پیامبر نازل شده كه به اختصار از آن‌ها یاد مى‌شود:

‌‌ الف) آیات تحدّى: تحدى قرآن بدون شك شامل درخواست همانندآورى در فصاحت و بلاغت مى‌شود و فصاحت و بلاغت، ناظر به الفاظ و عباراتى است كه گوینده براى اداى مقصود خویش به‌كار مى‌برد؛ بنابراین، مفاد آیات تحدى آن است كه اگر در نزول این الفاظ و قالب‌هاى مشتمل بر این معانى از سوى خدا تردید دارید، در مقام معارضه و براى اثبات مدعاى خود، الفاظ و عبارات دیگرى مشابه این الفاظ و عبارات بیاورید. این بیان نشان مى‌دهد كه الفاظ و عبارات هم از سوى خدا نازل شده و ساخته و پرداخته ذهن هیچ انسانى، از جمله پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نیست.

‌‌ ب) تعابیرى نظیر قرائت: «فاذا قرأناه»، تلاوت: «نتلوها علیك بالحق»، ترتیل: «ورتّلناه ترتیلا» كه در مقام بیان نزول قرآن به‌كار رفته‌اند، ظهور قوى در نزول الفاظ و عبارات از سوى خدا دارند و از این ظهور، جز با قرینه و دلیل روشنى بر خلاف آن، نمى‌توان دست برداشت و چنین قرینه و دلیلى وجود ندارد. نظیر همین تعابیر است آیاتى كه مى‌فرماید: پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)هنگام دریافت وحى قرآنى، قرآن (خواندنى)، كتاب (نوشتنى) و صحف (لوحه‌ها) را دریافت مى‌كند یا لوحه‌هایى را كه در آن‌ها نوشته‌هاى ارزشمندى است تلاوت مى‌كند؛

رسول من اللّه یتلو صحفا مطهّرة * فیها كتب قیّمة؛ فرستاده‌اى از سوى خداوند كه صحیفه‌هاى پاكى را تلاوت مى‌كند كه در آنها نوشته‌هاى ارزشمندى است.

‌‌ ج) برخى از اوصاف قرآن نظیر: «كلام‌الله» و «كلمات الله» نیز با این نكته سازگار است كه قرآن در قالب الفاظ و عبارات نازل شده است؛ هم‌چنین به‌كار بردن واژه «لسان» در مورد قرآن، مانند: «و هذا كتاب مصدّق لسانا عربیّا لینذر الّذین ظلموا و بشرى للمحسنین» نیز دلالت دارد

كه الفاظ از سوى خداست؛ زیرا استفاده از تعبیر لسان در مورد مفاهیم و محتواى الفاظ، متعارف نیست؛ چنان‌كه واژه «عربى» به عنوان وصف واژه «لسان»، تناسبى با محتوا ندارد؛ خواه واژه «عربى» به معناى زبان عربى و خواه به معناى زبان فصیح باشد.

عربى بودن قرآن

آیات اخیر كه از نزول قرآن به زبان عربى سخن مى‌گوید، زمینه ساز سه بحث دیگر در قرآن شناسى شده است:

‌‌ 1. مقصود از نزول قرآن به زبان عربى چیست؟

‌‌ 2. آیا نزول قرآن به زبان عربى به این معنا است كه كلیه واژه‌هاى به‌كار رفته در آن واژگان اصیل عربى است یا آن‌كه عربى بودن قرآن با وجود لغات دخیل در قرآن مجید منافات ندارد؟

‌‌ 3. راز نزول قرآن به زبان عربى چیست و آیا نزول قرآن به این زبان، یك جریان طبیعى است یا نكته خاصى داشته است؟

‌‌ در این‌جا سه مسأله یاد شده را به اختصار و با نظر به آیات شریف بررسى مى‌كنیم.

مقصود از عربى بودن قرآن

آیاتى كه براى اثبات عربى‌بودن قرآن به آن استدلال شده، سه ساختار متفاوت دارد. خداوند متعال در آیات متعددى، از نزول قرآن به عنوان «نوشته‌اى به زبان عربى»، «كتابى در قالب خواندنى عربى» و «حكمى عربى» یاد مى‌كند؛ مانند:

و هذا كتاب مصدّق لسانا عربیّا لینذر الّذین ظلموا و بشرى للمحسنین؛(1)

و این [قرآن]، كتابى تصدیق كننده كه در قالب زبانى عربى است، براى آن‌كه ستمگران را بیم دهد و مژده‌اى براى نیكوكاران باشد.

تنزیل من الرّحمن الرّحیم * كتاب فصّلت آیاته قرآنا عربیّا لقوم یعلمون؛(2)

[معارفى] فرو فرستاده از سوى خداوند رحمن و رحیم، كتابى كه آیاتش در قالب قرآنى عربى براى كسانى كه [درصدد باشند كه] بدانند تبیین شده است.


1. احقاف، 12.

2. فصلت، 2 و 3.

و كذلك انزلناه حكماً عربیّاً و لئن اتّبعت اهواءهم بعد ما جاءك من العلم ما لك من اللّه من ولىّ ولا واق؛(1)

و بدین سان آن [قرآن] را به‌صورت فرمانى عربى فرو فرستادیم و اگر پس از دانشى كه تو را آمده، از هواهاى آنان پیروى كنى، از ناحیه خدا براى تو ولى و نگهبانى نخواهد بود.

آیات 2 یوسف؛ 113 طه؛ 28 زمر؛ 7 شورى و 195 شعراء نیز از همین نوعند.

‌‌ در دسته‌اى دیگر از آیات، «اعجمى» (غیر عربى) نبودن قرآن و حكمت عدم نزول آن بر فردى به زبانى اعجمى را مطرح مى‌سازد؛ مانند:

ولقد نعلم انّهم یقولون انّما یعلّمه بشر لسان الّذی یلحدون الیه اعجمىّ وهذا لسان عربىّ مبین؛(2) و به‌تحقیق مى‌دانیم كه مى‌گویند: همانا قرآن را بشرى به او مى‌آموزد [ولى] زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى‌دهند، اعجمى [غیر عربى و ناگویا] است و این [قرآن به] زبان عربى و روشن است.

ولو جعلناه قرآناً اعجمیّاً لقالوا لولا فصّلت آیاته ءاعجمىّ و عربىّ؛(3)

اگر آن [كتاب]را خواندنى اعجمى قرار مى‌دادیم، مى‌گفتند: چرا آیاتش تبیین نشده است آیا كتاب اعجمى و مردمى عربى [با یك‌دیگر تناسب دارد]؟

ولو نزّلناه على بعض الاعجمین * فقرأه علیهم ما كانوا به مؤمنین؛(4) و اگر قرآن را بر برخى از عجم‌ها فرو فرستاده بودیم و آن را بر آنان مى‌خواند، به آن [قرآن]ایمان نمى‌آوردند.

‌‌ نظیر آن‌ها آیات 3 زخرف و 7 شورى است.

‌‌ دسته سوم، آیاتى هستند كه از فرستادن هر پیامبر به زبان قوم وى و آسان ساختن قرآن بر زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) سخن مى‌گویند؛ مانند

و ما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه لیبیّن لهم؛(5) و ما هیچ فرستاده‌اى را جز به زبان مردمش نفرستادیم تا [بتواند حقایق را] بر ایشان بروشنى بیان كند.


1. رعد، 37.

2. زخرف، 103.

3. فصلت، 44.

4. شعرا، 198.

5. ابراهیم، 4.

فانّما یسّرناه بلسانك لتبشّر به المتّقین و تنذر به قوماً لدّاً؛(1) همانا قرآن را بر زبان تو آسان ساختیم، تا با آن پرهیزكاران را مژده، و مردم سرسخت را بیم دهى.

فانّما یسّرناه بلسانك لعلّهم یتذكّرون؛(2)

همانا آن [قرآن]را بر زبان تو آسان ساختیم؛ باشد كه آنان پند گیرند.

‌‌ آیات 18 اعلى؛ 17، 22، 33 و 40 قمر نیز این‌گونه‌اند.

‌‌ در این كه مقصود از واژه‌هاى «عربى» و «اعجمى» چیست؟ دو دیدگاه مطرح است: نخست آن‌كه، «عربى» به معناى؛ كلام یا انسان عرب زبان ، «اعجمى » به معناى كلام یا انسان غیر عرب زبان است. دوم آن‌كه مقصود از «عربى»، انسان یا كلام فصیح است و در برابر «اعجمى» بر انسان یا كلام غیر فصیح دلالت دارد. دقت در نحوه بیان و سیاق آیات نشان مى‌دهد كه مقصود از «عربى» و «اعجمى» در اكثر قریب به اتفاق این آیات، معناى نخست است و فقط در آیات 44، فصلت و 103، نحل احتمال معناى دوم وجود دارد؛ هرچند احتمالى چندان قوى نیست؛

به هر حال، این آیات دلالت دارد كه افزون بر محتوا، الفاظ و عبارات عربى قرآن نیز از ناحیه خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) وحى شده است.

واژگان دخیل در قرآن

دانشمندان علوم قرآنى، درباره وجود كلمات غیر عربى در قرآن در دو بخش بحث كرده‌اند: نخست آن‌كه آیا در قرآن، لغات دخیل وجود دارد و بر فرض وجود چنین لغاتى، موارد آن كدام است و راز به كار رفتن آن‌ها چیست؟

‌‌ دوم آن‌كه وجود لغات دخیل چگونه با عربى بودن قرآن كه در آیات آمده، سازگاراست؟


1. مریم، 97.

2. دخان، 58. برخى خواسته‌اند از این آیه شریف استفاده كنند كه قرآن نه تنها به زبان عربى، بلكه به لهجه قریش كه قوم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به‌شمار مى‌آیند، نازل شده است؛ ولى این استفاده نادرست است؛ زیرا كلمه قوم در قرآن بر كسانى‌كه شخص از تبار آنان نباشد نیز اطلاق شده است، مثلا بر امت حضرت لوط در آیه 70 هود با این‌كه از تبار وى نبوده‌اند، «قوم لوط» اطلاق شده است. دلالت این سه دسته آیات بر عربى بودن قرآن یكسان نیست و دلالت دسته اخیر، چندان قوى به نظر نمى‌رسد و دلالت دسته اوّل از دو دسته دیگر روشن‌تر است.

‌‌ هر چند برخى مدعى شده‌اند كه طبق مفاد آیات، هیچ واژه غیر عربى در قرآن نیست و برخى، از وجود لغات دخیل فراوان در قرآن سخن به میان آورده‌اند ولى مى‌توان گفت كه وجود واژه‌هاى مشترك بین زبان عربى و غیر عربى ـ نظیر برخى از اعلام و نیز واژه‌هاى معرّبى كه در زمان نزول قرآن، تعریب آن‌ها استقرار یافته و در زبان عرب رواج داشته ـ به هیچ وجه با عربى بودن قرآن مجید منافات ندارد. بررسى آیات، از وجود چنین مواردى حكایت دارد؛ ولى تعیین كلیّه این‌گونه الفاظ و بررسى وجود یا عدم گونه‌هاى دیگر الفاظ غیر عربى در قرآن، نیازمند بررسى مفصّلى است كه از حوصله این نوشتار بیرون است.(1)

راز عربى‌بودن قرآن

نزول قرآن به زبان عربى باتوجه به مخاطبان نخستین و شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) كه عرب زبانند، یك جریان طبیعى است و هر سخنور و دانشمندى، مطالب خویش را با زبان مخاطبان خود بیان مى‌كند یا مى‌نویسد؛ مگر آن‌كه پیمودن چنین مسیرى طبیعى به دلایلى غیرممكن یا درپیش گرفتن رویه‌اى دیگر، ضرورى به نظر برسد.(2)

‌‌ خداوند نیز در ارسال پیامبران و ابلاغ پیام‌هاى خویش، همین رویه را تأیید كرده و به كار گرفته است:

وما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه لیبیّن لهم فیضلّ اللّه من یشاء ویهدى من یشاء وهو العزیز الحكیم؛(3) و ما هیچ فرستاده‌اى را جز با زبان مردمش نفرستادیم تا [بتواند حقایق را]براى آنان به روشنى بیان كند؛ پس خداوند هر كس را بخواهد گمراه و هر كس را بخواهد، هدایت مى‌كند و او شكست‌ناپذیر و فرزانه است.


1. افزون بر كتاب‌هاى تفسیر و علوم قرآن كه گه‌گاه به ذكر نمونه‌هایى از لغات دخیل قرآن پرداخته‌اند، برخى از دانشمندان، كتاب مستقلى در مورد این لغات نوشته‌اند؛ به عنوان مثال، جلال‌الدین سیوطى كتابى با عنوان المهذب فى ما وقع فى‌القرآن من المعرّب تألیف و در آن 125 واژه دخیل در قرآن را بررسى كرده است. آرتورجفرى نیز كتابى با عنوان واژه‌هاى دخیل در قرآن نوشته و به جز اعلام، 275 واژه دخیل در قرآن را ذكر و بررسى كرده است. این كتاب را فریدون بدره‌اى ترجمه و انتشارات توس منتشر كرده است.

2. برخى معتقدند كه همه كتاب‌هاى آسمانى به زبان عربى فرود آمده‌اند و پیامبرانى كه امت آنان عرب زبان نبوده‌اند، پیام‌هاى عربى آسمانى را به زبان قوم خود براى آنان بازگو كرده‌اند.

3. ابراهیم، 4.

‌‌ رسولان الهى، هم پیام را با زبان قوم و مخاطبان خویش مى‌آورند و هم معارف را متناسب با سطح فرهنگى و علمى آنان بیان مى‌كنند، و هم نوع معجزاتى كه براى اثبات ارتباط خویش با خدا مى‌آورند، با ابداعات، علوم و فرهنگ پیشرفته و رواج یافته آنان متناسب است.

‌‌ بنابر آن‌چه گذشت، اگر قرآن به زبانى جز زبان عربى نازل مى‌شد، جاى آن داشت كه از حكمت نزول قرآن به آن زبان، سؤال و گفته شود: با آن‌كه مخاطبان نخستین این پیام، عرب زبان هستند، چرا این پیام به زبان عربى نازل نشده است؟ پس نزول قرآن به زبان عربى در درجه اوّل، امرى طبیعى است كه در مورد تمامى كتاب‌هاى آسمانى، بلكه در مورد همه پیام‌هایى كه مخاطبان اولیه‌اش ملت، قوم یا گروهى خاص هستند، جریان دارد؛ ولى در خصوص قرآن، جهت دیگرى نیز وجود دارد كه ضرورت به كارگیرى این روش و نزول قرآن به زبان عربى را دو چندان مى‌كند و آن، تحدّى و طلب همانندآورى این كتاب است. اگر قرآن به زبان عربى نباشد، چگونه مى‌شود از مخاطبانى كه جز با زبان عربى آشنا نیستند، یا تسلط كافى بر زبان‌هاى دیگر ندارند، درخواست شود كه براى روشن شدن حقّانیت یا نادرستى مدّعاى پیامبر، سخنى همانند قرآن بیاورند؟ در این صورت به آسانى خواهند گفت: ما عرب زبان‌ها، محتواى پیام تو را نمى‌فهمیم؛ پس چگونه همانند آن را بیاوریم؟ پس تحدّى به قرآن نیز اقتضا مى‌كند كه این پیام به زبان مخاطبان اولیه‌اش باشد تا آن را درك كنند و بتوانند در باب درستى یا نادرستى مدعاى پیامبر، خود را بیازمایند و حقیقت برایشان روشن شود.

‌‌ آیه دوم سوره یوسف و آیه سوم زخرف كه هدف از نزول قرآن به زبان عربى را تعقل و درك این كتاب از سوى مخاطبان مى‌دانند نیز اشاره به این حقیقت دارند، و آیات دالّ بر آسان ساختن قرآن به زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و براى پند گرفتن از آن نیز مؤید آن است؛ چنان‌كه تناسب بین نزول قرآن به زبان عربى و انذار و تبشیر و تقوا كه هدف چنین نزولى در آیات 195 شعراء؛ 113 طه؛ 28 زمر؛ 7 شورى؛ 12 احقاف؛ 85 دخان، و 7، 22، 32 و 40 قمر مطرح شده، با همین وجه قابل تبیین است؛ زیرا نخستین شرط مؤثر واقع شدن انذار، تبشیر و حصول تقوا در مخاطبان، قابل فهم بودن پیام براى آنان است؛ چنین شرطى براى نخستین مخاطبان قرآن، فقط در صورتى حاصل مى‌شود كه قرآن به زبان ایشان،

یعنى زبان عربى نازل شود؛(1) با این همه، برخى ازآیات ناظربه عربى‌بودن قرآن، به نكات یا حكمت‌هاى دیگرى در خصوص نزول قرآن به زبان عربى اشاره دارد كه به اختصار از آن‌ها یاد مى‌شود:

الف) پیش‌گیرى از بهانه‌جویى مخالفان

‌‌ در آیه 44 فصّلت آمده است:

ولو جعلناه قراناً اعجمیّاً لقالوا لولا فصّلت آیاته ءاعجمىّ و عربىّ قل هو للّذین آمنوا هدى و شفاء والّذین لایؤمنون فى آذانهم وقر و هو علیهم عمى اولئك ینادَون من مكان بعید؛

و اگر آن [كتاب] را خواندنى اعجمى قرار مى‌دادیم، مى‌گفتند: چرا آیاتش تبیین نشده است؟ آیا مردمى اعجمى و قرآنى عربى [با یك‌دیگر تناسب دارند]؟! بگو آن [قرآن] براى كسانى كه ایمان آورده‌اند، رهنمود و بهبودى بخش است و كسانى كه ایمان نمى‌آورند، در گوش‌هایشان سنگینى است و قرآن بر آنان [مایه] كور باطنى است. آنان از مكانى دور ندا مى‌شوند.(2)

‌‌ در این آیه شریف، راز نزول قرآن به زبان عربى (نه اعجمى) این نكته دانسته شده كه ابهام و نامفهوم بودن آیات، بهانه‌اى براى مخالفان نشود و به منظور تسلیم‌نشدن در برابر آن، تناسب نداشتن كتاب با مخاطبان را نشان عدم حقانیت این كتاب معرفى نكنند. در ذیل آیه آمده است كه مخالفان قرآن اكنون كه این كتاب با زبان خودشان و در قالبى قابل فهم برایشان نازل شده، باز هم نمى‌پذیرند؛ زیرا در گوش‌هاشان گرانى است؛ ولى اگر به زبان عربى نمى‌بود، بهانه‌اى داشتند، و نزول قرآن به عربى، این بهانه را از دست ایشان گرفته است.


1. مرحوم علامه طباطبایى ـ رضوان الله تعالى علیه ـ آیه سوم از سوره فصلت را نیز كه مى‌فرماید: «كتاب فصلت آیاته قرآناً عربیاً لقوم یعلمون»، ناظر به همین وجه مى‌داند، گرچه وجه دیگرى را نیز مطرح ساخته است. وى در ذیل آن آیه مى‌نویسد: مفعول واژه «یعلمون» یا محذوف است و قبل از حذف چنین بوده است: «لقوم یعلمون معانیه لكونهم عارفین باللّسان الّذى نزّل به و هم العرب؛ براى مردمى كه معانى آن را مى‌دانند؛ چون به زبانى كه قرآن به آن زبان نازل شده، دانایند و آنان مردم عرب زبان هستند» و یا مفعول ترك شده، و معناى جمله این است: «براى قومى كه اهل دانش‌اند.» در ادامه به تبیین و توضیح وجه اوّل (حذف مفعول) مى‌پردازد. (طباطبائى، محمد حسین؛ همان ج 17، ص 359)

2. در مورد این آیه، آراى مختلفى مطرح است كه مناسب‌ترین وجه، همان بیان مذكور در متن است. براى اطلاع بیش‌تر در این باب ر.ك: آلوسى، شهاب‌الدین محمود؛ همان، ج 24، ص 129 و 130.

ب) زمینه‌سازى براى پذیرش عرب

آیه 198 شعراء «ولو نزّلناه على بعض الاعجمین * فقرأه علیهم ما كانوا به مؤمنین» اشاره به این نكته دارد كه ملت عرب (دست كم اعراب معاصر) نزول قرآن (سخن و پیام خدا) را از سوى فردى غیر عرب پذیرا نبوده‌اند و اگر قرآن بر فردى غیر عرب نازل مى‌شد، پیامبرىِ وى و سخنش را نمى‌پذیرفتند. آیه شریف 97 مریم نیز كه از آسان ساختن قرآن به زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)به منظور بشارت دادن به پرهیزكاران و بیم دادن قومى سرسخت سخن مى‌گوید، مى‌تواند به همین مطلب اشاره داشته باشد.

ج) رد اتهام مخالفان

استفاده دیگر قرآن از نزول آن به زبان عربى این است كه شبهه مخالفان را كه مى‌گویند: پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)قرآن را از انسان دیگرى فرا گرفته و این كتاب وحى، آسمانى نیست، باطل مى‌كند؛ زیرا زبان كسى كه قرآن را به او منتسب مى‌دانند، اعجمى است؛ در صورتى كه زبان قرآن، عربى روشن است و بر فرض كه مطالب آن از انسان دیگرى گرفته شده باشد، امكان صدور الفاظ آن از فردى اعجمى منتفى است. این مطلب درآیه 103 نحل آمده است كه مى‌فرماید: «ولقد نعلم انّهم یقولون انما یعلّمه بشر لسان الّذی یلحدون الیه اعجمىّ و هذا لسان عربىّ مبین». نتیجه نهایى این بررسى آن است كه نزول قرآن به زبان عربى یك جریان طبیعى است كه با توجه به تحدّى قرآن، ضرورت آن دو چندان مى‌شود و نزول قرآن به زبان غیر عربى یا بر فردى غیر عرب، زمینه ابهام و بهانه‌جویى و عدم پذیرش آن را فراهم مى‌ساخت.

انواع نزول

واژه نزول و مشتقات آن كه مفهوم فرود آمدن را در خود نهفته دارند، در اصل براى فرودآمدن شیئى مادّى از مكانى به مكان دیگر وضع شده و در قرآن مجید نیز در برخى آیات به همین معنا به كار رفته است.(1)

‌‌ بعداً در این واژه، همانند بسیارى از واژه‌هاى دیگر توسعه داده شده و در نزول اعتبارى و حقیقى یا معنوى نیز استعمال شده است.


1. مانند آیه «وینزّل من السّماء من جبال فیها من برد؛ و از آسمان از كوه‌هایى [از یخ] كه در آن است تگرگى فرو مى‌فرستند». (نور، 43)

‌‌ مقصود از نزول اعتبارى آن است كه موجودى در عالم اعتبار، از درجه‌اى بالاتر به درجه‌اى پایین‌تر تنزل یابد؛ به عبارت دیگر، از مقام و درجه اعتبارى بالاترى، به مقام و درجه اعتبارى پایین‌ترى منتقل شود؛ مانند آن‌كه براى بیان سقوط یك پادشاه از مقام پادشاهى گفته مى‌شود: «نزل الملك عن عرشه؛ پادشاه از تخت پادشاهى فرود آمد [به زیر كشیده شد]». در قرآن مجید، مادّه نزول در این معنا به كار نرفته است.

‌‌ مقصود از نزول معنوى آن است كه موجودى از جهت مرتبه وجودى، تنزّل یافته و در مرتبه وجودى پایین‌ترى جلوه‌گر شود. در این قسم از نزول، موجود از جهت حقیقت وجود، به مرتبه ضعیف‌تر تنزل مى‌یابد؛ هر چند از جهت مكانى به مكان پایین‌تر فرود نیاید و از مقام آن نیز كاسته نشود.

‌‌ مقصود از نزول قرآن، همین قسم اخیر است. در نزول قرآن، تنزل مكانى معنا ندارد؛ زیرا نازل‌كننده (خداوند)، و نازل‌شونده (مرحله‌اى از علم الهى یعنى قرآن)، واسطه نزول (فرشته یا فرشتگان وحى) و مُنَزَّلُ عَلَیه قرآن (قلب مقدس پیامبر)، هیچ یك مادّى نیستند. نزول اعتبارى نیز در مورد قرآن بى‌معنا است؛ زیرا خداوند در آیات نزول این نكته را نمى‌فرماید كه ما قدر و منزلت قرآن را كاهش دادیم، و اهدافى كه براى نزول قرآن در آیات آمده هیچ‌گونه ارتباطى با نزول اعتبارى ندارد.

‌‌ نزول قرآن مجید به این معنا است كه این كتاب، وجود حقیقى دیگرى دارد كه بسیار متعالى و مرتبه‌اى از علم الهى است و خداوند براى آن‌كه آن حقیقت، در اختیار بشر قرار گیرد و براى وى قابل فهم شود، آن را در مراتب وجود، چندین مرحله تنزّل داده تا سرانجام در قالب الفاظ و عبارات، یعنى در مرتبه‌اى بس فروتر و ضعیف‌تر از مرتبه «عنداللهى»، تجلى كرده است؛ به بیان دیگر؛ چنان‌كه در روایات آمده، قرآن، تجلى ذات و صفات الهى در قالب الفاظ و عبارات (مرتبه دانیه وجود) است.(1)

نزول دفعى و تدریجى

از آیه 185 بقره:

شهر رمضان الّذى اُنزل فیه القرآن هدى للنّاس وبیّنات من الهدى و الفرقان؛


1. «فتجلى سبحانه لهم فى كتابه من غیر ان یكونوا رأوه.» (رضى موسوى، شریف محمد؛ همان، خطبه 147)

ماه رمضان كه در آن قرآن فرود آمد تا رهنمودى براى مردم و نشانه‌هاى روشنى از هدایت [به سوى حق]و [مایه]جدایى [و تشخیص] حق از باطل شود،

‌‌ مى‌توان دریافت كه قرآن كریم در ماه مبارك رمضان نازل شده است.

خداوند در آیه سوم سوره دخان مى‌فرماید:

انّا انزلناه فى لیلة مباركة انّا كنّا منذرین؛

براستى ما آن [قرآن] را در شبى با بركت فرو فرستادیم. به راستى كه ما هشدار دهنده بودیم.

این آیه، دلالت بر نزول قرآن در یك شب با بركت دارد و با توجه به آیه قبل، معلوم مى‌شود كه این شب یكى از شب‌هاى ماه مبارك رمضان است.

‌‌ از آیه اوّل سوره قدر كه مى‌فرماید: «انّا انزلناه فى لیلة القدر»، روشن مى‌شود كه زمان نزول قرآن، شب قدر است؛ بنابراین، از این سه آیه به دست مى‌آید كه در ماه مبارك رمضان، شب با بركتى به نام شب قدر وجود دارد كه قرآن مجید در آن نازل شده است.

‌‌ از سوى دیگر، افزون بر آن‌كه نزول تدریجى قرآن طى 23 سال بعثت تا رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از مسلّمات تاریخى و روایى است، آیات قرآن نیز بر نزول تدریجى گواهى مى‌دهد.

‌‌ مفاد بسیارى از آیات، اشاره به رویدادهاى مختلفى دارد كه در طول دوران نبوت رخ داده و لحن این آیات به گونه‌اى است كه هم‌زمانى تقریبى نزول آن‌ها با رویدادهاى مورد اشاره را مى‌رساند؛ مانند:

غلبت الرّوم * فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون * فى بضع سنین؛(1)

چرومیان در نزدیك‌ترین سرزمین شكست خوردند و آنان پس از شكست به زودى در چند سال [آینده]پیروز مى‌شوند.

ولقد نصركم اللّه ببدر و انتم اذلّة؛(2)

به تحقیق خداوند شما را در بدر با آن‌كه خوار و ناتوان بودید، یارى كرد.

الان خفّف اللّه عنكم و علم انّ فیكم ضعفا؛(3)

هم اكنون خداوند بر شما تخفیف داد و دانست [و معلوم ساخت] كه در شما ناتوانى است.


1. روم، 2، 3، 4.

2. آل عمران، 123.

3. انفال، 66.

‌‌ دسته‌اى دیگر از آیات، به نزول بخش‌هاى ویژه‌اى از قرآن مجید در شرایط و زمان خاص دلالت دارند؛ مانند:

سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فیها آیات بیّنات لعلّكم تذكّرون؛(1)

سوره‌اى كه فرو فرستادیم و [تبلیغ و عمل به] آن را حتمى دانستیم و در آن نشانه‌هاى روشنى فرو فرستادیم؛ باشد كه شما پند گیرید.

ویقول الّذین آمنوا لولا نزّلت سورة فاذا اُنزلت سورة محكمة وذُكر فیها القتال رأیت الّذین فى قلوبهم مرض ینظرون الیك نظر المغشىّ علیه من الموت فأولى لهم؛(2)

و كسانى كه ایمان آورده‌اند، مى‌گویند: چرا سوره‌اى فرو فرستاده نشد؟ پس آن‌گاه كه سوره‌اى روشن و صریح فرو فرستاده شود و در آن از جهاد در راه خدا یاد شده باشد، بیمار دلان را مى‌بینى كه چون بى‌هوش شدگان، از [ترس]مرگ به تو مى‌نگرند؛ پس [همان مرگ و عواقب ناگوار]برایشان شایسته‌تر است.

و اذا ما اُنزلت سورة نظر بعضهم الى بعض هل یراكم من احد ثم انصرفوا صرف اللّه قلوبهم بانّهم قوم لایفقهون؛(3)

و آن‌گاه كه سوره‌اى فرو فرستاده شود، برخى به برخى دیگر نگاه كرده [از ترس رسوایى مى‌گویند:]آیا كسى شما را مى‌بیند؟ سپس [از محضر پیامبر] باز مى‌گردند. خداوند دل‌هاشان را [از حق]بگردانید؛ چون مردمى نفهم هستند.

‌‌ در دو آیه دیگر، با صراحت از تدریجى بودن آیات، سخن به میان آمده است:

وقال الّذین كفروا لولا نزّل علیه القرآن جملة واحدة كذلك لنثبّت به فؤادك ورتّلناه ترتیلا؛(4)

و كسانى كه كافر شدند، گفتند: چرا قرآن بر او یك‌جا و یك‌باره فرو فرستاده نشد؟ بدین‌سان [قرآن را به تدریج فرو فرستادیم] تا با آن، قلب تو را استوار سازیم و آن را با درنگى ویژه و پیاپى [بر تو]خواندیم.


1. نور، 1.

2. محمد، 20.

3. توبه، 127.

4. فرقان، 33.

و قرآنا فرقناه لتقرأه على النّاس على مُكث ونزّلناه تنزیلا؛(1)

و قرآنى كه آن را بخش بخش فرو فرستادیم تا با درنگ بر مردم بخوانى و آن را به گونه‌اى خاص چندین مرتبه تنزل دادیم و فرود آوردیم.

‌‌ مفسران در باب جمع بین این دو مجموعه آیات، آراى متعدد و مختلفى را ارائه داده‌اند. صاحب‌نظران اقوال یاد شده، از آن‌جا كه نزول تدریجى قرآن نزدشان مسلّم بوده ـ چنان‌كه مسلّم هم هست ـ معمولا در وجه جمع خویش، ظاهر آیات دالّ بر نزول تدریجى را حفظ كرده، در صدد توجیه آیات دالّ بر نزول دفعى برآمده‌اند. فقط تعداد معدودى با الهام از روایات، ظهور هر دو مجموعه را حفظ كرده‌اند.

‌‌ صاحبان اقوال یاد شده را مى‌توان در چهار دسته قرار داد:

‌‌ 1. گروهى كه معتقدند: آیات دالّ بر نزول دفعى، ناظر به بخشى از آیات قرآن است. برخى از این گروه، خصوص سوره حمد، برخى اوّلین آیات نازل شده و برخى بیش‌ترین آیات قرآن(2) را مدّنظر قرار داده‌اند.(3) این دیدگاه، افزون بر نقدهایى كه ویژه هر یك از اقوال مندرج در آن است،(4) در كل، خلاف ظاهر آیات قرآن به ویژه 185، بقره است كه ظهور در نزول دفعى كل قرآن، نه بخش خاصى از آن دارد؛ به علاوه، هیچ دلیل معتبرى بر این كه آیات یاد شده به خصوص در ماه رمضان نازل شده، در دست نیست. روایات هم با این قول سازگار نیست و برخلاف آن گواهى مى‌دهد.

‌‌ 2. عده‌اى دیگر مدعى شده‌اند كه مقصود از آیات دالّ بر نزول دفعى، آن است كه قرآن یا سوره‌هاى دخان و قدر، در فضیلت ماه رمضان یا شب قدر و یا در باب لزوم روزه ماه رمضان


1. اسراء، 106.

2. ر. ك: طباطبایى، محمدحسین؛ همان ج 2، ص 19 تا 23 و قطب، سید فى ظلال القرآن، چ 10 بیروت: دارالشروق 1402، ج 1 ص 171 ـ رشیدرضا، محمد؛ همان، ج 2، ص 161 ـ رازى، فخرالدین محمد؛ همان، ج 5، ص 85 و ج 32، ص 27 ـ طبرسى، ابوعلى فضل؛ مجمع البیان لعلوم‌القرآن، چ 1، تهران: مكتبة العلمیة الاسلامیة، 1379، ج 1، ص 276 و ج 10، ص 518 ـ زحیلى، وهبه 1411 التفسیر المنیر، چ 1، بیروت: دارالفكر المعاصر، ج 30 ص ص 333 و 334.

3. كسانى كه بیش‌ترین آیات را مدّنظر قرار داده‌اند، مقصود از شهر رمضان و لیلة القدر را ماه‌هاى رمضان و شب‌هاى قدرِ 23 سال نبوت دانسته‌اند.

4. نظیر آن‌كه اوّلین آیات نازل شده طبق نقل شیعه و سنى هم‌زمان با بعثت بوده و بعثت، طبق قول شیعه در بیست و هفتم رجب و طبق قول اهل سنت در دوازده رجب بوده است؛ نه در ماه رمضان؛ و نیز اگر شب‌هاى قدر مراد بود، باید مى‌فرمود: «انا انزلناه فى لیال مباركة».

نازل شده‌اند. و بیان كننده زمان نزول نیستند تا با آیات دالّ بر نزول تدریجى ناسازگار باشند.(1)

‌‌ این دیدگاه نیز درست به نظر نمى‌رسد؛ زیرا در این صورت، باید بخش مهمى از آیات قرآن در فضیلت ماه رمضان مى‌بود تا مى‌توانستیم بگوییم: قرآن در فضیلت ماه رمضان نازل شده است؛ به علاوه، چنین برداشتى خلاف ظاهر آیه است و دلیلى بر دست برداشتن از ظاهر آیه نداریم. روایات نیز بر خلاف آن دلالت دارد.(2)

‌‌ 3. دیدگاه سوم كه با الهام از روایات، به ویژه از سوى مفسران صدر اسلام مطرح شده، آن است كه قرآن دو نزول داشته است: نزول دفعى كه از ناحیه ذات مقدس الهى یا لوح محفوظ، به وسیله جبرئیل بر سفیران گرامى و نیكوكار خدا به بیت‌المعمور در آسمان دنیا بوده و در شب قدر اتفاق افتاده است، و نزول تدریجى از بیت‌المعمور و سفیران گرامى خدا، بر پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) در طول 23 سال نبوت صورت پذیرفته است. آیات دسته اوّل نزول اوّل و آیات دسته دوم، نزول دوم را مد نظر دارند.

‌‌ 4. علامه طباطبایى(رحمه الله) با استفاده از آیات دیگر، به دو نزول دفعى و تدریجى به شرح ذیل قایل شده است:

‌‌ قرآن مجید، داراى دو وجود است: یك وجود بسیط كه در آن تكثر، بخش‌ها و اجزا (آیات و سور و كلمات) نیست و در لوح محفوظ است و به صورت دفعى بر قلب مقدس پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)نازل شده، و یك وجود تفصیل یافته و داراى اجزا كه به صورت تدریجى، در ظرف بیست و سه سال بر پیامبر فرود آمده است. آیات دالّ بر نزول دفعى، نزول وجود اوّل را در نظر دارد، و آیات نزول تدریجى، نزول وجود مفصل را مطرح مى‌كند. ایشان دیدگاه پیشین را با استناد به آیات فراوانى از جمله، آیات دالّ بر وجود تأویل براى قرآن و وجود قرآن در لوح محفوظ و داراى احكام بودن آن، قبل از تفصیل و نهى پیامبر از تلاوت آیات (پیش از به پایان رسیدن تلاوت آن به وسیله جبرئیل) به اثبات مى‌رساند.(3)


1. ر.ك: رازى، فخرالدین محمد؛ همان، ج 5، ص 185 و ج 32 ص 28 ـ بیضاوى، ناصرالدین عبدالله؛ (1408)، انوار التنزیل و اسرار التاویل، چ 1، بیروت: دارالكتب العلمیه. ج 2، ص 611.

2. ر. ك: العروسى الحویزى، عبد على؛ همان، ج 4، ص 620 و ج 5، ص 624 و 625.

3. ر.ك: طباطبایى محمد حسین؛ همان ج 2، ص 16ـ18.

‌‌ صرف نظر از برخى جزئیات كه در دو قول اخیر آمده، این دو دیدگاه را مى‌توان مؤید و مكمل یكدیگر دانست و تفاوت‌ها یا ناسازگارى‌هاى ظاهرى آن دو، قابل تبیین و توجیه است؛

به عنوان مثال: اگر چه در دیدگاه اوّل (دیدگاه برگرفته از روایات) از وجود بسیط قرآن در نزول دفعى، سخنى به میان نیامده، ولى نفى هم نشده؛ بلكه مى‌تواند مقصود از تعبیر «جملة واحدة» ذكر شده در روایات،(1) همان وجود بسیط باشد.

‌‌ هم‌چنین گرچه در روایات، نزول دفعى را به بیت‌المعمور، و مرحوم علامه آن نزول را به قلب رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) مى‌داند، مى‌توان گفت كه بیت‌المعمور مرتبه‌اى از وجود است كه پیامبر با اشراف و عروج به آن، حقیقت بسیط قرآن را دریافت كرده است؛ چنان‌كه طبق ظاهر آیه شریف «لایمسّه الاّ المطهّرون» «مطهرون» به حقیقت قرآن در لوح محفوظ، یا در مرتبه دیگرى از عوالم وجود دست مى‌یابند و آن را مس مى‌كنند؛ هم‌چنین ممكن است مقصود از بیت‌المعمور، قلب مقدس رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) و مقصود از نزول تدریجى، جریان و تراوش حقیقت بسیط قرآن از قلب آن حضرت به لسان مباركشان باشد.(2)

‌‌ ممكن است گفته شود: آیاتى نظیر فیها یفرق كل امر حكیم؛(3)در آن شب هر كار مستحكم و تفصیل نیافته‌اى باز نموده شود كه درباره شب قدر آمده، دلالت بر آن دارد كه شب قدر، شب تكثر و تعیین اندازه‌هاست و با نزول وجود بسیط قرآن در آن شب منافات دارد. در پاسخ مى‌توان گفت: اولا، با همین نزول بسیط و دفعى، زمینه تفریق و تفصیل حاصل مى‌شود؛ ثانیاً، از آن‌جا كه این وجود بسیط، عین آن وجود مفصل است و به عبارت دیگر، مصداقى از «اجمال در عین كشف تفصیلى» است، اشكالى باقى نمى‌ماند؛ افزون بر این‌كه نزول دفعى قرآن، خود یكى از مصادیق تفریق و بخش بخش‌شدن است؛ یعنى این بخش از علم الهى در اختیار پیامبر قرار مى‌گیرد؛ به هر حال، چه این دو دیدگاه به یك دیدگاه بازگردد و چه تفاوت در خصوصیات را سبب استقلال آن دو بدانیم، این دو نظر، تعدد نزول (نزول تدریجى و دفعى) را براى كل قرآن مى‌پذیرند و حفظ ظاهر دو دسته آیاتِ مربوط به این بحث، در آن‌ها رعایت شده است و همین امر، دلیل ترجیح این دو دیدگاه، بلكه صحت آن‌ها در بیان كلى‌شان به شمار مى‌آید.


1. ر.ك: حسینى بحرانى، هاشم؛ البرهان فى تفسیر القرآن، چ 3، قم: مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، 1375، ج 1، ص 182 ـ فیض كاشانى، محمد محسن؛ تفسیر الصافى، چ 2، بیروت: مؤسسه الاعلمى، 1409، ج 1، ص 64 و 65.

2. ر.ك: فیض كاشانى، محمد محسن؛ همان ج 1، ص 65.

3. دخان، 4.

راز نزول تدریجى

قرآن مجید در دو مورد، از راز نزول تدریجى و به تعبیر دقیق‌تر، تدریجى نازل شدن قرآن، سخن به میان آورده است: یكى از این دو مورد، به نقشى كه نزول تدریجى در ارتباط با مردم ایفا مى‌كند و در مورد دوم، به راز نزول تدریجى در ارتباط با پیامبر مى‌پردازد.

آثار نزول تدریجى براى مردم

آیه نخست، «وقرآناً فرقناه لتقرأه على النّاس على مكث و نزّلناه تنزیلا»است.(1)

‌‌ خداوند در این آیه مى‌فرماید: قرآن را بخش بخش كردیم یا بخش بخش نازل كردیم تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى و آن را به‌گونه‌اى خاص فرو فرستادیم. روشن است كه صِرف با درنگ خواندن آیات بر مردم، نمى‌تواند هدف اصلى و راز نهایى تدریجى نازل شدن قرآن باشد؛ بلكه «آثارى» كه بر این‌گونه خواندن مترتب مى‌شود، هدف واقعى نزول تدریجى است؛ از این رو ضرورت دارد به تبیین آثارى كه به روشنى بر چنین خواندنى بار مى‌شود و به اصطلاح از «لوازم بیّن» آن است، پرداخته شود.(2)


1. اسراء، 106. در این‌كه مقصود از تعبیر «و قرآن فرقناه» چیست؟ آراى مختلفى به شرح ذیل مطرح شده‌است:

‌‌ الف) مقصود، بخش بخش شدن قرآن یا تدریجى نازل شدن آن است.

‌‌ ب) مقصود، بیان حلال و حرام در قرآن است.

‌‌ ج) مقصود، گوناگون شدن آیات از جهت امرونهى، مواعظ، مثل‌ها، قصص، اخبار و نظایر آن است.

‌‌ د) مقصود، جدا ساختن حق و باطل یا حلال و حرام و تمایز آن‌ها در این كتاب است.

‌‌ هـ) مقصود، توضیح و تبیین معارف آن است.

‌‌ و) مقصود، احكام و تفصیل آیات، نظیر آیه «فیها یفرق كل امر حكیم» (دخان، 4)

‌‌ ر.ك: آلوسى، شهاب‌الدین محمود؛ همان، ج 15، ص 188 ـ طوسى، ابوجعفر محمد؛ همان، ج 6 ص 530. بیش‌تر مفسران، به حق، معناى اوّل را صحیح و دیگر اقوال را خلاف ظاهر این عبارت و عبارات ادامه آیه دانسته‌اند.

2. از دقت در آیه برمى‌آید كه این آیه از تحقق دو امرى سخن مى‌گوید كه زمینه قابل فهم و استفاده شدن قرآن براى مردم را فراهم مى‌سازد؛ توضیح آن‌كه: حقیقت قرآن به لحاظ آن‌كه مرتبه‌اى از علم الهى است، از نوعى برترى در مراتب وجود و نوعى اِحكام و به تعبیر مرحوم علامه «نوعى بساطت» برخوردار است؛ از این رو، آن حقیقت گران‌سنگ به دو سبب نمى‌تواند به طور كامل مورد استفاده انسان‌ها قرار گیرد. از یك سو علو آن كه مرتبه‌اى از علم الهى و به مراتب فراتر از عالم دنیا است، موجب مى‌شود از دسترس انسان‌ها كه در عالم دنیا و مرتبه دانیه وجود زندگى مى‌كنند، دور باشد و فقط انسان‌هاى بس متعالى مانند پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) و مطهرون(علیهم السلام) بتوانند با آن حقیقت تماس داشته باشند: «فى كتاب مكنون لایمسّه الاّ المطهّرون» (واقعه، 78-79) و از سوى دیگر، بساطت و اِحكام آن ایجاب مى‌كند كه در صورت نزول، دفعتاً نازل شود و در این‌صورت بهرهورى انسان‌ها از آن به حداقل برسد؛ زیرا با آن بساطت، هم براى انسان‌ها قابل فهم نیست و هم امكان خواندن با درنگ و در فواصل مناسب وجود ندارد تا انسان‌ها به تدریج حقایق آن را دریابند؛ هضم كنند؛ درون‌ریزى و به آن عمل كنند. مى‌توان گفت كه آیه «و انه فى ام‌الكتاب لدینا لعلى حكیم» (زخرف، 4) به این حقیقت اشاره دارد؛ بر این اساس لازم است از یك سو، قرآنِ بسیط و حكیم، مفروق و مفصّل و داراى بخش‌ها و اجزا شود تا امكان تلاوت با درنگ و دریافت و هضم و درون ریزى كردن فراهم آید و از سوى دیگر در مراتب وجود، چندان نزولِ پس از نزول داشته باشد كه به مرحله دانیه وجود و قالب الفاظ و عبارات قابل فهم بشرى برسد تا قابل دسترسى و فهم انسان‌ها شود. آیه شریف با لطافت خاصى به این دو نكته اشاره دارد. در آغاز آیه مى‌فرماید: ما قرآن را بخش بخش كردیم و در قالب اجزا و آیات و سوره‌ها در آوردیم تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى؛ یعنى اگر چنین نمى‌كردیم، تلاوت با درنگ بر مردم، امكان نداشت و سپس مى‌فرماید: و آن را چندین مرتبه به گونه‌اى خاص فرو فرستاده و تنزل دادیم. همین مطلب در آیات دیگرى با كمال اختصار بیان شده است؛ مانند: «انّا جعلناه قرآنا عربیّاً لعلّكم تعقلون». (زخرف، 3) «انّا انزلناه قرآناً عربیّاً لعلّكم تعقلون» (یوسف، 2) «ولكن تصدیق الّذى بین یدیه و تفصیل الكتاب لاریب فیه من ربّ العالمین» (یونس، 37) و «و كتاب احكمت آیاته ثم فصّلت، من‌لدن حكیم خبیر». (هود، 1)

‌‌ مقصود از تلاوت با درنگ، همان واقعیتى است كه در تاریخ اسلام و قرآن رخ داده؛ یعنى تلاوت آیات در پى نزول تدریجى آن در طى 23 سال بعثت تا رحلت رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم)؛ وگرنه، صرف تلاوت یك‌جا و پى در پى آیات و سوره‌ها بر مردم، حتى با تأمل و درنگ، ظرف چندین ساعت یا چند روز خصوصیتى ندارد كه به سبب اهمیتش، قرآن آن را مطرح كرده و از آن به عنوان راز بخش‌بخش شدن یا نزول تدریجى قرآن سخن به میان آورده باشد و بر آن تأكید كند؛ گذشته از آن، چنین امرى در تاریخ قرآن و پیامبررخ نداده است؛ به دلیل آن‌كه هیچ آیه، روایت یا نقل تاریخى معتبرى دال بر این موضوع در دست نیست؛ در حالى كه به لحاظ اهمیت موضوع، مى‌بایست به صورت برجسته‌اى در روایات و تاریخ مطرح مى‌شد؛ بنابراین، آیه متذكر این نكته است كه بخش‌بخش شدن و در قالب آیات و سوره‌ها درآمدن قرآن به این منظور بوده كه آیات، در مقطع‌هاى مختلف زمانى و متناسب با شرایط فردى و اجتماعى و رویدادهاى تاریخى و شبهات و پرسش‌هاى مخالفان و موافقان تلاوت شود.

‌‌ این نكته نیز باید مورد توجه اكید قرار گیرد كه تلاوت آیات بر مردم، به معناى ایجاد یك دگرگونى درونى، بیرونى، اجتماعى و فردى است و این همه كه در شكل كامل آن با عنوان «اجتماعى شدن» از آن یاد مى‌شود، امرى آنى و دفعى نیست كه در یك شب و یك جا حاصل شود؛ بلكه برخلاف «تحوّل اجتماعى»، تحقق دفعى آن امكان پذیر نیست.

‌‌ نكته شایان توجه آن است كه معارف قرآن ـ چنان‌كه در آیات به آن اشاره شده و در

روایات مورد تصریح قرار گرفته ـ داراى درجات و مراتبى است و فهم و بهره‌مندى برخى از این درجات و نیز بخشى از معارف مندرج در برخى آیات، در گرو فهم، پذیرش و عمل به برخى دیگر است و مخاطبان قرآن، متناسب با درجه تكاملى كه از طریق عمل به معارف قرآن به دست مى‌آورند، به فهم و بهره‌مندى از آیات دیگر نایل مى‌شوند.

‌‌ با توجه به سه نكته یادشده، لازمه جدایى‌ناپذیر تلاوت با درنگ آیات ـ به مفهومى كه گذشت ـ آن است كه چون آیات در طول زمان و به تدریج بر مردم تلاوت مى‌شود، فهم معارف قرآنى، پذیرش مردم نسبت به فرهنگ قرآن و اثر گذارى قرآن بر مردم در بُعد فكرى، روحى و عملى، بیش‌تر و بهتر صورت مى‌گیرد و‌فرهنگ‌پذیرى و درون‌ریزى كردن آن بینش‌ها و مقررات و نهادینه شدن آن در جامعه، به خوبى تحقق مى‌یابد؛ به علاوه، هم‌زمانى تلاوت آیات با شرایط زمانى و مكانى و رخدادهاى اجتماعى و فردىِ متناسب با مفاد آیات نازل شده، فهم بهتر آیات و اثر پذیرى كامل‌تر از آن را دوچندان مى‌كند؛ از جهت سوم، به لحاظ صفا و پالودگى روحى و تكامل نفسانى كه در پرتو عمل به برخى دستورها و مقررات قرآن و فهم و پذیرش برخى معارف آن فراهم مى‌آید، آمادگى لازم براى پذیرش و عمل به دستورهاى بعدى كه سنگین‌تر و نیازمند ایثار بیش‌تر و تلاش افزون‌ترى است، و استعداد لازم براى یافتن و هضم معارف متعالى‌تر كه در آیات بعدى آمده است، حاصل مى‌شود؛(1) به عبارت دیگر، قرائت با درنگ آیات، از یك سو زمینه فهم و دریافت بهتر معارف قرآن را فراهم مى‌سازد و از سوى دیگر، با فراهم آمدن تدریجى شرایط درونى و برونى در اثر گذشت زمان، زمینه تسلیم بیش‌تر در برابر بیانات قرآنى و عمل به دستورهاى جدید حاصل مى‌شود و در كنار آن عمل به دستورها و نفوذ اعتقاد به معارف نازل شده، شرایط مناسب و آمادگى‌هاى لازم براى دریافت معارف برتر و تسلیم شدن و عمل كردن به مقررات و دستورهاى سنگین‌تر فراهم مى‌شود؛ بلكه فهم پیشین آنان از آیات قبلى نیز دقیق‌تر، پربارتر و تكامل‌یافته‌تر مى‌گردد و در یك جمله،


1. در آیات شریف 1 تا 5 سوره مزمل، خداوند خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى‌فرماید: «یاایهاالمزمل قم‌اللیل الا قلیلا نصفه او انقص منه قلیلا او زد علیه و رتل القرآن ترتیلا انا سنلقى علیك قولا ثقیلا»؛ «اى جامه به خود پیچیده! شب را جز به اندكى به پاخیز. نیمى از آن را یا اندكى از نیمه بكاه یا بر آن نیمه، بیفزاى و قرآن را با درنگى ویژه و پیاپى بخوان. به راستى كه ما گفتارى گران و سنگین بر تو خواهیم افكند». در این آیات، شب‌زنده‌دارى و تلاوت با ترتیل آیات زمینه‌ساز، یا شرط لازم دریافت و تحمل قول ثقیل (آیاتى كه بعداً نازل مى‌شود و مشتمل بر مفاهیم یا مقررات سنگینى است) تلقى شده است.

تلاوت با درنگ آیات، تأمین كننده شرایط لازم و كافى براى تحقق اهداف نزول قرآن (فهم بهتر معارف، پذیرش كامل‌تر و عمل بیش‌تر به مقررات قرآن كریم) است.

‌‌ مشاهده آداب تلاوت قرآن كه در آیات و روایات آمده نیز به خوبى نشان مى‌دهد كه تمهید این مقدمات نیز به منظور تحقق بخشیدن به چنین هدفى است؛ به عنوان مثال، تلاوت با ترتیل كه هم خداوند یا فرشته وحى هنگام نزول آیات بر پیامبر آن را به كار مى‌بندد: «ورتّلناه ترتیلا»(1) و هم رسول گرامى موظف است در مقام تلاوت از آن سود جوید: «ورتّل القرآن ترتیلا»(2) و هم انسان‌هاى مؤمن به عنوان یكى از آداب تلاوت آیات، آن را رعایت مى‌كنند: اما اللّیل فصافّون اقدامهم تالین لاجزاء القرآن یرتّلونه ترتیلا؛(3) امّا شب، پرهیزكاران بر قدم‌ها ایستاده، بخش‌هاى قرآن را تلاوت مى‌كنند و با درنگى ویژه و پیاپى آن را مى‌خوانند،همین نتیجه را به دنبال دارد.

آثار نزول تدریجى براى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)

دومین موردى كه قرآن با صراحت به بیان راز نزول تدریجى پرداخته، آیات 2 و 3 سوره فرقان است. در این دو آیه، برخلاف آیه نخست كه به آثار نزول تدریجى براى مردم اشاره داشت، تكیه كلام بر آثار نزول تدریجى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است؛ البته با نگرشى دیگر، راز نزول تدریجى نسبت به پیامبر، از راز نزول تدریجى براى مردم جدا نیست؛ بلكه خود، بیانگر رازى دیگر براى نزول تدریجى قرآن نسبت به مردم است.(4) خداوند، در این آیات، ابتدا شبهه كفار را كه چرا قرآن یك‌جا و دفعةً واحدة بر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل نشده مطرح مى‌كند و سپس در سه جمله به آن پاسخ مى‌دهد:


1. فرقان، 32.

2. مزّمل، 4.

3. رضى موسوى، شریف محمد، همان، خطبه 192.

4. به این معنى كه اولا، این آثار قابل تعمیم به مردم هست؛ هرچند در مرحله اعلاى آن براى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)حاصل مى‌شود و ثانیاً، پیامبر به عنوان رهبر جامعه اسلامى و پیام‌آور خدا براى مردم مطرح است و هر سودى كه در زندگى این جهانى در مورد رهبرى جامعه برایشان حاصل شود، به مردم و جامعه اسلامى مى‌رسد. آن حضرت، الگوى و نماینده جامعه اسلامى در این خصوص تلقى مى‌شود و پیروزى، شكست، آرامش و اضطراب وى و سایر امورى از این قبیل، پیروزى، شكست، آرامش و اضطراب مردم است یا حداقل پیروزى، شكست و آرامش و اضطرابِ اعضاى جامعه اسلامى، بستگى تام با پیروزى، شكست، آرامش و اضطراب وى دارد.

وقال الّذین كفروا لولا نزّل علیه القرآن جملة واحدة كذلك لنثبّت به فؤادك ورتّلناه ترتیلا و لایأتونك بمثل الاّ جئناك بالحقّ واحسن تفسیرا؛ و كسانى كه كافر شدند، گفتند: چرا قرآن بر او یك‌جا و یك‌باره فرو فرستاده نشد؟ بدین سان [به تدریج آن را فرو فرستادیم] تا با آن، قلب تو را استوار سازیم و با درنگى خاص و پیاپى قرآن را بر تو خواندیم و هیچ مَثلى برایت نمى‌آورند، جز آن‌كه حقیقت و بهترین تبیین را [در آن مسأله]برایت [فرو]مى‌آوریم.

‌‌ خداوند در جمله نخست مى‌فرماید: قرآن را یك‌جا و دفعةً واحدةً نازل نكردیم و به تدریج فرو فرستادیم تا با نزول تدریجى قرآن، قلب تو را (اى رسول ما!) تثبیت كنیم. تثبیت قلب پیامبر كه در این آیه به عنوان اثر تدریجى نازل شدن قرآن مطرح شده، در آیه:

كلاًّ نقصّ علیك من أنباء الرّسل ما نثبّت به فؤادك و جائك فی هذه الحقّ وموعظة و ذكرى للمؤمنین؛(1)

از اخبار فرستادگان [پیامبران] از هر یك چیزى را بر تو حكایت مى‌كنیم كه با آن قلب تو را استوار سازیم و تو را در این [داستان‌ها]سخن حق و پند و یادآورى براى مؤمنان آمد.

‌‌ نیز به عنوان هدف و راز بیان داستان پیامبران(علیهم السلام) براى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)ذكر شده است.

‌‌ تثبیت به معناى پایدار و برقرار ساختن، زمینه و شرایط ثبات را براى چیزى یا فردى فراهم آوردن و ثبات بخشیدن است. اطمینان بخشیدن و ربط دادن بر قلب كه در آیات قرآن به كار رفته، مفاهیمى نزدیك به آن است و در برابر آن لغزش و اضطراب قرار دارد.

‌‌ مقصود از تثبیت قلب پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، پایدار و استوار كردن و تقویت روحى آن وجود مقدس است تا در انجام وظایف رسالت و تحمل مشكلات طاقت فرساى آن خللى رخ ندهد و رسالت الهى را با تمام توان، به سرمنزل مقصود برساند. ذكر افسردگى و دل‌تنگى آن حضرت(صلى الله علیه وآله وسلم) از نسبت‌هاى ناروا، طرح درخواست‌هاى نامعقول مخالفان، بهانه گیرى‌هاى بى‌مورد، شبهات بى‌اساس كفار در مورد رسالت كه در آغاز سوره هود آمده، ذكر داستان‌هاى انبیا در كل سوره، و تذییل آن داستان‌ها به آیه پیشین (هود، 120) گواه روشن بر تفسیر و تبیین پیش‌گفته از «تثبیت فؤاد» است. رابطه ذكر داستان انبیاى سلف، با تثبیت فؤاد به معناى پیشین روشن است؛ اما پیوند نزول تدریجى با تثبیت فؤاد بدان جهت است كه نزول تدریجى


1. هود، 120.

آیات، موجب پیوند و رابطه دایمى صاحب فرمان با اعلام كننده و اجراكننده فرمان است. اصل ارتباط مكرر، آن هم با بالاترین مصداق ارتباط كه وحى است از یك سو، و بیان حكم موضوعات و پاسخ شبهات و تبیین حقایق مورد سؤال یا اختلاف، در موقع مناسب كه نیاز مبرم به آن احساس مى‌شود، از سوى دیگر، و تأیید و تأكید بر حقانیت دعوت و رسالت و وعده نصرت و یارى و تذكر به وجود پشتوانه قوى، بلكه قوى‌ترین پشتوانه، بهترین و بیش‌ترین زمینه را براى ثبات بر طریقه حق و تحمّل مشكلات و آسان شدن آن‌ها و پایدارى و استوارى در دین را فراهم مى‌سازد، و عوامل هرگونه لغزش یا خللى را از بین مى‌برد. مشابه این آیه با تبیینى كه گذشت، آیه 74 اسراء است:

لولا أن ثبّتناك لقد كدت تركن إلیهم شیئاً قلیلا؛

اگر نه آن بود كه تو را استوار داشتیم، به تحقیق، نزدیك بود كه اندكى به آنان گرایش یابى. ‌‌ خداوند در آن به تثبیت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در برابر توطئه‌ها و مشكل آفرینى‌هاى كفار اشاره دارد؛ مشكلات طاقت فرسایى كه مى‌تواند زمینه ساز اتكا به كفار باشد. در آیه 103، نحل، این تثبیت براى مؤمنان به عنوان اثر نزول آیات، به ویژه جاى‌گزینى آیه‌اى با آیه‌اى دیگر، مطرح شده است. در این آیه، پس از طرح مسأله تبدیل آیه‌اى به آیه دیگر و ذكر نسبت افترا به پیامبر از سوى مشركان مى‌فرماید:

قل نزّله روح‌القدس من ربّك بالحقّ لیثبّت الّذین آمنوا و هدى و بشرى للمسلمین؛

بگو: روح القدس قرآن را به حق از سوى خداوندگارت فرود آورد تا مؤمنان را استوار كند و رهنمود و مژده‌اى براى مسلمانان باشد.

‌‌ البته در این دو آیه، تثبیت به صورت مطلق (و با حذف متعلق آن) ذكر شده كه مى‌تواند شامل تثبیت قلب و تثبیت قدم‌ها باشد. شایان توجه است كه تثبیت نفس و روح، تثبیت قدم‌ها در مرحله عمل، به ویژه در میدان جهاد با نفس و با دشمن را به همراه دارد.

‌‌ بیان دیگر از تثبیت فؤاد كه از سوى برخى دانشمندان علوم قرآنى و مفسران مطرح شده، عبارت است از تثبیت معارف قرآنى در قلب مقدس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) كه برخى از مفسران آن را به تثبیت آن در قلوب مؤمنان نیز تعمیم داده‌اند؛ ولى این بیان، چندان تناسبى با ظاهر آیه و تعبیر «نثبّت به فؤادك» ندارد؛ مگر آن‌كه به وجه سابق بازگردد؛ به این صورت كه با جاى‌گزینى به موقع، كامل، صحیح و مناسب معارف قرآن در قلب آن حضرت، قلب مقدس آن بزرگوار،

تثبیت شده، تاب تحمل آن مشكلات را داشته، در ادامه راه، استوار و پا برجا مى‌ماند؛ به بیان دیگر، تثبیت قلب، از راه دریافت معارفِ بیش‌تر در موقع مناسب صورت مى‌گیرد. جمله دوم: «و رتّلناه ترتیلا» به دو نكته اشاره دارد: نخست آن‌كه به همین منظور (تثبیت فؤاد) آیات قرآن علاوه بر نزول تدریجى، با درنگ و مهلت خوانده مى‌شود تا تثبیت فؤاد به بهترین وجه صورت پذیرد و دوم آن‌كه به‌رغم تفرقه‌اى كه بین آیات در اثر نزول تدریجى به وجود مى‌آید، پیوند آیات با یكدیگر حفظ مى‌شود و ارتباط آن ها با یكدیگر قطع نمى‌شود.(1) این دو نكته، از مفهوم لغوى ترتیل كه به معناى خواندن پشت سرهم و در عین حال با درنگ و تمهّل است و بیان آن، در قالب مفعول مطلق استفاده مى‌شود.(2) جمله سوم، از اثر دیگرى كه بر تدریجى نازل شدن قرآن بار مى‌شود، سخن مى‌گوید و آن این‌كه در طول دوران رسالت، حوادث و مسایل مختلفى پیش مى‌آید كه تبیین و توصیف ویژه‌اى در باب آن‌ها از سوى مخالفان مطرح مى‌شود. خداوند با نزول تدریجى قرآن، در این شرایط، هم حقیقت امر و حق در مسأله را بیان مى‌كند و هم به بهترین وجه از مسأله مطرح شده و توصیف و تبیین مخالفان، پرده بر مى‌دارد و به این طریق، تبیین حقیقت و پرده‌بردارى از مسأله، به موقع و به بهترین وجه، صورت مى‌گیرد.

‌‌ تغییر لحن آیه در ادامه آن، شاید براى اشاره به این نكته باشد كه امر اخیر، در صورت نزول دفعى نیز قابل تحقق است؛ ولى در نزول تدریجى به صورت بهتر و مؤثرترى انجام مى‌گیرد.

بررسى برخى از آثار ادعایى

آن‌چه ذكر شد، نكاتى بود كه با توجه به بیانات قرآن در این خصوص استفاده مى‌شود؛ ولى دانشمندان علوم قرآنى و مفسران، نكته‌هاى دیگرى را نیز مطرح كرده‌اند كه مى‌توان آن‌ها را در پنج دسته به شرح ذیل قرار داد:


1. ر.ك. به: طباطبایى، محمد حسین؛ همان، ج 15، ص 210 و 211.

2. ر.ك: كتب لغت و تفسیر از جمله: طبرسى، ابوفضل على؛ همان، ج 7، ص 169 و ج 10 ص 336 رازى، فخرالدین محمد؛ همان، ج 3، ص 173 و ج 24 ص 79.

‌‌ الف) اثبات اعجاز قرآن؛(1)

‌‌ ب) اشتمال قرآن بر امورى كه القاى دفعى آن‌ها آیات را بى‌معنا و بىوجه مى‌ساخت؛(2)

‌‌ ج) حفظ دقیق‌تر آیات؛(3)

‌‌ د) اعتمادنكردن به كتابت و پرهیز از سهل‌انگارى و تسامح در تحصیل مطالب؛

‌‌ هـ.) تثبیت و تجدید منصب وساطت جبرئیل.(4)


1. در این دسته، چهار دیدگاه قرار مى‌گیرد: الف) در نزول تدریجى، هربار كه دسته‌اى از آیات نازل فرود مى‌آید، به آن بخش از آیات تحدى و اعجاز قرآن تكرار مى‌شود؛ ب) وقتى اعجاز نسبت به اجزا صورت گرفت، اعجاز كل به طریق اُولى ثابت مى‌شود؛ ج) وقتى در عین پراكندگى نزول آیات، آیات هماهنگ بود، اعجاز در عدم اختلاف ثابت مى‌شود؛ د) انضمام قراین حالیه، به قراین لفظیه، اعجاز در فصاحت و بلاغت قرآن را تأمین و تقویت مى‌كند.

‌‌ ر.ك.به: آلوسى، شهاب‌الدین محمود، همان، ج 19 ص 15، قمى مشهدى، محمد (1409) كنزالدقایق و بحر الغرائب، چاپ اول، تهران: مؤسسه الطبع والنشر، ج 9، ص 393، بیضاوى، ناصرالدین عبدالله، همان ج 2، صص 4ـ93، قمى نیشابورى، نظام‌الدین حسن، غرائب القرآن، چاپ شده در حاشیه جامع البیان طبرى (1403)، چاپ اول، بیروت: دارالمعرفة، ج 19 ص 12 و رازى، فخرالدین محمد، همان، ج 24، ص 79.

2. قایلان به این دیدگاه؛ اشتمال قرآن بر ناسخ و منسوخ، پاسخ به سؤال‌هایى كه در طول دوران بعثت مطرح شده، موضع‌گیرى مثبت یا منفى نسبت به حوادث و جریاناتى كه رخ داده، توجه‌دادن به موضوع یا مسأله خاصى كه در شرایط زمانى و مكانى معینى توجه به آن لازم است و نظایر آن را مطرح كرده‌اند.

ر. ك. به: فرّاء بغوى، ابومحمد حسین، معالم التنزیل، چاپ دوم، دارالمعرفة بیروت، 1407، ج 3 ص 368، حقى بروسوى، اسماعیل، روح البیان، چاپ هفتم، داراحیاء التراث العربى، بیروت، 1405، ج 6 ص 209، قمى نیشابورى، نظام الدین حسن، همانجا، قمى مشهدى، محمد، همانجا، طبرسى، ابوفضل على، همان، ج4، ص 169، بیضاوى، ناصرالدین عبدالله، همانجا، رازى، فخرالدین محمد، همانجا و انصارى قرطبى، ابوعبدالله محمد، الجامع لاحكام القرآن، چاپ دوم، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1967 ج 13، صص 9ـ28.

3. در نزول تدریجى، مردم قرآن را بهتر در سینه‌ها حفظ مى‌كنند یا با توجه به امّى بودن پیامبر، كتابت و حفظ در نزول دفعى براى آن حضرت میسر نیست و به این جهت امكان دارد بخش‌هاى زیادى از قرآن از بین برود؛ ولى در نزول تدریجى، كتابت و حفظ امكان پذیر است و قرآن كاملا از نقصان و دیگر انواع تحریف لفظى مصون مى‌ماند.

ر. ك: قطب، سید؛ همان، ص 2253 و 2562 و انصارى قرطبى، ابو عبدالله محمد؛ همان ـ آلوسى، شهاب‌الدین محمود؛ همان، ج 15، ص 188 ـ رازى، فخرالدین محمد؛ همان، ج 21، ص 68 ـ حقى بروسوى، اسماعیل؛ همان ـ طبرسى، ابوالفضل على؛ همان، ج 6، ص 445 ـ قمى مشهدى، محمد؛ همان ـ بیضاوى ناصرالدین عبدالله؛ همان ـ طباطبایى، محمدحسین؛ همان، ج 15، ص 213 ـ 215 ـ زركشى بدرالدین محمد؛ همان، ج 1، ص 293 ـ سیوطى، جلال‌الدین عبدالرحمن؛ همان، ج 1، ص 134.

4. ر. ك: همان دانشمندان.

‌‌ وجوه یاد شده تا آن‌جا كه با توضیحات ذكر شده در آیاتِ مورد بحث سازگار باشد، مورد پذیرش است و دلیل آن هم، همان آیات است؛ ولى بخش مهمى از وجوه یاد شده چنین نیستند. بررسى تفصیلى یك‌یك این وجوه، نه ضرورت دارد و نه با ساختار كلى این كتاب سازگار است؛ از این رو فقط یادآور مى‌شویم كه برخى از وجوه یاد شده به كلى نادرست است و نمى‌تواند به عنوان راز نزول تدریجى مطرح شود؛ به عنوان مثال، این توجیه را در نظر بگیرید: چون پیامبر فردى امىّ و غیر آشنا با خواندن و نوشتن بود، اگر قرآن دفعتاً نازل مى‌شد، نه مى‌توانست آیات را بنویسد و نه امكان حفظ آن به طور كامل وجود داشت و در این صورت، وحى الهى به طور كامل به مردم نمى‌رسید و پیامبر از سهو و خطا در رساندن وحى مصون نبود.

‌‌ نادرستى این تبیین در این است كه مصونیت قرآن از تحریف در هنگام نزول و پس از آن، و عصمت نبى گرامى(صلى الله علیه وآله) و اشراف و احاطه آن حضرت بر آیات قرآن و فراموش‌نكردن آیات، یك جریان طبیعى تلقى شده است؛ در صورتى كه هر سه به صورت خارق‌العاده محقق مى‌شود و آیات و روایات بر آن تاكید دارند؛ توضیح آن‌كه: نزول دفعى قرآن كه پیش از نزول تدریجى تحقق یافته، و نهى پیامبر از خواندن آیات قبل از اتمام وحى هر آیه، و ضمانت حفظ و جمع آن، دلیل روشنى است كه پیامبر، پیش از نزول تدریجى، كل قرآن را دریافته و اگر حفظ آن براى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ضرورت داشته، به صورت خارق‌العاده عملى شده است.

‌‌ از سوى دیگر، مصونیت پیامبر از خطا و سهو، دلایل عقلى و نقلى خاص خود را دارد و آن دلایل در صورتى كه قرآن (دفعة واحده) نازل مى‌شد نیز جریان داشت و وحى به طور كامل به دست مردم مى‌رسید؛ گذشته از آن‌كه حفظ قرآن از تحریف در حین نزول، در انتقال آن به مردم و پس از آن در طول زمان از امورى است كه به صورت خارق‌العاده از سوى خداوند ضمانت شده و هیچ توقفى بر نزول تدریجى ندارد؛ افزون بر آن‌چه گذشت، كتابت قرآن در صورت نزول دفعى براى پیامبر به صورت خارق‌العاده امكان دارد.

‌‌ برخى از وجوه یاد شده نیز هر چند به خودى خود درست باشند، ولى وابسته به نزول تدریجى نیستند و در صورت نزول دفعى نیز تحقق‌پذیرند؛ مانند این وجه كه اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت بستگى دارد كه آیات، مطابق با مقتضاى حال باشند و مطابقت با مقتضاى حال، میسر نمى‌شود؛ مگر آن‌كه آیات به تدریج متناسب با شرایط خارجى نازل شود. روشن

است كه این تبیین، در صورت نزول دفعى نیز قابل جریان است؛ یعنى ممكن است آیات یك‌جا نازل، ولى با شرایط خارجى هماهنگ شود و پیامبر موظف باشد در هر واقعه، آیات متناسب با آن را بر مردم تلاوت كند و اتفاقاً در این صورت اعجاز آن بهتر روشن مى‌شود و همه آن وجوه به عنوان راز نزول تدریجى قرآن ادعاهایى بى‌دلیل است.