جمهورى شیلى با مساحت 756/962 كیلومتر مربع در جنوب قاره امریكا و در كنار اقیانوس آرام قرار دارد. همسایگان این كشور، كشورهاى آرژانتین در شرق و بولیوى و پرو در شمالاند. طبق آمارهاى رسمى، جمعیت شیلى در سال 1994، 13/805/000 نفر بوده است. پرجمعیتترین شهر آن سانتیاگو است كه با بیش از 4 میلیون نفر جمعیت، پایتخت این كشور را تشكیل مىدهد.
مردم شیلى از نظر نژادى، 6/91 درصد، میستزو،(1) 8/6 درصد سرخپوست و مابقىعمدتا از نژاد اروپایى هستند. از نظر دین، 7/80 درصد كاتولیك، 1/6 درصد پروتستان، 2/0 درصد یهودى و 12 درصد بىدیناند. زبان رسمى و رایج مردم آن اسپانیولى است كه با رسمالخط لاتین نوشته مىشود.
شیلى اولین كشور امریكاى لاتین است كه داراى حكومت ملى گردید. در سال 1970 سناتور سوسیالیست، دكتر سالوادر آلنده بعد از دو دوره شكست، به ریاست جمهورى انتخاب شد، اما به تحریك سازمان سیا حكومت وى به دست ژنرال پینوشه سرنگون و اختناق شدیدى در این كشور برقرار گشت.
مسلمانان شیلى در جنوب و شمال این كشور زندگى مىكنند. هرچند اكثریت مسلمانان شیلى، لبنانى الاصل بوده، خود را پیرو مذهب اهلبیت علیهم السلام مىدانند از مسائل
1. Mixto (دورگه)
دینى بهره كمى بردهاند؛ تا آنجا كه بسیارى از مردگان خود را بدون آنكه بر آنها نماز گزارند با خواندن قرآن به زبان اسپانیولى دفن كردهاند. در شهر لاسیرینا در شمال كشور، گروهى از علویها ساكناند و در شهر اكیكى نیز جماعتى از اهل سنت زندگى مىكنند.
آیتاللّه مصباح طبق برنامه، صبح روز سهشنبه هیجدهم شهریور وارد سانتیاگو شدند و در ساعت 5/9 در فرودگاه سانتیاگو، برادران مسلمان و كاردار جمهورى اسلامى، جناب آقاى ضیائى و اعضاى سفارت به استقبال ایشان و هیئت همراهشان آمدند.
اولین برنامه در شیلى در ساعت 12 همان روز با ملاقات و گفتوگوى آیتاللّه مصباح یزدى با كاردینال كارلوس اوبیه دو كاوادا، در محل نمایندگى كلیساى واتیكان در سانتیاگو صورت گرفت.
در این ملاقات، نماینده پاپ ضمن خیر مقدمگویى به آیتاللّه مصباح از دیدار ایشان اظهار خوشحالى كرد. وى ضمن تأكید بر اندكشمار بودن مسلمانان شیلى و عدم توجه محافل علمى كشورش به مباحث فلسفى، ابراز امیدوارى كرد كه در زمینه تقویت معنویت، با یكدیگر همكارى كنند. سپس آیتاللّه مصباح، مشكلات جوامع بشرى امروز را برشمرده، آنها را پیچیده توصیف كردند. ایشان ضمن مقایسه جامعه اسلامى ایران با جوامع غربى، كمتر بودن مشكلات اخلاقى ـ معنوى در جمهورى اسلامى را ناشى از رسوخ تعالیم دینى در زندگى مردم دانستند. ایشان به ملاقاتشان با پاپ و برخى كاردینالها در كشورهاى دیگر اشاره كردند و علاقهمندى آنان را به همكارى براى ترویج دین و اخلاق و هدایت مردم و جوانان به سوى خدا خاطرنشان ساختند. ایشان تأكید ورزیدند كه ادیان الهى باید براى مقابله با بىدینى و فساد اخلاقى و اجتماعى در چند زمینه همكارى كنند:
الف) ترویج اصول ادیان ابراهیمى و تأكید بر خداپرستى و مظاهر توحیدى؛
ب) تقویت ارزشهاى اخلاقى؛
ج) حفظ و تقویت بنیاد خانواده؛
د) توسعه عدالت اجتماعى و حمایت از محرومان.(1)
سپس در محل نمایندگى، با حضور شیخ توفیق رومیه رهبر مسلمانان و امام جماعت مسجد السّلام سانتیاگو و برادران سفارت جمهورى اسلامى، ضیافت ناهار به افتخار آیتاللّه مصباح یزدى برگزار شد.
ساعت 16 ملاقات و گفتوگوى آیتاللّه مصباح با شمارى از اساتید و مقامات كلیساهاى مسیحى (اعم از كاتولیك، پروتستان و ارتودوكس) در محل كلیساى ارتودوكس سانتیاگو صورت گرفت. در این گفتوگو، 9 نفر از اساتید دانشگاههاى شیلى متخصص در امور مذاهب مختلف مسیحیت، استاد مصباح، حجتالاسلام ربانى، سرپرست و كارشناس نمایندگى جمهورى اسلامى حضور داشتند. در این دیدار آقاى رابرت موشر، نماینده كلیساى كاتولیك و مدیر كمیسیون ملى گفتوگوى بین مذاهب، ضمن خیر مقدمگویى به آیتاللّه مصباح براى شركت در جلسه گفتوگوى بین مذاهب، اظهار داشت: این جلسه هر هفته با حضور جمعى از اساتید در همین محل تشكیل شده، مسائل مختلف مذهبى در آن بحث و بررسى مىگردد. وى اضافه كرد: ما به اصول واحدى معتقدیم و در این زمینهها مىتوانیم همكارى كنیم. آیتاللّه مصباح درباره توحید و اخلاق اسلامى، و ضرورت همكارى بین مذاهب سخن گفتند، و در خاتمه نمایندگان مذاهب سؤالاتى درباره وضعیت اقلیتهاى مذهبى در ایران، شیوه حكومت اسلامى، موضوع ولایت فقیه، و منع فعالیتهاى مذهبىِ غیر مسلمانان در كشورهاى اسلامى، مطرح كردند. استاد مصباح پاسخهاى مفصلى ارائه دادند و حضور نمایندگان اقلیتهاى مذهبى در مجلس شوراى اسلامى را نشاندهنده همزیستى مسالمتآمیز ادیان در ایران قلمداد و اظهار
1. تفصیل این دیدار و گفتوگو را در ضمیمه شماره «1» همین فصل ملاحظه كنید.
امیدوارى كردند كه این نوع همزیستى و همكارى در سایر كشورها نیز تقویت شود.(1) آقاى رابرت موشر با اشاره به سیاسى بودن فرقه ضالّه بهائیت و حمایت صهیونیسم و برخى دولتهاى بیگانه از آن براى ایجاد ناآرامى و تفرقه در جمهورى اسلامى ایران، از حضور استاد مصباح در جلسه تشكر كرد.
از برنامههاى دیگر استاد، سخنرانى در دانشگاه شیلى در سانتیاگو بود. رئیس مركز مطالعات عربى دانشگاه، آقاى دكتر شعبان، مسئولیت ارائه تسهیلات، تأمین محل كنفرانس، چاپ دعوتنامه و آگهى برگزارى سخنرانى را به عهده داشت. آگهیهاى مربوط به برنامه در تابلوهاى مترو و تعدادى از دانشگاههاى سانتیاگو نصب شده بود و رادیوى دانشگاه نیز موضوع برنامه را اعلام مىكرد. استقبال دانشگاهیان بسیار خوب بود و حدود 200 نفر در جلسه سخنرانى شركت كردند. در ساعت 19 آیتاللّه مصباح در جلسه حضور یافتند و درباره فلسفه اسلامى و تحولات آن به ایراد سخن پرداختند.
پیش از سخنرانى استاد، آقاى دكتر شعبان، ضمن تشكر از استاد مصباح به دلیل قبول دعوت براى سخنرانى در دانشگاه، آن را فرصتى طلایى براى حاضران به منظور آشنایى با فلسفه اسلامى دانست. آیتاللّه مصباح در سخنرانى خود به تاریخ فلسفه اسلامى، پیشروان نحلههاى مختلف فلسفى از جمله ابن سینا، ابن عربى، و ابن رشد و راههاى دستیابى به حقیقت (عقل، شهود و وحى) پرداختند. ایشان اوج تكامل فلسفه اسلامى را در زمان صدرالمتألهین دانستند و به این حقیقت اشاره كردند كه فلسفه صدرایى براى غرب شناخته شده نیست و تنها برخى اندیشمندان، نظیر توشیهیكو ایزوتسو براى شناساندن این اندیشه به غرب تلاشهایى كردهاند، كه با توجه به عمق و گستردگى حكمت متعالیه، نتوانستهاند آن را به جهان غرب بشناساند. سخنرانى استاد با استقبال فراوانى مواجه شد و سؤالات بسیارى طرح گردید كه دو ساعت طول كشید.(2) در پایان،
1. متن این سخنرانى در پایان همین فصل ضمیمه شماره 2 آمده است.
2. متن این سخنرانى را در ضمیمه شماره «3» ملاحظه فرمایید.
تعدادى از حضار خواهان تداوم برنامههاى مشابه بودند و برخى نیز درخواست كردند كه امكان تأسیس دانشگاه اسلامى در شیلى بررسى شود.
روز چهارشنبه 19 شهریور (10 سپتامبر 1997)، استاد براى سخنرانى در دانشگاه فدریكو سانتاماریا به شهر والپارائیسو واقع در 150 كیلومترى پایتخت سفر كردند. دو روز پیش از سفر آیتاللّه مصباح، نمایندگى جمهورى اسلامى ایران در شیلى، برنامهاى یك روزه و فرهنگى براى آشنا كردن اساتید، دانشجویان و علاقهمندان شهر والپارائیسو با جمهورى اسلامى ایران در دانشگاه فدریكو سانتا ماریا ترتیب داد. برنامههاى فرهنگى این روز شامل یك سخنرانى، پخش فیلم مستند آشنایى با ایران، معرفى سینماى ایران و پخش فیلم سینمایى «باشو، غریبهاى كوچك» بود.
در آن جلسه، دبیر و مسئول روابط عمومى مركز همگرایى مسلمانان شیلى متنى را كه در دفتر نمایندگى تهیه شده بود قرائت كرد و اطلاعاتى كلى درباره جمهورى اسلامى ایران (پیشینه تاریخى، تمدنى، هنرى و اقلیتهاى مذهبى) در اختیار مخاطبان قرار داد. سپس فیلم مستند «ایران، طلوعى دیگر» به مدت نیم ساعت نمایش داده شد و پیش از نمایش فیلم «باشو، غربیهاى كوچك»، مقالهاى در زمینه تاریخچه سینما در ایران، و موضوع و محتواى فیلم براى حضار قرائت شد.
در بدو ورود استاد به دانشگاه، مدیر بخش علوم انسانى دانشگاه آقاى رافائل منا، به استاد خیر مقدم گفت و ساعت 12، آیتاللّه مصباح در جمع اساتید و دانشجویان به معرفى عرفان اسلامى پرداختند. این جلسه در حدود دو ساعت طول كشید. آیتاللّه مصباح در این سخنرانى پس از معرفى هدف زندگى در منظر عرفان، و بررسى امكان و حقیقت ارتباط با خدا، ابعاد وجودى انسان را بر رسیدند و شیوه برقرارى ارتباط با خداوند را با توجه به بعد عاطفىِ وجود انسان تبیین كردند. همچنین پس از آن به پرسشهاى دانشجویان در این زمینه پاسخ گفتند.(1) در این جلسه، جزوههایى حاوى
1. متن این سخنرانى و پرسش و پاسخ را در ضمیمه شماره «4» همین فصل ملاحظه كنید.
زندگىنامه استاد، مقدمه كوتاهى بر فلسفه اسلامى كه به همت رایزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ایران در بوینوس آیرس تهیه شده بود، و ترجمه مقالهاى از استاد مصباح در اختیار علاقهمندان قرار گرفت. معاون دانشگاه به نمایندگى از رئیس دانشگاهكه در سفر بود، ضمن حضور در جلسه سخنرانى، از فرصت به دست آمده ابراز خوشبختى كرد و اظهار داشت سخنرانى استاد موجب تفكر بیشتر دانشجویان و طرح مسائل بسیارى براى آنان شد، و این خود مشوق تحقیق و یادگیرى بیشتر خواهد بود.
سپس ضیافت ناهارى از سوى معاون صِربِ دانشگاه به افتخار آیتاللّه مصباح یزدى برگزار شد.
استاد مصباح ساعت 15 با هیئت رئیسه دانشگاه دیدار كردند. در این جلسه، یكى از معاونان ضمن تشكر از حضور ایشان در دانشگاه و ایراد سخنرانى، آمادگى آن دانشگاه را براى برگزارى فعالیتهایى همچون مبادله استاد و دانشجو اعلام داشت و ابراز امیدوارى كرد كه این امر، شروع همكاریهاى گستردهتر بعدى باشد. استاد مصباح ضمن تشكر، آمادگى متقابل خود را براى برگزارى برنامههاى كوتاهمدت و بلند مدت با این دانشگاه اعلام كردند. روزنامه المركوریو والپارائیسو با چاپ عكسى از استاد مصباح و حجتالاسلام ربانى در صفحه اول خود، خلاصهاى از سخنرانى استاد در دانشگاه را چاپ كرد.
پس از اداى نماز مغرب و عشا، آیت اللّه مصباح با هیئت امناى مسجد السّلام در سانتیاگو گفتوگو كردند و ضمن اطلاع یافتن از فعالیتهاى فرهنگى این مسجد، بر ضرورت تداوم برنامههاى متنوع دینى و فرهنگى تأكید ورزیدند.
سپس استاد عازم مركز اسلامى ـ فرهنگى مسلمانان شده، با شیعیان این مركز به گفتوگو نشستند. در این دیدار، آقاى شیخ محمد خلیل، رئیس مركز، به آیت اللّه مصباح و همراهان خوشآمد گفت و شمهاى از برنامههاى آینده مركز را تشریح كرد. این گفتوگو آخرین برنامه استاد در كشور شیلى بود و ایشان روز پنجشنبه، 20 شهریور،
ساعت 12:30 با همراهى حجتالاسلام محسن ربانى ـ كه در طول برنامهها ترجمه اسپانیولى گفتوگوها و سخنرانیها را بر عهده داشتند عازم آرژانتین شدند. نكته قابل ذكر آن است كه مطبوعات و رادیو و تلویزیون كشور شیلى، به اخبار و رویدادهاى سایر كشورهاى جهان و به ویژه ایران توجه بسیار كمى مبذول مىدارند. ویژگیهاى جغرافیایى طبیعى مانع مهمى براى دریافت صداى رادیوهاى خارجى است و شهروندان سانتیاگو امكان استفاده از رادیوهاى خارجى را ندارند. صداى جمهورى اسلامى ایران نیز در پایتخت دریافت نمىشود و اخبار منتشر شده درباره كشور ایران به نقل از خبرگزاریهاى بینالمللى بسیار اندك و نادرست است. با وجود این، مردم شیلى احترام نسبتا زیادى براى خارجیان قایل هستند و از برنامههاى فرهنگى استقبال مىكنند. بنابراین برگزارى برنامههاى مشابه كمك زیادى به آشنایى مردم و روشنفكران با ایران و اسلام خواهد كرد. اعزام حداقل سالانه یكى از اساتید حوزه یا دانشگاههاى كشور براى ایراد سخنرانى در رشتههاى مختلف علمى و مذهبى در شناساندن واقعیات كشورمان بسیار مفید خواهد بود.
1
آیتاللّه مصباح یزدى، حجتالاسلام محسن ربانى، رایزن محترم فرهنگى جمهورى اسلامى ایران در بوینوس آیرس، و كارشناس نمایندگى، ساعت 12 روز سه شنبه هیجدهم شهریور ماه، با كاردینال كارلوس، در محل نمایندگى كلیساى واتیكان در سانتیاگو ملاقات كردند. در این ملاقات، نماینده پاپ ضمن خوشآمد گویى به آیتاللّه مصباح و اظهار خوشحالى از دیدار ایشان گفت: تنها 1000 نفر مسلمان در شیلى زندگى مىكنند. ما باید مفاهیم الهى را در جامعه ترویج دهیم. اگر خدا فراموش شود، نظام جوامع برهم خواهد خورد. فساد اخلاقى، الكلیسم و غیره موجب فراموشى خدا شده است و معتقدان به خدا باید براى زدودن مشكلات موجود همت كنند. وى یادآور شد: چند هفته قبل با همكارى شهردار سانتیاگو و حضور نماینده یهودیان و مسلمانان، میدانى را افتتاح كردیم و براى برقرارى صلح در فلسطین، آن را اورشلیم نام نهادیم.
استاد مصباح نیز از فرصتى كه براى ملاقات با كاردینال پیش آمده بود ابراز خرسندى كردند. ایشان همچنین فرمودند كه قبلاً با پاپ خوان پابلو دوم،(1) دیدار و درباره همكارى بیشتر گفتوگو كردهاند. ایشان در ادامه سخنان خود گفتند:
در شرایط جهانى امروز نباید تنها درباره مسائل و مشكلات یك دین اندیشید؛ زیرا خطراتى كه جهان را تهدید مىكند مربوط به یك گروه خاص نیست. در بخش عقاید، عمده خطر موجود ـ همان گونه كه شما اشاره كردید ـ تردیدهایى است كه
1. تلفظ اسپانیولىِ «ژان پل دوم»
درباره خداوند وجود دارد. امروزه فلسفههاى ماتریالیستى شبهات و تردیدهایى درباره متافیزیك طرح مىكنند، در حالى كه اكثر دانشگاهیان و دانشمندان كشورهاى غربى اطلاع چندانى از دین ندارند. خطر دیگر، تهدیدى است كه از جانب دستاوردهاى جدید متوجه جوامع شده و جوانان را با مشكلات زیادى مواجه كرده است؛ سودپرستى سرمایهداران بزرگ این موج را تشدید مىكند. افراد بسیارى از طریق تجارت مواد مخدر و تولید و پخش فیلمهاى مستهجن، منافع سرشارى نصیب خود مىكنند و در اقدامات خود نیز موفق بودهاند. البته مبارزه با همه آنها كه داراى ابعاد سیاسى، اقتصادى، فرهنگى است آسان نخواهد بود لیكن آنچه بر عهده دین است كار در دو زمینه فلسفى و اخلاقى است.
در گذشته دانشمندان مذهبى با مواعظ اخلاقى در كلیساها و مساجد تأثیرات خوبى بر شنوندگان مىگذاشتند؛ فطرت مردم بیدار بود و با دلایل بسیار ساده به راه راست هدایت مىشدند. اما امروزه مفاسد اخلاقى دامنگیر انسانها شده و به آسانى حاضر به ترك آن نیستند. زنان و مردان در نتیجه فساد به امراض گوناگونى دچار شدهاند. از هم پاشیدگى خانوادهها نیز تأثیرات روانى مخربى بر جوانان داشته است. در شرایط موجود موعظه در كلیسا و دِیر چندان مؤثر نیست. ما در كشورمان پس از پیروزى انقلاب اسلامى از فسادهاى موجود در جوامع دیگر كمتر نشان داریم، لیكن دنیا به صورت یك دهكده كوچك در آمده و در هراسیم كه مشكلات جوامع دیگر به كشور ما هم سرایت كند. تكنولوژى پیشرفته، فساد را به داخل خانهها و كلیساها و معابد نیز آورده است. امروزه به راحتى نمىتوان جلو برنامههاى ماهوارهها، تلویزیونها و اینترنت را گرفت.
بنابراین مسئولان مذهبى وظایف سنگینترى بر عهده دارند. من در این زمینه با بسیارى از بزرگان ادیان مختلف، پاپ اعظم و كاردینالها صحبت كردهام و خوشبختانه همه آنها اعلام آمادگى براى همكارى كردند و برخى از آنان محبت
بسیارى ابراز داشته، ما را شرمنده الطاف خود كردند. بنده معتقدم براى مقابله با این موج، باید در دو زمینه با فعالیتهاى تبلیغىِ فرهنگى و فلسفى به مقابله با الحاد بپردازیم. فیلسوفان مسلمان و مسیحى در گذشته با هم همكارى داشتهاند كه نمونه آن را مىتوان در آثار توماس اكویناس دید. امروزه باید اقداماتى متناسب با شرایط موجود انجام داد. فكر مىكنم كه فرهنگ غنى اسلام و مسیحیت توان مقابله با مشكلات موجود را دارند. من در این زمینه با پاپ صحبت كردم و ایشان گفتند كه مطالعات فلسفى زیادى داشتهاند. ما نیاز به یك فلسفه اخلاقى قوى داریم. امروزه مردم براى پذیرش یك مرام باید اصول فلسفى آن را بپذیرند.
آیت اللّه مصباح در جاى دیگر با اشاره به صحبتهاى كاردینال درباره صلح در سرزمینهاى اشغالى فلسطین بیان كردند هدف از سفرشان به منطقه، احساس مسئولیت ایشان در قبال بشریت است و مىخواهند از طریق گفتوگو با مقامات ادیان، راه حلى براى مشكلات موجود بیابند. ایشان تأكید كردند: «با وجود كشمكشهاى استكبارى و تبعیض آمیز و گرایشهاى سلطه جویانه در جهان، امیدى براى حل مشكلات موجود نیست مگر آنكه پایگاههاى حامیان آنها تضعیف شود. چگونه مىتوان انتظار داشت كه صلح واقعى در جهان حاكم شود در حالى كه برخى از كشورها هیچ كنوانسیون بینالمللىاى را قبول ندارند، از مقررات بینالمللى سر باز مىزنند و قدرتهاى بزرگ نیز از آنها حمایت مىكنند؟ از خدا مىخواهم كه گرایشهاى شیطانىِ مستكبرانه و تبعیضآمیز را از بشر دور سازد تا بتواند به راحتى زندگى كند».
كاردینال اوبیه دوكاوادا در پاسخ گفت: همه انسانها با هم برابرند و من بیانات شما را قبول دارم كه باید تبعیض و استكبار را كنار گذاشته، جهت تقویت معنویت با یكدیگر همكارى كنیم. وى گفت كه علوم فلسفى در امریكا بسیار كم است، و به رغم وجود رشتههاى فنى مختلف، به فلسفه بسیار كم پرداخته مىشود. خوشحال خواهم شد كه یك حركت فلسفى را با شما شروع كنم.
2
(كلیساى ارتدكس سانتیاگو، 9 سپتامبر 1997)
بسم اللّه الرحمن الرحیم
خدا را شكر مىكنم كه توفیق حضور در جمعى را عطا فرمود كه در راه ترویج دین خدا و آشنا كردن خلق خدا با پروردگار كار مىكنند. خداى متعال را شكر مىكنم كه به ما و امثال ما نعمت بزرگى داده است تا در زمانى كه جهان به سوى مادىگرایى و الحاد و انحطاط اخلاقى مىرود دین خدا را بشناسیم و به پرستش او افتخار كنیم. در قرآن كریم آمده است:
اَلْحَمْدُ للّه الَّذِی هَدانا لِهذا وَما كُنّا لَنَهْتَدِیَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللّه.(1)
ما نیز خدا را سپاس مىگوییم كه ما را به این راه رهبرى كرده، ما را محل محبت خودش قرار داده است، و همچنین محبت بندگانش را به ما داده تا در خدمتشان باشیم.
شاید كسانى براى اندك خدمتى كه به كسى مىكنند، بر آنها منّت گذارند، اما ما توفیق انجام خدمت را نیز نعمتى از جانب خدا مىدانیم كه باید شكر آن را به جاى آوریم. در مقابل این نعمتهاى عظیم كه با هیچ چیز دیگرى قابل مقایسه نیست، اولاً واجب است كه شكر آن را به جاى آوریم و ثانیا لازم است كه دیگران را از
1. «ستایش خدایى را كه ما را به این [راه] هدایت نمود، و اگر خدا ما را رهبرى نمىكرد ما خود هدایت نمىیافتیم» اعراف7، 43.
این نعمتها بهرهمند نماییم. در واقع دین خدا امانتى است كه به ما سپرده شده است تا آن را به بندگان خدا برسانیم كه اهل و صاحب این امانتهایند.
در تعبیرات اسلامى آمده است كه علما وارثان انبیا هستند. انبیا در اصل موظف بودند بندگان خدا را هدایت كنند و این عالمان هستند كه جانشین آناناند و این وظیفه را بعد از انبیا برعهده دارند. همه ما مىدانیم كه انبیا چه زحمتها و مصیبتهایى را تحمل كردند تا توانستند بشر را هدایت كنند و ما هم اگر پیروان راستین آنان هستیم باید خودمان را براى تحمل این سختیها آماده كنیم.
در قرآن آمده است كه حضرت ابراهیم علیه السلام براى هدایت بندگان خدا حاضر شد در آتش بیفتد. همچنین حضرت موسى علیه السلام براى هدایت قوم بنى اسرائیل سالهاى متمادى زحمت كشید و بهانه گیریهاى مردم را تحمل كرد، و حضرت مسیح علیه السلام هم كه نزد ما احترام خاصى دارد، سختیهاى فراوانى را تحمل كرد. نوبت به پیامبر ما كه مىرسد، تعبیرى از خود ایشان نقل شده كه گفتهاند: آزار و اذیتى كه به من روا داشتهاند به هیچ یك از پیامبران وارد نشده است.(1) همچنین بعد از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله، ائمه ما علیهم السلام سختیهاى پرشمارى را تحمل كردند. شاید شما اسم امام حسین علیه السلام را شنیدهاید كه براى مبارزه با باطل، جان خود و عزیزانش را فدا كرد.
به هر حال، گذشتگان كه خدا را به ما معرفى كردند الگوهاى ما هستند و ما باید راه آنان را ادامه دهیم. در حقیقت علاوه بر هدایتهاى انبیا و امامان علیهم السلام، رفتار آنان به منزله الگو، نعمت بزرگ دیگرى است كه اهمیت فراوانى در تربیت دارد؛ اما متأسفانه در روزگارى زندگى مىكنیم كه اكثریت مردم معنویت را فراموش كردهاند. امروز شیطان قدرت، ثروت و شهوت بر بشر غالب شده است و ما موظفیم در حد توان خود با این نیروهاى شیطانى مبارزه كنیم. همه مىدانیم كه در مقابل این نیروهاى بزرگ شیطانى چیزى جز ایمان به خدا كارساز نیست. ما در
1. ما أُوذیَ نبیٌّ مثلَ ما أُوذیتُ (محمّدباقر المجلسى، بحار الانوار، ج 39، ص 56، باب 73، روایت 15).
كشور خودمان این تجربه را داشتیم كه مردم با تقویت ایمانشان توانستند در مقابل طاغوت زمان مقاومت كنند، با بزرگترین قدرتهاى جهانى مبارزه كنند، استقلال خود را به دست آورند و حكومت اسلامى برقرار سازند. البته شرایط همه كشورها مثل ما نیست و ما معتقد نیستیم كه همه باید دقیقا مثل ما رفتار كنند. هر كشورى شرایط تاریخى، جغرافیایى و فرهنگى خاصى دارد، ولى اعضاى همه جوامع در این جهت شریكاند كه باید ایمان به خدا را تقویت كنند و ارزشهاى اخلاقى را رواج دهند تا بتوانند با بسیارى از این مشكلات مبارزه كنند.
تصور مىكنم براى تقویت ایمان دو وظیفه داریم: یكى ایجابى و مثبت، و دیگرى سلبى و منفى. در جهت ایجابى باید براى اصول قطعى مشترك بین همه ادیان، دلایل عقلى و فلسفى محكم و قانع كنندهاى اقامه كنیم؛ زیرا امروز، اذهان جوانان ما به شبهات الحادى و فلسفههاى مادى آلوده شده و آنان به راحتى نمىتوانند ایمان بیاورند مگر اینكه این شبهات زدوده شود. در جهت سلبى باید از مطرح كردن مطالب غیر قابل استدلال و اثبات عقلانى در میان جوانان بپرهیزیم؛ زیرا طرح این نوع مسائل باعث مىشود جوانان از دین بگریزند و حرفهاى قابل استدلال را هم نپذیرند. وظیفه مهم دیگر ما در جنبه مثبت این است كه ارزشهاى اخلاقى را ترویج كنیم. به نظر ما رواج دادن ارزشهاى اخلاقى، دو دشمن بزرگ دارد. در واقع دشمن اصلى، یكى از اینهاست و دیگرى در خدمت آن قرار دارد. دشمن اصلى اخلاق، اقلیت سرمایهدار زورگویى هستند كه همه چیز را در خدمت منافع شخصى خودشان گرفتهاند. آنان كه حتى یكهزارم جمعیت روى زمین را همتشكیل نمىدهند، حاضرند نهصد و نود و نه هزارم جمعیت بشرى فاسد شوند تا خود به منافع بیشترى برسند. اگر این اكثریت قاطع، به مواد مخدر و یا سایر امراض جسمانى، عقلانى، و روحانى مبتلا شوند، آنها هیچ نگرانىاى ندارند. امروزه مىبینیم با كمال وقاحت میلیونها تُن نعمت خدا را در دریا مىریزند، یا در آتش
مىسوزانند تا قیمت بازار نشكند، و این در حالى است كه در مقابل چشمان آنان میلیونها انسان در سراسر جهان از گرسنگى و فقر جان مىدهند. این اقلیت سودپرست همچنین براى تأمین منافع اقتصادى خود حاضرند دنیا را به آتش و خون بكشند و میلیونها انسان بىگناه كشته شوند تا آنان بتوانند سلاحهاى جنگى خود را بفروشند. آنان براى تأمین منافع خود جوانان را در سراسر جهان به بیماریهاى روحى، روانى و جسمانى مبتلا مىكنند تا كالاهاى ضد اخلاقى خود را به فروش برسانند. این دشمن بزرگى است كه رواج ارزشهاى اخلاقى را تهدید مىكند، اما این دشمن تنها به فعالیتهاى آشكار اكتفا نكرده است بلكه ابزارهاى فكرى و فلسفى را هم در اختیار گرفته است. امروزه بسیارى از فلسفههایى كه ارزشهاى اخلاقى را بىاعتبار و یا نسبى دانسته، آنها را مورد شك و تردید قرار مىدهند در جهان ترویج مىشوند. در زمانهاى گذشته، مردم در شناخت خوب و بد مشكل زیادى نداشتند، و بیشترین نگرانى مصلحان و مكاتب اخلاقى این بود كه چگونه مىتوان كارهاى خوب را انجام داد و از كارهاى بد احتراز كرد. اما مكتبهاى اخلاقى امروز اصل خوب و بد را زیر سؤال برده، مىگویند همه اینها اعتبارى و قراردادى است، و پایه و اساس واقعى و عقلانى ندارد. امروز در دنیا كم نیستند مكتبهاى اخلاقى كه خوب و بد را تابع قراردادها و سلیقههاى مردم مىدانند و بر اثر رواج همین فلسفههاست كه جوانها زشتترین كارها را پسندیده مىشمارند و براى آنها شعار مىدهند؛ چیزهایى كه روزگارى براى همه عاقلان دنیا به منزله بدترین فحشها بود امروزه به صورت یك ارزش در آمده است! متأسفانه كار به جایى رسیده كه برخى علما و رؤساى پیروان ادیان نیز در قبال این مسائل مسامحه مىكنند و حتى گاه با آنها از درِ مسالمت در مىآیند. با وجود اینكه در كتاب مقدس، صریحا از اینگونه اعمال با نهایت زشتى یاد شده است، بعضى علماى ادیان آنها را تجویز مىكنند.
گمان نمىكنم فاجعهاى بالاتر از این بتوان تصور كرد: از یك طرف وجود خدا و ماوراى طبیعت انكار مىشود، و از طرف دیگر ارزشهاى اخلاقى را زیر سؤال مىبرند.
فكر مىكنید بعد از این چه امتیازى براى انسان باقى مىماند و سرانجام كار چنین جامعهاى به كجا مىكشد؟ آیا زمان آن نرسیده كه مسئولان ادیان آسمانى براى این فاجعه عظیم انسانى كه در تاریخ بىسابقه است فكرى اساسى كنند؟ من از اجتماع شما، اعضاى مذاهب مختلف مسیحیت كه سعى مىكنید اختلافات میان خود را كم كنید، بسیار خرسندم و به شما تبریك مىگویم كه سعى مىكنید با پیروان سایر ادیان آسمانى روابط خوبى داشته باشید، گفتوگو و بحثهایى را انجام مىدهید و به هم نزدیكتر مىشوید. ولى ضمن تبریك این همكارى و گفتوگو، یادآورى مىكنم كه اگر اینگونه بحثها آنقدر طول بكشد كه دیگر جامعه آمادگى خود را براى پذیرش درمان از دست بدهد، درمانهایى كه ما ارائه مىدهیم فایدهاى براى جامعه نخواهد داشت و نوشدارویى پس از مرگ بیمار خواهد بود.
چیزى كه موجب تأسف مىشود این است كه گاهى حركتهاى فریبندهاى به نام معالجه امراض اجتماعى عرضه مىشود كه در واقع نه شیوه صحیحى دارد و نه حُسن نیتى در پسِ آن نهفته است. اگر بیمارى بر روى طبیب خود سلاح كشیده و قصد كشتن او را داشته باشد، مسامحه و سهلانگارى طبیب، چیزى جز فریب و بازى خوردن در مقابل بیمار نخواهد بود. ما نباید فریب چنین بیمارهاى شیطان صفتى را كه قابل معالجه نیستند بخوریم و وقت خود را صرف آنها كنیم. آنان بارها ثابت كردهاند كه پایبند هیچ عهد و پیمانى نیستند و هیچ یك از مقررات بینالمللى یا اخلاقى را نمىپذیرند. ما مثلى داریم كه مىگوید كسى كه آزمایششده را دوباره امتحان كند، پشیمان خواهد شد.(1)
1. مَنْ جَرَّبَ الْمجرَّبَ حَلَّتْ بِهِ النَّدامَةُ.
از خداوند متعال درخواست مىكنم كه دلهاى ما را به نور معرفت خود روشن سازد، قلبهاى همه پیروان ادیان الهى را به هم نزدیكتر كند، هواهاى نفسانى و شیطانى را كه مانع یافتن حقیقت و برقرارى صلح در جهان مىشود از بین ببرد. امیدوارم به زودى آن وعده الهى كه بازگشت حضرت مسیح علیه السلام در همكارى با امام مهدى علیه السلام است، به زودى تحقق پیدا كند و همه ما سعادتمند شویم.
سؤال: عرفان براى بسیارى از ما این مفهوم را القا مىكند كه «شناخت، از طریق تلاشهاى شخصى بشر قابل دستیابى است»، در حالى كه ایمان یك موهبت الهى است و حقایق وحى محصول تلاشهاى بشر نیست. به همین دلیل من نظر مثبتى درباره عرفان ندارم چرا كه تأكید بیش از حدّى بر تلاشهاى فردى دارد. حال سؤال این است كه آیا عرفان واقعا ارزش مثبتى دارد؟
پاسخ: از دیدگاه اسلامى آنچه در عالم است همه نعمت خدا و موهبت او است، حتى نعمتهایى كه ما به واسطه تلاش فردى خود به دست مىآوریم باز هم از آن جهت كه امرى وجودى است و به دست ما مىرسد، عطیهاى الهى است. كارگرى كه تلاش مىكند تا روزى به دست آورد، گرچه زحمت مىكشد، اما هم قدرتى كه براى انجام كار دارد از خداست و هم روزىِ به دست آمده از خداست. بنابراین همه علومى كه انسان به دست مىآورد از خداست، خواه علوم طبیعى و مربوط به شناخت جهان مادى باشد، خواه علوم الهى و در زمینه خداشناسى باشد كه انسان از راه استدلال عقلى به دست مىآورد، همه اینها موهبت خداست. نوبت به ایمان كه مىرسد، این هم البته نعمت عظیم خدایى است، اما معنایش این نیست كه بنده خدا هیچ نقشى در كسب شایستگى براى دریافت ایمان نداشته باشد. اگر چنین بود انسانهاى مؤمن مجبور بودند، و چیزى كه جبرى است ارزشى ندارد. اگر خدا ایمان را جبرا به كسانى مىداد و جبرا از كسانى مىگرفت، ارزشى براى برترى مؤمنان بر
كافران باقى نمىماند. بنابراین با اینكه ایمان هدیهاى الهى است، ما باید با اعمال خود شایستگى دریافت این عطیه الهى را فراهم كنیم. اگر چنین نباشد، دیگر جایى براى دعوت یا توبیخ دیگران باقى نمىماند.
سؤال: آیا تنها افراد بىاعتقاد عامل بروز بحرانهاى شدید ارزشها و فقدان بنیادهاى قوى فكرىاند یا اینكه مذهبیها نیز در ظهور چنین مشكلاتى سهم دارند؟
پاسخ: ریشه همه این مشكلات، ضعف ایمان است؛ چه ضعف در افراد متدین باشد، چه در افراد بىایمان. در واقع اعمال خیرى كه از ما سر مىزند، پرتوى از نور ایمانى است كه در ما وجود دارد. هر قدر این نور زیادتر باشد اعمال بهترى از ما سر مىزند؛ باید نور ایمان را تقویت كنیم. هر جا فسادى باشد نتیجه ضعف ایمان است. اگر انسان، كافر باشد اصلاً ایمان ندارد، و اگر مؤمن باشد ضعف ایمان او فساد مىآورد.
سؤال: اگر فكر كنیم تلاش انسانى، تعقل و به ویژه تكامل فكرى چیزهایى هستند كه مىتوانند ما را به ایمان برسانند، این واقعیت را نادیده مىگیریم كه شناخت خدا تنها به واسطه لطف و كلام او ممكن است. اگر در عین حال فكر كنیم توانایى و ظرفیت انسانى وسیلهاى براى رسیدن به خداست، و هر آنچه داریم از خداست، و خداوند ابزار را در اختیار ما قرار مىدهد، در این صورت باید بگوییم ثروتاندوزى نیز موهبت خداست! من ترجیح مىدهم این گونه فكر نكنم؛ ترجیح مىدهم فكر كنم كه تنها لطف و رحمت خداست كه به ما مىرسد و ما را به شناختش دعوت مىكند.
پاسخ: البته هر كسى آزاد است آنگونه كه دوست دارد فكر كند، اما ما نظر اسلام را عرض مىكنیم. ما عقل را چیزى متعلق به خود نمىدانیم كه خداوند آن را نداده باشد. اصولاً چیزى وجود ندارد كه خدا به انسان نداده باشد. عقل هم نعمت
عظیمى است در كنار دیگر نعمتها كه خدا به ما داده است. اگر من و شما كتاب خدا را مىخوانیم و از آن استفاده مىكنیم، چشمى كه این كتاب را مىخواند و نیز عقلى كه معناى آن را مىفهمد، از خداست. اگر خدا چشم و گوش و عقل را به ما نداده بود، چگونه از كلمات خدا استفاده مىكردیم؟ بنابراین ما باید با عقل خود خدا و سخن خدا را بشناسیم و از نكاتش استفاده كنیم. به راستى اگر كسانى كه مطلقا منكر خدا هستند از ما بپرسند چگونه خدا را بشناسیم و به او ایمان بیاوریم، آیا تنها مىتوانیم بگوییم منتظر بمانید تا خدا ایمان را به شما بدهد؟ یا به او بگوییم شما ایمان بیاورید، سپس خدا به شما معرفت مىدهد؟ آیا معناى همین سخن این نیست كه ایمان آوردن به اختیار انسان است و اوست كه به اختیار خودش مىتواند ایمان بیاورد یا نیاورد، نه اینكه خداوند جبرا به او ایمان مىدهد یا نمىدهد؟
در قرآن، چشم و گوش و عقل، ابزارهاى شناخت حقیقت معرفى شده كه به دنبال آن، نور ایمان در دل انسان وارد مىشود. كسانى كه از این نعمتهاى عمومى به خوبى استفاده كنند لیاقت دریافت ایمان را پیدا مىكنند.
سؤال: اسلام دین آزادى است. آزادى نیز یك موهبت و ویژگى بسیار روشن بشر به منزله یكى از مخلوقات خداست. در كشورهاى اسلامى كه به مسیحیان اجازه ساختن كلیسا داده نمىشود این آزادى را چگونه مىتوانیم ارزیابى كنیم؟ اگر انسانِ آزادى را در نظر بگیریم كه دینى ندارد و به صورت منطقى و بر اساس عقل و روش و احساس خود به دنبال یافتن خداست، آیا جایى براى چنین فردى در قانون مذهبى و فقه و شریعت اسلامى وجود دارد؟
جواب: درباره سؤال اول، متقابلاً از شما سؤال مىكنم: با وجود اینكه شما آزادى را یك موهبت خداوندى مىدانید آیا اجازه مىدهید یكى از فرزندان شما در خانه،
چكش بردارد و یك ساعت قیمتى را خُرد كند و از بین ببرد؟ آیا اجازه مىدهید دستش را داخل پریز برق ببرد و خودش را بكشد؟ آیا اجازه مىدهید خودش را از پشت بام به پایین پرت كند، یا در حالى كه هنوز شنا نیاموخته است اجازه مىدهید وارد دریا شود؟ قطعا هیچ پدر عاقلى چنین اجازهاى به فرزند خود نمىدهد، زیرا آزاد گذاشتن انسان داراى حدود و شرایطى است و از این نعمت باید در حدى استفاده كرد كه نتایج آن به نفع بشر باشد.
ما چون معرفت خدا و ایمان به او را، راه سعادت بشر مىدانیم، سعى مىكنیم زمینهاى فراهم سازیم تا انسانها با آزادى، خودشان راه خدا و دین خدا را بشناسند. بعد از آنكه خدا را شناختند، به آنها یاد مىدهیم كه وظایف دینى خودشان را درست انجام دهند، و اگر هنوز بعضى از تكالیف را نشناختهاند به آنها اجازه مىدهیم تحقیق كنند. همه انسانها در مقابل انبیا حكم فرزندانى را دارند كه تحت تربیت آنها هستند. اگر مجموعهاى از آنها یك ملت و یك كشور را تشكیل دادند و راه صحیحى را انتخاب كردند، دیگر اجازه نمىدهند كه كارهاى زیانبار و تباه كننده در آن مجموعه انجام شود.
شما مىدانید ما به همه ادیان احترام مىگذاریم و اصل همه آنها را یكى مىدانیم. در عین حال معتقدیم در برخى ادیان تغییراتى انجام گرفته و از مسیر اولى خود منحرف شدهاند. حال اگر ملتى راه صحیحى را انتخاب كرد، آیا به نظر شما كار نادرستى است كه سعى كنند همان راه مستقیم فرا روى دیگران قرار گیرد و عناصرى از راههاى دیگر كه طبعا آنها را صحیح نمىدانند، در آن نفوذ نكند؟ البته اگر كسانى قبلاً راه دیگرى را انتخاب كردهاند به آنها مهلت داده مىشود كه یا به همان راه ادامه دهند یا تحقیق كنند تا راه بهترى را بشناسند.
هم اكنون در ایران كلیساها آزادند، اقلیتهاى دینى در مجلس قانونگذارى نمایندگانى دارند، و نمایندگان مذاهب، كه در این زمینه تحقیق كردهاند، ایران را
یكى از بهترین كشورها از نظر آزادى اقلیتهاى مذهبى دانستهاند. در ایران یهودیها و زرتشتیها هم آزادند مراسم خاص خود را انجام دهند و حتى مراسم آنها از تلویزیون پخش مىشود. طبعا شما به ما حق مىدهید كه اگر اسلام را صحیحتر مىدانیم دوست داشته باشیم دیگران هم به این دین گرایش پیدا كنند. در عین حال ما به سایر ادیان حق مىدهیم نظر خود را بیان كنند. اگر واقعا ثابت شد انتخاب آنها صحیحتر است ما نیز به دین آنها مىگرویم. من هم شخصا به شما قول مىدهم اگر ثابت كنید مسیحیت بر اسلام برترى دارد، من همین جا در حضور شما مسیحى شوم.
سؤال: بیانات شما تا حدودى براى من مبهم بود. آیا شما معتقدید دولت اسلامى مىتواند ارادهاش را بر مردم تحمیل كند و مردم باید تسلیم آن باشند؟
جواب: مطالبى كه در سؤال قبل مطرح كردند چند بُعد داشت. من به یك بعد آن اشاره كردم و فرصت نشد كه سایر ابعادش را بیان كنم. بُعد اول سؤال این بود كه چون آزادى نعمت خداست نباید جلو آزادى دیگران را بگیریم. جواب این بود كه اگر چیزى را نعمت خدا بدانیم بدین معنا نیست كه حد و اندازه ندارد. آزادى نعمتى است كه باید حد آن رعایت شود و اگر معتقد باشیم آزادى هیچ حصرى ندارد، لازمهاش آن است كه بچهها را در خانه آزاد بگذاریم تا هر كارى دلشان خواست انجام دهند، اگر چه به قیمت جانشان تمام شود! حال اگر آزادى حدى دارد، حد آن همان است كه مصلحت اجازه مىدهد. آزادى نباید به قدرى باشد كه براى فرد و جامعه مضر باشد. این مثال كه درباره خانواده مطرح مىشود، در سطح وسیعى در جامعه نیز صدق مىكند. نقشى كه پدر در خانواده دارد، دولت در جامعه دارد. پس اگر دولت صالح و مشروعى براى مردم محدودیتهایى قایل شود، در جهت صلاحشان است و عیبى بر دولت نیست. همان طور كه اگر پدرى
بچهاش را آزاد بگذارد تا خودش را آتش بزند، پدر بدى است، دولتى هم كه مردم خود را آزاد بگذارد تا جامعه را به فساد بكشند، دولت بدى خواهد بود. البته پدر باید سعى كند در محیط خانواده زمینهاى فراهم كند كه بچه با عقل خودش مصلحت خود را تشخیص دهد. دولت هم به عنوان پدر جامعه باید سعى كند مردم با عقل خودشان بفهمند، اما آنجا كه كسانى بر خلاف مصالح جامعه قدم بردارند باید جلو آنان را گرفت.
سؤال: اینكه دولت در جامعه نقش پدر را داشته باشد، بسیار بد است. این خطر بزرگى است كه دولت، حتى اگر اعضایش از مؤمنان باشند، زمام امور و تصمیمگیرى را در دست داشته باشد. این امر خود موجب فساد بزرگى مىشود. انقلاب ایران به رهبرى آیتاللّه خمینى قدس سره به این دلیل صورت گرفت. آیا غیر از این بود كه دولت شاه بد بود؟ بنابراین در هر زمانى و در دست هر فردى، دولت مىتواند بد باشد.
پاسخ: ما در اینجا نظر دیگرى داریم، گذشته از نظام ولایت فقیه كه ماهیتى غیر از ماهیت حكومتهاى استبدادى دارد، در نظام اسلامى، شورایى از علما در كنار دولت هستند كه كارهاى آن را كنترل مىكنند.
سؤال: بنابراین تلقى، اسلام به مثابه یك دین پدرسالار، نقش پدرى را ضرورت مىبخشد؛ لیكن باید دانست كه فرزندان هم بزرگ مىشوند و جمعیت و گروه خود را تشكیل مىدهند. ما معتقدیم جوامع نیز بالغ مىشوند و مانند فرزندان رشد مىكنند و همیشه نیاز ندارند كه پدر از آنان مواظبت كند.
پاسخ: همان طور كه مىدانید، هنگامى كه دو چیز را به یكدیگر تشبیه مىكنند، وجه مشابهت مورد توجه است، نه آنكه آن دو را از هر جهت به یكدیگر تشبیه كنند. اگر درباره شخص شجاعى گفتیم مثل شیر است، معنایش این نیست كه او
هم مىدَرَد و آدمها را مىخورد؛ اگر صورت زیبارویى را به گل تشبیه كردیم، معنایش این نیست كه بعد از مدتى پژمرده مىشود و بر روى زمین مىریزد. در تشبیه همیشه جهت یا جهات خاصى مورد توجه است. تشبیه جامعه به خانواده، و دولت به پدر، از این جهت بود كه در محیط خانواده معمولاً پدر حافظ عدالت و رعایت مرزهاى آزادى افراد است همان گونه كه در سطح اجتماع، دولت مجرى قوانین و ضامن آزادیهاى مشروع است. ولى این دو از بسیارى جهات با هم تفاوت دارند. پدر یك مقام طبیعى و تغییرناپذیر دارد، یعنى نسبت میان پدر با فرزندش هیچ گاه دستخوش تحول نمىشود، ولى چنین ویژگیهایى در این تشبیه مورد توجه ما نیست. ما فقط خواستیم روى این جهت تشبیه تكیه كنیم كه مادامى كه دولتى مسئولیت مدیریت جامعه را دارد، باید حدودى را براى آزادى رعایت كند.
اما ولایت فقیه یك مقام حكومتى در سطح عالى، ولى تابع شرایط خاصى است، و تا زمانى كه شخص آن شرایط را دارد این مقام را خواهد داشت. از جمله شرایط ولى فقیه آن است كه باید عادل (باتقوا) باشد. در صورتى كه فرد مزبور حتى مرتكب یك گناه شود، از عدالت مىافتد، و چون از عدالت افتاد خود به خود از مقام ولایت عزل مىشود. از جهت اثباتى، عدهاى به نام خبرگانِ رهبرى هستند كه بر كار فقیه نظارت دارند و هر وقت احساس كنند شرایط در او جمع نیست، یا فاقد شرایط شده است عزل او را اعلام مىكنند. بنابراین رهبر هم تا زمانى كه مسئولیت مدیریت جامعه را بر عهده دارد، از این جهت به پدر مىماند، ولى اگر شرایط مدیریت را از دست داد مثل سایر مردم است و شخص واجد شرایطى جاى او را مىگیرد. امتیاز ولایت فقیه بر سایر سیستمهاى حكومتى آن است كه علمِ دین و عدالت را در حاكم شرط مىكند، در حالى كه در سایر سیستمها این دو شرط وجود ندارند. در جهان رؤساى حكومتهایى را مىتوان سراغ گرفت كه گرچه بر حسب قانون خودشان مجرم هستند ولى همچنان در رأس حكومتاند؛ ولى چنین چیزى
در ولایت فقیه امكان ندارد. بنابراین ولایت فقیه چیزى از حكومتهاى دیگر كم ندارد بلكه دو امتیاز اضافه دارد: یكى آنكه حاكم باید دین را بهتر از دیگران بشناسد؛ و دیگر آنكه عدالتش بیش از دیگران باشد.
سؤال: شما گفتید در ایران براى تمامى مذاهب آزادى وجود دارد. آیا این آزادى براى گروههاى اجتماعى غیر مذهبى مانند ماسونها نیز هست؟
پاسخ: ما براى آزادى مراتبى قایل هستیم. پیروان ادیان الهى در ایران معابد مقدسى دارند كه به آنها احترام مىگذاریم و به كسى اجازه نمىدهیم كمترین توهینى به آنها كند. اگر كسى به حضرت مسیح یا حضرت موسى علیهما السلام توهین كند همان مجازات توهین به پیامبر اسلام برایش در نظر گرفته مىشود. این مرتبه از آزادى را اسلام براى سایر ادیان توحیدى كه خداپرست هستند قایل است. اما براى ادیان غیر توحیدى، بتپرستان و مشركان، به هیچ وجه چنین آزادیهایى قایل نیست و آنها در كشور اسلامى اجازه داشتن معبد ندارند. البته ما هیچ كس را به خاطر عقیدهاش مجازات نمىكنیم. در ایران هم بتپرستهایى هستند كه آداب و رسوم خود را در خلوت انجام مىدهند، اما در جامعه معبدى ندارند؛ مخصوصا اگر گروههایى عامل سیاستهاى خارجى باشند و به بهانه مذهب بخواهند نظام را براندازند؛ مانند بهائیان كه عامل صهیونیسم هستند و ما آنان را خوب مىشناسیم.
3
(دانشگاه شیلى، سانتیاگو، سهشنبه 1376/06/18)
پیش از سخنان استاد، پروفسور شعبان، رئیس مركز مطالعات عربى دانشگاه شیلى، مقدمهاى به این شرح بیان كرد:
از طرف مركز مطالعات عربى در دانشكده فلسفه دانشگاه شیلى، به آیتاللّه محمدتقى مصباح، و آقاى ربانى، رایزن فرهنگى جمهورى اسلامى ایران در بوینوس آیرس صمیمانه خوشآمد مىگویم، و از اینكه فرصتى فراهم شد تا در این فضاى دانشگاهى از سنت هزار ساله و میراث بسیار غنى توسعه فكرى بهرهمند شویم خوشحالیم. میهمان عالىقدر ما به سنتى از توسعه اندیشه تعلق دارد كه سابقه آن به مكتب ابن عربى برمىگردد و سپس در عصر صفوى ادامه یافت و فیلسوفان بزرگى چون سهروردى و صدرالمتألهین از برجستهترین چهرههاى این حركت فكرى به حساب مىآیند. سهروردى پایهگذار مكتبى به نام اشراق است كه مىتوان آن را به نورى كه از آفتاب شرق روشنى مىگیرد ترجمه كرد. این مكتب در جستوجوى راستى است كه مصداق آن در فلسفه اسلامى نیل به حس عمیقى از حقیقت است. گمان مىكنم بهتر است صحبت بیشتر درباره این موضوعات را بر عهده میهمان عالىقدر خود بگذاریم، كه مىتوانند این مفاهیم را با عمق بیشترى براى ما توضیح دهند.
آیتاللّه محمدتقى مصباح یزدى یك شخصیت برجسته ایرانى است كه
كارهاى مطالعاتى و تحقیقى بسیارى در زمینه قرآن و فلسفه اسلامى و تفسیر نظریههاى ملاصدرا انجام داده است. ایشان مؤسس تعدادى مؤسسات آموزشى و پژوهشى در زمینه مطالعات علوم انسانى است كه شمار زیادى از اندیشمندان برجسته ایران معاصر از آنها فارغالتحصیل شدهاند. این فرصتى مغتنم و افتخارى بزرگ براى دانشگاه ماست كه این عالم بزرگ در جمع ما حاضر شدهاند. شاید نتیجه این حضور، نزدیكى ما به آن نورى باشد كه از شرق روشنى مىگیرد. اكنون رشته كلام را به آیتاللّه مصباح مىسپارم كه درباره این موضوعات ما را مستفیض كنند.
پس از معرفى استاد از سوى پروفسور شعبان، آیتاللّه مصباح سخنانى به این شرح ایراد كردند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه رب العالمین وصلى اللّه على جمیع الانبیاء والمرسلین
خداى متعال را شكر مىكنم كه توفیق حضور در جمع اساتید محترم این دانشگاه را مرحمت فرمود و از مسئولان محترم این جلسه و شما خواهران و برادران ارجمندى كه شركت كردید صمیمانه تشكر مىكنم.
تلاش انسان براى كشف حقیقت، امرى است كه با تاریخ بشرى همراه است. انسان به طور طبیعى، در آغاز از حس و ابزارهاى مادى خود براى شناخت هستى استفاده مىكرده و سپس با رشد عقلانى، قدرت تجزیه و تحلیل یافتههاى حسى را به دست آورده است. در واقع فلسفه از همین جا شروع مىشود كه ما از معلومات حسى و تجربى خود مفاهیم كلى و انتزاعى به دست مىآوریم. بنابراین براى شناخت، دو مبدأ وجود داشته است: ابتدا حس و بعد عقل. از میان فلاسفه نیز برخى بیشتر به حس گرایش داشتهاند و بعضى به عقل، و دو نحله مهم فلسفى
حسگرایان و عقلگرایان را در طول تاریخ تشكیل دادهاند. تاریخ فلسفه فراز و نشیبها و نوساناتى داشته و در مقطعهاى مختلف تاریخى، گاهى این دسته و گاهى آن دسته پیروزیهاى بیشترى به دست آورده و شهرت بیشترى پیدا كردهاند. امروز در محافل فلسفى جهان، هم گرایش حسى و تجربى مطرح است و هم گرایش عقلى؛ ولى شاید در یك نگاه كلى بتوان گفت در قرن نوزدهم گرایش عقلانى بیشتر بود در حالى كه در قرن بیستم گرایش حسى و تجربى بیشتر شده است. جاى شك نیست كه پیشرفت علوم تجربى و دستاوردهاى صنعتى و تكنولوژیك آن توجه اكثر مردم را به مسائل حسى و تجربى بیشتر جلب كرد. به تدریج علوم جاى فلسفه را گرفتند، و وقت و امكانات اكثر دانشگاهها صَرف كارهاى علمى و تجربى شد. اما در عصر حاضر نیز در گوشه و كنار دنیا فیلسوفانى هستند كه همتشان فراتر از لذات مادى و معلومات حسى است. آنان هستند كه كشف حقیقت را بر زندگى پر زرق و برق مادى ترجیح مىدهند.
یك راه كلى براى معرفت عبارت است از عقل، كه از ابزار حس و تجربه نیز استفاده مىكند. این همان روش فلسفه است كه در آن دو عنصر حس و تجربه از یك طرف، و عقل از طرف دیگر نقش مؤثرى دارند. كسانى كه با استدلالهاى عقلى به وجود عواملى فراتر از عالم ماده پى بردهاند، اشتیاق پیدا كردهاند درباره آنها شناخت بیشتر و دقیقترى پیدا كنند. این اشخاص مانند كسانى بودند كه براى مثال، از جدول «مندلیف» به وجود عناصر دیگرى پى بردند و خواستند حقیقت آنها را بشناسند. كسانى هم از راه فلسفه دانسته بودند كه وراى عالم ماده و حس، حقایق دیگرى هست و براى دستیابى به معرفت بیشتر و عینىتر، به آنها مشتاق شدند. از این روى، تلاش كردند از راه تفكر، تأمل در خود، ریاضتها و سیر و سلوكهاى عرفانى به این مقصود دست یابند. این گرایشها در ادیان، ملتها و اقوام مختلف كمابیش وجود داشته و دارد، و شاید بتوان قدیمىترین آنها را در بین
مردم مشرق زمین و پیروان ادیان هندویسم و بودیسم مشاهده كرد، ولى در ادیان دیگر نیز به تناسب شرایط مختلفشان چنین گرایشهایى وجود داشته است و در همه ادیان عارفانى پیدا شدهاند؛ از جمله در میان یهودیان، مسیحیان و مسلمانان عارفان بنامى را مىتوان برشمرد.
ویژگى مشترك همه عارفان این است كه مىخواهند از راه ریاضتهاى باطنى معرفت دقیقترى درباره خدا و ماوراى طبیعت پیدا كنند. امروز گروههاى دیگرى از جوانان كه از فرهنگ مادى خسته شدهاند اشتیاق پیدا كردهاند به این روشهاى روحى و معنوى روى آورند. البته نمىخواهم بگویم همه كسانى كه دنبال چنین راههایى مىروند راه درستى را مىپیمایند و به حقیقت نایل مىشوند، ولى براى یافتن حقیقت راهى نیز به نام راه باطنى وجود دارد. اگر كسى این راه را درست بپیماید و از خطرهایش مصون بماند نتایج بسیار ارزندهترى در مقایسه با دستاوردهاى استدلال عقلى و فلسفى به دست خواهد آورد. بنابراین در كنار عقل، راه دیگرى نیز براى كشف حقیقت هست به نام شهود باطنى و عرفان.
ما پیروان ادیان الهى معتقدیم غیر از این دو راه، كه كمابیش براى عموم مردم میسر است، راه سومى نیز وجود دارد كه مخصوص پیامبران است. این راه، «وحى» نام دارد. خداوند متعال، حقیقت را به بعضى از افراد برگزیده خود كه لیاقت بیشترى دارند، وحى مىكند. این راه هرچند مستقیما مخصوص انبیاست، دیگران هم به صورت غیر مستقیم مىتوانند از آن استفاده كنند؛ یعنى انبیا وحى الهى را به دیگران ابلاغ مىكنند. اگر وحى به شكل صحیح به دیگران برسد آنان نیز مىتوانند مفاد وحى را بفهمند و براى كشف حقیقت از آن استفاده كنند.
ما معتقدیم كتابهاى آسمانى كه به انبیا وحى شده بودند، همگى از قبیل همین وحى و كاشف از حقیقتاند. اما طبیعى است كه در زمانهاى گذشته به دلیل كمبود وسایل ارتباطى، كتابت و امثال اینها، كتابهاى آسمانى در معرض اختلاف نسخه و
تحریف قرار مىگرفتهاند. بعید نیست كسانى هم به عمد در آنها تصرفاتى كرده باشند و چه بسا اختلافاتى كه بین نسخههاى یك كتاب هست به دلیل چنین تصرفاتى باشد. ما مسلمانان معتقدیم آخرین كتاب آسمانى، قرآن است و چون آخرین كتاب است و كمتر در معرض گذشت زمان قرار گرفته، و نیز به دلیل آنكه در خود قرآن ضمانت شده كه خداى متعال آنرا از تحریف حفظ مىكند، این كتاب آسمانى تحریف نشدهاى است كه امروز در اختیار بشر است.
با صرف نظر از این بحثها كه جنبه مذهبى و دروندینى دارد، اصل وحى به منزله راهى براى كشف حقیقت، در میان همه ادیان آسمانى از جمله یهودیت، مسیحیت، و اسلام مشترك است. بنابراین مىتوانیم بگوییم براى كشف حقیقت سه راه كلى وجود دارد: عقل، وحى، و شهود باطنى. در میان انسانها كسانى كه همت بلندى داشتهاند كوشیدهاند از هر سه راه بهره بگیرند، و نقص و كمبود برخى را به مدد دیگرى تكمیل كنند.
در تاریخ فلسفه اسلامى مىتوان سه مرحله را از یكدیگر متمایز كرد: در مرحله اول فقط عقل مورد توجه بوده و محور فلسفه، راه عقل بوده است. فارابى، ابن سینا و ابن رشد شخصیتهاى برجسته این دورهاند؛ در مرحله دوم كسانى خواستند علاوه بر استفاده از راه عقل، از راه عرفان و شهود باطنى هم استفاده كنند و این دو راه را به نوعى با هم تلفیق كنند. مشهورترین شخصیت این دوره شهابالدین سهروردى است. سهروردى براى پژوهشگران مغرب زمین كاملاً شناخته شده نبود، تا اینكه پروفسور كوربن با استفاده از محضر مرحوم علامه طباطبایى تلاشهایى كرد و این فیلسوف بزرگ و مكتبش را به غربیها شناساند. ما به سهم خودمان از زحمتهاى این مرد بزرگ براى معرفى فلسفه اشراق به مردم مغرب زمین، تشكر مىكنیم.
اما تكامل فلسفه اسلامى با سهروردى پایان نگرفت. اوج تكامل آن در مرحله سوم است كه به دست فیلسوف بزرگ اسلامى ایران، صدرالمتألهین شیرازى
تحقق یافت. این مرد كه در قرن یازدهم هجرى (قرن شانزدهم میلادى و تقریبا معاصر با دكارت) در ایران زندگى مىكرد، مكتب جدیدى در فلسفه پایهگذارى كرد. روش ویژه ملا صدرا این بود كه مطالب را از سه راه اثبات مىكرد. البته قبل از او هم كارهاى پراكندهاى در این زمینه انجام گرفته بود، ولى به منزله یك روش كامل و فراگیر، براى اولین بار این كار به دست ملا صدرا صورت گرفت، و او نام حكمت متعالیه را بر آن نهاد. متأسفانه به رغم وجود وسایل ارتباطى زیاد در عصر ما، افكار ملا صدرا هنوز براى غربیها درست شناخته نشده است. البته بعضى از فیلسوفان آلمانى و فرانسوى كمابیش با افكار او آشنا بودهاند. همچنین در دهههاى اخیر، فیلسوفى ژاپنى به نام توشیهیكو ایزوتسو هم كارهایى در این زمینه انجام داده، و نیز بعضى كتابهاى ملا صدرا به زبان انگلیسى و ژاپنى ترجمه شده است، ولى جا دارد كه در این زمینه كار بیشترى انجام شود و كسانى كه مایل به تعمق و كنجكاوى بیشترند باید به افكار ملا صدرا توجه بیشترى كنند. در ایران اسلامى، بعد از انقلاب، تلاشهایى صورت گرفته كه افكار ملا صدرا به صورت منقح و منظم درآمده، به زبانهاى زنده دنیا ترجمه شود.
یك سؤال بسیار مهم این است كه آیا نتایج این سه راه یكى است یا این راهها به نتایج مختلفى مىرسند؛ یعنى آیا عقل همان چیزى را مىفهمد كه در لسان وحى آمده است و عارف در مقام شهود به آن مىرسد، یا اینها در رسیدن به نتیجه با هم تفاوت دارند؟ در این زمینه اختلاف نظرهایى وجود دارد، ولى پاسخ ملا صدرا این است كه اگر استدلال ما درست و خالى از مغالطه باشد، و اگر فهم ما از وحى صحیح و طبق اصول و روشهاى صحیح باشد، و نیز اگر سیر و سلوك عرفانى ما از راه صحیح بوده، از وساوس شیطانى مصون بماند، نتایج حاصل از هر سه راه مشابه خواهد بود. بنابراین اگر در جایى یك مطلب از هر سه راه مورد بررسى قرار گرفته ولى به نتایج مختلفى انجامیده است دلیل بر آن است كه در یكى از راهها اشتباهى
رخ داده است؛ مثلاً یا در استدلال دچار اشتباه و مغالطه شدهایم، یا در فهم متون مقدس خطا كردهایم، و یا خیالات شیطانى را به جاى شهودهاى قلبى تلقى كردهایم، و در مقابل، اگر در موضوعى هر سه راه به یك نتیجه برسند، اطمینان بیشترى درباره صحّت نتیجه پیدا مىكنیم.
سؤال: وقتى شما درباره حقیقت صحبت مىكنید منظورتان چه نوع حقیقتى است، آیا حقیقت مطلق است؟
جواب: بله مطلق است. اگر حقیقت را به شناخت مطابق با واقعیت تعریف كنیم، شناخت ما درباره چنین حقیقتى مىتواند از نظر واضح یا مبهم بودن درجات مختلفى داشته باشد. محض نمونه، براى دیدن تابلویى كه بر دیوار نصب شده است كسانى كه چشمان ضعیفى دارند آن را در مقایسه با كسانى كه چشمان قوىترى دارند با وضوح كمترى مىبینند. البته اگر كسى بر اثر شدت تب یا در حال مستى صورتهایى خیالى ببیند كه در خارج وجود ندارند، نمىتوان آنها را حقیقت نامید.
سؤال: شما درباره هندویسم صحبت كردید. آیا كتاب آنها، «ودا»، را آسمانى مىدانید؟
جواب: ما معتقدیم همه اقوام جهان داراى پیامبر و كتاب بودهاند و این مطلبى است كه قرآن بدان تصریح كرده است؛ ولى همانطور كه اشاره كردم طبیعى است در طول هزاران سال، با نبودن وسایل ارتباطى، و محدود بودن امكانات خط و كتابت، در نقل مطالب اشتباهات زیادى رخ داده باشد. از طرف دیگر، مفاهیم دینى هم ممكن است با آداب و رسوم محلى اقوام ممزوج و دچار تغییراتى شده باشند. در كتاب «ودا» ـ كه اسم بردید ـ اگر خوب دقت بفرمایید، مطالب توحیدى بسیار ارزشمندى وجود دارد كه با رفتارها و عقاید خاص هندویسم هیچ تناسبى ندارد. به اعتقاد ما، این دین در طول زمان دچار تحریفاتى شده است، و به شكل
امروز نمىشود آن را یك دین آسمانى نامید. در هر حال، ما به مطالبى كه در كتاب «ودا» آمده است و با آموزههاى كتابهاى آسمانى اصیل دیگر و قرآن وفق دارد احترام مىگذاریم.
سؤال: آیا درست است كه انسان حقیقت را در ایام خردسالى از طریق حس، و در دوران بلوغ از راه استدلال، و در دوران پختگى از طریق نور درونى و عرفان كشف مىكند؟
جواب: من مطالب شما را بىوجه نمىبینم، ولى مثال بنده ناظر به جنبه دیگرى بود. من خواستم تاریخ فلسفه انسانى را با تاریخ زندگى یك فرد مقایسه كنم. ابتدا معلومات یك كودك از عالم خارج فقط از طریق حواس تأمین مىشود تا به حدى مىرسد كه به قول روانشناسان، فرد قوه تجرید به دست مىآورد و كلیات را درك مىكند. این شبیه مرحلهاى است كه جامعه بشرى به حدى رسیده بود كه مطالب را از راه عقل درك مىكرد، و این دوران شكوفایى فلسفه بود. اما مرحله عرفان، مرحله كاملاً ممتازى است كه همه كس همت رسیدن به آن را ندارد. همان گونه كه وحى نیز در طول تاریخ مخصوص عدهاى خاص (انبیا) بوده و دیگر ادامه نخواهد یافت.
سؤال: ارتباط قرآن با جامعه اسلامى و فلسفه چگونه است؟
جواب: پاسخ تفصیلى به این سؤال مجال و فرصت وسیعترى مىطلبد؛ ولى اجمالاً باید بگویم قرآن مطالب گوناگونى دارد: یك بخش، مسائل الهى از قبیل صفات خداوند متعال مانند یگانگى خدا و علم و قدرت بىنهایت او است؛ بخش دیگر، داستانهاى انبیا و مسائل اخلاقى كلى؛ و بخش سوم دستورهاى عملى است كه به منزله قانون اساسى جامعه اسلامى مىباشد. طبیعى است جزئیات همه قوانینى
كه مورد احتیاج جامعه است در قرآن ذكر نشده است بلكه روشهاى كلى براى استنباط قوانین و تطبیق آن با قوانین كلى و اساسى وجود دارد. بعضى از قوانین تابع شرایط زمانى و مكانى است كه در چارچوب اصول در آنها تغییراتى رخ خواهد داد. بنابراین تغییرات ضابطهمندى كه در فقه اسلام دیده مىشود و تابع شرایط مكانى و زمانى است، غیر از اشتباهاتى است كه ممكن است در این زمینه رخ دهد.
سؤال: آیا فلسفه اسلامى مىتواند چیزى جداى از قرآن باشد؟
جواب: با توجه به توضیحى كه دادم روشن شد كه فلسفه یك راه براى اثبات حقیقت است و قرآن و كلام خدا راهى دیگر.
سؤال: ارتباط بین عرفان و فلسفه یونان چیست؟
جواب: آن گونه كه تاریخ فلسفه نشان مىدهد در یونان قدیم هم كمابیش گرایشهایى عرفانى وجود داشته است. از جمله مىشود نمونههایى از توجه به راههاى شهودى را در آثار فیثاغورث سراغ داد كه بعدها به افلاطون و نوافلاطونیان منتهى شد.
سؤال: وقتى مىگویند خداوند، عشق است، آیا مىتوان این را یك حقیقت دانست؟ در برخى نوشتهها تعبیر مىشود كه حضرت مسیح علیه السلام استاد عشق بود. به این دلیل مىخواهم بدانم آیا مىتوان عشق را به منزله یك حقیقت تصور كرد؟
جواب: ما وقتى از حقیقت سخن مىگوییم معتقدیم هر چیزى ممكن است حقیقتى داشته باشد، مثلاً وجود خدا یك حقیقت است، وجود عقل هم یك حقیقت است و وجود عشق هم به نوبه خود یك حقیقت است. اما سخن این است كه براىشناخت خدا از كجا باید آغاز كرد. اگر كسى كه هنوز نور معرفت در دلش نتابیده و
خدا را نشناخته است از ما بخواهد كه خدا را به او معرفى كنیم از كجا مىتوانیم شروع كنیم؟ آیا مىتوانیم بگوییم به خدا عشق بورز؟ آیا مىتوانیم بگوییم كتاب مقدس را بخوان تا او را باور كنى؟ كتاب خدا براى كسانى كه خدا را بشناسند مقدس است، ولى كسانى كه به خدا اعتقادى ندارند براى آنها كتاب مقدسى وجود ندارد. ما باید اول از عقل شروع كنیم تا ثابت كنیم خدایى هست، بعد از طریق كتاب خدا راه نزدیك شدن به او را بیابیم، و سپس با پیمودن آن راه به او نزدیك شویم تا به مقام عرفان برسیم.
سؤال: بسیارى از مذاهب و مكاتب فكرى بر آناند كه خداوند متعال، میان ما زندگى مىكند؛ گروهى دیگر معتقدند بهترین راه شناخت خدا كسب توانایى لازم براى غور در خویشتن است؛ و گروه دیگرى نیز مىگویند كه او را باید از راه فلسفه شناخت. اسلام كدام یك از این گزینهها را توصیه مىكند؟
جواب: همانگونه كه اشاره كردم، كه اگر به كسى كه هنوز خدا را قبول ندارد بگوییم از راه ایمان و عشق، خدا را بشناس قانعكننده نخواهد بود؛ اما همه از نور عقل بهرهمندند. بنابراین ما باید ابتدا از آن نور استفاده كنیم هر چند ضعیف باشد.
سؤال: چه ارتباطى بین حقیقت و آزادى وجود دارد؟ مكاتب مختلف راههایى را براى رسیدن به حقیقت ارائه مىدهند كه انسان را مقید مىكند؛ در حالى كه انسان باید آزاد باشد و هر گونه دلش مىخواهد به حقیقت برسد، آیا این طرز تفكر درست است؟
جواب: من سؤال شما را به خودتان برمىگردانم. شما كه معتقدید انسان باید كاملاً آزاد باشد، آیا اجازه مىدهید فرزندتان خودش را بكشد؟ آیا اجازه مىدهید همسایه شما از حیاط خانه خودش بمبى در خانه شما بیندازد؟
سؤال كننده: جامعه ما نظم و قانون دارد و به ما مىگوید چه كارى خوب و چه كارى بد است.
استاد مصباح: من از شما سؤال مىكنم، نه از جامعه شما. آیا شما اجازه مىدهید كه همسایهتان خانه شما را منفجر كند؟ اگر شما این امر را اجازه نمىدهید، پس شما هم به آزادى مطلق معتقد نیستید.
سؤال كننده: گاهى انسان به خودش ضرر مىزند و گاهى به دیگرى، بنابراین بستگى دارد كدام باشد.
استاد مصباح: در هر صورت چه به خودش ضرر بزند و چه به جامعه، شما حدى برایش قایل هستید؛ پس آزادى به طور مطلق مطلوب نیست و باید دید حدّش چیست.
سؤال: راه دستیابى به حقیقت كدام است؟ آیا «كار» مىتواند به آن منتهى شود؟
جواب: «كار» مفهوم بسیار وسیعى است؛ اگر منظورتان هر كار اقتصادى اجتماعى باشد، طبیعى است كه نمىتواند چنین نتیجهاى را به دنبال داشته باشد. هر كارى اثر متناسب با خودش را خواهد داشت. اما اگر منظور شما كار خاصى باشد، البته كسانى كه قایل به سیر و سلوك باطنى هستند، راههاى خاصى را پیشنهاد مىكنند. همانطور كه ادیان مختلفى وجود دارند، روشهاى عرفانى مختلفى هم مطرحاند؛ اما طبعا ما روشى را پیشنهاد مىكنیم كه موافق اصول اسلامى باشد.
سؤال: خداوند در اسلام به چه معناست؟ آیا موجودى ماورایى است، یا عینى و قائم به ذات؟
جواب: در میان صحبتهایم مثالى زدم كه هر كس چشم داشته باشد تابلوهاى
نصب شده بر دیوار را مىبیند ولى كسانى هستند كه چشمشان خیلى ضعیف است و تنها شبحى از آنها را مىبینند. اما كسانى كه تیزبین هستند تابلوها را با تمام دقایقشان مىبینند. مردم هم در معرفت به خداوند متفاوتاند. بعضى او را مثل آب پاك و روشن مىبینند كه هیچ ابهامى ندارد، و بعضى او را مهآلود و مانند شبحى در تاریكى مىبینند.
سؤال: آیا گمان مىكنید ممكن است روزى یك دانشگاه اسلامى در اینجا تأسیس شود كه ما بیشتر با مفاهیم اسلامى آشنا شویم؟
جواب: ما از رحمت خدا مأیوس نیستیم، ولى تحقق چنین كارى همتهاى بلندى مىطلبد كه امیدوارم شما چنین همتهایى داشته باشید. این كار بزرگ مقدمهاى دارد و آن این است كه افكار اسلامى به عنوان نظریات علمى، مطرح شود و مورد بحث و بررسى قرار گیرد.
سؤال: آیا دین برهمایى مورد قبول اسلام است؟
جواب: همانطور كه اشاره كردم، بر حسب آنچه قرآن به ما مىآموزد همه اقوام و ملتها پیامبرى داشتهاند، اما تجربه تاریخى نشان مىدهد كه تعالیم انبیاى گذشته درست به دست آیندگان نرسیده است. پس باید صحت و بطلان هر دینى را با معیارهایى از قبیل استدلال عقلى، شهود باطنى، و آموزههاى قرآنى تشخیص دهیم.
4
(دانشگاه فدریكو سانتا ماریا، چهارشنبه 1376/06/19)
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه رب العالمین والصلاة والسلام على سیدنا محمد وآله الطاهرین
خداوند را شكر مىكنم كه توفیق داد تا در جمع اساتید و دانشجویان محترم این دانشگاه حضور پیدا كنم، و از همه مسئولان دانشگاه، به خصوص بزرگوارانى كه حضور دارند و این جلسه را برگزار كردهاند، و همچنین از شما عزیزانى كه ساعتى از وقت خود را در اختیار این جلسه گذاشتید صمیمانه تشكر مىكنم.
موضوع بحث ما «عرفان از دیدگاه اسلام» است. من مىخواهم ابتدا مقدمه كوتاهى درباره ارتباط عرفان با موضوعاتى كه در دانشگاهها مطرح مىشود، بیان كنم. پیشرفت سیستم تعلیم و تربیت در جهان محسّنات فراوانى داشته است؛ از جمله اینكه باعث شده كوچكترین موضوعات، مورد بحث و تحقیق خاص قرار بگیرند. براى مثال، زمانى پزشكى رشتهاى بود كه شامل همه مباحث مربوط به سلامتى جسم انسان مىشد؛ اما امروزه رشتههاى مربوط به طب، به دهها و گاه صدها گرایش مىرسد. شئون مربوط به انسان بخشهاى متعددى دارند كه دانشگاههایى را به خود اختصاص دادهاند، اما آنچه به جوهر روح انسان و تكامل او مربوط است كمتر مورد توجه دانشگاههاى امروز قرار مىگیرد.
مَثَل مردم زمان ما مثل كسى است كه هواپیمایى را در حال پرواز مىبیند و
همه مكانیسمهاى آن را مورد توجه قرار مىدهد، اما از خلبان كه در تصمیمگیرى، جهتیابى، اوج گرفتن و بر زمین نشستن آن نقش اساسى دارد غافل است. در وجود انسان ارگانهاى مختلفى هست كه مورد تحقیق علوم تجربى قرار مىگیرند. در زندگى اجتماعىِ او هم ابعادى وجود دارند كه در علوم اجتماعى تحقیق و بررسى مىشوند. اما در بسیارى از دانشگاههاى جهان جایى براى بحث از خلبان این مجموعه وجود ندارد. عرفان، در واقع به خلبان اصلى این دستگاه عظیم مربوط مىشود. عرفان، متكفل توضیح این مسئله است كه ادارهكننده این دستگاه انسانى چه هدفى دارد و از چه راهى به مقصود مىرسد. در یك كلمه، هدفى كه عرفان براى زندگى انسان مىشناسد ارتباط نزدیك با خداى جهانآفرین است.
گرایش به عرفان از قدیمىترین ایام زندگى بشر وجود داشته و در همه اقوام و ملل نمونههاى مختلفى از آن به چشم مىخورَد؛ اما شاید نخستین مردمى كه به عرفان توجه كردهاند، مردم مشرق زمین بودهاند كه امروز هم بیشترین سهم را در این زمینه دارند. همان طور كه مىدانید، مشرق زمین محل پیدایش ادیان معروف بوده، و یهودیت، مسیحیت، و اسلام همه در مناطقى از خاور میانه ظهور كردهاند. ولى گاه انسانهایى در سایر مناطق كره زمین، از جمله غرب، پیام برخى ادیان را پذیرفته و در عمل به آموزههاى آنها از ساكنان سرزمین اصلىشان پیشى گرفتهاند. این نكتهاى است كه باید به فال نیك گرفت؛ چون پیام اسلام به منطقه و مردم خاصى اختصاص ندارد. اسلام رحمتى الهى براى همه جهانیان در همه زمانها و همه نسلهاست.
در عرفان اسلامى مسائل مهمى وجود دارد و تا حدى كه فرصت اجازه دهد به آنها اشاره مىكنم:
سؤال اول این است كه آیا ارتباط انسان با خدا ممكن است یا خیر؟ پاسخ این پرسش در همه گرایشهاى عرفانى الهى مثبت است؛ سؤال دوم ـ كه مهمتر است
این است كه حقیقت این ارتباط چیست و نهایتش كجاست؟ كسانى كه گرایش و درك مادى دارند تصور مىكنند خداوند در مكانى مانند آسمان است و انسان بر اثر سیر تكاملى خویش مىتواند ساكن محلّى شود كه به مكان خدا نزدیك است. بعضى سادهاندیشان گمان مىكنند انسان وقتى ترقى مىكند در فضایى رو به بالا صعود مىكند و به جایى مىرسد كه به خدا نزدیك مىشود. برخى دیگر روح انسان را همچون بخار تصور مىكنند كه بعد از مرگ به طرف آسمانها بالا مىرود، یا در مقابل، تصور مىكنند خدا از آسمانها پایین مىآید، در بدن انسان حلول كرده، با روح او متحد مىشود!
اینگونه تصورات، توهماتى سادهاندیشانه، ابتدایى و ناشى از تفكرات مادى است. در فلسفه اسلامى و تعالیم دینى اسلام، و در قرآن مجید تأكید شده است كه خداوند متعال از هر گونه صفات مخلوقات و مخصوصا مادیات منزه است. بنابراین نزدیك شدن به خداوند و ارتباط یافتن با او از قبیل ارتباطهاى جسمانى نیست. ارتباط با خدا تنها از راه روح و دل حاصل مىشود كه نحوه وجودش مانند علم، ادراك و عشق است.
مسئله بعد این است كه حال كه فهمیدیم ارتباط با خدا ارتباط روحى و قلبى است باید بدانیم این ارتباط به چه صورت انجام مىگیرد. همان طور كه گفتیم، حقیقت روح جوهرى است از سنخ علم و شعور، اراده، محبت و عشق. ارتباط روح با خدا هم در همین مقولات است. بنابراین هر قدر روح در جهت علم و شعورو معرفت بالا رود مىتواند از این راه به خداوند نزدیكتر شود. بحث در این قسمت دو محور دارد: یك طرف انسان و طرف دیگر خداوند است. تكامل انسان و تقویت رابطهاش با خدا از یك طرف با خودش و معرفت خودش سر و كار دارد، و از طرف دیگر با معرفت خدا ارتباط پیدا مىكند. از این جهت در آموزههاى اسلامى ارتباط عجیبى بین شناخت خود و شناخت خدا ملحوظ شده
است.(1) وقتى چنین ارتباطى میان انسان و خدا باشد، هر چه معرفت به خود و خدا بیشتر شود این ارتباط قوىتر مىشود.
شناختن، خود از دو طریق انجام مىگیرد: یكى از راه مفاهیم ذهنى و دیگرى از راه واقعیت عینى. ممكن است در روانشناسى مبحثى درباره عشق بخوانید كه چه حالتى است، توسط چه عواملى پیدا مىشود، چگونه رشد مىكند، و چگونه از بین مىرود. اما اگر كسى عشق را در وجود خودش احساس نكرده باشد با این اطلاعات هرگز حقیقت آن را درك نمىكند. كسى كه در روانشناسى مبحثى درباره عشق خوانده است هرچند درباره آن، علم و شناخت دارد ولى شناخت او مبهم است، اما آنكه حرارت عشق را در قلب خود احساس مىكند خوب مىفهمد حقیقت عشق چیست. این مثالى است براى دو نوع شناخت انسان: یكى مفهومى و دیگرى شهودى.
در زمینه شناخت خداوند متعال عینا همین دو نوع شناخت مطرح مىشود. یك راه، شناخت مفهومى است كه از راه استدلال عقلى حاصل مىشود و این كار فلسفه است. اما یك نوعى شناخت دیگر وجود دارد كه مخصوص دوستان و اولیاى خداست و آن این است كه خداوند را با دل خود مىیابند. عارف درصدد به دست آوردن چنین معرفتى به خداست.
این بحثى بود درباره یك بُعد از وجود انسان كه عبارت بود از علم و شناخت. اما روى دیگر سكه و بُعد دیگر وجود انسان را خود محبت و عشق تشكیل مىدهد. آثار این بُعد در زندگى انسان مشهود است كه در عواطف خانوادگى و اجتماعى ظهور پیدا مىكند، اما اوج تكامل این بُعد انسانى در عشق به خداست. محبت به دلایل مختلفى براى انسان حاصل مىشود، و این دلایل به نحو كاملتر در خدا
1. قال النبی صلی الله علیه و آله: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ؛ «كسى كه خود را بشناسد خداى خود را خواهد شناخت». محمّدباقر المجلسى، بحار الانوار، ج 2، ص 32، باب 9، روایت 15.
وجود دارد. اگر كسى را به خاطر خدمتى كه به ما كرده یا به این دلیل كه مشكلات زندگى ما را حل كرده است، دوست بداریم، مىدانیم كه همه نعمتها از خداست و اوست كه همه مشكلات را حل مىكند. مریضى را تصور كنید كه بر اثر شدت مرض مشرف به مرگ بوده، هیچ راه شناخته شدهاى براى علاج او وجود نداشته باشد. حال اگر شخص نیكوكارى پیدا شود كه هم پزشك باشد و هم داروساز، و او را معالجه كند، این بیمار چقدر به او محبت پیدا خواهد كرد؟ بدون شك چنین شخصى تا پایان عمر، خود را مدیون او مىداند و همواره به یاد او خواهد بود. حال چنین خدمتى را با نعمتهاى خداوند مقایسه كنید كه همه وجود ما از اوست؛ چشم و گوش و قلب و تمام اعضا و جوارح ما از اوست؛ همه اینها را به سلامت به ما داده است و اگر مریض شویم هم اوست كه ما را شفا مىدهد؛ پس چقدر باید به او محبت داشته باشیم؟
عامل دیگر براى محبت این است كه انسان در شخصى كمال برجستهاى را تشخیص مىدهد كه توجه او را جلب و نسبت به او محبت پیدا مىكند. این كمال ممكن است نبوغى در علم باشد یا مهارتى در ورزش یا در یك هنر مانند نقاشى و مجسمهسازى. در هر صورت، اگر كمال فوقالعادهاى در كسى ببینیم، به طور ناخودآگاه و ناخواسته به او علاقهمند مىشویم. نمونه این محبتها در علاقه جوانان امروزى نسبت به هنرمندان برجسته و یا قهرمانان ورزشى به چشم مىخورد. اما این كمالات هر قدر برجسته باشد حد معیّنى دارد و كمال بىنهایت مخصوص خداست. پس اگر ما در رابطه با صاحبان چنین كمالاتى محبت داشته باشیم، باید به خداوند بىنهایت عشق بورزیم.
عامل دیگر براى پیدایش محبت، جمال و زیبایى است. هرچند هنوز هم فیلسوفان زیباشناسى نتوانستهاند حقیقت زیبایى را تعریف كنند اما به هر حال، جمال صفتى است مخصوص مخلوقات خداوند كه در حقیقت آن هم مخلوق
خداست. اگر مجموع زیباییهاى انسانهاى صاحب جمال را درك و جمع كنیم باز در برابر جمال خداوندى، جمال محدودى خواهد بود. اگر جمال یك انسان آن قدر ارزش داشته باشد كه انسان سالیانى دراز دل خود را به او بسپارد و براى رسیدن به او تلاش كند، پس براى وصال خداوند كه همه جمالها را یكجا و به كاملترین وجه دارد چه اندازه باید تلاش كرد؟
در اینجا باید به دو نكته دیگر هم توجه كنیم: یكى اینكه جمال همه موجودات این جهان زودگذر است و پایدار و ماندنى نیست، و از طرف دیگر ارتباط ما با انسان صاحب جمال، در شرایط محدود و موقتى حاصل مىشود. به عبارت دیگر، اگر كسى را به خاطر زیبایىاش دوست بداریم نه زیبایى او همیشگى خواهد بود و نه ارتباط با او همیشگى است. پس به این دلیل هم باید خداوند را بیش از همه دوست بداریم كه هم جمالش ابدى است و هم ارتباط با او همیشه امكانپذیر است.
مسئله مهم دیگر این است كه ما چگونه و از چه راهى مىتوانیم با خدا ارتباط برقرار كنیم و به او نزدیك شویم؟ مىتوانیم بیان سادهاى را مطرح كنیم و آن اینكه اگر رابطه محبت بین دو نفر برقرار شود با تجربه مىتوانند درك كنند كه چه باید بكنند تا توجه محبوب به آنان جلب شود و این رابطه، طرفینى و بادوام باشد. در یك جمله، ما باید رضایت محبوب خود را به دست آوریم تا بتوانیم رابطه قوىترى با او داشته باشیم. اگر بخواهیم رابطه محبت ما با خداوند قوى باشد همیشه باید رضایت او را كسب كنیم. نكته مهم این است كه رضایت انسانها زمانى حاصل مىشود كه خودشان نفعى ببرند ولى رضایت خدا براى نفع ماست، نه براىنفع خودش. مسلما اگر ما از دستورهاى خداوند پیروى كنیم او از ما بیشتر خرسند خواهد شد. اما دستورهایى كه خدا به ما مىدهد به دلیل احتیاج او به آنها نیست و از آنها براى خداوند نفعى حاصل نمىشود. این دستورها براى مصلحتِ خود ماست و او احتیاجى به عبادت و اطاعت ما ندارد. اگر انسانى كه داراى محبت
است حاضر باشد تمام هستىاش را براى محبوبش بدهد تا او راضى شود، چگونه خواهد بود در برابر كسى كه چیزى از او نمىخواهد جز تكامل خود او؟
انسان حاضر است عمرى را زحمت بكشد و تلاش كند و حاصل تلاش خود را در راه محبوبش صرف كند تا اینكه از او خرسند شود؛ اما درباره محبوبى كه در برابر تكامل ما چیزى از ما نمىخواهد چقدر باید عشق داشته باشیم؟! من فكر مىكنم اگر ما در این باره دقیق شویم و درست فكر كنیم طاقت درك این حالت را نداشته باشیم!
نمونه دیگرى از عشق پاك، عشق مادر به فرزند است. اما این عشق و معرفت، كه در دلهاى مادران است و زمینهاى براى ادبیات شیوا و اشعار نغز فراهم كرده یك نعمت و موهبت الهى است كه خداوند به انسانها داده است. اگر محبتهاى همه مادران عالم را جمع كنیم پرتویى از خورشید محبت الهى خواهد بود و به همین دلیل مجموع محبتهاى مادران اگرچه مجموعه عظیم و غیر قابل تصورى است به هر حال بىنهایت نیست، در حالى كه محبت خداوند بىنهایت است.
ما در متون اسلامى بیانات بسیار شیوا و دلانگیزى درباره رابطه محبت انسان و خدا داریم كه جاى تأمل و بهرهگیرى فراوان دارد. در یكى از دعاهاى معروفى كه در میان شیعیان شهرت دارد و معمولاً هفتهاى یك مرتبه مىخوانند این جمله است: فَهَبْنی صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ.(1) در دعاهاى دیگرى مفاهیم بسیار زیبایى وجود دارد كه از رابطه عاشقانه بین بندگان شایسته خدا و معبود حكایت مىكند. در دعاى دیگرى داریم كه «خدایا اگر تو مرا به سبب كارهاى بدم به جهنم ببرى و هزاران سال مرا با بدترین عذابها بسوزانى هرگز محبت تو از دل من خارج نخواهد شد».(2) تصور كنید كسى كه به دیگرى محبت دارد، اگر محبوبش به واسطه یك خطا و یا لغزش او را عذاب و شكنجه كند، چقدر مىتواند مقاومت
1. دعاى كمیل.
2. صحیفه سجادیه.
ورزد و به محبت خود ادامه دهد؟! كم نیستند كسانى كه محبت دارند و به واسطه یك برخورد نامناسب از محبوبشان به طور كلى دست برمىدارند. با وفاترین عاشقها در مقابل سختیهاى محدودى مىتوانند مقاومت كنند. اما امام چهارم شیعیان در این دعا مىگوید: «اگر تو هزاران سال هم مرا با بدترین عذابها بسوزانى هرگز محبت تو از دل من خارج نخواهد شد». این دعا و تعبیر دلیلى دارد و آن این است كه هیچ كس عوامل دوست داشتن را مثل تو ندارد، تا اگر من دل از تو بردارم به سوى او بروم. اگر من از محبت تو دست برمىداشتم چه كسى بود كه ویژگیهاى تو را داشته باشد كه بتوانم به او دل ببندم؟
سؤال: شما در ابتداى سخنرانى فرمودید كه خداوند بخشنده و مهربان است. بخشندگى به این معناست كه به شخصى هدیهاى بدهند كه شایسته و سزاوار آن نیست. این در حالى است كه فرمودید اگر بشر خودش را نشناسد و به دلیل عدم برخوردارى از دل پاك، از زیبایى درونى برخوردار نباشد و به دیگرى عشق نورزد، نمىتواند به خدا نزدیك شود. من فكر مىكنم خدایى كه در انجیل است، از ما دعوت مىكند كه یك رابطه شخصى و مستقل از شرایط فرهنگى و شرایط زندگى فردى خودمان با او داشته باشیم. عشق او آنچنان بزرگ است كه ما را مجبور نمىكند چنین رابطهاى با او داشته باشیم و آن را به اجبار قبول كنیم. اینكه او را قبول داشته باشیم به تصمیم ما بستگى دارد. به خصوص شما در رابطه با زیبایى خداوند، عشق به او، و اینكه معرفت درونى شرط اساسى براى شناخت خداست سخن گفتید، حال چه پیش مىآید اگر شرط مذكور وجود نداشته باشد؟
جواب: عشق همانند اراده، ویژگیهایى ذاتى دارد ولى متعلق آن در انسان فرق مىكند. هر كسى در زندگى حداقل یك چیز را دوست مىدارد. اگر انسان چیزى را منشأ محبت مىداند، باید دید آیا آن عامل به نحو احسن در خدا هست یا نه؟ در
مثالى كه عرض كردم، اگر مریضى در حال مرگ باشد و كسى او را درمان كند، آیا انسانى را مىشناسید كه این محبت را فراموش كند؟ اگر فرضا چنین انسانى پیدا شود، در انسانیت او باید شك كرد. من دوست دارم در اینجا به حدیثى اشاره كنم كه مىفرماید: خداى متعال در یكى از مناجاتهاى حضرت موسى علیه السلام در كوه طور به او فرمود: كارى كن كه بندگانم مرا دوست بدارند. حضرت موسى علیه السلام گفت: چه كنم كه بندگانت تو را دوست بدارند؟ و خداوند جواب داد: نعمتهاى مرا به یاد آنها بیاور، آنان مرا دوست خواهند داشت.(1) امیدوارم ما از این وحى الهى به حضرت موسى علیه السلام استفاده كنیم.
سؤال: تفسیرهاى پرشمارى درباره قرآن وجود دارد. چگونه مىتوان صحت آنها را تشخیص داد؟
جواب: این سؤال مهمى است كه امروزه به خصوص در رابطه با متون دینى در جهان مطرح است. امروزه صدها كتاب درباره تفسیر متون دینى نوشته شده و این موضوع، یكى از مباحث مطرح در محافل علمى است كه پرداختن به آن در این مجال محدود میسّر نیست. من سعى مىكنم با ذكر یك مثال، پاسخ روشنى به این سؤال بدهم. اگر شما یك نطق سیاسى را از سیاستمدارى بزرگ بشنوید ممكن است نكات مهم و برجستهاى از آن استفاده كنید، اما اگر همین نطق در دست مفسران سیاسى قرار گیرد خواهید دید كه آنان از هر فراز آن دهها مطلب استخراج مىكنند. آنها از انتخاب هر كلمه، مقدم داشتن كلمهاى بر كلمه دیگر، تقارن بین جملهها و صدها نكتهاى كه در سخن گفتن وجود دارد مطالب متعددى را استفاده مىكنند. وقتى مفسران سیاسى این تفاسیر را منتشر مىكنند، مردم
1. أوحى اللّه تعالى الى موسى: حببنی الى خلقی وحبب خلقی الیّ، قال یا رب كیف أفعل؟ قال ذكّرهم آلائی ونعمائی لیحبّونی... محمّدباقر المجلسى، بحار الانوار، ج 2، ص 4، باب 8، روایت 6.
عادى تعجب مىكنند كه این مطالب را از كجا به دست آوردهاند. در یك كلمه باید گفت كلمات و عبارات، چنان ظرفیتى دارند كه صدها برابر خود بار معنایى را حمل مىكنند، و این متخصصان هستند كه بر اثر ممارست و تجارب زیاد و انس با آن مفاهیم مىتوانند این بارهاى معنایى را از آنها به دست آورند. گاهى هم میان مفسران در تفسیر جملهاى از یك گوینده اختلاف پیش مىآید كه منظور گوینده از گفتن آن جمله خاص چه بود؟ این هم از ویژگیهاى كلام است كه هر قدر انسان در آن دقت كند باز جاى ابهامهایى باقى مىماند و حتى بین متخصصان هم در تفسیر و توضیح آن اختلاف پیش مىآید.
در تفسیر قرآن كریم این مطلب به صورت عمیقترى وجود دارد؛ زیرا قرآن كلام خداست و اسرار بىشمارى در آن نهفته است. هر قدر افراد بیشتر با مفاهیم قرآن آشنا باشند، بیشتر با آن انس بگیرند، و دقت زیادترى به خرج دهند، مىتوانند معناى بهترى از آن استنباط كنند. البته ادعاى شخصى و بىدلیل قابل قبول نیست، اما اگر این استنباطها بر اساس اصول عقلایى انجام گیرد، كار غلطى نیست. اجمالاً چنین تفاسیرى اگر با هم تنافى نداشته باشند تا حدودى قابل قبول هستند.
سؤال: بحث شما سراسر درباره مسئله خداست و این در صورتى است كه خدایى وجود داشته باشد. حال اگر كسى خدا را قبول نداشته باشد این مباحث براى او چه سودى خواهد داشت؟
جواب: وقتى یك دانشمند فیزیك در رابطه با ماده صحبت مىكند فرض او این است كه مخاطبانش وجود ماده را از قبل پذیرفتهاند؛ لیكن اگر مخاطبان، اصل وجود ماده را نپذیرفته باشند برایشان سؤال پیش مىآید كه اصلاً علم فیزیك چه فایدهاى دارد. هر گفتوگویى یك اصل موضوع دارد كه فرض، آن است كه قبلاً
پذیرفته شده است. در اینجا نیز اصل موضوع آن است كه خدا هست. اگر كسى در وجود او شك داشته باشد باید ابتدا این موضوع را از راه فلسفه و الهیات براى او ثابت كرد.
سؤال: شما فرمودید كسى كه به احكام خدا عمل مىكند، كار او براى خدا هیچ سودى ندارد و تنها خود انسان از آن منتفع مىشود. بنابراین چگونه مىشود قبول كرد كه در ادیان مختلف دعوتها و احكام مختلفى براى بشر طرح شده باشد؟ اینها چگونه مىتوانند به بشر سود برسانند در حالى كه ما مىدانیم چیزهایى كه خدا براى نفع بشر قرار داده براى همگان است و بدین ترتیب نبایستى تفاوت داشته باشند؟
جواب: سؤال شما به فلسفه اخلاق و ارزشها باز مىگردد؛ یعنى به بحث درباره اینكه آیا خوبیها و بدیها همگانى و مطلقاند یا محدود و نسبى. بعضى بر این عقیدهاند كه همه ارزشها در همه جا و در همه شرایط یكساناند و هیچ تغییرى در آنها صورت نمىگیرد. متقابلاً كسانى تصور مىكنند هیچ ارزش مطلق و ثابتى وجود ندارد و همه چیز نسبى است. نظریه مورد قبول ما در فلسفه اخلاق این است كه اصول ارزشها ثابتاند، اما موارد و مصادیق آنها متغیرند. اصول ثابت ارزشى منشأ احكام ثابت الهى در همه ادیان و در همه زمانهاست، اما شرایط متغیر باعث مىشود قوانین و احكام، متناسب با زمان و مكان تعیین شوند. تعیین شرایط متغیر كار آسانى نیست، اما احكام ثابت تقریبا در همه ادیان الهى مشتركاند.
سؤال: در سازمان ملل برنامههایى است كه بىدینى را تبلیغ مىكند. به این ترتیب فكر نمىكنید كه یك جنگ مقدس شروع خواهد شد؟
جواب: همیشه در میان انسانها اختلاف نظرهایى وجود داشته و بعد از این هم وجود خواهد داشت. این اختلاف نظرها گاهى به این علت است كه تشخیص و
شناخت افراد نسبت به مسائل تفاوت دارد. اما بسیارى از اظهار نظرها ریشه در منافع فردى و گروهى كسانى دارد كه آن را ابراز مىكنند، و در حقیقت خودشان نیز آنها را باور ندارند. ما امروز در دنیا شاهدیم كه برخى از قدرتهاى بزرگ چیزهایى را ادعا مىكنند كه چه بسا خود نیز به آنها عمل نمىكنند. آنها گاهى در كشور خودشان اعضاى برخى گروهها را یكجا مىسوزانند بدون اینكه سر و صدایى ایجاد كنند، اما اگر حادثهاى در گوشهاى از دنیا اتفاق افتد كه مخالف منافعشان باشد آن را مطرح و به عنوان یك اقدام مخالف حقوق بشر محكوم مىكنند. ما فكر مىكنیم اگر انسانها سوء نیتى نداشته باشند، در مواردى كه اختلاف سلیقه وجود دارد مىتوانند رفتار مسالمتآمیزى داشته باشند و درگیر جنگ نشوند. ما نمونههایى را سراغ داریم كه افرادى با اختلاف مذاهب و اختلاف نظرهاى بسیار در كنار هم زندگى دوستانه، صمیمانه و حتى برادرانهاى دارند، اما گروههاى دیگرى را هم سراغ داریم كه به دلیل گرایشهاى نژاد پرستانه یا سلطهجویانه، همه مقررات بینالمللى را زیر پا مىگذارند و حاضر نیستند به هیچ تعهدى پایبند باشند. طبیعى است كه زندگى با چنین افرادى كار آسانى نیست و خواه ناخواه به درگیرى منتهى خواهد شد. بنابراین طالبانِ صلح و زندگى مسالمتآمیز باید آنها را نصیحت كنند و وادارشان سازند كه دست از این گرایشهاى متعصبانه بردارند.
سؤال: آیا خداى عدالت نیز وجود دارد كه بدى را كیفر و نیكى را پاداش دهد؟
جواب: وقتى گفتیم خدا داراى همه خوبیهاست، یكى از خوبیهاى وى نیز عدالت اوست. بنابراین مجازات كردن افراد ستمگر و متجاوز نیز زیبا و خوب است و همان خداى زیبایى است كه این صفت را نیز دارد. آیا شما یك فرد عادل را دوست نمىدارید؟!
سؤال: در صورتى كه هویتى كمال مطلق را در خود دارد چگونه مفهوم نیاز و احتیاج را درك خواهد كرد؟
جواب: شما به نكته بسیار لطیفى اشاره كردید. براى اشاره به پاسخ مىتوان گفت: شناخت حقایق از دو راه ممكن است: یكى اینكه نمونهاى از آن در خود شخص باشد؛ دیگر اینكه از ضدى به ضد دیگر پى ببریم. كسى كه خود زیبایى را دارد، از ضدش كه زشتى باشد نفرت دارد. كسى كه خود عادل است و عدالت را دوست دارد از ظلم و بىعدالتى نفرت دارد. براى اینكه زشتى ظلم را بفهمیم لازم نیست خودمان ظالم باشیم بلكه اگر عادل نیز باشیم مىفهمیم بىعدالتى زشت است.
سؤال: خداوند قادر مطلق است و هیچ محدودیتى براى او نیست و یكى از نامهاى او «حق» است. انسان آفریده اوست و محدودیتهایى دارد. با این وصف او مىتواند خدا را بشناسد، و این اندیشهاى بود كه شما در قالب عرفان توضیح دادید. بسیارى از دانشمندان، فیلسوفان، عارفان و شاعران به این دریافت رسیدهاند كه مىتوانند خود را به خدا متصل كنند. براى مثال برخى از عارفان «انا الحق» مىگویند و برخى از سرخپوستان اینجا هم مىگویند: «من او هستم و او من است». آیا این مفاهیم از دیدگاه اسلام صحیح است؟
جواب: شما به مسئله معروفى در عرفان اشاره كردید كه وحدت وجود نامیده مىشود. همان طور كه اشاره كردید در برخى كلمات عارفان، صوفیان و شاعران این تعبیرات به چشم مىخورد. این تعبیرات به هیچ قوم یا پیروان دین خاصى اختصاص ندارد. بوداییان و هندوان هم چنین تعبیراتى دارند. حتى در فلسفه یونانى و فلسفه رواقى چنین تعبیراتى وجود دارد. میان فیلسوفان عصر جدید نیز اسپینوزا تعبیر مشابهى دارد. درباره كسانى كه در زمانهاى بسیار دور مىزیستهاند
یا ما با فرهنگ آنان آشنا نیستیم نمىتوانیم قضاوت كنیم كه چه معنایى از آن الفاظ درك مىكردهاند، اما به طور كلى مىتوانیم بگوییم اگر كسى مقصودش از آن تعبیرات این باشد كه او واقعا خداست یا خدا در او حلول كرده، تعبیر غلطى است و مورد قبول اسلام نیست. اما اگر معنایى شبیه به این را اراده كند كه وجودش مانند نور ضعیفى در مقابل خورشید است كه در برابر آن قابل رؤیت نیست و چیزى به حساب نمىآید، ما این تعبیرات را اظهاراتى شاعرانه و ادیبانه تلقى مىكنیم و مىتوانیم معناى صحیحى برایشان در نظر بگیریم.