بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملكوتى امام راحلرضواناللهعلیه و شهداى والامقام اسلام صلواتى اهدا بفرمایید.
مصیبت عظیم شهادت سیدالشهداصلواتاللهعلیه را به پیشگاه مقدس ولى عصرارواحنافداه و همه علاقهمندان به اهلبیت تسلیت عرض میکنیم. از خداوند متعال درخواست میکنیم كه دست ما را در دو عالم از دامن سیدالشهدا كوتاه نفرماید؛ رحمتش را در این ایام بر همه كسانى كه به نحوى در بزرگداشت این ایام شركت دارند بیشازپیش نازل بفرماید؛ ما را هم از صدقهسر عزاداران بیامرزد و انشاءالله مشمول رحمت قرار دهد.
شب گذشته حدیثى از رسول اكرمصلیاللهعلیهوآله نقل كردم كه به امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه سفارشهایی فرمودند و تأكید كردند كه این سفارشها را حفظ كن و مواظب باش که به آنها عمل كنی! و دعا كردند كه خدا توفیق بدهد و ایشان را یارى كند كه ایشان بتوانند به این سفارشها عمل كنند. سفارش پنجم رسول خدا به امیرالمؤمنین این بود كه مال خودت را فداى دین كن؛ اگر كافى نبود، خونت را هم فداى دین كن؛ وَ اَلْخَامِسَةُ بَذْلُكَ مَالَكَ وَ دَمَكَ دُونَ دِینِكَ. مقدارى در این باره صحبت كردیم كه چطور میشود انسان خون بدهد و به این وسیله دینش محفوظ بماند. عرض كردیم در اینجا منظور از دین، دین خود شخص خون دهنده نیست؛ براى اینكه دین، چه بخش اعتقاداتش باشد و چه بخش رفتارها و ارزشهایش باشد، با دادن خون ارتباطى ندارد؛ چون اعتقادات، در قلب انسان هست و هیچ وقت كسى نمیتواند آن را بهزور از انسان بگیرد. رفتار هم آنچه وظیفه انسان است، وقتى با دشمنى مواجه شود كه قصد جانش را دارد، میتواند تقیه كند؛ بلكه در اكثر موارد الاّ ما شَذّ و نَدَر واجب است كه تقیه كند. آنجا نباید خون داد. اینکه میفرماید خون بده و نگذار دین از بین برود منظور این است كه دین در جامعه باقى بماند و مردم دیندار بمانند.
عرض كردم كه این سیره و سنت همه اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین بوده و بلكه سنت انبیا هم همین بوده و به روایتى اشاره كردم که فرمودهاند ما مِنّا إلاّ مَقتولٌ أو مَسمومٌ؛ همه در راه حفظ دین جانشان را فدا كردند. بعضى با شمشیر به شهادت رسیدند و بعضى هم با زهر و سم به شهادت رسیدند؛ اما مصداق بارز كسانى كه این سفارش پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله را انجام دادند و به ظهور رساندند و به یك معنا کاملترین شرایط براى انجام این فداكارى برایشان تحقق پیدا كرد وجود مقدس سیدالشهداعلیهالسلام بود. اراده تكوینى الهى بر این قرار گرفته بود كه بالاترین مدال این افتخار به سینه سیدالشهدا نصب شود و هیچ كس دیگری در این مرحله، شریك و همتاى ایشان نبوده و نخواهد بود.
این اعتقاد بین همه ما شیعیان امر مسلَّمى است كه سیدالشهدا جان خودش را فدا كرد تا اسلام باقى بماند، تا مردم به بركت شفاعت ایشان از عذاب نجات پیدا كنند و به بهشت بروند؛ اما كیفیت این تأثیر كه چگونه فداكارى سیدالشهدا موجب نجات مردم میشود و باعث این میشود كه دوستان آن حضرت وقتى در عزادارى ایشان شركت كنند و اظهار ارادتى كنند مشمول شفاعت ایشان بشوند، از عذاب نجات پیدا كنند، به بهشت بروند، دینشان محفوظ بماند و عاقبت و آخرتشان حفظ شود این یك مقدارى ابهام دارد و احتیاج به توضیح دارد و گاهى متأسفانه بعضى تصورات نادرست هم در این زمینه پیش میآید؛
یك تصور خامى كه بعضى از کوتاهفکران در این زمینه دارند مخصوصاً با توجه به روایاتى كه به این نكته اشاره فرموده كه خدا خواسته كه سیدالشهدا در كربلا به شهادت برسد و خدا خواسته كه خاندانش اسیر بشوند، إِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا و قَدْ شاءَ أَنْ یَریهُنَّ سَبایا؛ این است كه چنین تصور میکنند كه بالاخره خدا هر كارى که بخواهد میکند، لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ،[1] دلیلى هم نمیخواهد، خدا اینگونه فرض قرار داده كه سیدالشهدا باید بیاید در كربلا كشته بشود. در ازایش هم گفته دوستان سیدالشهدا را میآمرزم. این كارى است كه خدا قرار داده و دیگر چرا ندارد.
شبیه این تصور و شاید اصل این تصور، یك فكر وارداتی از پیروان بعضی از ادیان دیگر است. منظورم مسیحیت است. میدانید كه مسیحیان معتقدند كه انسان یك گناه ذاتى دارد؛ یعنى انسان ذاتاً گناهكار آفریده شده و خدا براى اینكه جبران این گناه بشود، گاهى تعبیر میکنند خودش و گاهى هم میگویند ـ العیاذ بالله ـ فرزندش عیسى را مبعوث كرد تا بیاید در این عالم، او را به دار بزنند و این فداى آن گناه ذاتى بنیآدم بشود. این عقیده، یك عقیده شایع بین همه مسیحیان است؛ اعتقاد به گناه ذاتى انسان كه اصلاً انسان كه متولد میشود ذاتاً گناهكار است و براى نجات از این گناه ذاتى حضرت عیسى در این عالم آمده تا به دار كشیده شود و به دار كشیدن عیسى جبران این گناه ذاتى انسانها را میکند. كسانى كه به عیسى مسیح ایمان بیاورند جبران آن گناه ذاتیشان میشود و به بهشت میروند؛ پس درواقع طبق این عقیده، حضرت عیسى فداى گناهان مردم شده است.
این عقیده یك عقیده نامعقولى است و هیچ توجیه عقلانى ندارد. خودشان هم میگویند كه این مطالب، فوق عقل است، کما اینکه اینها میگویند اینکه خدا به صورت عیسى دربیاید و به عنوان فرزندى از حضرت مریم متولد شود یك امر عقلى نیست ولى بههرحال ایمان اقتضاء میکند كه ما اینها را بپذیریم! منظورم اشارهای بود به اینكه چنین عقیدهای در بین بعضى از مذاهب وجود دارد كه به شهادت رسیدن، كشته شدن و بالای دار رفتن یك انسانى میتواند فداى گناهان دیگران بشود. همین اندازه كه با او ارتباطى برقرار كنند، اظهار ارادتی کنند، به او ایمان بیاورند، یا به قول آنها غسل تعمید ببینند همین اندازه کافی است که مشمول شفاعت و یا مشمول فدای او بشوند و او فدای گناهانشان بشود.
متأسفانه در بین بعضی شیعیان کوتاهفکر هم گاهی چنین تصوری پیدا شده که فکر کردهاند اصلاً خدا خواسته که امام حسین بیاید شهید بشود تا اینکه مردم آمرزیده بشوند؛ و این دلیل عقلیای ندارد، یک چیزی است که مخصوص سیدالشهداست و هیچ کس دیگری همچون وظیفهای ندارد؛ فقط او وظیفهاش بود، یك وظیفه اختصاصى كه بیاید در كربلا كشته شود تا اینكه مردم به بركت او نجات پیدا كنند و به بهشت بروند.
این عقیده یک عقیده اسلامى نیست. گرچه صریح آیه قرآن است كه خداوند متعال مسئول كارش در مقابل كسى نیست، لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ یسْأَلُونَ، خدا مسئولیتی در برابر کسی ندارد ولی این معنایش این نیست که کارهای خدا گترهای، بیحساب و بیحکمت است. اینهمه آیاتی كه تصریح شده که وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ، خدا حكیم است؛ یعنى كارى بدون حكمت انجام نمیگیرد. کار گترهای که یکدفعه بگوید فلان كس! برو آنجا كشته بشو تا در اثر كشته شدن تو دیگران نجات پیدا كنند! مثلاً چه ربطى به هم دارد؟! و چرا او باید كشته شود؟! این اعتقاد یک اعتقاد وارداتی است اگر به این صورت خام جاهلانه پذیرفته شود. نه امرى كه خداوند متعال به حضرت سیدالشهدا فرمود یک امر بیدلیل، گترهای، گزاف و غیرحكیمانه بود، نه اینكه صرف كشته شدن امام حسین باعث نجات كسان دیگرى میشود كه صرفاً به او اظهار علاقهای كنند یا اشكى بریزند و نه اینكه این وظیفه، اختصاص به سیدالشهدا داشت و یك حكم مخصوص شخصى براى سیدالشهدا بود.
با توجه به اینکه این مطالب جاهاى دیگر كمتر گفته میشود و بسیارى از نوجوانها و امثال اینها به این بحثها احتیاج دارند كه برایشان باز بشود تا یك وقت در ذهنشان اشتباه نشود و آنوقت دیگران از این تصورات غلط سوءاستفاده نكنند و بگویند اصل این حرفها دروغ است، به خاطر اینكه معنى ندارد كه خدا اراده كند كه یك كسى كشته شود و در مقابلش هم دیگران به بهشت بروند؛ اولاً اصل اینكه ما یک حکم اختصاصی برای غیر پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله داشته باشیم در شریعت ما چنین چیزی پذیرفته شده نیست. احکامی که بر پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نازل شده، غیر از چند حکم که اختصاص به شخص پیغمبر اکرم دارد و وظایف سختى هم است، البته در مقابلش هم به خاطر مصالح خاصى یك امتیازاتى هست، این احكام اختصاصى را براى پیغمبرصلیاللهعلیهوآله داریم اما به جز برای پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله هیچ حكم اختصاصیای براى هیچ كسى نداریم.
همه احكام دیگرى كه در شریعت اسلام هست همه در آن شریك هستند و هیچ استثناء هم ندارد و حكم اختصاصى هم براى كسى ندارد. آن اختصاصات پیغمبر، معلوم است و در کتابهای كلامى ـ فقهى نوشته شده كه مثلاً نماز شب بر پیغمبر واجب است و بر دیگران مستحب مؤكد است. یا مثلاً جنگیدن با كفار؛ تا آنجایى كه جمعیت مسلمانها نصف جمعیت كفار باشد بر مسلمانها واجب است كه به جنگ بروند. فرض بفرمایید اگر اینها صد نفر هستند و آنها دویست نفر، باز هم واجب است كه به جنگ بروند؛ اما اگر اینها ده نفر بودند و آنها ده هزار نفر بودند در اینجا واجب نیست که به جنگ بروند چون معلوم است كه سرنوشتش فدا شدن اینها و از بین رفتن كل اینها است. جهاد براى این است كه اسلام پیروز شود، لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللهِ هِی الْعُلْیا،[2] صرفاً براى این نیست كه كسانى بروند كشته بشوند؛ اما راجع به شخص پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله اگر خود ایشان تنها هم بمانند باید بجنگند؛ فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ؛[3] تو وظیفه خودت است که با این کفار بجنگى. این از اختصاصات پیغمبر است که اگر یك عده قلیلى در مقابل انبوهى از كفار واقع شدند باید بجنگند و بر دیگران چنین وظیفه و تكلیفى نیست و باید تناسبى بین مسلمانها با كفار لحاظ شود. اگر تناسبى نبود، موقتاً باید صلح كنند، باید یك جورى قراردادى ببندند تا اینكه از این مخمصه نجات پیدا كنند، توش و توانى پیدا كنند، عِدّه و عدّهای جمع كنند تا بتوانند با آنها مقابله كنند، اقلاً جمعیتشان نصف آنها باشد. البته در صدر اسلام تا یکدهم هم كه بود اقدام میکردند. بعد خداوند متعال میفرماید الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیكُمْ ضَعْفًا؛[4] بعد از این، این حكم تبدیل به این شد كه نصف، در مقابل دو برابر؛ یك برابر در مقابل دو برابر باید بجنگند اما اگر كمتر از نصف بود آنجا دیگر نباید جهاد كرد؛ و چیزهایى از این قبیل. یكى هم تعدد زوجات پیغمبر است كه هم زوجات متعددى بیش از چهار زن براى ایشان جایز بود و هم اینکه اگر كسى خواست خودش را به پیغمبر ببخشد؛ وَامْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِی؛[5] این هم اختصاص به پیغمبر داشت.
غیر از این اختصاصات پیغمبر، ما براى هیچ كسی حتى براى شخص امیرالمؤمنین یا امام حسن و امام حسین یا شخص امام زمانصلواتاللهعلیه، هیچ حكم و وظیفه اختصاصیای نداریم. بله، ممكن است شرایطى پیش بیاید كه یك حكم فقط یك مصداق پیدا كند ولى فرضش این است كه اگر مصادیق دیگرى هم پیدا شد همین حكم را خواهد داشت؛ یعنى اگر شرایطى كه براى سیدالشهدا در كربلا پیش آمده بود براى امام حسن عسکرى هم پیش میآمد باید عیناً همین كار را میکرد. اگر سایر ائمه چنین اقدامى نكردند براى این است كه شرایط فرق میکرد و از طرفی حكم، تابع موضوع و قیود موضوع است. این قیود موضوع فقط در مورد سیدالشهدا تحقق داشت ولی عنوان حکم، حکم کلی بود. اینگونه نیست که یک حکمی مخصوص امام حسینعلیهالسلام فرض شده باشد.
این یك مطلب؛ بهطورکلی، آن هم یك قاعدهای است كه خدا هیچ كار گزافى نمیکند، هر كارى میکند اعم از تكوینى و تشریعى داراى حكمت است. حالا گاهى ما حكمتش را میدانیم، گاهى حكمتش را آخر هم نمیفهمیم، مصلحت نیست كه به ما بگویند که این كار چه حكمتى دارد ولى بههرحال اعتقاد ما این است كه همه افعال الهى داراى حکمتهایی است؛ بنابراین دستورى كه درباره سیدالشهدا داده شده یعنى دستور عامى كه مصداقش سیدالشهدا بود این حتماً حكمتى دارد و تابع یك موضوعى است با قیود خاصى كه اگر آن موضوع با قیودش براى هر كس دیگر هم اتفاق بیفتد عیناً باید همین كار را بکند. حالا بیان اینكه آن موضوع و قیودش چیست و شرایط و موانعش كدام است که وقتى این شرایط جمع شد و موانع برطرف شد این كار را باید بكنند آن یك بحث مفصلى است که من الآن قصد بیان آن را ندارم و وقت شما هم گرفته میشود.
بههرحال خداوند متعال حکمی وضع کرده که مصداق تامش در سیدالشهدا بود. ممكن است مصادیق ناقصش در دیگران هم تحقق پیدا كند. اینكه ما فكر كنیم اصلاً خدا از اول اراده كرد که امام حسینعلیهالسلام كشته شود تا فداى گناهان دیگران شود این تصور یك تصور خام غلطى است، یا یک تصور وارداتى است كه از مسیحیت وارد شده و یا بالاخره شیطان که اختصاص به مسیحیت ندارد، در عالم اسلام هم بین مسلمانها پیدا میشود، اعتقادات غلطى را القاء میکند براى اینكه بالاخره یك عدهای را گمراه كند تا به حقیقت نرسند. پس مسئله چیست؟ اینکه سیدالشهدا جان خودش را داد یا سایر ائمه هم عرض كردم، همه آنها هم جان خودشان را در راه حفظ اسلام دادند، این چگونه تأثیر میکند در اینكه دیگران هدایت شوند، از عذاب نجات پیدا كنند و دین و ارزشهای اسلامى حفظ شود؟!
براى این یك مقدمهای عرض كنم تا زمینه فکریاش براى شما فراهم شود و زودتر بتوانید جواب را دریافت كنید؛ اصولاً اگر دین بخواهد در جامعه ضعیف شود یا خدایى نكرده از جامعه حذف شود چگونه ممكن است دین حذف شود؟! مردمى كه مسلمان هستند، اعتقاداتى دارند، معتقد به توحید، نبوت و معاد و سایر عقاید حقه هستند، چطور میشود که دینشان از آنها گرفته شود؟! چطور میشود که امروز مؤمن و مسلمان هستند و خدایى نكرده فردا كافر بشوند؟!
راه طبیعیاش كه همه میدانیم و میبینیم این است كه شیاطین انس كه دستآموز شیاطین جن هستند و در قرآن، شیاطین انس را مقدم بر شیاطین جن داشته، اینها باعث این میشوند كه شبهاتى را در بین مردم القاء كنند؛ كسانى كه معرفت عمیق و ایمان محكم ندارند تحت تأثیر آن شبهات قرار میگیرند و ایمانشان ضعیف میشود و کمکم عوامل هم كمك میکند که دیگر ایمانشان بپرد و آنوقت بیدین میشوند و به این وسیله -العیاذبالله- اسلام از میان جامعه رخت برمیبندد. البته براى اینکه چنین وضعى پیش بیاید یکدفعه كه نمیشود، مقدماتی لازم است؛ شیاطین با یك ابزارهایى این كارها را میکنند، مخصوصاً وقتى شیاطین انس و جن با هم همكارى داشته باشند و تجارب چند هزار ساله هم به آن ضمیمه شود، خوب میدانند چه كار كنند كه بتوانند دیگران را فریب بدهند.
یكى از ابزارها همین بود كه عرض كردم که به طرق مختلف القاء شبهه میشود؛ از طریق كتاب، سخنرانى، شایعات؛ معلم ممكن است سر كلاس درس، شبههای القاء كند و به عنوان سؤال مطرح كند، بگوید بگردید جوابش را پیدا كنید، حالا به صورتهای مختلف؛ پرسشنامه تهیه كنند و سؤال بنویسند که آقا! آیا اینجور نیست؟! بچهمدرسهای که هنوز درست نمیتواند صورتمسئله را درك كند، در سؤال، جواب را به آن القاء میکنند که اینجور بنویس! كارى كه این چند سال در مدارس و در جاهاى دیگر زیاد شده است. كسانى كه بچهدار هستند از پرسشنامههایی كه در مدارس و دبیرستانها به بچهها میدهند به نام اینكه تقویت فكرى دانش آموزان بشود و سطح معلومات و فكرشان بالا بیاید اطلاع دارند که پرسشنامهها و سؤالاتى میدهند و میگویند میخواهیم آمار بگیریم، میخواهیم ببینیم اصلاً مردم اعتقادشان به دین چند درصد است و چقدر پایبند هستند؛ و به این بهانهها سؤالاتى مطرح میکنند؛ مثلاً آیا به عقیده شما وجود روحانیت باعث عقبماندگی جامعه نمیشود؟! اصلاً سؤال را بهگونهای مطرح میکنند كه بچه هم مخصوصاً با آن توضیحاتى كه احیاناً معلم سر کلاس میدهد جواب منفى میدهد. بعد هم آمار میگیرند كه عقیده چند درصد مردم این است كه وجود روحانیت مانع پیشرفت است! حتى پا را فراتر میگذارند و وجود دین را مورد سؤال قرار میدهند که آیا وجود دین، مانع از ترقى، توسعه و پیشرفت نمیشود؟! و یا بعضى از احكام اسلام را مطرح میکنند که آیا اختلاف ارث زن و مرد ظالمانه نیست؟! و چیزهایى از این قبیل. القاء این شبهات براى كسانى كه آمادگیاش را ندارند، مطالعهای ندارند، فكرى نکردهاند، زمینه را فراهم میکند كه ایمانشان سست شود. این یك راه است براى اینكه اعتقادات، ضعیف شود.
اما میدانید كه ایمان فقط در اثر فكر، علم، دانستن و شناختن پیدا نمیشود و اگر پیدا شود فقط به این وسیله باقى نمیماند. جاهاى دیگر مفصل بحث کردهایم، شاید شما هم شنیده باشید یا خوانده باشید که ایمان دو پایه دارد؛ یك پایهاش دانستن است و یك پایهاش هم خواستن است. غیر از اینكه انسان یك چیزى را میداند، باید دلش هم بخواهد تا به آن ایمان بیاورد وگرنه صرف اینكه یك چیزى را میداند این، ایمان نمیشود. فرعون میدانست كه موسى پیغمبر خداست. خود حضرت موسى فرمود لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَٰؤُلَاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛[6] فرمود تو میدانی كه در این معجزاتى كه من آوردم هیچ كس جز خداى آسمانها و زمین مؤثر نبود، اوست كه این معجزات را ایجاد میکند. میفرماید لَقَدْ عَلِمْتَ؛ ولى آیا فرعون به واسطه این دانستنش مؤمن بود؟! یا بهطورکلی درباره آل فرعون میفرماید وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا؛[7] فرعونیان آیات الهى را انكار كردند در حالى كه یقین داشتند، میدانستند که اینها درست است ولى انكار كردند.
اینجور نیست كه انسان هر چه را دانست این مؤمن بشود. غیر از دانستن، باید دلش هم بپذیرد، بنا را بر این بگذارد كه اینها را منشأ اثر قرار دهد، طبق اینها عمل كند و به لوازمش ملتزم شود، آنوقت ایمان میشود وگرنه اگر بداند و بنا را بر مخالفت بگذارد آن بدترین كفر است؛ كفر جحود. كفر گاهى از روى جهل است و گاهى هم از روى عناد است یعنی بداند و عمداً مخالفت كند! صرف دانستن، ایمان نمیشود.
این یك مطلبى است كه روانشناسان از خیلى وقتها پیشتر این را بهخوبی درك کردهاند و وقتی میخواهند یك اعتقادى را از مردم بگیرند یك زمینههایى و یك بستر اجتماعیای فراهم میکنند كه مردم بر خلافش عمل كنند، به چیزى عادت كنند كه خلاف ایمان است و زمینه براى عصیان و مخالفت با آنچه مقتضاى ایمان است برای آنها فراهم شود. وقتى به گناه عادت كردند دست از ایمانشان هم برمیدارند.
عمل اگر عمل خیر باشد باعث تقویت ایمان میشود؛ إِلَیهِ یصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یرْفَعُهُ؛[8] عمل صالح، ایمان را بالا میبرد و رفعت میبخشد. برعکسش هم اگر كسانى معتقد به یك چیزى هستند و به یک چیزی ایمان دارند اما بر خلاف ایمانشان عمل كنند، بهتدریج باعث این میشود كه ایمان هم از بین برود! از اول معتقد بود، ایمان داشت ولى آنقدر مخالف ایمانش عمل كرد که این ایمان روزبهروز کمرنگتر شد؛ یکوقت هم گفت از كجا معلوم که اینجوری بوده؟! این هم آیه دارد؛ ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یسْتَهْزِئُونَ؛[9] كسانى كه بر گناه و كار زشت مداومت كردند، سرانجام ایمانشان را هم از دست دادند!
پس براى اینكه ایمان از مردم گرفته شود یكى اینکه باید شناخت را تضعیف كنند و یكى هم اینکه باید زمینه گناه را فراهم كنند؛ یكى اینکه كارى كنند كه مردم زیاد گناه كنند تا بهتدریج اگر ایمانى هم دارند از دست برود، یكى هم اینکه به آنها شبهه القاء كنند راجع به اینكه این حرفها حرفهاى نامعقولى است، اینها را آخوندها درآوردهاند، این حرفها قابلقبول نیست؛ اینکه انسان بعد از مرگش زنده میشود، چه حرفها؟! بعد از اینكه خاك شد دیگر چه جور زنده میشود؟! همین حرفهایى كه دهها بار قرآن از قول كفار نقل میکند. مشكل عمده انبیا هم همین بود؛ مردم میگفتند اینها میگویند انسان دوباره زنده میشود! مگر باوركردنى است؟!
پس یكى القاء شبهاتى كه ایمان را ضعیف كند، شناخت را بگیرد، علم و معرفت را ضعیف كند؛ یكى هم تلاش برای اینکه زمینه گناه فراهم شود تا دلبستگى به گناه باعث این بشود كه آن ایمان کمکم كمرنگ شود، آنوقت اصلش را انكار كنند و بگوید خبرى نیست. اینها زمینه از بین بردن ایمان به وسیله شیاطین انس و جن است. تازگى هم ندارد. از خیلى، خیلى سابقها شیاطین این چیزها را بلد بودند و این كارها را میکردند.
حالا انبیا وقتى میخواهند در مقابل اینها، هم ایمان را ایجاد كنند یعنی كسانى را وادار كنند كه از حالت كفر و از حالت شك دربیایند و ایمان پیدا كنند و ایمانشان به حد یقین برسد و از طرفى هم آنهایی كه ایمان دارند ایمانشان ضعیف نشود و ایمانشان را از دست ندهند، حقایق را باور كنند و به آنها ایمان داشته باشند و به آن ملتزم باشند چه كار باید بكنند؟
در زمینه دانستنیها دو كار مثبت و منفى باید انجام بدهند؛ یكى اینکه سعى كنند دلایل عقاید صحیح، از خداشناسى گرفته تا سایر عقاید را بین مردم زیاد رواج بدهند؛ سعى كنند اینها را با دلایل محكم اثبات كنند تا دیگران نتوانند با شبهه، اینها را از مردم بگیرند. این یك زمینه گستردهای است براى اینكه فعالیت علمى در جامعه انجام بگیرد، سطح فكر و ایمان مردم بالا بیاید، معرفتشان قویتر بشود، براى هر اعتقادى دلایل متقن داشته باشند تا بهآسانی نشود در آن تشكیك كرد. این كار، یک دستگاه وسیع آموزش و پرورش و ارشاد و تعلیم و تربیت میخواهد. پس براى جامعهای كه بخواهد ایمانش محفوظ باشد باید این دستگاههای تعلیم و تربیت كه هم شامل مدارس و دانشگاهها و امثال اینها میشود، هم شامل حوزههای علمیه میشود، هم زمینههای فرهنگیای كه امروز به وزارت ارشاد وابسته است و چیزهایى از این قبیل، یعنى تعلیم و تربیت رسمى و غیررسمى، باید بهگونهای باشد كه زمینه ارتقاى علمى مردم را فراهم كند و عقایدشان را بهتر اثبات كنند. چه وقت چنین چیزی میشود؟ آن وقتى كه در برنامههای آموزشى، چنین هدفى در نظر گرفته شود؛ کتابها بهگونهای نوشته شود كه عقاید را تقویت كند نه تضعیف. بههرحال این یك كار است، كارى كه انبیا همیشه انجام میدادند که در بین مردم میآمدند و اعتقادات حقه را القاء میکردند، اگر كسى سؤالى میکرد برای او توضیح میدادند و اگر هم دلیلى میخواست دلیل اقامه میکردند.
آن جنبه سلبیاش هم پاسخ به شبهات بود. اینهمه مجالس مناظراتى كه تشكیل میشد، حتى در زمان خود پیغمبر اكرم و امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیهما، البته آنوقتها ساده بود و فرصت اینكه مناظراتی با ادیان مختلف به طور گسترده انجام بگیرد نبود ولى بعد در زمان امام صادق و کمکم تا زمان امام رضاصلواتاللهعلیهما اینها بسیار توسعه پیدا كرد و جلسات زیادى براى بحث و مناظره با ارباب ادیان تشکیل میشد. آنها میآمدند شبهاتشان را القاء میکردند، دلایلش را میگفتند و ائمه معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین به آنها پاسخ میدادند. ما حتی یك مورد نداریم كه یكى از ائمه اطهار مناظرهای با ارباب ادیان انجام داده باشند و طرف، پاسخ قانعکننده و کوبندهای دریافت نكرده باشد و دیگر حرفى براى گفتن داشته باشد؛ بلكه برعكس؛ اینها وقتى این جوابها را میشنیدند انگشت حیرت به دندان میگرفتند و میگفتند این آدمیزاد است یا فرشته است؟! اینهمه وسعت معلومات! اینهمه عمق علوم و معارف!
بههرحال این یك كارى بود كه انبیا و ائمه هم در جهت تقویت ایمان مردم و هم در جهت جلوگیرى از شبهات و شكوك انجام میدادند؛ اما آیا همیشه در انجام این كار آزاد بودند و راحت میتوانستند این كار را انجام بدهند؟! در بسیارى از موارد، معمولاً حکومتها با اینها كارى نداشتند؛ مگر در دو صورت؛ یكى اینكه پیروزى اینها در بحثها بر مخالفان و طرفهای بحثشان باعث این میشد كه در بین مردم یك جایگاه ویژهای پیدا كنند، مردم به آنها علاقهمند شوند و این زمینهای بشود براى اینكه امامتشان را بپذیرند. از این میترسیدند. دلشان نمیخواست اینها در مقام مناظره، كارشان آنچنان گُل كند كه مردم وقتى میفهمند مایه اعجابشان بشود، سر تعظیم فرود بیاورند و بفهمند که اینها صلاحیت امامت را دارند. این بود كه دستگاه سیاست اموى و عباسى گاهى در اینگونه موارد كارشكنى میکردند و نمیگذاشتند كه زمینه براى ظهور علوم و معارف اهلبیت فراهم شود.
گاهى به خاطر شرایطى مجبور میشدند به برگزاری این جلسات تن بدهند، به خصوص در زمان مأمون كه سیاستش این بود كه خودش را طرفدار اهلبیت نشان بدهد و به این وسیله در مردم ایران و به خصوص خراسان جایى پیدا كند تا مردمى كه علاقهمند به اهلبیت هستند سلطنت او را بپذیرند؛ عدو شود سبب خیر، گر خدا خواهد؛ او زمینههایى فراهم میکرد براى اینكه جلسات بحثى تشكیل شود و آنجا مقامات علمى امام رضاصلواتاللهعلیه براى مردم جهان روشن شود.
یكى دیگر از مواردى كه دولتها نمیخواستند رجال الهى، انبیا و اولیا و ائمه معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین در نشر علوم و معارف، موفق باشند آنجایى بود كه این خطر را براى آنها داشت كه این موجب گرایش مردم به آنها بشود و فردا بگویند اینها صلاحیت امامت را دارند نه شما. این نگرانی گاهى زمینه این کارشکنیها میشد ولى اینها بیشتر به علت دیگری بود؛ به این علت بود كه اگر همه معارف اسلام، كما هو حقه، براى مردم بیان میشد، مستقیماً از خود آنها میفهمیدند كه ائمه اهلبیت باید امام باشند، حكومت باید در دست آنها باید باشد و دیگران غاصب هستند و صلاحیت حكومت بر مردم را ندارند. از جمله اینكه آنها میخواستند در سایه قدرت حكومت، به هوسهای خودشان برسند، هوسهایی كه با احكام شرع نمیساخت؛ میگسارى، قماربازى، فحشا، استفاده از مجالس رقص و غنا؛ كه اینها در دربار خلفا چیزهاى شایعى بود. اگر همه مردم میدانستند كه اینها واقعاً حرام است و اینها نباید بشود و اینها شأن حاكم اسلامى نیست براى آنها مشكل میشد و دشمن زیادی پیدا میکردند؛ و بهطورکلی همه آنچه میتواند در اختیار حاكم قرار بگیرد که عمدتاً اموال مسلمین است؛ انفال، خمس، زكات، صدقات، خراج، كه باب زیادى بود و درآمدهاى بسیار فراوانى در صدر اسلام داشت. درآمدهاى خراج و مقاسمه بسیار زیاد بود. بیتالمال عمدتاً همین خراجها بود. اینها دلشان میخواست این اموال در اختیار خودشان باشد و به هر کسی كه میخواهند بذل و بخشش كنند. طبعاً هم به آنهایی كه از اطرافیان خودشان بودند و حمایتشان میکردند؛ مثل بعضى از سیاستمداران امروز که فكر میکنند وقتى كه مثلاً رئیسجمهور میشوند دیگر اختیار همه اموال براى آنهاست؛ اینکه مردم به آنها رأى دادند یعنى اموالشان را در اختیارشان گذاشتهاند، یعنى هر كار که میخواهید بكنید دیگر، همه اموال ما در اختیار شماست! آنها هم فكر میکردند وقتى خلیفه میشوند دیگر همه اموال مسلمانها براى آنهاست، هر كارى بخواهند میتوانند با آن اموال بكنند، مسئولیتى ندارند که ریختوپاش بشود و صرف چه امورى بشود و صرف چگونه جشنها و جشنوارههایی بشود؛ آنها برایشان مهم نیست؛ مردم به ما رأى دادند دیگر، اختیار اموال مردم دست ماست و كسى حق ندارد چیزى بگوید.
براى اینكه بتوانند هر جورى که دلشان میخواهد در اموال مردم رفتار كنند، به هر كه میخواهند بذل و بخشش كنند و هوسهای خودشان را از هر راهى كه دلشان میخواهد ارضاء كنند سعى میکردند بگویند احكام سیاسى و اجتماعى اسلام در اختیار ماست. حالا اگر عالمانى هم هستند و ائمه اهلبیت را به عنوان عالمانى معرفى كنند خیلى ابایى نداشتند؛ چارهای هم نداشتند. وقتى گیر میکردند چارهای نداشتند که درِ خانه آنها بیایند؛ ولى از یك طرف نیاز به علوم آنها و از یك طرف ترس از اینكه گسترش محبوبیت آنها در مردم باعث این بشود که به خیال خود آنها، طمع در خلافت پیدا كنند این بود كه سعى میکردند مسائل اسلامى را دو دسته كنند؛ یك دسته را بگویند مسائل شخصى است، نماز است، روزه است، غسل است، تیمم است؛ ائمه در خصوص اینها آزاد باشند و هر چه میخواهند بگویند. البته همینها را هم خیلى بهآسانی آزاد نمیگذاشتند ولى خیلى هم سختگیری نمیکردند؛ اما آنجایى كه پاى مسائل اقتصادى و اجتماعى در كار میآمد كه با سلطنت آنها، با حكومت آنها، با اغراض آنها و با هوسهای آنها تصادم پیدا میکرد آنها را اجازه نمیدادند كه ائمه بتوانند حقایق را بهگونهای بیان كنند كه اسباب زحمت براى اینها شود.
این بود كه از روز اول رحلت پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله این نظریه تفكیك دین از سیاست، عملاً اجرا شد. همه شما میدانید که هفتاد روز قبل از وفات پیغمبرصلیاللهعلیهوآله قضیه غدیر اتفاق افتاده بود؛ تنها هفتاد روز قبل! دو ماه و ده روز قبل! از روز غدیر تا رحلت پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله که در اواخر صَفر اتفاق افتاد تنها هفتاد روز فاصله بود؛ ده، دوازده روز از ماه ذیالحجه و ماههای محرّم و صفر. خیلى بعید است كه مردم، همه آن كسانى كه آن جا بودند این واقعه را فراموش كرده باشند؛ این جملهای را كه خلیفه دوم در آن روز گفت که بَخٍّ بَخٍّ لَكَ یابْنَ اَبیطالِب! اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُسْلِم؛[10] بعید است که همه اینها فراموش بشود و بعد از هفتاد روز بگویند هان! حالا چه كسى باید رئیس باشد؟! چه كسى باید جانشین پیغمبر باشد؟! یعنى القاء كردند كه این مسئله جانشینی پیغمبر مسئله ریاست دنیوى است و باید انتخابات شود و مردم باید با هم رأى بدهند و توافق كنند كه چه كسى جانشین پیغمبر باشد. ریشه تفكیك دین از سیاست، در سقیفه گذاشته شد. البته آنوقتها اسم سكولاریسم را بلد نبودند بگویند. این اصطلاح جدیداً درست شده اما مصداق سكولاریسم در سقیفه تحقق پیدا كرد.
بذر سکولاریسم در سقیفه پاشیده شد، بعدها کمکم رشد پیدا كرد و كار به جایى رسید كه خلفایى كه به نام جانشینى پیغمبر بر اریكه قدرت تكیه میزدند رسماً و علناً شراب میخوردند و مست میکردند! حالا یك وقت یك كسى یك نصف استكانى یك جایى زهرمار میکند آن هم از یك شراب رقیقى، ولی اینها بهگونهای مست میکردند كه نمیفهمیدند چه میگویند! بعضى از خلفاى آنها مست میکردند و شروع به تیراندازى میکردند؛ قرآن را هدف گذاشته بود و نشانهگیری میکرد که به قرآن تیر بزند! جانشین پیغمبر! صبح به حالت مستى آمد نماز بخواند، نماز صبح را چهار ركعت خواند! بعد مردم گفتند آقا! نماز صبح دو ركعت بود، شما چهار ركعت خواندید! گفت امروز سرخوش بودم، اگر میخواهید بیشتر هم برایتان بخوانم! و این چیزى نبود كه مخفى باشد. مردم پشت سر خلیفه مست، نماز صبح را چهار ركعت میخواندند! اگر این وضع ادامه پیدا میکرد کمکم به كجا میرسید؟!
اگر یك كسى میخواست با اینها مخالفت كند، اگر بگوید نماز صبح دو ركعت است، اشكالى ندارد؛ اگر بگوید شك بین سه و چهار را چه كار باید بكنید این اصطكاكى با اینها ندارد اما اگر بگوید شرابخوار را حتماً باید تازیانه زد، كسى كه مرتكب فحشاء میشود را باید مجازاتش كرد، فردا خود خلیفه كه این غلطها را كرده بود را چه كار باید بكنند؟! آنها دلشان میخواست آزادانه هر غلطى که میخواهند بكنند ولی خواست آنها با این احكام اسلام جور درنمیآمد.
علت اینكه آنها با اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین مخالفت میکردند عمدتاً در اینگونه مسائل بود؛ یعنى بیان آن مطالبى كه یا مربوط به عقاید است و این عقاید با خلافت آنها نمیسازد و یا مربوط به احكامى است كه اینها میخواهند مخالفش را عمل كنند و آنوقت تنها در خودشان كه نبود، دار و دستهشان هم بودند، وكلا و وزرا هم بودند، بادمجان دور قاب چینها هم بودند، رقاصهایی كه میآمدند رقص میکردند هم بودند؛ البته آن وقت رقاص از ارمنستان نمیآوردند ولى خیلیها بودند كه در داخل همانجا رقاصه بودند، بعضیهایشان هم سابقه مسیحیت داشتند و آنها را از بلاد كفر میآوردند؛ شاید از ارمنستان هم بوده، چه عرض كنم!
بههرحال این مسائل را میخواستند علنى باشد، چیزى هم نبود كه بشود یك جایى مخفى كنند و كسى سر درنیاورد؛ هر روز و هر شب بساط آشكار و علنى بود. مردمِ دیگر هم براى اینكه از آنها تبعیت كنند باید همرنگشان باشند تا بین چنین خلیفهای با آن كسانى كه چنین كارهایى را انجام میدهند سنخیت باشد. اكثریت مردم هم از اینكه بتوانند از این كارها بكنند كه بدشان نمیآمد. مخصوصاً نسلهای جدیدى كه هنوز ایمانشان محكم نشده بود، كلامى از پیغمبر نشنیده بودند، نوجوانهایی بودند كه تازه سركار آمده بودند، غریزه حیوانى در آنها سركش و قوى بود، دلشان میخواست از انواع تمتعات استفاده كنند ولی شرع اجازه نمیداد؛ وقتى خود خلیفه وقت مرتكب میشود آنها هم دیگر مشكلى نمیبینند.
یكى هم در مسئله اموال؛ هنوز چهل سال از وفات پیغمبر نگذشته، كسانى از اصحاب پیغمبر، از شخصیتهای مهم، آنقدر ثروت جمع كرده بودند كه وقتى میخواستند ثروتشان را تقسیم كنند شمشهای طلا را با تبر میشکستند و تقسیم میکردند! دیگر صحبت ترازو و قیراط و یك گرم، دو گرم طلا نبود؛ اینها آنقدر شمشهای طلا اندوخته بودند كه شمشهای طلا را با تبر میشکستند و بین ورثه تقسیم میکردند! مردمى این چیزها را دوست میداشتند، حالا امامى بیاید بگوید من اجازه نمیدهم شما در نور چراغى كه از بیتالمال روشن کردهام حرف خصوصى بزنید، آن چراغ خاموش را كند و یك شمع دیگر بیاورد روشن كند و بگوید این شمع خودم است، حالا بنشین صحبت كن! ببین تفاوت راه از كجاست تا به كجا؟! آنها بیتالمال را آنقدر چاپیدهاند و به صورت شمشهای طلا درآوردهاند كه با تبر باید بشكنند. اگر بخواهیم نمونه آن را در این زمان بگوییم باید بگوییم آنقدر چپاول و رانتخواری كرده كه شخصاً میآید بانك ایجاد میکند. به یك نهادى با ثروت كلان، اجازه تأسیس بانك نمیدهند و میگویند ثروت تو كافى نیست اما یك شخص كه چندى مسئولیتى در كشور داشته شخصاً میآید در كشور بانك تأسیس میکند كه سرمایه شخصیاش است؛ این پولها از كجا میآید؟! از كجا آمده است؟!
امام حسینعلیهالسلام میخواهد در مقابل اینها قیام كند؛ چه كار كند؟! بعد از شهادت حضرت علىعلیهالسلام و در زمان امامت امام حسنعلیهالسلام و بعدها بسیار خون دل خورد؛ البته اگر امام حسینعلیهالسلام هم جاى امام حسنعلیهالسلام بود همان كار را میکرد. یك وقت باز اشتباه نشود. اینها وظیفه شخصى علیحدهای داشتند. زمان امام حسنعلیهالسلام هر امام دیگرى هم بود میبایست همان كار را بكند كه امام حسنعلیهالسلام كرد. وظیفه این بود؛ ولى چقدر باید خون دل بخورد و صبر كند تا مصالح اسلام حفظ شود! تا اینکه امام حسنعلیهالسلام هم به شهادت رسید. بعد از امام حسنعلیهالسلام، امام حسینعلیهالسلام سالهای طولانى در مدینه زندگى كرد. هر روز میشنید كه امامهای جماعت، به اصطلاح امامجمعهها، سر منبر، پدرش را لعن میکنند! خون جگر میخورد و كارى نمیتوانست انجام دهد.
البته نه اینکه كارى نمیتوانست، بلکه كارهایى میکرد که حالا فرصت این نیست كه من عرض كنم؛ از جمله اینکه سیدالشهداصلواتاللهعلیه در این مدت، فعالیتهای زیرزمینى داشت و به اصحابى كه از پیغمبرصلیاللهعلیهوآله مانده بود و همه را میشناخت یا به كسانى كه فیالجمله لیاقتى داشتند پیام و نامه میفرستاد و با آنها ارتباط برقرار میکرد. مخصوصاً در ایام حج فرصت را غنیمت میشمرد و به صورت خصوصى با مسلمانها تماس میگرفت، براى آنها صحبت میکرد، ارشادشان میکرد، مشكلات جامعه و خطرى كه اسلام را تهدید میکرد را بیان میفرمود. بعضى از گفتگوهایى كه امام حسینعلیهالسلام قبل از قیامشان با مردم، با نخبهها و با علما انجام دادند نقل شده و در کتابهای حدیث ما و در کتابهای تاریخ ما مضبوط است. خلاصه، كادر سازى میکرد؛ ولى چقدر موفقیت داشت؟! شرایط اجتماعى بهگونهای بود كه اینگونه فعالیتهای شخصى، محرمانه و زیرزمینى، پاسخ آن فعالیتهای شیطانى دستگاه معاویه را نمیداد.
بالاخره كار به آنجا رسید كه معاویه تصمیم گرفت براى یزید هم بیعت بگیرد. این یك داستانى است كه همه میدانید و منتهى شد به اینكه حضرت براى قیام تصمیم بگیرد. منظورم بیان اینها نبود، اینها داستانهای تاریخى است و شما دهها و صدها بار شنیدهاید، شاید همه شما بیشتر از من هم بدانید؛ آن نکتهای را که من میخواهم بگویم این است كه امام حسینعلیهالسلام در این قیامش چه كار میخواست بكند؟ میخواست لشكركشى كند و با ابن زیاد و یزید و اینها بجنگد؟ میخواست این كارها را بكند؟ خب امام حسینعلیهالسلام سالها مردم را آزموده بود، میدانست اینها چه جورى هستند؛ آنقدر بحث كرده بود و پیغام داده بود و تأثیرى نمیکرد. میدانست که این مردم با پدرش علىعلیهالسلام چه كار كردند، با برادرش امام حسنعلیهالسلام چه كار كردند، با اینكه آن زمانها هنوز اصحاب پیغمبرصلیاللهعلیهوآله بودند، هنوز مردم به عهد پیغمبرصلیاللهعلیهوآله نزدیکتر بودند و كمتر گمراه شده بودند، در عین حال دید که همین مردم با علىعلیهالسلام چه كار كردند و لذا امید اینكه لشكرى ترتیب بدهد و با یزید بجنگد هیچ توجیه عادى نداشت. فكر نمیکنم هیچ شخصى به فكر چنین كارى بیفتد. این بود كه اگر ما فكر كنیم كه امام حسینعلیهالسلام براى گرفتن حكومت به فكر لشكركشى افتاد كه بیاید بجنگد تا حكومت را بگیرد خیلى فكر خامى است. یك كسى این حرف را میزند كه اصلاً از تاریخ صدر اسلام آگاهى نداشته باشد؛ و بالاخره با همه تمهیداتى كه شد، مگر چند نفر با امام حسینعلیهالسلام آمدند؟! تا اینكه مسلم را فرستاد آن هم به تقاضاى خودشان. بعد هم با شرایطى از خود مكه كسانى را دعوت كرد و به همراه خودش آورد. در بین راه كسانى را دید، آنها را دعوت كرد كه به همراهش بیایند. آخرش وقتى به كربلا رسیدند چند نفر بودند؟ فرض كنید هزار نفر بودند. با لشكر صد و بیست هزار نفری كه اقلش را سی هزار نفر گفتهاند چه جنگى میشد انجام بدهند؟! تازه از این هزار نفر چقدرشان مانده بودند؟! در مثل همچو شبى چند نفر اطراف امام حسینعلیهالسلام باقى مانده بودند؟! با مجموع برادران، فرزندان، برادر زادگان و اصحابش، همه هفتاد و دو نفر یا اندكى بیشتر بودند. آن وقت میخواست اینها بیایند لشكركشى كنند و بروند با آنها بجنگند؛ یعنى جهاد كنند؟! پس نقشه اینکه جنگ كند تا پیروز شود و حكومت را بگیرد این چیزى نیست كه با شواهد تاریخى سازگار باشد. پس امام حسینعلیهالسلام میخواست چه كار كند؟!
گفتیم براى اینكه ایمان از مردم گرفته شود دو راه وجود دارد؛ یكى اینكه شبهاتى را در بین مردم رایج كنند، شكوكى در دلها به وجود بیاید که در ایمانشان شك پیدا كنند و این شك هم کمکم مبدل به قطع به خلاف شود. یكى هم اینکه زمینه عملى را بهگونهای فراهم كنند كه مردم به گناه عادت كنند تا دیگر علاقهای به ایمان و متعلَّقات ایمان نداشته باشند؛ و این كارى بود كه در زمان معاویه به قدر كافى انجام گرفته بود. معاویه با سیاستهای شیطنتآمیزی كه داشت كه او را داهیه عرب نامیده بودند آنقدر تبلیغات كرده بود كه اعتقادات مردم بهخصوص نسبت به مسئله امامت و خلافت بسیار سست شده بود. در عمل هم آنقدر رشوه داده بود و آنقدر شرایط گناه را در شهرها فراهم كرده بود و نسبت به عمّالش، آنهایی كه جنایتكار و بیبندوبار بودند آنقدر با سهولت و با تسامح و با تولرانس رفتار میکرد و نسبت به آنها هیچ سختگیری نمیکرد که زمینه براى تجاوز و ستم بر پیروان علىعلیهالسلام در همه جا فراهم شده بود و دوستان خالص على را در هر جا میدیدند شناسایى میکردند و آنها را ترور میکردند. امام حسینعلیهالسلام در این شرایط چه كار كند؟! جنگیدن براى پیروز شدن در جنگ، امكان عقلایى ندارد و بنا هم نیست كه این كارها با معجزه انجام بگیرد. اگر بنا بود كه همه چیز با معجزه خدا انجام بگیرد آن آیه قرآن میفرماید اگر ما میخواستیم مردم بى اختیار خودشان ایمان بیاورند إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ؛[11] اگر بنا بود مردم را بهزور وادار كنیم که ایمان بیاورند، از آسمان یك آیتى نازل میکردیم تا در مقابل آن خاضع شوند و گردنشان خم شود و نتوانند كفر بورزند؛ فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ. بنا بر این نبود؛ بنا بر این بود كه از اسباب عادى استفاده شود تا مردم با اختیار و انتخاب خودشان ایمان بیاورند یا ایمانشان را حفظ كنند و به وظایفشان عمل كنند.
شرایط عادى براى جنگیدن با یزید فراهم نبود، مخصوصاً با هفتاد نفر، در مقابل لشكر سی هزار نفرى! آنچه در اسلام براى مقابله كفر و ایمان تجویز شده بود حداكثر ده برابر بود. آن هم در صدر اسلام بود؛ إِنْ یكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ؛[12] بعدها به این صورت تجویز شد که اگر شما ده نفر باشید در مقابل بیست نفر و اگر صد نفر باشید در مقابل دویست نفر؛ الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیكُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ یغْلِبُوا مِائَتَینِ وَإِنْ یكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ یغْلِبُوا أَلْفَینِ بِإِذْنِ اللَّهِ؛ اما اینکه هفتاد نفر در مقابل سی هزار نفر! این جنگ نبود، این فداكارى بود، این یك نوع استشهاد بود؛ براى چه؟
حضرت براى اینكه توطئههای معاویه را، چه آنچه در زمینه اعتقادات مردم شده بود و اعتقادات مردم سست شده بود و چه در زمینه ترویج فحشا و فساد اجتماعى، اینها را خنثى كند، یك نفرى چه كار میتوانست بكند؟! ولی ایشان با یك جمع فرض كنید هفتاد نفری كارى كرد كه در تاریخ، بینظیر بود و دیگر امكان اتفاقی شبیه آن بسیار بعید است؛ یعنى ما خبر داریم كه نمیشود، منتها ما علم غیب نداریم، نمیشود یعنى استحاله عقلى ندارد، اما میدانیم هم که عملاً چنین چیزى اتفاق نخواهد افتاد كه یك نفر بتواند با خانواده خودش، در مقابل انبوهى از قدرتهای نظامى، از قدرت مالى، از قدرت تبلیغاتى، از شعرا، از ثروتاندوزان، از سیاستمداران، در مقابل همه اینها یکتنه قیام كند و پیروز شود، جز كارى كه سیدالشهداصلواتاللهعلیه كرد هیچ كار دیگرى نمیشد کرد.
البته ایشان شروع به جنگ نكرد و اقدام ایشان به صورت دفاع بود ولى میدانست که سرنوشتش چیست و جلوتر هم فرموده بود كه كَأَنِّی بِأَوْصَالِی تَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ؛[13] آگاهانه اقدام به این کار كرد براى اینكه میدانست بقاى اسلام در گروى این است؛ چرا؟! چگونه؟! نه اینكه خدا اراده كرده که او كشته بشود، از آن طرف هم جزایش را این قرار داده كه دوستانش به بهشت بروند؛ نه بابا! مسئله به این سادگى نیست؛ بین رفتار سیدالشهدا و نتیجهای كه براى بقاى اسلام و هدایت انسانها داشت یک رابطه تكوینى و رابطه معقول هست.
در زیارت اربعین به این مطلب اشاره شده است؛ وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیكَ لِیسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَیرَةِ الضَّلالَة؛ دیشب گفتیم وصیت پنجم پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله به امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه چه بود؟ بَذْلُكَ مَالَكَ وَ دَمَكَ دُونَ دِینِكَ؛ كلمه بذل را به كار برده بود، خونت را براى حفظ دین بذل كن! اینجا هم در این زیارت میخوانیم که بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیكَ؛ سیدالشهداصلواتاللهعلیه خون قلبش را بذل كرد؛ كه چه بشود؟ لِیسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَیرَةِ الضَّلالَة؛ مردم گمراه شده بودند، در جهل فرو رفته بودند، تبلیغات سوء آنچنان به صورت فراگیر در مردم اثر گذاشته بود كه مردم راه را گم كرده بودند، نمیدانستند حق كدام است و باطل كدام است. این كارى كه امام حسینعلیهالسلام كرد، با یك كار در یک روز عاشورا، همه طلسمها را شكست، همه سحر و افسونهای بنیامیه را باطل كرد و همه فهمیدند كه این كار، این بیرحمی، این عهدشكنى، این نامردمى، این فجایعى كه كفار هم قبل از اسلام مرتكب نشده بودند و بعد از این هم نمونهاش در تاریخ ثابت نشده است، همه فهمیدند كه این كار، کار جانشین پیغمبرصلیاللهعلیهوآله نیست، آن هم با فرزند و دختران پیغمبر!
امام حسینعلیهالسلام این كار را كرد تا رفع جهل و حیرت از مردم بكند؛ لِیسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَیرَةِ الضَّلالَة. آفرین به آن كسى كه این طرح را درانداخت! این کار چیزی جز الهام الهى نیست. چه كسى به عقلش میرسید كه با این كار میشود تمام این رشتهها را پنبه كرد، همه این فریبکاریها را بر باد داد و دستگاه بنیامیه را رسوا كرد؟!
حضرت كارى كرد كه امروز بعد از 1400 سال هنوز نتوانستهاند کوچکترین خدشهای به این كار وارد كنند. همه چیز را زیر سؤال بردند، در همه چیز تشكیك كردند، در غدیر هم تشكیك كردند، وقتى اصلش را نتوانستند انكار كنند در مفهومش تشكیك كردند، حتى كار به جایى رسید كه در کشور ما هم بعضیها گفتند مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ یعنى هر كس که من دوستش هستم! در آنها توانستند تشكیك كنند اما كسى نتوانست درباره قضیه عاشورا تشكیك كند؛ دوست و دشمن، مؤمن و كافر، مسلمان و غیرمسلمان، همه فهمیدند که این تنها خونى است كه از روى مظلومیت و براى دفاع از عقیده و ایمان و براى نجات مردم ریخته شده است و همه در مقابلش سر تعظیم فرود آوردند؛ نه اینكه خدا گفت امام حسین باید برود آنجا كشته بشود، من هم دوستانش را شفاعت میکنم و آنها را نجات میدهم؛ چه ربطى دارد؟! هیچى، خدا خواسته؛ نه عزیز من! كار خدا بیحکمت و بیحساب نیست. آنجور تفكر، این مطلب را القاء میکند که این یك وظیفه شخصى براى امام حسینعلیهالسلام بود و به دیگران ربطى ندارد؛ اما اینجور تفكر باعث این میشود كه این كار، ذو مراتب باشد یعنی اگر عین آن شرایط براى هر كس دیگرى هم كه دلسوز اسلام باشد فراهم شد باید همین كار را بكند و اگر به آن شدت نبود مراتب نازلترش را انجام دهد.
ممكن است روزى عالمى حاضر باشد براى اینكه عقاید اسلامى محفوظ بماند جانش را بدهد. من عقیدهام این است كه مرحوم استاد شهید مطهرىرضواناللهعلیه ظن قوى داشت كه به دست نادانان به شهادت خواهد رسید و این را از خدا خواسته بود؛ این هم وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیكَ لِیسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَیرَةِ الضَّلالَة است. این راه سیدالشهداصلواتاللهعلیه است. راهى هم كه امام امت در بیش از چهل سال قبل شروع كرد الهام گرفته از راه سیدالشهداصلواتاللهعلیه است؛ فرمود من براى اسلام احساس خطر میکنم! ما سینهمان را براى سرنیزههای شما آماده کردهایم! فرمود امروز تقیه حرام است وَلو بَلَغَ مَا بَلَغَ. این درس از مكتب حسینعلیهالسلام گرفته شد. اگر این كار نشده بود، امروز من و شما یا از اسلام و تشیع خبرى نداشتیم و یا جرأت اظهارش را نداشتیم. ما آنچه داریم به بركت خونهای شهدایمان است.
پروردگارا! تو را به خون امام حسینعلیهالسلام قسم میدهیم، شهیدان راه انقلاب و شهیدان دفاع مقدس را امشب سر سفره سیدالشهداصلواتاللهعلیه میهمان قرار ده!
آنها را با شهداى كربلا محشور بفرما!
روح امام راحل را با انبیا، اولیا و با سیدالشهداصلواتاللهعلیه محشور بفرما!
سایه مقام معظم رهبرى و همه كسانى كه در راه حفظ دستاوردهاى اسلام و انقلاب تلاش میکنند را مستدام بدار!
عاقبت ما ختم به خیر بفرما!
مرگ ما را شهادت در راه خودت قرار ده!
وصل على محمد و آله الطاهرین
[1]. انبیا، 23.
[2]. نهجالبلاغه، ح 373.
[3]. نساء، 84.
[4]. انفال، 66.
[5]. احزاب، 50.
[6]. اسراء، 102.
[7]. نمل، 14.
[8]. فاطر، 10.
[9]. روم، 10.
[10]. غرر الأخبار و درر الآثار فی مناقب أبی الائمة الأطهار علی علیه السلام، ج ۱، ص ۳۴۹.
[11]. شعرا، 4.
[12]. انفال، 65.
[13]. عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج ۱۷، ص ۲۱۶.