جلسه اول؛ زنده کردن احکام اجتماعی اسلام؛ فلسفه قیام عاشورا

حسینیه شهدای قم؛ شب تاسوعا
تاریخ: 
جمعه, 30 بهمن, 1383

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

السَّلامُ عَلَیكَ یا أَبا عَبْدِاللّٰهِ وَعَلَى الْأَرْواحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنائِكَ، عَلَیكَ مِنِّی سَلامُ اللّٰهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَبَقِی اللَّیلُ وَالنَّهارُ.

تقدیم به روح ملكوتى امام راحل‌‌‌‌‌‌‌‌رضوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه و شهداى والامقام اسلام صلواتى اهدا بفرمائید.

در این مجالس كه هزاران بركت بر آن مترتب می‌‌‌‌شود، یكى از برکاتش همین است كه فرصتى پیدا می‌‌‌‌شود كه دوستداران سیدالشهدا و اهل‌‌‌‌بیت‌‌‌‌‌‌‌‌صلوات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اجمعين بیشتر با معارف اهل‌‌‌‌بیت آشنا شوند. الحمدلله مردم ما توفیق اداى وظیفه ارادت نسبت به اهل‌‌‌‌بیت‌‌‌‌‌‌‌‌صلوات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اجمعين مخصوصاً حضرت اباعبدالله الحسین‌‌‌‌‌‌‌‌سلام‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌علی‌‌‌‌‌‌‌‌اهل‌‌‌‌‌‌‌‌بیته را دارند و وظیفه عزادارى و ارادتشان را به‌‌‌‌خوبی انجام می‌‌‌‌دهند و الحمدلله این مراسم هر سال بهتر، باشکوه‌‌‌‌تر و گسترده‌‌‌‌تر برگزار می‌‌‌‌شود و ای‌‌‌‌کاش اسم ما هم جزو طومار این عزاداران ثبت شود؛ اما در این فرصت‌‌‌‌ها آنچه از امثال بنده‌‌‌‌ای که توان جسمی برای انجام بعضی از خدمات را ندارم برمی‌‌‌‌آید این است كه اگر چیزى از مكتب اهل‌‌‌‌بیت‌‌‌‌‌‌‌‌صلوات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اجمعين یاد گرفته‌‌‌‌ام را به مناسبتى خدمت دوستداران اهل‌‌‌‌بیت‌‌‌‌‌‌‌‌صلوات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اجمعين عرضه كنم و چون بیشتر از یكى دو شب خدمت نمی‌‌‌‌رسم، امشب و اگر توفیق باشد فردا شب، بحث طولانی‌‌‌‌ای كه بخواهد چند جلسه در اطرافش بحث شود را نمی‌‌‌‌شود مطرح كرد؛ لذا سعى می‌‌‌‌کنم بحث‌‌‌‌های نسبتاً كوتاهى كه بشود در یك جلسه جمع‌‌‌‌وجور كرد را خدمت عزیزان عرضه كنم.

سفارش‌‌‌‌های پیغمبر اکرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله به امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام

به نظرم آمد یك حدیثى از پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله كه به عنوان سفارش‌‌‌‌هایی به امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌صلوات‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌ فرموده‌‌‌‌اند را مطرح كنم و روى بعضى از فقراتش كه با شرایط اجتماعى ما بیشتر ارتباط پیدا می‌‌‌‌کند یك مقدار تكیه كنم؛ كان فِی وَصیةِ النّبی‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله لِعلىّ‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام أن قال؛[1] منظور از این وصیت، وصیت قبل از مرگ نیست كه براى اموال و این حرف‌‌‌‌ها می‌‌‌‌کنند؛ وصیت یعنى سفارش. یكى از آن‌‌‌‌ها هم وصیتی است كه مربوط به اموال و امثال این‌‌‌‌هاست.

خود پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله و همین‌‌‌‌طور سائر ائمه‌‌‌‌‌‌‌‌صلوات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اجمعين و بزرگان، مواعظ و مطالب خیلى مهمى كه دوست داشتند مورد توجه فرزندان و دوستانشان قرار بگیرد را مرقوم می‌‌‌‌فرمودند و به عنوان وصیت در اختیار اهل‌‌‌‌بیتشان قرار می‌‌‌‌دادند. از جمله وصیت پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله به امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام است كه ظاهر كلام، مخصوصاً با قرائن بعضى از روایات دیگر، نشان‌‌‌‌دهنده این است كه این وصیت، شفاهاً انجام گرفته است.

شما خود این صحنه را مجسم كنید كه چه كسى به چه كسى می‌‌‌‌خواهد سفارش كند؛ پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله می‌‌‌‌خواهند به كسى سفارش كنند كه قطعاً در عالم، هیچ كس را به اندازه ایشان دوست نمی‌‌‌‌داشته‌‌‌‌اند و طبعاً آدم اگر یک كسى را بیش از همه دوست بدارد هر چه برای او عزیزتر و مهم‌‌‌‌تر است را به او می‌‌‌‌دهد؛ اگر سفارشى هم بخواهد بكند یا تجربه‌‌‌‌ای داشته باشد و بخواهد منتقل كند، آن تجربه نابش را و آن موعظه بسیار مهمش را به آن كسى می‌‌‌‌دهد كه بیشتر دوستش دارد. ما فكر نمی‌‌‌‌کنیم پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله كسى را در عالم به اندازه امیر‌‌‌‌‌‌‌‌المؤمنین و به اندازه فاطمه زهرا‌‌‌‌‌‌‌‌سلام‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌علیهما دوست داشته باشند.

حضرت بیاناتى را به عنوان وصیت براى امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام فرمودند؛ فرمودند: یا عَلِی! أُوصِیكَ فِی نَفْسِكَ بِخِصَالٍ فَاحْفَظْهَا عَنّی؛ یا على! من چند چیز را به تو نصیحت و سفارش می‌‌‌‌کنم كه این‌‌‌‌ها را رعایت كنى و حتماً به این‌‌‌‌ها اهمیت بدهى؛ این‌‌‌‌ها را حفظ كن و در عمل به آن‌‌‌‌ها دقت كن! فَاحْفَظْهَا عَنّی؛ به تعبیر خودمانى یعنى این مطلب را یك دستى نگیر! این مطلب را جدی بگیر!

در روایت مشابه آن هست كه وقتى حضرت این را به امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام فرمودند، ایشان عرض كردند كه یا رسول‌‌‌‌الله! دعا كنید كه خدا به من توفیق بدهد كه به این وصیت‌‌‌‌های شما عمل كنم. - ادب را ببینید! - حضرت هم قبل از این‌‌‌‌که آن مطالب را بیان بفرمایند اول دعا كردند كه اَللَّهُمَّ أَعِنْهُ؛ خدایا! على را یارى كن! كمك كن كه این نصیحت‌‌‌‌های من را عمل كند!

آدم باید حدس بزند که این مطالب چقدر باید مهم باشد كه مثل پیغمبرى به امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام سفارش می‌‌‌‌کند، ایشان درخواست می‌‌‌‌کنند كه دعا كنید خداوند توفیق عمل به آن را به من بدهد و حضرت قبل از این‌‌‌‌که این مطالب را بیان كنند اول دعا می‌‌‌‌کنند كه خدایا! على را یارى كن كه این مطالب را عمل كند!

آیا مثلاً ممكن است دعاى پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله در حق امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام مستجاب نشود؟! شما فكر می‌‌‌‌کنید پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله بعد از این‌‌‌‌که دعا فرمودند، چه سفارشی به على‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام کردند؟ ما خیلى باید آماده باشیم که ببینیم محتواى این وصیت چه بوده و به اندازه‌‌‌‌ای كه به على‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام و به پیغمبر‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله و به اسلام عشق می‌‌‌‌ورزیم و علاقه داریم، به این سفارش‌‌‌‌های پیغمبر‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله اهمیت بدهیم و ما هم این مطالب را جدی بگیریم. فقط این نباشد كه از یک گوش بشنویم و از گوش دیگر خارج شود. همین الآن قبل از این‌‌‌‌که بشنویم كه امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام چه وصیتى را از پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله دریافت كردند، تصمیم بگیریم که در حد توانمان به این سفارش‌‌‌‌ها عمل كنیم.

دروغ؛ کلید زشتی‌‌‌‌ها و پلیدی‌‌‌‌ها

وصیت اول؛ أَمَّا اَلْأُولَى فَالصِّدْقُ وَ لاَ تَخْرُجَنَّ مِنْ فِیكَ كَذِبَةٌ أَبَداً؛ یا على! اولین سفارش من به تو این است كه مبادا یك كلمه دروغ از دهانت خارج شود؛ لاَ تَخْرُجَنَّ مِنْ فِیكَ كَذِبَةٌ أَبَداً. مسئله بسیار مهمى است. اگر مطلبى از این مهم‌‌‌‌تر بود باور کنید پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله اول آن را بیان می‌‌‌‌فرمودند.

کلید بسیاری از بدبختی‌‌‌‌ها، اگر نگوییم عمده فسادهای فردی و اجتماعی، دروغ است. اینکه آدم بنا بگذارد که راست بگوید و هیچ وقت خلاف واقع اظهار نکند بسیاری از مشكلاتش حل می‌‌‌‌شود. داستان‌‌‌‌ها و بحث‌‌‌‌ها در این زمینه زیاد است و من نمی‌‌‌‌خواهم وارد آن‌‌‌‌ها بشوم. می‌‌‌‌خواهم زود به آن قسمتی برسم که بیشتر مورد حاجت ما در این زمان است. امیدواریم که مخصوصاً نوجوان‌‌‌‌ها و جوان‌‌‌‌ها كه هنوز به این مفاسد اخلاقى آلوده نشده‌‌‌‌اند و هنوز راحت می‌‌‌‌توانند تصمیم بگیرند، از حالا تصمیم بگیرند که زبانشان را به دروغ آلوده نكنند، ولو شوخى، ولو ساده باشد؛ شوخى آن هم زمینه را براى جدی آن فراهم می‌‌‌‌کند؛ ساده‌‌‌‌اش هم زمینه را براى مسائل مهم فراهم می‌‌‌‌کند. زبان وقتى عادت كرد که خلاف واقع بگوید دیگر حدومرزی نمی‌‌‌‌شناسد، دیگر نمی‌‌‌‌شود جلوی آن را گرفت، مگر این‌‌‌‌که از اول جلوی آن را بگیرند و مواظب باشند كه هیچ خلاف واقعی نگوید. اولین وصیت حضرت، راستى است. البته راستی یك مقدار كه گسترش پیدا كند راستى در عمل را هم شامل می‌‌‌‌شود كه بحث مفصلى است.

راستگویی و امانت‌‌‌‌داری؛ معیار ایمان

وَ اَلثَّانِیةُ اَلْوَرَعُ وَ لاَ تَجْتَرِئْ عَلَى خِیانَةٍ أَبَداً؛ دوم این‌‌‌‌که هیچ وقت درصدد خیانت و نادرستى برنیا!

این دو مطلب، یكى راستى و یكى درستى، تکیه‌‌‌‌کلام همه انبیاء خداست. درباره شیعیان هست كه فكر نكنید مؤمن را می‌‌‌‌شود با نماز زیاد، با عبادت زیاد و امثال این‌‌‌‌ها شناخت؛ حتى با سجده و ركوع طولانى. این‌‌‌‌ها علامت مؤمن واقعى نیست. ممكن است كسانى به سجده خیلی طولانى و نمازهاى طولانى و زیاد خواندن عادت كرده باشند. این‌‌‌‌ها خیلى دلیل بر این نمی‌‌‌‌شود كه این‌‌‌‌ها ایمان محكمى دارند. پرسیدند پس ما ایمان را از چه بشناسیم؟ گفتند از راستى و درستى؛ صِدْقِ اَلْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَةِ؛[2] علامت ایمان این است كه آدم، راستگو و درستكار باشد. این هم دومین وصیت.

ترس از خدا؛ راه رهایی از گناه

وصیت سوم؛ وَ اَلثَّالِثَةُ اَلْخَوْفُ مِنَ اَللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ كَأَنَّكَ تَرَاهُ؛ متأسفانه بعضى از مفاهیم هست كه دیگر در فرهنگ ما خیلى کم‌‌‌‌رنگ شده است. به لفظ گفته می‌‌‌‌شود اما حقیقتش خیلى كم پیدا می‌‌‌‌شود. یکی از این مفاهیم مفهوم ترس از خداست. ترس از خدا در حقیقت ترس از اعمال خود آدم است. خدا كه بی‌‌‌‌جهت كسى را عقاب نمی‌‌‌‌کند. وجودش هم كه عین فیاضیت و رحمت است؛ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛[3] پس از چه چیز او بترسند؟! ترس از خدا از این جهت است كه حکمت الهى اقتضا كند كه ما را یا در دنیا و یا در آخرت در مقابل اعمال بدمان مؤاخذه كند.

اختلاف و تفرقه؛ بزرگ‌‌‌‌ترین عذاب اجتماعی!

عذاب‌‌‌‌های الهى در دنیا مختلف است. عذاب فقط سیل و زلزله نیست. بزرگ‌‌‌‌ترین عذاب‌‌‌‌هایی كه هم در قرآن اشاره شده و هم در روایات، دوتا عذاب است كه یكى جنبه فردى دارد و یكى جنبه اجتماعى و ما به آن خیلى اهمیت نمی‌‌‌‌دهیم. جنبه اجتماعى آن یعنی عذابى كه خدا به یك جامعه می‌‌‌‌دهد ایجاد اختلاف در بین مردم است؛ أَوْ یلْبِسَكُمْ شِیعًا وَیذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ.[4] جامعه‌‌‌‌ای كه نسبت به احكام اسلامى قدردان نباشد، نسبت به حاكم اسلامى و نظام اسلامى شكرگزار نباشد، نسبت به ولى امر مسلمین وفادار نباشد مؤاخذه خواهد شد. مؤاخذه‌‌‌‌اش این است كه بینشان اختلاف ایجاد می‌‌‌‌شود، چنددستگی می‌‌‌‌شود، به جان هم می‌‌‌‌افتند، این علیه آن و آن علیه این اقدام می‌‌‌‌کند. كمترین ضررش هم این است كه همیشه درجا می‌‌‌‌زنند؛ یعنى نیروها صرف اصطكاك می‌‌‌‌شود و برآیند آن صفر می‌‌‌‌شود. این یکی هر چه توان دارد صرف می‌‌‌‌کند تا آن یكى را بكوبد؛ و آن یكى هم هر چه توان دارد صرف می‌‌‌‌کند تا این یكى را بكوبد؛ اما اینکه چه پیشرفتى حاصل شود، چیزى ته آن نمی‌‌‌‌ماند. قدرت‌‌‌‌ها صرف خورد كردن همدیگر می‌‌‌‌شود. این یكى از بزرگ‌‌‌‌ترین عذاب‌‌‌‌های الهى است كه در دنیا به یك جامعه‌‌‌‌ای نازل می‌‌‌‌شود و ما غافلیم و فكر می‌‌‌‌کنیم کثرت‌‌‌‌گرائی و تكثّر و وجود احزاب مختلف و به جان هم افتادن، این خیلى پیشرفت است و توسعه سیاسى است! وَهُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعًا؛[5] خیال می‌‌‌‌کنند خیلى هنر می‌‌‌‌کنند که ایجاد اختلاف می‌‌‌‌کنند و به اختلافات دامن می‌‌‌‌زنند! پول هم خرج می‌‌‌‌کنند براى این‌‌‌‌که حزب ایجاد شود تا علیه یكدیگر كار كنند، آن هم نه از كیسه شخصى و ارث پدری‌‌‌‌شان بلکه از كیسه بیت‌‌‌‌المال! چیزى كه باید صرف فقرا و صرف خانواده‌‌‌‌های شهدا شود صرف كسانى می‌‌‌‌شود كه حزب ایجاد می‌‌‌‌کنند و اسمش هم می‌‌‌‌شود توسعه سیاسى!

خدا این را عذاب می‌‌‌‌داند؛ جامعه‌‌‌‌ای كه به چنین پراکندگی‌‌‌‌ای مبتلا شوند و نیروهایشان علیه همدیگر به كار گرفته شود این‌‌‌‌ها مبتلا به عذاب خدا هستند و خودشان هم نمی‌‌‌‌فهمند. این یكى از عذاب‌‌‌‌های اجتماعى است که ما این را عذاب حساب نمی‌‌‌‌کنیم ولى قرآن این‌‌‌‌ها را از بزرگ‌‌‌‌ترین عذاب‌‌‌‌های دنیایى می‌‌‌‌داند.

عذاب محرومیت از لذت انس با خداوند متعال

یكى هم عذاب‌‌‌‌های فردى است كه ما آن را هیچ عذاب حساب نمی‌‌‌‌کنیم، شاید هم اصلاً از آن ناراحت نباشیم و شاید اصلاً فكر نكنیم که كمبودى هم داریم! و آن این است كه آدم از حضور خدا در صحنه زندگی‌‌‌‌اش غافل شود، از عبادت خدا لذت نبرد و از انس با خدا بهره‌‌‌‌مند نشود. ما خیال می‌‌‌‌کنیم نعمت همین است كه ارزانى بشود، همه خانه‌‌‌‌دار بشوند، جوان‌‌‌‌ها مشكلى نداشته باشند و بی‌‌‌‌کار نباشیم. فكر می‌‌‌‌کنیم نعمت همین‌‌‌‌هاست ولی غافلیم از این‌‌‌‌که یکی از بزرگ‌‌‌‌ترین نعمت‌‌‌‌های خدا به بنده‌‌‌‌اش این است كه بنده‌‌‌‌اش را با خودش مأنوس می‌‌‌‌کند؛ یاد خودش را به دلش می‌‌‌‌اندازد؛ از عبادت كردن خدا خسته نمی‌‌‌‌شود؛ از مناجات كردن با خدا لذت می‌‌‌‌برد؛ و از چیزهایى كه باور كردنش هم یك خورده مشكل است این است که از گریه كردن و سر سائیدن به آستان الهى و از مالیدن صورتش روى خاك لذت می‌‌‌‌برد! این نعمتى است كه خداوند به بعضى از بندگان می‌‌‌‌دهد. همه از آن بهره نمی‌‌‌‌برند.

وقتى خدا بخواهد انسانى را عقوبت فردى كند لذت عبادت را از او می‌‌‌‌گیرد. دیگر عبادت برای او سنگین می‌‌‌‌شود. دو ركعت نماز هم که می‌‌‌‌خواهد بخواند سنگین است و برای او سخت است، چه رسد به این‌‌‌‌که سحرخیزى كند و ساعت‌‌‌‌ها مشغول عبادت باشد آن‌‌‌‌گونه كه قرآن می‌‌‌‌خواهد؛ كَانُوا قَلِیلًا مِنَ اللَّیلِ مَا یهْجَعُونَ.[6]

قرآن، بهشتیان و اولیاء خدا در روز قیامت را این‌‌‌‌گونه وصف می‌‌‌‌فرماید که این‌‌‌‌ها در دنیا كه بودند شب‌‌‌‌ها كم می‌‌‌‌خوابیدند و اكثر شب را به عبادت خدا می‌‌‌‌پرداختند؛ كَانُوا قَلِیلًا مِنَ اللَّیلِ مَا یهْجَعُونَ * وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ یسْتَغْفِرُونَ؛ اما بسیارى از مردم از این نعمت محروم می‌‌‌‌شوند، لذتى نمی‌‌‌‌برند، براى نماز صبحشان هم به‌‌‌‌زور بلند می‌‌‌‌شوند. در تابستان كه شب‌‌‌‌ها كوتاه می‌‌‌‌شود، چه‌‌‌‌بسا گاهى نماز صبحشان را هم نزدیك آفتاب زدن می‌‌‌‌خوانند.

اما خدا از نعمت‌‌‌‌هایی كه به بعضى از بندگان می‌‌‌‌دهد این است كه توفیقشان می‌‌‌‌دهد كه شب‌‌‌‌ها ساعت‌‌‌‌ها سر به سجده بگذارند؛ وَمِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا؛[7] شبى دراز براى خدا سجده كن و تسبیح بگو! لَيْلًا طَوِيلًا. آن كسانى كه خدا این توفیق را به آن‌‌‌‌ها داده باشد نعمت بسیار بزرگى دارند. آن وقت دیگر به این نعمت‌‌‌‌ها و كمبودهاى دنیوى اعتنائى نمی‌‌‌‌کنند.

به‌‌‌‌هرحال این‌‌‌‌ها از عذاب‌‌‌‌های خداست. آن عذاب فردی‌‌‌‌اش كه توفیق عبادت و لذت مناجات با خدا از آدم گرفته می‌‌‌‌شود. عذاب اجتماعی‌‌‌‌اش هم وجود اختلافات و چنددستگی‌‌‌‌ها بین مردم است. در صورتى كه ما هیچ كدام از این‌‌‌‌ها را عذاب حساب نمی‌‌‌‌کنیم!

فرهنگ اسلامى اقتضا می‌‌‌‌کند كه ما به این عذاب‌‌‌‌ها بیشتر توجه داشته باشیم و به خدا پناه ببریم از این‌‌‌‌که مبتلا به چنین عذاب‌‌‌‌هایی بشویم و اگر خدایى نكرده مبتلا شده‌‌‌‌ایم، از خدا بخواهیم که این‌‌‌‌ها را رفع بفرماید. به‌‌‌‌هرحال پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله به امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام سفارش می‌‌‌‌کنند که خیلى از خدا بترس و این‌‌‌‌گونه باش که گویا همیشه او را می‌‌‌‌بینی؛ كَأَنَّكَ تَرَاهُ.

ارزش گریه از خوف خداوند متعال

خصلت چهارم؛ وَ اَلرَّابِعَةُ كَثْرَةُ اَلْبُكَاءِ مِنْ خَشْیةِ اَللَّهِ یُبْنَى لَكَ بِكُلِّ دَمْعَةٍ أَلْفُ بَیتٍ فِی اَلْجَنَّةِ؛ این‌‌‌‌که آدم از خوف خدا بترسد و احساس كند كه خدا حضور دارد و در حضور او گناه نكند و كارى كه نمی‌‌‌‌پسندد انجام ندهد یك حرف است. اگر این صفت در انسان رسوخ پیدا كرد و قوى شد، به دنبالش یك حالت خشیت، یك حالت خشوع و یك حالت نرمی‌‌‌‌ای در دل پیدا می‌‌‌‌شود كه باعث جارى شدن اشك می‌‌‌‌شود.

پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله به امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام سفارش می‌‌‌‌کنند كه خیلى از خشیت الهى گریه كن! یُبْنَى لَكَ بِكُلِّ دَمْعَةٍ أَلْفُ بَیتٍ فِی اَلْجَنَّةِ؛ خشیت همیشه از خوف عذاب نیست، از حیاء هم هست، از بریدگى و انقطاع هم هست، از احساس ضعف و عجز هم هست؛ حضرت می‌‌‌‌فرمایند یک قطره اشكى كه از چشم تو به خاطر خشیت الهى بریزد، خدا در مقابل هر قطره اشك، هزار خانه در بهشت براى تو بنا می‌‌‌‌کند.

متأسفانه وضع فرهنگى ما به‌‌‌‌گونه‌‌‌‌ای شده است كه این‌‌‌‌ها به گوش نوجوان‌‌‌‌ها و امثال این‌‌‌‌ها یك خورده سنگین می‌‌‌‌آید ولى به‌‌‌‌هرحال فراموش نكنیم كه این‌‌‌‌ها را پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله به امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام می‌‌‌‌فرمایند و سفارش هم می‌‌‌‌کنند كه على جان! مراقب باش که این‌‌‌‌ها از یادت نرود! این هم صفت چهارم؛ وَ اَلرَّابِعَةُ كَثْرَةُ اَلْبُكَاءِ مِنْ خَشْیةِ اَللَّهِ یُبْنَى لَكَ بِكُلِّ دَمْعَةٍ أَلْفُ بَیتٍ فِی اَلْجَنَّةِ؛ ان‌‌‌‌شاء‌‌‌‌الله خدا به گوینده و شنونده توفیق مرحمت بفرماید.

بذل مال و جان در راه دین

آن مسئله‌‌‌‌ای كه بیشتر می‌‌‌‌خواهم روى آن تكیه كنم این مسئله پنجم است؛ وَ اَلْخَامِسَةُ؛ سفارش و وصیت پنجمى كه پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله به امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام می‌‌‌‌فرمایند این است که وَ اَلْخَامِسَةُ بَذْلُكَ مَالَكَ وَ دَمَكَ دُونَ دِینِكَ؛ یا على! سفارش پنجم من این است که اول، مالت را و بعد، خونت را براى حفظ دینت بذل كن! بَذْلُكَ مَالَكَ وَ دَمَكَ دُونَ دِینِكَ. می‌‌‌‌خواهم یك مقدارى راجع به این توضیح بدهم.

یكى از ویژگی‌‌‌‌های مكتب تشیع كه از سیره اهل‌‌‌‌بیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صلوات‌‌‌‌الله‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌اجمعين استفاده می‌‌‌‌شود و شیعه در دنیا به همین صفت شناخته شده و امروز جامعه شناسان این را یكى از رموز موفقیت شیعه و بقاء تشیع می‌‌‌‌دانند این است که همیشه تا پاى جان در مقابل ظلم‌‌‌‌ها، بی‌‌‌‌دینی‌‌‌‌ها و ناهنجاری‌‌‌‌ها مقاومت می‌‌‌‌کنند.

سندی بر مظلومیت شیعه در طول تاریخ

می‌‌‌‌دانید كه شیعه در همان صدر اسلام، وجودش با غربت فوق‌‌‌‌العاده توأم بوده است. این حدیث را زیاد شنیده‌‌‌‌اید که اِرْتَدَّ اَلنَّاسُ بَعْدَ اَلنَّبِيِّ إِلاَّ ثَلاَثَةَ...؛[8] آن كسانى كه بعد از پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله مسلمان واقعى بودند سه نفر بودند؛ سلمان و ابوذر و مقداد. بقیه دیگر به هر نحوى، كم یا زیاد، منحرف شدند؛ یعنى شیعه درواقع فقط همین سه نفر بودند. بعد عمار و چند نفر دیگر هم به آن‌‌‌‌ها ملحق شدند!

شیعه از همان آغاز، با این غربت، اصلاً به وجود آمده است. در طول تاریخ هم شیعه همیشه یك اقلیتى بوده که تحت فشار بوده است؛ انواع بلاها، نامردمی‌‌‌‌ها و ستم‌‌‌‌ها به شیعه روا داشته می‌‌‌‌شده است. شما بهتر می‌‌‌‌دانید و احتیاجی نیست که من نمونه‌‌‌‌هایش را عرض كنم.

ائمه شیعه شناخته شده‌‌‌‌اند به این‌‌‌‌که این‌‌‌‌ها كسانى بودند كه همیشه در مقابل این ظلم‌‌‌‌ها، بی‌‌‌‌دینی‌‌‌‌ها و ناهنجاری‌‌‌‌ها تا پاى جان مقاومت می‌‌‌‌کردند. تا آنجا كه گفته‌‌‌‌اند ما مِنّا إلاّ مَقتولٌ أو مَسمومٌ؛[9] در میان اهل‌‌‌‌بیت‌‌‌‌‌‌‌‌صلوات‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌اجمعين، به‌‌‌‌خصوص ائمه اطهار‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌السلام كسى نیست مگر اینكه یا با شمشیر كشته شده است و یا با زهر! این را همه ما می‌‌‌‌دانیم و بارها شنیده‌‌‌‌ایم و بالاخره این عزاداری‌‌‌‌ها مال همین‌‌‌‌هاست دیگر. روشن هم هست؛ وقتى مردمى بیایند با یك طایفه‌‌‌‌ای این‌‌‌‌گونه دشمنى كنند كه یكى از آن‌‌‌‌ها را هم سالم نگذارند، چند تا از ائمه ما- صلوات‌‌‌‌الله‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌اجمعين - در دوران جوانى به شهادت رسیده‌‌‌‌اند؛ این چه دشمنی‌‌‌‌ای بوده كه با این‌‌‌‌ها داشته‌‌‌‌اند؟! چه چیزى موجب این دشمنى می‌‌‌‌شده است؟! آیا صرفاً یك عداوت خانوادگى مثلاً؟! این‌‌‌‌قدر عداوت خانوادگى؟! صرف این‌‌‌‌که این‌‌‌‌ها بنی‌‌‌‌هاشم هستند و آن‌‌‌‌ها بنی‌‌‌‌امیه و دو تا تیره هستند، آیا این‌‌‌‌قدر ایجاب می‌‌‌‌کند كه یك طایفه تصمیم بگیرند اصلاً یك شخصیت ممتازى در خانواده این‌‌‌‌ها باقى نماند؟! وانگهى، این‌‌‌‌ها كه همه‌‌‌‌شان بنی‌‌‌‌امیه نبوده‌‌‌‌اند؛ بنى العباس بدتر از بنی‌‌‌‌امیه رفتار كردند. بنى العباس پسرعموهای اهل‌‌‌‌بیت بودند؛ عباس، عموى پیغمبر‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله بود، بنى العباس هم همه عموزاده‌‌‌‌های پیغمبر و عموزاده‌‌‌‌های اهل‌‌‌‌بیت بودند. خیلی‌‌‌‌هایشان به نام حمایت از اهل‌‌‌‌بیت سر كار آمده بودند. اصلاً بنیاد حكومت بنى العباس بر اساس این بود كه ما می‌‌‌‌خواهیم براى رضاى آل محمد قیام كنیم! براى این‌‌‌‌که توجه مردم را جلب كنند و طرفدار پیدا كنند، گفتند ما در مقابل بنی‌‌‌‌امیه كه در مورد آل بیت ستم کرده‌‌‌‌اند می‌‌‌‌خواهیم رضایت آن‌‌‌‌ها را جلب كنیم و از اهل‌‌‌‌بیت حمایت كنیم. اصلاً به این عنوان سر كار آمدند. ابومسلم خراسانى و خراسانی‌‌‌‌ها كه حمایت كردند تا ابوالعباس سفاح سر كار آمد و بعد منصور دوانیقى و این‌‌‌‌ها، اصلاً بر همین اساس بود كه این‌‌‌‌ها حامى اهل‌‌‌‌بیت هستند! و بعد دیدید كه كارهایى كه آن‌‌‌‌ها كردند كمتر از آن کارهایی نبود كه بنی‌‌‌‌امیه كرد و این در حالی بود که این‌‌‌‌ها عموزاده‌‌‌‌های پیغمبر هم بودند!

ریشه‌‌‌‌یابی علل دشمنی با اهل‌‌‌‌بیت (ع)

این دشمنى، صحبت از یك اختلاف شخصى، اختلاف خانوادگى و این حرف‌‌‌‌ها نیست. مسئله از جای دیگرى آب می‌‌‌‌خورد. یك نمونه كوچكش را همه شنیده‌‌‌‌اید و نمی‌‌‌‌خواهم زیاد گسترش پیدا كند؛ وقتى در یك سفرى حضرت موسى بن جعفر‌‌‌‌‌‌‌‌صلوات‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌عليه را به كاخ هارون آوردند، هارون به مأمون و امین سفارش كرد كه در ركاب آن حضرت بروند و حضرت را مشایعت كنند. این‌‌‌‌ها شاهزاده‌‌‌‌ها بودند، برگشتند و اعتراض كردند كه شما دستور دادید و ما عمل كردیم ولى بالاخره در شأن یك شاهزاده نبود كه ما این‌‌‌‌گونه در ركاب یك نفر براى مشایعت برویم! هارون گفت این خلافت، حق این‌‌‌‌هاست، ما به جور به جاى این‌‌‌‌ها نشسته‌‌‌‌ایم. حالا عین عبارتش یادم نیست، ای‌‌‌‌کاش یادم بود و می‌‌‌‌گفتم ولى مضمونش این است كه در حقیقت، خلافت حق این‌‌‌‌هاست، این چیزى نیست كه حالا شما سختتان باشد که در ركاب او احترام می‌‌‌‌کنید. مأمون گفت اگر حق آن‌‌‌‌هاست پس چرا به آن‌‌‌‌ها نمی‌‌‌‌دهید؟! هارون پاسخ داد: الْمُلْكُ عَقِيمٌ؛ تویى هم كه فرزند من هستى اگر بخواهى در حكومت من دخالت كنى و نسبت به من بخواهى خیانت كنى چشم‌‌‌‌های تو را درمی‌‌‌‌آورم! حتی تو كه فرزند عزیز من هستى! سلطنت است! شوخى كه نیست!

به‌‌‌‌هرحال مسئله سر اختلافات خانوادگى بنی‌‌‌‌امیه و بنی‌‌‌‌هاشم و این حرف‌‌‌‌ها نبود. صحبت سر این بود كه اهل‌‌‌‌بیت‌‌‌‌‌‌‌‌صلوات‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌اجمعين می‌‌‌‌خواستند كه اسلام در جامعه پیاده شود و آن كسى متصدى امر مسلمین شود كه خدا به او اجازه داده و به او امر فرموده است ولى آن‌‌‌‌ها می‌‌‌‌خواستند سلطنت كنند و به نام خلافت و جانشینى پیغمبر‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله هواها و هوس‌‌‌‌های خودشان را ارضاء كنند. دعوا سر این بود كه آیا ما باید بر مردم حكومت كنیم یا شما؟! و می‌‌‌‌دانیم كه بالاخره بسیارى از ائمه‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌السلام به خاطر تقیه، اظهار نمی‌‌‌‌کردند كه ما دعواى حكومت داریم و می‌‌‌‌خواهیم حكومت كنیم؛ براى این‌‌‌‌که اگر این‌‌‌‌ها را اظهار می‌‌‌‌کردند دیگر اثرى از آن‌‌‌‌ها باقى نمی‌‌‌‌گذاشتند و دیگر امروز، من و شما هم حسین شناس و على شناس نبودیم. همین بقیه‌‌‌‌ای كه از تشیع باقى مانده و الحمدلله روزبه‌‌‌‌روز هم گسترش پیدا می‌‌‌‌کند و بركاتى كه از اهل‌‌‌‌بیت‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌السلام نصیب مسلمان‌‌‌‌ها شده، حتى همین معرفت ناقصى كه سایر مسلمان‌‌‌‌ها از اسلام دارند به بركت اهل‌‌‌‌بیت‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌السلام است. اگر بیانات آن‌‌‌‌ها و علوم و درس‌‌‌‌های آن‌‌‌‌ها نبود حتى سایر فِرَق هم بهره كافى از اسلام نمی‌‌‌‌داشتند. بزرگانشان، مع الواسطه یا بى واسطه شاگردان امام باقر و امام صادق‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌السلام بوده‌‌‌‌اند.

حفظ دین به قیمت جان؟!

به‌‌‌‌هرحال این‌‌‌‌ها كارشان این بود كه آماده بودند برای اینکه اسلام را حفظ كنند ولو به قیمت تمام اموالشان، تمام هستی‌‌‌‌شان و بالاخره به قیمت خونشان. این را دیگر همه ما می‌‌‌‌دانیم و جاى تردیدى در این‌‌‌‌ها نیست و بچه‌‌‌‌های ما هم می‌‌‌‌دانند؛ چرا امام حسین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام را دوست دارید؟ امام حسین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام براى چه كشته شد؟ ما همه می‌‌‌‌گوییم و ورد زبانمان هم هست که امام حسین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام شهید شد براى این‌‌‌‌که دین، محفوظ بماند. به حسین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام هم كه عشق می‌‌‌‌ورزیم براى این است كه خونش را داد تا دین باقى بماند؛ اما این مطلب با همه وضوحش یك مقدارى ابهام دارد كه چطور می‌‌‌‌شود كه وقتى امام حسین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام كشته می‌‌‌‌شود آن‌‌‌‌وقت دین باقى بماند؟!

پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله در این جمله به امیرالمؤمنین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام می‌‌‌‌فرمایند وصیت پنجم من به تو این است: بَذْلُكَ مَالَكَ وَ دَمَكَ دُونَ دِینِكَ؛ یعنى اگر دینت به خطر افتاد و امر دایر شد بین این‌‌‌‌که دین از بین برود یا مال تو، اموالت را بده تا دین محفوظ باشد. اگر با این‌‌‌‌که اموالت را دادى باز هم دین در خطر بود، جانت را هم بده! خونت را هم بده! تعبیر دَم است؛ بَذْلُكَ مَالَكَ وَ دَمَكَ؛ خونت را هم بده تا دین محفوظ بماند!

اولین ابهام این است كه چه جور اتفاق می‌‌‌‌افتد كه آدم، دین شخص خودش به خطر بیافتد و اگر خونش را بدهد دینش سالم بماند؟! این چه جور می‌‌‌‌شود؟! حالا من یك خورده این سؤال را بازتر كنم؛ دین لااقل دو بخش دارد؛ یك سلسله عقائد و باورهاست، یك چیزهایى است كه درون دل آدم است؛ می‌‌‌‌دانیم خدا هست؛ خدا یكى است؛ پیغمبر، برحق است؛ قیامت حق است؛ این‌‌‌‌ها اعتقادات قلبى است. ممكن است هیچ كس دیگر هم نداند که در قلب ما چیست؛ امرى قلبى است و تا به زبان نیاوریم كه كسى اطلاع پیدا نمی‌‌‌‌کند. یا باید به زبان بیاوریم و یا كسى از رفتار ما بفهمد.

خود اعتقاد، در دل آدم هست. این را كسى نمی‌‌‌‌تواند بدزدد مگر این‌‌‌‌که شبهاتى القاء كنند و در مقابل آن شبهه‌‌‌‌ها، اعتقاد و ایمان آدم ضعیف شود وگرنه تا من اعتقاد دارم و اعتقاد در دل خودم هست كه كسى نمی‌‌‌‌تواند این را بگیرد و اصلاً به خطر نمی‌‌‌‌افتد چون یك امر قلبى است؛ حالا من چه كار باید بكنم؟! خون بدهم تا این باقى بماند؟! خب این‌‌‌‌که در قلب من هست دیگر! خطرى آن را تهدید نمی‌‌‌‌کند! پس این‌‌‌‌که می‌‌‌‌فرماید خونت را بده تا دینت محفوظ باشد، آیا یعنى تا اعتقاد قلبى تو محفوظ باشد؟! این خون دادن كه ربطى به اعتقاد قلبى ندارد!

یك دسته دیگر هم رفتارهاى ارزشى است یعنى كارهایى كه وظایف آدم است و بر اساس ارزش‌‌‌‌های دینى انجام می‌‌‌‌دهد؛ مثلاً نماز بخوان، روزه بگیر، چنین كن، چنان كن. اگر یك جایی انجام وظیفه موجب این شد كه جان آدم به خطر بیافتد، مثلاً فرض بفرمایید در یك زمان‌‌‌‌هایی بوده كه بعضى از اشخاص متعصب منحرف كه در مقابل شیعیان موضع داشتند و اگر می‌‌‌‌دانستند که این‌‌‌‌ها شیعه هستند جان این‌‌‌‌ها را به خطر می‌‌‌‌انداختند، گاهى بوده و حالا هم شاید در گوشه و كنار بعضى كشورها از این اشخاص نادان پیدا بشود؛ در اینجا وظیفه شیعه چیست؟ فرض كنید اگر من وضو را مثل شیعه بگیرم و آب را از بالا به پایین بریزم آن‌‌‌‌ها می‌‌‌‌فهمند که من شیعه هستم و ممكن است جانم به خطر بیافتد؛ چه كنم كه دینم در آنجا محفوظ بماند؟ آیا خون بدهم؟ یا وظیفه‌‌‌‌ام این است كه تقیه كنم و مثل آن‌‌‌‌ها وضو بگیرم؟ همه فقها بالإجماع گفته‌‌‌‌اند كه اینجا باید تقیه كرد تا جانت محفوظ باشد. آیات قرآن هم دلالت بر این مطلب دارند و حدیث متواتر هم داریم. هیچ كس نگفته كه شما در اعمالت وقتى احساس خطر می‌‌‌‌کنی طبق وظیفه شیعه عمل كن و جان بده تا دینت محفوظ باشد. اصلاً دین هم همین را گفته كه آدم باید تقیه كند؛ اصلاً وظیفه همین است؛ پس چطور خون بدهم كه دینم محفوظ باشد؟! راجع به عقائد هم که خون دادن هیچ ربطى نداشت؛ عقائد یك امر قلبى است و كسى ممكن است اصلاً اظهار نكند كه من چه عقیده‌‌‌‌ای دارم و حتى اظهار خلافش را هم بكند؛ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ؛[10] كسى را اگر مجبورش كنند كه اظهار كفر بكن اما دلش اطمینان و یقین داشته باشد و ایمان داشته باشد ضرر نمی‌‌‌‌کند. اگر اظهار كفر هم بكند اشكالى ندارد. آنجا كه نباید جان بدهم و خون بدهم تا این‌‌‌‌که اعتقادم محفوظ بماند. اعتقادات در قلبم هست و محفوظ هم هست. گفتنش هم عمل و رفتار می‌‌‌‌شود و مشمول تقیه است. حتى باید اظهار كفر كرد تا جان آدم محفوظ باشد؛ مثل این‌‌‌‌که عمّار این كار را كرد و این آیه در شأن او نازل شد که إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ. پس چگونه پیغمبر‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله می‌‌‌‌فرماید خونت را بده تا دینت محفوظ باشد؟! جایش كجاست؟!

خون امام حسین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام؛ ضامن بقای اسلام

تقریباً همه ائمه اطهار‌‌‌‌‌‌‌‌سلام‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌اجمعين این كار را کرده‌‌‌‌اند یعنی همه، جانشان را داده‌‌‌‌اند تا دین محفوظ باشد، چه كسانى كه با شمشیر به شهادت رسیده‌‌‌‌اند و چه كسانى كه با زهر به شهادت رسیده‌‌‌‌اند؛ اما نمونه بارزش سیدالشهداعلیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام است. این نمونه بارزى است كه هر دوست و دشمنى می‌‌‌‌داند و می‌‌‌‌فهمد كه او چرا جانش را داد و خونش را داد؛ براى این‌‌‌‌که دین محفوظ باشد؛ اما دین محفوظ باشد یعنى چه؟! یعنى اگر خونش را نمی‌‌‌‌داد خودش العیاذ بالله بی‌‌‌‌دین می‌‌‌‌شد؟! آیا می‌‌‌‌ترسید دین خودش از دستش برود و خون داد؟! یا می‌‌‌‌ترسید دین از جامعه رخت بربندد؟! او خونش را داد تا اسلام در جامعه باقى بماند نه براى خودش؛ خودش كه معصوم بود، خودش كه شك و شبهه‌‌‌‌ای برایش پیدا نمی‌‌‌‌شد؛ و با جان دادن خودش، دیگر بعدش باقى نمی‌‌‌‌ماند تا اینکه دینش محفوظ باشد! پس این‌‌‌‌که بذل دم كرد و خون داد تا دین باقى باشد یعنى دین تو كه دین اسلام است، براى جامعه باقى باشد؛ مردم، مسلمان بمانند وگرنه مگر خود سید الشهدا‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام العیاذ بالله در معرض كفر بودند؟! اینکه اسلام در خطر بود یعنى اسلام براى جامعه در خطر بود نه براى خود پیغمبر اكرم‌‌‌‌‌‌‌‌صلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌آله و ائمه اطهار‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌السلام. آن‌‌‌‌ها كه اسلامشان خطرى نداشت. هر چه وظیفه‌‌‌‌شان بود عمل می‌‌‌‌کردند. ایمان كه در قلب مباركشان بود، در رفتارشان هم هر چه وظیفه‌‌‌‌شان بود عمل می‌‌‌‌کردند و در آنجائى كه باید تقیه می‌‌‌‌کردند، تقیه می‌‌‌‌کردند؛ دین همان بود؛ التَّقِيَّةَ دِينِي وَ دَيْنُ آبَائِي؛[11] پس این‌‌‌‌که جان بده و خون بده تا دین باقى بماند یعنى دین براى جامعه باقى بماند، براى مسلمان‌‌‌‌ها باقى بماند، دین در دنیا سر پا باشد.

خطرات تهدیدکننده اسلام

چه باید كرد كه دین در جامعه سر پا باشد؟ آنچه دین را به خطر می‌‌‌‌اندازد، یا اعتقادات مردم را به خاطر القاء شبهات به خطر می‌‌‌‌اندازد، آن‌‌‌‌ها را باید با تعلیم، پاسخ داد؛ لذا ائمه اطهار‌‌‌‌‌‌‌‌صلوات‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌عليهم‌‌‌‌‌‌‌‌اجمعين در هر فرصتى كه پیش می‌‌‌‌آمد شاگردانى امثال هشام بن حكم را تربیت می‌‌‌‌کردند كه برود با دیگران بحث كند، شبهه‌‌‌‌ها را پاسخ می‌‌‌‌دادند و مبانى فكرى و اعتقادى را تقویت می‌‌‌‌کردند. این یک كار بود. این حفظ دین به وسیله تعلیم و تربیت مردم صورت می‌‌‌‌پذیرفت؛ پس كجا باید جان داد تا دین بماند؟! آنجایى كه حكومت دینى در خطر باشد، كسانى به نام دین یا به نام بی‌‌‌‌دینی بخواهند بر مردم حكومت كنند و احكام دین را عمل نكنند آن وقت دین به خطر می‌‌‌‌افتد. دین به خطر می‌‌‌‌افتد یعنى چه؟ یعنى مردم نمی‌‌‌‌توانند وظایف اجتماعی‌‌‌‌شان را عمل كنند. مگر وظایف اجتماعى دین چیست كه نمی‌‌‌‌شود عمل كرد؟!

یك فرضش این است كه -لا سَمحَ الله- یك شرایطى پیش بیاید كه یك دولت كافر بر مسلمان‌‌‌‌ها مسلط شود و اجازه نماز خواندن و روزه گرفتن هم به آن‌‌‌‌ها ندهد. چیزى شبیه آنچه در زمان حكومت كمونیست در كشورهاى آسیاى میانه حکم‌‌‌‌فرما بود؛ مساجد را بسته بودند و سربازخانه كرده بودند و یا به صورت موزه یا به صورت مركز دیگرى درآورده بودند. انجام وظایف دینى هم بسیار به‌‌‌‌سختی انجام می‌‌‌‌گرفت. دیگر درس قرآن در مدارس داده نمی‌‌‌‌شد، احكام دینى بیان نمی‌‌‌‌شد، دیگر نمی‌‌‌‌شد تبلیغ دین انجام بدهند. این یك حالتش است كه یك دولت كافرى بر مسلمان‌‌‌‌ها مسلط شود و نگذارد مردم هیچ وظیفه‌‌‌‌ای از وظایف دینی‌‌‌‌شان را عمل كنند. حالا هیچ که یك مقدارى مبالغه است، مثلاً نگذارد در جامعه به ظواهر و شعائر دینى عمل كنند. این یك حالتش است؛ ولى این تنها حالت نیست.

در زمان خلفاى اموى یا عباسى این‌‌‌‌گونه نبود كه خلفا گفته باشند نماز نخوانید، روزه نگیرید، حج نروید؛ پس چگونه دین به خطر افتاده بود؟! پس چرا امام حسین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام‌‌‌‌‌‌‌‌ قیام كرد تا دین را حفظ كند؟! آن‌‌‌‌ها كه مانع انجام اعمال دینى نمی‌‌‌‌شدند. خودشان هم گاهى نماز جمعه می‌‌‌‌خواندند؛ البته گاهى هم روزهاى چهارشنبه، نماز جمعه می‌‌‌‌خواندند! امیر الحاج تعیین می‌‌‌‌کردند، كاروان به مكه می‌‌‌‌فرستادند، مراسم حج برگزار می‌‌‌‌کردند، خودشان گاهى در مراسم حج شركت می‌‌‌‌کردند. داستان تشرف چند تا از خلفاى بنی‌‌‌‌امیه و بنى مروان به حج بیان شده، خودشان هم عمل می‌‌‌‌کردند، چه رسد به این‌‌‌‌که مانع انجام دیگران بشوند! پس امام حسین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام براى چه چیزى بود كه براى حفظ دین جان داد؟! آیا آن‌‌‌‌ها می‌‌‌‌گفتند اذان نگونید؟! آن‌‌‌‌ها كه اذان می‌‌‌‌گفتند. آیا می‌‌‌‌گفتند مسجد نسازید؟! یكى از بزرگ‌‌‌‌ترین مساجدى كه از آن زمان هنوز هم سرپا است مسجد اموى در دمشق است. كسانى كه به سوریه مشرف شده‌‌‌‌اند دیده‌‌‌‌اند كه چه مسجد عظیمى است. این در زمان بنی‌‌‌‌امیه ساخته شده و هنوز هم سر پا است. آن‌‌‌‌ها با مسجد ساختن كه مخالف نبودند، با نماز خواندن که مخالف نبودند، خودشان هم امام جماعت بودند، خودشان هم نماز جمعه می‌‌‌‌خواندند، خودشان هم حج می‌‌‌‌رفتند و خیلى كارهاى دیگر را هم انجام می‌‌‌‌دادند. پس چه بود كه امام حسین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام براى دین احساس خطر كرد و گفت من جانم را می‌‌‌‌دهم تا دین باقى بماند؟!

چرا امام حسین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام قیام کرد؟!

خود امام حسین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام در چند جا فرموده‌‌‌‌اند که چرا قیام کردم؛ یك تكه از آن هم در یكى از خطبه‌‌‌‌های ایشان هست كه حتماً این را بارها شنیده‌‌‌‌اید اما بالاخره نوجوان‌‌‌‌هایی در بین شما هستند كه یا اصلاً نشنیده‌‌‌‌اند و یا كم شنیده‌‌‌‌اند؛ حضرت فرمودند: إنَّ هوُلاءِ قومٌ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیطانِ و تَرَکوُا طاعَةَ الرَّحْمانِ و أظْهروُا الفسادَ فی الأرضِ، وَ أبْطِلُوا الحُدُودَ، وَ شَرِبُوا الخُمُورَ؛[12] می‌‌‌‌فرماید این كسانى كه من در مقابل آن‌‌‌‌ها قیام كردم این كارها را كردند كه موجب شد من قیام كنم و حاضر بشوم خونم را بدهم، بچه‌‌‌‌هایم شهید بشوند و زن‌‌‌‌ها و دخترانم هم اسیر بشوند؛ این‌‌‌‌ها چه كار كردند؟! حضرت نمی‌‌‌‌فرمایند که این‌‌‌‌ها نماز نخواندند، روزه نگرفتند، حج به جا نیاوردند؛ چون این كارها را می‌‌‌‌کردند. اصلاً بنا را بر این گذاشته بودند كه اطاعت خدا در اجتماع نشود و هر چه دلشان می‌‌‌‌خواهد عمل كنند. نتیجه‌‌‌‌اش این شد كه حدود الهى در جامعه ترك شد، یعنى شراب‌‌‌‌خوار را كه باید تازیانه‌‌‌‌اش بزنند، وقتى از دوستانشان بود تازیانه نمی‌‌‌‌زدند؛ دست دزد را باید می‌‌‌‌بریدند ولی وقتى مصلحتشان اقتضا می‌‌‌‌کرد، از حزبشان بودند، از جبهه‌‌‌‌شان و از جناحشان بودند و به آن‌‌‌‌ها رأى داده بودند دست او را نمی‌‌‌‌بریدند؛ سایر احكام جزائى اسلام و حدود الهى را عمل نمی‌‌‌‌کردند؛ حدود الهى تعطیل شده بود؛ و از جمله این‌‌‌‌که این‌‌‌‌ها شراب می‌‌‌‌نوشیدند؛ وَ شَرِبُوا الخُمُورَ.

در این روایت یا در روایت مشابه دیگرش هست که وَ أَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَ اللّهِ؛ حلال‌‌‌‌های خدا را و حرام‌‌‌‌های خدا را حرام كرده بودند. این است كه دین به خطر افتاده بود. این‌‌‌‌که معنایش این نبود كه مردم نتوانند نماز بخوانند و نتوانند روزه بگیرند، یا العیاذ بالله قائل به بت‌‌‌‌پرستی بشوند و به بت‌‌‌‌ها سجده كنند؛ نه این‌‌‌‌ها بود؛ هیچ كس نمی‌‌‌‌گفت بت بپرستید، هیچ كس نمی‌‌‌‌گفت نماز نخوانید، كسى نمی‌‌‌‌گفت قرآن نخوانید. در همان مسجد اموى، دار الحفاظ بود، حافظان قرآن بودند، مدرسه تعلیم قرآن بود؛ پس چه چیزى مانع بود؟!

خطر بی‌‌‌‌توجهی به احکام اجتماعی اسلام

آن‌‌‌‌ها می‌‌‌‌خواستند احكام اجتماعى اسلامى پیاده نشود. احكام فردى خیلى كارى به حكومت نداشت؛ اینکه مردم نماز بخوانند یا نخوانند، این كارى به معاویه نداشت. خودش هم می‌‌‌‌گفت که من با شما نجنگیدم كه نماز بخوانید یا روزه بگیرید، این‌‌‌‌ها كارى است كه خودتان می‌‌‌‌کنید؛ من با شما سر حكومت جنگیدم؛ یعنى حكومت ربطى به دین ندارد؛ دین همان‌‌‌‌هاست؛ نماز بخوانید، روزه بگیرید، حج بروید، نذرونیاز كنید، حالا فرض كنید اگر این زمان بود، آش امام حسین بپزید، نمی‌‌‌‌دانم چه كار كنید، از این كارها بكنید، این كارها ربطی به حكومت ندارد. حكومت تأیید هم می‌‌‌‌کند، قرآن هم برای شما چاپ می‌‌‌‌کند، مساجد را هم تعمیر می‌‌‌‌کند، مسجد هم برای شما می‌‌‌‌سازد. حالا بگذریم از اینكه گاهى بودجه تعمیر ساختمان مسجد صرف تعمیر كنشت‌‌‌‌ها و آتشکده‌‌‌‌ها می‌‌‌‌شود ولى خیلى وقت‌‌‌‌ها هم نه، حاضر هستند براى نماز و عبادت و این حرف‌‌‌‌ها بودجه هم بدهند. با این‌‌‌‌ها كارى ندارند. براى آن حكومتى كه می‌‌‌‌خواهد اسلام را براندازد آنچه مشكل است احكام اجتماعى اسلام است، قوانینى كه باید در جامعه اجرا شود، مردم به آن ملتزم شوند و عمل كنند. اینجاست كه بین دین و حكومت اصطكاك پیدا می‌‌‌‌شود. اینجاست كه براى دین احساس خطر می‌‌‌‌شود.

علت احساس خطر کردن امام‌‌‌‌‌‌‌‌رضوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه برای اسلام

آن‌‌‌‌هایی كه یك مقدارى سنشان اقتضا می‌‌‌‌کند، بیش از چهل سال قبل، اوایل نهضت، آن وقتى كه خود حضرت امام‌‌‌‌‌‌‌‌رضوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه در مسجد اعظم سخنرانى می‌‌‌‌کردند و بازاری‌‌‌‌های قم جمع می‌‌‌‌شدند و با آن حضرت بیعت می‌‌‌‌کردند و اظهار می‌‌‌‌کردند که هر امرى شما بفرمائید ما اطاعت می‌‌‌‌کنیم، یادتان هست چه می‌‌‌‌گفتند؟ اگر یادتان نیست، در مكتوبات امام، در فرمایشات ایشان، در سخنرانی‌‌‌‌هایی كه می‌‌‌‌کردند، در صحیفه نور و جاهاى دیگر مضبوط است. آنچه امام‌‌‌‌‌‌‌‌رضوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه بیش از هر چیز روى آن تكیه می‌‌‌‌کردند و مردم را به واسطه آن می‌‌‌‌شوراندند و بسیج می‌‌‌‌کردند و به حركت درمی‌‌‌‌آوردند و غیرت مردم را تحریك می‌‌‌‌کردند این بود؛ می‌‌‌‌فرمودند من براى اسلام احساس خطر می‌‌‌‌کنم! پشت‌‌‌‌ها می‌‌‌‌لرزید؛ مگر می‌‌‌‌خواهند با اسلام چه كار كنند؟! خوب برگردید تاریخ را بخوانید، ببینید حكومت پهلوى با اسلام چه كار می‌‌‌‌کرد؟! آیا می‌‌‌‌گفت نماز نخوانید؟! آیا می‌‌‌‌گفت عزادارى نكنید؟! بله، پهلوى بزرگ، اول این غلط را كرد، جلوى عزاداری‌‌‌‌هاى امام حسین‌‌‌‌‌‌‌‌علیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام را هم گرفت ولى بعد فهمید که چه غلطى كرده است. پسرش یك مقدارى از كار پدرش عبرت گرفت و دیگر از این غلط‌‌‌‌ها نكرد. شرایط اجتماعى هم اقتضا نمی‌‌‌‌کرد. خودش در كاخ سعدآباد روضه‌‌‌‌خوانی می‌‌‌‌کرد و رادیو هم پخش می‌‌‌‌کرد. نه با عزادارى مخالفت می‌‌‌‌کرد، نه با نماز و نه با روزه. حج هم رفته بود و عکسش را در حالی که حوله‌‌‌‌های احرام روى شانه‌‌‌‌اش بود در اداره‌‌‌‌ها و امثال این جاها زده بودند. پس احساس خطرى كه امام‌‌‌‌‌‌‌‌رضوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه می‌‌‌‌کردند و می‌‌‌‌فرمودند من براى اسلام احساس خطر می‌‌‌‌کنم چه بود؟!

شاه می‌‌‌‌گفت من روح اسلام را بهتر از آخوندها می‌‌‌‌فهمم! این‌‌‌‌هایی كه من می‌‌‌‌گویم، روح اسلام این‌‌‌‌ها را اقتضا می‌‌‌‌کند! آخوندها نمی‌‌‌‌فهمند و از مسائل سیاسى و اجتماعى سر درنمی‌‌‌‌آورند! این‌‌‌‌ها تعبیر خود شاه بود؛ می‌‌‌‌گفت من روح اسلام را بهتر درك می‌‌‌‌کنم! می‌‌‌‌گفت شما در امور سیاست و كشوردارى دخالت نكنید! اگر می‌‌‌‌گویید مسجد بسازید، بسیار خب! اگر می‌‌‌‌گویید دولت كمك كند، چشم! قرآن چاپ می‌‌‌‌کنیم، مراسم دینى بر پا می‌‌‌‌کنیم، ما خودمان روضه‌‌‌‌خوانی می‌‌‌‌کنیم؛ در كاخ، روضه‌‌‌‌خوانی می‌‌‌‌کنیم؛ اما اینکه این قانون را باید عوض كنید، این قانون، خوب است یا بد است، این‌‌‌‌ها به شما كارى ندارد! این‌‌‌‌ها مسائل سیاسى است، این‌‌‌‌ها را به عهده ما بگذارید! این یعنى چه؟! یعنی تفكیك دین از سیاست. همان چیزی كه امروز به اصطلاح می‌‌‌‌گویند سكولاریسم. آن احساس خطرى كه امام‌‌‌‌‌‌‌‌رضوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه می‌‌‌‌کردند این بود كه دین از سیاست جدا شود؛ یعنى بخواهند احكام اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و جزائى اسلام را تعطیل كنند؛ یعنى دست دزد را نبرند، زناکار را تازیانه نزنند، احكام قصاص را اجرا نكنند، سایر احكامى كه در قرآن و در سنت آمده را به بهانه‌‌‌‌هایی از جمله این‌‌‌‌که این‌‌‌‌ها خلاف حقوق بشر است این‌‌‌‌ها را تعطیل كنند؛ آیا چیز دیگرى هم بود؟!

هوشیاری امام‌‌‌‌‌‌‌‌رضوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه نسبت به توطئه رسمیت بخشیدن به فرقه ضاله بهاییت

بله، یك چیز دیگر هم بود؛ گفتند شرایط رأى دادن و انتخاب كردن و انتخاب شدن، دیگر اسلام نباشد و هر دینى باشد خوب است. نمایندگان مجلس هم لازم نیست به قرآن قسم بخورند، به هر كتاب مقدسشان قسم بخورند كافى است. یك توجیه روشنى هم داشت؛ می‌‌‌‌گفتند حالا به یك نماینده یهودى در مجلس بگوییم بیا به قرآن قسم بخور! او که به قرآن اعتقادى ندارد! این قسم خوردنش چه فایده‌‌‌‌ای دارد؟! باید بگویند به تورات خودش قسم بخورد! این هم توجیهش بود؛ گفتند قسم به قرآن برداشته شود و به جاى آن قسم خوردن به كتاب مقدس را بگذاریم! و این زمینه و توطئه‌‌‌‌ای بود براى این‌‌‌‌که به بهاییت رسمیت داده شود و فردا آن‌‌‌‌ها هم بتوانند به كتاب خودشان قسم بخورند! این هم بود.

حسینی‌‌‌‌ها! حواستان جمع باشد!

من یك سؤال از شما می‌‌‌‌کنم؛ آیا آنچه امام‌‌‌‌‌‌‌‌رضوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علیه راجع به این رفتار دولت منحوس پهلوى احساس خطر می‌‌‌‌کرد خطرناک‌‌‌‌تر است یا آنچه اصلاح‌‌‌‌طلبان در جمهورى اسلامى می‌‌‌‌خواهند عمل كنند؟! بنشینید فكر كنید!

والله العلى العظیم! به خون سیدالشهدا قسم! آنچه اصلاح‌‌‌‌طلبان در ایران می‌‌‌‌خواهند عمل كنند از آنچه شاه می‌‌‌‌خواست عمل كند بدتر است! این‌‌‌‌ها نه ایمانى به خدا دارند، نه ایمانی به وحى دارند و نه ایمانی به اسلام دارند. این‌‌‌‌ها اسم سكولاریسم را مطرح کرده‌‌‌‌اند و در ظرف این چهار سال، صدها مقاله و كتاب در تعریف سكولاریسم، تفكیك دین از سیاست و مذمّت دخالت دین در امور اجتماعى نوشته‌‌‌‌اند؛ كسانى كه بعضی‌‌‌‌هایشان الآن سر پست‌‌‌‌های حساسى هستند و قبلاً پست‌‌‌‌های حساس‌‌‌‌تری داشته‌‌‌‌اند! همین الآن هم مقالات و کتاب‌‌‌‌هایشان در همین روزنامه‌‌‌‌های کثیرالانتشار دارد پخش می‌‌‌‌شود؛ همین الآن! همین روزها! آن كسانى كه نمی‌‌‌‌دانند یك شماره از روزنامه شرق را مطالعه بفرمایند. ببینید این چیزهایى كه در این روزنامه نوشته می‌‌‌‌شود بدتر است یا این چیزهایى كه شاه می‌‌‌‌گفت؟!

وَ اَلْخَامِسَةُ بَذْلُكَ مَالَكَ وَ دَمَكَ دُونَ دِینِكَ؛ حسینی‌‌‌‌ها! حواستان جمع باشد!

و صلى الله على محمد و آله الطاهرین


[1]. الکافی، ج ۸، ص ۷۹.

[2]. الکافی، ج ۲، ص ۱۰۴.

[3]. انعام، 54.

[4]. انعام، 65.

[5]. کهف، 104.

[6]. ذاریات، 17.

[7]. انسان، 26.

[8]. بحار الأنوار، ج ۳۴، ص ۲۷۴.

[9]. بحار الأنوار، ج ٤٣، ص ٣٦٤.

[10]. نحل، 106.

[11]. جامع الأخبار، ج ۱، ص ۹۵.

[12]. موسوعة كلمات الإمام الحسين (ع)، ص 408.

برای خواندن گزارش خبری این جلسه اینجا را کلیک کنید!