جلسه سوم؛ چرایی وجود آیات متشابه در قرآن

شب بیست‌ویکم ماه مبارک رمضان، دفتر مقام معظم رهبری
تاریخ: 
چهارشنبه, 8 دى, 1378

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

 ‌‌تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا بفرمایید.

أعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ * هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ.[1]

مروری بر مباحث جلسات گذشته

در دو جلسه گذشته واضحاتی از معتقدات مسلمان‌ها را یادآوری کردیم که قرآن کریم بالاترین، پایدارترین و ارزشمندترین نعمتی است که خداوند متعال به انسان‌ها عطا فرموده و در حدّی که فهممان می‌‌رسید، با استفاده از تعالیم اهل بیت‌سلام‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين و به اندازه‌ای که مجال بود درباره عظمت قرآن و اهمیت و ویژگی‌های آن عرایضی عرض کردیم. درواقع آن مقدمه بود برای این مطلب که خداوند متعال که چنین نعمت عظیمی را با این تشریفات، با این مقدمات و با این ویژگی‌ها به وسیله عزیزترین بندگانش و به وسیله شریف‌ترین فرشتگانش نازل فرموده و در اختیار ما قرار داده برای اینکه ما از این قرآن برای سعادت دنیا و آخرتمان استفاده کنیم، اگر قرآن قابل‌فهم نباشد و اگر مطلب قطعی و مشخصی را به انسان‌ها افاده نکند و مردم نتوانند با به کار گرفتن روش و متد صحیح از قرآن استفاده کنند وجود آن لغو است و این همه تشریفات معنایی نخواهد داشت.

علاوه بر بیاناتی که از پیغمبر اکرم و اهل بیت‌سلام‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين رسیده که شما مهم‌ترین مشکلاتتان را باید با قرآن حل کنید و آن‌وقت که فتنه‌‌ها، گمراهی‌ها، جهالت‌‌ها و ضلالت‌‌ها به شما احاطه می‌‌کند برای نجات از این گمراهی‌‌ها باید به قرآن متوسل شوید، اگر قرآن یک راه مشخصی را پیش پای انسان نگذارد رجوع کردن به قرآن چه فایده‌‌ای می‌‌تواند داشته باشد؟!

با توجه به این نکته‌‌ها برای انسانی که کمترین ایمانی به اسلام و قرآن داشته باشد جای هیچ شکی باقی نمی‌‌ماند که قرآن کریم مطالبی را برای مردم بیان می‌‌کند و مردم می‌‌توانند چیزهایی را به‌طورقطع از قرآن استفاده کنند و آن را مبنای حرکت فکری و بعد حرکت تکاملی فردی و اجتماعی خودشان قرار دهند و اگر ابهاماتی می‌‌مانَد با مراجعه به همان یقینیات اولیه، آن ابهام‌ها هم قابل رفع است و درنهایت اگر جزئیاتی هم به طور مبهم بماند ضرری به اصل حرکت انسان و سعادت او نمی‌‌زند.

واکاوی شبهه تعدد معانی و قرائت‌های قرآن

در مقابل اشاره کردیم که کسانی از دیرباز با الهامات و وساوس شیاطین در صدد برآمده‌اند که مردم را از قرآن جدا کنند و به‌گونه‌ای وانمود کنند که قرآن، قابل فهم نیست و مطلب مشخصی را نمی‌‌شود از قرآن استفاده کرد. این حرکت شیطانی در طول تاریخ ادامه داشته تا امروز به اوج خودش رسیده و یک تئوری را مطرح کرده‌‌اند که زبان دین و به‌خصوص زبان قرآن یک زبان مخصوصی شبیه زبان اساطیر، داستان‌ها، اسطوره‌‌ها و افسانه‌‌هاست که احتیاج به تفسیر و تأویل دارد و تفسیر مشخصی هم ندارد و هر کسی طبق ذهنیات خودش یک تفسیری برای این می‌‌تواند ارائه بدهد و راه استفاده از قرآن هم همین است.

من در این باره یک بار دیگر هم در سال گذشته صحبت کرده‌ام و برای تقریب به ذهن که این‌ها چه می‌‌خواهند بگویند عرض کردم که ما در جامعه خودمان به فال زدن با کتاب حافظ آشنا هستیم. یک غزلیاتی از حافظ هست که این غزلیات را در شرایط خاصی سروده است. حالا اینکه چه معانی‌ای برای این‌ها اراده کرده بوده و چه انگیزه‌‌هایی داشته، حافظ‌‌شناسان باید بگویند ولی به‌هرحال این غزلیات که در دست مردم است، کسانی که غم و غصه‌‌ای دارند، فکری دارند، مشکلی دارند با کتاب حافظ فال می‌‌زنند. بعد یک غزل و یک شعری را می‌‌خوانند و با آن ذهنیت خاص خودشان، با آن حاجت و مشکلی که دارند یا با یکی از خواسته‌‌های خودشان تطبیق می‌‌کنند و یک چیزی را از آن استنباط می‌‌کنند. یک شعر یا یک غزل است، وقتی که قرائت می‌‌شود آن کسی که مثلاً مریض داشته فکر می‌‌کند که یعنی مریضش شفا پیدا می‌‌کند؛ آن کسی که مسافری دارد استنباط می‌‌کند که مثلاً مسافرش از سفر می‌‌آید؛ یک کسی مثلاً قرض دارد، فکر می‌‌کند یعنی قرضش ادا می‌‌شود. از یک شعر هر کسی یک چیزی استنباط می‌‌کند، در صورتی که حافظ هیچ کدام از این‌ها را اراده نکرده بوده اما شعر، طبیعتش این‌گونه است که می‌‌شود بر مطالب مختلفی تطبیق کرد. این‌ها چنین چیزی را می‌‌خواهند. می‌‌خواهند بگویند قرآن -العیاذ بالله- مثل یک کتاب شعر است بلکه به یک معنا پایین‌‌تر از یک کتاب شعر!

داستان اینکه مردم پیغمبران را شاعر می‌‌نامیدند سابقه بسیار طولانی‌ای دارد. در خود قرآن هم نقل شده که وقتی پیغمبری می‌‌آمد مردم می‌‌گفتند شَاعِرٌ مَجْنُون؛ ولی این بسیار بالاتر از آن‌هاست؛ این‌ها می‌گویند قرآن چیزی شبیه کتاب کلیله‌ودمنه یا کتاب موش و گربه است، یک قصه‌‌ای است و هر کسی با ذهنیت خودش یک چیزی از آن استنباط می‌‌کند. نمی‌‌شود گفت استنباط من درست است یا استنباط تو، نمی‌‌شود گفت استنباط تو بهتر است یا استنباط من بلکه هر کسی با ذهنیت خودش یک چیزی از آن می‌‌فهمد؛ همین؛ قرآن هم چنین چیزی است.

وقتی می‌‌خواهند این را به زبان علمی بیان کنند، مثلاً می‌گویند امروز یک علمی هست مخصوص تفسیر و تأویل متون به نام هرمنوتیک. شاید در مقاله‌‌ها، سخنرانی‌‌ها و کتاب‌ها در این زمینه‌‌ها مطالبی را دیده یا شنیده باشید. امروز تفسیر متون به صورت یک علم درآمده که هر کسی با ذهنیت خودش یک تفسیری برای متن‌‌ها می‌‌کند به‌خصوص متون دینی.

خاستگاه طرح نظریه تعدد قرائت‌ها

با توجه به فرهنگ خاصی که ما در بین مسلمان‌ها داریم و به‌خصوص در مورد قرآن می‌گوییم قرآن چند قرائت دارد، هفت قرائت دارد یا کمتر یا بیشتر، آمده‌اند این اصطلاح را جعل کرده‌‌اند که قرآن دارای قرائت‌های مختلفی است و بعد نه‌تنها قرآن بلکه سایر مطالب و متون دین هم قرائت‌های مختلفی دارند، هر کسی یک قرائتی دارد و نمی‌‌شود گفت قرائت من بهتر است یا قرائت تو بهتر است. پس حاصل این شد که قرآن یک معنای مشخصی ندارد، یک چیزی گفته، یک شعری سروده، یک داستانی درست کرده، حالا بعضی‌‌هایش ممکن است از نظر تاریخی درست باشد، بعضی‌‌هایش هم ممکن است درست نباشد. قرآن اصلاً در مقام درست و غلطی نیست بلکه یک چیزی جمع کرده ـ یک تعبیر زشتی بگویم ـ الفاظی به هم بافته، ساخته، پرداخته، سروده، سرائیده تا هر کسی یک چیزی از آن بفهمد. یک معنا و هدف مشخص و یک راه و رسم معیّنی در کار نیست. اسم این را گذاشته‌‌اند که قرآن دارای قرائت‌های مختلف است.

نظريه تعدد قرائت‌ها؛ نقشه‌ای براى ضربه زدن به ريشه و اساس دين

بعد این معنا را نسبت به روایات و امثال این‌ها هم توسعه داده‌اند و گفته‌اند روایت‌ها هم قرائت‌های مختلفی دارد؛ و کم‌‌کم این آن‌قدر شایع شده که از زبان بعضی از شخصیت‌های کشور خودمان هم احیاناً این حرف‌ها صادر می‌‌شود! البته آن‌ها قطعاً این معنای غلط را اراده نمی‌‌کنند ولی به‌هرحال وقتی یک اصطلاح شایع شد دیگر همه‌‌جایی می‌‌شود. اینکه دین قرائت‌های مختلفی دارد و هر کسی یک قرائتی دارد و قرائت خودتان را مطلق نکنید و این حرف‌ها از همین باب مسئله است. حاصل مطلب این است که قرآن یک کلیدی بشود که به هر دری می‌‌خورد و چیزی بشود که شکل و محتوای مشخصی ندارد، با همه چیزی می‌‌سازد، بستگی دارد به اینکه هر کسی با چه ذهنیتی به سراغ قرآن برود و عملاً یعنی قرآن مساوی با صفر و هیچ اثری ندارد! اگر بنا شد هر کسی هر معنایی که خودش می‌‌خواهد را با ذهنیت خودش استفاده کند قابل احتجاج نیست؛ او می‌‌گوید من این معنا را می‌‌فهمم، او می‌‌گوید بسیار خُب، تو می‌فهمی برای خودت، من یک معنای دیگری می‌‌فهمم. قابل بحث هم نیست که بگویید معنای من درست است. اصلاً صحبت درست و غلطی نیست. مگر کسانی که با حافظ، فال می‌‌زنند می‌‌شود بگویند آن معنایی که شخص مریض‌‌دار از حافظ می‌‌فهمد با آن کسی که مسافردار می‌‌فهمد کدام‌یک درست‌‌تر است؟! اصلاً درست و غلطی در کار نیست، یک تطبیقی بر ذهنیت‌های خودشان است.

این عملاً معنایش این است که این قرآنی که با این عظمت نازل شده، برای نزولش این همه تشریفات بوده، فرشتگان باید به چه صورتی، هزاران فرشته، وحی را همراهی کنند، نوشته قرآن باید به دست یک دسته دیگر از فرشتگان داده شود و آن‌ها بیایند به پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله ارائه بدهند، فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ * مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ *بِأَيْدِي سَفَرَةٍ* كِرَامٍ بَرَرَةٍ؛[2] جبرئیل باید محتوای قرآن را بر قلب پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله نازل کند، صوتش را به گوش پیغمبر برساند، نوشته‌‌هایش را جلوی چشمان پیغمبر ارائه بدهند؛ همه این‌ها آخرش چه شود؟! می‌‌شود مثل یک کتاب حافظ یا مثل یک کتاب کلیله‌ودمنه!

بالاترین جنایت به انسانیت!

عرض کردم که همان‌گونه که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار‌سلام‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين و بعد علما و بزرگان بالاترین خدمت را به بشریت کرده‌اند که این قرآن را در دسترس مردم قرار داده‌اند، تفسیرها برای آن ذکر کرده‌اند، معانی‌‌اش را توضیح داده‌اند، زحمت‌ها کشیده‌اند تا این مطالبش در میان مردم جا بیفتد و ثابت شود و اعتقاد پیدا کنند، کسانی هم که این روش‌ها را در پیش می‌‌گیرند برای اینکه مردم را از محتوای قرآن دور کنند، بالاترین جنایت‌ها را به انسانیت می‌‌کنند!

ما اگر بخواهیم گناه‌ها و ثواب‌های عالَم را با همدیگر بسنجیم، باید بگوییم بالاترین ثواب مالِ پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله است که همه انسان‌ها را به سوی سعادت دنیا و آخرت هدایت فرمودند. دیگر خدمتی برای انسانیت بالاترین از این نمی‌‌شود. بالاترین جنایت‌ها هم مال کسانی است که قرآن را از دلالت می‌‌اندازند، مردم را از محتوای قرآن محروم می‌‌کنند، با جعل این اصطلاح قرائت‌های مختلف و فهم‌‌های مختلف و فهم سیار و شناور و چیزهایی از این قبیل، باعث این می‌‌شوند که حقایق قرآن از ارزش بیفتد و نشود به آن استدلال کرد. خدمات پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله بالاترین خدمت به انسانیت است و این وسوسه‌‌های شیاطین انس و جنّ، بالاترین جنایت به انسانیت است!

مجازات خدشه‌دار کردن اعتبار قرآن کریم

اگر بنا بود کسی را به واسطه این جنایت‌ها در این دنیا مجازات کنند باید میلیون‌ها بار این‌ها را اعدام کنند. مجازاتشان با یک بار و دو بار اعدام حاصل نمی‌‌شود. این جنایت از کشتن هزاران انسان، حتی از کشتن پیغمبر و امام بالاتر است؛ برای اینکه اگرچه پیغمبر و امام کشته شدند ولی هدایتشان باقی ماند، بلکه همین شهادت‌ها بیشتر باعث این شد که مردم از آن‌ها بهره‌‌مند شوند؛ اما این کشتن قرآن است! نابود کردن هدایت خداست! گمراه کردن میلیون‌ها انسان است! به هدر دادن زحمات تمام ائمه اطهار و علمای دین در طول چهارده قرن است؛ چون محور همه دین، قرآن بود؛ نبوّت پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله را با قرآن اثبات می‌‌کردیم، امامت ائمه اطهار‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين را با قرآن اثبات می‌‌کردیم، احکام دین را با قرآن اثبات می‌‌کردیم، صفات و افعال خدا را با قرآن اثبات می‌‌کردیم. اگر دست ما از قرآن کوتاه شد و قرآن دلالت روشنی برای ما نداشت هیچ چیز دیگری برای ما نمی‌‌مانَد!

متأسفانه چنین کسانی امروز در جامعه ما حضور دارند و با هزاران اثر، مورد تأیید بعضی از مقامات هم هستند! به‌هرحال حالا مسئله کارهای قانونی و این حرف‌ها مسئله دیگری است و به ما مربوط نیست. مسئله قضاوت و دادگاهش هم مسئله دیگری است و به دستگاه قضایی مربوط است و به ما مربوط نیست. آن چیزی که به ما مربوط است این است که ما به عنوان یک طلبه‌ای که پنجاه سال از برکت قرآن و علوم اهل بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين استفاده کرده است آنچه را که یاد گرفته‌ایم در اختیار دیگران قرار بدهیم؛ میراثی که از امثال امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و از امثال علامه طباطبایی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه دست‌به‌دست، به دست ما رسیده را به شما جوان‌ها برسانیم؛ اما اینکه حالا چه کسی کافر است، چه کسی مرتد است، چه کسی حکمش جاری شود، چه کسی با کدام دستگاه جاسوسی دنیا سروکار دارد، از کجا آب می‌‌خورد، از کجا به او پول می‌‌دهند، آن‌ها به ما مربوط نیست و مسئولان باید به آن رسیدگی کردند. آن چیزی که به ما مربوط می‌‌شود این است که سعی کنیم اعتقادات خودمان را راسخ کنیم و کلاهمان را نگهداریم تا باد نبرد.

آیات متشابه؛ دستاویز شیطان برای فریب انسان‌ها

‌‌یکی از دستاویزهای شیطان که از روز اول نزول قرآن و قبلاً هم نسبت به سایر کتاب‌های آسمانی بوده ولی نسبت به قرآن این امر بسیار روشن‌تر بوده چون قرآن آخرین کتاب آسمانی است، شیطان هم تمام همّش را صرف این می‌‌کند که مردم را از این هدایت ابدی الهی محروم کند، یکی از ابزارهایی که شیطان از روز اول به کار گرفته این است که آیاتی از قرآن را که به یک نحوی تشابه دارد و معنای آن‌ها به جهاتی برای همه قابل فهم نیست، این‌ها را بهانه می‌‌کند و برای فریفتن دیگران وسیله قرار می‌‌دهد. خود قرآن هم این مسئله را پیش‌‌بینی کرده که چنین کاری خواهد شد. از اول هم جلوی آن را گرفته که مواظب باشید به این دام شیطان مبتلا نشوید!

آیات محکم و متشابه در قرآن

قرآن در عین حالی که بیان[3] است و تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ[4] است و نور[5] است و هدایتی برای همه انسان‌هاست[6] اما به خاطر حکمت‌هایی، بعضی آیات متشابه هم دارد. اینکه چرا این آیات متشابه را دارد بحث مفصلی است، من حالا به تفصیلش نمی‌‌توانم بپردازم، شاید در ضمن عرایضم یک اشاره‌‌ای بکنم. الحمدلله همه شما اهل فضل هستید و می‌‌توانید به کتاب‌های تفسیر، به‌خصوص تفسیر شریف المیزان مراجعه بفرمایید و بحثش را ملاحظه کنید.

آیه‌‌ای که تلاوت کردم اوایل سوره آل‌عمران است؛ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ. خداوند متعال این قرآن را که نازل کرده، آیات آن دو بخش است؛ بخشی آیات محکم است که جنبه أُم، جنبه اصل، جنبه مَرجِع و جنبه مادر برای سایر آیات دارد. یک دسته آیات، آیاتِ محکمات است که هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ؛ این‌ها مادر هستند، این‌ها زاینده هستند، این‌ها مرجِع هستند. اگر در سایر آیات، مشکلی پیش بیاید رفع اشکالش را باید از این آیات خواست و برای حل آن‌ها باید به این‌ها مراجعه کرد. اصل، این‌ها هستند. این‌ها هستند که سایر معارف فرعی را می‌‌زایند. اگر این‌ها را داشتید مسائل فرعی هم برای شما روشن می‌‌شود، تحقق پیدا می‌‌کند و با آن‌ها آشنا می‌‌شوید اما اگر این‌ها را از دست بدهید همه چیز را از دست داده‌‌اید. یک دسته از آیات این‌ها هستند؛ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ.

وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ؛ اما یک دسته دیگر از آیات هم داریم که تشابهاتی دارند، معانی‌‌ این آیات به‌گونه‌ای نیست که همه یکسان بفهمند و به عمقش پی ببرند و معنای مشخصش را همه بتوانند درک کنند. آن‌ها أُمُّ الْكِتَابِ نیستند، آن‌ها مرجِع همه آیات نیستند، آن‌ها زاینده همه معارف نیستند بلکه یک نوع فرعیت دارند.

حکمت وجود متشابهات در آیات قرآن کریم

اینجا سؤال می‌‌شود که خدا چرا آیات قرآن را این‌گونه نازل کرده که بعضی از آن‌ها کاملاً روشن، بیِّن، مُبرهَن و محکم باشد و بعضی از آن‌ها دارای تشابه باشد؟! اجمالاً آنچه می‌‌توانم در این لحظه کوتاه عرض کنم برای اینکه از اصل مطلب دور نیفتم این است که ذهن ما انسان‌ها تابع عوامل طبیعی این زمان و این عالَم است که در آن زندگی می‌‌کنیم و فهم ما به‌تدریج از مادیات و محسوسات ترقی می‌‌کند و می‌‌تواند به مطالب فوق مادی برسد. آنچه ما اول درک می‌‌کنیم، افراد متعارف را عرض می‌‌کنم، حکم پیغمبر و امام که در شکم مادر هم خدا را می‌‌شناختند و تسبیح می‌‌کردند حکم آن‌ها جداست؛ حکم مثل عیسی بن مریم‌سلام‌‌الله‌‌عليه که وقتی متولد شد به سخن آمد و گفت إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا[7] حکم آن‌ها جداست؛ افراد متعارف را می‌‌گوییم، خودهایمان را می‌گوییم؛ انسان‌های متعارف وقتی متولد می‌‌شوند، با استفاده از همین حواس ظاهری‌شان چیزهایی را درک می‌‌کنند. به‌تدریج قوای فکری‌شان رشد می‌‌کند و به یک چیزهای غیرمادی هم کم‌یابیش پی می‌‌برند. هر قدر عقل انسان بیشتر رشد کند و بتواند معانی را بیشتر تجرید کند و از فضای مادی و مادیات فراتر برود و تعالی پیدا کند، حقایق ماوراء طبیعی را بهتر می‌‌تواند درک کند؛ ولی همه یکسان نیستند. بسیاری از افراد هستند که هفتاد سال هم که در این عالم زندگی می‌‌کنند ولی فهمشان مثل فهم همان بچه‌‌های شش، هفت ساله‌‌ای است که در همان محسوسات سیر می‌‌کنند و بیش از این چیزی نمی‌‌فهمند؛ چون کار نکرده‌‌اند، رشد نکرده‌‌اند یا استعدادشان ضعیف بوده است. آن‌ها آخر آخرش هم بعد از شصت، هفتاد سال وقتی با هزار جور دلیل برای آن‌ها اثبات کنی که خدا زمان ندارد، مکان ندارد، بعد هم می‌‌گویند خدا یک قوّه نور است بالای آسمان‌ها. اصلاً بیش از این نمی‌‌توانند تصور کنند.

به فرمایش امیرالمؤمنین‌سلام‌‌الله‌‌عليه در نهج‌البلاغه مورچه خیال می‌‌کند که خدایش هم مثل او دو تا شاخک دارد؛ چون شاخک‌ها برای خود او خیلی مؤثر است، خیال می‌‌کند که خدایش هم باید دو تا شاخک داشته باشد! آدمیزاد هم برای زندگی خودش یک چیزهایی را مهم می‌‌داند و درکش بیش از این نیست. این است که خیال می‌‌کند خدا هم همین‌گونه است، خدا هم باید زمانی باشد، مکانی باشد، یک جا بیاید، یک جا برود، این‌گونه تصور می‌‌کنند.

ایمان به غیب؛ اساس دین

اینکه چه اندازه لازم است ذهن ورزیده شود و قدرت عقل انسان رشد کند تا بتواند از این مسائل مادی فراتر برود و ماوراء مادیات و محسوسات را درک کند آن دیگر فضل خداست و تمرین و زحمات و تحصیلات خود انسان. اساس دین ایمان به غیب است یعنی ایمان به غیر محسوسات، ایمان به یک چیزهایی که دیدنی و شنیدنی نیست. خدا که دیدنی نیست. وحی و نبوت هم دیدنی نیستند و با چشم نمی‌‌شود آن‌ها را دید. اساس ایمان هم ایمان به غیب است؛ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ.[8]

اصل بر این است که انسان باور کند که غیر از این دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها و مادیات و امور محسوس، ورای این‌ها حقایقی هست. حالا اینکه آن حقایق چیست بعد خودش می‌‌تواند با تعقل و بیشتر با راهنمایی انبیا و اولیا به گوشه‌‌هایی از این‌ها پی ببرد. کُنه‌‌ این‌ها را هم هیچ وقت نمی‌‌فهمد مگر کسانی که خداوند متعال بر آن‌ها منت بگذارد و یک علم‌هایی بسیار فوق‌العاده‌ای به آن‌ها عطا کند از انبیاء و ائمه اطهار‌سلام‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين که مربوط به ما نیست.

تناسب قدرت و تکلیف

ما انسان‌های متعارف، اندک‌اندک باید از محسوسات فراتر برویم، عقلمان رشد کند و یک چیزهایی دیگری بفهمیم؛ و ما تنها یک بویی از آن‌ها می‌‌بریم، حقیقتش را هیچ وقت نمی‌‌توانیم درک کنیم ولی به‌هرحال همان اندازه‌‌ای که خدا توان فهمش را به ما می‌‌دهد مسئولیتش را هم می‌‌دهد.

هر کسی به هر اندازه‌‌ای که قدرت پیدا کند که عقلش را تعالی ببخشد مسئولیتش هم بیشتر و وظیفه‌‌اش سنگین‌‌تر می‌‌شود. آن‌هایی هم که فهمشان ضعیف است، به همان اندازه‌ای که فهم دارند مسئولیتشان هم همان اندازه است؛ لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا.[9] خدا هیچ وقت نمی‌آید آن تکلیفی که در فهم خدا و اولیاء خدا و معارف الهی بر عهده بزرگان علما، فرا فیلسوفان، حکیمان و عارفان گذاشته را بر عهده یک شخص عادی تحصیل‌نکرده زحمت نکشیده‌‌ بگذارد. تکلیف آن‌ها بسیار سخت است. خیلی باید دقت کنند تا یک وقت اشتباهی نکنند و یک حرف بیجایی از دهانشان سر نزند؛ اما افراد عادی چون توان بیشترش را ندارند مسئولیتشان هم همین اندازه است.

ناتوانی کلام بشر در توصیف اسرار عالم غیب

این مقدمه را عرض کردم برای اینکه آنچه از عوالم غیب را که ما باید در این عالم به آن ایمان بیاوریم و بعد از رفتن از این عالم کم‌یابیش حقایقش را خواهیم دید، این‌ها چیزهایی است که با لفظ نمی‌‌شود درست بیان کرد. ناچار الفاظی را که ما بخواهیم به کار ببریم یک الفاظی است که در ابتدا برای همین معانی محسوس وضع شده است. حالا یک مثَل کوچکی بزنم، با اینکه دلم نمی‌‌خواست همین اندازه هم بحث گسترش پیدا کند ولی چاره‌‌ای نیست.

ما یک لفظی داریم که می‌‌گوییم بالا. درست است؟ معادل عربی‌‌ آن هم می‌‌شود عالی، علوّ، علیّ. همه از این ماده است. در مقابل عِلو، سِفل می‌‌گوییم؛ در مقابل عالی، سافل می‌‌گوییم؛ در مقابل بالا، پایین می‌‌گوییم. بالا و پایین یعنی چه؟ یعنی ما یک چیزهایی را با سرمان مقایسه می‌‌کنیم. آن‌هایی که محاذی سرمان به بالا باشند می‌‌گوییم بالا هستند. سقف را می‌‌گوییم بالاست.

چیزهایی را هم با پایمان مقایسه می‌‌کنیم و زیر پایمان که هست می‌‌گوییم پایین است. زمین، پایین است برای اینکه با پایمان که مقایسه می‌‌کنیم می‌‌بینیم در جهت پایین‌‌تر قرار گرفته است. بالا و پایینی که من می‌‌فهمم و در ابتدا هم هر کسی از لفظ و پایین درک می‌‌کند همین را می‌‌فهمد. آیا چیز دیگری می‌‌فهمیم؟!

اما یواش‌یواش در زندگی اجتماعی که وارد می‌‌شویم یک بالا و پایین اعتباری هم قائل می‌‌شویم. می‌‌گوییم یک کسی مقامش بالاتر است. آن مقامش که بالاتر است یعنی چه؟! یعنی یک‌خرده در هوا بالا رفته است؟! مقام او بالاتر است. بالا را درباره مقام هم به کار می‌‌بریم اما آنجا دیگر معنایش این نیست که یعنی در فضا بالاتر واقع شده و از سر من بالاتر است. بالا و پایین آن مقام، بالا و پایین دیگری است. این را می‌‌گویند ‌‌عُلوّ و دُنوّ اعتباری. یک نوع، معنوی هم می‌‌گوییم؛ یک نوع علوّ، معنوی است و یک نوع علوّ، حسی است.

کم‌کم ذهن ما آماده می‌‌شود برای اینکه بگوییم آن کسی که همه هستی را با یک اراده می‌‌آفریند مقامش بسیار عالی است. آن علوّی که به خدا نسبت می‌‌دهیم با آن علوّی که به مقام رئیس نسبت به مستخدم اداره نسبت می‌‌دهیم بسیار فرق دارد. آن را هم می‌‌گوییم مقام رئیس بالاتر از مستخدم و بالاتر از معاونش است. آن یک بالا و پایینی است که اعتباری است. فردا هم وقتی حکم ریاست او لغو شد مثل او می‌‌شود و گاهی هم زیردست او می‌‌شود اما یک علوّی است که مالِ آفریننده هستی است؛ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛[10] او با اراده خودش می‌‌گوید باش! تحقق پیدا می‌‌کند. اگر بقاء آن را اراده نکند چیزی باقی نمی‌‌ماند؛ اگر نازی کند از هم فروریزند قالب‌ها!

این مقام یک مقام بسیار عالی‌ای است اما نه از قبیل عالی بودن مقام رئیس اداره نسبت به معاونش یا نسبت به مستخدمش. این یک علوّ دیگری است؛ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ؛[11] خداوند متعال هم علوّ دارد و هم عظمت؛ اما عظمتش نه این است که مثل عظمت کوه دماوند باشد. این عظمت دیگری است. عقل ما نمی‌‌رسد چه جور چیزی است اما لفظ دیگری هم نداریم که بگوییم. همین باید بگوییم بالاست و بزرگ است. لفظ، همان بالایی است که نسبت به بالایی سقف به کار می‌‌بریم. بزرگی هم لفظی است که درباره کوه دماوند به کار می‌‌بریم و می‌گوییم آن بزرگ است؛ اما نه بالایی خدا بالایی سقف است نسبت به زمین و نه بزرگی‌‌اش بزرگی کوه است یعنی حجم بزرگی دارد. خدا که حجم ندارد. این یک نحو تشابه می‌‌شود.

وقتی بالا را گفتیم، یعنی بالای سر یا بالایی یک مقام اجتماعی یا بلندی یک مرتبه وجودی‌‌ای که اشاره می‌‌کنیم، نمی‌‌فهمیم بلندی وجودی یعنی چه اما هیچ چیز دیگر هم نمی‌‌توانیم بگوییم، باید بگوییم یک مقام بلندی است. این یک نوع تشابه است. وقتی می‌‌گویند خدا علیّ و عظیم است، آن کسی که هنوز نتوانسته این تجریدها را در ذهن خودش انجام بدهد خیال می‌‌کند وقتی می‌‌گویند بالاست یعنی بالای آسمان‌هاست. در حالی که خدا که جا ندارد؛ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ؛[12] خدا همه جا هست، نسبتش به زمین و آسمان یکسان است؛ اما انسان بیش از این نمی‌‌فهمد. وقتی می‌‌گویند خدا بالاست خیال می‌‌کند بالای آسمان است. توان درک بیشتری هم ندارد، تکلیفی هم بیش از این ندارد چون نمی‌‌تواند بیشتر بفهمد.

یک کسی که یک مقداری ذهنش رشد کرده، بالایی اجتماعی و مقامات اعتباری را هم درک کرده، خیال می‌‌کند وقتی می‌‌گویند خدا بالاست یعنی مقامش بلند است، مثل اینکه مقام رئیس نسبت به مرئوس بالاست خدا هم مقامش بالاست. او هم چنین معنایی را می‌‌فهمد. فهم این اندکی ترقّی کرده اما این کجا و علوّ مقام خدا کجا؟! آن فیلسوفی که پنجاه سال مغز سابانده تا بفهمد که مراتب وجود یعنی چه، چگونه ممکن است یک مرتبه وجود، بالاتر از مرتبه دیگری باشد، او علوّ وجودی را یک جور دیگری درک می‌‌کند؛ ولی آخرش او هم به کُنه علوّ خدا نرسیده، یک مقدار بهتر از دیگران رسیده است. این تشابه است.

ضرورت استفاده از الفاظ متشابه

وقتی خدا بخواهد بگوید بابا! مقام خدا را با بندگانش مقایسه نکنید، باید بگوید مقامش بالاست، اما بالاست یعنی چه، چه بگوید که من و شما بفهمیم؟! باید بگوید بالاست تا هر کسی به اندازه فهمش بفهمد. پس وقتی خدا می‌‌خواهد درباره چیزهایی که بالاتر از فهم عادی ماست برای ما صحبت کند باید یک الفاظی را به کار ببرد که ما به اندازه فهم خودمان یک چیزی از آن بفهمیم ولو اینکه کُنه‌‌اش بالاتر از این‌هاست و برای ما قابل فهم نیست. در چنین مواردی چاره‌‌ای جز استفاده از الفاظ متشابه نیست. این نمونه‌‌اش بود که عرض کردم.

آن آیاتی از قرآن که مربوط به چیزهایی باشد که فراتر از فهم انسان‌های عادی است، فراتر از امور محسوس و مادی و دنیوی و این جهانی است، خواه‌ناخواه مرتبه‌‌ای از تشابه را خواهد داشت. حالا وقتی قرآن فرمود خدا بالاست ما چه جور بفهمیم که منظور از بالایی چیست؟ محکماتش این است که لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ؛[13] بالا هست اما نه مثل بالایی شما. بالایی خدا مثل ندارد. این یک بالاییِ مخصوصی است. آن لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ می‌‌شود محکم، این مفهوم می‌‌شود متشابه. برای اینکه شما معنای غلطی از این نفهمید، باید به آن محکم مراجعه کنید.

در زمینه صفات خدا راهی که ائمه اطهار‌سلام‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين به ما یاد داده‌‌اند همین است. ما وقتی می‌‌گوییم فلانی علم دارد، علم یعنی چه؟ یعنی در مدرسه درس خوانده، از استاد چیز یاد گرفته، یک مفاهیمی در ذهنش هست، می‌‌شود عالِم. آیا چیز دیگری هم از علم می‌‌دانیم؟ علم یعنی همین دیگر. آیا وقتی می‌‌گوییم خدا عالِم است یعنی این‌جوری است؟! یعنی یک مفاهیمی در ذهنش است؟! یعنی خدا ذهن دارد و مفهوم درک می‌‌کند؟! یا علمش یک جور دیگری است؟! اینکه چه جور است، نمی‌‌دانیم؛ اما هم علم دارد، برای اینکه اگر نگوییم علم دارد می‌‌شود جهل، کسی که علم ندارد یعنی جاهل است، نمی‌‌شود بگویند خدا جاهل است، باید بگوییم عالم است، اما اینکه علمش چه جور است؟! عالِمٌ لا کعلمنا؛ علم خدا مثل علم ما نیست که باید با درس خواندن پیدا شود و یک مفاهیمی است که باید در ذهن باشد بلکه علم او عین وجود او است. اینکه صفات او زاید بر ذات نیست یعنی همین.

به‌هرحال این یک بیانی بود برای اینکه ما بفهمیم وقتی خدا می‌‌خواهد قرآن را تنزل بدهد که لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ، ما یک چیزی از آن بفهمیم، باید از الفاظی استفاده کند که یک نوع تشابه دارد، یک مقدار کش‌دار است، مراتب مختلف می‌‌تواند داشته باشد و آخرش هم آنی که حق مطلب را ادا کند این لفظ برای ما نمی‌‌تواند باشد. پس به‌هرحال باید قرآن متشابهات داشته باشد، چاره‌‌ای غیر از این نیست وگرنه ما از حقایق ماوراء طبیعت هیچ نمی‌‌فهمیم. پس مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ آن چیزهایی است که وقتی به ما می‌‌گویند خدا مِثل ندارد این را می‌‌فهمیم، وقتی می‌‌گویند خدا جاهل نیست، خدا قدرت دارد، علم دارد، می‌‌فهمیم که حقایق برای او مکشوف است اما چه جور؟ نمی‌‌دانیم. مقامش بالاست، می‌‌فهمیم که خدا را نمی‌‌شود در عرض موجودات دیگر به حساب آورد، آن یک جور دیگری است؛ اما چه جور است؟ حقیقتش را نمی‌‌دانیم. بین این ندانستن و آن کُنه، مراتبی هست شبیه بی‌‌نهایت. هر کسی به اندازه معرفت خودش یک پایه‌‌ای از این را می‌‌داند.

قرآن به خاطر اینکه، هم ما به‌طورکلی از آن معارف بلند محروم نشویم و هم برای اینکه یک چیزی بفهمیم و درعین‌حال که نمی‌‌توانیم به کنه‌‌اش برسیم بویی از آن ببریم، بیاناتی دارد که اشخاص طبق مراتب فهم خودشان، می‌‌توانند استفاده‌‌هایی از آن بکنند اما به شرط اینکه آن‌ها را به محکمات ارجاع بدهند. پس قرآن باید متشابهات داشته باشد.

روش صحیح استفاده از متشابهات

اما استفاده از متشابهات به چه صورت است؟ طبعاً چنین الفاظ متشابهی جای سوءاستفاده خواهد داشت برای اینکه ما درست مشخصاً حدود معنایش را درک نمی‌‌کنیم و به کنه‌‌اش نمی‌‌رسیم. جای این دارد که کسانی بیایند از این معانی کش‌دار، از این معانی نامشخص، از این معانی‌‌ای که کم‌یابیش برای امثال ما ابهام دارد سوءاستفاده کنند؛  مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ.

کسانی که ریگی در کفش ندارند، وقتی دلیل روشنی داشتند حقیقتی را می‌‌پذیرند و ایمان می‌‌آورند. وقتی هم به آن‌ها گفته شد که آقا! یک چیزهایی است که فهم شما به آن نمی‌‌رسد، زحمت بکشید فهمتان را ترقی بدهید ولی توقع نداشته باشید که به کُنه‌‌اش برسید، شاید یک روزی بیاید که در یک عالَم دیگری حقیقت بعضی از آن مراتب برای شما روشن شود اما این عالَم دنیا عالَمی نیست که ما بتوانیم حقایق آن‌ها را بیاییم، یک چیزهایی هست که در این دنیا فهم ما به آن نمی‌‌رسد؛ اینکه عالم برزخ چه جور است؟ سؤال شب اول قبر چه جور است؟ ملائکه چه جور هستند؟ هر چه ما به ذهنمان فشار بیاوریم نمی‌‌توانیم درک کنیم؛ چه می‌‌دانیم ملَک چه جور است؟ آن کسی هم که مَلَک را دیده و با مَلَک آشنا است نمی‌‌تواند برای ما توضیح بدهد چون ما ابزارش را نداریم.

آن مثَلی که مثنوی دارد را که همه به خاطر دارید. برای طفلی که به بلوغ نرسیده، وقتی بخواهند مسائلی که بین بزرگ‌ها هست و لذت‌هایی که درک می‌‌کنند را بگویند باید بگویند فلان مسئله‌ای شیرین است مثل عسل؛ اما بین آن مسئله با شیرینی و عسل چه رابطه‌‌ای هست؟ آن یک درک دیگری است. تا کسی بالغ نشود نمی‌‌تواند آن را درک کند که چه لذتی دارد. اگر برای بچه بخواهند بگویند چاره‌‌ای ندارند جز اینکه بگویند آن کار خیلی شیرین است مثل عسل.

بزرگان هم وقتی بخواهند آن معارف بلند را برای ما بگویند، با تمثیلات و با تشبیهاتی باید بگویند، یک چیزهایی که ما فی‌‌الجمله سر دربیاوریم، بفهمیم دوست‌‌داشتنی است، اما اینکه چه جور است، تا نرسیم نمی‌‌توانیم حقیقتش را درک کنیم. البته کسی که حکیم باشد الفاظی را به کار می‌‌گیرد که وقتی کسی آن حقیقت را یافت، ببیند این الفاظ دقیقاً بر همان‌ها منطبق می‌‌شود؛ اما ما تا اینجا هستیم یک معنای دیگری از این الفاظ می‌‌فهمیم، معناهای ضعیفی.

به‌هرحال آن کسانی که دلیل صحیح بر نبوت داشتند، فهمیدند این شخصی که چنین قرآنی آورده که مثلش را کسی نمی‌‌تواند بیاورد، می‌‌فهمند از یک عالَم دیگری است، از یک قدرتی است فوق قدرت بشر. خداست که چنین کتابی را نازل می‌‌کند. هم خدا و قدرتش را می‌‌شناسند و هم پیغمبری پیغمبر را درک می‌‌کنند. حالا آنی که به آن استدلال می‌‌شود این است که ما از قرآن، نبوت پیغمبر را درک می‌‌کنیم. قرآن معجزه و بیّنه‌‌ای بر نبوّت پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله است.

محکمات قرآنی؛ ستون‌های هدایت برای راسخان در علم

اگر کسی ریگی در کفش نداشته باشد، این مسئله را ببیند که هزار و چهارصد سال است که قرآن دارد داد می‌‌زند که اگر راست می‌‌گویید یک سوره کوچک مثل قرآن بیاورید! هر سال میلیاردها دلار در عالم برای مبارزه با اسلام خرج می‌‌شود، اگر می‌‌توانستند یک سال این بودجه را صرف می‌‌کردند به اینکه یک سوره قرآن درست کنند و در همه رادیوها و تلویزیون‌ها اعلام می‌‌کردند که دیگر درست کردیم اسلام محکوم بود و شکست می‌‌خورد.

هر آدم عاقلی که ریگی در کفشش نباشد می‌‌فهمد که این بهترین دلیل است بر اینکه قرآن، حق است و آورنده‌‌اش پیغمبر بود از طرف خدا. آن‌وقت اگر چنین کتابی پیامی آورد که ما نمی‌‌فهمیم، چیزی است که ما خودمان درک نکرده‌ایم، اگر گفت بعد از مردن خبرهایی هست، عذاب هست، نعمت هست، احترام هست، فرشتگان به استقبال می‌‌آیند، می‌‌آیند به کسانی می‌‌گویند سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ،[14] به کسانی می‌‌گویند نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا،[15] ما در دنیا هم یار و یاور شما بودیم، خوش آمدید! این خبرهاست. بعد هم در عالَم آخرت عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ[16] است، چیزی است که به‌هیچ‌وجه نمی‌‌شود عظمتش را بیان کرد! اگر فهمیدیم این کسی که این را آورده از طرف خدا آورده، این هم کتابی است که خدا نازل کرده، شکی نمی‌‌کنیم که همه‌‌اش راست است.

خدا این را به این صورت نازل کرده برای اینکه ما چیزهایی را که نمی‌‌فهمیم و عقل خودمان به آن نمی‌‌رسد از راه این وحی بفهمیم و ایمان بیاوریم. این یک نوع رسوخ در علم است. ما وقتی فهمیدیم قرآن حق است یعنی عقلمان را به کار گرفتیم، با استدلال عقلی ثابت کردیم که این کتاب خداست، آورنده‌‌اش هم پیغمبر خداست، آن کسی هم که این حرف‌ها را گفته راست گفته، نتیجه‌اش این است که ما هم در مقابل آن چیزهایی که نمی‌‌فهمیم می‌‌گوییم آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا.

اگر گفتند جبرئیل قرآن را بر قلب پیغمبر نازل کرده، من که نمی‌‌فهمم جبرئیل یعنی چه و چطور قرآن بر قلب نازل می‌‌شود؟! اما وقتی فهمیدم که این کلام خداست، می‌‌گویم كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا؛ خدا گفته؛ درست گفته. اینکه من نمی‌‌فهمم فهم من ضعیف است. اگر من هم پیغمبر می‌‌شدم آن‌وقت می‌‌فهمیدم. مثل آن بچه‌‌ای که وقتی پدر و مادرش می‌‌گویند مثل عسل شیرین است او می‌‌گوید درست می‌‌گویند. هر وقت بالغ شد می‌‌فهمد آن عسل چه عسلی است.

آن‌هایی که ریگی در کفش ندارند و رسوخ در علم دارند می‌‌گویند آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا؛ همه‌‌اش درست است، ایمان داریم که همه‌‌اش از طرف خداست، جای شک و شبهه‌‌ای ندارد.

تحلیل رفتار کج‌اندیشان در تفسیر آیات متشابه

اما یک دسته دیگری هستند که نه، ریگ در کفششان است. قرآن از آن‌ها تعبیر می‌‌فرماید به اینکه فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ؛ بعضی از مردم هستند که دلشان کج است، کج‌‌اندیش هستند، قوه درّاکه‌شان بیمار است، فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، نمی‌‌خواهند طبق آنچه ادلّه عقلی اقتضا می‌‌کند تسلیم شوند و ایمان بیاورند. چرا؟! چون با هوس‌هایشان نمی‌‌سازد. اگر بنا باشد بگویند هر چه قرآن گفته درست است کارشان بسیار سخت می‌‌شود و خیلی باید حواسشان را جمع کنند؛ این پاک است، آن نجس است، این حلال است، آن حرام است، نماز قضا نشود، چه وقت افطار شده، چه وقت نشده، هزار قید و بندهایی است که به پای آدم می‌‌آید.

بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ؛[17] آدمیزاد نمی‌‌خواهد زیر بار قید و بند برود، می‌‌خواهد آزاد باشد، آزادی؛ بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ. چه کار کند؟ می‌‌گوید هِی! این‌ها هم که گفته‌اند شعر گفته‌‌اند، چه قیامتی؟! چه قبری؟! مگر آدم وقتی مُرد چیزی درک می‌‌کند؟! أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ،[18] أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ.[19]

وقتی پیغمبران این مسائل را برای مردم می‌‌گفتند این‌گونه افرادی که ریگی در کفش داشتند، به تعبیر قرآن فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ بود، دور هم می‌‌نشستند و جُک می‌‌گفتند! می‌‌گفتند خبر داری یک نفر آمده می‌‌گوید من پیغمبرم و چه چیزهایی می‌‌گوید؟! می‌‌گوید وقتی که آدم می‌‌میرد و خاک می‌‌شود و استخوانش می‌‌پوسد، دوباره زنده می‌‌شود! قاه‌قاه هم می‌‌خندیدند؛ أَفْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ؟![20] می‌گفتند مگر دیوانه شده که این حرف‌ها را می‌‌زند؟! مگر می‌‌شود آدم بعد از اینکه خاک شد و استخوانش پوسید، دوباره زنده شود؟! أَفْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ؟!

آن‌هایی که تابع عقلشان بودند گفتند بعد از اینکه فهمیدیم کلام خداست، وقتی خدا گفته دوباره زنده می‌‌شوید او قدرت دارد. چطور ما را از اول از نیستی آفرید؟! ما خاک بودیم و حالا شدیم آدم! آیا خدا دوباره نمی‌‌تواند ما را زنده کند؟! همان خدایی که ما را آفریده دوباره هم می‌‌تواند بیافریند؛ اما آن‌هایی که ریگی در کفش داشتند گفتند این‌ها شوخی است، این‌ها لالایی گفته‌اند که خوابتان نبرد، این‌ها افسانه است، اسطوره است، این‌ها احتیاج به تفسیر هرمنوتیک دارد؛ مقصود، این‌ها نیست، یک شعری گفته‌‌اند که همدیگر را اذیت نکنید، بروید خوش باشید، راحت زندگی کنید، وگرنه چه عذابی؟! چه قیامتی؟! چه حسابی؟!

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ؛[21] به جای اینکه اول سراغ آیات محکم بروند، سراغ آن‌هایی که معانی قطعی مشخص روشن دارد و هیچ جای شک و شبهه‌ای ندارد، آن‌ها را کنار می‌‌گذارند و ندیده می‌‌گیرند و سراغ این می‌‌روند که الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ[22] یعنی چه؟! جَاءَ رَبُّكَ[23] یعنی چه؟! می‌‌گویند هیچ معنی ندارد که خدا راه بیاید و از جایی به جای دیگر برود! پس معلوم می‌‌شود که این‌ها مَثل است، معلوم می‌‌شود که این‌ها افسانه است! مگر در قرآن نمی‌‌گوید خدا سوار عرش شد؟! اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ یعنی سوار عرش شد. خب اینکه معلوم است، خدا خودش می‌‌گوید همه جا هست و جا ندارد، یک جا هم می‌‌گوید سوار عرش شد، پس معلوم می‌‌شود که این قصّه است! افسانه است! واقعیتی ندارد! وقتی اینجای قرآن واقعیت نداشت پس آنجا هم که می‌‌گوید دوباره زنده می‌‌شوید آن هم همین‌گونه است! پس آن جا هم که می‌‌گوید جبرئیل را به پیغمبر فرستادیم و وحی کردیم آن هم یک قصّه دیگری است، داستانی است، افسانه‌‌ای است! ـ به زبان آن‌ها می‌‌گویم ـ مگر ندیدید الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ و جَاءَ رَبُّكَ و امثال این‌ها معانی درستی نداشت؟! پس معلوم می‌‌شود بقیه‌‌اش هم همین‌گونه است!

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ؛ این‌ها اول سراغ یک آیاتی می‌‌روند که یک معانی مبهمی دارد، متشابه است، به‌گونه‌ای بیان شده که کسانی می‌‌توانند از آن سوءاستفاده کنند. اول سراغ آن‌ها می‌‌روند. بعد می‌گویند بقیه هم مثل این‌هاست!

حالا این‌ها چه مرضی دارند که این کار را می‌‌کنند؟! ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ؛ دو تا هدف دارند؛ یکی برای اینکه دیگران را گمراه کنند. یکی هم اینکه دنبال تأویل قرآن هستند، دنبال آن واقعیتی که این بیان‌های تمثیلی از آن حکایت می‌‌کند.

امشب دیگر وقت گذشته است. اگر توفیقی بود ان‌شاءالله در جلسه بعد بحث را دنبال خواهیم کرد.

وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1]. آل‌عمران، 7.

[2]. عبس، 13-16.

[3]. عَلَّمَهُ الْبَیَانَ؛ رحمن، 4.

[4]. نحل، 89.

[5]. أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا؛ نساء، 174.

[6]. هُدًى لِّلنَّاسِ؛ بقره، 185.

[7]. مریم، 30.

[8]. بقره، 3.

[9]. بقره، 286.

[10]. یس، 82.

[11]. بقره، 255.

[12]. بقره، 115.

[13]. شوری، 11.

[14]. زمر، 73.

[15]. فصلت، 31.

[16]. نبأ، 2.

[17]. قیامت، 5.

[18]. واقعه، 47.

[19]. سجده، 10.

[20]. سبأ، 8.

[21]. آل‌عمران، 7.

[22]. طه، 5.

[23]. فجر، 22.