نشست اول: چیستی ملاقات با خداوند و حركت به سوی او (1)

 

 

 

 

نشست اول

 

 

چیستی ملاقات با خداوند

و

حركت به سوی او (1)

 

 

 

 

 

«یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِیهِ؛(1) ای انسان، حقّا که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد».

 

مفهوم واژه کدح و ملاقی

کلمه «کدح» تنها یک بار و در سوره انشقاق به کار رفته است و به معنای حرکت و تلاش همراه با رنج و خستگی است و چون با کلمه «الی» متعدی شده، در آن سیر و حرکت نهفته است. اما کلمه «ملاقی» اسم فاعل از باب مفاعله و ثلاثی مجرد آن «لقی» است که از مصدر و ماده «لقا» به معنای روبه رو و مصادف شدن اشتقاق یافته است. فعل ثلاثی مجرد «لقی» هنگامی به كار می‌رود که عمل به‌ هم ‌رسیدن و برخورد کردن از یک طرف انجام پذیرد و اگر برخورد و به‌ هم ‌رسیدن دو جانبه و از هر دو طرف رخ دهد، از فعل «تلاقی» یا «مقابله» استفاده می‌شود. در این صورت فعل و اقدام به هر دو طرف نسبت داده می‌شود، چون در


1. انشقاق (84)، 6.

باب «مفاعله»، مطاوعه، به معنای موافقت و اقدام دوجانبه نهفته است. فعل تلاقی و واژه ملاقات در مورد دو چیز و یا دو کسی به کار می‌رود که از هم دور بوده و فاصله و جدایی بین آن دو وجود داشته باشد و اکنون آن دو به هم رسیده‌اند و در مورد دو چیزی که پیش‌تر بین آن دو جدایی و فاصله نبوده، به کار نمی‌روند. در تعبیراتی که در قرآن درباره لقا و ملاقات با خداوند، کلمه «رب» و یا «الله» به صورت مفعول ذکر شده است، مشتقات «لقا» یا به صورت اسم فاعل و یا به صورت مصدر به «الله» و یا «رب» و یا ضمیر راجع به آن دو آمده است.

برخی درباره ضمیر کلمه «ملاقیه» در آیه شریفه گفته‌اند مرجع آن خداوند است؛ بدین معنا که انسان در نهایت حرکت همراه با رنج و تلاش خویش و عملی که به‌ هم ‌رسانده است، خداوند را ملاقات می‌کند. برخی گفته‌اند مرجع ضمیر «ملاقیه»، عمل است؛ بدین معنا که انسان در قیامت عمل خویش را ملاقات می‌کند. برخی گفته‌اند معنای «ملاقیه»، ملاقات با پرونده عمل است؛ چون عمل انسان در دنیا به انجام رسیده و پایان پذیرفته است و انسان در قیامت با پرونده عمل خویش روبه رو می‌گردد. برخی گفته‌اند معنای «ملاقیه» این است انسان با پاداش و یا کیفر عملش روبه رو می‌گردد؛(1) اما از بین توجیهات مزبور، معنا و توجیه اول برتری دارد. باید افزود که کلماتی چون، لقا، ملاقی و یلاقی و دیگر مشتقات آن‌ها حدود بیست بار در قرآن در ارتباط با لقا و ملاقات با خدا به کار رفته‌اند. حدود ده بار نیز درباره ملاقات روز قیامت به کار


1. ر.ک: یعسوب الدین رستگار، تفسیر البصائر، ج 53، ص 553ـ552.

رفته‌اند، درباره آیه «وَیُنذِرُونَكُمْ لِقَاء یَوْمِكُمْ هَـذَا...»1 نیز احتمال داده‌اند که مراد لقا خداوند در روز قیامت است.

 

مفهوم حركت به سوی خداوند

روشن شد آیه بیانگر آن است که انسان با رنج و تلاش به سوی خدا حرکت می‌کند و سرانجام او را ملاقات خواهد كرد؛ اما در چگونگی حرکت انسان ابهام وجود دارد و نیازمند تبیین و توضیح است. البته مشخص است این حرکت جسمانی نیست؛ چون حرکت جسمانی غایت و مقصد جسمانی دارد و آن مقصد جسمانی دارای جهت و مسیر مشخصی است؛ اما خداوند مجرد است و جسمانی نیست تا مکانی داشته باشد که انسان با بدنش به سوی او حرکت کند و نیز خداوند چون جسمانی نیست دارای جهت نیست و همه جا حضور دارد:

«وَهُوَ الَّذِی فِی السَّمَاء إِلَهٌ وَفِی الأَرْضِ إِلَهٌ وَهُوَ الْحَكِیمُ الْعَلِیم؛(2) و اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست و هموست حکیم دانا».

«وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ؛(3) و مشرق و مغرب از آن خداست، پس به هر سو رو کنید، آن جا روی [به] خداست».

پس حرکت انسان به سوی خدا نمی‌تواند حرکتی جسمانی باشد،


1. انعام (6)، 130.

2. زخرف (43)، 84.

3. بقره (2)، 115.

چون حرکت جسمانی به سوی مقصد جسمانی است و مقصد حرکت جسمانی نمی‌تواند مجرد و غیر جسمانی باشد. همچنین باید روشن گردد كه مفهوم دیدار با خدا در آیه شریفه چیست؟ دیدار با خدا، در قرآن، با تعابیر گوناگون بارها گفته شده است، چنان كه در برخی آیات در قالب اسم فاعل از آن یاد شده است:

«الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ؛(1) همان کسانی که می‌دانند با پروردگار خود دیدار خواهند کرد و به سوی او باز خواهند گشت».

و در برخی آیات با صیغه مصدر بیان شده است:

«إَنَّ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَیوه الدُّنْیَا وَ...؛(2)  کسانی که امید به دیدار ما ندارند و به زندگی دنیا دل‌خوش کرده و بدان اطمینان یافته‌اند».

روشن است که دیدار با خداوند در این آیات و نیز در دعاها و مناجات‌ها ویژه اولیای خاص خداوند است و بیشتر مردم از آن محروم خواهند بود. چنان‌که امام سجاد(علیه السلام)، در دعاهای خویش، به ویژه «مناجات خمس‌عشر» از دیدار و مشاهده خداوند به عنوان بزرگ‌ترین آرمان خویش یاد می‌کند. ولی این برداشت از ظاهر آیه وجود دارد که همه انسان‌ها و به تعبیر دیگر نوع انسان به سوی خدا حرکت می‌کنند و در نهایت همه به دیدار الهی نایل می‌گردند و این دیدار ویژه اولیای خدا نیست.


1. بقره (2)، 46.

2. یونس (10)، 7.

وجود چنین برداشتی از ظاهر آیه كه با واقعیت آن مبنی بر این كه دیدار الهی ویژه اولیای اوست، سازگاری ندارد، بحث‌های زیادی را به دنبال داشته است. از جمله این كه، تلاش شده ظاهر آیه توجیه گردد. کسانی که دارای گرایش‌های عرفانی هستند دیدار با خدا را به معنای عرفانی‌اش که ویژه اولیای اوست دانسته و گفته‌اند گرچه در جمله «یا ایها الانسان» خطاب متوجه همه انسان‌هاست؛ ولی نه همه آن‌ها، بلكه تنها اولیای برگزیده خداوند به دیدار پروردگار خویش نایل می‌گردند. چنان‌که خلیفه الله بودن را برای نوع انسان می‌دانند، در حالی كه همه انسان‌ها خلیفه الله نیستند و ممکن نیست ستمگران عالم؛ همچون شمر و یزید در این مقام باشند. پس کلمه «الانسان» اطلاق ندارد و «الف و لام» در آن برای اطلاق نیست تا جنس انسان را شامل شود. بلکه از کلمه «الانسان» طبیعت مهمله انسان، بدون توجه به تعداد و نفرات انسان‌ها، منظور است و طبیعت مهمله انسان که در خارج، در اولیای خاص خدا تعین پیدا می‌کند به کمال لقای الهی خواهد رسید؛ اما این توجیه و تفسیر با ظاهر خطاب در آیه سازگار نیست و آیه ظهور در مخاطب بودن همه انسان‌ها در همه زمان‌ها دارد و چگونه ممکن است مخاطب آیه همه انسان‌ها باشند، آن وقت از بین آنان افراد انگشت‌شماری به دیدار خداوند برسند؟ برای روشن شدن مطلب لازم  است که به بررسی و تأمّل در دو واژه «کدح» و «لقا» بپردازیم.

 

چیستی و چگونگی حرکت

گفتیم «کدح» گونه‌ای ویژه از سیر و حرکت است و در آن جنس حرکت

و سیر با رنج و زحمت همراه است. به تعبیر دیگر، حرکت و سیر به عنوان جنس در نظر گرفته شده و رنج و زحمت نیز فصل آن است و در نتیجه از آن واژه حرکت همراه با رنج و زحمت استفاده می‌شود. برای این که چیستی سیر و حرکت به سوی خداوند روشن گردد، لازم است بدانیم حرکت گونه‌هایی دارد:

1. حرکت مکانی و انتقالی: عبارت است از انتقال از مکانی به مکان دیگر؛ همچون حرکت سیب از درخت به روی زمین.

2. حرکت وضعی: عبارت است از تغییر وضعیت و نسبت اجزاء شیء با یكدیگر؛ همانند حرکت خورشید به دور محورش.

عرف و مشهور چون بستر حرکت را مکان می‌داند، تنها حرکت مکانی را می‌شناسد و البته با گستره­‌ای که تعریف حرکت مکانی دارد می‌توان گفت حرکت وضعی نیز از نظر عرف شناخته شده است؛ زیرا در حرکت وضعی نیز تغییر وضعیت اشیاء در مکان صورت می‌پذیرد. هنگامی كه انسان در مکانی ایستاده و دست و اندامش را به اطراف می‌چرخاند، به نوعی حرکت در مکان از او سر می‌زند.

3. حرکت کمی: عبارت است از تغییر تدریجی که در اندازه و حجم چیزی پدید می‌آید؛ همانند درختی که به آرامی رشد می‌کند و بر اندازه و حجمش افزوده می‌شود. یا کودکی که از بدو تولد آرام آرام بزرگ‌تر می‌شود و وزن و قامت او افزایش پیدا می‌كند.

4. حرکت كیفی: عبارت است از حرکت و تغییر تدریجی که در کیفیت چیزی رخ می‌دهد؛ مانند تغییر تدریجی که در رنگ سیب پدید می‌آید و

در جریان آن رنگ سیب بر روی درخت، به تدریج از سبز به سرخ و یا زرد تمایل پیدا می‌کند. یا تغییری که در مزه و طعم سیب پدید می‌آید.

 

چیستی زمان و نسبت آن با حرکت

گفتیم عرف تنها دو گونه اول را به عنوان حركت می‌شناسد؛ اما فلاسفه با گسترشی که در مفهوم حرکت ایجاد كرده‌اند و علاوه بر انتقال مکانی، تغییرات تدریجی در کمیت و کیفیت را نیز حركت می‌دانند، در مجموع چهار گونه حرکت در طبیعت و جهان ماده برشمرده‌اند که بدان‌ها اشاره کردیم. فلاسفه با نگرانی به عمر معین و گذرایی كه هر موجودی دارد، نتیجه گرفتند عمر هر موجود به عنوان بخشی از زمان، همراه با حركت است؛ به عنوان نمونه انسان شصت و یا هفتاد سال زندگی می‌کند و هر روز و هر سال در وی تغییراتی رخ می‌دهد و سرانجام تمام می‌شود. به عبارت دیگر، فلاسفه دریافتند که زمان لازمه حرکت است و حرکت تدریجی بر زمان انطباق می‌یابد و امتدادِ منطبق بر زمان از مقومات حرکت به‌ شمار می‌آید. پس هر متحركی وابسته و منسوب به زمان است و لحظه‌ها و دقیقه‌های زمانی، هماهنگ با آن حرکتِ متحرك از پی هم می‌گذرند. بر این اساس، اگر موجودی هیچ حرکتی نداشته باشد و ثابت محض باشد، دارای زمان نخواهد بود و بر این اساس نتیجه گرفتند که چون خداوند ثابت محض است و در او تغییر و حركتی رُخ نمی‌دهد، پس او زمان ندارد و برای او دیروز و فردا یکسان است و او بر همه زمان‌ها احاطه دارد.

فلاسفه مشاء درباره منشأ پیدایش زمان بر این باور بودند که فلک محیط بر عالم جسمانی پیوسته در حال حرکت وضعی است و از ناحیه حرکت وضعی آن فلک، زمان و شب و روز پدید می‌آید. لازمه سخن آنان این است که اگر فلک ایستا و ثابت می‌بود، زمان پدید نمی‌آمد؛ چون زمان همراه با حرکت است؛ اما مرحوم صدرالمتألهین دیدگاه دیگری درباره منشأ زمان مطرح کرده و گفته است:

«اگر جسم ثابتی بر جای خود ثابت و بدون حرکت باشد، آیا نمی‌شود برای آن عمری در نظر گرفت که با به انجام رسیدن آن، جسم مزبور متلاشی و نابود گردد؟ بی‌تردید اگر جسمی بر جای خود ثابت بماند و حرکت‌های چهارگانه؛ یعنی حرکت وضعی، انتقالی، کمی و کیفی در آن رُخ ندهد و حتی اگر فلکی نیز وجود نداشته باشد و یا فلک دارای حرکت وضعی نباشد، آن جسم دارای عمر محدودی است. آن جسم در لحظه‌ای پدید آمده و هرچه می‌گذرد از عمرش کاسته می‌گردد و سرانجام روزی از بین می‌رود. در این صورت آن جسم دارای تغییر تدریجی است که از آن تغییر تدریجی در نهاد آن شیء، زمان انتزاع می‌گردد».

 

منشأ حرکت در نظریه حرکت جوهریه

ملاصدرا به دنبال نظریه پیشین، نظریه حرکت جوهریه را مطرح کرد و به گسترش و توضیح آن پرداخت. فلاسفه پیشین حرکت در جوهر را باور نداشتند و تنها از هراکلیتوس، فیلسوف یونان باستان، سخنانی گفته

شده که با نظریه حرکت در جوهر سازگار می‌باشد؛ اما در میان فلاسفه اسلامی، مرحوم صدرالمتألهین حرکت در جوهر را تصحیح و دلایل متعددی بر وجود آن اقامه کرد و از آن به بعد مسأله حرکت جوهریه در میان فلاسفه اسلامی شهرت یافت.

بر اساس نظریه حرکت جوهریه، حرکت تنها به اعراض اختصاص ندارد و جوهر و ذات اشیا نیز دارای حرکت همیشگی و پیوسته هستند؛ به تعبیر دیگر، جوهر اشیا دارای عمری مشخص می‌باشد و نوبه‌نو شدن اجزای اشیاء و خروج اشیاء از قوه به فعل و به فعلیت رساندن استعدادهای نهفته در خویش، همان تغییر تدریجی و حرکت است، پس همواره در ذات و جوهر هر موجود مادی حرکت و تغییر رُخ می‌دهد و آن موجود برای تغییر همیشگی و تبدیل قوه‌ها و استعدادهای خویش، پیوسته نیازمند خداوند است. چنان نیست که خداوند موجودی را بیافریند و آن موجود از آن پس نیازی به خداوند نداشته باشد، بلکه خداوند پیوسته به آن موجود وجود افاضه می‌کند و آن موجود برای بقاء، تداوم وجود و فعلیت بخشیدن به قوه‌ها و استعدادهای خویش نیازمند خداوند است.

اهمیت این کشف بزرگ صدرالمتألهین و ارائه نظریه حرکت جوهریه و بسط و شرح آن در فلسفه، از کشف اتم در فیزیک بیشتر است. نظریه‌ای که ثابت می‌کند موجودات مادی همیشه در تغییر و نوبه‌نو شدن هستند و وجود آن‌ها در «آن» پیشین غیر از وجود آن‌ها در «آن» بعد است. البته برخی تلاش کرده‌اند این نظریه را بر نظریه «بُعد زمان» در

فیزیک تطبیق دهند؛ اما با وجود شباهتی که آن دو نظریه با یکدیگر دارند، عین هم نیستند. بر اساس نظریه بُعد زمان، جسم علاوه بر سه بُعد طول، عرض و عمق و یا ارتفاع، دارای بُعد چهارمی به نام زمان که همان عمر جسم هست نیز می‌باشد. با بُعد چهارم یا امتداد و عمر زمانی جسم، می‌توان به درجه‌بندی جسم بر حسب زمان پرداخت.

بنابراین گرچه فلاسفه مشاء بر این باور بودند که حرکت، ناشی از حرکت وضعی فلک است و گرچه این ادعا از اصول مسلم آن‌ها قلمداد شده؛ اما برهانی برای آن ارائه نداده‌اند؛ ولی صدرالمتألهین با نظریه حرکت جوهریه خویش ثابت کرد که ذات و جوهر اشیا دارای حرکت و تغییر است و این حرکت ربطی به فلک و حرکت چرخشی آن ندارد. او درصدد برآمد از حرکت و تغییر در ذات و جوهر اشیا زمان را ترسیم کند. اگر ما این نظریه را پذیرفتیم و باورمان شد که درون‌مایه همه موجودات مادی حرکت و تغییر است و وجود آن‌ها در آنِ پس غیر از وجود آن‌ها در آنِ پیش است، به این باور خواهیم رسید که همه عالم مادی که انسان بخشی از آن است، یکپارچه در حال حرکت است و چیز ثابتی در عالم ماده وجود ندارد و وجود همه اشیا «آناً فآناً» تجدید می‌شود و نو می‌گردد و هر آنْ وجود جدیدی به موجود مادی افاضه می‌‌گردد و نمی‌شود اجزاء وجودات مادی گسترده در امتداد زمان را یکجا جمع کرد.

 

غایت حرکت موجودات از دیدگاه قرآن

اکنون این پرسش پیش می‌آید که سرانجام اشیا و موجودات مادی که

پیوسته در حرکت و تغییر هستند و در هر آن، وجودی را از دست می‌دهند و وجود دیگری را به دست می‌آورند چیست و غایت و جهت حرکت آن‌ها كجاست؟ گرچه فلاسفه تلاش کرده‌اند به این پرسش پاسخی بدهند و استدلالاتی نیز برای آن برشمرده‌اند؛ اما پاسخ آن‌ها از برهان و دلیل قطعی برخوردار نیست، از این رو در فلسفه نمی‌توان پاسخ روشنی برای این پرسش یافت.

در برخی آیات قرآن، خدای متعال به عنوان سرانجام و منتهای حرکت موجودات گفته شده است و شاید بتوان حرکت جوهریه را بر آن‌ها تطبیق داد و گفت که سیستم کلی جهان ماده دارای حرکت تدریجی همگانی به سوی ماوراء ماده و خداوند است. برخی از آن آیات عبارتند از:

ـ «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الأمُور؛(1) آگاه باشید که [همه] چیزها به سوی خدا باز می‌گردد».

با توجه به این که «صیرورت» دگرگون گشتن و تغییر تدریجی است که در متن حرکت رخ می‌دهد، می‌توان از آیه فوق استفاده کرد که اشیا در نهایتِ تغییرات تدریجی و حرکت خود به پیشگاه الهی باز می‌گردند.

ـ «وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى؛(2) و پایان و منتهای [کار] به سوی پروردگار توست».

منتهای هر چیزی نقطه‌ای است که آن چیز با حرکت و سیر خود به آن جا می‌رسد و هنگامی كه خداوند منتهای موجودات معرفی می‌شود؛


1. شوری (42)، 53.

2. نجم (53)، 42.

یعنی آن موجودات به سوی خداوند در سیر و حرکتند و به تعبیر دیگر غایت و نهایت سیر آن‌ها خداوند است.

ـ «وَلِلّهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الأَمْرُ كُلُّه؛(1) و نهان آسمان‌ها و زمین از آن خداست و تمام کارها و چیزها به او بازگردانده می‌شود».

ـ «وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَه وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ كُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُون؛(2) و کوه‌ها را می‌بینی [و] می‌پنداری آن‌ها بی‌حرکتند و حال آن که آن‌ها ابر‌آسا در حرکتند. [این] صنع خدایی است که هر چیزی را در کمال استواری پدید آورده است. در حقیقت او به آنچه انجام می‌دهید آگاه است».

مرحوم صدرالمتألهین از آیات پیشین و به ویژه آیه پایانی حرکت جوهریه را استفاده کرد و شایسته است مفسران قرآن، در این زمینه به مباحث و بررسی‌های بیشتری بپردازند و نتایج روشن‌تر و جامع‌تری در اختیار جویندگان معارف قرآنی قرار دهند.

علاوه بر آیاتی که گفتیم و از آن‌ها حرکت و سیر همه موجودات استفاده می‌شود، برخی آیات به خصوص حرکت و سیر انسان به سوی خداوند متعال اشاره دارند:

ـ «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَه قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعون؛(3)


1. هود (11)، 123.

2. نمل (27)، 88.

3. بقره (2)، 156.

کسانی که چون مصیبتی به آنان برسد، می‌گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز می‌گردیم».

ـ «إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى؛(1) در حقیقت بازگشت به سوی پروردگار توست».

ـ «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُون؛(2) آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریده‌ایم و این که شما به سوی ما بازگردانده نمی‌شوید؟»

گرچه این آیات بیانگر حرکت و سیر انسان به سوی خداوند هستند و به ویژه در آیه پایانی خداوند خطاب به انسان هدف‌مند بودن آفرینش او را گوشزد می‌كند و می‌فرماید ای انسان تو بیهوده و بی‌هدف آفریده نشده‌ای؛ اما این آیات حرکت و سیر دیگر موجودات را نفی نمی‌کنند و چنان‌که انسان بیهوده آفریده نشده و دارای هدف است، موجودات دیگر نیز چنین‌اند و آن‌ها نیز برای رسیدن به هدفی متعالی آفریده شده‌اند که با سیر و حرکت خویش به آن هدف می‌رسند. بنابراین، از دیدگاه عقل و منطق قرآن می‌توان گفت هدف و غایت حرکت انسان و دیگر موجودات خداوند متعال است.

 

انگاره حرکت اختیاری انسان در آیه شریفه

پس از بررسی چهارگونه حرکت در جهان ماده و همچنین پس از بررسی


1. علق (96)، 8 .

2. مؤمنون (23)، 115.

حرکت جوهریه و با آگاهی به این نکته که منظور از حرکت در آیه مورد بحث؛ یعنی آیه «یَا أَیُّهَا الإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقِیه»(1)، حرکت همراه با تلاش و رنج انسان به سوی خداست، اکنون این پرسش پیش می‌آید که آیا می‌شود حرکت جوهریه را بر آن آیه تطبیق داد؟ پاسخ این است که انسان و دیگر موجودات دارای حرکت جوهریه هستند و پیوسته در ذات و نهاد آن‌ها تغییر و حرکت رخ می‌دهد و جوهر و ذات وجود ما و دیگر موجودات هیچ‌گاه ثابت نمی‌ماند و وجود ما در این لحظه غیر از وجود ما در لحظه پیشین است و پروردگار عالم پیوسته به موجودات و آفریده‌های خویش افاضه وجود می‌كند؛ اما روشن است که این حرکت و سیر در همه موجودات و از جمله در انسان به صورت طبیعی انجام می‌پذیرد؛ ولی این حرکت تکوینی و طبیعی در انسان همراه با رنج و زحمت نیست و کسی در گیرودار این حرکت احساس رنج و زحمت نمی‌کند؛ زیرا این حرکت برای ما قابل احساس و درک نیست. بر این اساس نمی‌توان حرکت جوهریه را بر آیه مزبور تطبیق كرد و با توجه به این که در آیه شریفه، «کدح» حرکت و سیر همراه با تلاش و رنج است، ظاهر آیه و ظاهر واژه «کدح» با حرکت جوهریه سازگار نیست.

احتمال دیگر این است که مراد از حرکت در آیه شریفه حرکت اختیاری است، حرکتی که اگر انسان بخواهد می‌تواند متوقفش سازد و نیز می‌تواند به آن شتاب بخشد. حرکت‌های دیگر از جمله حرکت


1. انشقاق (84)، 6.

جوهریه رو به جلو و رو به کمال بوده و برگشت‌ناپذیرند و نمی‌توان در جهت آن‌ها تغییری ایجاد کرد؛ اما انسان می‌تواند از حرکت اختیاری خود باز ایستد و یا بدان شتاب بخشد و نیز می‌تواند جهت حرکت خود را تغییر دهد و از مقصدی که در آغاز برگزیده دور شود و حتی عقب‌گرد داشته باشد. گاهی انسان در حرکت اختیاری خویش دچار غفلت و اشتباه می‌شود و از مسیر خویش منحرف می‌گردد و هرچه به پیش می‌رود از مقصد خویش فاصله می‌گیرد و تصور می‌کند که به سوی مقصد خویش در حرکت است:

«الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَه الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا؛(1) [آنان] کسانی‌اند که کوشش‌شان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود می‌پندارند که کار خوب انجام می‌دهند».

حرکت اختیاری مربوط به روح انسان است. البته همه حرکت‌های اختیاری انسان به کمک بدن انجام می‌پذیرد و بدن ابزار روح برای انجام آن حرکت‌هاست. حتی فرایند فکر کردن به وسیله سلول‌های مغز انجام می‌پذیرد و ما سراغ نداریم کاری و حرکت اختیاری که از سوی روح انجام بگیرد و هیچ عامل مادی در تحقق آن نقش نداشته باشد. بنابراین آن حرکت‌ها از آن روح هستند و جهت آن‌ها را روح تعیین می‌کند؛ یعنی یک عامل ادراکی که دارای فهم و درک است تصمیم به حركت می‌گیرد و مقصد و جهت حرکت را نیز خودش تعیین می‌کند؛ برای نمونه، هنگامی كه انسان در خیابان حرکت می‌کند و به چهارراهی می‌رسد، می‌تواند


1. کهف (18)، 104.

مسیر مستقیم را انتخاب کند و یا به سمت راست و یا چپ حرکت کند و می‌تواند بایستد و حرکت نکند. حرکت اختیاری دو گونه است:

الف) حرکت غریزی: در روان‌شناسی از آن به حرکت رفلکسی، شرطی و انعکاسی نیز یاد می‌شود. عامل این حرکت غیرعقلانی است و این حرکت با تفکر و آگاهانه انجام نمی‌پذیرد و محرک آن غریزه است. همانند گریه کودک پس از تولد كه غریزی بوده و آگاهانه و برخاسته از فکر نیست. غریزه عامل مشترک در حیوان و انسان است و باعث حرکت‌های اختیاری آن‌ها می‌گردد. وجود غریزه در حیوان باعث می‌شود به هنگام گرسنه شدن به سوی غذا برود و حیوان در انجام این حرکت مختار است و به همین خاطر حیوانی كه شلاق می‌خورد به حرکتش سرعت می‌بخشد و یا جهت حرکت خود را تغییر می‌دهد. حرکت‌های غریزی از آن روی که غریزی‌اند بار ارزشی ندارند و به خوب و بد و زشت و زیبا متصف نمی‌گردند.

ب) حرکت عاقلانه و آگاهانه: پیش از انجام این گونه حرکت انسان درباره سود و زیان آن فکر می‌کند و جهت حرکت و مقصد آن را شناسایی كرده و سپس تصمیم به انجام آن می‌گیرد. این حرکت در حیوانات وجود ندارد؛ چون آن‌ها از فکر و عقل برخوردار نیستند، گرچه ممکن است مرتبه بسیار ضعیفی از این حرکت در برخی از حیوانات وجود داشته باشد. البته خداوند علاوه بر انسان، جن را نیز دارای شعور، آگاهی و قدرت انتخاب معرفی کرده است و بر این اساس جن نیز دارای حرکت اختیاری آگاهانه، تکلیف و مخاطب رسالت انبیاست:

«یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ أَلَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیَاتِی وَیُنذِرُونَكُمْ لِقَاء یَوْمِكُمْ هَـذَا قَالُواْ شَهِدْنَا عَلَى أَنفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَه الدُّنْیَا ...؛(1) ای گروه جن و انس، آیا از میان شما فرستادگانی برای شما نیامدند که آیات مرا بر شما بخوانند و از دیدار این روزتان به شما هشدار دهند؟ گفتند: ما به زیان خود گواهی دهیم. [که آری، آمدند] و زندگی دنیا فریبشان داد».

انسان باید به سود و زیان حرکت‌های آگاهانه خویش بیندیشد و بنگرد آن حرکت‌ها چه فایده‌ای برای دنیا و آخرت او دارند و در انجام آن‌ها مصالح واقعی خویش را در نظر بگیرد. در غیر این صورت، زیان دیده و با اختیار و آگاهانه به جای این که در مسیر قرب خدا و سعادت خویش حرکت کند، در جایگاه حیوانات فروافتاده و فرجام حرکت او بدبختی و گرفتار جهنم شدن است. او تا زمانی كه در لذت‌های دنیا غرق شده و اسیر هوس‌های خویش است، از فرجام رفتار خویش غافل است و هنگامی متوجه می‌شود که کاری از او ساخته نیست:

«ذَرْهُمْ یَأْكُلُواْ وَیَتَمَتَّعُواْ وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُون؛(2) بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو[ها] سرگرمشان کند، پس به زودی خواهند دانست».

در آیه دیگر خداوند می‌فرماید:

«وَالَّذِینَ كَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الأَنْعَامُ وَالنَّار


1. انعام (6)، 130.

2. حجر (15)، 3.

مَثْوًى لَّهُم؛(1) و کسانی که کافر شده‌اند، [در ظاهر] بهره می‌برند و همان‌گونه که چهارپایان می‌خورند، می‌خورند، و[لی] جایگاه آن‌ها آتش است».

برخی با این که از شعور، آگاهی و عقل برخوردار هستند، بودنشان حیوانی است و رفتار آنان تنها با انگیزه‌های حیوانی و برای تأمین خواسته‌ها و لذت‌های حیوانی انجام می‌گیرد. حیوان چون عقل و قدرت تشخیص ندارد و تکلیفی متوجه آن نیست، در برابر رفتار خویش مسؤولیت ندارد و گناهی مرتکب نمی‌شود؛ اما انسان که خداوند او را از نعمت عقل و قدرت تشخیص برخوردار ساخته و او را از کرامت خلافت الهی بهره‌مند کرده است، اگر از وظیفه و مسؤولیت الهی و انسانی خویش شانه خالی کند و بسان یک حیوان بی‌بهره از عقل و گرفتار غرایز و شهوات، رفتار کند؛ به تعبیر دیگر، نعمت‌های الهی و از جمله نعمت هدایت را قدر نشناسد و ناسپاسی کند، گرفتار قهر و غضب الهی می‌گردد و فرجام او جهنم است.

روشن شد که انسان دارای حرکت اختیاری است و چون این حرکت آگاهانه همراه با سختی‌ها و رنج است، می‌توان حرکت در آیه شریفه و واژه «کادحٌ» را بر آن تطبیق داد.

 

نقد نظریه بعضی از عرفا درباره حرکت در آیه شریفه

بنابر آنچه گفتیم، منظور از حرکت در آیه مورد بحث، حرکت جوهری و


1. محمد (47)، 12.

حرکت جواهر عالم ماده و به تعبیر دیگر حرکت و سیر سراسر عالم به سوی خدا نیست؛ چون واژه «کادح» در آیه شریفه که بیانگر حرکت همراه با رنج و تلاش است با این احتمال سازگار نمی‌باشد. احتمال دوم درباره حرکت در آیه را عرفا گفته‌اند و مراد از آن، حرکت اولیای خاص خداوند است که برای رسیدن به لقای الهی به دنیا پشت پا می‌زنند و دل از ما‌سوی‌الله می‌کنند و به سوی محبوب و معشوق خودشان حرکت می‌کنند و در نهایت به دیدار او نائل می‌شوند.

از دیدگاه آنان همه مردم به ویژه کفار، معاندان و گردن‌کشان که حتی از شنیدن نام خداوند ناراحت و آزرده می‌شوند، سیر معنوی و عرفانی به سوی خداوند ندارند و تنها اولیای خاص خدا که به مراتب عالی کمال و معرفت خداوند دست یافته‌اند، می‌توانند با سیر تکاملی و معنوی خویش به لقای خداوند متعال نائل گردند. اگر دلیل قطعی بر این ادعا می‌داشتیم، ما نیز می‌گفتیم مراد از آن حرکت، حرکت خاص اولیای خدا بوده و مراد از انسان در آیه، معصومین (علیهم السلام) و اولیای خاص خدا هستند؛ اما نه‌تنها چنین دلیلی وجودی ندارد، ظاهر این آیه نیز با آن احتمال سازگار نیست و حاکی از دیدار عمومی انسان‌ها با خداست، بلکه آیات بعدی همه گواه بر این است که منظور از حرکت در آیه، حرکت عمومی و اختیاری همه انسان‌ها است كه در نهایت به حضور در پیشگاه الهی می‌انجامد، هرچند از آغاز ندانند كه سرانجام سیر و حركتشان كجاست. پس، از بین سه احتمال مذکور احتمال سوم ترجیح دارد. در این آیات خداوند می‌فرماید:

 

«فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ كِتَابَهُ بِیَمِینِهِ * فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَابًا یَسِیرًا *

وَیَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا * وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ كِتَابَهُ وَرَاء ظَهْرِهِ * فَسَوْفَ یَدْعُو ثُبُورًا * وَیَصْلَى سَعِیرًا * إِنَّهُ كَانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُورًا * إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن یَحُورَ * بَلَى إِنَّ رَبَّهُ كَانَ بِهِ بَصِیرًا؛(1) اما کسی که کارنامه‌اش به دست راستش داده شود، به زودی‌اش حسابی بس آسان کنند، و شادمان به سوی کسان خویش [از مؤمنان و بهشتیان] بازگردد. و اما آن که کارنامه‌اش از پشت‌سرش داده شود، زود است که به هلاکت و نابودی [و گفتن وای بر من] فریاد برآرد، و به آتش افروخته درآید. همانا وی در میان کسان خود [به ناروا] شادان بود. همو می‌پنداشت که هرگز باز نخواهد گشت. آری، همانا خدایش به وی [و کردارش] بینا بود».

در آیات بالا مردم که در قیامت خداوند را ملاقات می‌کنند به دو دسته تقسیم شده‌اند:

دسته اول: نیکوکاران و کسانی که نامه اعمالشان به دست راستشان داده می‌شود و خیلی راحت به حساب آن‌ها رسیدگی می‌شود و آنان که در دنیا با تلاش در پی رسیدن به هدف متعالی خویش و خشنودی خداوند بودند و به تن‌آسایی و بدمستی نمی‌پرداختند، دوران بهره‌مندی از لذت‌ها، سرور و شادمانی آنان آغاز می‌گردد و شادمانه نزد دوستان خود می‌روند و به آنان می‌گویند: «هَاؤُمُ اقْرَؤُوا كِتَابِیه؛(2) بیایید کتابم را بخوانید».


1. انشقاق (84)، 7 ـ 15.

2. حاقه (69)، 19.

دسته دوم: بدکاران که نامه اعمالشان به دست چپشان داده می‌شود، در شعله‌های سوزان آتش جهنم گرفتار می‌شوند و می‌سوزند. اینان كسانی هستند كه در بین دوستان و خویشان خود غافل از خداوند و روز قیامت به سرور، شادمانی و راحت‌طلبی، شهوترانی، مخالفت با دستورات الهی و شکستن حریم الهی پرداخته‌اند، و چون می‌پنداشتند حساب و کتابی در کار نیست، نگران فرجام کار و حساب و کتاب خداوند نبودند. آنان در دنیا می‌گفتند: «وَمَا أَظُنُّ السَّاعَه قَائِمَه وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا؛(1) و گمان نمی‌کنم که رستاخیز برپا شود و اگر هم به سوی پروردگارم باز گردانده شوم، قطعاً بهتر از این را در بازگشت، خواهم یافت».

از این گونه آیات می‌فهمیم انسان‌ها در دنیا کیفر همه اعمالشان را نمی‌بینند و به همه حساب‌ها رسیدگی نمی‌شود، بلكه در آخرت به دقت به همه اعمال رسیدگی می‌شود و نیز همه انسان‌ها، حتی  گنه‌کاران که نامه اعمالشان به دست چپشان داده می‌شود، خداوند را ملاقات می‌کنند. پس حرکت و ملاقات در آیه مورد بحث و آیات پس از آن، حرکت همه مردم به سوی خدا و ملاقات آنان با پروردگار است.


1. کهف (18)، 36.