صوت و فیلم

صوت:
75

فهرست مطالب

جلسه اول؛ شیوه‌های هدایت انسان

تاریخ: 
چهارشنبه, 28 مهر, 1395

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1395/07/28، مطابق با هجدهم محرم‌ 1438 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

عوامل انحطاط انسان در آینه داستان‌های قرآن

 (1)

شیوه‌های هدایت انسان

هدف از بعثت انبیاصلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین هدایت انسان‌ها بود و نزول کتاب‌های آسمانی نیز برای این بوده است که این هدایت که به  انبیا وحی شده و به صورت  شفاهی به مردم ابلاغ شده است برای غایبان و نسل‌های آینده باقی بماند. این هدایت برای این است که انسان‌ها هر چه بیشتر و بهتر بتوانند به سعادت دنیا و ‌آخرت‌شان برسند. اما انسان خود به تنهایی نمی‌تواند شناخت کاملی به علت، چگونگی و مقصد این سعادت  پیدا کند و برای آن برنامه جامعی ارائه دهد.

انبیا در مقام هدایت باید دو کار انجام دهند؛ یکی این­که حقایق و واقعیت­هایی را که بشر نمی‌داند و به صورت عادی به آن­ها دسترسی ندارد به انسان­ها تعلیم دهند، و دسته دیگر چیزهایی است که در عمل باید رعایت شود. براساس تقسیمی که امروز در معرفت‌شناسی مطرح است می‌گویند بعضی از چیزهایی که علم به آن‌ها تعلق می‌گیرد از قبیل هست‌هاست، و بعضی از قبیل بایدها. این تقسیم کمابیش سابقه هم دارد و قبلا به آن عقل عملی و عقل نظری می‌گفتند. براساس این نظر، دین هم به دو بخش باورها و ارزش‌ها تقسیم می‌شود.

کاستی‌های شناخت انسان در عرصه باورها و ارزش‌ها

روشن است که ما (بدون در نظر گرفتن تعالیم انبیا) در عرصه باورها نمی­توانیم نگرش جامعی نسبت به اعتقادات مورد نیاز انسان برای رسیدن به سعادت داشته باشیم. ما این‌ها را از انبیا یاد گرفته­ایم و نباید توقع داشته باشیم پیش از تعالیم انبیا همه عقاید در ذهن‌مان باشد. حتی در بسیاری از مسایل پرسش­هایش نیز برای ما مطرح نیست و اصلا خود مسئله را آن‌ها طرح می‌کنند و می‌گویند باید آن‌ها را بدانید و باور داشته باشید. کاستی شناخت بشر در مقام عمل بسیار بیشتر از باورهاست؛ زیرا دامنه عمل بسیار گسترده‌تر است و شامل اعمال فردی، اجتماعی، خانوادگی، بین‌المللی، جنگ، صلح، اقتصاد، سیاست و... می­شود. صدها حوزه معلومات عملی وجود دارد که انسان در همه آن­ها گرفتار مجهولات و حتی جهل مرکب است.

سلسله مراتب یقین و اطمینان

انبیا برای بیان باورها راهی جز استفاده از عقل مردم ندارند. آن‌ها قبل از اثبات نبوت و کتاب آسمانی باید از راه عقل با ما صحبت کنند. آن‌ها حتی در مقام مواجهه با مخالفان‌شان نیز می‌گفتند: قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ؛[1]اگر سخن ما را نمی‌پذیرید و سخن دیگری دارید، دلیل‌تان را بیاورید. هم‌چنین خداوند کسانی‌که چیزهایی را می‌پرستند که برهانی بر آن ندارند مذمت می‌کند. بنابراین راهی که انبیا برای دعوت به عقاید اصلی انتخاب می‌کنند (و هیچ راه دیگری هم وجود ندارد)، این است که با عقل مردم سخن بگویند و عقل آن‌ها را قانع کنند؛ ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ.[2] روشن است که کمتر انسانی موفق می‌شود همه مجهولات را با برهان اثبات کند و قریحه عقلایی که خداوند برای انسان قرار داده است او را به این راه‌کار رهنمون می‌سازد که پس از پذیرفتن مسایل اصلی و سرنوشت‌ساز که بود و نبود آن‌ها سعادت و شقاوت انسان را تعیین می‌کند، باید برای سایر مسایل از پیدا کردن برهان قطعی کمی تنزل و به اطمینان اکتفا کنیم. به هر حال قریحه عقلایی است که در این‌گونه جاها کمابیش به صورت‌های مختلفی به قول دیگران اعتماد می‌کند. امروزه در معرفت‌شناسی به این راه، «اتوریته» می‌گویند؛ یعنی انسان به منبع موثقی اعتماد کند که نظر او را معتبر بداند. این همان است که ما در احکام فقهی به آن تقلید می‌گوییم؛ البته حقیقت تقلید مختص به احکام فقهی و مذهب و دین نیست، و همه عقلای عالم دائما در حال تقلیدند. حتی متخصص‌ترین دانشمندان یک علم نیز دائما در حال تقلید هستند. در هر علمی مسایلی وجود دارد که ما خودمان درباره آن‌ها تحقیق نکرده‌ایم و از دیگران یاد گرفته‌ایم؛ مطالبی که به آن‌ها اعتماد کرده‌ایم یا آن قدر زیاد نقل‌شده‌اند که شبیه متواتر شده است و انسان به درستی گفتارشان یقین پیدا کرده است، یا شخصیت‌های خیلی برجسته‌ای بوده‌اند و انسان به آن‌ها اعتماد کرده است.

رفتار اختیاری، عامل خوشبختی و بدبختی

گفتیم که انسان سعادت را باید با رفتار و سعی و کوشش خود به دست آورد و به زور کسی خوشبخت یا بدبخت نمی‌شود؛ وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.[3] خوشبختی و بدبختی انسان در گرو رفتار اختیاری خود انسان و انتخاب اوست. باید پای انتخاب و اختیار در رفتار مطرح باشد و اگر جبر محض باشد نه بهشتی در کار است نه جهنمی. بنابراین بیشترین چیزی که ما نیاز داریم این است که رفتارهایمان را به گونه‌ای تنظیم کنیم که موجب سعادت دنیا و آخرت‌مان شود. درباره دنیا ممکن است کسی ثروت بادآورده‌ای مثلا از راه ارث به دست آورد، ولی سعادت فقط مربوط به دنیا نیست، این مرحله کوتاهی از عمر انسان است. وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ؛[4] این‌جا زمینه امتحان، خودسازی و انتخاب است و بهشت ابدی را به خاطر میراث به کسی نمی‌دهند. سعادت ابدی از بخشش کسی هم پیدا نمی‌شود، و تا یک عامل اختیاری در آن مؤثر نباشد پاداش و کیفری وجود ندارد.

انگیزش؛ شرط لازم عمل اختیاری

کار انبیا در عرصه ارزش‌ها این بود که  به ما بفهمانند که چه کاری به سعادت‌تان کمک می‌کند، هم در دنیا که مقدمه‌ای است برای آخرت، و هم در مقصد اصلی که آخرت باشد. اگر هر کسی در احوال خودش دقت کند می‌بیند که خواسته‌هایی دارد و دنبال چیزهایی می‌گردد که وقتی به آن‌ها دست پیدا می‌کند خوشش می‌آید و از آن‌ها لذت می‌برد. سعادت هم برآیندی از همین‌هاست. بنابراین اگر انبیا بخواهند ما را به پیمودن راه سعادت وادار کنند ابتدا باید ما را راهنمایی کنند تا این راه را بشناسیم، اما این کفایت نمی‌کند و افزون بر این باید مسایل را به صورتی بیان کنند که ما انگیزه عمل پیدا کنیم. صرف دانستن، انگیزش مورد نیاز را برای انسان ندارد، غیر از این باید چیز دیگری به ما القا کنند و در دسترس ما قرار دهند که برای انجام عمل انگیزه پیدا کنیم. باید باور کنیم که این‌ها برای ما فایده دارد. انسان باید بفهمد که چیزی برایش چه فایده‌ای دارد تا آن کار را انجام بدهد؛ زیرا اصلا ماهیت کار اختیاری ماهیت ابزاری و مقدمه‌ برای رسیدن به نتیجه است. هر کار اختیاری را ما به امید رسیدن به نتیجه‌ای انجام می‌دهیم. البته آن نتیجه گاهی ایجابی و گاهی سلبی است. کاری که ما انجام می‌دهیم یا از ترس این است که ضرری به ما برسد یا به امید این است که نفعی به ما برسد، و همه دنبال این هستند که کاری که انجام می‌دهند نتیجه مطلوبی داشته باشد.

قرآن درباره انبیا می‌فرماید: رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ؛[5] انبیا سه وظیفه دارند؛ یکی از آن‌ها ابلاغ رسالت است. پیامی را که از خدا دریافت کرده‌اند را به مردم می‌رسانند و این جهل را از آن‌ها برطرف و علمی را به آن‌ها می‌دهند. ولی این به‌تنهایی کافی نیست. آن‌ها باید کاری کنند که وقتی مردم آگاه شدند، بخواهند به دانسته‌ها عمل کنند. چیزی که انسان را وادار به عمل می‌کند یا امید است که در اثر بشارت پیدا می‌شود و یا خوف است که در اثرانذار پیدا می‌شود و غالبا نقش انذار در زندگی انسان بیشتر است. این است که قرآن انبیا را گاهی فقط به عنوان نذیر معرفی می‌کند؛ وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ.[6] بنابراین در مقام عمل، انبیا افزون بر این‌که ما را به کاری که باید انجام بدهیم راهنمایی می‌کنند، با انذار و تبشیر برای ما انگیزه عمل نیز ایجاد می‌کنند. نام این مجموعه بیان‌ها که مربوط به رفتارها می‌شود بنابر یک تعبیر «موعظه» است؛ ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ. موعظه یعنی بیانی که انسان را به کار خوب وادارد و از کار بد باز بدارد، و در اصل مربوط به رفتارهای انسان‌هاست که اعم از مسایل اخلاقی و مسایل عملی خاص است، و به مجموعه‌اش ارزش‌ها یا بایدها می‌گوییم.

اعتبار منبع موثق

برای این‌که انسان به انجام کاری علاقه‌مند شود یا متقابلا کاری را ترک کند، بهترین اثر در صورتی به دست می‌آید که انسان خودش شخصا نفع یا ضرر  آن  کار را تجربه کند. این تأثیر در کودکان بسیار روشن است. یک وقت به بچه می‌گویید دست نزن! دستت می‌سوزد. اما یک وقت می‌گذارید دست بزند و کمی دستش بسوزد. کدام بیشتر اثر دارد؟ روشن است صرف این که بگویید دست نزن، دستت می‌سوزد، چندان فایده‌ای ندارد. برای اولین بار باید خودش تجربه کند و  ببیند که این کار درد دارد و عاقبت خوبی ندارد. البته  کم‌کم یاد می‌گیرد که این پدر و مادر که می‌گویند دستت می‌سوزد، بی‌‌جهت نمی‌گویند. وقتی امور مختلفی تکرار شد، کم‌کم یک زمینه فکری در یک مرتبه نازله عقلی برای کودک پیدا می‌شود که سخن پدر و مادر را قبول کند. این قبول بستگی به هنر پدر و مادر و مربیان دارد که این باور را چگونه در کودک به وجود بیاورند. هنگامی که کودک به این باور رسید، بدون این‌که خودش هم تجربه کرده باشد از دیگران می‌پذیرد. اعتبار اتوریته از این‌جا پیدا می‌شود و دامنه آن وسعت پیدا می‌کند و تقریبا به همه علوم سرایت می‌کند. این اصل یک اصل عقلایی و فطری است که هر انسانی به آن اعتماد می‌کند و  همین باعث می‌شود بعد از آن‌که نبوت انبیا با برهان عقلی ثابت شد، اتوریته ایشان برای مردم  ثابت می‌شود، و سخن انبیا برای کسانی که راهی به عالم غیب ندارند می‌تواند حجت باشد.

شیوه‌های قرآن در بیان باورها و ارزش‌ها

قرآن شیوه‌های مختلفی را به کار می‌گیرد تا این وظیفه انبیا به نحو احسن انجام بگیرد و هدف از بعثت انبیا که هدایت انسان‌هاست کامل‌ترین و بهترین نتیجه را بدهد. بخشی از قرآن مربوط به اعتقادات اصلی (توحید، نبوت و معاد) است. قرآن برای بیان این مطالب از برهان استفاده می‌کند؛ لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا.[7] در این موارد هم خود قرآن برهان اقامه می‌کند و هم از مخالفانش مطالبه برهان می‌کند؛ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ. اما بعد از این که نبوت ثابت شد و به قول معرفت‌شناسان این اتوریته به اثبات رسید که پیغمبران منبع معتبری هستند، کمی راه میانبر می‌‌شود و دیگر انسان برای هر چیزی دلیل قاطع نمی‌خواهد،‌ بلکه دلیلش همین است که کسانی این مطلب را بیان می‌کنند که به وحی متصل‌اند و آن را از خدا دریافت کرده‌اند.

یکی از این راه‌ها آن است که خداوند بدون ذکر دلیل، امر و نهی می‌کند. برای مثال می‌فرماید: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ؛[8] صفا و مروه از شعائر الله است، باید بین آن‌ها طواف کنید. حال درباره دلیل این کار و چگونگی دخالت آن  در سعادت و شقاوت انسان باید به همان اتوریته اکتفا کرد. زندگی انسان در تفاصیل و جزئیات جز از راه اعتماد به منبع موثق اداره نمی‌شود. دلیل آن هم این است که می‌گوید خدا بی‌جهت به چیزی امر نمی‌کند. خدا حکیم است و گاهی در ذیل احکام خود به این صفت اشاره می‌کند و می‌فرماید: وَكَانَ اللّهُ عَلِیماً حَكِیماً.[9] ولی این شیوه در جایی که خداوند می‌خواهد صفتی را در اشخاص ایجاد یا تقویت کند، کارساز نیست. عموم مردم در این‌گونه موارد به شیوه‌های دیگری متوسل می‌شوند. یکی از شیوه‌هایی که قرآن برای وادار کردن مردم به کار خوب و دور کردن آن‌ها از کار بد به کار گرفته است، عبرت گرفتن از داستان‌های دیگران است.

تجربه تاریخی

سرّ مسئله این است که ما معمولا برای ایجاد انگیزش در افراد دو راه می‌شناسیم. یکی این‌که به آن‌ها دستور کلی بدهیم و مثلا به آن‌ها بگوییم دروغ‌گویی بد است یا امانت‌داری خوب است، و راه دیگر این است که مورد خاصی را که خودشان تجربه کرده‌اند به آن‌ها نشان دهیم. هر کدام از این‌ راه‌ها در مقابل دیگری حسنی و عیبی دارد. حسن قواعد عقلی این است که لزومی ندارد یکایک شرایط تجربه برای طرف مقابل پیش بیاید. یک قاعده کلی است و هرکسی در هر موردی می‌تواند مصادیق آن را بیابد. اما حسن موارد جزیی این است که عملا در ما تأثیر بیشتری دارد. همه ما تجربه کرده‌ایم که گاهی خبر بدی را شنیده‌ایم و تأثر اندکی هم برایمان پیدا شده است، اما وقتی خودمان با آن مواجه شده‌ایم، حالمان خیلی تفاوت کرده است. این تفاوت مخصوص انسان‌های معمولی نیست و در انبیا نیز بوده است. حضرت موسی‌علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام چهل شب در کوه طور مهمان خدا بود. در روزهای آخر خداوند در همان کوه طور به حضرت موسی وحی کرد که سامری گوساله ساخته است و قوم تو  گوساله‌پرست شده‌اند. حضرت موسی طبعا ناراحت شد اما نه آن‌چنان نگرانی شدیدی که آثاری در او ظاهر شود. الواح را گرفت و به طرف مردم آمد که پیام خدا را به آن‌ها برساند. اما وقتی وارد جمعیت شد و وضعیت را دید، برآشفت و حالتش دگرگون شد. تعبیر قرآن این است که الواح را انداخت و گریبان برادرش را که او هم معصوم است، گرفت؛ وَأَلْقَى الألْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ. آدمیزاد این‌گونه خلق شده است.

اما همیشه نمی‌توان برای برانگیختن افراد از روش تجربه خود فرد استفاده کرد. حوادث بی‌شماری به‌طور روزمره برای انسان اتفاق می‌افتد که مشمول امر و نهی الهی است، و نمی‌شود در همه آن‌ها صحنه‌ای را برای انسان به وجود آورد که نفع و ضررش را خودش تجربه کند. افزون بر این‌که بسیاری از چیزهاست که نفع و ضررش در آخرت پیدا می‌شود و ما تا از دنیا نرویم آن آثار را نمی‌بینیم. ما به دنیا آمده‌ایم تا در غیب امتحان شویم. وقتی در آخرت پرده‌ها برداشته می‌شود که دیگر امتحان و انتخابی نیست و کار خوب و بد ارزشی ندارد. همه کارها باید این‌جا انجام بگیرد و پاداش آن‌جاست. البته گاهی خداوند برای تشویق برخی از بندگانش مرتبه ضعیفی از آن را در این عالم به آن‌ها می‌چشاند. این از الطاف الهی است ولی معمولا این طور نیست. بهترین راه، راه میانه‌ای است که بین تحلیل‌های کلی عقلانی با تجربه موارد خاص و جزئی جمع کند و انسان را در آن صحنه قرار دهد. این نتیجه از راه توجه به تاریخ حاصل می‌شود. تاریخ آن‌چنان صحنه را برای انسان  مجسم می‌کند که گویا آن صحنه را می‌بیند؛ به‌خصوص اگر بیان، بیان الهی باشد و آن نکته را با بهترین وجه و با بهترین بیان برای شخص مجسم کند. از این رو بخش عظیمی از قرآن مربوط به قصه‌های گذشتگان است.

راز تفاوت داستان‌های تاریخی قرآن با کتاب‌های تاریخ

باید توجه داشت که قرآن کتاب تاریخ نیست، و  تاریخ‌ها و داستان‌هایی هم که بیان می‌کند با کتاب‌های تاریخ و داستان بسیار متفاوت است. فرض کنید اگر ما می‌خواستیم تاریخ حضرت موسی یا بنی‌اسرائیل را بنویسیم، از پیدایش آن‌ها شروع می‌کردیم و پس از بیان مراحل رشد و تحولات آن‌ها به بیان نهایت  کارشان می‌پرداختیم. اما قرآن در هر سوره‌ای تکه‌ای از تاریخ آن‌ها را نقل می‌کند. گاهی بعضی حوادث را تکرار می‌‌کند و معمولاً در مورد هیچ حادثه‌ای به بیان سیر تحولات آن نپرداخته است. دلیل آن هم این است که هدف قرآن از بیان قصه و تاریخ، هدایت است، و تاریخ‌نویسی و ثبت وقایع عالم هدف قرآن نیست. قرآن برای این آمده است که ما را هدایت کند و یکی از ابزارهای هدایت این است که ما را متوجه فلان قضیه تاریخی کند. می‌خواهد مطلبی را بگوید که به یک نکته از یک قضیه مربوط است. بنابراین فقط همان را نقل می‌کند. البته همان داستان بُعد دیگری دارد که در آیه دیگری به مناسبت دیگری به آن اشاره می‌کند. او می‌خواهد مردم را هدایت کند و برای این‌‌کار می‌ببیند در کجا اشاره به چه مطلبی مفیدتر است و آن‌جا آن را بیان می‌کند. فلسفه تفاوت تاریخ و قصص قرآن با قصه‌ها و تاریخ‌های دیگر همین است. آن‌ها برای کارشان یک نوع اصالت قائل‌اند، اما در قرآن اصل هدایت است. همان‌گونه که قرآن اگر جایی درباره آسمان و زمین و خلقت آن‌ها و دریا و کوه و... صحبت می‌کند، به دنبال  زمین‌شناسی و یا بیان جغرافیا نیست. او می‌خواهد انسان را هدایت کند. ممکن است در جایی از شیوه‌ای یا مطلبی استفاده کند که با یکی از این‌ها ارتباط دارد، از این‌رو  به مناسبت به آن اشاره می‌کند، اما این بالعرض و به عنوان ابزار است و خودش مطلوبیت ذاتی ندارد. آن‌چه برای قرآن مطلوبیت ذاتی دارد، هدایت انسان است، و این که انسان  بفهمد به چه چیزهایی باید معتقد باشد و چه ارزش‌هایی را باید در زندگی‌اش رعایت کند.

مطالب این جلسه مقدمه‌ای برای بیان شیوه بحث جلسات آینده بود که ان‌شاءالله می‌خواهیم درباره مطالبی که در گذشتته به صورت‌های دیگری بیان کردیم از شیوه داستانی قرآن استفاده کنیم و پلی بین معقولات و محسوسات برقرار کنیم.

وصلی ‌الله علی محمد و آله‌الطاهرین


[1]. بقره، 11۱.

[2]. نحل، 125.

[3].  نجم،  39.

[4]. هود،  108.

[5].  نساء، 165.

[6]. فاطر، 24.

[7]. انبیا، 22.

[8]. بقره، 158.

[9]. نساء، 17.