صوت و فیلم

صوت:
7
فیلم:
4

فهرست مطالب

جلسه هجدهم؛ از نافرمانی و هواپرستی تا نفاق و ناتوانی از درک حقایق

تاریخ: 
چهارشنبه, 18 اسفند, 1395

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1395/12/18، مطابق با نهم جمادی‌الثانی 1438 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

عوامل ترقی و انحطاط انسان در آینه داستان‌های قرآن

 (18)

از نافرمانی و هواپرستی تا نفاق و ناتوانی از درک حقایق

اشاره

بحث ما در این دوره از جلسات درباره داستان‌های قرآن کریم بود و کوشیدیم از نکته‌هایی که در این داستان‌ها به کار رفته و روی آن تأکید شده، استفاده کنیم. بحث را از داستان‌های مربوط به بنی‌اسرائیل آغاز کردیم و به ‌این‌جا رسیدیم که بنی‌اسرائیل پس از هلاکت فرعونیان، به رهبری حضرت موسی‌‌‌علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام به طرف ارض مقدس حرکت کردند؛ اما در بین راه به قومی بت‌‌پرست رسیدند و از حضرت خواستند که برای آنها نیز بتی بسازد! گفتیم نکته‌ای که ما باید از این آیه استفاده کنیم این است که خیال نکنیم اگر امتی مورد لطف خدا قرار گرفتند، دشمنان‌شان هلاک شدند، از سختی‌ها و گرفتاری‌ها نجات پیدا کردند و به عزتی رسیدند، دیگر نباید نگرانی داشته باشند. بنی‌اسرائیل تازه از فرعونیان نجات پیدا کرده بودند، دیدند که خداوند فرعون را با آن عظمتش در دریا غرق کرد، اما هنوز مدت زیادی نگذشته بود که به حضرت موسی پیشنهاد کردند: برای ما بتی بساز تا آن را پرستش کنیم؛ اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ.[1]

عذابی به نام ازدست‌دادن تشخیص صحیح

خداوند همه داستان‌های  قرآن را دارای عبرت می‌داند و می‌فرماید: فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ،[2] إِنَّ فِی ذَلِكَ لَذِكْرَى لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ.[3] ولی گاهی در خلال آیات، وقتی به نقطه‌ای حساس می‌رسد که انسان‌ها باید به آن بیشتر توجه کنند، یک تک مضراب می‌زند که حواستان جمع باشد! از جمله، متناسب با همین موقعیت بنی‌اسرائیل، که از دست فرعونیان نجات پیدا کرده و ملت آزاد و  مستقلی شده‌اند، قاعده‌ای کلی را مطرح می‌کند و می‌فرماید: آیا پس از این داستان‌هایی که برای شما نقل کردیم و دیدید که کسانی رفتند و دیگران جانشین‌ آن‌ها شدند، نباید بیاندیشید که باید خدا را اطاعت کنید، مبادا به عذاب‌هایی مبتلا شوید که پیشینیان مبتلا شدند؟ أَوَلَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الأَرْضَ مِن بَعْدِ أَهْلِهَا أَن لَّوْ نَشَاء أَصَبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ؛[4]

عذاب‌هایی که بر  پیشینیان نازل شد در اثر عصیان‌ها و تمردهایشان بود. قبل از این، داستان حضرت نوح، هود، صالح، لوط و شعیب را نقل می‌کند و در آن‌ها هشداری متعارف وجود دارد  که نظیر آن در قرآن زیاد است، اما در این آیه انذاری بسیار بالاتر از انذارهای دیگر  مطرح می‌شود؛ می‌فرماید: وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ؛ در این‌جا مصیبت دیگری را مورد تأکید قرار می‌دهد، و می‌فرماید: آیا نباید با خود بیاندیشید که ممکن است در اثر عصیان و گناه، خداوند قدرت تشخیص و درک صحیح را از شما بگیرد؟ این از همه مصیبت‌ها بالاتر است!

تعبیر «طبع علی القلوب» یا «ختم علی القلوب» از ادبیات شایع و پرتکرار قرآن بوده،[5]  بیان‌گر این مسئله است که بشر خیلی باید نگران این باشد که قدرت فهم، تشخیص و تصمیم صحیح از او گرفته شود. این واقعیتی است که قرآن مدام آن را تکرار می‌کند. برای مثال در سوره یس با تعبیرات بسیار غلاظ و شدادی می‌فرماید: إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ * وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ؛ اکثریت مردم به این تقدیر حتمی مبتلا هستند که انذار کردن تو فایده‌ای برای آن‌ها ندارد و ایمان نخواهند آورد؛ ما بر گردن آن‌ها غل‌های سنگینی قرار دادیم که نمی‌توانند تکان بخورند. غیر از این غل‌ها، سدهایی جلوی رو و پشت سرشان قرار می‌دهیم و چشم‌هایشان دیگر جایی را نمی‌بیند. حال این پرسش مطرح می‌شود که علت این موانع هدایت چیست؟ چرا خداوند کسانی را این چنین مبتلا می‌کند که حقیقتی را نبینند، نتوانند بفهمند و هیچ عامل دیگری در هدایت آن‌ها اثر نکند؛ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ. آیا این مسئله با اختیار آن‌ها منافات ندارد؟ در این صورت چرا عذاب می‌شوند؟ پرسش دیگری که در این‌جا مطرح می‌شود این است که چه حکمتی در این کار خداست و  چرا خداوند جلوی فهم این‌ها را می‌گیرد و چه دشمنی خاصی با این‌ها دارد که این بلا را بر سرشان می‌آورد؟

رابطه انتخاب با رشد مثبت و منفی

برای پاسخ به این پرسش‌ها ابتدا باید به اصل حکمت آفرینش و ویژگی‌های عالمی که ما در آن زندگی می‌کنیم، توجه شود. در گذشته بارها این مطلب را بیان کرده‌ایم که هدف خداوند از آفرینش انسان این بود که مخلوقی را بیافریند که خودش مسئول خیر و شرش باشد و سرنوشت خودش را خودش با اختیار خود رقم بزند. این موجود باید در عالمی زندگی کند که همیشه در حال تغییر و تبدیل باشد و شرایط مختلفی برای انتخاب‌های گوناگون به وجود آید. در این عالم در میان میلیاردها انسان شاید دو انسان را پیدا نکنید که سرنوشتشان کاملا مثل هم باشد. راه برای همه انسان‌ها باز است که خودشان سرنوشت‌شان را تعیین کنند؛ إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا؛[6] این شرایط انتخاب باید تا وقتی که انسان در این عالم است، ادامه داشته باشد. از این‌رو شرایط مختلف هر روز رو به ازدیاد است و انسان هر قدمی که برمی‌دارد برایش زمینه انجام کارهای بیشتر و مهم‌تر فراهم می‌شود. عالم ملائکه این‌گونه نیست؛ جبرئیل از ابتدا جبرئیل بوده است و تا آخر هم همین خواهد بود؛ وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ.[7] اما آدمیزاد ابتدا یک نطفه‌ است، سپس به صورت نوزادی متولد می‌شود، و  کم‌کم رشد می‌کند تا به بلوغ، جوانی و پیری می‌رسد.

جریانات این عالم بر اساس قوانین الهی پیش می‌رود. یکی‌ از این قوانین تدریجی بودن پدیده‌های جهان است، و معمولا این امور به تدریج به سوی تکامل می‌روند. نوع ساده این تکامل در گیاهان و به صورت کمی پیشرفته‌تر و متنوع‌تر در حیوانات است، اما کامل‌ترین نوع آن در انسان است که نه تنها بدن و توانایی‌های بدنی‌اش رشد می‌کند، بلکه از لحاظ فکری، فهم و اراده نیز رشد می‌کند. اما از آن‌جا که بناست انتخاب داشته باشد، رشدش نیز در هر دو زمینه است. اگر راه خوب را انتخاب کرد و ادامه داد در همان راه رشد می‌کند، و اگر راه بد را انتخاب کرد، در راه بد رشد می‌کند. مَن كَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ؛[8] به آن‌هایی که فقط به همین زرق و برق‌های دنیا دل بستند، طبق مصالحی چیزهایی از همین دنیا را می‌دهیم. ولی این‌ها فقط همین دنیا را دارند و بهره‌ای از آخرت ندارد؛ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا * وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْیُهُم مَّشْكُورًا. در ادامه خداوند یک قاعده کلی را بیان می‌کند. می‌فرماید: كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ؛ ما هر دو گروه را امداد می‌کنیم. هم کسانی که راه خوب را انتخاب می‌کنند و هم کسانی که راه بد را انتخاب می‌کنند از امدادهای ما بهره می‌برند.

عادت؛ سنتی الهی برای سرعت و سهولت عمل

اگر در احوال خودمان دقت کنیم نمونه‌هایی از این رابطه را در خودمان می‌بینیم. برای مثال در روزهای آغازین مدرسه، درس خواندن برایمان سخت بود. اما کم‌کم شیرینی علم را چشیدیم و کم‌کم شوق علم‌آموزی چنان غلبه کرد که حتی از غذا و استراحت صرف‌نظر می‌کردیم تا در درس‌مان پیشرفت کنیم. در عبادات نیز این مسئله را تجربه کرده‌ایم. ابتدا نمازخواندن برای انسان سخت است،  وقتی مکرر خواند به آن علاقه‌مند می‌شود و کم‌کم به جایی می‌رسد که از خواندن آن لذت می‌برد. هم‌چنین اولین مرتبه‌ای که انسان گناه می‌کند، چندان علاقه‌ای به آن ندارد، به‌خصوص برخی از گناه‌ها مثل سیگارکشیدن که سختی نیز دارد، ولی به تدریج به آن عادت می‌کند و کم‌کم به جایی می‌رسد که اگر شب‌هنگام سیگار در خانه‌اش نباشد، خوابش نمی‌برد! این یک سنت الهی است که برای آدمیزاد قرار داده شده تا راه برایش آسان شود و به کارهایش سرعت دهد.

در روایات آمده است: کسی که مرتکب گناهی می‌شود، نقطه سیاهی در دلش پیدا می‌شود؛ اگر توبه کرد، این نقطه پاک می‌شود، ولی اگر ادامه داد و تکرار شد، نقطه سیاه دیگری هم کنارش می‌آید و در صورت تکرار، این سیاهی کم‌کم همه دل را می‌گیرد و دیگر جایی برای نور در دل باقی نمی‌گذارد. دیگر در این دل هیچ‌گاه میل عبادت پیدا نمی‌شود. ختم الله علی قلوبهم به همین معناست. وقتی سیاهی رنگ ثابت دل شد، دیگر با هیچ آبی پاک نمی‌شود. در این صورت به این دل می‌گویند مهر خورده است. این دل دیگر نورانیت ندارد؛ سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون. اما خداوند از باب لطفش بارها به ما هشدار می‌دهد که چنین واقعیتی هست و حواستان جمع باشد که به کار بد عادت نکنید؛ اگر کار بدی هم از شما سرزد زود توبه کنید. اگر گذاشتید گناهان متراکم شد، چنین خطری در پیش است و کار انسان را به جایی می‌رساند که دیگر نمی‌تواند حق را از باطل تشخیص دهد.

عادت به کارهای شر موجب تباهی است

عادت یکی از قوانین خداست. آدمیزاد با هر کاری انس بگیرد ترک آن برایش سخت است. کم‌کم به جایی می‌رسد که کأنه نمی‌تواند از آن جدا شود. ممکن است انسان گاهی به مراکزی مراجعه ‌کند و با مناظر نامطلوبی روبه‌رو شود و از دیدن آن‌ها لذتی ببرد که خدا آن‌ها را نمی‌پسندد. اگر این کار تکرار شد، عادت می‌کند و دیگر نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد، و اگر یک روز نرود و نبیند، احساس می‌کند که گمشده‌ای دارد. دیدن برخی فیلم‌ها انسان را به چنین عادتی مبتلا می‌کند که می‌بایست هر شب فیلمی را تماشا کند و تا این کار را انجام ندهد به خواب نمی‌رود. هم‌چنین ممکن است انسان با سفر به کشورهای دیگر با مناظری روبه‌رو شود و از آن خوشش بیاید. ممکن است ابتدا برای کار، تحصیل یا تجارت رفته باشد، اما با این مناظر هم انس می‌گیرد. اگر انسان از خودش مراقبت نکند طوری می‌شود که دیگر برگشتن برایش سخت است و به بهانه‌های مختلف در آن‌جا می‌ماند.

این اصل در عرصه‌های دیگر، از جمله علم، سیاست و... نیز جاری است. برای مثال در سیاست از وقتی امام به ما «مرگ بر امریکا» را یاد داد، جوان‌های ما آن چنان به آن عادت کردند که جزء تعقیبات نمازشان شد و اگر یک بار آن را ترک نکنند، گمشده‌ای دارند. اما وقتی کسانی نشستند و با مقامی خوش و بش کردند و هدیه‌ای مبادله شد، کم‌کم می‌گویند: شعار مرگ برای چیست؟! آدم مذاکره می‌کند و دوستانه مسائل را حل می‌کند! وقتی با یکی دو بار تکرار کم‌کم مزه‌اش را انسان چشید، در جلساتی احترام و تشویقش کردند و از چیزهایی که آن جا دید و شنید خوشش آمد، کم‌کم با آن فرهنگ و آن شرایط انس می‌گیرد و دیگر نمی‌خواهد به قم یا تهران و... برگردد. بالاخره دیدن آن کاخ‌ها و آن اوضاع واقعا جاذبه دارد و شیطان انسان را فریب می‌دهد. کم‌کم انسان به آن عادت می‌کند و دیگر به برگشتن میل پیدا نمی‌کند و برای آن بهانه‌تراشی می‌کند. این می‌شود: ختم الله علی قلوبهم.

ناتوانی در درک حقایق؛ نتیجه هواپرستی و نفاق

قرآن درباره این‌که چه کسانی به این حالت مبتلا می‌شوند، می‌فرماید: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ؛ وقتی انسان هواپرست شد و دنبال دل رفت، خداوند بر دلش مهر می‌زند و دیگر نمی‌تواند حقیقت را ببیند؛ دیگر علم در آن قلب وارد نمی‌شود.

قرآن یکی دیگر از عوامل ابتلا به ختم قلب را نفاق معرفی می‌کند. می‌فرماید:  ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَ؛[9] اگر حجت بر انسان تمام شد و ایمان آورد، سپس در اثر  هوس‌هایی راه حق را رها کرد و به دنبال هوس‌های شیطانی‌اش رفت، دیگر خداوند  او را هدایت نمی‌کند.

خداوند این مطالب را بیان می‌کند تا هنگامی‌ که بنده و جنابعالی در معرض دو راهی‌ها  و سه راهی‌هایی قرار می‌گیریم که برخی از آن‌ها  راه شیطان است، حواسمان جمع باشد. بدانیم تنها این یک گناه نیست که ما مرتکب می‌شویم. این گناه جاذبه پیدا می‌‌‌کند، ما را می‌کشاند و در مراحل بعد میل‌مان به گناه دو برابر و سه برابر می‌شود. وقتی تکرار شد، عادت می‌شود و وقتی عادت شد دیگر مبارزه با آن مشکل می‌شود. در این صورت  دیگر انسان میل به عبادت پیدا نمی‌کند. وقتی میلش رفت مزه‌اش نیز می‌رود و دیگر آن را دوست هم ندارد و برای توجیه کارش دست به انکار حقایق می‌زند.

اکنون نوبت شماست!

آیا من و شما بعد از پهلوی‌ها به عزت نرسیدیم؟! خداوند روحانیت را از آن موقعیت ضعیف به این‌جا رساند. أَوَلَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الأَرْضَ مِن بَعْدِ أَهْلِهَا؛ آن‌ها کجا رفتند؟ بعد از آن‌ها شما جانشین آن‌ها شدید. آیا وقت این نشده که به هوش باشید، فریب نخورید؟ اکنون نوبت شماست. هر روز و هر ساعت امتحان است. حواستان جمع باشد. ببینید این کاری که می‌کنید خدا می‌پسندد یا نه. در زندگی شخصی، در خانه‌ با زن و بچه‌تان، در شهرتان با مردم، روی منبر برای کسانی که می‌شنوند، و بالاخره در موقعیت‌های اجتماعی و مسئولیت‌های سیاسی که به عهده می‌گیرید یا به عهده‌تان می‌آید، حواستان جمع باشد؛ با این سخن و با این امضا ممکن است جهنم ابدی را برای خودتان بخرید.

نگوییم آزادیم که هر کاری دلمان خواست انجام دهیم!!! درست است که ما آزادیم و اگر آزادی نباشد جبر است و تکلیفی نیست، اما باید ببینیم از این آزادی باید چگونه بهره ببریم. گاهی یک امضای ما سرنوشت میلیون‌ها انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. بدانیم ممکن است با یک امضا گناه هفتاد میلیون انسان به دوش ما  بیاید. بپاییم قدم‌هایی که برمی‌داریم به‌گونه‌ای باشد که خداپسند باشد. بترسیم از این‌که در اثر تکرار کارهای خطا و انس رفتن به راه‌های شیطانی سرنوشت ما به آن جا کشیده شود که دیگر حق را هم نتوانیم تشخیص دهیم!

 اعاذنا الله وایاکم ان‌شاءالله


[1]. اعراف ، 138.

[2]. حشر، 2.

[3]. زمر، 21.

[4]. اعراف، 100.

[5]. بقره، 7؛ انعام، 46؛ شوری، 24؛ جاثیه، 23؛ نساء، 155؛ اعراف، 100-101؛ توبه، 93؛  ....

[6]. انسان، 3.

[7]. صافات ، 164.

[8]. اسراء، 18.

[9]. منافقون، 3.