بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1395/10/08، مطابق با بیستوهشتم ربیعالاول 1438 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(9)
در جلسات اخیر داستان بنیاسرائیل را مطرح کردیم تا در خلال آیاتی که این درباره و دو فرد شاخص آن یعنی فرعون و حضرت موسیعلینبیناوآلهوعلیهالسلام آمده، نکتههایی را برای سعادت دنیا و آخرتمان استفاده کنیم. بحث را از آیات ابتدایی سوره قصص شروع کردیم که در آن خداوند به بیان بیوگرافی مختصری از فرعون میپردازد. در همین چند آیه، هم انگیزه اصلی فرعون برای این فعالیت عظیم تاریخی بیان میشود، هم روشهایی که برای رسیدن به اهدافش درپیش گرفت، و هم به سرانجام کارش اشاره میشود؛ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ.[1]
نکتههایی که از این آیه استفاده میشود این است که مشکل اصلی فرعون که او را به یکی از شقیترین انسانها تبدیل کرد، همان چیزی بود که او را وادار به برتریطلبی و تسلط بر همه انسانهای دیگر کرد. فرعون همت بلندی داشت و فقط به ریاست و سلطنت ملک مصر و تسلط بر یک قوم قانع نبود. او میدید مردمی هستند که مجسمهها و بعضی حیوانات را میپرستند، و به این فکر افتاد که چرا ما کاری نکنیم که ما را بپرستند؛ و درصدد برآمد به مقامی برسد که بگوید: انا ربکم الاعلی؛ من از همه برترم. همچنین اشاره کردیم که کمالگرایی در راه صحیح، فطری انسان است، اما اینکه مصداق این کمال را برتری بر انسانهای دیگر و تسلط بر آنها حساب کند، هم از لحاظ فکری و هم در مقام عمل اشتباه است.
در زبان عربی کلماتی وجود دارد که هر کدام معانی خاصی دارد، ولی ما در فارسی به جای همه آنها یک کلمه را بهکار میبریم. برای مثال، «خدا» را هم به جای «اله» به کار میبریم و میگوییم «لا اله» یعنی خدایی نیست، و هم به عنوان یک اسم عَلَم تلقی میکنیم و میگوییم لا اله الا الله یعنی خدایی جز خدا نیست. همچنین این واژه را به جای «رَبّ» نیز به کار میبریم؛ در حالیکه کاربردهای این کلمات در عربی با هم تفاوت میکند و حتی اگرچه گاهی مصداقا یکی است، اما جهت انتخاب این واژهها متفاوت است. «اله» یعنی معبود؛ این واژه معنای خالقیت ندارد. «اَلَهَ» یعنی «عَبَدَ»، و اله بر وزن فِعال به معنای مفعول است؛ یعنی مألوه. البته در آن شأنیت لحاظ میشود و همانطور که کتاب به معنای «ما من شأنه ان یُکتب» است، اله نیز به معنای «مَن مِن شأنه أن یُعبَد» است.
انسانهایی از دیرباز برای خودشان معبودی قائل بودند که در مقابلش خضوع میکردند و نیازهایشان را از او میخواستند. پرستش به انگیزههای مختلفی انجام میگیرد و یکی از عامترین انگیزهها احساس نیاز است. آنها احساس میکردند که بعضی از نیازهایشان را کسی برآورده میکند، و انگیزه پیدا میکردند که او را پرستش کنند تا به آنها بیشتر لطف کند و بیشتر و بهتر نیازهایشان را برآورده کند. اما بتپرستان و مشرکان در اینکه چه مقامی برای معبودشان معتقد باشند، بسیار متفاوت بودند. مشرکان به یک شرکت سهامی آلهة قائل بودند. آنها معتقد بودند کسانی هستند که هر کدام بخشی از عالم یا قومی را اداره میکنند. اصل شرک در این جهت در همه مشرکان وجود داشته است. آنها هرکدام برای هر یک از خدایان خود ویژگی خاصی قائل بودند و هر کسی به هر چیزی بیشتر احتیاج داشت، آن خدایی را که به خیال خودش آن نیاز را برطرف میکرد، میپرستید. خدای باران، خدای روزی، خدای فرزند، خدای همسر، خدای پیروزی در جنگ و... هر کدام خدایانی بودند که کار مخصوصی داشتند، و الان هم در برخی از کشورها بهخصوص هندوستان این اعتقادات وجود دارد. بنابراین خیلی عجیب نیست که مثلا یک قوم یا اهل یک شهر خدایان متعددی داشته باشند. اینکه میگوییم بالای پشتبام کعبه بتهای متعددی برای قبیلههای مختلف بود به معنای تضاد این بتها با هم نیست. میگفتند: اینها خدایان یا مجسمه خدایان هستند، و هر کدام متناسب با مقام خود، اختیار کاری خاص را دارند. «ربوبیت» به معنای صاحب اختیار یک نوع فعالیت و کار بود، و بعضی بتپرستان به ربوبیت در حکومت، امر و نهی، و تدبیر و سیاست نیز قائل بودند.
«اله» به لحاظ معبودیت بر خدایان اطلاق میشود، ولی «رب» به لحاظ اختیار و قدرتی که به آنها نسبت داده میشود. سپس این ربوبیت به ربوبیت تشریعی هم توسعه مییابد. از اینرو مفسران در تفسیر آیه «وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ»[2] تصریح کردهاند که این آیه به معنای نهی از پرستش دیگران نیست، بلکه نهی از این است که حق امر و نهی و تشریع برایشان قائل باشیم. اگر کسی برای غیر از خدا اصالتا حق تشریع قائل باشد، میگوید همان طور که خدا حق دارد امر و نهی کند و قانون وضع کند، دیگری (فرد، گروه یا جامعه) هم حق دارد؛ این شرک در ربوبیت تشریعی است.
نکته دیگر اینکه اینطور نیست که اگر کسی به تعدد آلهة یا تعدد ارباب قائل شد حتما به تعدد خالق هم قائل شود. قرآن درباره مشرکان میگوید: وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ؛[3] وقتی ازآنها میپرسی که چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، میگویند: الله. یا میگفتند مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى؛[4]خالق را الله میدانستند و میگفتند: او عالم را آفریده است ولی اختیار عالم را به دست دیگری داده است. خیلیهایشان ملائکه را دختران خدا میدانستند و معقولترین تئوریشان این بود که الله عالم را خلق کرده است و او فرشتگانی دارد که دخترانش هستند و عالم را بین این دختران تقسیم کرده است. این دختران هر کدام مالک جایی هستند و کاری به دستشان است. ما که دستمان به فرشتگان نمیرسد اما این فرشتگان مجسمههایی دارند که این بتها هستند و ما اینها را میپرستیم.
شناخت این تفاوتها برای فهم معنای تعبیرات قرآنی که در مقابل مشرکان به کار رفته، بسیار مفید است. در همین داستان، یکجا فرعون میگوید: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی.[5] در جای دیگر به حضرت موسی میگوید: اگر به اله دیگری قائل شدی، زندانت میکنم؛ لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ.[6] در جای دیگر برای فرعون آلههای فرض شده است؛ وَیَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ.[7] اما درباره ادعای خود فرعون بیشتر تعبیر «رب» را به کار میبرد. حال این سؤال مطرح میشود که بالاخره فرعون ادعای الوهیت داشت یا ربوبیت؟ در پاسخ باید گفت فرعون میخواست مردم معتقد شوند که صاحب اختیارشان اوست؛ این ربوبیت است. او میگفت: أَلَیْسَ لِی مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ؛[8] نمیبینید اختیار همه چیز دست من است، پس من رب شما هستم. اما ادعای الوهیت بر این اساس است که کسی که ربوبیت دارد، صلاحیت پرستششدن دارد. وقتی مردم به ربوبیت کسی اعتقاد پیدا کردند در این مقام برمیآیند که او را بپرستند. فرعون میخواست رب اعلی و صاحب اختیار مطلق باشد و همه چیز در اختیار او قرار بگیرد، و اگر کسان دیگری هم ربوبیت دارند زیر دست او باشند. وقتی میدید کسانی جمادات و حیوانات را میپرستند، میگفت چرا ما را نپرستند؟! برای این کار نقشههایی کشید.
درجلسه گذشته گفتیم که او اقلیت اطرافیانش را خوب تقویت و اشباع کرد تا او را همراهی و کمک کنند. در مقابل، به شدت به سرکوب اقلیت مخالف که همان بنیاسرائیل بودند، پرداخت. همچنین سعی کرد اکثریت خاکستری جامعه را جذب کند. او میخواست مردم را وادار کند که او را بپرستند و از او اطاعت مطلق کنند. او میخواست مردم او را مالک همه چیز خودشان بدانند. برای اینکار سعی کرد که مردم را در سطح نازلی از فکر و تعقل نگه دارد و نگذارد در جهات عقلانی رشد کنند. روشن است جامعهای که پول، ثروت، زخارف و زینتهای مادی را ملاک برتری میدانند، بهخصوص وقتی با قدرتمندان و اطرافیان فرعون، با آن ابهت و جلال و جبروت روبهرو میشوند، تحت تأثیر قرار میگیرند. فرعون هم به همین چیزها میبالید. او میکوشید فکر مردم را در همین حد نگه دارد و فکرشان متوجه مسائل عمیقتر نشود.
این یک راهبرد و نقشه کلی بود که برای خودش اتخاذ کرد. در این راه سعی کرد که برتری خودش را به رخ مردم بکشد و چنان وانمود کند که من و اطرافیانم افراد فوقالعادهای هستیم و شما در سطح نازلتری قرار دارید. میگفت: أَلَیْسَ لِی مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَكَادُ یُبِینُ * فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِكَةُ مُقْتَرِنِینَ؛[9] اگر حضرت موسی از طرف خدا آمده است، خوب بود چند تا فرشته همراهش بفرستد که نشانی بدهند و به وسیله آنها به مردم بفهماند که من حضرت موسی را فرستادهام؛ یا دستکم خدا دستبندهای طلایی به او میداد! خب اگر عقل مردم کمی پیشرفته بود، میپرسیدند که پیغمبر بودن چه ربطی به دستبند طلا دارد؟! ولی او با همین سؤالش میخواست مردم را تحمیق و توجه آنها را به همین زخارف دنیا جلب کند و بگوید مهم اینهاست. قرآن نسبت به این کار فرعون این تعبیر را دارد؛ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ؛[10] قومش را خفیف شمرد؛ یعنی خیلی سبک با آنها سخن گفت و عقلشان را عقل سبکی پنداشت. اینگونه سخنگفتن همانند سخن گفتن کودکان است که استدلال قابل قبولی در آن نیست. ولی او اینگونه سخن گفت و مردم هم گفتند: درست است. فرعون این همه جواهرات و کاخ کذایی دارد، مسلم است که بهتر از این چوپان پشمینهپوش چوببهدست است. با اینکه اصلا سخن درباره بهتری و بدتری نبود. صحبت درباره این بود که موسی میگفت من رسول خدایم و پیغامی از طرف خدا آوردهام.
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ؛ یک نکته روانشناختی بسیار مهمی است که اگر کسانی شخصیت و هویتی برای خودشان قائل نباشند و به ضعف و پستی خود اعتراف داشته باشند، به آسانی میتوان از آنها سواری گرفت. از اینرو کسانی که میخواهند بر دیگران مسلط شوند، به هر صورتی که بتوانند میکوشند که آنها در سطحی باقی بمانند که احساس عظمتی نداشته باشند و خودشان را چیزی حساب نکنند. فرعون این راز را شناخته بود و از آن سوء استفاده کرد.
همچنین بین رشد شخصیت انسان و عظمت روحی او با هواپرستی رابطه معکوس وجود دارد. هواپرستان هیچگاه ملاک واحدی برای رفتارشان ندارند، و صرفا دنبال این هستند که خواستههایشان تحقق پیدا کند؛ اما کسانی که برای خودشان شخصیتی علمی، معنوی یا الهی قائل هستند، به این زودیها تسلیم نمیشوند. خداوند در همین آیه میفرماید: فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ؛ بین فسق، خفت و اطاعت از زورگویان رابطه وجود دارد. چرا فرعون توانست مردم را سبک کند؟ چون آنها دنبال هوس بودند. وقتی هوس، پول و شهوتشان از راه اطاعت فرعون حاصل میشد دیگر دنبال چیز دیگری نمیرفتند، و گمشده دیگری نداشتند.
استخفاف استراتژی فرعون در برابر مردم بود، اما درباره حضرت موسی اینطور نبود. فرعون واقعا میدانست که موسی دنبال هوا و هوس نیست و نمیتواند او را به بازی بگیرد. بهویژه که معجزاتی را ارائه کرد و هم در خود فرعون و هم در سایر مردم تأثیر گذاشت. قرآن درباره عکسالعمل فرعونیان نسبت به حضرت موسی میفرماید: فَلَمَّا جَاءهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِّنْهَا یَضْحَكُونَ؛[11]وقتی حضرت موسی دعوت و معجزاتش را ابراز کرد، آنها را مسخره کردند و به او خندیدند. البته این یک روند کلی است و همه کسانی که با پیغمبران و داعیان حق مواجه میشوند ابتدا میکوشند شخصیت او را به وسیله مسخره کردن و استهزا بکوبند. قرآن نیز میفرماید: یَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُون؛[12]ما هیچ پیغمبری نفرستادیم مگر اینکه مورد استهزاء واقع شد. این اولین عکسالعمل مخالفان انبیاست؛ آنها را مسخره میکردند تا کسی به سخنانشان گوش ندهد؛ ولی انبیا مقاومت میکردند و ادامه میدادند تا رسالت خود را به انجام رسانند. قوم فرعون هم همین کار را کردند، ولی داستان به اینجا ختم نشد و حضرت موسی دعوتش را ادامه داد.
یکی از سنتهای الهی این است که وقتی پیغمبری را میفرستد برای مردم گرفتاریهایی را پیش میآورد تا برای پذیرفتن راه هدایت به آنها کمک کند. وقتی انسان نیازی به کسی ندارد، سخنش را هم گوش نمیدهد؛ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى.[13] وقتی انسان میبیند که به کسی احتیاجی ندارد طغیان میکند و حتی حاضر نیست به سخنش گوش دهد. خداوند برای اینکه مصریان طغیان نکنند آنها را به بلاهایی مبتلا کرد؛ بلاهایی که هر یک سختتر از بلای گذشته بود. اینها بیچاره شدند. نزد حضرت موسی آمدند و گفتند: یَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ؛[14] تو که میگویی خداوند عهد کرده که اگر ما ایمان بیاوریم و بنیاسرائیل را رها کنیم، عذاب برداشته میشود، خب ما آمدهایم و تسلیم هستیم. قول میدهیم که دیگر خداپرست بشویم و حرف شما را قبول کنیم. از خدا بخواه که این بلاها را از سرمان بردارد! در اینجا بود که ملأ فرعون احساس شکست کردند. در اینجا نمیشد با نداشتن دستبند طلا و امثال آن مردم را تحمیق کرد. آثار عینی وعدههای حضرت موسی ظاهر شده بود و مشکلاتی جامعه را فرا گرفته بود. این است که نزد فرعون آمدند و گفتند: چه کار کنیم؟! آیا تو میخواهی در مقابل موسی تسلیم شوی؟! فرعون گفت: من فکر این جایش را هم کردهام. ما شکست نمیخوریم؛ إنّا فوقهم قاهرون.
او در میان مردم گفت: من منصفانه به شما میگویم که خدایی غیر از خودم سراغ ندارم؛ ولی در عین حال من اهل تحقیق هستم و اگر خدایی باشد من قبول میکنم. البته من فکر نمیکنم که موسی راست بگوید؛ وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِینَ، اما منصفانه حاضرم بروم تحقیق کنم ببینم راست میگوید یا نه. ای هامان! برای اینکه ما تحقیق کنیم، برو برج بلندی از گِل بساز! فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَل لِّی صَرْحًا لَّعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى؛[15] ما میرویم بالای این برج، اگر خدایی بود، قبول میکنیم. آن وقت باید ببینیم با هم چه کار میکنیم، ولی من فکر نمیکنم موسی راست بگوید. روشن است که فرعون با این سخن میخواست جلوی خودباختگی و تسلیم فرعونیان را بگیرد.
داستان فرعون داستان یک شخص است که غرور او را گرفته بود و تصور میکرد از همه فهیمتر و قدرتمندتر است و میتواند بر همه مردم تسلط ربوبی پیدا کند. این حالت برای دولتها نیز میتواند مطرح باشد؛ یعنی همان طور که یک شخص مغرور میشود، گاهی یک دولت به قدرت، ثروت، تکنولوژی و سیاستهایش مغرور میشود و دولت فرعونی میشود. این دولت همان نقشههای فرعون را درباره دولتهای دیگر اجرا میکند. مصداق روشن این دولت که امروز وجود دارد و با آن مواجه هستیم و از همین آیات میتوانیم برای مواجه شدن با آن درس بگیریم، دولت شیطان بزرگ است. انشاءالله در جلسات آینده این بحث را دنبال خواهیم کرد.
وصلی الله علی محمد وآلهالطاهرین
[1]. قصص،4.
[2]. آل عمران، 64.
[3]. لقمان، 25.
[4]. زمر، 3.
[5]. همان، 38.
[6]. شعراء، 29.
[7]. اعراف، 127.
[8]. زخرف، 51.
[11]. زخرف، 47.
[12]. یس، 30.
[13]. علق، 6-7.
[14]. اعراف، 134.
[15]. قصص، 38.