بسم الله الرحمن الرحیم
قم ـ حسینیه شهدا –؛ شب دهم محرم 1427
در جلسات گذشته توضیحاتى درباره مسأله امتحان، جایگاه آن در نظام الهى و اهمیت بحث و گفتگو پیرامون آن همراه با نمونههایى از امتحانات الهى كه در قرآن مجید براى پیشینیان ذكر شده، ارایه كردیم و گفتیم كه سنت آزمایش یك سنت ثابت و لایتغیر الهى است و چنین نیست كه خدا در طول تاریخ گاهى به صورت اتفاقى كسانى را آزمایش میكند؛ این سنت همیشگى كه براى همه انسانهاست، گاهى به صورت آزمایشهاى ساده و در قالب تكالیف روزمره همه ما است؛ گاهى نیز آزمایشهایى بزرگى است كه نتایج آن فراگیر و سرنوشتساز است و در جامعه اثر مهمى دارد.
در این جلسه به بحث در مورد علت مردود شدن در آزمایشهاى الهى میپردازیم تا دریابیم چه عواملى موجب شكست در امتحانات و در نتیجه مبتلا شدن به عواقب وخیمى میشود. اگر ما بتوانیم به علل سقوط و لغزش در امتحانات پى ببریم، میتوانیم با كمك این شناخت مواظب باشیم كمتر مبتلا به لغزش شویم. دسترسى به چنین شناختى از دو طریق ممكن است: یكى با استقراى آزمایشهاى مختلفى كه براى افراد و جوامع پیش آمده و بررسى علل سقوط هر یك از آنها كه در گنجایش این جلسه نیست. راه دیگر كمك گرفتن از بیانات اهل بیت(ع) و استفاده از روش تحلیلى است كه در این جلسه ما از این روش استفاده خواهیم كرد و بر همین اساس لازم است ابتدا معناى شكست در آزمایشهاى الهى را دریابیم.
قبلاً به این جریان اشاره كردیم كه امت اسلامى به جز چند نفر، همگى در روز وفات پیغمبر اكرم(ص) در یك امتحان فراگیر رد شدند؛ حال، آیا معناى اینكه گفته شد «ارتدَّ الناس بعد رسول اللّه الا ثلاثة»1؛ چه بود؟ آیا غیر از این بود كه بر خلاف دستور خدا عمل كردند؟ یا بلعم باعورا كه میتوانست تالیتلو انبیا باشد، «لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ»2؛ شكست او در امتحان كه منجر به سقوط او از آن درجه به حدى كه شیبه سگ شد، به چه معنا است؟ آیا جز این است كه راهى را بر خلاف مسیرى كه خدا پیش پاى او گذاشته بود انتخاب كرد و گمراه شد؟ از تحلیل این موارد در مییابیم كه معناى شكست خوردن در امتحانات الهى مخالفت با امر خداست.
با تحلیل این جریانات و موارد مشابه آن نیز میتوانیم دریابیم كه علت مخالفت با دستورات خدا و راه و روشى كه خدا پیش پاى انسانها گذاشته دو دسته از عوامل است؛ همچنانكه ما براى اطاعت امر خدا از دو نوع عوامل باید استفاده كنیم. ابتدا باید بدانیم خدا از ما چه میخواهد؛ چون اطاعت كوركورانه ارزشى ندارد؛ علاوه بر اینكه غالباً بدون اطلاع از خواسته خدا، اوامر او اطاعت نمیشود. اگر كسى بخواهد خدا را اطاعت كند باید بداند خدا از او چه خواسته است. این از مقوله «شناخت»؛ است. دسته دیگرى از عوامل براى اطاعت خدا و پیمودن راه صحیح آن است كه ما باید دوست بداریم كارى را كه خدا از ما خواسته، انجام بدهیم و ارادهمان به آن تعلق بگیرد. زیرا ممكن است انسان خیلى چیزها را بداند، اما اگر نخواهد آنها را انجام نمیدهد.
بنابراین ما براى پیروزى در امتحانات الهى باید از دو نوع عامل استفاده كنیم: یكى «شناخت»؛ و دیگرى «اراده». شناخت نیز به دو شاخه كلى منشعب میشود: اول اینكه بدانیم در هر زمینه قانون خدا چیست و دیگر اینكه متعلق و موضوع حكم خدا را بشناسیم. به عنوان یك مثال ساده خوب است به این آیه اشاره كنیم: قرآن میفرماید «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ»3؛ ما از این آیه متوجه میشویم كه اطاعت «اولیالامر»؛ در كنار اطاعت خدا و پیغمبر لازم است. این یك شناخت استكه اگر این آیه نازل نشده بود، یا ما از آن اطلاع پیدا نمیكردیم، یا معنایش را نمیفهمیدیم از قانون لزوم اطاعت از اولیالامر بیاطلاع میماندیم و به این واسطه نمیتوانستیم در امتحاناتى كه به آن مربوط میشود پیروز شویم.
بعد از شناختن لزوم اطاعت از اولیالامر، باید بدانیم اولیالامر چه كسانى هستند. این معرفت كه شناختن موضوع است، معرفت دیگرى غیر از شناختن حكم خداست. همچنانكه -الحمدلله- همه ما اجمالاً این شناخت را داریم كه در زمان غیبت اطاعت از ولایت فقیه براى ما امرى لازم، سرنوشتساز و تكلیفى یقینى و شرعى است. سؤالى كه بعد از این شناخت مطرح میشود این است كه ولیفقیه چه كسى است.
پس «شناخت»؛ دو شاخه میشود: شناخت حكم و شناخت موضوع. براى شناختن حكم اصالتاً باید به سراغ منابع دینى رفت و كسانى كه خود، به تنهایى توانایى استنباط احكام را ندارند، باید از دینشناسان و فقیهان این شناخت را دریافت كنند. براى شناخت موضوع هم باید از متخصصان و خبرگان مربوط استفاده شود.
ناآگاهى نسبت به این شناختها نیز به چند صورت قابل تصور است: اول اینكه شخص اصلاً توجهى به این مسایل ندارد؛ مانند كسانى كه دور از فرهنگ اسلامى زندگى میكنند و نسبت به مسایلى از قبیل اینكه چیزى به نام «مسكر»؛ وجود دارد كه نجس است و باید از آن اجتناب كرد، غافل است. دوم اینكه شخص توجه به مساله دارد و میداند نجس و پاكى هست، اما از سر لاابالیگرى اهمیتى براى این مسایل قایل نیست و به همین دلیل در صدد شناخت حكم و تشخیص موضوع آن هم برنمیآید. فرض سوم این است كه شخص هم به مساله توجه دارد و هم میخواهد حكم و موضوع آن را بشناسد؛ اما در اثر ضعف فرهنگى محیط یا مراجعه به افراد غیر متخصص، به شناخت لازم دسترسى پیدا نمیكند. این، اقسام شناخت نادرست و «ناآگاهى»؛ است و نتیجه همه آنها این است كه شخص ناآگاه در مقام عمل شناخت و معرفت لازم را ندارد.
بنابراین اولین عامل شكست در امتحان «ناآگاهى»؛ است و با دقت در تمام جریاناتى كه از صدر اسلام تاكنون به شكست و انحراف ختم شده، میتوان دریافت یكى از عوامل مهم در انحرافها و رفتارهاى نادرست كه منجر به شكست در امتحانات الهى شده عدم آگاهى كافى بوده است. ناآگاهى افراد و جوامع نیز عللى دارد كه مهمترین آنها این است كه شیاطین انس و جن و گمراه كنندگان جامعه درصدد باشند با القاى شبهات و مغالطات، دیگران را گمراه كنند و نگذارند حقایق را بفهمند. بسیارى از افراد هم با وجوداینكه توجه به مسأله دارند، درصدد تحقیق همبرآمدهاند، اما چون تخصص لازم را ندارند، تحت تأثیر شیطنت شیاطین قرار میگیرند و مغالطات آنها را میپذیرند. در نتیجه شناخت صحیحى به دست نمیآورند و در امتحان الهى مردود میشوند.
علاوه بر كسب آگاهى لازم از منابع صحیح و به كمك اشخاص معتبر و قابل اعتماد، دسته دوم از عواملى كه براى موفقیت در امتحان لازم است، بیشتر جنبه درونى دارد؛ هر چند عوامل اجتماعى هم در این زمینه تاثیر زیادى دارند. به عنوان مثال همه ما میدانیم نافله شب خیلى خوب است؛ اما آیا همه ما موفق میشویم نماز شب بخوانیم؟ ما، همگى معتقدیم نماز اول وقت ثواب زیادى دارد، اما آیا چنین همتى داریم كه كه همیشه نماز را اول وقت بخوانیم؟ انجام ندادن این كارها در اثر ناآگاهى نیست؛ بلكه دلمان نمیخواهد آنها را انجام دهیم. تصمیم عمل به دانستهها هم به شخص و اراده او بستگى دارد؛ هر چند تا حد زیادى به عوامل اجتماعى نیز مربوط میشود. عواملى مثل تربیت خانوادگى، تربیت مدرسه، محیط زندگى اجتماعى، رسانههاى گروهى و عوامل دیگرى از این قبیل كه در فكر انسان اثر میگذارند، انگیزههایى در انسان ایجاد میكنند و تمایلاتى را در انسان تقویت میكنند و به تدریج به گونهاى میشود كه با اینكه انسان میداند انجام كارى بد است، اما نمیتواند آن را ترك كند. اگر انسان بخواهد در امتحانات رد نشود باید چارهاى بیاندیشد كه بر میل و ارادهاش حاكم شود و این كار، شدنى است.
پس، به طور كلى دو عامل اصلى موجب مردود شدن انسان در امتحانات وجود دارد: یكى ناآگاهى و نداشتن شناخت صحیح و دیگرى هواپرستى و به دنبال هوى و هوس رفتن و اگر ما بخواهیم مبتلا به انحرافات نشویم و سعادت دنیا و آخرتمان رابه باد ندهیم هركس باید در بُعد فردى تلاش كند ابتدا آگاهیهاى لازم را كسب كند و اگر خود او نمیتواند در احكام و مسایل مورد نیاز صاحبنظر و مجتهد بشود، دستكم كسانى را شناسایى كند كه باتقوا، باصلاحیت و مورد اعتماد باشند؛ تا به كمك آنها شناخت صحیح را به دست آورد و اگر چنین نكنیم، همانند بسیارى از جریانات تاریخى از صدر اسلام تاكنون سادهاندیشى، سطحینگرى و ظاهربینى افراد و تقلید كوركورانه موجب انحراف جامعه از مسیر صحیح خواهد شد.
همچنانكه گفتیم امتحان همیشه همراه با ابهامهایى است. حتى بعضى از بیانات خدا و پیغمبر هم به گونهاى است كه ممكن است مورد سوءاستفاده شیاطین قرار گیرد. خداوند در قرآن صراحتاً میفرماید: دستهاى از آیات قرآن متشابهاند؛ «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ»4؛ البته؛ این امر حكمتهایى دارد كه باید در جاى خود مورد بحث قرار گیرد. اما فتنهجویان آیات متشابه را به دلخواه خود تفسیر میكنند -به اصطلاح قرائت جدیدى براى آن ارایه میكنند- تا دیگران را منحرف كنند. به عنوان مثال: قرآن كریم به واسطه حرمت وجود مقدس پیغمبر اكرم(ص) احترام خاصى براى همسران پیغمبر قایل شده و برخلاف سایر زنان، بعد از وفات پیغمبر(ص) ازدواج با ایشان را حرام اعلام كرده و گفته زنان پیغمبر مادران مومنین هستند؛ «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»5؛ كسانى این تعبیر قرآن را دستآویز قرار داده و گفتند: چون اطاعت از مادر لازم است، اگر همسر پیغمبر كه امالمومنین است، اقدام به جنگى بر علیه كسى كرد و ما را هم با آن دعوت كرد، اطاعت از او بر ما لازم است! با همین استدلال همسر پیغمبر در جنگ جمل پیشگام شد و به همراهى دو تن از صحابه بزرگ پیامبر(ص) كه یكى از آنها پسر عمه پیغمبر و على بود، بر ضد حضرت على(ع) جنگ راه انداختند. مردم ساده سطحینگر هم این استدلال را پذیرفتند و در این جنگ شركت كردند.
آیه دیگرى از قرآن منزلت والایى براى سابقین در اسلام قایل شده و میفرماید: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»6؛ یا در جاى دیگر به تعریف و تمجید از «السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ»7؛ كه در وقت غربت اسلام به پیغمبر(ص) ایمان آوردند میپردازد. بعد از رحلت پیغمبر اكرم(ص) -علیرغم اینكه 70 روز قبل از آن پیغمبر جانشین خود را معرفى كرده بود- مسلمانان خواستند از طریق رأیگیرى و روشهاى دموكراتیك خودشان جانشین پیامبر(ص) را تعیین كنند. در این میان كسانى استدلال كردند كه چه كسى بهتر از آن كه سنش بیشتر است؛ مگر پیامبر نفرمود: «وقِّروا كِبارَكُم»8؟! مگر پدرزن پیغمبركه به حكم «الآباء ثلاثة، اب ولّدك و اب زوّجك و اب علّمك»؛ در حكم پدر پیامبر نیست؟! مگر این شخص از «سابقون اولین مؤمنین»؛ نیست؟! با این اوصاف چه كسى بهتر از او براى جانشینى پیامبر؟! اگر من و شما در چنین شرایطى قرار میگرفتیم این استدلال را نادرست میدانستیم؟! غافل از اینكه جانشین پیغمبر باید كسى باشد كه تواناییها، علم، تقواى و سایر ویژگیهاى لازم براى رهبرى جامعه در او مثل پیامبر(ص) باشد. كار به جایى رسید كه گفته شده «ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاثة»؛ فقط سه نفر در اسلام واقعى باقى ماندند: سلمان، ابوذر و مقداد. آیا مقابله با این شیطنتها از راهى به جز كسب آگاهى، بصیرت و معرفت صحیح امكان دارد؟ چه عاملى غیر از فهم و آگاهى صحیح و بصیرت لازم در دین یعنى شناخت حكم و شناخت موضوع میتواند انسان را در مقابل چنین آزمایشى بیمه كند كه منحرف نشود؟! و آیا چنین آزمونى جز سادهنگرى، سطحینگرى و نداشتن عمق فكرى آفت دیگرى دارد؟
یكى از دستورات مؤكد اخلاقى كه روایات زیادى در خصوص آن وارد شده این است كه مسلمانان باید نسبت به یكدیگر حسن ظن داشته باشند. در مقابل، از سوء ظن نیز نهى و گفته شده «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»9. شیاطین براى جلب نظر مردم از این دستور اخلاقى سوء استفاده كرده و چنین القا میكنند كه براى دادن منصبهاى شرعى و واگذار كردن امانتهاى الهى حسن ظن، اصالتالصحه و ظواهر و سوابق افراد كافى است. غافل از اینكه چنین دستوراتى براى تربیت اخلاقى افراد است و در مقام واگذارى امانتهاى الهى و مناصب اجتماعى به افراد كارساز نیست. در این موارد باید ابتدا نسبت به صلاحیت شخص مورد نظر اطمینان لازم احراز شود. یكى از علل گرفتار شدن مسلمانان در طول تاریخ اسلام به سلاطین و امراى منحرف همین بود كه آنها خود را ظاهرالصلاح جلوه داده و با چنین استدلالهایى بر مسلمانان مسلط میشدند.
امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه بیان آموزندهاى دارد كه با توجه به موضوع بحث كه «فتنه»؛ و «آزمایش»؛ بود، مناسب است در آن دقت كنیم. آن حضرت میفرماید: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ یَتَوَلَّى عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَیْرِ دِینِ اللَّهِ»10؛ یعنى آغاز پیدایش فتنهها در جامعه، اختلاف در دین مردم، انحراف از مسیر صحیح به كجراهه و سقوط از اوج عزت اسلامى به حضیض ذلت از دو عامل است: «أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ»؛ عامل اول هواپرستى است. كسانى در جامعه به دنبال هوسهایشان هستند و سعى میكنند دیگران را هم براى رسیدن به امیالشان تابع خود كنند. عامل دوم هم «أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا كِتَابُ اللَّهِ»؛ نوآوریهایى كه در آراء و افكار و رفتارها برخلاف حكم و كتاب خدا ابداع میشود. البته این آراء و افكار مخالف حكم خدا به یكباره در جامعه مطرح نمیشود؛ بلكه ابتدا زمینهسازى لازم براى طرح آنها صورت میگیرد و با القاى شبهات به تدریج به عنوان دین، به عنوان خط امام در اذهان افراد ساده و سطحینگر تزریق میشود. در حالى كه كاملاً بر خلاف مسیر امام است. این كار باعث میشود بسیارى از مردم كه تخصص لازم، آگاهى كافى و فرصت تحقیق را ندارند، به خصوص اگر سطحینگر باشند، با اعتماد به ظواهر و سوابق افراد به دام بیافتند.
با توجه به آنچه در مورد عوامل شكست افراد و جوامع در امتحانات گفته شد، روشن میشود كه براى مقابله با این عوامل در زمینه فردى هر كسى باید خودش اقدام كند و در زمینه اجتماعى بزرگترین وظیفه نخبگان و فرهیختگان جامعه، علما و دانشمندان ارتقاى سطح فرهنگى جامعه، بیدار كردن مردم و افشاى منافقین و شیاطین است تا مردم از سطحینگرى خارج شوند، عمیق فكر كنند، مسایل دینى را خوب بشناسند و بدانند از كجا باید احكام و موضوعات را تشخیص دهند و در نتیجه شیاطین نتوانند از سادهنگرى مردم استفاده كنند و با كمك تبلیغات و راههاى دیگر نقشههاى خود را در سطح جامعه پیاده كنند. این كار یكى از واجبترین واجبات ما مسلمانان و از مصادیق امر به معروف و نهى از منكر است كه كه در روایات اعظم فرایض اسلام خوانده شده است.
وظیفه دوم این است كه باید خداپرستى در مقابل هویپرستى تقویت شود تا هر كس بعد از اینكه فهمید چه باید بكند، قدرت روحى و اراده انجام آن را داشته باشد؛ نه اینكه با برخوردى منفعلانه به تقلید از شیاطین از هوى و هوس خودش تبعیت كند و این كار با تهذیب اخلاق و تقویت روح تقوا امكانپذیر است.
وفقنا الله و ایاكم
1؛ بحارالانوار، ج 22، ص 352
2؛ اعراف، 176
3؛ نساء، 59
4؛ آلعمران، 7
5؛ احزاب، 6
6؛ واقعه، 10-11
7؛ توبه، 100
8؛ وسایلالشیعه، ج 10، ص 313
9؛ حجرات، 12
10؛ نهجالبلاغه، ص 88، خطبه 50