امتحان‎، ضرورت تربیت الهی

تاریخ: 
سه شنبه, 18 بهمن, 1384

 

بسم الله الرحمن الرحیم

امتحان‎، ضرورت تربیت الهی

قم ـ حسینیه شهدا شب نهم محرم 1427

همان طور كه پیش‏تر اشاره شد مسأله امتحان برای تحقق هدف آفرینش یك ضرورت است؛ چرا كه حقیقت امتحان الهی، فراهم كردن زمینه‏ای مناسب برای رشد استعدادها و به ظهور و بروز رساندن مكنونات و منویات قلبی است كه در كنه قلب انسان وجود دارد و همیشه آشكار نیست و حتی گاهی خود انسان نیز از آن غافل است. كسانی كه ادعای ایمان دارند، باید در عمل صدق ادعای خود را اثبات كنند، و به همین دلیل باید مورد آزمایش قرار گیرند تا مشخص شود چه اندازه راست می‏گویند؛ «فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْكاذِبِینَ»1. در این جا لازم است ابتدا چند نكته درباره صدق و كذب یادآور شوم. گاهی انسان ادعایی می‏كند، ولی توجه دارد كه قلباً هیچ اعتقادی به آن ادعا ندارد و فقط به خاطر مصلحت روزگار و برای فریب دادن دیگران چنین ادعایی می‏كند، این همان نفاق معروف است كه آیات فراوانی در قرآن درباره آن نازل شده است. تا جایی كه یك سوره كامل درباره منافقین است «إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَكاذِبُونَ»2؛ منافقین نزد تو می‏آیند و اظهار ایمان می‏كنند و می‏گویند ما به رسالت شما ایمان داریم، خدا هم می‏داند كه تو رسالت داری؛ ولی خدا شهادت می‏دهد كه منافقینی كه ادعای ایمان می‏كنند دروغ می‏گویند. این «كذب»؛ آشكار است كه تنها به خاطر حفظ جان و مال و موقعیتشان گفتند ما ایمان داریم، كسانی كه با دیدن مؤمنین می‏گویند: ما با شما یكی هستیم، با شما هم‏صف و هم‏سنگر هستیم و زمانی كه در خلوت با یاران خودشان می‏نشینند می‏گویند: این‏ها را به مسخره گرفتیم؛ «وَ إِذا خَلَوْا إِلی‏؛ شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»3. در نقطه مقابل كذب صریح، صدق مطلق قرار دارد. به كسانی که می‏گویند ایمان آوردیم و در عمل به دستورات خدا و پیغمبر هیچ‏گاه كوتاهی نكردندو هر چه ادعا می‏كنند در عمل نیز آن را اثبات می‏كنند، «صدیق»؛ می‏گویند. «أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ»4؛ این صدق مطلق است كه مدعی آن هر چه می‏گوید، به آن پایبند است و ذره‏ای شك و شبهه‏ای در آن ندارد و در عمل نیز آن را اثبات می‏كند، در مقابل آن نفاق بیّن قرار دارد. در این جا لازم است تذكر داده شود كه اگر كسی ادعای اعتقاد كرد و حداقل در ادعایش دروغ نگوید، هر چند، گاهی نیز در عمل لغزشی پیدا كند و نفس بر وی غالب شود و آن خطا را با سرشكستگی و با خجالت انجام دهد، چنین كسی حد نصاب ایمان را دارد. زیرا حداقل ایمان این است كه انسان قلباً معتقد باشد آن چه پیغمبر از طرف خداوند آورده درست است و باید آن را رعایت كرد. اما كسانی نیز هستند كه می‏گویند خدا هست، قیامت هست، پیغمبر هم از طرف خداست و راست می‏گوید؛ ولی وقتی زمان عمل فرا می‏رسد، گفته‏های خود را فراموش می‏كنند. پیدا است كه امتحان برای اینجاست كه آیا فرد مدعی حاضر است كه ایمان و تصدیق قلبی را در اطاعت عملی خودش به ظهور و بروز برساند؟!
ایمان مطلق یعنی این كه هر چه خدا فرموده است، حتی اگر دستور به خودكشی و كشتن فرزندت دهد اطاعت كنی. این همان دستوری بود كه به حضرت ابراهیم‏علیه‏السلام داده شد. آیا آن حضرت شكی به دل راه داد؟ آیا ایشان بهانه‏گیری كرد؟ آیا حضرت اسماعیل از این فرمان ناخشنود شد و لب به شكایت گشود؟ به محض این كه حضرت ابراهیم دستور را برای او بازگو كرد، گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ»5. آنچه برای حد نصاب ایمان، لازم است این است كه انسان از صمیم دل باور داشته باشد كه دستورات خداوند را باید انجام دهد. هر چند ممكن است زمانی نمازش هم قضا شود ولی اگر كسی در اصل حكمی از احكام خدا شك داشته باشد و آن را نپذیرد، حد نصاب ایمان را ندارد؛ یعنی ایمانش توأم با كفر است «وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»6.
ایمان با نفاق، رابطه معكوس دارند، هر قدر ایمان ضعیف شود نفاق قوی‏تر می‏شود؛ تا جایی كه، كسانی نماز می‏خوانند، روزه می‏گیرند، عبادت می‏كنند، جهاد می‏روند، اما با مؤمنان واقعی فرق می‏كنند؛ آنان منافقینی هستند كه ذكر خدا را كم و با كسالت می‏گویند. «وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا كُسالی‏؛ یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِیلاً»7؛ این دسته از منافقین هنگام اجرای دستورات خداوند بهانه می‏گیرند، امروز و فردا می‏كنند و زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح می‏دهند.
تا این جا مشخص شد كه ایمان و كفر مراتبی دارد؛ بعضی واقعاً از اساس، دروغ می‏گویند و ادعای خود را هیچ باور ندارند و بعضی دیگر مقداری ایمان دارند، ولی در مواردی ضعیف عمل می‏كنند. آزمایش خداوند نیز اینجا معنا پیدا می‏كند كه به وسیله آن، عیار صدق و كذب عیان می‏شود.
قرآن كریم با روش تربیت خاص خود مواردی از آزمایش گذشتگان را كه موجب شكست آن‏ها شده، برای توجه و عبرت ما نقل می‏كند. قدیم‏ترین امتحانی كه قرآن نقل می‏كند، امتحان ابلیس است. ابلیس، آن چنان كه امیرالمؤمنین‏؛ علیه‏السلام در نهج ‏البلاغه می‏فرماید «و قد عبد الله ستة آلاف سنة لایدری أ من سنی الدنیا أمن سنی الآخرة»8؛ ابلیس قبل از خلقت حضرت آدم‏؛ علیه‏السلام شش هزار سال‏خدا را عبادت می‏كرد و در پرستش ادعایی داشت. تعبیر امیرالمؤمنین این است كه «لایدری أ من سنی الدنیا أ من سنی الاخرة»؛ ابلیس شش هزار سال خداوند را عبادت می‏كرد. تا آن جا كه فرشتگان تصور می‏كردند ابلیس جزو خودشان است چون باور نمی‏كردند غیر از فرشته كسی این چنین عبادت كند. خدا برای امتحان ابلیس به او دستور داد تا در مقابل آدم به خاك بیفتد!. ابلیس چه كرد؟ گفت: «لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»9؛ من كسی نیستم كه در مقابل آدمی كه از خاك خلقش كردی سجده كنم؛ «أَبی‏؛ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِینَ»10؛ ابلیس شش هزار سال عبادت كرده بود؛ ولی قرآن می‏گوید وی ابتدا از كفار بود، «كانَ مِنَ الْكافِرِینَ»؛ شرط ایمان واقعی این است كه مطلق باشد؛ یعنی اگر همان روز اول از ابلیس می‏پرسیدند كه اگر خدا موجودی از خاك بیافریند، تو بر او سجده می‏كنی جواب او منفی بود. ابلیس از اول ایمان مطلق نداشت، ایمانش مشروط بود به اینكه این گونه دستورات در آن نباشد.
قرآن نمونه‏هایی دیگری از امتحانات را بر می‏شمرد و بدون شك ذكر آن‏ها برای این است كه همه انسان‏ها از گذشته‏ها عبرت بگیرند و خود را برای موفقیت در امتحان و رسیدن به كمال آماده كنند تا مثل گذشتگان سقوط نكنند و شكست نخورند. در این میان قوم بنی‏اسرائیل بهترین گزینه است؛ در روایت داریم شباهت شما به بنی‏اسرائیل زیاد است و هر چه بر آن‏ها گذشته بر شما هم خواهد گذشت؛ یعنی تاریخ بنی اسرائیل در امت اسلامی تكرار خواهد شد. خداوند متعال پیشاپیش برای مسلمان‏ها داستان بنی‏اسرائیل را ذكر می‏كند تا از لغزش‏هایی كه آن‏ها داشتند عبرت بگیرند. درباره بنی‏اسرائیل در قرآن داستان‏های زیادی بیان شده است. در اینجا به مثالی درباره امتحان‏های فردی و مثالی دیگر درباره امتحان‏های اجتماعی اشاره می‏كنم.
یكی از امتحان‏های فردی كه قرآن از بنی‏اسرائیل نقل كرده است داستان بلعم بن باعوراست. جا دارد كه در این داستان خوب دقت شود؛ مخصوصاً كسانی كه عنوان عالم به آنها اطلاق می‏شود باید بیشتر مراقب باشند. «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها»11. داستان كسی را برای مردم بخوان كه ما آیات خودمان را به او دادیم. این آیات او را پوشش داد. ولی او مثل ماری كه از پوست در می‏آید، از این پوسته درآمد. «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها»12، ما می‏توانستیم همین آیات را وسیله ترقی او قرار بدهیم، «وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَثْ»، اما وی به زندگی دنیا علاقه پیدا كرد، دنبال هوای نفسش را گرفت و نتیجه این شد كه كسی كه می‏توانست مقامی نزدیك به مقام انبیاء پیدا كند، آن چنان سقوط كرد كه قرآن او را به سگ تشبیه می‏كند، «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَثْ»؛ فراموش نكنیم كه ما هم در امت اسلامی، بلعم بن باعورهایی داریم و خواهیم داشت باید از این جریان عبرت بگیریم.
یك نمونه هم از امتحانات دسته جمعی بنی‏اسرائیل نقل كنیم. خدای متعال هم‏سخن خودش، یعنی حضرت موسی‏علیه‏السلام را دعوت كرد تا یك ماه از مردم كناره‏گیری كند و در كوه طور مشغول عبادت شود. «وَ واعَدْنا مُوسی‏؛ ثَلاثِینَ لَیْلَةً»13؛ وقتی یك ماه تمام شد، خدا به او وحی كرد كه ده شب دیگر نیز باید بمانی، «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ». اما در مورد این ده شب چیزی به مردم گفته نشده بود، چون باید در امتحان ابهامی وجود داشته باشد. روز سی و یكم مردم پیش هارون، جانشین حضرت موسی‏علیه‏السلام آمدند و از دلیل غیبت موسی سؤال كردند. بالاخره وسوسه‏ای در دل ینی اسرائیل افتاد كه مبادا موسی به ما دروغ گفته و ما را رها كرده است.در این فاصله ده روز شخصی به نام سامری فرصت را غنیمت شمرد و گفت نگران نباشید، من خدایی را كه موسی به ما وعده داد و گفت بپرستید، به شما نشان می‏دهم.مردم هم فریب خوردند و طلاهایشان را آوردند و سامری از آن‏ها گوساله‏ای درست كرد و گفت: «هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسی‏»14؛ این خدای شما و خدای موسی است. مردم وقتی صدای گوساله را از آن مجسمه شنیدند در مقابل آن‏؛ به خاك افتادند و سجده كردند و گوساله پرست شدند. این امتحان الهی بود تا مشخص شود ایمان آن‏ها چه اندازه عمق دارد و آیا خداپرستی آن‏ها مطلق است یا مشروط به حضور حضرت موسی است.
اگر ایمان ضعیف باشد، پایه عقلانی و منطقی نداشته باشد، حساب شده نباشد و سطحی باشد با كمترین تردید نیز سست می‏شود و از بین می‏رود. با توجه به این داستان تكلیف ما این است كه ایمانمان را عمیق و ریشه‏دار كنیم، دلایلی منطقی برای صدق ادعاهایمان پیدا كنیم. ایمان‏هایمان آن چنان محكم باشد كه درباره مؤمن فرمودند: «كالجبل الراسخ لاتحركه العواصف»15؛ ما باید سعی كنیم ایمانی استوار مثل كوه پیدا كنیم تا به سرنوشت بنی‏اسرائیل مبتلا نشویم و اگر چند روز دسترسی به پیغمبر و امام زمانمان نداشتیم و زمان غیبتی پیش آمد، ایمان‏مان متزلزل نشود.
حال، ما چقدر به ایمان‏مان، «ایمان»؛ داریم؟ آیا واقعاً معتقدیم آنچه پیغمبر اكرم‏صلی الله وعلیه وآله از طرف خدا آورده و آنچه امام حسین‏علیه‏السلام شب عاشورا فرمود و روز عاشورا انجام داد درست است؟ آیا واقعاً اعتقاد داریم برای اجرای حكم خدا انسان باید آمادگی داشته باشد طفل شیرخوارش را هم فدای دین كند؟ اگر ایمان سست باشد شهادت كه جای خود دارد، حتی اگر منافع انسان اندكی به خطر بیافتد راهش را عوض می‏كند. آیا گرفتن یك پست و كمی منافع مادی دلیل موجهی برای گناه و كفر است؟ «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ»16، البته شما را آزمایش خواهیم كرد، همان طور كه گفته شد این قانون استثناءناپذیر نظام الهی است.تصور نشود آزمایش فقط برای دیگران است و شیعیان آزمایشی ندارند. هر كس نزد خدا عزیزتر باشد آزمایشش سخت‏تر است؛ چون در آزمایش سخت است كه انسان ترقی می‏كند و به كمال می‏رسد. اگر می‏خواهی ترقی كنی، باید امتحان‏های سخت‏تری را پشت سر بگذاری، به اعتبار این كه مسلمان و پیرو علی‏علیه‏السلام و دوست امام حسین‏علیه‏السلام هستی بساط امتحان برچیده نمی‏شود. ادعاهایی كه می‏كنید، باید اثبات كنید؛ چه اندازه امام حسین‏علیه‏السلام را دوست دارید؟ با معامله حرامی كه در آن ربا هست چه می‏كنید؟ بدون تردید امتحان، ضرورت تربیت الهی است و این وظیفه ماست كه از جریانات تاریخی گذشتگان عبرت بگیریم و خود را برای امتحان‏های سخت‏تر آماده كنیم تا به وسیله آن ترقی كنیم. همین كه خدا آدمیزاد را امتحان می‏كند، جای شكر دارد. برای اینكه زمینه‏ای برای رشد و ترقی و تكاملش فراهم می‏شود و می‏تواند بالا برود و پیش خدا عزیزتر شود تا امتحان نباشد، رشد و ترقی نیست. پس باید هرچه بیشتر، از تاریخ گذشتگان اطلاع داشته باشیم و نمونه‏های بیشتری از آزمایش‏های آنها را بنگریم تا از آن نمونه‏ها استفاده كنیم و خود را برای نمونه‏های بیشتر و بالاتری آماده كنیم.

والسلام علیكم و رحمةالله‏


1؛ عنكبوت، 3

2؛ منافقون، 1

3؛ بقره، 14

4؛ حدید، 19

5؛ صافات، 102

6؛ یوسف، 106

7؛ نساء، 142

8؛ نهج البلاغه، ص 287

9؛ حجر، 33

10؛ بقره، 34

11؛ اعراف، 175

12؛ اعراف، 176

13؛ اعراف، 142

14؛ طه، 88

15؛ كافی، ج 1، ص 454

16؛ بقره، 155.

برای خواندن گزارش خبری این جلسه اینجا را کلیک کنید!