موضوع بحث، «ایمان، گوهر دعوت انبیا» است. براى روشن شدن موضوع و اهمیت آن و بحث هایى كه حول این محور مطرح خواهد شد مقدمه كوتاهى را طرح مىكنیم:
ظهور انبیا به عنوان یك جریان تاریخى در طول هزاران سال تاریخ بشر شناخته مىشود. البته در این میان مدعیان دروغین نبوت و دین تراشانى نیز وجود داشته اند كه كالاهاى تقلبى در این زمینه عرضه كرده اند و ادیان و كتاب هاى آسمانى ساختگى آورده اند. با این همه، مسلّماً در میان مدعیان نبوت در طول تاریخ، ده ها هزار انسان شایسته وجود داشته اند كه حقیقتاً از جانب خداى متعال به پیامبرى برانگیخته شده بودند. طبق آنچه كه از روایات اهل بیت(علیهم السلام) به ما رسیده، تعداد این پیامبران الهى 124000 نفر است. از این میان تنها نام 25 نفر در قرآن كریم ذكر شده و به تعداد بسیار كمى نیز در روایات اسلامى اشاره شده است. بنابراین نسبت به اكثر قریب به اتفاق این انبیاى الهى، ما نه تنها اطلاعى از تاریخ زندگى و احوال و سرگذشت آنان نداریم، كه حتى از نام ایشان نیز بى خبریم.
اكنون نسبت به این جریان تاریخى، كه تا آن جا كه تاریخ و منابع معتبر دینى نشان مىدهند همواره در زندگى بشر مطرح بوده، این سؤال مطرح است كه منشأ پیدایش این جریان چه بوده و پیامبران الهى چه هدفى را دنبال
مىكرده اند؟ آیا همه انبیا محور واحدى را براى دعوت خود مطرح كرده اند یا هر كدام داراى هدفى خاص بوده اند و بین اهداف انبیا و دعوت هاى آنان تطابق و تلازمى وجود نداشته است؟
پیدایش این جریان تاریخى، براى كسانى كه گرایش هاى مادى گرایانه و ماتریالیستى دارند و فلسفه تاریخ را بر اساس «ماتریالیسم تاریخى» تبیین مىكنند، تفسیر خاص خود را دارد. شاید شما نیز به یاد داشته باشید كه پیش از انقلاب، برخى گروه هاى ماركسیستى كه در كشور ما وجود داشتند پیدایش انبیا و دعوت آنان را چگونه تفسیر مىكردند. آنان براى تاریخ مراحل خاصى قایل بودند و جوهر همه حركت هاى تاریخى را تضاد مىدانستند. بر این اساس، منشأ پیدایش انبیا در صحنه تاریخ را نیز نوعى تضاد طبقاتى معرفى مىكردند.
اما از این گونه تفسیرهاى جامعه شناسانه و فلسفه هاى تاریخِ مبتنى بر ماده گرایى (ماتریالیسم) كه بگذریم و به خود منابع دینى (به ویژه قرآن و روایاتى كه در تفسیر قرآن وارد شده) مراجعه كنیم و از آنها بخواهیم كه جریان پیدایش انبیا را براى ما توضیح دهند و تفسیر كنند و محور دعوت آنها را مشخص نمایند، به نتایجى مىرسیم كه با نتایج ارایه شده از سوى جامعه شناسان و فیلسوفان تاریخ به كلى متفاوت است.
آنچه كه از منابع دینى و به خصوص قرآن كریم استفاده مىشود این است كه محور دعوت انبیا مسأله «ایمان» است. بر همین اساس است كه در فرهنگ دینى ما مفهوم «ایمان» و «كفر» شكل گرفته است. اجابت دعوت انبیا را «ایمان» و پیروان انبیا را «مؤمن» نامیده اند. «مؤمن» از نظر ادبیات عرب، اسم فاعل و به معناى كسى است كه داراى «ایمان» مىباشد. در مقابل، كسانى كه با
انبیا ستیز مىكرده اند و دعوت آنان را انكار مىنموده اند، كافر نام گرفته اند. «كفر» به معناى «پوشاندن»، و «كافر» كسى است كه حقیقت را مىپوشاند.
در یك مثال ریاضى و به شكلى ساده، مىتوانیم مجموع دعوت هاى انبیا در طول تاریخ را در قالب یك جریان تاریخى، به صورت «محورهاى مختصات» در نظر بگیریم. در این تصویر و تشبیه، تمامى احكام، قوانین و مقرراتى كه انبیا عرضه كرده اند روى محور Xها ترسیم مىشود. محور عمودى (محور Yها) جایى است كه محور اصلى این مجموعه معارف، احكام و قوانین و مقررات مشخص مىشود. این محور را با نام «ایمان» مشخص مىكنیم. پس به طور خلاصه، محور Xها را محور معارف، و محور Yها را محور ایمان در نظر گرفتیم. اكنون Yهاى مثبت را «ایمان» و Yهاى منفى را عدم ایمان یا «كفر» مىنامیم. كسانى كه دعوت انبیا را پذیرفته اند و به دستورات آنان عمل كرده اند، روى محور Yها و در جهت مثبت پیش رفته اند و ترقى هایى كرده اند و كمالاتى به دست آورده اند. میزان پیشرفت هر كس روى این محور در واقع نشان دهنده میزان تكامل او است و طبعاً هر چه كه انسان بیشتر روى این محور پیشرفت كند كامل تر خواهد بود. به عبارت دیگر، انسان هنگامى كه متولد مىشود در مركز محورهاى مختصات، یعنى نقطه O(محل تلاقى محور Xها و محور Yها) ایستاده و انسانیتش «بالقوه» است. دست خلقت، زمینه هایى براى رشد و كمال در او به ودیعه نهاده، اما شكوفایى و به «فعلیت» رسیدن آنها در گرو اراده و حركت خود انسان است. البته متقابلا نیز مىتواند با استفاده از این زمینه ها، به جاى ترقى و كمال، سیر نزولى و سقوط را در پیش بگیرد و از نقطه Oدر جهت منفى محور Yها حركت كند. این، حركتِ قهقرایى و ضدانسانى و ضدتكاملى است.
در هر صورت، به این ترتیب مىتوانیم یك محور كلى به نام «محور ایمان
و كفر» براى دعوت همه انبیا در طول تاریخ در نظر بگیریم. كسانى را كه در جهت مثبت این محور پیش رفته اند «مؤمن»، و كسانى را كه در جهت منفى آن حركت كرده اند «كافر» مىنامیم. با استفاده از همین مثال مىتوانیم براى هر یك از ایمان و كفر درجاتى در نظر بگیریم. هم چنین با توجه به همین مثال روشن مىشود كه هیچ یك از دو سیر صعودى و نزولى انسان، نهایت و مرز خاصى ندارد و بى نهایت است؛ یعنى در محورهاى مختصات، هر یك از دو محور Xها و Yها تا مثبت بى نهایت (+ب) و منفى بى نهایت (-ب) ادامه دارد. پس ایمان و كفر یك مقوله «ذو مراتب» است و انسان در هر یك از دو قوس صعود و نزول مىتواند تا بى نهایت پیش برود.
بنابراین ادعاى ما این است كه محور دعوت همه انبیا یك چیز بیشتر نیست. این محور داراى دو جهت مثبت و منفى است كه انسان مىتواند به اراده و اختیار خود در هر یك از این دو جهت به پیش برود. پیشرفت در جهت مثبت، موجب افزوده شدن ایمان و پیشرفت در جهت منفى، موجب ازدیاد كفر مىگردد. همه معارف دینى، حول این محور مىچرخند و همه مسایل دیگر نیز نسبت به این محور و با این مقیاس اندازه گیرى مىشوند.
مدعاى فوق، چیزى نیست كه از طریق علوم تجربى یا با دلایل ریاضى قابل اثبات باشد، بلكه مسأله اى است كه باید از خود دین خواست و درستى یا نادرستى آن با مراجعه به متن دین آشكار مىگردد. باید از خود انبیا كه چنین دعوتى را مطرح كرده اند پرسید كه آیا مجموعه دعوت هاى شما محور واحدى دارد یا خیر؟ از این روى، بررسى این مسأله با نگرش برون دینى، كه برخى آن را مطرح كرده اند، روش صحیحى نیست. آنان مىگویند: ما باید ببینیم چه
نیازى به دین و انبیا داریم تا روشن شود كه دین و انبیا چه وظیفه اى دارند و باید كدام نیاز انسان را رفع كنند و به چه چیز دعوت نمایند. به نظر ما این مطلب اساساً باطل است و از آن جا كه فعلا در صدد بررسى و صحت و سقم نگرش برون دینى در این مسأله نیستیم، فقط اشاره اى كوتاه و گذرا به این بحث مىكنیم:
نسبت به هر مجموعه اى این یك قاعده كلى است كه اگر بخواهیم بدانیم محتواى آن چیست، باید به درون خود آن مجموعه نگاه كنیم. اگر مجموعه معارفى به نام «فیزیك» وجود دارد و شما بخواهید بدانید این مجموعه درباره چیست، باید كتاب فیزیك را ورق بزنید و مطالعه كنید. اگر بخواهید بدانید در علم «هندسه» چه مسایلى مطرح مىشود، باید به یك كتاب هندسه مراجعه كنید و محتواى آن را نگاه كنید كه چه ابواب و فصولى دارد و مشتمل بر چه مباحثى است. در این گونه موارد نمىشود ابتدا به ساكن و بدون آن كه از موضوع و مباحث یك علم اطلاعى داشته باشیم، خودمان در یك اتاق دربسته بنشینیم و اثبات كنیم كه این علم باید از چه مسایلى صحبت كند و چه نیازى از ما را برطرف نماید! در مور دین هم دقیقاً به همین صورت است. دین نیز مجموعه اى است كه براى خود وجود دارد و ما براى آن كه بدانیم دین مشتمل بر چه مطالبى است و به چه كار مىآید، باید به محتواى خود دین مراجعه كنیم، نه آن كه در خلأ بنشینیم و از پیش خودمان براى دین تعیین تكلیف كنیم كه چه باید بگوید و در چه محدوده اى وارد شود و به چه مسایلى كار نداشته باشد! به هر حال این مسأله اى است كه روش صحیح بررسى آن، نگرش درون دینى است و بر فرض هم كه با نگرش برون دینى بتوان حدس زد كه دین باید چه مسایلى را مطرح كند، این كار لقمه را دور سر چرخاندن است. راه مطمئن و صحیح این بررسى آن است كه به درون خود دین مراجعه كنیم و ببینیم به چه مسایلى پرداخته است.
در هر صورت، منبعى كه براى ما مسلمانان معتبر است و به آن اطمینان كامل داریم قران كریم مىباشد. با مراجعه به قرآن به روشنى معلوم مىشود كه محور اصلى دعوت همه انبیا ایمان و نقطه مقابل آن كفر است؛ نظیر این آیه كه مىفرماید: إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِلفِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لاََیَات لاُِوْلِى الاَْلْبابِ. اَلَّذیِنَ یَذْكُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّموتِ وَ الاَْرْضِ... رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیاً یُنَادِى لِلاِْیمَانِ أَنْ ءَامِنوُا بِرَبِّكُمْ فَأمَنَّا1...؛ مسلّماً در آفرینش آسمان ها و زمین، و در پى یكدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هایى [ قانع كننده] است. همانان كه خدا را [ در همه حال ] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مىكنند... پروردگارا، ما شنیدیم كه دعوت گرى به ایمان فرا مىخواند كه: «به پروردگار خود ایمان آورید»، پس ایمان آوردیم... .
تعبیر قرآن، در این آیه «اولى الالباب» است؛ یعنى كسانى كه اهل مغزند؛ خردمندان، مغزداران. این جا منظور از مغز، آن اندامى نیست كه در جمجمه واقع شده است، بلكه مغز در مقابل پوسته است؛ یعنى كسانى كه داراى مغزند و فقط پوسته اى توخالى و بى مغز نیستند. از این تعبیر استفاده مىشود كه انسان ها از دیدگاه قرآن دو دسته اند: یك دسته انسان هایى كه پوك و بى مغز هستند و از انسانیت فقط چشم و گوش و دست و پا را دارند؛ اینان گاهى باطن و درونشان از حیوانات نیز پست تر و پلیدتر است. قرآن از این گروه با تعبیر «شَرَّ الدَّوَابِّ2: بدترین جنبدگان» یاد مىكند، یا برخى انسان ها را به الاغ3 یا
1. آل عمران (3)، 190ـ193.
2. انفال (8)، 22.
3. جمعه (62)، 5.
سگ1 تشبیه مىكند. دسته دوم انسان هایى هستند كه داراى مغزند؛ مغز و حقیقت انسانیت. این انسان ها با تفكر و تدبّر و با استفاده از مغز و عقل خویش به نتایجى مىرسند و حقایقى از دین را، كه همان اصول دین است، درك مىكنند. سپس زبان به مناجات و راز و نیاز با خدا باز مىكنند و یكى از مناجات هایشان این است: رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنادِیاً یُنَادِى لِلاِْیمَانِ؛ خدایا ما فریاد آن منادى را كه دعوت به «ایمان» مىكرد، شنیدیم. مصداق تام این منادى، پیامبران الهى هستند. ما شنیدیم كه منادیى از طرف تو ندا مىكرد: به پروردگارتان ایمان بیاورید. فَأمَنَّا؛ ما این دعوت را پذیرفتیم. سبب پذیرش دعوت نیز در آیات قبلى ذكر شده و آن این است كه اینان با تفكر در خلقت آسمان و زمین و حكمت الهى و هدف خلقت، به وجود مبدأ و معاد پى برده اند. سپس به خدا عرض مىكنند، اكنون كه ایمان آورده ایم، از تو درخواست مىكنیم كه: فَاغْفِرْلَنَا ذُنُوبَنَا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَ تَوَفَّنَا مَعَ الاَْبْرَارِ؛ لغزش ها و گناهان گذشته ما را بیامرز و از آنها چشم پوشى كن؛ نه تنها از عقوبتمان درگذر، بلكه ما را موفق بدار كه گذشته را جبران كنیم و در سلك نیكان درآییم و در شمار آنان از دنیا برویم.
در هر حال، غرض ما در این آیات فعلا به آن قسمت است كه مىفرماید: رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنادِیاً یُنَادِى لِلاِْیمَانِ أَنْ ءَامِنوُا بِرَبِّكُمْ فَأمَنَّا. آن منادیانى كه از جانب خدا براى هدایت بشر آمده بودند، منادى چه چیزى بودند؟ محور نداها و دعوت ها و راهنمایى هایشان چه بود؟ پاسخ این است كه: مُنادِیاً لِلاِْیمَانِ. مىگفتند: به پروردگارتان ایمان بیاورید: أَنْ ءامِنوُا بِرَبِّكُمْ. محور اصلى این بود كه ایمان بیاورید، و همه چیزهاى دیگرى كه مطرح مىكردند شاخ و برگ همین محور بود. ریشه ایمان است و با پابرجا شدن آن، شاخ و برگ و میوه هم در پى
1. اعراف (7)، 176.
خواهد آمد. مهم ریشه است. اگر ریشه فاسد باشد هیچ امیدى به برگ و بار نیست. وقتى ریشه محكم و سالم شد، سال ها بار خواهد داد: كَشَجَرَة طَیِّبَة أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ. تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِین بِإِذْنِ رَبِّهَا...1؛ مانند درختى پاك كه ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است. میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد. رشد و ثمرش حد ندارد و مىتواند تا بى نهایت آسمان كشیده شود. این ایمان است كه مىتواند رشد كند، داراى مراتب و درجات زیادى بشود و در عرصه هاى مختلف زندگى خودش را نشان دهد. این، ایمان است كه مىتواند نقش خود را در سعادت فردى، خانوادگى، اجتماعى، بین المللى و نهایتاً در حیات ابدى انسان ایفا نماید. این زندگى دنیا با همه طول و عرضش و با همه اهمیت و ابعاد گسترده اى كه دارد مقدمه اى است براى رسیدن به آخرت؛ همان گونه كه دوران جنینى مقدمه اى براى ورود به این دنیا است:...أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ...2؛ دو بار ما را میراندى و دو بار ما را زنده گردانیدى. انسان دو بار متولد مىشود: یكى آن هنگام كه از مادر زاده مىشود و از مرحله جنین مادر به دنیا منتقل مىشود؛ یكى هم آن هنگام كه از این دنیاى مادى وارد عالم برزخ و آخرت مىگردد. در این حالت، زندگى دنیا نسبت به برزخ و آخرت ـ در تشبیه ـ یك دوران جنینى محسوب مىشود. البته این دو مرحله جنینى تفاوت هایى با یكدیگر دارند. جنین اول 9 ماه است و جنین دوم 90 سال؛ اما این 90 سال دنیا در مقایسه با زندگى آخرت كه بى نهایت است، از 9 ماه جنین مادر به مراتب كوتاه تر و كمتر است. تفاوت دیگر این است كه ساخته شدن جنین اول در اختیار خود انسان نیست و انسان كاملا تسلیم شرایط خارجى است. شرایطى هم چون: نطفه پدر، رحم مادر،
1. ابراهیم (14)، 24ـ25.
2. غافر (40)، 11.
تغذیه و شرایط روانى مادر، كه همه خارج از اختیار خود انسان هستند دست به دست یكدیگر مىدهند تا جنین را مىسازند. اما در دوران جنینى دوم بسیارى از شرایط در دست خود انسان است و این خود او است كه شخصیت اصلى خویش را رقم مىزند. دلیل این كه زندگى دنیا را مرحله جنینى و مقدّمى، و زندگى اصلى انسان را در آخرت مىدانیم نیز خود قرآن است: وَ مَا هَذِهِ الْحَیَوةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ كَانُوا یَعْلَمونَ1؛ این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست، و زندگى حقیقى همانا [ در ] سراى آخرت است؛ اى كاش مىدانستند.
به هر حال آنچه كه ریشه سعادت ما را تشكیل مىدهد، و آن سلول اولیه سعادت انسان در این دوران جنینى كه باید رشد كند و تقسیم شود و سلول ها و بافت ها و اندام هاى دیگر را به وجود آورد، همانا «ایمان» است. اگر انسان به اختیار خود، نهال ایمان را در دلش كاشت و آن را بارور ساخت و آبیارى و محافظت نمود، آن گاه مىتواند به سعادت جاوید دست پیدا كند.
بنابراین، یك شاهد و یك دلیل بر این كه محور دعوت همه انبیا ایمان است، آیه شریفه: ... إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیاً یُنَادِى لِلاِْیمَانِ ... است.
با مرورى بر آیات كریمه قرآن، شواهد متعدد دیگرى نیز مىتوان بر این مطلب اقامه نمود؛ نظیر آیاتى كه ویژگى هاى انسان هاى صالح، انسان هاى رستگار و كسانى را كه از زندگى خود بهره مند مىشوند و از خطرها خواهند رست، ذكر مىكند. در تمامى این آیات، گوهر اصلى اى كه روى آن تأكید و اصرار مىشود «ایمان» است. در اكثر موارد، ابتدا صبحت از «أَلَّذِینَ ءَامَنُؤا» است و پس از آن «وَ عَمِلُوا الصّلِحتِ» را ذكر مىكند. اگر هم در برخى موارد، به مقتضاى مقام، ابتدا عمل را ذكر كرده، بلافاصله شرط مىكند كه این عمل باید
1. عنكبوت ( )، 64.
توأم با ایمان باشد: مَنْ عَمِلَ صَلِحاً مِنْ ذَكَر وَ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَة...1؛ هر كس از مرد یا زن، كار شایسته كند و مؤمن باشد قطعاً او را با زندگى پاكیزه اى حیات بخشیم.
طرف مقابل ایمان، «كفر» است. عدم ایمان را «كفر» و كسى را كه از گوهر ایمان بى بهره باشد «كافر» مىنامند. قرآن مىفرماید: سرانجام كافران شقاوت و بدبختى است. اینان حتى اگر كارهاى نیكى نیز انجام داده باشند به حالشان سودى ندارد؛ چرا كه از ایمان سرچشمه نگرفته و انگیزه آن هوا و هوس هاىمادى و ارضاى غرایز خودشان بوده است؛ به انگیزه شهرت در بین مردم یا حداكثر براى این كه عواطف انسانى خود را ارضا كرده و خرسند شده باشند. كسى كه براى رسیدن به احساس رضایت و خرسندى درونى نیكى كرده، پاداشش همان خرسندى و احساس رضایتى است كه برایش حاصل شده است و دیگر هیچ طلبى از خدا ندارد؛ به ویژه اگر شخصیت اصلى و غالبش اساساً زشتى و پلیدى است و آن كار نیك را به دلیل هیجان لحظه اى احساسات و خروش آنى عواطف انجام داده باشد.
تصور این كه چرا با كفر و عدم ایمان، هیچ عملى براى انسان ره آورد سعادت را به دنبال نخواهد داشت، زیاد مشكل نیست. فرض كنید به كسى خدمت بزرگى كرده اید؛ مثلاً بخش مهمى از اموال و سرمایه خودتان را براى نجات او از یك بیمارى سخت صرف كرده اید، به طورى كه خودتان فقیر شده اید. حال اگر این شخص اصلا شما را ندیده بگیرد و هیچ اعتنایى به شما نكند و از یك تشكر خشك و خالى هم دریغ ورزد و پس از مدتى هم كه با شما
1. نحل (16)، 97.
برخورد مىكند، بگوید: «من اصلا شما را نمىشناسم»، حقیقتاً شما نسبت به این فرد چه قضاوتى خواهید كرد؟ اگر به زبان هم نیاورید، لااقل در دل خواهید گفت: عجب انسان ناسپاسى! لیاقت اسم انسان را هم ندارد؛ چرا كه بسیارى از حیوانات، خوبى و خدمتى را كه انسان به آنها مىكند از یاد نمىبرند.
اكنون تصور كنید انسانى را كه خدا را فراموش مىكند و نه تنها اعتنایى به خدا ندارد، كه مىگوید، اصلا موجودى به نام خدا را نمىشناسد. كدام خدا؟ همان خدایى كه ما را از هیچ پدید آورده و همه هستى و وجود ما را بخشیده است. همان خدایى كه شیر مقوّى را در سینه مادر مهربان قرار داده تا كودك بینوا گرسنه نماند. كسى كه شبانه روز در سایه نعمت هاى او زنده ایم. كسى كه در لحظه لحظه وجود بر سر خوان نعمت بى انتهاى او نشسته ایم. كسى كه «هر نفسى كه فرو مىرود ممدّ حیات است و چون بر مىآید مفرِّح ذات. پس در هر صفتى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب:
از دست و زبان كه برآید *** كز عهده شكرش به درآید».
اكنون پس از این همه لطف و احسان و نعمت و كرامت، انسان بگوید، اصلا خدا كیست؟! چنین موجودى وجود خارجى ندارد!
به راستى كه زهى ناسپاسى! به تعبیر قرآن: إِنَّ الاِْنْسَانَ لَكَفُورٌ مُبِینٌ1؛ به راستى كه انسان، آشكارا بسى ناسپاس است. این بالاترین ناسپاسى است كه ممكن است یك انسان انجام دهد. اگر شما به خاطر آن ناسپاسى در مقابل یك احسان، آن فرد را شایسته نام انسان نمىدانستید، به طریق اولى انسانى كه در مقابل دریاى بى كران نعمت، چنین ناسپاسى مىكند شایسته نام انسان نیست.
قرآن نیز این نظریه را تأیید مىكند كه نام «انسان» شایسته كافران نیست: إِنَّ شَرَّ
1. زخرف (43)، 15.
الدَّوَابِّ عَنْدَاللَّهِ الَّذِینَ كَفَروُا فَهُمْ لاَیُؤْمِنُونَ1؛ بى تردید، بدترین جنبندگان پیش خدا كسانى اند كه كفر ورزیدند و ایمان نمىآورند. در این آیه خداوند از به كارگیرى نام «انسان» در مورد كافران ابا دارد و با تعبیر «جنبندگان» كه حتى بى مقدارتر از تعبیر «حیوان» است از آنان یاد مىكند.
بنابراین اولین مرحله اى كه انسان مىتواند در مسیر صحیح انسانیت قرار بگیرد و استعدادهاى خود را به فعلیت برساند این است كه نسبت به همین خواسته هاى فطرى و ارزش هایى كه هر كس با فطرت خدادادى خود آنها را درك مىكند اعتنا داشته باشد؛ فطرت حق شناسى، شكر نعمت و ولى نعمت. فطرت شكر نعمت و ولى نعمت اختصاصى هم به انسان ندارد و در بسیارى از حیوانات نیز وجود دارد. نمونه بارز آن سگ ها هستند. این حیوان در این صفت تا آن حد پیش رفته است كه سمبل «حق شناسى» و شكر نعمت شناخته مىشود. سگ ولى نعمت خود را مىشناسد و به او اعتناى تام دارد. در مقابل او كرنش مىكند و سر و صورت بر خاك مىساید.
اگر انسان هایى حاضر نباشند به وجود ولى نعمت اقرار كنند، شكر نعمت هاى او را به جا آورند، و زیر بار هیچ مسؤولیتى نروند؛ چنین انسان هایى هیچ امیدى به ترقى و تكاملشان نخواهد بود. كسى كه وجود ولى نعمت خود را انكار مىكند اگر هم احیاناً كار خوبى انجام دهد جنبه عرَضى دارد و تأثیرى در ذاتش نمىگذارد. ذات، ذاتى پلید و غیرانسانى شده و چنین كسى روح انسانیت و معنویت را در خویش كُشته و نابود كرده است. با این كارها نمىتوان روح مرده را زنده كرد. بلى اعمال نیكش ممكن است آثارى در همین دنیا برایش داشته باشد و بهره اى ببرد: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَتِكُمْ فِى حَیَاتِكُمُ الدُّنْیَا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِروُنْ فِى
1. انفال (8)، 55.
الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ1؛ و آن روز كه آنهایى را كه كفر ورزیده اند بر آتش عرضه مىدارند [ به آنان مىگویند:] «نعمت هاى پاكیزه خود را در زندگى دنیایتان صرف كردید و از آنها برخوردار شدید؛ پس امروز [ به سزاى] آن كه به ناحق سركشى نمودید و به سبب آن كه نافرمانى مىكردید، به عذاب خفت[ آور] كیفر مىیابید. اگر كار خوبى كرده، در مقابلش در همین دنیا بهره مند مىشود و در آخرت نصیبى جز جهنم و عذاب و آتش ندارد. كسى كه نه به خدایى معتقد است، نه به قیامتى، و طبعاً امیدى ندارد كه خدا در قیامت پاداشى به او بدهد، از چه كسى مىخواهد پاداش بگیرد؟!
قرآن مَثَل هاى زیبایى در این زمینه دارد. یك جا در سوره فرقان چنین مىفرماید: وَ قَالَ الَّذِینَ لاَیَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلَئِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِیراً. یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلَئِكَةَ لاَبُشْرَى یَوْمَئِذ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا. وَ قَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْنَهُ هَبَاءً مَنْثُورًا2؛ كسانى كه به لقاى ما امید ندارند، گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند یا پروردگارمان را نمىبینیم؟» قطعاً در مورد خود تكبر ورزیدند و سخت سركشى كردند. روزى كه فرشتگان را ببینند، آن روز براى گناه كاران بشارتى نیست، و مىگویند: «دور و ممنوع [ از رحمت خدایید] . و به هر گونه كارى كه كرده اند، مىپردازیم و آن را [ چون ] گَردى پراكنده مىسازیم. مىفرماید: كسانى كه در مقام ستیز با هستى آفرین خود بر مىآیند، رفتارشان مثل خاكسترى است كه به باد داده شود. اگر در یك روز طوفانى، خاكسترى را در جریان باد قرار دهید چه خواهد شد؟ چقدر از آن باقى مىماند و چه نفعى خواهد بخشید؟
1. احقاف (46)، 20.
2. فرقان (25)، 21ـ23.
در سوره نور نیز در همین باره چنین مىفرماید: وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمَلُهُمْ كَسَرَاب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْأَنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهُ عِنْدَهُ فَوَفَّیهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ. أَوْ كَظُلُمَت فِى بَحْر لُجِّىّ یَغْشَیهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْض إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَرَیهَا وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُور1؛ و كسانى كه كفر ورزیدند، كارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است كه تشنه، آن را آبى مىپندارد، تا چون بدان رسد آن را چیزى نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را به تمام به او دهد و خدا زود شمار است. یا [ كارهایشان ] مانند تاریكى هایى است كه دریایى ژرف است كه موجى آن را مىپوشاند [ و] روى آن موجى [ دیگر] است [ و ] بالاى آن ابرى است. تاریكى هایى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است. هر گاه [ غرقه] دستش را بیرون آورد، به زحمت آن را مىبیند، و خدا به هر كس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود. رفتار كافران همانند سراب مىماند؛ سرابى كه در بیابان پیش چشم انسان تشنه اى ظاهر مىشود. مىپندارد كه جوى آبى، بركه اى یا چشمه اى است، اما وقتى نزدیك مىشود، مىبیند هیچ نیست؛ بیابانى خشك و تكیده است. انسان هاى كافر هم به اعمال خودشان دل مىبندند و فكر مىكنند آن گاه كه تشنه سعادت و كامیابى اند برایشان مفید خواهد بود؛ اما این، پندار باطلى بیش نیست. سرابى است كه «یَحْسَبُهُ الظَّمْأَنُ ماءً». كسانى كه روح «ایمان» را در خود كُشته اند، استعداد رشد انسانى را در خویش از بین برده اند. اینان هر چه هم نیكى كنند برایشان فایده اى ندارد: ...كَشَجَرَة خَبِیثَة اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَْرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَار...2؛ چون درختى ناپاك كه از زمین كنده شده و قرارى ندارد. چون ریشه فاسد است و به جایى بند نیست، هر چه هم كار خوب انجام مىدهند به ریشه نمىچسبد كه ماندگار شود. بین ریشه «كفر» و «عمل
1. نور (24)، 39ـ40.
2. ابراهیم (14)، 26.
صالح» تناسبى نیست؛ از این روى اصلا به هم پیوند نمىخورند. وقتى ریشه، ریشه حق كشى و حق ناسپاسى و انكار ارزش هاى متعالى انسانى است، چگونه مىتواند اعمال نیك و متعالى را نگاه دارد؟ این پیوندى است كه مىخشكد و دوام نمىآورد؛ به خلاف آن جا كه ریشه سالم باشد. اگر ریشه سالم شد امید میوه و ثمر وجود دارد. «كفر» ریشه را مىخشكاند و مىسوزاند. وقتى ریشه خشكید هیچ امیدى نیست. اما كسانى كه ایمان دارند؛ اگر هم احیاناً به لغزشى دچار شوند، مانند آفتى است كه در شاخ و برگ مىافتد و با سم پاشى و مراقبت قابل علاج و اصلاح است. چون ریشه سالم است، با اقدامات اصلاحى مىتوان درخت را دوباره به بار نشاند.
بنابراین از این دسته آیات هم استفاده مىشود كه آنچه ملاك اصلى ترقى و تكامل و رشد انسانى است «ایمان» است، و در مقابل، آنچه ریشه انسانیت را مىسوزاند و همه را بر باد مىدهد «كفر» است.
اینها نمونه هایى بود براى آن كه اثبات كنیم كه از دیدگاه قرآن، محور دعوت انبیا و عامل اصلى نجات و سعادت انسان «ایمان» است. البته ایمان شرایطى هم دارد كه ان شاءالله در جلسات بعد به آنها خواهیم پرداخت.
پس از توجه به این مطلب كه گوهر دعوت انبیا «ایمان» است، سؤالات متعددى در این زمنیه مطرح مىشود. برخى از این سؤالات عبارتند از: تعریف ایمان چیست؟ رابطه ایمان با «حبّ» و «نفاق» چیست؟ ایمان با اسلام چه نسبتى دارد؟ آیا ایمان همان اسلام است یا با هم تفاوت دارند؟ اگر متفاوتند، آیا اسلام مىتواند جانشین ایمان گردد و همان نقش را در سعادت انسان ایفا نماید، یا اسلام بدون ایمان اثرى در سعادت ندارد؟ رابطه ایمان با علم و معرفت چیست؟ آیا وجود ایمان بدون هیچ گونه معرفت و شناخت قبلى
ممكن است؟ اگر علم و ایمان رابطه مثبت دارند، آیا این رابطه از نوع تلازم است؛ یعنى هر كس علم دارد لزوماً ایمان هم دارد؟ یا این كه ایمان چیزى بیش از علم است و علم لزوماً منجر به ایمان نمىشود؟ آیا ممكن است كسى علم به خدا و قیامت و معاد پیدا كند و با این حال كافر باشد؟ رابطه ایمان با عمل چیست؟ آیا ایمان به تنهایى و بدون هیچ عملى مىتواند موجب سعادت انسان شود؟ آیا عمل جزیى از ایمان است یا امرى خارج از ایمان محسوب مىگردد؟ آیا ایمان یك درجه خاص و معیّن دارد؛ به نحوى كه داشتن یا نداشتن آن حد موجب ایمان یا كفر مىگردد و همه مؤمنان و كافران در درجه اى واحد از ایمان هستند یا این كه ایمان و كفر مراتب دارند؟ اگر مراتب دارند آثار هر یك از این مراتب چیست؟ آیا، به تعبیر فلسفى، ایمان موجب تغییر جوهر وجود انسان مىشود یا یك امر عرَضى است و جوهر و ماهیت انسان را تغییر نمىدهد؟ به تعبیر دیگر آیا مؤمن و كافر در جوهر انسانیت مشتركند و فقط در عرضى از عوارض با هم متفاوتند؟ اگر ایمان و كفر امر عرضى باشند نظیر لباس زشت و زیبا خواهند بود كه فقط ظاهر انسان را تغییر مىدهند و در ذات و هویت او تأثیرى ندارند.
سؤالات مذكور، پرسش هایى بسیار جدى در بحث «ایمان» هستند كه برخى از آنها در گفته ها و نوشته هاى متداول در این باره، صریحاً طرح مىگردد و درباره آنها بحث مىشود و برخى دیگر نیز كمتر مورد توجه و بررسى قرار مىگیرد. امیدواریم در جلسات آینده بتوانیم به مقدارى كه فرصت اجازه مىدهد درباره مهم ترین آنها بحث كنیم.
پرسش: در سخنانتان اشاره كردید كه مثلاً اگر بخواهیم بفهمیم محتواى فیزیك چیست، باید به درون فیزیك مراجعه كنیم؛ درحالى كه پرسش و بحث
فعلى ما این است كه دین چه «باید» بگوید و با كدام حوزه ها «باید» كار داشته باشد، نه آن كه دین چه مىگوید. از این رو ظاهراً به نظر مىرسد جوابى كه دادید متناسب با مسأله نبود.
پاسخ: در ضمن بحث هم اگر دقت كردید، اشاره كردم كه فعلا نمىخواهم وارد این مسأله شوم كه آیا ما انتظارمان از دین را باید از خود دین بپرسیم یا از خارج دین باید ثابت كنیم. من خواستم از یك تشكیك استفاده كنم. اگر ما بپذیریم كه دین داراى مجموعه اى از معرفت ها و گزاره ها است و «هست و نیست»ها و «باید و نباید»ها و ارزش هایى را اثبات مىكند، آن گاه دین نیز مثل هر مجموعه معرفتى دیگر مىشود. در هر حوزه معرفتى (مثل فیزیك، شیمى، جامعه شناسى و...) اگر شما بخواهید بدانید آن معرفت از چه بحث مىكند چه مىكنید؟ روشن است كه راه منطقى و مستقیمش این است كه به خود محتوا و منابع آن علم و معرفت مراجعه كنیم و ببینیم از چه بحث مىكند. وقتى كه دین هم مجموعه اى از گزاره ها و معرفت ها شد، طبیعى است بهترین روش براى كشف این كه دین از چه سخن مىگوید، مراجعه به متن خود دین و منابع آن است.
گاهى سؤال این است كه آیا ما مىتوانیم از خارج دین اثبات كنیم كه حتماً باید دین وجود داشته باشد و در فلان حوزه ها هم حرف داشته باشد و دخالت كند؛ این سؤال پاسخش مثبت است. بلى، قبل از آن كه وارد حوزه معرفت دینى شده باشیم، مىتوانیم «ضرورت نیاز به دین» را بر اساس مقدماتى اثبات كنیم. اجمالش هم این است كه مطالب زیادى وجود دارد كه عقل و علم عادى بشر پاسخ گوى آنها نیست و به «نمىدانم» مىرسد. در بسیارى از ارزش ها این گونه است كه دست عقل از تشخیص آنها كوتاه است، و شاهدش هم این است كه مىبینیم اختلاف نظرهاى فراوانى بین افراد و جوامع مختلف، در مسأله ارزش ها وجود دارد. عقل معمولاً به این امور احاطه ندارد؛ مثلاً اگر باید خدا را عبادت كرد، این كه این عبادت چگونه باید انجام شود چیزى است كه عقل از
تشخیص آن عاجز است. آیا عبادت به شكلى كه مسلمان ها انجام مىدهند صحیح است یا به آن شكلى كه یهودیان انجام مىدهند یا به روش مسیحیان؟ در این گونه موارد اختلافى، اگر بخواهیم پاسخ قاطعى پیدا كنیم كه رافع اختلاف ها باشد، راهش مراجعه به عقل نیست؛ چون گفتیم، عقول بشرى در این موارد، احكام مختلفى دارند. در این موارد، راه چیز دیگرى است و آن مراجعه به وحى و نبوت است. در مباحث اعتقادى و اصول دین، ما ضرورت نبوت را از همین طریق اثبات مىكنیم. در آن جا هم مىگوییم، چون یك سرى مسایل حیاتى و ضرورى در زندگى بشر وجود دارد كه عقل و علم بشرى پاسخ گوى آنها نیست و به «نمىدانم» مىرسد، پس خدایى كه این بشر را آفریده، باید راه دیگرى براى تشخیص آنها در مقابل بشر قرار داده باشد؛ چون اگر اینها را به بشر تفهیم نكند نقض غرض لازم مىآید و آن غرضى كه از خلقت انسان مد نظر بوده (قرب الى الله و كمال انسان) حاصل نمىشود. این جا است كه مىگوییم، خداوند پاسخ این مسایل را از طریق وحى و نبوت در اختیار بشر قرار داده است. روشن است كه دستگاه وحى و نبوت هم چیزى جز همان «دین» نیست. به این ترتیب است كه ما مىتوانیم اصل مسأله نیاز بشر به دین را اثبات كنیم. اما این كه تفصیلا معلوم كنیم، چند مسأله است كه عقل و علم عادى بشر به آنها راه ندارد كه دین باید آنها را تبیین كند، این چیزى نیست كه ما بتوانیم جواب روشنى به آن بدهیم. براى روشن شدن این مسأله، تنها راه این است كه به درون خود دین و محتواى آن مراجعه كنیم تا ببینیم چه مسایلى را براى ما بیان كرده است.
پس به طور خلاصه، این مسأله اگر فرضاً از راه هاى برون دینى هم قابل اثبات باشد، اما راه مستقیم و بهترین راه حلش این است كه ما به محتوا و درون خود دین ـ به عنوان یك حوزه معرفتى خاص، مثل هر معرفت دیگرى ـ مراجعه، و مسایلى را كه بیان كرده شناسایى كنیم.