سكولاریزم، نظامى است كه داراى مشخصههایى از جمله جدایى دین از دولت، شكلگیرى دولت براساس ناسیونالیسم، قانونگذارى طبق خواست بشر، تأكید بر عینىگرایى به جاى ذهنىگرایى و حاكمیت علوم تجربى به جاى علوم الهى است.
بنابراین، سكولاریزم بر جدایى قلمرو دین از سیاست تأكید دارد. در این نظام، دین امرى فردى قلمداد شده و رسالت آن تنها ایجاد رابطه میان فرد و خداوند است، كه در آن سیاست هیچ دخالتى ندارد.
زادگاه این فكر مغرب زمین است و مىتوان گفت سكولاریزم بازتاب طبیعى حوادث پیش از «رنسانس» است. در دوران قرون وسطى، كلیساى كاتولیك عملاً به صورت قدرت امپراتورى درآمده و در جامعه اروپایى، مذهب كاتولیك نمونه تمام عیار یك دین كامل بود؛ از اینرو نواقص مذهب را به حساب دین مىگذاشتند.
به سبب حاكمیت كلیسا، تنها مسائلى اجازه نشر یافتند كه مؤیّد فرضیهها و تعالیم انجیل بودند. در این عصر با هرگونه نوآورى مقابله مىشد، زیرا، علم شجره ممنوعه تلقى شده و میان علم و دین تعارض برقرار بود.
ارزیابى نظریات علمى برمبناى انجیل تحریف شده، باعث انحطاط جوامع مسیحى شد. از سوى دیگر، برطبق متن تحریف شده انجیل، نوعى تقسیم كار میان كلیسا و قیصر پذیرفته شد، زیرا براساس گفته انجیل، آنچه كه متعلّق به قیصر است، مىبایست به قیصر، و آنچه متعلّق به خداست، مىبایست به كلیسا واگذار شود. از اینرو، برخى نویسندگان گفتهاند در مسیحیّت، زمینه مساعد رشد سكولاریزم یافت مىشود، یعنى یكى از عوامل مؤثر در شكلگیرى سكولاریزم، نارسایى تعالیم انجیل ومسیحیّت بود.
نهضت اصلاح دینى (رفورمیسم) از دیگر عوامل مؤثر در شكلگیرى سكولاریزم در غرب است؛ یعنى جریانى كه طىّ آن بتدریج از نفوذ مذهب در شؤون زندگى كاسته شد.
مارتینلوتر (1483 ـ 1546 م) از پیشگامان این حركت بود. وى با هدف اصلاح دین و برقرارى انضباط در كلیسا، دیدگاههاى جدیدى درباره مسیحیّت ارائه كرد. جدایى دین از سیاست، از جمله اصول مورد نظر وى بود. «لوتر» اظهار داشت پادشاهان قدرت خود را مستقیماً از خدا مىگیرند و وظیفه كلیسا فقط پرداختن به امور معنوى و روحى است.
نهضت اصلاح دینى، باعث در هم شكستن حاكمیّت كلیسا و ظهور فلسفه سیاسى جدیدى گشت. از پیامدهاى این حركت، درگیرى فرقههاى مذهبى بود كه موجب سستى و زوال قداست دین و زمینهساز سكولاریزم شد.
به طور كلّى، مىتوان انگیزههاى ترویج سكولاریزم را در غرب به دو دسته تقسیم كرد:
1. انگیزههاى خیرخواهانه، كه از سوى برخى دینداران دنبال مىشد. آنها مىخواستند قداست دین را حفظ كنند و از طرفى دین را در تعارض با بعضى ارزشهاى پذیرفته شده در جامعه غربى مىدیدند. بنابراین، براى حلّ مشكل گفتند: اساساً حوزه دین از حوزه علوم و فلسفه جداست. تعارض در جایى فرض مىشود كه دو چیز در یك نقطه تلاقى كنند، امّا اگر دو خط موازى باشند و در هیچ نقطهاى با هم تلاقى نكنند، تعارضى پیش نمىآید. از این جهت، براى آشتى دادن دین از یك طرف و علم و فلسفه و عقل از طرف دیگر، چنین گفتند كه حوزه دین تنها سلسلهاى از مسائل شخصى است كه در ارتباط انسان با خدا است همچنین آنها درباره ارزشها و باید و نبایدها گفتند: هر باید و نبایدى كه در محدوده ارتباط انسان با خدا مطرح مىشود، مربوط به دین است و علم با آن تعارضى ندارد، امّا اگر بایدها و نبایدها مربوط به زندگى اجتماعى انسان باشد، دین نباید دخالت كند. به عنوان مثال، مجازاتهایى كه در دین براى مجرمان در نظر گرفته شده است، قابل قبول نیست؛ چون مجازات با كرامت انسانى سازگار نیست. هر مجرمى بیمار است وبیمار را باید مداوا كرد، نه مجازات.
گاه انگیزههاى مغرضانهاى بود كه از سوى كسانى مطرح مىشد كه دین را سدّ راه رسیدن به مطامع و منافع خود مىدیدند. از جمله آنها گردانندگان حكومتها بودند كه براى دستیابى هر جه
بیشتر به منافع شخصى خود، نغمه جدایى دین از سیاست را سرمىدادند. از سوى دیگر نیز، دانشمندانى كه دین را در تعارض با یافتههاى علمى خود مىپنداشتند، با آنها همنوا شدند و در نتیجه، اندیشه سكولاریزم تقویت شد.
نكته قابل توجه این است كه سكولاریزم در سیر تاریخى خود در دنیاى غرب، به دو درجه ضعیف و شدید تقسیم گشته است. به عبارت دیگر دو مرحله تاریخى را طى كرده، كه در آن از شكل ضعیف به شكل شدید و افراطى تبدیل شده است:
مرحله اوّل سكولاریزم مربوط به دوران «رفورمیسم» و نهضت اصلاح دینى است. در این دوران، جریان «پروتستانیسم» به انگیزه اصلاح دین به وجود آمد. سكولاریزم در این شكل، نافى دین نیست، بلكه دین را منحصر در امور فردى نموده، آن را از مسائل اجتماعى دور مىسازد.
امّا در مرحله بعد، این جریان به «رنسانس» كه دوره دورى از دین است، منجر شد و اندیشه سكولاریزم به شكل افراطى آن مطرح گشت. در این مرحله، این اعتقاد رواج یافت كه باید از ماوراى طبیعت صرف نظر كرد و در زندگى زمینى متمركز شد و به جاى خدا، انسان را مطرح نمود. اساس رنسانس بر «اومانیسم» (انسان مدارى) متمركز است. محور همه چیز انسان است؛ از معرفت و شناخت گرفته تا ارزشها، اخلاق، سیاست، حقوق و حكومت.
سكولاریزم، حقّ قانونگذارى و حاكمیّت را به غیر خدا واگذار مىكند، امّا بینش توحیدى مىگوید: مالكیّت و حاكمیّتِ حقیقى و اصلى از آن خداست؛ و بدون اذن او هیچ انسانى حقّ ندارد بر دیگرى حكم براند.
اندیشه سكولاریزم مبتنى بر اختصاص دین به رابطه فردى انسان با خداست ولى وقتى ضرورت دین به عنوان مجموعهاى مشتمل بر قوانین اجتماعى براى سعادت مادّى و معنوى انسان اثبات شود، گرایش سكولاریزم باطل مى گردد. در اینجا، به بررسى این مسأله از دیدگاه اسلام مى پردازیم.
بر اساس بینش توحیدى و اسلامى، قانونگذاران و مسئولین قضایى و مجریان قانون، باید به گونهاى از سوى خدا مأذون باشند، در غیر این صورت حقّ تصدّى مقامات مذكور را ندارند.
اسلام براى همه شؤون انسانى، چه فردى و چه اجتماعى، قوانین و مقرراتى دارد و در بردارنده احكام حقوقى نیز هست. آیات و روایات فراوانى بر این مطلب دلالت دارد، كه گزیدهاى از آیات را ذكر مى كنیم:
1. برخى از آیات مىگوید: اختلافات مردم باید با رجوع به كتاب و اَحكام الهى حل شود:
كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَبِیِّیِنَ مُبَشِّرِیْنَ وَ مُنْذِرِیْنَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمْ الكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ فیما اخْتَلَفُوا فیهِ.(1)
2. خداوند كسانى را كه احكامى، چه فردى و چه اجتماعى از پیش خود و بدون اذن الهى وضع كردند، مذمت مىكند؛ مثلا در آیهاى خطاب به مشركان مىفرماید:
قُلْ أَرَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْق فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرامَاً وَ حَلالا قُلْ أَلْلّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُوْنَ.(2)
اگر چه این آیه درباره احكام فردى (خوردنیها و نوشیدنیها) است، ولى معیار مذكور عامّ است، یعنى در هر مورد كه انسانها از سوى خود حكمى صادر كنند، مورد مذمّت هستند.
3. در پارهاى از آیات، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مؤكداً دستور داده شده از وحى الهى پیروى كند و از پیروى آراى دیگران شدیداً پرهیز نماید: وَ أَنْ احْكُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لاتَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ.(3)
4. در آیاتى نیز كسانى كه بر خلاف آنچه خداوند نازل كرده است حكم كنند، فاسق و ظالم و كافر محسوب شدهاند:
وَ مَنْ لَمْ یَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمْ الْكافِرُوْنَ (الظّالمون) (الفاسقون).(4)
5. در آیات دیگر، حكم (قانون و فرمان) فقط از آنِ خداوند دانسته شده است.
اِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلِّهِ.(5)
چنان كه گفته شد، فقط در صورتى این حقّ (حق قانون و فرمان دادن) به دیگران انتقال مىیابد كه با اذن خدا باشد.
1- بقره (2) ، آیه 213.
2- یونس (10)، آیه 59.
3- مائده (5)، آیه 49.
4- مائده (5)، آیات 44، 45، 47.
5- انعام (6)، آیه 57؛ یوسف (12)، آیات 40 و 67.
6. آیاتى كه خداوند را ربّ معرّفى مىكند، براى مقصود ما كفایت مىكند؛ زیرا ربوبیّت به معناى صاحب اختیار بودن است. ربّ كسى است كه با اختیار كامل، هر گونه كه بخواهد در مربوب تصرّف مىكند. گاه ربّ هر طور كه مىخواهد مربوب را ساخته و پرداخته مىكند، و این تصرّف تكوینى است و گاه براى او قانون وضع كرده و امر یا نهى مقرّر مىدارد، و این تصرّف تشریعى است.
اگر كسى براى خداوند ربوبیّت تشریعى قائل نباشد، نخستین مرتبه اسلام را فاقد است؛ زیرا نصاب توحید كه براى مسلمان بودن ضرورت دارد، اعتقاد به توحید در خالقیّت و ربوبیّت تكوینى و تشریعى است. ابلیس با این كه خداوند را خالق و ربّ تكوینى مىدانست و به معاد هم اعتقاد داشت، از دیدگاه قرآن كافر است به دلیل انكار ربوبیّت تشریعى الهى و سرپیچى از فرمان حق تعالى.
خداى متعال در قرآن در مقام ملامت یهودیان و مسیحیان مىگوید: اتّخذوا اخبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله(1) یعنى آنان در برابر خدا احبار [= دانشمندان] و راهبان خویش را ارباب گرفته بودند. شكى نیست كه نه یهود و نه نصارى بزرگان كنیسه و كلیسا را خداو آفریننده و هستى بخش نمىدانستند بلكه آنان را فقط صاحب اختیار در تشریع و قانونگذارى مىدانستند.در واقع اینان احبار و راهبان را ربّ تشریعى قلمداد مىكردند یعنى اختیار امر حرام و حلال كارها را بدست بزرگان كنیسه و كلیسا مىدانستند.
در جاى دیگر، خداى متعال خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىگوید: اهل كتاب رابه امورى فرابخوان. از جمله اینكه: لایتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون الله (2) یعنى بعضى از ما [= مسلمین و اهل كتاب] بعضى دیگر را ارباب در برابر خدا نگیرند. در روایاتى این آیه چنین تفسیر شده است كه آنان [= اهل كتاب ]اعتقاد به اطاعت از بزرگانشان داشتند و بزرگانشان را صاحب اختیار در امر دین مىشمردند نه اینكه آنان را مبلّغ دین خود بدانند.
برخلاف این اندیشه، مسلمانان معتقدند كه همانگونه كه خلقت و تكوین منسوب به خداست تشریع و قانونگذارى هم منتسب به اوست و هیچكس دیگر را در كنار خدا صاحب حق قانونگذارى نمىشمارند. بنابراین در نظر مسلمانان هم ربوبیت تكوینى و هم ربویت
1. توبه (9) آیه 31.
2. آل عمران (3) آیه 64.
تشریعى منحصراً از آنِ خداست. بنابر ربوبیت تشریعى الهى همه شؤون تدبیر و اداره جامعه باید به خدا انتساب یابد.
با توجّه به آنچه بیان شد، روشن مىگردد: اسلام در زمینه مسائل اجتماعى ـ از كوچكترین آنها گرفته تا مسائل اجتماعى بین المللى ـ قانون دارد. بنابراین چگونه مىتواند با سكولاریزم كه مبتنى بر تفكیك دین از مسائل جدّى زندگى ـ چه سیاسى و چه حقوقى، اجتماعى و خانوادگى ـ است سازگار باشد؟!
یكى از دلایل ترویج سكولاریزم در غرب این بود كه آنها مىخواستند تعارضى بین خواستههاى خدا و خواستههاى مردم پدید نیاید. از این روپنداشتند جاى دین فقط كلیساست، و دین حق دخالت در مسائل اجتماعى و حقوقى را ندارد. امّا در بینش اسلامى، بالاترین ارزش این است كه انسان، تابع اراده خدا و بنده خالص او باشد و همه چیز را در اختیار او قرار دهد. پس بر اساس این بینش مسلمان نمىتواند معتقد به آزادى مطلق در مسائل مهمّ زندگىاش باشد.
اخیراً، در برخى نوشتهها و سخنرانىها، شرایط كنونى ایران اسلامى به حكومت مسیحیّت در قرون وسطى تشبیه مىشود و با در نظر گرفتن وجوهى چند براى این شباهت چنین وانمود مىگردد: همانگونه كه حكومت بنام دین در جهان غرب پیامدهاى ناهنجارى به دنبال داشت و عامل سرخوردگى و عقبافتادگى شد، در ایران امروز نیز چنین حالتى رخ نموده است و براى رهایى از آن، چارهاى جز پیمودن همان راهى كه در آن سامان صورت گرفت، وجود ندارد.
قبل از هر چیز باید توجه داشت كه از همان روزى كه پیامبران(ع) براى هدایت بشر مبعوث شدند، حزب شیطان هم براى مقابله با آنها و خنثىكردن برنامهها و فعالیتشان دست به كار شده در هر زمانى و هر جامعهاى متناسب با شرایط آن حركتهایى انجام داد و در آینده هم صورت خواهد داد.
نسخهاى كه استكبار جهانى براى ما پیچیده است و از همان سالهاى نخستین بعد از پیروزى انقلاب شروع به برنامهریزى و اجراى آن نموده است، مخدوش جلوهدادن نظام اسلامى ما و یكسانانگارى آن با نظام قرون وسطى كه بوسیله كلیسا (خصوصاً كلیساى كاتولیك) اداره مىشد، مىباشد.
مطابق این طرح اسلام بعنوان مانعى در برابر پیشرفت علم و دانش و صنعت و فنّآورى معرّفى مىگردد، همچنان كه بعنوان دیدگاهى ناكارآ و ناقص كه نظام مبتنى بر آن توانایى حلّ مشكلات جامعه و اداره آن را ندارد شناخته مىشود و با برشمردن مؤلّفههایى آن را دلیل همسانى این دو نظام ـ یعنى نظام اسلامى و نظام حكومتى مسیحیّت ـ قلمداد مىكنند. تا از سویى تجارب مبارزاتى قرون وسطى با چنین نظامى را بهترین راه وانمود كنند و از سویى ادّعا كنند، آنچه براى آن نظام اتفاق افتاد، براى این نظام هم خواهد افتاد.
اولین وجه شباهت چنین بیان مىشود: كسانى در آن زمان به نام دین بر مردم حكمرانى مىكردند. اكنون نیز وضع بر همین منوال است، چراكه عدهاى مىخواهند به نام خدا و دین بر مردم حكومت كنند. پس وجه مشتركى بوجود آمد. سپس مىافزایند: سختگیرىهایى كه آن گروه در مورد افكار و عقاید خود مىكردند، این عده نیز اعمال مىكنند. آنها مخالف آزادى فكر و اندیشه بودند و مخالفین با افكار كلیسا را زندانى، محاكمه و یا اعدام مىكردند. اینها نیز چنین اعمالى روا مىدارند.
واكنش جهان غرب براى مبارزه با آن نظام در گام اوّل، نهضت اصلاح دینى یا «پروتستانتیسم» بود، یعنى در بین خود كشیشها و رجال دینى كسانى رفتار كلیساى كاتولیك را تقبیح نموده و گفتند: این شیوه، مسیحیّت واقعى نیست و ما باید به مسیحیّت اصیل برگردیم و پیشنهاد كردند، باید مذهب بگونهاى مطرح شود كه در آن حكومت نباشد و به كار سیاست نپردازد، و فقط وظیفهاش برقرارى روابط بین خدا و فرد باشد و بدین ترتیب به مبارزه با روحانیت رسمى مسیحیّت پرداختند (این در واقع آغاز فكر پروتستانتیسم است كه مارتین لوتر ابتدا مطرح و بعد كالون و دیگران به صورتهاى مختلف دنبال كردند و فرقههاى پروتستان بوجود آمد.
بهرحال در نظام اسلامى ما نیز چنین القاء مىشود كه: خلط بین دین و سیاست و قراردادن دین بعنوان اساس حكومت فرجامى نیكتر از آنچه براى كلیساى كاتولیك واقع شد، نخواهد داشت و شكستى عظیم براى اسلام به وجود خواهد آورد. پس همان بهتر كه براى نجات دین حساب آن را از سیاست جدا كنیم.
از طرفى ورود در سیاست قداست روحانیّت و متدینین را مىشكند چراكه اولا: سیاست دغلبازىهاى خاص خود را دارد، و ثانیاً: با دخالت این گروه چه بسا نابسامانىها و نارسائىهایى بوجود آید كه پیامدهاى منفى آن دامنگیرشان شود و حرمت روحانیّت در جامعه را زایل گرداند، پس خوبتر آن كه اینها فقط به رابطه با خدا و موعظه مردم بپردازند و كارهاى سیاسى را به اهلش واگذارند.
باید گفت: این نسخه هم شیوه جدیدى نیست و سابقهاى طولانى در این كشور دارد، همچنان كه قبل از پیروزى انقلاب نیز عدهاى كه بعضاً گرایشهاى دینى هم داشتند چنین مطالبى را مطرح مىكردند كه بعنوان نمونه مىتوان به كتابچه «مرز بین دین و سیاست» نوشته مهندس مهدى بازرگان اشاره كرد. و قبل از آن فتحعلى آخوندزاده ایجاد پروتستانتیسم اسلامى را بعنوان راهى براى جبران عقبماندگیهاى ایران پیشنهاد كرده بود و بعداً هم دیگران آنرا تكرار كردند.
در هرحال، بررسى تفصیلى این مقایسه (بین اسلام و مسیحیّت)، همچنین ریشهیابى عواملى كه منجرّ به نهضت اصلاح دینى در اروپا شد و تبیین این واقعیّت كه چنین مؤلّفههایى اساساً در اسلام و حكومت اسلامى وجود ندارد (و اسلام با مسیحیّت تحریف شده ماهیّتاً تفاوت بسیار دارد)، خود مجالى گسترده مىطلبد، اما آنچه اجمالا در اینجا مىتوان گفت آن است كه:
اسلام اینجا نیست كه فقط برنامهاى محدود براى برقرارى رابطه بین خدا و فرد ارائه كرده باشد و بس، بلكه دینى جامع و گسترده است كه براى تمام شؤون زندگى بشر اعمّ از شؤون فردى (ارتباط انسان با خدا، و ارتباط انسان با خود) و شؤون اجتماعى (از جمله حقوق، سیاست، اقتصاد، خانواده، تجارت و ...) داراى قانون و برنامه است كه البته سمت و سوى
همه آن احكام و قوانین بسوى تأمین كمال نهایى انسان یعنى قرب به خدا و سعادت اخروى، همینطور تأمین مصالح فردى و اجتماعى و خوشبختى زندگى این جهانى بشر مىباشد.
همچنان كه دخالت در سیاست به مفهوم اسلامى آن نه تنها دامن قداست روحانیّت و متدینین را نمىآلاید كه بعنوان مجریان احكام الهى و خدمتگزاران مسلمین وظیفهاى واجب و غیر قابل اجتناب را بر دوش آنها مىنهد و اجراى هر یك از احكام الهى در این زمینه و حل مشكلات مردم گامى بلند در جهت تعالى روحى و قرب به خدا، و نیز تأمین سعادت انسانها و مصالح واقعى آنها در جامعه است.
ملخّص كلام آن كه دشمن با كمك عوامل داخلى خود سعى بر این دارد كه ایده «پروتستانتیسم اسلامى» را در میان قشر تحصیلكرده و جوانان ما مطرح كرده و آنها را به اصطلاح به سوى «قرائتى نو» از دین بكشاند كه نه قرآن و سنّت(1) آن را بر مىتابد و نه مردم مسلمان و دیندار ما. بقول حضرت امام خمینى(قدس سره): یكى از مصیبتها این است كه یك آدمى كه از اسلام نمىداند كه اسلام با سین است یا با صاد از اسلام بىاطّلاع است، از مدارك اسلام بىاطلاع است، این، یك كلمه را برمىدارد و مىرود پیش جوانان مىخواند و داد مىزند و فریاد مىزند و جوانها را وادار به یك كار مىكند ... یك همچو آدمهایى خیال مىكنند كه حالایى كه مثلا انقلاب شده باید در اسلام هم انقلاب بشود... اینها نمىفهمند بسیارشان هم فهمیده هستند لكن مىخواهند اساس را از بین ببرند».(2)
دومین اقدام دشمن پیشنهاد رنسانس است، رنسانس اسلامى، یعنى جامعه ما باید از نو متولّد شود با یك فرهنگ جدید، فرهنگى كه در آن از باورها و قواعد دینى خبرى نباشد و دین منزوى گردد. هرچند این كار در یك جامعه دینى اینجا مانند كشور ما بسیار مشكل است. اما شاید بتوان زمینههایى پیدا كرد و از طریق آنها به هدف مورد نظر دست یافت. طبعاً نمىتوان به عدهاى كه نابسامانىها، بىعدالتىها و مفاسد رژیم گذشته را تجربه و دست به انقلاب زدهاند
1. پیامبر اسلام(ص) مىفرمایند: انى تارك فیكم الثقلین ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا كتاب الله و عترتى اهل بیتى و انّهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض.
2. صحیفه نور، ج 13 ص 182ـ 175.
امیدوار بود. همچنین از جوانان جبههرفته و در راه اسلام و انقلاب سختى دیده نیز انتظار نمىتوان داشت. پس باید سراغ طیفى رفت كه مولود بعد از انقلاب است و هرگز شاهد مشكلات قبل از پیروزى انقلاب نبوده است و هیچگاه رنجهاى اوایل انقلاب و دوران جنگ تحمیلى را تجربه نكرده است. نسلى نو كه فضایى اسلامى متولّد شده است و خواستههایى چون رفاه، آسایش، آینده روشن، پست و مقام و چیزهایى از این دست دارد.
اما چگونه باید نفوذ كرد و اندیشهها را تغییر داد و شرایط كافى براى تحوّل را به وجود آورد؟ چندین كار را انجام دادند و مىدهند:
1. سكوت نسبت به ارزشهاى اسلامى و انقلابى مانند جهاد، شهادت، فداكارى، زهد و پارسایى و دمزدن از مفاهیمى نو مانند دموكراسى، توسعه، آزادى و ... كه از سویى براى همه خصوصاً قشر جوان جذاب باشد و از سوى دیگر مقدمه و تمهیدى براى از بینبردن و محو ارزشهاى اسلامى قرار گیرد.
2. معرّفى روحانیت به عنوان عامل مشكلات اقتصادى مردم، گرانى و تورّم، كمبود وسائل رفاهى، وقوع جنگ و پىآمدهاى آن و وانمودكردن اینكه مسؤول همه این نابسامانیها مسؤولین نظام هستند و مسؤول نظام هم كسى نیست مگر روحانیّت، پس عامل همه نابسامانىها و مشكلات، قشر روحانى است و بس. باز بقول حضرت امام(ره): «اینها اساس را مىخواهند بگیرند و هرچیز را مىخواهند یك كارى كنند كه غربى بشود، اینها مىخواهند این كار را بكنند، مطلب این نیست كه اینها با آخوند بد هستند، براى این كه با اسلام بد هستند، مىبینند آخوند براى اسلام دارد چه مىكند. چهارتا آخوند هم بد است جهنّم، امّا نمىگویند چهارتا آخوند، مىگویند روحانیین. باید خرده خرده جلو بیایند، یك قدم جلو بیایند و سنگرگیرى كنند».(1)
3. از بینبردن حسّاسیّتها و غیرت دینى: الگوى عملى و حساسیّت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) خصوصاً قیام اباعبدالله در برابر دینستیزى، تحریف و بدعتگذاریها خود سرمشقى نیك براى مردم مسلمان كشور ما بوده است تا هرجا خطرى را متوجّه اسلام ببینند با
1. صحیفه نور، ج 13، ص 182-175.
تمام وجود و با بذل جان و مال در صدد دفع آن برآیند. دشمن با شناخت این عامل حیاتى و سرنوشتساز سعى وافر در از بینبردن و خاموشى آن دارد.
4. دین و دیندارى را عامل اختلاف معرّفىكردن: در عصر جدید كه انسانها تلاش دارند تا از نتیجه تعامل و همكارى با یكدیگر بهره ببرند و به پیشرفتهاى جهانى نائل آیند و چون همه مردم از دین واحدى پیروى نمىكنند دین عاملى براى اختلاف و دشمنى خواهد بود، در حالى كه ما براى ورود به جامعه بین المللى و پذیرفتهشدن از سوى دیگران راهى جز لبخندزدن به دیگران و تسامح و تساهل در دین و احكام مربوط به آن نداریم. بنابراین، باید دین را كنار گذاشت یا حداكثر آن را در حدّ یك سلیقه انگاشت و همانطور كه سلایق مختلف دیگران را در امورى مانند رنگ لباس و دوخت آن تحمّل مىكنیم، سلایق آنها را در اصل دیندارى و كیفیّت آن تحمّل و این آسانگیرى را در مورد گرایشهاى جدید و به اصطلاح قرائتهاى نو از دین در داخل كشور هم داشته باشیم.
همانطور كه مىدانید این تلاشها، سالهاى بسیارى است كه از سوى دشمنان اسلام و قرآن صورت مىگیرد و بخصوص بعد از پیروزى انقلاب روند گسترده و عمیقترى را به خود گرفته است و متأسفانه چنین برنامههایى بعضاً توسط كسانى اجرا مىشود كه خود نیز متوجه نیستند و بنحوى فریب دشمن را خوردهاند.
اما آنچه مهم است وظیفه خطیر دلسوختگان اسلام و انقلاب اعم از اندیشمندان حوزههاى علمیه و دانشگاههاست كه ابتدا توطئههاى دشمن را به درستى شناسایى كنند و سپس براى مقابله با آن، برنامهاى منسجم و حسابشده ارائه نمایند و با جهاد فكرى و فرهنگى خود راه را براى دینستیزان بسته و دَین خود را ادا نمایند تا هم جوانان، بخصوص دانشجویان كه آماج چنین حملاتى هستند سره را از ناسره تشخیص دهند و هم ملت عزیز بار دیگر در عزم خود بر حاكمیّت اسلام و قرآن در كشور و اعتلاى دین راسختر شوند.
به حرفهاى آنهایى كه بر خلاف مسیر اسلام هستند و خودشان را روشنفكر حساب مىكنند و
مىخواهند ولایت فقیه را قبول نكنند، گوش ندهید. اگر چنانچه فقیه در كار نباشد، ولایت فقیه در كار نباشد، طاغوت است. یا خدا یا طاغوت. یا خداست یا طاغوت. اگر به امر خدا نباشد، رئیس جمهور با نصب فقیه نباشد، غیر مشروع است وقتى غیر مشروع شد طاغوت است. اطاعت او اطاعت طاغوت است. وارد شدن در حوزه او وارد شدن در حوزه طاغوت است.
طاغوت وقتى از بین مىرود كه به امر خداى تبارك و تعالى یك كسى نصب بشود. شما نترسید از این چهار نفر آدمى كه نمى فهمند اسلام چه است، نمىفهمند فقیه چه است، نمىفهمند كه ولایت فقیه یعنى چه. آنها خیال مى كنند كه یك فاجعه به جامعه است.
آنها اسلام را فاجعه مىدانند نه ولایت فقیه را. آنها اسلام را فاجعه مىدانند، ولایت فقیه فاجعه نیست، ولایت فقیه تبع اسلام است.
صحیفه نور ج 9 ص 251