پیوست | اندازه |
---|
أُوصِیكُمَا وَجَمِیعَ وُلْدی (وَلَدِی) وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِی بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ وَصَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِكُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّكُمَا رَسُولَ الله(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَیْنِ (إِصْلاَحُ ذَاتِ الْبَیْنِ) أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّیَامِ؛شما و هركسى را كه نوشته من به او مىرسد سفارش مىكنم به تقوا، و نظم كارتان، و اصلاح رابطه بین برادران ایمانى؛ همانا من از جدتان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)شنیدم كه مىفرمود: اصلاح رابطه بین برادران ایمانى از هر نماز و روزهاى برتر است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بخشى از این وصیت خطابشان فقط به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است. این بخش مشتمل بر همان جملاتى بود كه طى سه جلسه پیشین مورد بحث قرار دادیم و توضیحاتى كه به نظر مىرسید ارائه كردیم. در بخش دیگر كه از این قسمت به بعد آغاز مىشود، حضرت در عین حال كه خطابشان به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است كسان دیگرى
را نیز در این خطاب شریك نموده، دایره خطاب را بسیار گسترده مىفرماید؛ بدین ترتیب كه پس از «اوصیكما» كه ضمیر تثنیه، و مخاطب آن امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) هستند این عبارت را عطف مىفرماید: وَجَمِیعَ وُلْدی (وَلَدِی) وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِی؛همه فرزندان و خویشان و بستگانم و هركس كه این نوشته من به او مىرسد؛ یعنى همه كسانى كه در آن هنگام در بالین سر امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاضر نبودند ولى از فرمایش آن حضرت اطلاع مىیابند مخاطب این وصیتاند و حضرت مىفرماید من این مطالب را به آنها نیز سفارش مىكنم. آنچه در جلسه اول اشاره كردیم، كه ظاهراً این وصیت صرفاً شفاهى نبوده بلكه مكتوب مىشده است، شاهدش همین عبارت است كه مىفرماید: وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِی؛ هركس كه نوشته من به او مىرسد.
در هر صورت، این بخش از وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) یك سلسله سفارشاتى است براى عموم مؤمنین و بالاخص امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و سایر فرزندان آن حضرت. این بخش نیز مانند بخش اول با سفارش به تقوا آغاز مىشود: أُوصِیكُمَا ... بِتَقْوَى الله. «تقوى الله» محور همه ارزشها است. قرآن كریم مىفرماید:
إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ؛(1) همانا گرامىترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شما است.
این ملاك نه تعمیم دارد و نه تخصیص؛ یعنى نه چیز دیگرى عطف بر تقوا مىشود و نه با وجود تقوا استثنایى در میان مىآید. كرامت در نزد خداوند تنها به تقوا است و بس و هیچ چیز دیگر جز تقوا مایه كرامت
1. حجرات (49)، 13.
عندالله نیست؛ همچنین با وجود تقوا چیز دیگرى علاوه بر آن لازم نیست. هركه تقوایش بیشتر است كرامتش نیز افزونتر خواهد بود. از این رو اینكه گاهى گفته مىشود در اسلام ملاكهاى متعددى از قبیل: تقوا، علم، جهاد و... براى ارزش وجود دارد، باید توجه داشت كه این سخن با مسامحه بیان مىشود. واقعیت این است كه براى ارزش یك ملاك بیشتر وجود ندارد و آن هم تقوا است؛ سایر امور در سایه و در پرتو تقوا است كه ارزش پیدا مىكنند وگرنه به خودى خود ارزشى ندارند. براى مثال، علم از آن حیث كه مصداقى از تقوا یا از لوازم و ملزومات آن است ارزش دارد، وگرنه در صورتى كه براى شیطان، براى شهرت و ثروت آموخته شود هیچ ارزشى ندارد. حتى اگر كسى علم را براى خود علم بیاموزد از نظر بینش اسلامى فاقد حدّ نصاب ارزش است، زیرا هر كارى اگر جز براى خدا باشد، و به عبارت دیگر ملاكى جز تقوا داشته باشد در بینش الهى فاقد نصاب ارزش محسوب مىگردد. بنابراین باز هم تأكید مىكنیم كه در اسلام تنها یك مفهوم ارزشى مطلق وجود دارد و آن هم تقوا است و سایر امور ارزش خود را از تقوا مىگیرند و در سایه آن ارزش مىیابند. از همین رو است كه مىبینیم همه جا كلید مواعظ سفارش به تقوا است.
در خطبههاى نماز جمعه سفارش به تقوا واجب است و خطیب جمعه حتماً باید در هر دو خطبه به آن سفارش كند و جایز نیست عمداً سفارش به تقوا را ترك نماید.
تقوا براى سایر ارزشها به منزله كلید است، كه فرد اگر بخواهد به سایر ارزشها برسد حتماً باید باب تقوا را بگشاید و از در تقوا وارد شود. و به
عبارت دیگر، تقوا روح همه ارزشها است و آنها قالبهاى مختلفى هستند كه با دمیده شدن روح تقوا در آنها به جرگه ارزش وارد مىشوند و بدون این روح، جز قالبى خشك و مرده نیستند.
در هر صورت، چه از نظر بحث عقلى و چه از نظر بحثهاى تفسیرى و روایى و ادله نقلى نهایتاً به این نتیجه مىرسیم كه یگانه ارزش مطلق از دیدگاه اسلام تقوا است. از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) در طلیعه طرح یك سلسله مواعظ براى فرزندان، بستگان و پیروان خویش بار دیگر مسأله سفارش به تقوا را تكرار مىكند تا مواعظ دیگر توأم با این سفارش مد نظر قرار گیرد و همراه با تقوا باشد.
پس از سفارش به تقوا كه ارزش مطلق و روح همه ارزشهاى اسلامى است، در این فقره از كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه در ابتداى بحث این جلسه آوردیم دو موضوع مورد تأكید واقع شده است؛ یكى نظم در امور و دیگرى اصلاح ذاتالبین:
أُوصِیكُمَا وَجَمِیعَ وُلْدی ... وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ وَصَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِكُم.
انسان در بدو امر و با نظرى ساده و ذهنى خالى و بدون در نظر گرفتن موقعیت و شرایط القاى سخن، هنگامى كه به این بیانات امیرالمؤمنین(علیه السلام)توجه و آنها را مرور مىكند شاید نتواند به درستى اهمیت مطلب را درك كند. به همین جهت باز هم تأكید مىكنیم كه باید دقت كرد این مطالب و سخنان در چه موقعیت و زمان و شرایطى صادر شده است. فراموش نكنیم كه زمان طرح این وصایا هنگامى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بستر
شهادت قرار دارد و آخرین ساعات عمر شریفش را سپرى مىكند و دیرى نخواهد پایید كه با این عالم وداع خواهد كرد. در این شرایط كه حضرت گاه به حال اغما فرو مىرود و گاهى به هوش مىآید، در لحظات هشیارى چند جملهاى صحبت مىفرماید و دوباره از هوش مىرود. امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و سایر فرزندان و بستگان نزدیك امیرالمؤمنین(علیه السلام) دور بستر آن حضرت را گرفتهاند و چشم به لبهاى مبارك آن حضرت دوختهاند تا آخرین سخنان را از حضرتش بشنوند. در چنین موقعیتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) باید بر چه مطالبى انگشت بگذارد و فرزندانش را به آنها توجه دهد؟ بدیهى است كه در چنین موقعیتى مطالبى ساده و معمولى طرح نمىشود، بلكه مهمترین مطالبى كه براى زندگى و سعادت انسان در دنیا و آخرت در بعد فردى و اجتماعى ضرورت دارد مورد تأكید قرار مىگیرد كه مبادا از آنها غفلت شود. طبیعتاً امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این شرایط مطالب را اولویتبندى مىفرماید و آنچه را كه از اولویت و اهمیت بیشترى برخوردار است مورد تأكید و سفارش قرار مىدهد. در این مقام اگر برخى مستحبات یا واجبات كماهمیتتر ذكر نشود چندان مهم نیست، اما نكات اساسى و كلیدى نباید از قلم بیفتد؛ نكاتى كه همه مردم باید توجه داشته باشند و در صورت غفلت از آنها زیان و آسیب اساسى مىبینند، هدف اسلام از بین مىرود، سعادت مردم در خطر مىافتد و دنیا و آخرت آنها بر باد مىرود. كسانى هم كه در این لحظات دور بستر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نشستهاند طبعاً انتظار شنیدن چنین مطالبى را دارند. اكنون با ملاحظه این نكته بحث را پى مىگیریم.
همانگونه كه اشاره كردیم، تقوا روح همه ارزشها و اساس و محور
همه آنها است. از این رو اگر هزار بار هم تكرار شود جا دارد. اما پس از تقوا چه؟ اكنون كه خطاب تعمیم داده شده و غیر از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) سایر فرزندان و بستگان و همچنین پیروان امیرالمؤمنین(علیه السلام) مخاطب قرار گرفتهاند چه مطلبى مهمتر از همه است كه آن حضرت پس از تقوا به آن سفارش نمایند؟ فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) اینگونه است:
أُوصِیكُمَا ... بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْرِكُم؛ شما را سفارش مىكنم ... به تقواى الهى و نظم امورتان.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از سفارش به تقوا بحث نظم را مطرح مىكند. به راستى عجیب است! آن حضرت چه خطرى را براى جامعه اسلامى احساس مىكند كه با این جمله مىخواهد جلوى آن را بگیرد؟! در میان همه مسائل و موارد قابل طرح آیا بحث بىنظمى، هرج و مرج، بههمریختگى و حساب و كتاب نداشتن كارها مهمترین خطرى است كه جامعه اسلامى را تهدید مىكند؟ آیا چشمان حقیقتبین و اندیشه و نگاه دوراندیشانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطلبى مهمتر از این براى جامعه اسلامى سراغ نداشت كه بلافاصله پس از تقوا باید بحث نظم و تأكید بر رعایت نظم مطرح شود؟
براى روشن شدن مطلب نكاتى در اینجا وجود دارد كه لازم است مورد توجه قرار گیرد. یكى اینكه در این خطابات در برخى موارد ضمیرْ تثنیه است و مخاطب كلام فقط امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) هستند و در برخى موارد دیگر ضمیر جمع است. در همین جمله مورد بحث اگر دقت كنیم، ابتداى عبارت ضمیرِ تثنیه (اوصیكما) است و پس از آن ضمیر جمع به كار مىرود و دوباره بلافاصله ضمیر تثنیه آورده مىشود:
أُوصِیكُمَا ... بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْركُمْ وَإِصْلاَحِ ذَاتِ بَیْنكُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدكُمَا...
این روشى مرسوم و متداول است كه اگر گویندهاى با جمعى سخن مىگوید كه نماینده یا نمایندگانى دارند و یا یك یا چند نفر نقش رئیس، مدیر، بزرگ و سرپرست آن جمع را دارند، آن گوینده در كلام خود گاهى آن فرد یا افراد خاص را مورد خطاب قرار مىدهد و گاه نیز همه آن جمع را مخاطب خویش مىسازد، كه در این حالت دوم نیز مخاطب اصلى و ویژه همان افراد خاص هستند. در اینجا نیز مخاطب امیرالمؤمنین(علیه السلام) امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) هستند و توجه ویژه آن حضرت به آنها است، اما در ضمن دیگران نیز مورد خطاب و توجه قرار مىگیرند. این یك نكته است درباره اینكه در این فرمایش چرا ضمیر گاهى به صورت تثنیه و گاه به صورت جمع آورده شده است.
نكته دیگر این است كه اكثر فقراتى كه از این پس در این وصیت شریف مىآید به همراه آن تعلیلى نیز آورده مىشود، اما براى برخى مطالب تعلیلى ذكر نشده است. براى نمونه، پس از طرح مسأله «اصلاح ذاتالبین» این تعلیل آورده مىشود كه:
فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّكُمَا رَسُولَ الله(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ: إِصْلاَحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّیَامِ؛
چرا من شما را به اصلاح ذاتالبین سفارش مىكنم؟ چون جدتان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: اصلاح ذاتالبین از هر نماز و روزهاى افضل است. اما در همینجا جمله قبل از مسأله اصلاح ذاتالبین، یعنى جمله «وَنَظْمِ أَمْرِكُم» هیچ تعلیلى ندارد. اینكه چرا براى «نَظْمِ أَمْرِكُم» هیچ تعلیلى
آورده نشده ظاهراً هیچ وجهى ندارد جز اینكه این مسأله بدیهى است و نیازى به تعلیل و تبیین ندارد. چیزى نیاز به بیان و ذكر فلسفه و علت دارد كه اصل ارزش آن و یا اهمیتش مورد تردید باشد. در مورد اصلاح ذاتالبین شاید اهمیت آن تا حدودى پوشیده باشد؛ از این رو تعلیل مىفرماید به اینكه اگر من شما را به این امر سفارش مىكنم بدان سبب است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود، اصلاح بین دو مسلمان از هر نماز و روزهاى بالاتر است. اما «نظم امركم» را چرا سفارش مىكنم؟ این دیگر نیازى به تعلیل ندارد و هر عاقلى به ارزش و اهمیت این مسأله واقف است و تذكر ما نسبت به این مسأله فقط از باب تأكید و تنبیه است.
حقیقت امر نیز همین گونه است كه ما خود بر ارزش و اهمیت مسأله نظم و نقش آن در زندگى فردى و اجتماعى واقفیم. از مسائل و امور ساده فردى گرفته تا مسائل و قضایاى پیچیده اجتماعى مىتوان نقش نظم را به روشنى مشاهده كرد. كوچكترین و سادهترین مسأله تا مسائل بزرگ و بغرنج نیاز به طرح و تدبیر دارد و بدون نظم و برنامه پیش نمىرود. یك دانشآموز در امور درسى، یك معلم در كلاس، یك كدبانو در منزل و یك پزشك در مطب و بیمارستان، اگر كارشان طبق نظم و قانون و قاعده مشخصى نباشد چه مىشود؟ بدیهى است بدون نظم و برنامه همه چیز به هم مىریزد و بسیارى از اوقات انسان از رسیدن به هدف و مطلوب خویش باز مىماند. گاه مىبینیم به دلیل نبودن نظم، كارى كه ظرف چند دقیقه قابل انجام است، پس از ساعتها صرف وقت نیز به نتیجه نمىرسد. شما اگر در خانه براى لباسهایتان جاى مشخصى نداشته باشید و هرجا كه رسید آنها را پرت كنید، قطعاً براى پوشیدن لباس مشكل خواهید داشت.
شاید گاه پیش آمده باشد كه براى پیدا كردن یك جوراب، یكى دو ساعت وقت شما تلف شده باشد، یا چون كتابهایتان جاى خاص و مشخصى ندارد ساعتها به دنبال كتابى گشتهاید و دست آخر نیز آن را پیدا نكردهاید.
هر كارى كه انجام آن در گرو تلفیق مجموعهاى از عناصر است اگر نظمى در كار باشد به نتیجه مطلوب خواهد رسید وگرنه یا اصلا به نتیجه نمىرسد و یا در صورت انجام، اگر هزینه انجام آن بیشتر نشود حتماً زمان بیشترى صرف انجام آن خواهد شد.
در هر صورت، ضرورت و اهمیت رعایت نظم در زندگى امرى نیست كه بر كسى پوشیده باشد. این حد از مطلب براى همگان واضح است و حتى دانشآموزان دوره ابتدایى مىتوانند درباره آن انشا بنویسند و دلیل و برهان بیاورند. اما آیا مطلبى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین ساعات عمر شریفش و در چنان شرایط بحرانى به مردم سفارش مىكند همین است؟ آیا غرض آن حضرت از اینكه نظم را در كارهایتان رعایت كنید این است كه دانشآموز كتاب و وسایل مدرسهاش را، آهنگر و نجار ابزار كارشان را، و خانم خانهدار ظروف و وسایل منزل را با نظم و ترتیب در جایى خاص و مشخص قرار دهند؟! آیا مطلبى كه در چنان دقایق حساسى در كنار مسائلى همچون جهاد و حج بیان شده این است كه كتابهاى كتابخانهتان و ابزار و وسایل كارتان منظم باشد تا بدانید هر كتابى كجا است و هر وسیلهاى در كجا قرار دارد؟ بسیار بعید است كه خصوص چنین چیزى منظور بوده باشد.
این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) یا اصلا ربطى به نظم و ترتیب در چیدن كتاب و وسایل و ابزار كار و زندگى ندارد و یا مطلبى بسیار عامتر و كلىتر مراد است كه این مسأله تنها جزئى كوچك از آن مسأله عام و كلى است. در جایى كه مسائل بسیار مهمى در حوزههاى مختلف اخلاق، سیاست، اجتماع و... براى جامعه اسلامى مطرح است هرگز باوركردنى نیست كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) همه آن مطالب را متروك و مسكوت بگذارد و در این شرایط حساس نگران نحوه چیدن كتابها در كتابخانههاى شخصى مسلمانان باشد! از این رو مراد از «امركم» در اینجا مىتواند یكى از دو معنا باشد:
یك احتمال این است كه بگوییم استعمال كلمه «امر» در این عبارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) (وَنَظْمِ أَمْرِكُم) نظیر استعمال آن در آیه شریفه «وَشاوِرْهُمْ فِی الأَْمْر» و یا آیه شریفه «وَأَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُم» است و مقصود از «امر» مسائل و مصالح جامعه و كشور اسلامى است.
داستان آیه «وَشاوِرْهُمْ فِی الأَْمْر» به كسانى بازمىگردد كه همراه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بودند اما ایمانشان ضعیف بود و مراتبى از نفاق در قلبها و دلهاى آنان وجود داشت. آنان در مقابل پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى خود شأنى قائل بودند و در تدبیر امور جامعه اسلامى، به ویژه مسائل مربوط به جنگ، مىخواستند به اصطلاح ریشى بجنبانند و در مقابل رأى و تدبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله)تدبیر و نظرى دیگر ارائه دهند. آنان براى آنكه ظاهر را حفظ كنند و خیلى هم گستاخانه عمل نكرده باشند خدمت پیامبر مىرسیدند و مىگفتند:
هَلْ لَنا مِنَ الأَْمْرِ مِنْ شَیْء؛(1) آیا ما را در این كار اختیارى هست؟
1. آلعمران (3)، 154.
منظور آنها این بود كه اداره این امور و از جمله جنگـ و تصمیمگیرى در مورد آنها را بر عهده خود ما بگذارید تا هر طور كه خودمان مصلحت مىدانیم عمل كنیم. البته مقصود نهایى آنان این بود كه چنین اختیارى به آنها داده شود تا بعداً هر روز بهانهاى از قبیل سرما، گرما، شرایط نامساعد اقتصادى و... بتراشند و بگویند مصلحت نیست كه جنگ كنیم و از زیر بار شانه خالى كنند. اگر هم اختیار دخالت در امور به آنها داده نمىشد و به انحاى مختلفْ اشكالتراشى مىكردند و تصمیمات و تدبیرهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مستقیماً یا تلویحاً زیر سؤال مىبردند. مثلا در جنگ احد كه لشكر اسلام به علت عمل نكردن به دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله)متحمل شكست گردید و عدّه قابل توجهى از مسلمانان به شهادت رسیدند، این منافقصفتان گفتند:
لَوْ كانَ لَنا مِنَ الأَْمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا؛(1) اگر ما را در این كار اختیارى مى بود در این جا كشته نمى شدیم.
مىگفتند اگر ما هم در تدبیر جنگ دخالتى داشتیم این همه كشت و كشتار نمىشد و ما طورى تدبیر مىكردیم كه این مقدار كشته ندهیم. غرضشان این بود كه نعوذ باللهـ پیامبر اداره جنگ را بلد نیست و این شكست نتیجه سوء تدبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله)است و اگر با ما مشورت مىشد و ما را دخالت مىدادند ما بهتر از این تدبیر مىكردیم. البته خداى متعال پاسخ آنان را اینگونه مىدهد:
قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُیُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِم؛(2) بگو: اگر شما در خانههاى خود هم بودید،
1. همان.
2. همان.
كسانى كه كشته شدن بر آنان نوشته شده، به سوى قتلگاههایشان مىرفتند.
اگر اجل آدمى سرآید چه در جبهه باشد و چه در رختخواب، مرگ او را درخواهد ربود، و اگر كشته شدن در زمان و مكانى خاص براى كسى تقدیر شده باشد به همان شكل كشته خواهد شد.
در هر صورت، غرضْ كلمه «امر» در این آیات است كه: «لَوْ كانَ لَنا مِنَ الأَْمْرِ شَیْء» یا «هَلْ لَنا مِنَ الأَْمْرِ مِنْ شَیْء» و یا «وَشاوِرْهُمْ فِی الأَْمْر»؛ مقصود از این «امر»، مسائل مربوط به جامعه اسلامى و اداره آن است. در این وصیت هم كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: «ونظم امركم»، احتمال دارد غرض حضرت این باشد كه اگر بخواهید امر جامعه اسلامى سامان بپذیرد، همه شما باید احساس مسؤولیت كنید كه كارها منظم و روى قانون و قاعده باشد. اگر نظم بر جامعه اسلامى حاكم نباشد مصالح جامعه به خطر مىافتد، حكومت اسلامى در مخاطره قرار مىگیرد و عزت و سیادت مسلمانان بر باد مىرود.
احتمال دوم در «امركم» این است كه مراد از «امر» مفهومى عام و مقول به تشكیك باشد كه مراتب و مصادیق مختلفى را شامل مىشود كه در صدر آنها مصالح مربوط به جامعه اسلامى است و امور دیگر را نیز در بر مىگیرد. نظیر اینگونه خطابات در قرآن و روایات فراوان است كه مفهومى عام موضوع قرار مىگیرد و مطلبى درباره آن بیان مىشود، كه طبیعتاً به جهت عام بودن موضوع، مصادیق و افراد مختلفى را شامل مىگردد؛ مصادیقى كه، براى مثال، برخى واجبند و برخى مستحب، و واجب آن هم مؤكد و غیر مؤكد دارد، و مستحب آن نیز داراى مراتب مختلفى است. مثلا درباره نماز داریم:
اَلصَّلوةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛(1) نماز معراج مؤمن است.
سؤال مىشود كه آیا حكم معراجیت مربوط به نماز واجب است یا نماز نافله و مستحب را هم شامل مىشود؟ پاسخ این است كه هم نماز واجب و هم نماز نافله مشمول این حكم هستند. همچنین چه در نماز واجب و چه در نماز نافله، هم نمازهاى خیلى عالى و با حضور قلب و آداب، و هم نمازهاى دست و پا شكسته و معمولى داریم؛ همه اینها مىتواند برحسب مرتبه خودش مصداق معراجیت باشد. یا اگر، براى مثال، داریم كه:
اَلصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِیٍّ؛(2) نماز وسیله تقرب هر پرهیزگارىاست؛
باز مىتوان سؤال كرد كدام نماز است كه این خصوصیت را دارد؟ نماز جمعه یا نماز یومیه؟ نماز جماعت یا نماز فرادى؟ نماز واجب یا نماز مستحب؟ نافله شب یا نافله یومیه؟ باز پاسخ این است كه همه این نمازها و هر نمازى مىتواند این ویژگى را داشته باشد. «قربانیت» و وسیله تقرب بودن مفهومى عام است و مراتب مختلفى دارد و هر نمازى مىتواند مرتبهاى از آن را دارا باشد. مفاهیمى را كه قابل شدت و ضعف، و نقص و كمال هستند اصطلاحاً مفاهیم «مشكِّك» مىنامند و گفته مىشود مقول به تشكیكند. مثلا مفهوم «نور» از این قبیل است كه شدید و ضعیف دارد. بسیارى از مفاهیمى هم كه در بیانات شرعى و آیات و روایات به كار رفته از همین سنخ مفاهیم و مقول به تشكیك و داراى مراتب و شدت و ضعف است.
اكنون مىتوان احتمال داد كه تعبیر «ونظم امركم» در این فرمایش
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 82، ص 303، باب 4.
2. همان، ج 10، ص 99، روایت 1، باب 7.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز به همین صورت استعمال شده باشد؛ یعنى مراد حضرت این است كه همه چیز باید نظم داشته باشد، منتها برحسب اهمیت امور، لزوم نظم در آنها تفاوت مىكند و طبیعتاً در امور كماهمیتتر تأكید بر وجود نظمْ كمتر است و هرچه اهمیت امرى بیشتر باشد تأكید بر لزوم رعایت نظم در آن نیز بیشتر خواهد بود. در این میان، مهمترین امرى كه نظم در آن لازم است مسائل مربوط به كل جامعه اسلامى است. البته مراتب دیگر نظم، مثل نظم در خانه، مدرسه، امور شخصى و... نیز مشمول این فرمایش حضرت قرار مىگیرند، اما در صدر و مهمتر از همه، نظم در مسائل كلان جامعه اسلامى و مصالحى است كه به عموم مسلمانان مربوط مىشود.
در هر صورت، درباره این كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام): «ونظم امركم»، یا باید بگوییم خاص مسائل مربوط به جامعه اسلامى و نظم در آنها است و نظم در امور جزئى و مسائل شخصى اصلا مقصود نیست، و یا باید آن را عام در نظر بگیریم، كه فرد برتر و مرتبه مهمترش نظم در امور اجتماعى و مسائل كلان جامعه اسلامى است و مسائل جزئى و شخصى را نیز شامل مىشود و یا باید بگوییم اختصاص به مسائل اجتماعى و مصالح جامعه اسلامى دارد. اما اینكه بگوییم مقصود از «ونظم امركم» خصوص همین امور عادى و روزمره هر فرد مسلمان است، با توجه به شرایط و موقعیتى كه این كلام در آن صادر شده، چنین معنایى بسیار بعید و باورنكردنى مىنماید.
اما ببینیم واقعاً چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى مسأله نظم تا این حد اهمیت
قائل شده كه پس از تقوا اولین سفارشى كه مطرح فرموده سفارش به نظم است. به راستى چرا این مسأله تا این اندازه اهمیت دارد و همچنین چگونه است كه مىگوییم ما از این امر غافلیم؟
براى روشن شدن این مسأله ابتدا باید این نكته را تذكر دهیم كه ما معمولا تصور مىكنیم واجبات اسلام فقط آن چیزهایى است كه در رسالههاى عملیه آمده و گویا اگر چیزى در رساله نیامده واجب نیست؛ در حالى كه این تصور كاملا اشتباه است. بسیارى از واجبات وجود دارد كه در رسالههاى عملیه ذكرى از آنها به میان نیامده است. برخى از این واجبات حتى از واجباتى كه در رسالهها ذكر شده مهمتر هم هستند. البته این بحثى دیگر است كه چرا این واجبات در رسالهها نیامده و اصولا در ابتدا داعى بر نوشتن رساله چه بود كه برخى مسائل و واجبات را در آن آوردند و بقیه را ذكر نكردند. اینكه آیا این كار درست بوده یا نه، و اگر در آن مقطع درست بوده آیا در حال حاضر لازم است تجدید نظرى در انتخاب مسائل رسالههاى عملیه صورت گیرد یا خیر، مسألهاى است كه فعلا درصدد بیان آن نیستیم و از بحث كنونى ما خارج است. به هر صورت باید به این نكته توجه داشته باشیم كه تكالیف واجب یك مسلمان منحصر نیست به آنچه كه در رسالههاى عملیه آمده است.
براى مثال، صله رحم یا نیكى و احسان به پدر و مادر و اطاعت از آنها از بزرگترین واجبات اسلام است، اما معمولا در رسالههاى عملیه چیزى در این باره گفته نشده، و یا دستكم، به صورت مسأله و بابى مستقل مطلبى به آن اختصاص نیافته است. مسأله بِرّ والدین تا آن حد مهم است كه خداى متعال در قرآن كریم پس از سفارش به پرستش خود و نهى از
شرك، نیكى به پدر و مادر را آورده و این دو مسأله (پرستش خدا و بِرّ والدین) را كنار یكدیگر قرار داده است:
وَقَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفّ وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِیماً؛(1) و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان كنید. اگر یكى از آن دو یا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى]آخ مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شایسته بگوى.
صله رحم نیز از واجبات مهم اسلامى است و ترك آن از گناهان كبیره به حساب مىآید. در اهمیت این مسأله همین بس كه روایات فراوانى وارد شده در این باره كه قاطع رحم وارد بهشت نمىشود.(2) با این حال در رسالههاى عملیه موجود درباره صله رحم و وجوب آن چیزى بیان نشده و یا اگر هم مطلبى ذكر شده باشد تطفلا و ضمناً و به مناسبت بحثى دیگر اشارهاى به آن شده است.
از این رو نباید پنداشت واجبات اسلام فقط همانهایى است كه در رسالهها نوشته شده است، بلكه واجبات فراوانى نیز وجود دارد كه به هر دلیل در رسالهها ذكرى از آنها به میان نیامده است. در بین واجباتى هم كه در رسالهها نیامده، برخى را مسلمانان خود مىدانند كه واجب و مهم
1. اسراء (17)، 23.
2. براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 10، روایت 15 و 16، باب 1؛ ج 8، ص 132، روایت 36، باب 23؛ و ج 46، ص 182، روایت 47، باب 11.
است، و برخى را نیز ممكن است بسیارى از مردم ندانند و توجه نداشته باشند كه این امر از واجبات اسلام است. براى مثال، تا قبل از چند دهه اخیر و آغاز نهضت روحانیت به رهبرى امام خمینى(قدس سره)، مسأله مبارزه با استعمار و دستگاه ظلم و كفر مطرح نبود و نوع مردم توجه نداشتند كه این موضوع یكى از واجبات مهم اسلامى و قیام به آن امرى لازم و ضرورى است. تا پیش از نهضت حضرت امام(رحمه الله) نوع مردم تصورشان این بود كه واجب فقط همین نماز و روزه و حج و امثال آنها است. البته منظور این نیست كه این مسأله (وجوب مبارزه با ظلم) هیچگاه بیان نشده، اما دستكم، زمانى كه در اوان نوجوانى بودیم و رساله مىخواندیم و با تعالیم اسلام آشنا مىشدیم و واجبات را فرا مىگرفتیم، جایى ننوشته بودند و به ما نمىگفتند كه یكى از واجبات هم مبارزه با ظلم و استعمار است. خداوند درجات حضرت امام(رحمه الله)را متعالى قرار دهد كه مردم را با این ارزش حیاتى و تكلیف مهم شرعى آشنا نمود و كارى كرد كه امروزه ظلمستیزى ملت رشید و قهرمان ایران زبانزد خاص و عام است. البته اگر این امر استمرار نیابد و كسانى مرتب این تكلیف را به مردم یادآورى نكنند، ممكن است دوباره به تدریج به دست فراموشى سپرده شود. اتفاقاً از همین وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) استفاده مىشود كه پیشبینى آن حضرت نیز همین بوده كه این تكلیف مورد كمتوجهى قرار خواهد گرفت.
قابل توجه است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از سفارش در مورد دل نبستن به دنیا و پرهیز از دنیاطلبى، كه مسألهاى اساسى است و مسیر زندگى انسان را تعیین مىكند و شكل مىدهد، بلافاصله به مسأله مبارزه با ظلم
توجه مىدهد و مىفرماید: كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْنا. گویا حضرت همان زمان پیشبینى مىكرد كه مسلمانانى ظهور خواهند كرد كه تصور مىكنند وارستگى از دنیا و آخرتگرایى و ارزش الهى و اسلامى این است كه آدمى از مردم و اجتماع كناره بگیرد و رهبانیت و دیرْنشینى پیشه كند و كنج عزلت اختیار نماید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى آنكه پیشاپیش از چنین تصور و برداشت غلطى جلوگیرى كرده باشد، سفارش به زهد و بىاعتنایى نسبت به دنیا را مقرون به این وصیت مىكند و مىفرماید: كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْنا.
نوع نگاه و بینش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت حقیقتاً جاى دقت و تأمل است. حضرت در صدر سفارشهاى خود و قبل از سفارش به امورى همچون نماز، روزه، زكات، جهاد و امر به معروف و نهى از منكر، بحث مبارزه با ظلم و كمك به مظلوم را مطرح مىفرماید. در رسالههاى عملیه جایى نیامده كه یكى از واجبات و تكالیف یك مسلمان كمك به مظلوم و دفع ظلم ظالم است، اما امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از سفارش به تقوا اولین مسألهاى را كه در اینجا مد نظر قرار مىدهد و بر آن تأكید مىكند تكلیف مسلمانان نسبت به ظلمستیزى است. شاید وجه مهم این تأكید غفلتى است كه معمولا در میان مؤمنان و مسلمانان در مورد این تكلیفْ حاصل مىشود. بسیارى از افرادى كه متوجه خدا و آخرت مىشوند و به تزكیه نفس و تهذیب اخلاق مىپردازند، از وظایف اجتماعى خود غافل مىگردند. در حالى كه در روزگار ما در گوشه و كنار دنیا مسلمانان در معرض وحشیانهترین جنایتها و شدیدترین ظلمها و فشارها هستند و ما شاهد فجایع و نسلكشىهایى نظیر قضایاى بوسنى و
فلسطین هستیم و دنیاى به اصطلاح متمدن امروز در برابر این جنایتها در سكوت و خفقانى مرگبار فرو رفته، متأسفانه كم نیستند مسلمانانى كه آنان نیز مهر سكوت بر لب زده و به نماز و روزه و كار خود مشغولند و در برابر این جنایات هیچ عكسالعملى از خود نشان نمىدهند! برخى مسلمانان موضعشان در مقابل این جنایات و ظلمها و فشارها این است كه، این قضایا به ما ربطى ندارد و فلسطینىها و مردم بوسنى خود باید مشكلشان را حل كنند و این مسأله داخلى آنها است و ما نباید در امور داخلى مردم و كشورى دیگر دخالت كنیم! این افراد اگر خیلى به خودشان جرأت و زحمت بدهند از كشتار مسلمانان در مسجد ابراهیم خلیل در قدس و فلسطین اشغالى اظهار تأثر و تأسف مىكنند!
اگر روح ظلمستیزى در جامعه اسلامى وجود نداشته باشد امت اسلامى رو به ضعف و تحلیل خواهد رفت و دچار اضمحلال خواهد گردید. روحیه بىتفاوتى در برابر ظلم و ستمى كه بر مظلوم مىرود افیونى خطرناك است كه اگر در میان ملت و جامعه و امّتى رواج پیدا كند به مرور پایههاى آن امت و جامعه را سست و آن را از درون مضمحل خواهد كرد. از این رو است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) با دوراندیشى این مسأله را مد نظر قرار داده و با تلفیق بُعد فردى و اجتماعى دین، در كنار توصیه به پرهیز از دنیاگرایى، بر حساسیت نسبت به مسائل اجتماعى و مبارزه با ظلم و ظالم به عنوان یكى از مصادیق مهم آن، تأكید مىورزد.
در هر صورت، غرض از این مقدمه نسبتاً طولانى تذكر این نكته بود كه واجبات اسلام منحصر نیست به آنچه كه در رسالههاى عملیه آمده، بلكه تكالیف واجب بسیارى وجود دارد كه به هر دلیل در رسالهها
اشارهاى به آنها نشده است. مسأله نظم و نظام امور اجتماعى نیز كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت بر آن تأكید فرموده از همین قبیل است. «وجوب ایجاد و حفظ نظم و نظام امور اجتماعى» نه در رسالهاى آمده و نه بنده به یاد دارم كه از آقایان وعاظ و گویندگان و كسانى كه مسائل شرعى را براى مردم بیان مىكنند آن را شنیده باشم. هیچ كس در ارتباط با وجوب این مسأله، آن هم به عنوان واجبى مهم و اساسى، مطلبى براى ما بیان نكرده است. این در حالى است كه همچنان كه اشاره كردیم، اهمیت این واجب تا بدان حد است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن لحظات حساس و دقایق پایانى عمر شریف خویش، قبل از سفارش به نماز و روزه و امثال آنها بر این مسأله تأكید مىفرماید. امّا اینكه چگونه است كه این مسأله واجب و تا بدین حد مهم و اساسى در بحثها و گفتگوهاى ما جایى پیدا نمىكند و مورد تأكید قرار نمىگیرد، امرى است كه باید در جاى خود بررسى و تحلیل شود. حتى گاهى متأسفانه نغمههایى از این قبیل به گوش مىرسد كه «اصولا نظم در بىنظمى است!» آن بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تأكید بر نظم كجا و این سخن و ایده و منش كجا! با چنین تفكرى آیا مىتوان خود را شیعه على(علیه السلام) دانست؟ چگونه تفكر «نظم در بىنظمى است» با پیروى از امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل جمع است؟ مطلبى را كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) بىنیاز از استدلال مىداند در آن مناقشه مىكنیم و در عین حال، ادعاى شیعهگرى داریم؟!
اشاره كردیم كه در این وصیت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) سفارشهاى خود را نوعاً با استدلالى همراه ساخته، و حتى براى جهاد نیز مطلبى در ارتباط با چرایىِ آن بیان مىفرماید، اما در مورد «ونظم امركم» هیچ توجیه و تفسیر
اضافهاى ذكر نمى كند و آن را بسیار واضح و بدیهى و بىنیاز از استدلال مىبیند. حقیقت امر هم همین است و هر عاقل بلكه هر كودك ممیّزى نیز این مسأله را مىداند و مىفهمد. اما سخن اینجا است كه با این وصف چگونه است كه جامعه اسلامى از این مسأله غافل مىشود؟! حقیقت این است كه ما، هم در كارهاى فردى و شخصى و خصوصى زندگى خود و هم در مسائل اجتماعى و عمومى نوعاً از اصل «نظم» غافلیم و كمتر آن را مراعات مىكنیم.
درباره نظم و در توضیح این توصیه امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت به این مسأله سخن فراوان است، اما ما در اینجا به فراخور این مقال برخى مطالب را در این زمینه بیان مىكنیم.
از نظر مفهومى، نظم بر وجود هماهنگى بین اجزاى مختلف یك پدیده دلالت دارد. در ادبیات هم، كلام را به دو نوع نثر و نظم (شعر) تقسیم مىكنند و نظم به كلامى گفته مىشود كه نوعى هماهنگى بین اجزاى آن وجود دارد و داراى وزن و آهنگ است. در كلام نثر چنین هماهنگى و وزن و آهنگى وجود ندارد. ذرات خاك نیز هنگامى كه باد مىوزد و در هوا پراكنده مىشوند عرب مىگوید: صار هباءً منثورا؛ یعنى: پخش و پراكنده شد. قرآن كریم نیز درباره وضع و حال گناهكاران در روز قیامت مىفرماید:
وَقَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً؛(1)و به هر گونه كارى كه كرده اند مى پردازیم و آن را [چون]گَردى پراكنده مىسازیم.
1. فرقان (23)، 25.
هنگامى كه دانههاى تسبیح را با رشتهاى از نخ به هم پیوند مىدهیم و در كنار یكدیگر گرد مىآوریم، گفته مىشود به آنها نظم و انتظام بخشیدهایم، و وقتى بند تسبیح پاره مىشود و دانههاى آن پراكنده مىشوند، مىگویند نظم آنها بر هم خورد.
به بیان دقیقتر، وجود نظم اولا مبتنى است بر اینكه چند چیز، چند جزء یا چند عنصر وجود داشته باشد، و ثانیاً، چینش و ارتباطى خاص بین آنها برقرار شود. در این میان آنچه براى پیدایش نظم مهمتر و اساسىتر است همان چینش و ارتباط خاص بین اجزا است، وگرنه چند چیز و یا اجزاى مختلف یك چیز به هر نحو كه كنار هم قرار گیرند بالاخره نوعى نظم و ترتیب بین آنها وجود خواهد داشت. شما چند شىء را مىتوانید به صورت افقى، عمودى، دایرهاى، مربع، ذوزنقه، مثلث و... كنار هم قرار دهید و هر كدام از اینها براى خود نوعى نظم و ترتیب است. حروف «ا ـ ب ـ ج ـ د ـ ه» را در نظر بگیرید. این حروف را مىتوان به طرق بسیار مختلفى كنار هم قرار داد و در همه این حالات نیز نوعى ترتیب و تقدیم و تأخیر وجود دارد. حتى وقتى بند تسبیح پاره مىشود و دانههاى آن به اطراف پراكنده مىشوند، این دانههاى پراكنده در نهایت در مجموع به صورتى خاص نسبت به یكدیگر قرار مىگیرند و هیأتى خاص را ترتیب مىدهند كه در اصطلاح فلسفه از آن به «وضع» تعبیر مىشود. اكنون سؤال این است كه پس چرا ما فقط حالت و نوعى خاص از این چینشها و ترتیبهاى مختلف را نظم و بقیه را بىنظمى مىنامیم؟ اگر صرف ترتیب و چینش باشد، ترتیب حروف به صورت «بگر» با ترتیب آن به صورت «برگ» چه تفاوتى دارد كه یكى را حاكى از بىنظمى و دیگرى را حاكى از وجود نظم مىدانیم؟
اینجا است كه ملاك و شرط دوم براى حكم به وجود نظم در یك مجموعه مطرح مىشود؛ و آن عبارت است از اینكه ترتیب چینش اجزا باید متناسب با «هدف» باشد. به عبارت دیگر، وجود هدف و نیز تناسب چینش اجزا با تحقق آن هدف است كه ركن اساسى در وجود و اطلاق «نظم» محسوب مىشود. در چینش حروف اگر هدف شما تشكیل كلمه «سخن» باشد، نظم این است كه حروف به صورت «سخن» مرتب شوند، اما اگر هدف ایجاد كلمه «سنخ» باشد ترتیب حروف به صورت «سخن» مصداق بىنظمى است، چرا كه هدف مطلوب را تأمین نمىكند. یا، براى مثال، یك نقاش را در نظر بگیرید. مقصود و هدف نقاش از تركیب رنگها و شكلها و صُوَر مختلف این است كه هیئت و تركیبى خاص از رنگ و نقش پدید بیاید كه زیبا و چشمنواز باشد و افراد از دیدن آن لذت ببرند و به اصطلاح، حس زیبایىشناختى آنان ارضا گردد. از این رو اگر رنگها و نقشها به گونهاى تركیب شود كه آن وضع و شكل مطلوب و هیأت جالب و جاذب را پیدا كند، در اینجا مىگوییم نظم وجود دارد؛ اما اگر همان رنگها و نقشها به گونهاى تركیب شد كه هیأتى نامطلوب پدید آمد كه چشم از دیدن آن خسته مىشود و بر ذهن و روان انسان اثر منفى دارد و در اثر دیدن آن، حالت اشمئزاز در آدمى پیدا مىشود، قضاوت این خواهد بود كه بىنظمى وجود دارد.
اكنون سؤال این است كه اگر نقاش بخواهد تابلویى زیبا و مطلوب و تركیبى موزون از رنگها و نقشها بیافریند كه «نظم» در آن وجود داشته باشد و حس زیبایىشناسى افراد را ارضا نماید چه باید بكند؟ اولین گام این است كه باید طرحى را در ذهن خود ترسیم كند و در نظر بگیرد؛ یعنى
ابتدا باید تصور و تصویرى ذهنى از نوع و چگونگى تركیب رنگها و نقشها را در ذهن خود مجسم نماید تا بداند و مشخص كند كه تابلو و نقاشى مورد نظرش چیست و چگونه است. پس از این مرحله، در گام دوم باید تدبیرى بیندیشد كه براى خلق آن اثر چه اقداماتى باید انجام دهد؛ از كجا شروع كند، به چه ترتیب ادامه دهد و به كجا ختم نماید تا به طرح و نقاشى مورد نظر برسد. چنین چیزى را اصطلاحاً «برنامه» و چنین كارى را «برنامهریزى» مىنامیم. بنابراین گام اول، طرح و گام دوم «برنامه» است.
اما براى آنكه برنامه تحقق پیدا كند و در حین اجرا اشتباهى نشود و مشكلى پیش نیاید نیاز است كه كار دائماً مورد مراقبت و رسیدگى قرار گیرد. هنگامى كه یك معمار یا مهندس ساختمان نقشهاى را ترسیم مىكند و بنّاها و كارگرهایى را براى اجراى آن به كار مىگمارد، مرتب باید سركشى و رسیدگى كند تا كارها بر اساس نقشه پیش برود و اشتباه و انحرافى رخ ندهد. این كار اصطلاحاً «كنترل» نامیده مىشود. اصطلاحات «طرح»، «برنامه» و «كنترل» به ویژه در علم مدیریت رایج است و در این رشته علمى مباحث مفصّلى پیرامون این قبیل مسائل و موضوعات انجام مىگیرد. در هر صورت، گام سوم براى تحقق نظم «كنترل» است.
بنابراین تحقق نظم در یك مجموعه، چه مجموعه انسانى و چه مجموعههاى دیگر، بدین معنا است كه عناصر و اجزاى آن را طورى سامان دهیم كه ما را به هدف مورد نظرمان برساند. براى این منظور ابتدا نیاز به «طرح» داریم. پس از آن و براى تحقق آن طرح باید «برنامه» داشته باشیم. در مرحله سوم نیز «كنترل» و نظارت مستمر لازم است تا برنامه به طور صحیح اجرا گردد و طرح مورد نظر محقق شود. با رعایت این
مراحل است كه هدف مورد نظر تحقق مىیابد و مىتوان گفت كه كارى داراى «نظم» است.
با توجه به توضیحات مذكور، اكنون تا حدودى سرّ تأكید امیرالمؤمنین(علیه السلام)بر نظم امور در جامعه اسلامى روشن مىشود. جامعه اسلامى هدفى كلى دارد كه تحقق آن هدفْ منوط به وجود و رعایت نظم در سطح كلان اجتماعى است و بدون نظم، از رسیدن به هدف اعلا و نهایى خود باز خواهد ماند. هدف نهایى و اعلاى جامعه اسلامى به روشنى در این آیه بیان گردیده است:
وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً...؛(1) خداوند به كسانى از شما كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند وعده داده است كه حتماً آنان را در زمین جانشین [خود] قرار دهد؛ همانگونه كه كسانى را كه پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد، و آن دینى را كه برایشان پسندیده است به سودشان مستقر كند، و بیمشان را به ایمنى مبدّل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چیزى را با من شریك نگردانند.
مىفرماید، غایتى كه از همه كارها و تلاشها مد نظر خداى متعال
1. نور (24)، 55.
مىباشد این است كه «یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئا». به تصریح این آیه، غایت و هدف اعلاى اسلام و خداى متعال این است كه جامعه خداپرست و جامعهاى كه روح خداپرستى و توحید در تمام شئون آن متجلّى باشد ظهور پیدا كند. این، هدف اعلا و غایت متعالى اسلام و جامعه اسلامى است كه قابل چشمپوشى نیست و در هیچ شرایطى تغییر نمىكند. البته اهداف متوسطى نیز وجود دارد كه با تغییر شرایط قابل تغییر و جابهجایى و حتى چشمپوشى است. اهداف متوسط را مىتوان اولویتبندى كرد و به اقتضاى شرایط، برخى را در اولویت قرار داد و بعضى دیگر را از اولویت خارج ساخت. این اهداف ـ كه مىتوانیم آنها را راهبرد (استراتژى) بنامیم ـ گرچه جزو برنامههاى اساسى جامعه اسلامى و در مدتى طولانى محفوظ و مد نظرند اما در هر حال ممكن است در نهایت به علت تغییر شرایط قابل بازنگرى و تغییر باشند. روشها (تاكتیكها) كه براى كوتاهمدت طراحى مىشوند حتى از راهبردها هم قابل تغییرترند و مىتوان پس از دورهاى كوتاه آنها را تغییر داد. اما هدف اعلا و نهایى به هیچ وجه و در هیچ شرایطى قابل تغییر نیست و سایر اهداف، برنامهها و روشها باید بر اساس آن تنظیم شود.
به قیاس آنچه كه براى تحقق هر نظمى بیان كردیم، جامعه اسلامى نیز اگر بخواهد داراى نظم باشد، ابتدا باید اهداف آن مشخص گردد. به عبارت دیگر، ما باید بدانیم به دنبال چه هستیم و چگونه جامعهاى مىخواهیم داشته باشیم و «طرح» ما براى ایجاد و تحقق جامعه اسلامى چیست؛ همانند آن نقاش كه قبل از در دست گرفتن قلم نقاشى باید بداند چه چیز را مىخواهد به تصویر بكشد. تا طرحى در كار نباشد ما
نمىتوانیم قضاوت كنیم كه آنچه انجام مىگیرد آیا مصداق نظم است یا بىنظمى. همانگونه كه اشاره كردیم، نظم یعنى تناسب حركت و چینش و ترتیب با تحقق هدف. از این رو اگر هدف معلوم نیست، جایى براى «ونظم امركم» باقى نمىماند.
بنابراین در راه عمل به این توصیه امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه «ونظم امركم»، اولین گام این است كه طرح مطلوب و ایدهآل خود را از جامعه اسلامى تعریف و مشخص كنیم. اكنون پرسش این است كه چه كسانى باید این طرح را تهیه كنند؟ بدیهى است كه این وظیفه متوجه اسلامشناسان و كسانى است كه به صورت تخصصى و عمیق با مبانى و معارف و مسائل اسلام آشنا هستند. به عبارت دیگر، این علما و حوزههاى علمیه هستند كه بیش و پیش از همه، این مسؤولیت متوجه آنها است و باید به انجام آن مبادرت ورزند.
اما آیا این كار انجام شده است؟ به نظر مىرسد با وجود گذشت بیش از دو دهه از پیروزى انقلاب، هنوز چنین طرحى، دستكم به صورت تفصیلى و با روشن بودن تمام جوانب و جزئیات، تدوین نشده و وجود ندارد. این در حالى است كه به لحاظ منطقى ما باید قبل از شروع نهضت و پیش از پیروزى انقلاب اسلامى چنین طرحى را آماده داشته باشیم. البته حضرت امام(رحمه الله) به عنوان رهبر این حركت قطعاً طرحى اجمالى در ذهن داشت و چه بسا حتى طرح تفصیلى آن را نیز در ذهن خود تصویر كرده بود، اما به هر حال ما در ذهن ایشان نبودیم و حضرت امام نیز در جایى، گفتهاى و نوشتهاى به چنین طرحى اشاره نكردهاند. در هر حال اگر تا به حال این طرح را ترسیم و تدوین نكردهایم، این عیب و اشكال كار ما است
و اكنون دیگر نباید فرصت را از دست بدهیم. اگر مىخواهیم شیعه على(علیه السلام) باشیم و وصیت آن حضرت در آخرین ساعات و دقایق عمر شریفش به نظم در امور را عمل نماییم، باید به جز نظم در امور و كارهاى شخصى، به فكر نظمى بس مهمتر و حیاتىتر، یعنى نظم جامعه اسلامى نیز باشیم. ایجاد نظم در جامعه اسلامى نیز در گرو داشتن «طرح» است. پس از تهیه طرح نیاز به «برنامه» داریم؛ یعنى پس از آنكه مشخص شد جامعه اسلامى چگونه باید باشد، نوبت آن است كه راه رسیدن به آن را تعیین كنیم و مشخص نماییم از چه راهى باید برویم تا آن طرح ذهنى جامه عینیت و تحقق بپوشد. طبیعتاً تحقق آن طرح نیازمند داشتن برنامههاى بلندمدت و كوتاهمدت متعدد در زمینههاى مختلف فرهنگى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، نظامى و... مىباشد. در این میان، بعد فرهنگى مهمتر از سایر ابعاد است و اصولا توجه به سایر ابعاد، همه براى آن است كه فرهنگ جامعه و مردم رنگ اسلامى و دینى به خود بگیرد، وگرنه صرف پیشرفت و ارتقا در زمینههاى اقتصادى، سیاسى، نظامى، علمى و... بدون پیشرفت و ارتقاى فرهنگ اسلامى چندان ارزشى ندارد.
با وجود اهمیت ویژه بعد فرهنگى، متأسفانه طى سالهاى گذشته به دلایل مختلف و مشغلههاى گوناگونى كه وجود داشته، دولتمردان ما كمتر به مقوله فرهنگ پرداختهاند. گاهى هم كه از فرهنگ و اختصاص درصدى از بودجه كشور به آن، صحبتى به میان مىآید، مىبینیم بیشتر بحث ورزش و رقص و موسیقى و از این قبیل مطرح مىشود و كار فرهنگى منحصر به چنین امورى مىشود! فراموش نكنیم كه قرآن كریم هدف اصلى و نهایى حكومت و جامعه اسلامى را هدفى فرهنگى معرفى
مىكند و آن هدف فرهنگى نیز نه ارتقاى رقص و موسیقى و ورزش و تئاتر و...، بلكه این است كه:
یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً؛(1) مرا عبادت كنند و چیزى را با من شریك نگردانند.
از این رو پرداختن به اقتصاد و سایر مسائل نیز در حقیقت براى تحقق هدف فرهنگى و دمیده شدن روح خداپرستى و توحید در گستره جامعه است.
بدین ترتیب این وظیفه دولت اسلامى است كه با تخصیص بودجه كافى عناصرى را به كار بگیرد تا طرحى اساسى در ترسیم جامعه ایدهآل اسلامى در مراحل تحقق آن تدوین گردد. پىآمد آن نیز باید برنامههاى مختلفى كه براى عملیاتى كردن این طرح لازم است مشخص شود تا با اجراى آنها و عنایت خداى متعال و حضرت بقیةاللهالاعظم(علیه السلام) روزبهروز شاهد پیاده شدن و اعتلاى هرچه بیشتر احكام و ارزشهاى اسلامى در جامعه باشیم.
از سوى دیگر نیز علما، حوزههاى علمیه و اساتید و اسلامشناسان باید به این مسائل بهاى لازم را بدهند و بخشى از تلاشهاى علمى خود را معطوف این مسأله نمایند. مسأله اجتهاد و استنباط احكام شرعى از كتاب و سنّت فقط به نماز و روزه و بیع و دماء ثلاثه اختصاص ندارد و در این زمان، استنباط مسائل مربوط به تهیه طرح جامعه ایدهآل اسلامى و برنامههاى اجرایى و عملیاتى براى تحقق آن از اولویت ویژه برخوردار است. فراموش نكنیم كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین وصیت خود و در
1. نور (24)، 55.
آن شرایط بحرانى در بستر شهادت، قبل از سفارش به نماز و روزه و جهاد، مسأله «نظم امركم» را مورد تأكید قرار داده است. عمل به این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) به این نیست كه با پلیس و نیروى انتظامى و اِعمال زور و فشارْ نظم را در جامعه ایجاد كنیم، بلكه باید مقدماتى را فراهم آوریم كه نظم به فرهنگ افراد و جامعه تبدیل شود و یك مركز كنترل درونى در افراد براى رعایت نظم ایجاد گردد. تحقق این همه نیز نیاز به طرح و برنامه و نظارت دارد و در گرو طى مراحل و فراگردى است كه در این جلسه در حدى كه فرصت اجازه مىداد بدان اشاره كردیم.