پیوست | اندازه |
---|
الحمد لله ربّ العالمین وصلى الله على سیدنا محمّد وآله الطاهرین.
علامه طباطبایى در زمره انسانهایى است كه سالها بلكه قرنها باید بگذرد تا ابعاد وجودىاش به طور كامل شناخته شود و بركات بزرگى كه در جامعه اسلامى از خود بر جاى گذاشته مورد تحقیق و بررسى قرار گیرد.
اگرچه این شخصیت در زمان حیات پرثمرش، فردى شناخته شده در ایران بود و حتى آوازه علمى و عرفانىاش از مرزهاى جغرافیایى این كشور فراتر رفته و در جهان به عنوان دانشورى بزرگ در ابعاد علمى، فلسفى و عرفانى شناخته شده بود، در برابر آنچه مىبایست شناخته شود بسیار اندك است.
اصولا شخصیتهاى بزرگ تاریخ در زمان حیات دنیایى خویش چنانكه باید، شناخته نمىشوند و این مهم به عهده نسلهاى آینده است كه درباره چنین افرادى اندیشه نمایند و آثارشان را معرفى و بررسى كنند و اثراتى را كه از خود در جامعه گذاشتهاند، بازشناسند.
علامه طباطبایى نخستین كسى نبود كه در زمان حیاتش كاملا شناخته نشد و نیز آخرین فرد هم نخواهد بود. چند عامل امكان دارد موجب
گردد كه اینگونه اشخاص در موقع زیستن در زندگى دنیایى شناخته نشوند. یكى از آنها كه نویسندهاى آن را حجاب معاصرت نامیده، همان پرده همزمانى است. یعنى اشخاصى كه در عصرى زندگى مىكنند با اینكه مىبایست این همزمانى موجب آن شود كه یكدیگر را بهتر بشناسند و بشناسانند، انگیزههایى موجب مىشود كه افراد در شناساندن دیگران و حتى به نوبه خود عللى داشته باشد. یكى از عللى كه تا حدّى قابل توجیه است، این مىباشد كه هیچ انسانى چنان ساخته نشده كه تمام ابعاد وجودىاش موجب پسند همگان باشد. طبعاً هر شخصیتى هرقدر هم كه بزرگ باشد داراى ویژگىهاى خاصى خواهد بود كه مورد پسند همه مردم و حتّى همگنان خویش نباشد كه موجب مىشود چشمها از مشاهده نقاط درخشان وجودى او بازماند و آنطور كه باید و شاید مراتب كمال و فضیلتش آشكار نگردد ولى بعد از رحلت او، به تدریج ابعاد درخشان شخصیت او هویدا مىگردد و دیگران با تجدید نظر در ارزیابىها و قضاوتهاى خود نسبت به وى، بیشتر اندیشه مىنمایند و او را مورد ارزیابى دقیقتر قرار مىدهند.
یكى دیگر از علل ناشناخته ماندن مشاهیر این است كه گاه آثار وجودى چنین اشخاصى براى ظهور و بروز، نیاز به گذشت زمان دارد، نظیر دانههایى كه در زمین كاشته مىشود یا نهالهایى كه غرس مىگردد و تا مدتى نگذرد این بذرها رشد نمىكنند و به شكوفایى نمىرسند و آن نهالها هم میوه نمىدهند و چون براى عموم مردم و حتى براى اهل فضل قابل پیشبینى نیست كه این نهال چه ثمراتى خواهد داد، این است كه
نمىتوانند مراتب شخصیت او را ارزیابى نمایند. بعد از كوچ او به سراى جاوید و بعد از آنكه نهال وجودش به بار نشست و میوههاى شیرین و سودمند داد، به عظمت و ارزش او پى مىبرند. رجالى الهى حیات خویش را در جامعه همچون نهالى كه در زمین كاشته مىشود تا میوه دهد، مىكارند و پرورش مىدهند ولى این درخت پاك و بابركت احتیاج به زمان دارد تا میوههایش در دسترس افراد اجتماع قرار گیرد:
كَشَجَرَة طَیِّبَة أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتِی أُكُلَها كُلَّ حِین بِإِذْنِ رَبِّها.(1)
بنابراین پس از اینكه چنین افرادى حیات مادى را از دست دادند، مردم بر فقدان آنان تأسّف مىخورند كه چرا در زمان حیاتشان، ایشان را نشناختند و آنطور كه مىبایست از وجودشان استفاده نكردند.
علت دیگر كه امكان دارد سبب ناشناخته ماندن شخصیتى گردد این است كه تمامى مردم چنان نمىباشند كه رفتارشان در منظر دیگران قرار گیرد، بسیارى از اشخاص به دلیل طبیعت كارشان، دور از چشم دیگران تلاش مىكنند و یا به دلیل اخلاص و پاكى نیّتى كه دارند، مىكوشند تا اهتمامشان از دیگران مخفى بماند و با رحلت این بزرگان، پرده از اسرار زندگیشان برداشته مىشود.
چهبسا بزرگانى كه داراى خصال معنوى شگرفى بودهاند و تنها در این باره به دوستان و شاگردانى كه مصلحت مىدانستند چنین رموزى را بدانند، اشارتى مىكردند و حتى از آنان عهد و پیمان مىگرفتند كه تا
1. ابراهیم(14)، 24.
زمانى كه در قید حیاتند آن اسرار فاش نگردد. این ویژگى نیز باعث ناشناخته ماندن مردان خدا مىگردد و با وفاتشان پارهاى از رازها روشن مىشود و مردم كم و بیش به آنها پى مىبرند.
دلیل دیگر ناشناخته ماندن شخصیتها این است كه طبیعت كارشان به گونهاى است كه آثار محسوس و ملموس ندارند و صرفاً كسانى كه با تلاش آنان آشنایند و اسرار و رموز این بزرگان را مىدانند از اهمیت كارشان آگاه مىگردند و تا ارزش این تلاشها براى عموم مردم روشن گردد، مدتها طول مىكشد.
گاه برخى فعالیتها نظیر كوششهاى سیاسى و اجتماعى چنان با زندگى محسوس مردم سر و كار دارد كه در كوتاهترین زمان در جامعه انعكاس مىیابد ولى برخى تلاشها زود منعكس نمىشوند و همه كس پى به اهمیت آنها نمىبرد و آثارى نامحسوس و نامرئى دارند و مدتها باید بگذرد تا آثار آنها با واسطههایى دیگر ظاهر شود. آثار فرهنگى از این قبیل است. كسانى كه در جامعه چنین اثرى از خود بر جاى مىگذارند تلاششان به زودى قابل لمس نمىباشد. البته ناشناخته ماندن شخصیتها غیر از عللى كه بدانها اشاره كردیم، دلایل دیگرى هم دارد كه از آنها مىگذریم.
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) از تمام ویژگىهایى كه ذكر گردید، برخوردار بود. هم حجاب معاصر مانع مىگردید كه مردم آنچنان كه شایسته است
ایشان را بشناسند و هم اخلاص در تلاش و اجتناب از تظاهر و خودنمایى موجب این مىشد كه اقشار وسیعى از جامعه، پى به اهمیت كارش نبرند و نیز آن مفسّر عالىقدر از كمالات معنوى عظیمى برخوردار بود و به درجات والایى از معرفت و عرفان رسیده بود كه این توفیقها را براى دیگران بیان نمىكرد و در كتمان آنها مىكوشید و این باعث مىشد كه تنها عدهاى معدود از درجات كمال و فضایلش آگاه شوند و به طور قطع مىتوان گفت بسیارى از اسرار معنوى این بزرگمرد هنوز حتى براى خواص هم مكتوم است چه رسد به عوام. ولى آنچه مهم است این مىباشد كه بُعد برجسته علامه طباطبایى، فرهنگى بود و ویژگى چنین تلاشهایى این است كه آثارش به زودى در جامعه انعكاس نمىیابد. مدتها باید سپرى شود تا به تدریج و با كمك چندین واسطه این اثرها به عینیّت برسد و آن وقت مردم از روى این محصولات پى به مؤثر اصلى ببرند و متوجه شوند كه چه كسى چنین طرحى نو درانداخت.
براى اینكه تأثیر فعالیتهاى علمى و فرهنگى این شخصیت در جامعه اسلامى ایران و دیگر جوامع مسلمان و سپس در كلّ جهان ارزیابى شود، توجّه به دو نكته ضرورت دارد:
یكى اینكه در ابتدا اهمیت كارهاى فرهنگى را به جامعه معرفى كنیم و بدانیم اجتماعى كه مىخواهد در راه تكامل حقیقى گام بردارد تا چه اندازه به كوششهاى فرهنگى نیاز دارد، آن هم چه نوع فعالیتهایى و در
چه بخشهایى؛ دوم آنكه به این نكته توجّه كنیم كه جامعه قبل از طلوع خورشید علامه در چه وضعى بود و با چه كمبودهایى مواجه بود تا متوجّه شویم ایشان چه كرد و چه اثرى از خود بر جاى نهاد.
امّا نكته اوّل: هر جامعهاى كه بخواهد از زندگى انسانى برخوردار باشد و از حیوانیّت فراتر رود در درجه اول مىبایست به فرهنگ، كه سر و كار مستقیم با اندیشه و دل انسان دارد، اهمیت دهد. انقلابى كه در سرزمین ایران به یمن رهبرىهاى بزرگمرد الهى حضرت امام خمینى(رحمه الله) به وقوع پیوست بیش از هر چیز مرهون یك زمینه فرهنگى بود كه قبلا در این جامعه پدید آمد. مردمى كه با فرهنگ اسلامى، كم و بیش، آشنا شده بودند و اندیشهها و ارزشهاى اسلامى در دل و جانشان رسوخ كرده بود زمینههاى انقلاب را فراهم كردند امّا به رهبرى خردمند، نیاز داشت كه نیروها را در جهت صحیح راه اندازد و رهبرى كند و به سرمنزل مقصود برساند كه خداى متعال بر ملت ایران منّت نهاد و چنین رهبر فرزانهاى را به ما عطا نمود. امّا اگر زمینههاى فرهنگى در این جامعه فراهم نشده و در طول انقلاب رشد نكرده بود، هرگز چنین انقلابى به وقوع نمىپیوست. چنانكه بقاى این انقلاب هم بیش از هر چیز، مرهون بقاى این فرهنگ و رشد و گسترش آن است. بنابراین فعالیت فرهنگى براى یك جامعه زنده از ضرورىترین فعالیتهاى اجتماعى است و تأثیر آن از هر عاملى براى رشد و تكامل جامعه مؤثرتر است. خصوص جامعهاى كه بر اساس باورها و ارزشهاى اسلامى بنیان نهاده شده است و انقلابش مكتبى است، نیاز افزونترى به تلاشهاى فرهنگى خواهد داشت.
وقتى از انقلاب فرهنگى براى جامعهاى اسلامى سخن گفته مىشود در درجه اوّل مقصود از فرهنگ، فرهنگى است برخاسته از مبادى اسلام و از سرچشمه زلال قرآن و سنت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) سیراب مىگردد و با نیروى اندیشه و خرد بارور مىشود.
به همین دلیل كه در نیم قرن گذشته یعنى هنگامى كه تمام شؤون جامعه به طور مستقیم و غیر مستقیم زیر نفوذ بیگانگان بود و با نقشههاى آنان اداره مىشد، جامعه نیازمند به انقلابى در فرهنگ بود.
همه ما به خوبى مىدانیم كه چگونه استعمار در فرهنگمان رسوخ كرد و با چه شیوههایى دانشآموزان، دانشجویان و روشنفكران را منحرف مىكرد، اگر این روند تداوم مىیافت به طور قطع جامعه ایران محكوم به زوال بود. اندیشهها و ارزشهاى اسلامى مىبایست احیا مىگردید اما به دست چه كسى و چه كسانى؟ آیا به دست آنهایى كه اسلام را هم از طریق اروپاییان شناخته بودند؟ یا به دست كسانى كه ارزشها را هم از بیگانگان گرفته بودند؟ و یا به دست كسانى كه اطلاعى از متن قرآن، بیانات نبى اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) نداشتند؟ و حتى ترجمه تحتاللفظى آیات و روایات هم از آنها ساخته نبود؟
بدیهى است چنین كار عظیمى باید به دست كسى انجام مىشد كه عمیقترین و وسیعترین اطلاعات اسلامى را از اصیلترین مدارك اسلامى فراگرفته باشد. اگر در جهان اسلام بخواهیم چند نفر را با این اوصاف معرفى كنیم به طور قطع اولین فرد مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) خواهد بود. كسانى كه با این مرد بزرگ از نزدیك آشنایى داشتهاند و با افكار، رفتار و
شیوه زندگىاش آشنایند و از خصال روحى و معنوى او آگاهند، مىدانند كه چنین سخنانى به هیچ وجه مبالغهآمیز نیست.
علامه طباطبایى هنگامى به حوزه علمیه قم قدم نهاد كه این كانون به صورت گیاهى كه تازه جوانه زده و نهالى كه تازه به مرحله رشد رسیده، سخت نیازمند یك باغبان ماهر، توانا و دلسوز بود، تا بتواند آن را بارور كند. با اینكه در آن زمان در حوزه علمیه قم بزرگانى بودند كه براى پیشرفت اسلام، دلسوزى مىكردند و تلاشهاى ارزشمندى هم صورت مىدادند ولى این حوزه نیاز به شخصى دیگر داشت.
اگر نگاهى به وضع تحصیلات طلاب در آن زمان بیفكنیم، خواهیم دید بیش از 90% فعالیتهاى علمى كه در حوزههاى روحانیت انجام مىگرفت بر محور فقه و اصول دور مىزد. در آن جامعهاى كه در خفقان شدید فكرى و سیاسى قرار گرفته بود، شاید نیاز روزمره مردم، بیش از این هم نبود ولى براى جامعهاى كه بخواهد گام به حیاتى نوین بگذارد و از ركود و عقبماندگى و ذلّت نجات یابد آن وضع كافى نبود، مىبایست تجدید نظرى در برنامههاى درسى مىشد و كلاسها و كرسىهاى تدریس دیگرى افتتاح مىگردید. البته عدهاى هم در این زمینهها اقداماتى انجام دادند ولى متأسفانه به جایى نرسید و پس از مدتى كلاسها تعطیل شد و باز به وضع سابق برگشت.
جامعهاى كه مىبایست در برابر فرهنگهاى دیگر عرض اندام كند و
شخصیت و هویت فرهنگى خویش را در برابر بیگانگان صیانت نماید و اصالت مكتب اسلام را در مقابل مكاتب دیگر به اثبات برساند علاوه بر دروس متداول آن زمان، به درسهاى دیگرى هم احتیاج داشت امّا چه درسى و از چه استادى. علامه مىفرمودند:
«وقتى به قم آمدم مطالعهاى در وضع تحصیلى حوزه كردم و یك فكرى درباره نیاز جامعه اسلامى نمودم، بین آن نیاز و آنچه موجود بود چندان تناسبى ندیدم. جامعه ما احتیاج داشت كه به عنوان جامعهاى اسلامى قرآن را به درستى بشناسد و از گنجینههاى علوم این كتاب عظیم الهى بهرهبردارى كند ولى در حوزههاى علمیه حتى یك درس رسمى تفسیر قرآن وجود نداشت. جامعه ما براى اینكه بتواند عقاید خودش را در مقابل عقاید دیگران عرضه كند و از آنها دفاع نماید به قدرت استدلال عقلى احتیاج داشت. مىبایست درسهایى در حوزه وجود داشته باشد تا قدرت تعقل و استدلال فراگیران را بالا ببرد. چنین درسهایى در حوزه تدریس نمىشد. روحانیت به عنوان قشرى از جامعه كه عهدهدار رهبرى معنوى مردم است مىبایست آراسته به فضایل اخلاقى و آشنا به رموز معنوى باشد. چنین تعلیم و تربیتى هم وجود نداشت مگر در گوشه و كنارى و براى افراد نادرى. به زبان دیگر، اساس اسلام بر كتاب، سنت و عقل است و كتاب و سنت براى شناخت محتواى رسالت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و بیانات جانشینان معصوم اوست و قدرت تعقل براى اثبات مسایل اصولى دین و دفاع كردن در مقابل شبهاتى است كه از سوى مكتبهاى بیگانه نسبت به مبانى اسلام وارد مىشود.
اما در حوزهها فقط فقه و اصول بود كه بخشى از سنت پیامبر و ائمه(علیهم السلام)
را مورد بررسى قرار مىداد، نه از فلسفه و معقول خبرى بود و نه از تفسیر قرآن و نه از سایر بخشهاى كتاب و سنت. بر خود لازم دیدم كه یك درس فلسفه و یك درس تفسیر قرآن و یك درس اخلاق در حوزه شروع كنم».
این اقدام مرحوم علامه در نوع خود قابل مقایسه با اقدامى است كه امام خمینى(رحمه الله) در فعالیتهاى سیاسى آغاز نمود و بارها كسانى تجربه كرده و ناكام شده بودند، بنابراین آنقدر این وظیفه مهم و به اندازهاى انجامش مشكل مىنمود كه كمتر كسى جرأت اقدام در این موارد را به خود مىداد، لذا شجاعتى شبیه شجاعت امام در مسایل سیاسى لازم داشت و نیز به حكمت و تدبیر حكیمانهاى همچون تدبیر علامه احتیاج بود كه بداند چگونه این كار را شروع كند تا بر موانع فائق آید.
با اشارههایى كه ذكر شد، كسانى كه وارد به مسایل هستند مىتوانند به عمق مشكلات پى ببرند. امام بزرگوار در چهل سال قبل درس عرفان و فلسفه مىگفتند ولى شرایط به گونهاى شد كه به تعطیلى این دروس انجامید. علامه مىبایست كارى را شروع كند كه این تجربههاى ناكام را پشت سر گذاشته باشد. ایشان مىفرمود: «این سه درس را شروع كردم». قیافه روحانىاى را كه تازه به قم آمده است در ذهن خود مجسّم كنید، با یك عمامه كوچك سرمهاىرنگ. چنین شخصى مدعى ایجاد انقلابى در حوزه است، چه اندازه امكانات مادى در اختیار دارد؟ نشانهاش یك خانه دو اتاقى است كه آن را در مقابل ماهى هشتاد تومان اجاره كرده است.
فرزند برومند آن مرد به خاطر دارد كه در چه خانه محقّرى بزرگ شده است. خانهاى كه حتى مرحوم علامه نمىتوانست دوستانش را در آنجا پذیرایى كند، چون از نظر امكانات بسیار محدود بود. اوایل آشنایى با استاد از رفتارشان خیلى تعجب مىكردم گاهى مجبور مىشدم به خاطر پاسخ گرفتن سؤالاتى كه برایم پیش مىآمد، خدمت استاد در منزلشان شرفیاب شوم. ایشان در حالى كه جلوى درب منزل مىآمدند، دو دست خود را بر دو طرف درب گذاشته، سرشان را بیرون مىآوردند و به سؤال من گوش مىدادند و پاسخ مىگفتند. گاه این سؤال برایم مطرح مىشد كه چرا استاد از من نمىخواهند كه داخل منزل بروم. بعدها كه آشناییم با ایشان افزایش یافت و گاهى كه اتفاق مىافتاد مىتوانستم داخل منزلشان بروم، متوجه موضوع گردیدم. خود ایشان مىفرمود:
«اگر من كار كنم و روزى سه تومان مزد بگیرم برایم گواراتر است از اینكه به خانه كسى بروم و اظهار حاجتى كنم و وابستگى به بیتى و شخصیتى پیدا كنم».
مدتها زندگى استاد از راه حقالتألیف كتابهایشان اداره مىگردید. سالها مبلغ هنگفتى مقروض بودند و نزدیكانشان حتى دامادشان مرحوم شهید آیتالله على قدوسى(رحمه الله)(1) از این موضوع اطلاع نداشت. با آن وضع
1. آیتالله على قدوسى پنجم رجب 1345 ه.ق / 12 مرداد 1306 در نهاوند دیده به جهان گشود. پدرش آخوند ملاّاحمد مرجع تقلید این دیار و نواحى اطراف بود.
قدوسى دوران خردسالى و نوجوانى را تحت تربیت پدرش گذرانید و با تشویق یكى از وعّاظ كه براى تبلیغ به نهاوند آمده بود علاقهمند به تحصیلات علوم دینى گردید و در سال 1321 شمسى در 15 سالگى به قم مهاجرت نمود و با وجود تنگناهایى كه حتى سلامتى او را به مخاطره افكند دروس مقدماتى و سطح را نزد اساتید وقت فراگرفت و براى ادامه تحصیل به جلسات درس آیت الله بروجردى راه یافت، آن مرجع عالیقدر كه با پدر قدوسى مأنوس بود نسبت به امور تحصیلى و فراهم آوردن وسایل تربیتى این شاگرد توجه ویژهاى نشان داد. قدّوسى تمام دوره اصول، خارج مكاسب و مقدارى از بیع و كتاب طهارت را از محضر امام خمینى استفاده كرد و به بعد از تبعید امام درس خارج را نزد آیتالله گلپایگانى تكمیل نمود.
وى در درسهاى حكمت، تفسیر و عرفان همراه شهید مطهرى و دكتر بهشتى به محضر علامه طباطبایى راه یافت و به تدریج در زمره شاگردان برجسته این متفكر بزرگ قرار گرفت، علامه برایش احترام ویژهاى قائل گردید و چنان به او اعتماد كرد كه بخشى از كارهاى مهم پژوهشى و تنظیم پارهاى از مقالات كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را بدو سپرد و دختر خود را به عقد ازدواج قدّوسى درآورد. علامه بارها گفته بود هر وقت كارى را به او محوّل مىكنم دیگر آسوده خاطر هستم.
قدوسى كه در نهضت امام خمینى نقش ویژهاى داشت، هنگام اداره مدرسه حقانى در جهت تعلیم و تربیت طلاّب فاضل، مبارز و متعهّد همّت گماشت و تحولى مهم در برنامههاى آموزشى حوزه پدید آورد. پس از پیروزى انقلاب اسلامى به فرمان امام خمینى به سمت دادستانى كل انقلاب برگزیده شد تا آنكه در روز شنبه 14 شهریور 1360 شمسى توسط منافقین به شهادت رسید. (جرعههاى جانبخش)
مادّى و امكاناتى بسیار محدود و در غربت و ناشناختگى مىخواست تحولى عظیم در فرهنگ كشور ایران و حتى جهان اسلام به وجود آورد.
علامه به مشكلات این حركت واقف بود و مىدانست در مسیرى كه پیش گرفته است چه ناهموارىها و پیچ و خمهایى وجود دارد. امّا با اتكا به خداوند بر مشكلات فائق آمد و بار دیگر خدا به انسانها نشان داد كه كسانى را كه تنها به امید او و با توكل بر او و براى جلب رضایتش كارى را آغاز كنند، موفق خواهد نمود و نهال كوچك آنها را به درختى تنومند مبدّل مىكند و نیز شاخههاى ضعیف آن را نیرومند مىسازد. كمكهاى غیبى و الهى به آنها ارزانى داشته از الهامات و اشراقات به آنان دریغ نخواهد نمود و چنین نیز كرد.
ابتدا اگر كسى به قیافه علامه طباطبایى و وضع و كارش مىنگریست، آن را كارى كوچك، كماهمیت، كمبازده و نافرجام مىپنداشت ولى طولى نكشید كه خدا او را توسط شاگردانى چون شهید مطهرى(رحمه الله)(1) كمك
1. مرتضى مطهرى 12 جمادى الاول 1338 ه.ق / 13 بهمن 1298 در فریمان به دنیا آمد. پدرش شیخ محمدحسین مطهرى از نظر زُهد و تقوا ممتاز بود، مرتضى مقدمات را نزد وى آموخت و در دوازده سالگى به مشهد رفت و برخى علوم اسلامى را در حوزه این شهر آموخت. پس از چهار سال به قم رفت و در مدرسه فیضیه سكونت اختیار كرد و سطح را نزد شهید صدوقى، مرعشى نجفى و محقق داماد فراگرفت.
در 1323 شمسى آموختن حكمت شرح منظومه و مبحث نفس اسفار را نزد امام خمینى آغاز كرد و از دروس خارج فقه و اصول او هم بهرهمند شد. آیتالله بروجردى نیز از استادان وى در درس خارج مىباشد.
وى به سال 1329 شمسى به محضر علاّمه طباطبایى شتافت و فلسفه بوعلى را از معظمله آموخت و در یك حوزه درسى خصوصى كه ایشان براى نقد فلسفه مادى تشكیل داده بود حضور یافت كه كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم در این مجمع پربركت پایهگذارى شد.
علامه عقیده داشت مطهرى از هوش سرشارى برخوردار مىباشد، به علاوه از جهات تقوا، اخلاق و انسانیّت هم جزو برگزیدهها بود، علامه مىافزاید در جلساتى كه وى حضور داشت مطمئن بودم كه سخنانم هدر نمىرود بعد كه مباحث و مقالات اصول فلسفه را آغاز كردیم یگانه كسى كه اطمینان داشتم از هدر رفتن تلاشها جلوگیرى مىكند مطهرى بود، از آنجا كه این مطالب مجمل بود كسى كه مىتوانست بر آنها توضیحاتى بنویسد وى بود كه موفق شد پاورقىهاى ارزشمندى براى آنها تدوین نماید. مطهرى نیز در برابر این استادش فروتنى ویژهاى نشان مىداد و گاه چنان از علامه سخن مىگفت كه گویى آن مفسّر اهل كرامات است و از جانبى غیبى حمایت مىشود و یكبار خاطرنشان ساخت حضرت علامه طباطبایى از نظر كمالات روحى به حد تجرّدِ برزخى رسیده و مىتواند صُوَر غیبى را كه افراد عادى از مشاهده آنها ناتوانند، ببیند.
ایشان در بیاناتى گفته است:
این فرد به راستى مجسمه تقوا و معنویت است و در تهذیب نفس مقامات عالى طى كرده است. سالیان دراز از فیض محضر پربركتش بهرهمند بوده و الآن هم هستم. كتاب تفسیر المیزان او از بهترین تفاسیرى مىباشد كه براى قرآن مجید نوشته شده و مىتوانم ادعا كنم بهترین تفسیرى است كه در میان شیعه و سنى از صدر اسلام تا امروز به نگارش درآمده است.
مطهرى بعد از ازدواج در سال 1331 شمسى به دلایلى از قم به تهران مهاجرت كرد و در مدرسه مروى تدریس فلسفه و حكمت اسلامى را آغاز نمود، سخنرانىهاى آموزندهاش در مساجد و سایر محافل مذهبى مورد توجه و استقبال آحاد جامعه بخصوص نسل جوان قرار گرفت، سه سال بعد به تدریس در دانشكده الهیات دانشگاه تهران مشغول شد.
آثار و اندیشههاى این متفكر در مبارزه با اندیشههاى التقاطى، تحریفزدایى از تاریخ و فرهنگ اسلام، ستیز با جمود و تحجّر، تأثیرگذارى بر دانشگاه و جوانان، دفاع از مرزهاى عقیدتى، شناخت نیازهاى فرهنگى و اجتماعى، بسیار مورد توجّه بوده و مىباشد.
او با شروع نهضت اسلامى به رهبرى امام خمینى از سال 1341 به عنوان یكى از شاگردان برجسته و مورد اعتماد امام، فعالانه وارد میدان مبارزه با استبداد و ستم گردید. امام خمینى از او به عنوان دانشمندى سخن مىگوید كه خدمات ارزشمندى به اسلام و علم نمود و جنبههاى مختلف در وجودش جمع و آثارش بدون استثنا خوب و انسانساز است و افزود او حاصل عمرم محسوب مىشد و پاره تنم بود. مطهرى در 12 اردیبهشت 1358 توسط گروهك فرقان به شهادت رسید، پیكرش در قم و جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) دفن گردید. (گلىزواره)
كرد. اجتماع چنین افرادى به گرد شمع وجودش، استاد را دلگرم نمود و از این روى به تعلیم و تربیت آنان همّت گماشت و از هیچ تلاشى در راه پرورش آنان خوددارى نكرد. شاگردان را همچون چشمان خویش دوست مىداشت و به قدرى نسبت به آنان مهربان بود كه مىتوان گفت كمتر پدرى در خصوص فرزندان خود چنین محبتى دارد.
علامه طباطبایى(رحمه الله) در مسیر زندگى شخصى و علمى سختىهاى گوناگونى را تحمل كرد، آن هنگامى كه مشغول تحصیلات در تبریز و نجف بود با گرفتارىهاى زیادى مواجه شد، رژیم رضاخان از یك طرف و گروههاى ماركسیستى، تودهاى و دموكرات از سوى دیگر برایش دردسرهاى
زیادى فراهم مىنمودند، موقعى هم كه به قم هجرت نمود به عنوان شخصى ناشناس و غریب كسى از او حمایت نمىكرد و این وضع برایش با ناملایماتى توأم گردید.
ایشان در زندگیش مبالغ زیادى مقروض بود، با وجود آنكه خانهاى دو اتاقه اجاره نمود، در عین حال تهیه امكانات براى زندگى برایش مشقّت داشت. امرار معاش او از راه تألیف كتاب خصوص المیزان صورت مىگرفت كه بسیار كم بود، در همین سالهاى واپسین زندگى با وسایل عمومى رفت و آمد مىنمود امّا چون در راه خداوند فداكارى نمود و خالصانه به این راه گام نهاد، پروردگار چنان به وى و آثارش بركت داد كه اگر كسى بخواهد در اعتقادات، تفسیر و حكمت تعمّق كند نمىتواند خود را از آثار و محصولات فكرى و علمى وى بىنیاز ببیند، خداوند كسى را كه اینگونه بر ساحل قرآن و عترت گام برمىدارد چنین مشمول عنایتها و كمكهاى عینى قرار مىدهد.
هنگامى كه بعضى از شاگردان به ایشان پیشنهاد كردند كه اسفار را تلخیص كند تا بیشتر قابل استفاده باشد، رنگ چهرهاش برافروخته شد و با اشاره به ایشان فهماند كه توان خرید یك دوره كتاب اسفار را ندارد كه آن را خلاصه نماید!(1)
1. محمدهادى میلانى در شامگاه محرم 1313 ه.ق در نجف دیده به جهان گشود. او پس از فراگیرى علوم مقدماتى، دروس سطح را نزد شیخ ابراهیم سالیانى، آقا سید جعفر اردبیلى، حاج شیخ میرزا على ایروانى، آقا شیخ غلامعلى قمى و شیخ ابوالقاسم مامقاتى (دائىاش) تكمیل كرد و دروس خارج فقه و اصول را از محضر آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانى، میرزا محمدحسین نائینى و آقا ضیاءالدین عراقى بهره برد و به درجه اجتهاد نائل گردید. در علوم عقلى و تفسیر نیز مهارتهایى بدست آورد و در این زمینهها حوزه درسى آیات محترم شیخ محمدحسین اصفهانى و شیخ محمدجواد بلاغى را مغتنم شمرد. او بعدها با علامه طباطبایى مباحثه و مناظره داشت.
جلسه درسى ایشان در حوزه نجف بسیار باشكوه و حاوى امتیازاتى فراوان بود و دقت عقلى، تبیین قوى مسایل و تسلط بر مبانى فقهى و اصولى در امر تدریس موجب شهرت او گشت و در مدت دو دهه تدریس شاگردان نامآورى تربیت كرد كه هركدام در زمره مراجع تقلید و فقهاى فرزانه بوده و مىباشند. او آثارى در فقه، اصول، كلام و اعتقادات، تاریخ، سیره و تفسیر تألیف نموده است ولى مهمترین اثرش «محاضرات فى الفقه الامامیة» در ده جلد مىباشد كه نمایانگر وسعت فكرى او در زمینههاى گوناگون فقهى است.
وى در ذیحجه 1373 ه.ق (1334 شمسى) به مشهد آمد و نسبت به احیاى حوزه علمیه این شهر اهتمام ورزید. در ایام مرجعیت آیتالله میلانى به خصوص سالهاى اقامتش در مشهد مقدس شخصیتهاى برجستهاى از جهان اسلام به دیدارش شتافتند و از نظرات او درباره مسایل مذهبى، سیاسى و فرهنگى مسلمانان آگاهى یافتند. او در نهضت امام خمینى و ستیز با استبداد رژیم پهلوى نیز تأثیرگذار بود و در خط مقدم مبارزه قرار گرفت و با صدور پیامها، اعلامیهها و نگارش نامههایى و نیز موضعگیرىهاى جدّى و مهم در هدایت حركتهاى مردم علیه ظلم و تجاوز نقش عمدهاى بر عهده داشت. آن مرجع بیدار و بااخلاص در جمعه 17 مرداد 1354 هجرى قمرى به سراى باقى شتافت و پیكرش در جوار بارگاه قدس رضوى مشهد دفن گردید. (گلىزواره)
در اینجا بد نیست به خاطرهاى كه خود علامه نقل كردهاند اشارهاى كنیم. ایشان مىفرمودند: «هنگامى كه در نجف اشرف مشغول تحصیل گردیدیم، مشكلاتى برایمان پیش آمد، زندگى ما از اجاره مزرعهاى كه در تبریز داشتیم تأمین مىشد و مبلغ مورد نظر را از ایران ارسال مىكردند امّا مشكلات سیاسى، منطقهاى و تنگناهایى كه حكومت وقت ایران (رضاخان) پدید آورد موجب قطع شدن این پول شد و ما در شرایط دشوارى قرار گرفتیم، گرفتارى چنان شدت یافت كه براى تأمین هزینههاى ضرورى خانواده هم دچار مضایقى شدیم. در همین افكار بودم كه شنیدم كسى درب مىزند، پاسى از شب گذشته بود، دیدم فردى با قیافه و لباسى
نامأنوس بر در خانه ایستاده است، سلام و احوالپرسى بین ما و او ردّ و بدل شد، پرسیدم شما كى هستید؟ گفت: من شاه حسین ولى هستم، شگفتزده شدم زیرا چنین اسمى به گوشم نخورده بود. افزودم آیا فرمایشى دارید؟ گفت: آقا فرمودند از این وضع نگران نباش، دوازده سال است ما متكفّل مخارجتان هستیم. این را بر زبان آورد و رفت، من هم در را بستم و آمدم داخل خانه، در فكر فرو رفتم كه چنین شخصى با چنین قیافهاى كه مربوط به چند قرن قبل بود اینجا چه مىكرد، خانه ما را چگونه مىدانست، از یك سوى تصوّر كردم كه منظور وى آقا امیرالمؤمنین(علیه السلام) است بعد از ذهنم گذشت كه ما كمتر از دوازده سال است كه به نجف آمدهایم، دیدم این تاریخ تطبیق نمىكند، ناگهان یادم آمد از مُعمّم شدن من بیش از دوازده سال نمىگذرد و آن وقت متوجه شدم منظور از آقا، مولا امام زمان(علیه السلام) است.
از فرداى آن روز گشایشى در كارمان بوجود آمد، مسافرى از تبریز به نجف آمد و مبلغى را كه بابت اجاره آن زمین كشاورزى دریافت شده بود برایمان آورد. امّا همچنان كنجكاو شده بودم كه بدانم این آقا كیست كه من او را نمىشناختم ولى او محل سكونت ما را به خوبى مىدانست، تا آنكه برگشتم به ایران، در حوالى تبریز در یك قریهاى كه امروز جزو این شهر شده، براى فاتحه به قبرستان رفتم دیدم در گوشهاى یك مقبره مخروبهاى دیده مىشود، از پیرمردى كه در آن حوالى بود پرسیدم چه كسى در اینجا آرمیده است؟ جواب داد: نمىدانم، مىگویند: شاه حسین ولى مىباشد، معلوم شد آن صورتى كه من دیدم حالت برزخى وى بوده
و چون با امام عصر رابطهاى داشته، چنین مأموریتى را انجام داده تا مرا از نگرانى برهاند و مشكلاتم را حل كند».(1)
سرانجام این شخصیت برنامه جدیدى را بدون سر و صدا و بهدور از تبلیغات آغاز كرد و در اندك مدّتى به موفقیت چشمگیرى نائل آمد. از ثمره این فعالیت علمى آنچه محسوس و ملموس ماست تألیف یك دوره كامل تفسیر قرآن بود در بیست جلد كه از بدو انتشار اوّلین مجلداتش تحولى در عالم اسلام پدید آمد. این كتاب تنها تفسیر لفظى قرآن و توضیح مفاهیم ساده آیات نمىباشد. استاد در این اثر سترگ، به مناسبتهایى بحثهاى مختلفى را كه جامعه اسلامى بدانها محتاج است تحت عنوان مباحث مستقلى مطرح كرده و براى حلّ آنها از آیات كریمه قرآن مدد گرفته است و خوب است این جمله را هم از زبان شهید مطهرى نقل كنم:
«تفسیر المیزان همهاش با فكر نوشته نشد. من معتقدم كه بسیارى از این مطالب از الهامات غیبى است. كمتر مشكلى در مسایل اسلامى و دینى برایم پیش آمده كه كلید حلّ آن را در تفسیر المیزان پیدا نكرده باشم».
آرى گوهرشناس مىباید تا گوهر را بشناسد. بىجهت نبود كه شهید
1. برگرفته از سخنرانى آیتالله مصباح در حوزه علمیه امام خمینى(رحمه الله) ارومیه، 22 آبان 1379 و نیز مأخوذ از بیانات ایشان در مراسم افتتاحیه سال 1380 ـ 1379، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله).
مطهرى در نوشتههایش هر جا صحبت از علامه طباطبایى به میان مىآمد به دنبالش «روحى فداه» را اضافه مىنمود.
مرحوم استاد ضمن تدریس تفسیر قرآن به مسایل اجتماعى كه مىبایست افراد جامعه تدریجاً با آنها آشنا بشوند و برایشان از مدارك اصیل اسلامى راه حل بیابد، توجه خاصى مبذول مىفرمود. این كتاب منشأ آن شد كه گویندگان و نویسندگان مسلمان براى تحقیق در مسایل دین، فرهنگ جامعه، اقتصاد، سیاست، تاریخ و سایر ابعاد زندگى انسان به آن مراجعه كرده، از رهنمودهاى استاد در حلّ همه این مسایل بهره گیرند. یعنى المیزان كلید بود براى حلّ همه مشكلات فرهنگى و دینى جامعهاى كه در راه تكامل و فراهم آوردن زمینههاى انقلاب اسلامى، قدم برمىداشت.
استاد به تناسب نیاز جامعه، مقالاتى مىنوشت، مطالبى كه توسط وى در كتاب «بحثى درباره مرجعیت و روحانیت»(1) نوشته شده، نشانه فكر عمیق و ذهن دوراندیش علامه است و ثابت مىكند كه وى براى استقرار نظام اسلامى چگونه راهجویى مىكرده و دیگران را بدان راهنمایى و ارشاد مىنموده است. ایشان زمانى از حكومت اسلامى و زعامت روحانیت سخن مىگفت كه حتى اندیشیدن در این باره از مغزهاى بسیارى از روشنفكران بهدور بود. این نمونه یكى از خدمات بىشمار ایشان است و شمارش همه آنها در این فرصت اندك میسّر نیست.
1. این كتاب حاوى مقالاتى است كه توسط علامه طباطبایى، سید ابوالفضل موسوى مجتهد زنجانى، مرتضى مطهرى، دكتر بهشتى، آیتالله سید محمود طالقانى و سید مرتضى جزایرى، به نگارش درآمده و شركت انتشار در سال 1341 ش به طبع آن اقدام نموده است.
علامه طباطبایى(رحمه الله) نهتنها میراث فلسفى حكماى سلف را براى نسل آینده حفظ كرد و در دسترس علاقهمندان حكمت و اندیشه قرار داد بلكه بر آنها مطالب بس ارزندهاى افزود و مىتوان گفت كه پایه حكمتى نوین را بنیان نهاد كه باید قرنى بگذرد تا ارزش این بنیانگذارى نوین آشكار شود. هنگامى كه احساس كرد براى پاسخگویى به مشكلات فلسفى جامعه تنها فلسفه سنتى كافى نیست. اقدام به مطالعه فلسفه تطبیقى كرد و به بررسى افكار دیگران پرداخت و سعى كرد تا با تطبیق مبانى اسلامى بر اصول دیگر مكاتب، امتیاز مبانى اسلام را روشن كند و شبهات مكتبهاى دیگر بهخصوص مكاتب مادى را باطل نماید.
علاّمه كتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را نگاشت تا آنجا كه بنده اطلاع دارم هنوز در جهان اسلام براى ردّ افكار مادّى و فلسفه ماتریالیسم دیالكتیك، كتابى بهتر از آن ننوشتهاند. البته نباید فراموش كرد كه شهید مطهرى در كمك به استاد و براى تهیه پاورقىهاى لازم براى این كتاب، كه بسیار ارزنده است، نقش مؤثرى داشت.
با وجود آنكه چندین دهه از تدوین این اثر مىگذرد و با وجود تمام رشدى كه در جامعه و خصوص در حوزههاى علمیه حاصل گردیده، هنوز بهتر از آن، كتابى در این زمینه تألیف نگردیده است.
استاد یك درس عمومى اخلاق را شروع كرد و پس از چندى تربیتهاى اخلاقى را به جلسات خصوصى و چند نفرى منحصر نمود.
بدیهى است كسانى كه در این مكتب پرورش مىیافتند علاقهاى به تظاهر و خودنمایى نداشتند ولى در هر حال آثار اینگونه شاگردان در جامعه رشد یافت و آنها نیز به نوبه خود شاگردانى تربیت خواهند نمود و این مشعل در جاهایى كه شایستگى داشته باشد همچنان روشن خواهد ماند.
علامه داراى چنان همّت بلندى بود كه تلاش خود را به حوزه محدود ننمود. در آن زمان بین حوزه و دانشگاه توسط عوامل استبداد و استعمار دیوارى آهنین كشیده شده بود و دستگاه حاكم هر روز بر استحكام این دیوار مىافزود و كسانى كه فكر رخنه در این دیوار را در ذهن خویش مىگذرانیدند، متّهم مىشدند. علامه در حدّ امكان، شجاعانه و بدون واهمه با اساتید دانشگاه تماس برقرار مىكرد و براى آنان درسهایى مىگفت، جلسات بحث و بررسى برایشان تشكیل مىداد كه برخى از این كوششهاى علمى و فرهنگى به زیور طبع و نشر آراسته گردیده است.
به بركت همین جلسات بود كه بعضى از آثار استاد در همان زمان به زبانهاى اروپایى برگردانیده شده و به این وسیله اسلام در غرب و تشیع در جهان غیر شیعه معرفى گردید. مسلّماً اگر امكانات افزونترى در اختیار بود، بركات فراوانترى نصیب این ملّت مىشد. به هر روى، جاى بسى دریغ و تأسّف است كه در این زمان كه جامعه ما به چنین مردانى اسلامشناس و اندیشمند نیازمند است، دانشمندى چون علامه را از دست دادهایم. البته تقدیر الهى چنین بود كه این مرد متألّه و عارف والا به ملكوت اعلا بپیوندد و به مصاحبت اجداد طاهرینش بشتابد. بارى، انتظار ما از آن عواطف سرشار استاد این است كه در همان عالم به یاد مسلمانها
باشد كه تحقیقاً هست و در همان جا براى پیروزى مسلمین در تمامى جبههها و از جمله جبهه فرهنگى دعا كند كه البته مىكند و تحقیقاً این دعاها به اندازه لیاقت ما مستجاب خواهد شد.(1)
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) رهنمودهایى به ما دادند كه الآن ارزش آنها را درك مىكنیم، یك مقدارى تدبیرها و تلاشهاى ایشان شنا كردن برخلاف جهت آب بود، مشكلات و خطراتى در بر داشت، آیندههاى دور را به درستى مىدید و در مقابل امواج شكوك و شبهات، جوابهاى حاضرى ارائه مىداد.
برخى بركاتى كه اكنون متوجه جامعه است محصول دوراندیشىهاى آن حكیم و مفسّر عالیقدر مىباشد. یك بار دانشجویان پیشنهاد دادند كه یك جلسه تفسیرى برایشان در تهران قرار دهم. اگر مىخواستم دعوت آنان را اجابت كنم باید روز سهشنبه از قم به تهران بروم، شب آنجا جلسه را برگزار كنم و روز بعد به قم برگردم.
رفتم خدمت علامه و عرض كردم برخى افرادى كه شما آنها را مىشناسید چنین طرحى دارند و اگر بخواهم تقاضاى آنان را عملى سازم باید میان هفته بروم كه در این صورت درسم تعطیل مىشود و عقب مىافتم، با این وجود هرگونه شما امر بفرمایید اجرا مىنمایم.
1. یادنامه علامه طباطبایى، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى (1362)، مقاله نقش علامه طباطبایى در معارف اسلامى، ص 205ـ187.
فرمود: «آینده كشور در دست این افراد است، اگر امروز با اسلام و موازین این آیین آشنا گردند قطعاً فردا از چنین دینى حمایت مىكنند، شما حتماً بپذیرید و مضایقه ننمایید».
بنده به دستور ایشان یك روز درسم را تعطیل مىكردم و در تهران جلسات تفسیر قرآن را برگزار مىنمودم. در آن محفل عزیزان دانشگاهى حضور بهم مىرسانیدند كه هماكنون اكثرشان از افراد برجسته و تأثیرگذار نظامند. اگرچه علامه به نسلهاى گذشته تعلق داشت ولى نسل نوخاسته را مىدید. شاید اگر با كسان دیگرى مشورت مىكردم مىگفتند آقا درست نیست درس خود را تعطیل كنید ولى او این امور را خوب درك مىكرد، البته اجازه نمىداد كار درس به هیچ بهانهاى عقب بیفتد. یكبار راجع به برنامههاى اخلاقى از ایشان سؤال كردم و عرض نمودم بعضى از این برنامههاى عبادى و اخلاقى امكان دارد به امور درسى و آموزشى لطمه بزند، اجازه دهید یك درسم را كم كنم، فرمود كارى نكنید كه اینها مزاحم درس شوند، برنامههاى عبادى در جاى خودش لازم است و ضرورت دارد انجام گیرند، درس هم باید خوانده شود.
آرى او چنین نگرشهایى داشت و شاگردانش چون شهید مطهرى و شهید دكتر بهشتى هم آیندهنگر بودند، امروز هم ما باید این روش علامه را در برنامهریزىها بكار ببندیم و مشخص كنیم در دو یا سه دهه آینده مردان میدان فرهنگى و علمى چه كسانى هستند و لازم است براى تربیت چنین نسلهایى بررسىهاى دقیق و همهجانبه و كارگشایى داشته باشیم.(1)
1. بیانات آیتالله مصباح در حوزه علمیه شهر بابل (لزوم آیندهنگرى در حوزهها)، 28 خرداد 1376.