پیوست | اندازه |
---|
همانطور كه از بررسىهاى آثار علماى شیعه در زمینه تفسیر قرآن و علوم قرآنى برمىآید و از تاریخ تشیع مستفاد مىگردد و بزرگانى چون آیتالله سید حسن صدر(رحمه الله)(1) در مقام اثبات آن برآمدهاند شیعه در این علم یعنى تفسیر پیشگام بوده و بزرگان این مذهب از همان صدر اسلام اهتمام به فراگیرى معارف قرآنى داشتهاند و تفسیرهایى از قرون اوّلیه به قلم مفسّران شیعه، غیر از آنچه مفقود شده، در دسترس است از جمله تفسیر فُرات كوفى، تفسیر على بن ابراهیم قمى، تفسیر عیاشى، تفسیر منسوب به امام حسن عسكرى(علیه السلام)، كه البته این اثر از امام نیست ولى روایات زیادى در آن وجود دارد كه از امام یازدهم نقل شده است، این آثار نشان مىدهد كه شیعه از همان آغاز نسبت به مسایل قرآنى اهتمام مىورزیده است و تألیفاتى در این زمینه نوشته كه همچون سایر آثار در علوم اسلامى كه در آن عصر به نگارش درمىآمد، بیشتر شكل جمعآورى داشت و
1. آیةالله حسن صدر (1345ـ1272 ه.ق) كه از مشاهد برجسته جهان تشیع به شمار مىرود و از سال 1338 ه.ق تا زمان رحلت مرجعیت شیعیان را عهدهدار بود، كتابى تحت عنوان «تأسیس الشیعة لعلوم الاسلامى» نگاشت كه در ایران هم به فارسى ترجمه شده است.
مجموعهاى از روایات را تشكیل مىداد كه از اهلبیت(علیهم السلام) نقل مىنمودند كه البته سلیقههاى افراد در این تدوین دخالت داشت.
ولى از زمان شیخ طوسى كه تحولى در فقه شیعه پدید آمد و مُقارن با تحولاتى در سایر علوم بود و با بهرهگیرى از روایات و برخى كتب مُعتبر تفسیر جامع و پرمحتوایى كه قرآن را از دیدگاه ادبى، فقهى و كلامى مورد بررسى قرار داد، به رشته تألیف درآمد كه «تفسیر تبیان»(1) نام دارد. البته قبل از آن هم كتابهایى در متشابهاتِ مجازات قرآن نوشته مىشد از جمله كتاب «متشابهات القرآن» سید رضى است ولى تفسیر جامعى قبل از نگارش تبیان نداریم.
از آن ایام به بعد در كنار رواج فقه به صورت مبسوط و استدلالى و توأم با دقتهاى عالمانه و فقیهانه، مشابه این تلاش در تفسیر هم متداول گردید و مفسّران بزرگى را مشاهده مىكنیم كه كتابهایى در این زمینه
1. محمد بن حسن طوسى معروف به شیخ الطائفه (460 ـ 385 ه.ق) تفسیر تبیان را نگاشت كه نخستین تفسیر جامع و فراگیر شیعى است و به بحثهاى علوم قرآنى و تفسیرى به طور اجتهادى و تفسیرى مىپردازد. این تفسیر به زبان عربى و در ده جلد منتشر شده است. روش شیخ در این تفسیر در كنار تبیین و توضیح معانى آیات، عرضه اقوال گوناگون عقیدتى و كلامى است. وى توجّهى خاص به مباحث لغوى و اشتقاق كلمات و قرائت آیات دارد. قصص و تاریخ امّتهاى پیشین را نقل و ارزیابى مىكند و آن چه به نظرش ضعیف است رد مىنماید. این تفسیر در قرن ششم هجرى توسط ابن ادریس (متوفى 598) تلخیص گردید. تبیان نخست در سالهاى 1365 ـ 1360 ه.ق در دو مجلّد رحلى زیر نظر حاج میرزا على آقا شیرازى و حاج آقا رحیم ارباب اصفهانى تصحیح و چاپ گردید. سپس در نجف اشرف بین سالهاى 1376 تا 1383 ه.ق با مقدمه مفصّل شیخ آقا بزرگ تهرانى در ده جلد منتشر شد. هماكنون چند مركز تحقیقاتى در قم مشغول تحقیق و تصحیح آن هستند و برخى مجلدات آن نیز با این اصلاحات و تعلیقات چاپ شده است. (گلىزواره)
نوشتهاند كه به لحاظ حجم و سبك یا از دیدگاههاى دیگر چند نوع تفسیر نگاشتهاند مانند طبرسى كه در كنار تفسیر مجمعالبیان، جوامعالجامع را هم تألیف كرد، برخى دیگر در سه سطح، از لحاظ حجم، به نگارش تفسیر روى آوردهاند: مختصر، متوسط و مفصل.(1)
در هر حال به موازات رشد و گسترش دانش فقه و اصول در میان شیعیان، علم تفسیر هم مورد توجه قرار گرفت و آثارى در این عرصه، عرضه گردید كه مایه مباهات شیعه است.
ولى متأسفانه در اعصار اخیر به دلایل مختلفى این بالندگى متوقف گردید بلكه مىتوان گفت سیر نزولى یافت كه بررسى علل این روند در این فرصت نمىگنجد امّا لااقل در قرن معاصر مىتوان گفت عوامل متعددى باعث تضعیف علماى شیعه شده است. سیاست راهبردى دشمنان اسلام و تشیع و كارگزاران داخلى آنان این بود كه قشر روحانیت را در تنگنا قرار دهند و حوزههاى علمیه را تضعیف كنند و به سوى زوال و اضمحلالْ سوق دهند و لذا علما بر حسب نیازهاى اجتماعى و فرهنگى ناگزیر مىگردیدند افكار و تلاشهاى علمى خود را بر مسایل فقهى كه مورد حاجت مردم بود متمركز كنند.
1. فیض كاشانى متوفى به سال 1091 ه.ق نخست تفسیر صافى را نگاشت كه آن را تلخیص كرد و «الاصفى» نامید و سپس برگزیده مطالب تفسیر الاصفى را در كتابى تحت عنوان «مصفى» نگاشت.
یكى از علومى كه تقریباً به كلّى حذف شد یا به ضعف گرایید، تفسیر قرآن بود و آشنایى با این علم، امرى جنبى و حاشیهاى تلقّى گردید. از آن زمان كه ما یاد داریم و اساتیدمان هم از زمان قبل نقل كردهاند، در این قرن هیچ گاه تفسیر به عنوان یك درس عمومى، همگانى و رسمى، در حوزههاى علمیه متداول نبوده است، شاهدش هم این است كه كتابهاى جالب و عمیق و مطالب تازه تفسیرى در چنین دورانى دیده نمىشود. موقعى كه علامه طباطبایى به قم هجرت كرد، در حوزه، درس تفسیر به عنوان یك درس رسمى وجود نداشت البته در گوشه و كنار افرادى پیدا مىشدند كه گاهى بحثهاى تفسیرى آن هم غالباً در ایام تعطیل داشتند و عده كمى هم در جلسات مزبور شركت مىكردند.
هنگامى كه علامه به قم آمد، براى خویش وظیفه الهى دانست كه درس تفسیرى را در حوزه بنیان نهد و نیز درس فلسفهاى را براى تقویت بنیه عقلانى طلاب شروع كند و تمام تبعات و عوارض آن را كه چندان هم مطلوب نبود، تحمّل كند، بىمناسبت نیست در این مورد به خاطرهاى اشاره كنم. در اوایل شروع این تلاش برخى افراد از بعضى شهرها از جمله مشهد و نجف به آیتالله بروجردى نامه نوشتند: با توجّه به اینكه در فلسفه انحرافاتى وجود دارد كه موجب فساد عقیده مىشود چرا باید در حوزه علمیه قم درس فلسفه به طور رسمى وجود داشته باشد و صدها نفر نیز در آن شركت كنند؟ سرانجام آن قدر به آیتالله بروجردى فشار
آوردند كه ایشان پیشكارشان را خدمت علامه فرستادند و پیغام دادند: (این را من از خود مرحوم علاّمه طباطبایى شنیدم) كه من (آیتالله بروجردى) با فلسفه مخالف نیستم. خودم هم در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم میرزا جهانگیرخان قشقایى(1) حكمت خواندهام ولى آن زمان، استاد شاگردانى را انتخاب مىكرد كه مستعد و عمیق باشند و به كسانى كه توانایى فكرى و صلاحیّت علمى نداشتند، اجازه نمىداد در درس حضور یابند امّا شنیدهام درس شما عمومى است و افرادى شركت مىكنند كه استعداد درك همه مطالب را ندارند. استاد ما، فلسفه را در اتاق دربستهاى تدریس مىكرد و همان شاگردانى كه صلاحیت لازم را دارا بودند، حضور مىیافتند ولى چون جلسه درسى شما عمومى است و هركس
1. عارف و حكیم نامدار میرزا جهانگیرخان قشقایى فرزند محمدعلى ایلخانى در سال 1243 ه.ق متولد گردید. از دوران كودكى، جوانى و كیفیت زندگى وى تا چهل سالگى اطلاع چندانى در دست نمىباشد. در یكى از تابستانها كه ایل قشقایى به ییلاق سمیرم آمده بود وى براى فروش فراوردههاى دامى و خرید مایحتاج خویش و عائله، به اصفهان رفت، در آن شهر پس از انجام كارهاى ضرورى براى تعمیر تار شكستهاى نزد استادى تارساز مىرود.
اما این استاد پس از ملاقات به وى مىگوید: حق این است كه پى كار بهترى بروى و دانشاندوزى كنى. این سخنان كه از دل برمىآید بر جانش مىنشیند و چنان شور و هیجانى در وجودش پدید مىآورد كه ترك ایل خود را مىنماید و در مدرسه صدر اصفهان به تحصیل مىپردازد و رفته رفته و با طى نمودن مدارج علمى خود از اساتید مسلّم و مشهور اصفهان در حكمت و عرفان مىگردد و دهها دانشور و شخصیت پرآوازه علمى همچون شهید مدرس، حسنعلى نخودكى اصفهانى، آیتالله بروجردى و محمدحسین فاضل تونى از محضرش استفاده مىكنند.
جهانگیرخان در تقوا و وارستگى و عرفان عملى زبانزد خاص و عام بود و همیشه با قبایى ساده و زیرجامهاى گشاد وكلاه قشقایى بهسر مىبرد. وى سرانجام در 1328ه.ق درگذشت و پیكرش در تخت فولاد اصفهان دفن گردید. (شهید مدرس، ماه مجلس، ص 32ـ33)
بخواهد شركت مىكند، این موجب مىشود عدهاى از شاگردان در برداشت از منابع فلسفى دچار شبهاتى شوند ولى پاسخ آنها را نتوانند درك كنند. لذا اگر صلاح مىدانید، درستان را محدود كنید و به كسانى اجازه دهید حضور یابند كه توانایى درك پاسخ شبهات را داشته باشند.
علامه مىافزاید: جوابى شفاهى به پیشكار آیتالله بروجردى، براى ایشان دادم ولى بیم آن را داشتم كه این فرد نتواند مطلب را به درستى براى آقا بیان كند، از این روى، نامهاى را براى آن مرجع بزرگ نگاشتم و حاصلش این بود كه: وقتى به قم آمدم مطالعهاى در وضع موجود حوزه علمیه این شهر نمودم و در مورد نیازهاى اجتماعى فكر كردم و اینها را با هم سنجیدم و ملاحظه كردم جامعه اسلامى نیاز به این دارد كه اسلام را با عنایت به منابع اصیل خود بشناسد و بتواند از معارف اسلامى دفاع كند كه وظیفه اصلى روحانیت هم در درجه اوّل همین است و شناخت اسلام به طورى كه بتواند از مواضع اسلامى صیانت نماید، وظیفه مهمّى است و ما سه منبع داریم یكى كتاب خدا (قرآن)، دوّم سنت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) و سوم هم عقل كه باید به كمك آن اعتقادات اولیه را اثبات نمود و از آنها دفاع كرد. براى كسانى كه به قرآن كریم و حدیث اعتقادى ندارند، نمىشود معارف اسلامى را از راه نقل مورد استفاده قرار داد و لازم است شبهات، و سؤالات آنان را به كمك دلیلهاى عقلى پاسخ داد. بنابراین باید در حوزه، درسى داشته باشیم كه طلبه را آنچنان از لحاظ استدلال تقویت نماید كه بتواند عقاید اسلامى را اثبات كند و از مواضع آیین اسلام به صورت منطقى و با دلایل عقلپسند دفاع كند.
آنچه كه در حوزه رواج داشت، درس فقه و اصول بود كه از بخشى از سنّت استفاده مىكرد، یعنى به روایاتى نظر داشت كه به فقه و اصول مربوط بود، و از سایر احادیث، قرآن كریم و حكمت خبرى نبود. بهعلاوه در حوزه این ضرورت احساس مىگردید كه غیر از دروس رسمى كه مفاهیم را به فراگیران انتقال مىدهد، درس تربیت اخلاقى هم باشد كه در روح و روان و رفتار افراد تحول ایجاد كند. من وظیفه خود دانستم به اندازهاى كه برایم میسّر است در رفع این نواقص بكوشم لذا سه درس تفسیر، اخلاق و حكمت را شروع كردم.
علامه افزود: بعد از مدتى درس اخلاق را تعطیل كردم تا مانع از برنامههاى دیگرم نشود زیرا همانگونه كه پیشبینى مىشد موجب بروز برچسبهایى شد كه اگر ادامه مىیافت بر سایر فعالیتهاى علمى لطمه مىزد. اما در مورد درس تفسیر مىدانستم كه مرا به بیسوادى متهم مىكنند، چون جوّ حاكم چنین بود كه اگر كسى به تفسیر مىپرداخت نشانه این بود كه بر علوم دیگر احاطه ندارد و این شیوه علامت كممایه بودن استاد به شمار مىرفت! من حدس مىزدم این برچسب را به من خواهند زد ولى هرچه فكر كردم آنرا عذرى براى ترك تكلیف ندانستم.
ولى در مورد درس فلسفه مىدانستم اتهاماتى در پى خواهد داشت، آنها را نیز عذرى براى متوقف نمودن این رشته از معارف اسلامى ندیدم. اینكه فرمودید در آن زمان افرادى گزینش مىشدند تا برایشان حكمت بگویند با زمان كنونى تفاوت دارد زیرا در آن زمان شبهات اعتقادى در منابع و بحثهاى فلسفى عنوان مىگردید و اهل نظر درصدد پاسخگویى
آنها برمىآمدند اما امروز شبهات اعتقادى و الحادى نقل قهوهخانههاست و بین مردم منتشر شده است و چون به صورت عمومى و فراگیر درآمده، دیگر نمىشود چند نفرى را انتخاب كرد و به آنان درس گفت و از این راه به شبههها جواب داد. آنگونه تدریس با این زمان و گسترش شبههها تناسبى ندارد و تربیت عدهاى معدود گرهگشا نخواهد بود. در خاتمه این نظرى است كه من دارم و بر اساس آن واجب دانستهام كه اینگونه درسها را ادامه دهم و تداوم آنها را براى خویش واجب شرعى مىدانم، با این وجود اطاعت از شما (یعنى آیتالله بروجردى) و جلوگیرى از اختلاف را هم لازم مىدانم. اگر شما امر بفرمایید عذرى است مورد قبول در پیشگاه پروردگار متعال ولى اگر غیر از این است به آنچه به عنوان وظیفه خود تشخیص دادهام عمل خواهم كرد.
این نامه را علامه براى آیتالله بروجردى ارسال نمود، ایشان بار دیگر پیشكارشان را فرستادند و به علاّمه پیغام دادند: هرچه تشخیص مىدهید همان را عمل كنید. در این میان چند روزى طول كشید تا پاسخ مرحوم آیتالله بروجردى به دست علامه برسد و در این مدت استاد، درسهاى خود را تعطیل كردند و براى ما كه در جریان امر نبودیم مایه شگفتى بود كه چرا درسها تعطیل گردیده است، بعداً متوجه شدیم ایشان به احترام فرمایش آیتالله بروجردى درسهاى خود را ادامه ندادهاند و بعد از آنكه آن مرجع عالىقدر اجازه دادند مشغول تدریس شدند. این رفتار مخلصانه و مؤدبانه علامه پشتوانهاى قوى گردید تا دیگر به درسهاى ایشان اعتراضى نشود.
سخن درباره تفسیر بود كه علامه طباطبایى مىفرمودند: براى خودم واجب شرعى مىدانم و تا آخر عمرشان تا آنجا كه طاقت داشتند در این باره تلاش كردند چه آن موقع كه تفسیر را تدریس مىكردند و چه زمانى كه به نگارش تفسیر مشغول بودند. خودشان گفتهاند:
«از وقتى احساس كردم جامعه ما نیاز به چنین تفسیرى دارد، آن را كار سنگینى تلقّى مىكردم و در خود طاقت انجام چنین تكلیفى را نمىدیدم، این بود كه ابتدا شروع نمودم به نگارش رسالههایى درباره آیات قرآن نظیر رسائل توحیدى درباره خداشناسى و صفات و افعال خدا و چند رساله هم درباره انسان قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیا».
این آثار را علامه نگاشت تا مباحث مهم قرآنى دستهبندى گردد كه اگر احیاناً موفق نشدند تفسیر كامل و جامعى بنویسند حداقل این مباحث را تنظیم كرده باشند، این تلاش را علامه در شهر تبریز و قبل از مهاجرت به قم انجام داده بودند و چون وارد قم شدند روزهاى تعطیل یك درس تفسیر در مسجد سلماسى آغاز كردند. بنده از سال 1331 ه.ش كه به این شهر آمدم در درسهاى پنجشنبه و جمعه ایشان شركت مىكردم. بعد از چندى این درس رسمى و هر روزه شد و نگارش «المیزان» را شروع كردند.
یادم هست وقتى عازم مشهد بودم اولین فرم این تفسیر در شانزده صفحه چاپ شده بود و علامه آن را به من دادند تا براى مرحوم آیتالله میلانى كه در جوار بارگاه قدس رضوى اقامت داشت ببرم. خدمت ایشان
مشرّف گردیدم و جزوه را خدمتشان دادم، تا نوشته استاد را دیدند، فرمودند:
«علامه طباطبایى از لحاظ جامعیت بین علم و تقوا كمنظیر و بلكه بىنظیر است.»
و بعد افزودند:
«سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید هر بخشى كه چاپ مىشود برایم بفرستند.»
علامه اهتمام وافى و كافى براى نگارش این تفسیر داشتند و از همان اوایل بنده افتخار شركت در درسشان را داشتم و تابستانها كه براى رهایى از گرماى شدید قم به نواحى خوش آب و هوا مىرفتند، براى استفاده از محضرشان و گاهى براى كمكى كه از دستم برمىآمد خدمتشان مىرسیدم و شاهد بودم كه خداى متعال چه عنایت خاصّى براى تألیف آن داشت و چه مقدّراتى را فراهم مىكرد. به عنوان نمونه گاهى پیش مىآمد یك مساله مورد بحث ایشان قرار مىگرفت ولى براى اثبات آن، مدرك كافى در اختیارشان نبود امّا به طور اتفاقى دوستى به زیارت ایشان مىآمد و كتابى را همراه خود مىآورد كه از منابع بحث مورد نظر به شمار مىرفت یا در گفتگوها بحث به جایى مىرسید كه علامه به اطلاعاتى نیاز داشتند و از اینگونه صحبتها استفاده مىكردند. از این جهت است كه شهید مطهرى عقید دارد: «آنچه علامه (در تفسیر) نوشته، تمامش با فكر خودش نبوده بلكه بسیارى از این مطالب الهامى است.»
اجمالا این اندازه مىفهمم كه ایشان براى نگارش این كتاب از یك تأیید خاص و توفیق ویژه برخوردار بود.
تفسیر المیزان ویژگىهاى زیادى دارد كه نیاز به جاى بحث، دقت و ریزبینى دارند، از یك طرف كوشش بر این بوده كه در مورد مطالب حاشیهاى و كماهمیت، كمتر بحث شود و یا با اشارهاى كوتاه از آنها عبور كنند. مثلا بحثهاى ادبى وسیعى در اغلب تفاسیر شیعه و سنّى دیده مىشود ولى علامه به قدر نیاز و در حد ضرورت به چنین مباحثى پرداختهاند و به شكل گسترده و وسیع در بحثهاى لفظى و ظرایف ادبى وارد نشدهاند.
همچنین گروههایى از مفسّرین تحت تأثیر مكتبهاى فلسفى و عرفانى یا تحت تأثیر علوم تجربى غربى نوعى تأویل را درباره قرآن به كار بردهاند اما ایشان كوشیدهاند از این روند هم اجتناب كنند و اگرچه نكات جالب و لطیف عرفانى را مطرح مىكردند اما سعى مىنمودند به حدّى باشد كه از ظاهر آیات تجاوز نكند.
اگر مىخواستند به تناسب آیه مطلبى را بیان كنند كه از ظواهر آن نمىشد استفاده كرد، تحت عنوان بحث مستقلى مطرح مىكردند و به عنوان تفسیر آیه نمىآوردند. گاهى عناوینى مانند بحث فلسفى در تفسیر هست كه آن نكته علمى و فلسفى هم با دقت از آیه استفاده مىشود امّا ظاهر عرفى با آن موافق نمىباشد. ایشان اصرار نمىكرد كه این را پاى
قرآن بگذارید. در تفسیرهاى عرفانى غالباً از باب دلیل الاشاره و یا گاهى به عنوان تفسیر رسمى مطالبى مىگویند كه با ظاهر آیه وفق نمىدهد و اگر آدمى بخواهد با ذهن خالى و تنها بر اساس اصول محاوره آن را مطالعه كند، این معانى از آن به دست نمىآید. حتى تفاسیرى نوشته شده است كه سر تا پاى آنها خلاف ظاهر آیه است و این یك نوع تأویل مىباشد كه ایشان از چنین مواردى پرهیز داشتند و مىكوشیدند شاگردان را به گونهاى تربیت كنند كه مباحثى را ذیل آیات مطرح نمایند كه دلالت آنها در قرآن روشن و قابل اثبات بر اساس اصول محاورات عقلایى باشد، البته آن مطالب را نفى نمىكردند. نسبت دادن آنها را به كلام وحى در جایى مىآوردند كه با ظاهر لفظ قرآن تطبیق مىنمود.
بعضى از مفسّرین معاصر بهخصوص دانشمندان مصرى همچون طنطاوى(1) پارهاى مطالب علمى و حتى برخى فرضیههاى ثابت نشده را به
1. طنطاوى منسوب به طنطا است كه شهرى در شمال مصر مىباشد، او در سال 1287 ه.ق به دنیا آمد و در 1358 ه.ق فوت نمود.
وى از مصلحان و نویسندگان نامدار مصر در نیمه اول قرن چهاردهم است و از جمله اساتید جامع ازهر و مدرسه دارالعلوم قاهره آشنا به زبانهاى خارجى و آثار علمى جدید و آگاه به برخورد تمدن اسلامى با تمدن استیلاجوى غرب است.
تفسیرى كه او تحت عنوان «الجواهر فى تفسیر القرآن الكریم» در 26 جلد نوشته در نوع خود بىسابقه است و آكنده از اطلاعات عمومى و علمى مىباشد اما در توجه به علوم جدید راه افراط را طى كرده و تفسیرش علمزده است. اگرچه نگارشى این گونه دارد ولى نگرشى مذهبى بر افكارش روشنایى بخشیده است و با آرزوى پاك براى برانگیختن مسلمانان و روى آوردن به ترقى، دانش و فنون جدید تلاش كرده است.
هدف او این است كه اصالت اولویت قرآن و وحى را ثابت كند نه اصالت یا اولویت علم را ولى مآلا نوعى خضوع بیش از حدّ در قبال علوم تجربى دارد. گویى در ذهن و ضمیرش این نگرانى نقش بسته است كه علم دین را تهدید مىكند و براى رفع این تشویش و برطرف كردن برخى شبههها تألیفات متعددى در كنار تفسیرنگارى دارد. (گلىزواره)
قرآن تحمیل مىنمودند و در واقع نوعى خودباختگى و غربزدگى داشتند، علامه از چنین امورى به شدت پرهیز مىكرد و بر این باور بود كه:
«اوّل باید معناى آیه قرآن را بفهمیم و اگر با یك مطلب فلسفى، عرفانى و علمى مطابقت داشت آنرا بیان كنیم ولى اگر موافق نبود، نباید درصدد باشیم كه با تأویل یا تفسیر به رأى، آیه را بر معناى منظورْ تطبیق كنیم. اگر امر دایر گردید بین مطلبى كه قرآن اثبات مىكند و موضوعى كه دیگران طرح مىنمایند البته باید مطمئن باشیم كه قرآن صحیح است».
البته نباید این توهّم به وجود آید كه در قرآن خلاف ظاهر، استعاره و مجاز نداریم. به كار گرفتن مجاز، كنایه و استعاره از لطایف و محسّنات كلام و از فنون بلاغت است. در قرآن چنین تعابیرى را داریم و این پدیده بدان معنا نیست كه لفظ را از مفهوم ظاهریش منحرف كردهایم، امّا استعاره، كنایه و مجاز در جایى پذیرفته است كه بر اساس اصول محاوره و بلاغت باشد. اگر مسایلى برخلاف اصول محاوره، بلاغت و طبق سلیقههاى شخصى بر قرآن تحمیل گردد، چنین تفسیرى صحیح نیست. در هر حال حفظ ظواهر قرآن و دورى جستن از تأویلهاى بىدلیل و متكى به سلیقههاى شخصى و یا فرضیههاى علمى رایج همواره مورد توجّه آن بزرگوار بود.
البتّه كار بشر عادى همچون كار معصوم نخواهد بود كه هیچ قصورى در آن نباشد. امكان دارد در برخى موارد مطالبى قابل مناقشه بر اساس اصول خودشان هم وجود داشته باشد ولى اصولا بناى علامه بر این بود كه از تأویلات خلاف ظاهر و اعمال سلیقههاى شخصى دورى گزینند و در این كار موفق بودند.
درباره ایشان غلوّ نمىكنیم و ادعا نداریم كه اشتباهى در تلاشهایشان راه ندارد. مهم این است كه اهتمام علاّمه به حفظ ظواهر قابل توجه بوده و روش ایشان با شیوه بسیارى از مفسّرین تفاوت داشته است. بزرگترین خدمتى كه آن فیلسوف فرزانه به جامعه اسلامى نموده، احیاى تفسیر قرآن در حوزههاى علمیّه مىباشد كه حقاً باید گفت این معارف تا آن زمان مهجور و متروك بود.
یكى دیگر از ویژگىهاى تفسیرى ایشان، این است كه در سطح نوشتهها و انتخاب منابع و مآخذ كوشیدهاند از مدارك اهل سنّت هم استفاده شود و مطالب و مضامین به گونهاى طرح گردد كه آهنگ تعصبآمیز در بر نداشته باشد و همین ویژگى و نقل مطالبى از منابع اهل تسنن به ویژه تفسیر الدر المنثور(1) موجب شد كه اهل سنت هم نظر خاصى روى المیزان داشته باشند به همین دلیل هنگامى كه جلد نخست انتشار یافت دارالتقریب مذاهب اسلامى كه در كشور مصر مستقر بود براى این اثر گرانسنگ
1. تفسیر «الدر المنثور فى تفسیر المأثور» از تألیفات جلالالدین سیوطى (متوفاى 911 ه.ق) است. وى قبل از نگارش این اثر كتابى تحت عنوان «ترجمان القرآن» تألیف كرد مشتمل بر تفاسیر رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) از آیات قرآن كریم كه بیش از ده هزار حدیث مرفوع و موقوف را با ذكر سند در خود جاى داده بود. امّا در نهایت به این نتیجه رسید كه امكان دارد مطالعه این كتاب ملالآور باشد. از این روى آن را مختصر نمود و سندها را حذف كرد و نام این مختصر را الدر المنثور نامید كه كاملا روایى است.
این كتاب بارها در شش جلد به طبع رسیده و در ایران با مقدمه آیتالله مرعشى نجفى همراه با تفسیر ابن عباس، افست شده است.
تقریظى نوشت كه در جلد دوم و سوّم آن درج گردیده است، از این تقریظ برمىآید كه تلاش علامه مورد توجه آنان واقع شده و به همین جهت كوشش وى را مورد ستایش و تجلیل قرار دادهاند. این شیوه فواید زیادى در بر داشت زیرا از یكسو اهل سنت را به پذیرفتن مطالبى كه بر اساس مدارك خودشان بیان مىشد الزام مىكرد، و ضمناً نشان داد كه علماى شیعه به كتابهایشان آشنایند و به منابع اهل سنّت عنایت دارند و متقابلا سبب مىگردد تا ایشان هم به مدارك شیعه مراجعه كنند بهعلاوه وقتى ملاحظه نمایند كه در مهمترین كتاب تفسیرى شیعه به منابعشان استناد شده، چنین روندى در ایجاد حُسن تفاهم و وحدت بین مذاهب اسلامى تأثیر بهسزایى دارد.
تفسیر المیزان یك دائرة المعارف قرآنى است كه امروزه كمتر محققى است كه در رشتهاى از مباحث اسلامى بخواهد تحقیق كند و به آن نیاز نداشته باشد و براى آن مرد بزرگ همین افتخار بس كه چنین ارمغان ارزندهاى را به جامعه اسلامى اهدا كرد و خداوند چنین توفیق مهمى را نصیبشان نمود. ان شاء الله خداوند متعال آن مفسّر كبیر را با اولیاى الهى محشور سازد و بر عُلوّ درجاتشان بیفزاید.
یكى از مواردى كه مىتوان در مورد تفسیر المیزان، بدان اشاره كرد این است كه معمولا هر كارى كه در یك محیط فرهنگى آغاز مىگردد مدتها طول مىكشد تا جاى خودش را در چنین فضایى باز كند امّا اثر
مزبور در اندك مدتى رونق یافت و جایگاه ویژه خود را در میان طلاّب جوان به دست آورد و درس تفسیر علامه به قدرى پرازدحام بود كه به زحمت صدایشان به گوش حاضران مىرسید.
البته وى عادت نداشت كه از طریق بلندگو، سخن گوید و به خود اجازه نمىدادند در برابر شاگردانشان روى صندلى قرار گیرند و همیشه مىفرمودند:
«حتى نمىتوانم یك وجب بلندتر بنشینم».
در همان سطح شاگردان، در جاى خویش قرار مىگرفتند و براى اینكه صدایشان به همه برسد وسط محل تدریس، مىنشستند، سكوتى محض در درسشان حاكم مىگردید تا كاملا از بیاناتشان استفاده شود. آن وقتها هم امكانات به گونهاى نبود كه بشود دستگاه ضبط صوت به طور مخفى نصب كرد تا صدایشان باقى بماند. اجمالا درس ایشان در مدت كوتاهى مورد استقبال علاقهمندان قرار گرفت و فضلاى جوان اهمیت و لزوم این درس را به خوبى درك كردند. تفسیرشان هم در فرصت كوتاهى به زیور طبع مزیّن گشت و در كشورهاى اسلامى مشتاقان معارف قرآنى، از آن استقبال شایان توجهى كردند و در نشریهاى كه از سوى دارالتقریب مذاهب اسلامى منتشر مىگردید، درباره المیزان مقالهاى، به رشته تحریر درآمد. از نظر محتوا باید گفت مسایلى كه ما امروزه نیاز به آنها را لمس مىكنیم و در نیم قرن درست احساس نمىگردید خصوص مباحثى كه در پرتو نظام اسلامى در ایران براى روحانیت مطرح شده است و باید به آنها پاسخ گویند و به طور عمده جوابگوى ابعاد اجتماعى اسلام است توسط
ایشان در تفسیر المیزان طرح گردیده است. شگفت آنكه علامه به نسل قبلى تعلق داشت ولى از جوانهاى معاصر روشنفكر خیلى بهتر نسبت به مسایل اجتماعى و مقتضیات زمان اندیشه مىنمود و در مقام علمى و معرفتى هم پیشگام بود یعنى پیشبینى مسایلى را مىنمود و درباره آنها بحث مىكرد كه هنوز فضلاى آن عصر هم اهمیّت آنها را به درستى درك نمىكردند و نیاز چندانى به طرح آنها نمىدیدند و امروزه ناظر و شاهدیم كه آن بحثها چقدر برایمان كارساز و گرهگشاست.
بنده افتخار داشتم كه سالها در خدمت علامه طباطبایى باشم. در مواقعى كه تابستانها به اطراف تهران مىرفتند در خدمتشان بودم و اگر كارى از دستم برمىآمد براى نگارش المیزان یا امور دیگر از انجام آن مضایقه نمىكردم. سبك ایشان در نگارش و از جمله تألیف تفسیر المیزان این بود كه چند دقیقهاى مطالعه مىنمودند، در این باره فكر مىكردند و اگر لازم بود در خصوص موضوع مورد نظر به كتابهاى روایى مراجعه نمایند، آن منبع را هم از نظر دور نمىداشتند بعد قلم برمىداشتند و به نوشتن مشغول مىشدند، و همان دستنویس اوّل به چاپخانه مىرفت. اوّل تفسیر را بىنقطه مىنوشتند، و در هنگام مرور مطالب نقطهگذارى مىكردند. این المیزان 20 جلدى را كه مشاهده مىكنید، همان است كه یك بار بر روى كاغذ آمده و بعد براى طبع به چاپخانه فرستاده شده است. پرسیدم آقا چه سرّى دارد كه اول بدون نقطه مىنویسید بعد نقطهگذارى مىكنید، پاسخ
دادند: حساب كردم اگر اینگونه عمل كنم در مجموع 20 صفحه، به اندازه یك صفحه صرفهجویى در وقت مىشود! اینقدر دقت داشتند كه اوقات را تلف نكنند و چنین قدر عمر را مىدانستند كه موفق شدند شهرت علمى و فكرى در جهان اسلام بدست آورند، شاگردان برجستهاى پرورش دهند و تألیفات مهمى از خویش برجاى نهند. در كنار این كار چندین درس را براى علاقهمندان مىگفتند و تحقیقات زیادى هم نمودهاند، عبادات و نوافل و سایر كارهاى عبادى را انجام مىدادند، و براى همه این كارها برنامهریزى داشتند.(1)
از آثار عملى كه درس تفسیر ایشان داشت این بود كه جوّ فكرى فضلاى جوان را دگرگون ساخت و سطح مطلوبى از تفكر اسلامى را در میان آنان رواج داد و در وضع كنونى كمتر بحثى در مسایل اجتماعى اسلام و نیز سیاسى و اخلاقى مىبینیم كه علاّمه آنها را مطرح نكرده باشد. راستى اگر ایشان به قم هجرت نكرده و این درسها و كتابها نبود، نگرش ما درباره مسایل اجتماعى و سیاسى اسلام چه وضعى داشت؟ ایشان موقعى مسئله حكومت اسلامى را مطرح كرد كه هیچكس احتمال نمىداد در همین نزدیكىها نظام اسلامى تشكیل گردد.
مطلبى كه علامه درباره حكومت و زعامت روحانیت و شیعه نگاشت
1. برگرفته از بیانات آیتالله مصباح در جمع طلاب مدرسه انوار الرسول (1382/02/25) و نیز سخنرانى ایشان در دارالقرآن زنجان (1381/02/27).
و نكتههاى جالب و دلایل بسیار متقنى كه در این زمینه ارائه دادند پایه بسیارى از مباحثى است كه باید درباره حكومت و سیاست در اسلام، مطرح كنیم. دلیل اینكه علامه در تفسیر المیزان به مناسبتهاى مقتضى به مسایل گوناگون اجتماعى و سیاسى پرداخته این است كه یا ایشان روشنفكر و دوراندیش بودند و یا آن طورى كه شهید مطهرى یادآور شدهاند این نكات را با الهام الهى مطرح مىكرد. كما اینكه چنین موضوعى درباره بیانات و رفتارها و موضعگیرىهاى امام خمینى(قدس سره)مطرح است. آیا برخى از سخنان و نوشتههاى ایشان محصول فكر خودشان بود یا با امور غیبى ارتباط داشت؟
هر انسان منصفى كه با كتابها و دروس و شاگردان ایشان آشنایى داشته باشد، مشاهده مىكند كه این تربیتیافتگان مكتب علامه چه مقامهاى مهم معنوى و سیاسى را در جامعه كسب كردهاند و چه تأثیرات ارزشمندى بر فرهنگ، اجتماع، سیاست و مدیریت كشور گذاشتهاند.
در آن دوران طرح آن مسایل و افكار مقدمهاى براى پرورش اندیشههایى بود كه در پیدایش حكومت اسلامى نقش مؤثرى را عهدهدار شدند. نمىدانم ایشان مىدانست كه به چه كار مهمى دست زده است و چه افرادى را براى چنین روزگارى تربیت مىكند یا نه؟! به حسب ظاهر نمىدانست ولى خداى متعال آنچنان تدبیر فرمود كه در آن عصر این افراد پرورش یابند تا امروز بتوانند بر زخمهاى جامعه مرهمى بگذارند و این وظیفه سنگین بر دوش كسانى است كه اولا شایستگى این كار را داشتهاند و ثانیاً قدر چنین نعمتى را شناختهاند البته باید چنین راهى را ادامه
داد و براى آینده بهتر اندیشه نمود و براى رفع نیازهاى فرهنگى حال و آینده جامعه بیشتر تلاش كرد و از این نعمت خدادادى یعنى قرآن كریم كه در اختیارمان است بیشتر استفاده نمود و باید گنجهاى آن را استخراج كرد و در دسترس جهانیان قرار داد تا بشریت از این ظلمها و ظلمتها رهایى یابد.
اساس دین اسلام و بزرگترین میراث مسلمین از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) قرآن كریم است كه «ثقل اعظم» است و این امتیاز را دارد كه اولا خودش، خود را اثبات مىكند چون معجزه نبى اكرم(صلى الله علیه وآله) مىباشد، ثانیاً در سند آن هیچگونه تردیدى وجود ندارد. مصونیت این كلام وحى از تحریف و اعجازش دو امتیاز بزرگ این صحیفه آسمانى است كه با هیچ كتاب دیگرى قابل مقایسه نمىباشد، حتى اگر كتابهاى آسمانى دیگر تحریف هم نشده بودند، همردیف قرآن نمىبودند.
طبیعى است كه هر مسلمانى باید، بیش از هر مأخذ و منبعى به قرآن كریم تمسّك جوید و به استفاده از آن اهتمام داشته باشد و ضرورى است كه به محتویات این كتاب شریف اعتماد ورزد.
بخش مهمى از سنت و كلمات پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) یا از بین رفته یا به دست ما نرسیده است زیرا غالباً كتابخانههاى مسلمانان توسط دشمنان اسلام و شیعه طعمه حریق گردیده و نیز رعایت تقیه توسط عدهاى و منعى كه برخى خلفاى صدر اسلام در نوشتن حدیث مىكردند مانع از این
گردید تا بیانات گهربار رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) به دستمان برسد و درباره آنچه در اختیار داریم تحریفها و جعلهاى زیادى واقع شده كه با این وصف به دست آوردن حدیث صحیح و درست و تفكیك آن از روایات نادرست كار آسانى نیست.
در بسیارى از احادیثى كه در دسترس ماست احتمال اینكه تحریفى صورت پذیرفته و یا كم و زیاد شده باشد وجود دارد. اینگونه روایات علاوه بر اینكه مصونیّت و اعجاز را ندارند از لحاظ سند و دلالت هم قابل مقایسه با قرآن نخواهند بود و كسانى كه به دنبال انحراف و تحریف مىگردند، با تناقضاتى كه در این احادیث وجود دارد به آسانى مىتوانند دستآویزى براى عملى ساختن افكار و سلیقههاى خود بیابند.
هركسى هر مسلكى را كه مىپسندد بهمقتضاى آن، از گوشه وكنار، روایت و مطلبى براى تأیید فكر خود به دست مىآورد كه چه بسا اعتبارى نداشته باشد و یا جزیى از روایات را نقل مىكند. این برنامه خسارات فراوانى را متوجه مسلمانان نموده است زیرا فرمایشهاى پیامبر و ائمه(علیهم السلام) بهدست آنان نرسیده است و افرادى از روى عمد و یا در اثر قصورهایى كه صورت پذیرفته، روایات را تحریف كردهاند امّا در قرآن كریم اینگونه اشكالها وجود ندارد زیرا هم سند قطعى و مسلّم دارد و هم از آفت تحریفْ مصون است.
بنابراین باید پیش از هر چیزى و در درجه نخست به قرآن مجید اتكا كنیم و به آن اهتمام داشته باشیم. نكته دیگر اینكه اساساً اعتبار روایات و حتى حجیّت كلام ائمه و حتى اثبات اصل امامت را با استناد به قرآن به اثبات مىرسانیم. مهمترین دلیل براى حجیّت كلام ائمه اطهار(علیهم السلام) مستند
به قرآن كریم است یعنى ما با كسانى كه در این مسئله تشكیك دارند همچون اهل سنّت باید به مأخذى استناد كنیم كه مورد قبولشان باشد مگر روایاتى كه آنها هم اعتبارشان را بپذیرند كه چنین احادیثى زیاد نیست.
به هر حال قرآن نسبت به روایات از مرتبه و درجه والاترى برخوردار است. علاوه بر اینكه مفاهیم قرآنى غیر از مضامینى كه درخور فهم است دقایقى هم دارد كه هرچه در آنها بیشتر غور گردد بهتر درك مىشود و از این رهگذر جوینده به حقایق عظیمترى مىرسد.
این حقیقت در روایات ما، مكرّر وارد شده است كه قرآن به جز ظواهرش بطون و حقایقى هم دارد كه هرچه بیشتر در آنها دقت گردد، بیشتر استفاده مىشود، اینها همه مؤیّد این است كه ما بیشتر به عظمت قرآن پى برده و اهتمام افزونترى به درك قرآن داشته باشیم.
شكى نیست كه اعتبار قرآن، نبوت پیامبر و حتى وجود خدا را باید با براهین عقلى اثبات كنیم ولى آنچه با برهانهاى خردپذیر و منطقى اثبات مىشود كلیاتى است در مسایل مورد نیاز ما چه در زمینه عقاید و چه در مسایل عملى و به خصوص در مباحث اجتماعى نمىتوانیم تنها به دلیل عقلى اكتفا كنیم و گاهى به اسم دلیل عقلى، مطلبى ادّعا مىشود كه اگر در آنها دقت گردد، روشن مىشود كه اینها برهان قطعى نمىباشد، بهعلاوه جز در چند مورد محدود كه قبل از حجیّت قرآن مطرح است مثل اصل وجود خدا، حجیّت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و حجیّت قرآن، در سایر مسایل به
ندرت مىتوانیم به براهین عقلى اكتفا كنیم و این بزرگترین موهبت الهى است كه پروردگار متعال در اختیار بشر قرار داده و او را به عقل خودش واننهاده است وگرنه انسان نمىتوانست به آن هدف نهایىاش برسد و گمراه مىگردید. بهویژه با اختلافاتى كه در ادلّه عقلى و مكاتب فلسفى هست، امروزه هركس استدلال مىكند كه عقل چنین حكمى را دارد و همانگونه كه مىدانید كار به جایى رسیده است كه بسیارى از فلاسفه غربى معتقدند اصلا چیزى به نام عقل وجود ندارد و احكام عقلى، فلسفى و متافیزیكى یقینآور نیستند. متأسفانه چنین افكارى در جامعه ما هم رواج یافته و عدهاى با صراحت و گاهى در لفافه همین نكات را تكرار مىكنند و مىكوشند آنها را در اذهان تزریق كنند و چنین القا مىنمایند كه مابعدالطبیعه، متافیزیك و فلسفه اولى فاقد ارزش و اعتبارند به هر حال موجى از گرایشهاى حسگرایانه و پوزیتویستى كه در دنیاى غرب رواج یافته است به محافل فرهنگى و دانشگاهى ایران هم رسیده است و به بسیارى از كسانى كه خود را طرفدار انقلاب اسلامى معرفى مىكنند سرایت نموده است. اگر بنا بود در شناخت مسایل اسلامى به ادلّه عقلى آن هم در چنین جوّ آلوده و ناسالمى از مباحث فلسفى و فكرى استناد كنیم، كارمان بسیار دشوار بود.
بنابراین در مقایسه با برهانهاى عقلى، ارزش قرآن خیلى بیشتر ثابت مىگردد و بعد از آنكه حجیّت قرآن را با دلایل خردمندانه به اثبات رسانیدیم، خیالمان راحت است كه محتواى قرآن برایمان حُجّت خواهد بود تا كسانى كه غرض و مرضى ندارند، بتوانند حقایق دین اسلام را از لابهلاى آیات كریمه قرآن و دقت در معانى این كلام وحى به دست
آورند. البته معناى این مطلب آن نیست كه هركسى با مراجعه به قرآن قطعاً یك مفهوم غیر قابل تردید را خواهد فهمید.
كسانى كه درصدد ایجاد تردید در اذهان مردم و گمراه كردن دیگران باشند مىتوانند حتى از روشنترین آیات قرآن هم سوء استفاده كنند، به خصوص در بحثها و جدلها مىتوان شك و تردید كرد كه به سادگى نمىتوان جواب آنها را داد. تنها كسانى كه دلى پاك و نیّتى خالص و روحى پالایش شده داشته باشند مىتوانند درست استفاده نمایند. در خود قرآن مىخوانیم «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْوِیلِه» كژاندیشان براى فتنهجویى و تأویل قرآن به دنبال آیات متشابه مىروند. و در نهجالبلاغه آمده است كه وقتى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) عبدالله ابن عباس (حِبر الامة) را براى بحث با خوارج فرستادند، فرمودند با آنان با قرآن بحث نكن زیرا كلام وحى «ذووجوه» است و سفارش مىنمودند بر اساس كلمات صریح و رفتار رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) با آنها مجادله نما.
پس اینطور نیست كه وقتى مىگوییم قرآن بالاترین منبع است، دیگر جاى غرضورزى و استفاده منفى و امثال اینها وجود ندارد و چنین راههایى مسدود مىباشد. نمونهاش را در برخى گروهكهاى قبل از انقلاب و پس از پیروزى این حركت اسلامى ملاحظه كردهاید كه تفسیرهایى هم نوشتند مانند گروهك فرقان و احزاب و فرق دیگرى كه وجوه مشتركى با آنان دارند، آنان از آیات قرآن براى رسیدن به اهداف
پلید خود سوءاستفاده كردهاند ولى كسانى كه طالب حقاند و غرضى و مرضى ندارند و با ذهنى سالم و عُرفى بخواهند از قرآن كریم بهرهمند شوند، به خوبىتوانند از حقایق قرآن استفاده كنند. بنابراین باید بیش از هر چیز در حوزههاى علمیه به قرآن كریم اهتمام ورزیم البته این بدان معنا نیست كه صرفاً به بحث قرآنى اكتفا شود و سنّت و عقل به كنارى نهاده شود. بزرگترین منّت الهى بر ما این است كه این كلام ملكوتى را در میان ما محفوظ نگه داشته است تا با مراجعه به آن بتوانیم خطوط اصلى دین را بشناسیم و در این مسیر انحرافى برایمان پیش نیاید البته اشتباهات جزئى در مسایل فرعى و امثال اینها همیشه بوده و هست و خواهد بود.
امّا مىپردازیم به كیفیت طرح قرآن در برنامههاى درسى و اینكه طلبهها از كى باید به تفسیر و علوم قرآنى بپردازند، ما یك رشته مسایل و معلوماتى داریم كه باید در برنامههاى عمومى حوزه گنجانیده شود و هركسى كه باید معلوماتى از حوزه را دارا باشد، یعنى اولین دوره تحصیلى حوزه را گذرانیده باشد باید آن معلومات را به خوبى بداند و آن آگاهىهاى عمومى است كه براى تمامى روحانیان و دستاندركاران آموزش دینى لازم است. از آن جمله آشنایى با قرآن كریم مىباشد كه باید در سطحى بالا مطرح گردد، به عنوان مثال طلبهاى كه سطح مىخواند امكان دارد قبل از به پایان رسانیدن این مقطع تحصیلى به تلاشى آموزشى، فرهنگى و تبلیغى روى آورد و به عنوان امام جماعت، مُبلّغ، یا
واعظ و احیاناً در اداره عقیدتى سیاسى مشغول كار شود. این فرد باید تا حدودى با قرآن و مباحث آن آشنا شود چنانكه تا حدّى با مسایل دیگر نیز باید آشنایى لازم را به دست آورد.
یك سؤال در اینجا طرح است و آن اینكه در این دوره عمومى معلوماتى كه باید براى همه طلاب در برنامه قرار مىگیرد، قرآن به چه صورتى گنجانیده شود. یك پرسش دیگرى نیز به ذهنمان مىرسد و آن این است كه قاعدتاً بعد از معلومات عمومى باید رشتههاى علوم از هم تفكیك شده و در هر رشتهاى متخصصینى داشته باشیم امّا چرا اینگونه نیست، البته حوزه متخصصینى در فقه و اصول دارد ولى افرادى كه در رشتههاى دیگر تخصص داشته باشند كماند و باید در برنامههاى آموزشى تجدید نظر گردد و دورههاى تخصصى به گونهاى تنظیم گردد كه در هر رشتهاى به قدر كافى متخصص داشته باشیم و منتظر نباشیم تا فردى به دلخواه خودش رشتهاى را انتخاب كند.
باید برنامهها طورى تنظیم گردد كه بعد از گذرانیدن دوره عمومى، روحانى بتواند در رشتههاى تخصصى از جمله علوم قرآنى ادامه تحصیل دهد. گفتنى است پیشنهادات زیادى عرضه شده و نیز تجربیاتى، كم و بیش، به دست آمده كه همه اینها در مراحل اوّلیه قرار دارند و بررسىهاى علمى و حساب شدهاى در این زمینهها كم داریم، بعضىها بر این باورند كه باید تفسیر نسبتاً متوسط یا مختصرى را انتخاب كرد و یك دوره تفسیر ترتیبى را در برنامه حوزه گنجانید و همانگونه كه مىدانید در حوزه علمیه قم تفسیر جوامع الجوامع را انتخاب كردهاند و جزو برنامه
درسى قرار دادهاند. البته این مرحله آزمایشى است ولى برخى نظرشان این است كه باید بخشهایى از چندین تفسیر را انتخاب كرد. مثلا براى یك سال، بخش سادهاى از تفسیرى را برگزید و براى سال بعد سطح بالاتر و در سال آخر یك تفسیر عمیقتر مانند بخشهایى از تفسیر المیزان گزینش گردد.
وجه دیگرى هم هست كه ما آن را به آزمایش گذاشتهایم كه به عقیده ما این روش بهترى است و مىكوشیم تفسیر موضوعى متناسب داشته باشیم و در طول 4 یا 5 سال مثلا از آن زمانى كه طلبه شرح لمعه را مىخواند تا آخر سطح همراه سایر دروس حوزه، یك درس تفسیر موضوعى داشته باشد كه تمامى مطالب اسلامى و قرآنى را به صورت دستهبندى شده در بر گیرد و هر موضوعى با یكى دو آیه تبیین گردد و شرح نسبتاً متوسطى دربارهاش داده شود، تا بعد از گذرانیدن دوره مذكور طلبه وقتى وارد جامعه مىشود به مسایل و مباحث قرآنى تا حدودى احاطه داشته باشد.
بر این اساس است كه ما درس معارف قرآنى را 10، 15 سال است كه آغاز كردهایم و بخشهاى عمده آن به نگارش درآمده و ویرایش و چاپ شده است و مىتوان در این باره كتابى چند جلدى به اندازه 3 یا 4 جلد از المیزان تهیه كرد كه در آن مفاهیم قرآنى به شكل دستهبندى شده و با ذكر مهمترین آیات كه در موضوع مورد نظر است، مطرح گردد البته كاربردى نمودن این شیوه، دشوارتر از روشهاى قبلى است، زیرا در راههاى گذشته به آسانى مىشود كتابهایى انتخاب و مشخص كرد و جزو برنامه گذاشت امّا تهیه و تدوین چنین كتابى كه همه مسایل اسلامى در آنها تبویب شده باشد، آسان نمىباشد. اگر مجموعهاش كه ما تحت عنوان معارف قرآن به نگارش
درآوردهایم كامل گردد و نكات آموزشى و تربیتى در آنها رعایت شود و بر اساس اصول و مبانى علمى و فنى تدوین گردد به نظرم بهترین راهى است كه مىشود طلبه را با معارف قرآنى مأنوس نمود و شایستهترین برنامهاى است كه مىتوان براى آموزش قرآن در سطح حوزه در نظر گرفت.
امّا در سطحعالى، براى متخصصین، مىتوان یكدوره مقدّماتى برنامهریزى كرد تا طى آن روشهاى تفسیرى و علوم قرآنى تدریس گردد و بعد از گذرانیدن این دوره، متخصّصینى در رشتههاى خاص تفسیر، تربیت شوند.
چون قرآن كتاب عمیق و وسیعى است و نیاز ما به موضوعات قرآنى در بخشهاى گوناگون احساس مىشود، لذا در هر سطح و بخشى نیاز به ابزارهاى مختلف همان بخش را داریم طبعاً در مسایل فقهى قرآن هم باید آشنایى با فقه و اصول افزایش یابد تا فراگیر بهتر از آیات فقهى استفاده كند. البته تدوین برنامهاى با این خصوصیات مطالعات وسیعى را مىطلبد.
چند سالى است كه ما هم تلاش خود را در این زمینه آغاز كردهایم تا عدهاى را براى تخصص در علوم قرآنى تربیت كنیم و در این راستا موفقیتهایى هم داشتهایم ولى هنوز زود است كه بتوانیم آن را به عنوان یك برنامه دقیق و حساب شدهاى مطرح كنیم.
امیدوارم، ان شاء الله، خداوند هم به ما توفیق دهد از زحمات علماى سلف خصوص استاد فقید علامه طباطبایى به نحوى شایسته قدردانى كنیم و به شكرانه استفادههایى كه از میراث این دانشوران وارسته نمودهایم در پیشرفت و بهبود بخشیدن به تدریس و آموزش علوم قرآنى قدمهاى جدیدترى برداریم.(1)
1. بر گرفته از مصاحبه استاد علامه آیتالله مصباح یزدى با روزنامه جمهورى اسلامى.