درس هفتم: چكیده و نتیجه مباحث پیشین

درس هفتم

 

 

 

 

چكیده و نتیجه مباحث پیشین

 

 

 

 

دقتى در برخى مفاهیم قرآنى مورد بحث

در چند جلسه گذشته آیات ابتدایى سوره «مؤمنون» را محور بحث قرار دادیم و به مناسبت آن در حدى كه میسور بود و خداوند توفیق عنایت فرمود مطالبى طرح شد. در این جلسه ضمن جمع‌بندى این مباحث، تتمه‌اى را نیز در تكمیل آنها ذكر خواهیم كرد.

پیش از این اشاره كردیم كه مفهوم «فلاح» یكى از مفاهیم كلیدى قرآن كریم است. در این زمینه باید توجه داشته باشیم كه اصولا قرآن كریم براى آن‌كه جایگاه و موقعیت انسان را در جهان هستى، و به ویژه نسبت او را با خداوند بیان نماید از مفاهیم مختلفى استفاده مى‌كند كه غالباً جنبه استعارى دارد؛ بدین معنا كه اصل وضع این مفاهیم مربوط به حوزه‌هاى مادى و حسى است و قرآن كریم با ایجاد توسعه در معناى این مفاهیم آنها را براى بیان مسائل معنوى و غیر حسى و عقلى و آخرتى به كار مى‌گیرد. البته به مرور زمان و در اثر كثرت استعمال، این مفاهیم در این معانى جدید «وضع تخصصى» یافته و استعمال آنها در این معانى از «استعاره» به «حقیقت» تبدیل شده است و در حال حاضر به عنوان «معناى حقیقى» و «موضوعٌ له» این مفاهیم در نظر گرفته مى‌شود. در برخى از سلسله بحث‌هایى كه پیش از این داشته‌ایم، مثال‌هایى را هم در این زمینه ذكر كرده‌ایم كه در این‌جا دیگر آنها را تكرار نمى‌كنیم.

براى مثال، قرآن كریم براى بیان موقعیت و جایگاه انسان در این جهان و این‌كه براى چه آفریده شده و سرانجامش چه خواهد شد، او را مسافرى معرفى كرده كه در حال سیر و حركت، و به سوى مقصدى روان است و آن مقصد نیز «لقاى الهى» است. در مباحثى كه پیش از این داشته‌ایم، ضمن بیان تفصیلى این مطلب، آن را از این آیه شریفه استفاده كردیم:

یا أَیُّهَا الإِْنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیهِ؛(1) اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى و او را ملاقات خواهى كرد.

مفهوم دیگرى كه قرآن در همین زمینه به كار مى‌گیرد و از نوعى تشبیه و استعاره بهره مى‌برد، این است كه قرآن مسأله خلقت انسان و آمدن او به این جهان و تكاملش را با ادبیات مربوط به كشت و رشد دانه و گیاه و درخت بیان مى‌كند. از این منظر، انسان هنگامى كه متولد مى‌شود و پا به این جهان مى‌گذارد، به مثابه دانه‌اى است كه در زمین كاشته مى‌شود. دانه كاشته شده از یك سو با رسیدگى‌هاى مناسب مى‌تواند رشد كند و استعدادهاى نهفته در آن شكوفا شود و به وضعى مطلوب و ارزشمند نایل گردد. از سوى دیگر، این امكان نیز وجود دارد كه دانه نه تنها رشد نكند، بلكه بگندد، بپوسد و فاسد شود و همان ارزش اوّلى خود را هم از دست بدهد. انسان نیز دقیقاً همین وضع را دارد و استفاده قرآن كریم از مفاهیمى همچون «فلاح» و «تزكیه» در این زمینه را مى‌توان در همین راستا ارزیابى كرد. «فلاح» با واژه «فلّاح» به معناى كشاورز، و «فلاحت» به معناى كشاورزى، از یك ریشه هستند و تناسب مفهومى دارند. در فارسى نیز ما «فلاح» را به رستگارى و رستن ترجمه مى‌كنیم. انسانى كه به «فلاح» مى‌رسد، گویا دانه‌اى است كه «رسته» و سر از خاك ظلمانى و تیره بیرون آورده و در زیر خاك نمانده تا بپوسد و فاسد شود.

مؤید این برداشت، آیات سوره «شمس» است؛ آن جا كه مى‌فرماید:

وَنَفْس وَما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها * وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛(2) سوگند به نفس و آن كس كه آن را نیكو ساخت؛ پس پلیدكارى و پرهیزگارى اش را به آن الهام كرد؛ [كه] هر كس آن را پاك گردانید قطعاً رستگار شد، و هر كه آلوده‌اش ساخت قطعاً نومید و محروم گشت.

واژه «تزكیه» كه در این آیات به كار رفته (زكّاها)، در اصل ریشه لغت، در امور باغبانى و كشاورزى كاربرد دارد. زمانى كه یك باغبان به درختى رسیدگى مى‌نماید و آن را هرس مى‌كند و شاخ و برگ اضافى آن را مى‌زند اصطلاحاً گفته مى‌شود كه درخت را «تزكیه»


1. انشقاق (84)، 6.

2. شمس (91)، 7 ـ 10.

كرده است. همچنین واژه «تدسیه» كه در این آیات آمده است (دسّاها) در جایى به كار مى‌رود كه چیزى زیر خاك پنهان شود و به سبب ماندن در زیر خاك فاسد گردد.

از این رو در آیات سوره «شمس» نیز همین استعاره به كار رفته و نفس انسانى به دانه و درختى تشبیه شده كه با رسیدگى مناسب بارور مى‌شود و رشد و تكامل لازم را پیدا مى‌كند، و در صورت عدم رسیدگى فاسد مى‌شود و از بین مى‌رود. البته یك تفاوت اساسى كه در این‌جا وجود دارد این است كه رشد و تكامل دانه و درخت غیر اختیارى و جبرى است، اما رشد و تكامل انسان ارادى و اختیارى است.

دانه‌اى كه در زمین كاشته مى‌شود، تغییراتى كه در آن پیدا مى‌شود، اعم از مثبت و منفى، در اختیار خودش نیست. اگر آبى از آسمان ببارد و شرایط خاك و سایر مسائل مناسب باشد، دانه مى‌شكافد و رشد مى‌كند و تبدیل به هفتاد دانه مى‌شود. به عكس، اگر شرایط مناسب فراهم نشود و، براى مثال، زمین شوره‌زار باشد و یا مواد سمّى بر روى آن ریخته شود، نه تنها رشد نمى‌كند، بلكه همان چه هم كه هست فاسد مى‌شود و از بین مى‌رود.

اما انسان دانه‌اى است كه پس از آن‌كه خداى متعال آن را در عالم هستى كاشت، رشد و ترقى یا فساد و نزول و پوسیدگى‌اش به دست خود او است. آدمى اگر خود بخواهد و اراده كند و از شرایط به درستى استفاده نماید، رشد مى‌كند و استعدادهایش شكوفا مى‌شود و به كمال مى‌رسد. از سوى دیگر نیز اگر اراده و اختیار خود را در مسیرى نامناسب صرف نماید و از فرصت‌ها و امكاناتى كه در اختیار او است به درستى استفاده نكند، نه تنها آن ارزش اوّلى خویش را از دست مى‌دهد، كه از حیوانات هم پست‌تر و فروتر مى‌گردد:

وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛(1) و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‌ایم؛


1. اعراف (7)، 179.

[چراكه]دل‌هایى دارند كه با آن [حقایق را] دریافت نمى‌كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى‌بینند، و گوش‌هایى دارند كه با آنها نمى‌شنوند. آنان همانند چهارپایان بلكه فروترند.

در هر صورت، مفهوم «فلاح» یكى از مفاهیمى است كه بار معنایى آن شبیه همین مفهوم «تزكیه» است. همان‌گونه كه پیش از این توضیح دادیم، این مفهوم در جایى به كار مى‌رود كه تنگناها و ناهموارى‌هایى در مسیرى وجود داشته باشد و آدمى بتواند به سلامت از آن عبور كند و به مقصد برسد. از این رو «مفلحان» كسانى هستند كه براى رسیدن به آن كمالاتى كه لایق و درخور انسان است از موانع و تنگناها گذشته و با نجات از خطرها و مهالك «رستگار» مى‌شوند.

 

ارتباط تزكیه، تقوا و فلاح

بنابراین، خداى متعال با به كار بردن این قبیل مفاهیم، جایگاه و موقعیت انسان را در عالم هستى به او مى‌فهماند و به وى گوشزد مى‌كند كه همانند بذرى است كه در دل خاك كاشته مى‌شود. به این معنا كه آدمى اگر خود بخواهد، مى‌تواند استعدادهایى را كه خداوند در او نهاده است به فعلیت برساند و رشد و نمو پیدا كند و به كمال برسد. از سوى دیگر نیز اگر بخواهد، مى‌تواند خویش را ضایع و تباه سازد و به سوى پستى و نابودى سوق دهد.

پس انسان دو راه در پیش دارد. یك راه، راه فلاح است و به رستگارى منتهى مى‌شود و شرط آن تزكیه است:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها؛(1) هر كس آن [نفس] را پاك گردانید قطعاً رستگار شد.

به عبارت دیگر، شرط رسیدن به فلاح، تزكیه است و تزكیه نیز امرى است كه در اختیار خود انسان است نه آن‌كه تابع عوامل جبرى باشد. این خود آدمى است كه باید استعدادهایى را كه خداوند در وجود او قرار داده به فعلیت برساند و آنها را شكوفا سازد و شرایط رشد و تكامل خویش را فراهم آورد. از سوى دیگر، این هم كه از فلاح باز بماند و فاسد شود، به اختیار و در دست خود او است.


1. شمس (91)، 9.

درهر حال، آنچه اجمالا از این بیان به دست مى‌آید این است كه براى رسیدن به فلاحْ تزكیه لازم است. اما اكنون این سؤال وجود دارد كه تزكیه چیست و به چه معنا است؟ اگر در همین آیات سوره «شمس» دقت كنیم، مى‌توان سرنخ و اشاره‌اى را در این زمینه از آنها به دست آورد:

وَنَفْس وَما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها * وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاهااگر دو مفهوم «فجور» و «تقوا» را با دو مفهوم بعد از آن، یعنى «تزكیه» و «تدسیه» در نظر بگیریم، مى‌توانیم بگوییم خود آیات ما را این‌گونه راهنمایى مى‌كند كه از یك طرف بین «تقوا» و «تزكیه»، و از سوى دیگر بین «فجور» و «تدسیه» رابطه وجود دارد. به عبارت دیگر، با استفاده از این آیات مى‌توان نتیجه گرفت كه عامل ترقى، فلاح، سعادت و رسیدن انسان به كمال، «تزكیه» است و تزكیه نیز مصداقش «تقوا» است و اگر كسى بخواهد به تزكیه برسد، باید تقوا پیشه كند. نتیجه نهایى این بیان این است كه بین «فلاح» و «تزكیه» و «تقوا» ارتباط وجود دارد و راه «فلاح» از مسیر «تقوا» مى‌گذرد. براى تأیید این بیان مى‌توان به آیاتى دیگر از قرآن استناد كرد كه در این‌جا به برخى از آنها اشاره مى‌كنیم.

در آیات ابتدایى سوره بقره مى‌خوانیم:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ؛(1) این كتابى است كه شك در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزگاران است.

تا این‌جا مى‌فرماید، این كتاب براى هدایت «متقین» است. سپس در ادامه براى متقین اوصافى را بر مى‌شمارد و در نهایت «متقین» و كسانى را كه داراى چنین اوصافى هستند به عنوان «مفلحین» و رستگاران معرفى مى‌كند:

أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(2) آنهایند كه از هدایتى از جانب پروردگارشان برخوردارند و آنان همان رستگارانند.


1. بقره (2)، 2.

2. همان، 5.

یعنى بر اساس آیات ابتدایى سوره بقره، «متقین» همان «مفلحین» هستند، و این همان مطلبى است كه از آیات مذكور از سوره «شمس» نیز استفاده كردیم.

 

دو مؤلفه مهم تقوا

اما خود «تقوا» باز مفهومى عام است و امور بسیارى را در بر مى‌گیرد. به تعبیرى، شاید بتوان گفت تقوا از عام‌ترین مفاهیم ارزشى است كه در قرآن به كار رفته است و دایره آن بسیار وسیع است و عناصر متعددى وجود دارند كه در این مفهوم مندرجند. در همین آیات ابتدایى سوره بقره، قرآن كریم هنگامى كه مى‌خواهد مفهوم متقین را باز كند و تبیین نماید، مى‌بینیم عناصر مختلفى را ذكر مى‌كند و تقوا را امرى برآمده و مركب از این عناصر برمى‌شمارد:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالاْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ؛(1) این كتابى است كه شك در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزگاران است. آنان كه به غیب ایمان مى‌آورند و نماز را به پا مى‌دارند و از آنچه به ایشان روزى داده‌ایم انفاق مى‌كنند، و آنان كه بدان چه به سوى تو فرود آمده، و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان مى‌آورند و به آخرت یقین دارند.

اگر در این آیات دقت كنیم، یك ركن اساسى تقوا را «ایمان» دانسته و براى ایمان نیز سه محور و سه متعلَّق اساسى ذكر كرده است: یكى ایمان به خدا و توحید (یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب)، یكى ایمان به نبوت (یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك) و سوم هم ایمان به معاد و آخرت (وَبِالاْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون). البته ایمان به نبوت، خود به دو بخش نبوت خاصه (أُنْزِلَ إِلَیْك) و نبوت عامه (وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك) تقسیم شده است؛ یعنى ما غیر از این‌كه به رسالت و نبوت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) ایمان داریم، به سایر پیامبران الهى نیز ایمان داریم و آنها را هم فرستادگان خداوند مى‌دانیم و به تعبیر قرآن:

لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِنْهُمْ؛(2) میان هیچ یك از ایشان فرق نمى‌گذاریم.


1. همان، 2 ـ 4.

2. همان، 136.

با این توضیح معلوم مى‌شود كه یك بخش مهم و اساسى تقوا، ایمان به اصول دین، یعنى «توحید» و «نبوت» و «معاد» است.

اما غیر از این سه محور و متعلق ایمان، دو عمل نیز در این آیات از مؤلفه‌هاى تشكیل‌دهنده تقوا دانسته شده است: یكى نماز (یُقِیمُونَ الصَّلاة) و دیگرى انفاق (وَمِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُون). البته همچنان كه پیش از این گفتیم، واژه «انفاق» و واژه «زكات» در اصطلاح قرآن یك معنا دارد و بر هم منطبق است و زكات كه در قرآن گفته مى‌شود مطلق انفاقات را شامل مى‌گردد.

در هر صورت، آنچه از آیات ابتدایى سوره بقره به دست مى‌آید این است كه تقوا، و آنچه موجب «فلاح» مى‌شود، دست‌كم مركب از سه ایمان و دو عمل است: ایمان به غیب، ایمان به وحى و نبوت، ایمان به آخرت، و اقامه نماز و دادن زكات. در این دو عمل هم اگر دقت كنیم، مى‌توانیم بگوییم نماز در واقع نماد «ارتباط با خدا» و زكات نیز نماد «ارتباط با مردم» است. از این رو، جنبه عملى تقوا در واقع دو بعد كلى دارد: یكى وظیفه‌اى كه انسان در مقابل خداوند دارد، كه آن عبارت از بندگى است، و یكى هم وظیفه‌اى كه در قبال خلق خدا دارد، كه آن، خدمت كردن به خلق است.

از زاویه‌اى دیگر، بر اساس همین آیات مى‌توانیم بگوییم تقوا در دو كلمه خلاصه مى‌شود: «ایمان» و «عمل صالح»؛ كه عمل صالحش خود دو بخش كلى دارد: یكى عمل صالح در ارتباط باخدا و دیگرى عمل صالح در ارتباط با خلق خدا. اگر تقوا را این‌گونه تفسیر كنیم، آن‌گاه دقیقاً منطبق مى‌شود بر آیات بسیارى كه ملاك سعادت انسان و رهایى او از عذاب و جهنم و خسران و شقاوت را ایمان و عمل صالح معرفى كرده است. در واقع یكى از مسلّمات قرآنى این است كه تنها كسانى اهل نجاتند و به رستگارى مى‌رسند كه داراى ایمان و عمل صالح باشند. در این‌جا نمونه‌هایى از این آیات را مرور مى‌كنیم:

لَقَدْ خَلَقْنَا الإِْنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیم * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُون؛(1) به راستى كه انسان را در نیكوترین نظام و اعتدال آفریدیم. سپس او را به پست ترین [مراتب] پستى باز گرداندیم؛ مگر


1. تین (95)، 4 ـ 6.

كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده‌اند، كه براى آنان پاداشى تمام نشدنى است.

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً؛(1) بى گمان كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده اند، باغ هاى فردوس جایگاه پذیرایى آنان است.

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِساب؛(2) هر كس كار شایسته كند، چه مرد باشد یا زن، در حالى كه مؤمن باشد، پس آنان داخل بهشت مى شوند و در آن جا بى حساب روزى داده مى شوند.

عبارت «وَهُوَ مُؤْمِن» در این آیه قابل توجه است و تأكیدى روشن است بر این‌كه عمل صالح به تنهایى فایده ندارد و براى تأثیر حتماً باید «ایمان» هم به آن ضمیمه شود.

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا * إِلاّ مَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ؛(3) آن گاه پس از آنان جانشینانى به جاى ماندند كه نماز را تباه ساخته و از هوس ها پیروى كردند، و به زودى [سزاى]گمراهى [خود] را خواهند دید. مگر آنان كه توبه كرده و ایمان آورده و كار شایسته انجام دادند، كه آنان به بهشت در مى‌آیند.

فَأَمّا مَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ یَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِین؛(4) اما كسى كه توبه كند و ایمان آورد و به كار شایسته پردازد، امید است كه از رستگاران باشد.

همان‌گونه كه ملاحظه مى‌شود در تمامى آیات مذكور ایمان و عمل صالح در كنار هم آورده شده، و به روشنى از آنها استفاده مى‌شود كه براى رسیدن به نجات و سعادت و رستگارى، هر دوى ایمان و عمل صالحْ لازم و ضرورى‌اند.

در واقع، ایمان و عمل صالح كه قرآن به عنوان دو مؤلفه اصلى تقوا بر آنها تأكید دارد، به دو ساحت و دو لایه وجود انسان مربوط مى‌شود. از یك نگاه مى‌توان دو لایه و دو


1. كهف (18)، 107.

2. غافر (40)، 40.

3. مریم (19)، 59 و 60.

4. قصص (28)، 67.

ساحت وجودى براى انسان در نظر گرفت: لایه جوانحى و درونى، و لایه جوارحى و بیرونى. یك ساحت وجود انسان، آن چیزى است كه مربوط به درون قلب و فكر و ذهن او است، و ساحت دیگر وجود او آن چیزى است كه در ظاهر رفتار و كردار و اعمال او مشاهده مى‌شود. با توجه به این امر، تأكید قرآن بر این است كه حقیقت تقوا عبارت از پوششى است كه هر دو ساحت وجودى انسان را در بر مى‌گیرد و بر آن سایه مى‌افكند. از دو مقوله تقوا، مؤلفه «ایمان» به ساحت جوانحى و درونى، یعنى قلب و فكر و اعتقاد انسان مربوط مى‌شود، و مؤلفه «عمل صالح» به ساحت جوارحى و بیرونى، یعنى اعمال و رفتار و كردار آدمى نظر دارد.

در توضیح و تبیین «ایمان» قبلا نیز اشاره كرده‌ایم(1) كه ایمان امرى جبرى نیست، بلكه ارادى و اختیارى است. ایمان فقط «علم» نیست تا گفته شود علم گاهى مى‌تواند بدون اراده و اختیار هم حاصل شود. گرچه علم حتماً شرط تحقق ایمان هست، اما غیر از علم یك مؤلفه دیگر هم براى انعقاد نطفه ایمان لازم است. در واقع، نهان علم آن‌گاه در وجود شخص جوانه مى‌زند كه بنا بگذارد و تصمیم بگیرد به لوازم آن عمل كند؛ و بنا گذارى امرى ارادى و اختیارى است. مادام كه این «بناگذارى» نباشد از گوهر ایمان نیز خبرى نخواهد بود. فرعون و فرعونیان اگر كافر بودند نه بدان جهت بود كه آنچه حضرت موسى ـ على نبیّنا و آله و علیه السلام ـ مى‌گفت «علم» نداشتند، بلكه سبب كفرشان آن بود كه بنا نداشتند به علم خود ترتیب اثر بدهند و به لوازم آن پاى‌بند گردند:

فَلَمّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ(2) * وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّ؛ و هنگامى كه آیات روشن‌گر ما به سویشان آمد، گفتند: «این سحرى آشكار است.» و با آن‌كه دل‌هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند.


1. براى توضیح مبسوط و تفصیلى بحث حقیقت ایمان مى‌توانید به كتاب «كاوش‌ها و چالش‌ها، ج 2» مراجعه كنید. استاد مصباح ـ دام ظله ـ در این كتاب طى چهار گفتار با عنوان «ایمان، گوهر دعوت انبیاء» این بحث را به تفصیل بیان كرده‌اند.

2. نمل (27)، 13 و 14.

آیه صراحت دارد كه آنان از آیات و نشانه‌ها و معجزاتى كه حضرت موسى(علیه السلام) به ایشان نشان داده بود، به صحت ادعا و سخنان او یقین پیدا كرده بودند، اما با این حال به آن حضرت كفر مىورزیدند.

بنابراین، ایمان علم تنها نیست، و به تعبیرى، مى‌توان علم را فقط مقدمه حصول ایمان دانست. عنصر اساسى ایمان، حركت و عزمى است كه در درون انسان به وجود مى‌آید و آدمى تصمیم مى‌گیرد به علمى كه نسبت به خدا و پیامبران و معاد و قیامت پیدا كرده ملتزم باشد و لوازم آن را رعایت نماید.

اما براى «تقوا» فقط این كافى نیست كه ساحت درونى انسان تغییر كند، بلكه لازم است آنچه را در دل دارد و بدان ایمان آورده و تصمیم به بناگذارى بر طبق آن گرفته، در بیرون هم بروز و ظهور دهد و در اعمال و رفتارش به منصه ظهور برسد و ما شاهد «عمل» او هم باشیم.

البته باید توجه داشت كه ایمان و عمل صالح با یكدیگر رابطه تأثیر و تأثر متقابل دارند و هر مرتبه از یكى، زمینه‌ساز پیدایش مرتبه‌اى بالاتر از دیگرى مى‌شود. گرچه شروع این حركت از ناحیه ایمان است و ابتدا باید ایمان در دل ظهور پیدا كند تا در پرتو و تحت تأثیر آن، عمل صالح شكل بگیرد، اما در ادامه، انجام اعمال صالح به نوبه خود موجب تقویت و رشد و افزایش ایمان مى‌شود، سپس با رشد و تقویت ایمان، صدور اعمال صالح از شخص افزایش مى‌یابد و این افزایش باز به شكل‌گیرى درجه بالاترى از ایمان منجر مى‌شود و این رابطه به همین صورت ادامه پیدا مى‌كند. این مسأله نظیر رابطه رشد درخت و رشد شاخ و برگ آن است. شاخ و برگ جدید و بیشتر باعث مى‌شود درخت اكسیژن بیشترى جذب كند و در نتیجه بزرگ‌تر شود. بزرگ‌تر شدن درخت نیز به معناى رویش برگ‌هاى جدید و جذب اكسیژن بیشتر است. جذب اكسیژن بیشتر نیز به معناى رشد بیشتر كل درخت است و این رابطه به طور مستمر و تا آن‌جا كه شرایط اجازه بدهد ادامه مى‌یابد.

در هر صورت، با توجه به بیان مذكور (كه شرط فلاح، تقوا است و تقوا نیز به طور خلاصه مركب از دو مؤلفه ایمان و عمل صالح است) براى اوصاف مختلف و متفاوتى كه

در رابطه با «مفلحین» در آیات قرآن ذكر شده است، مى‌توان ساختار و نظم و نظامى در نظر گرفت و همه آنها را در این چارچوب تحلیل و تفسیر كرد. اگر این بیان را در نظر نگیریم، در بررسى آیات ممكن است دچار سردرگمى و ابهام شویم. در مراجعه به قرآن ملاحظه مى‌كنیم كه یك جا مى‌فرماید مفلحان كسانى هستند كه در نماز خشوع دارند، جاى دیگر مى‌فرماید مفلحان كسانى هستند كه به آخرت یقین دارند، یا در جایى پنج صفت براى آنان ذكر مى‌كند و در جاى دیگر كمتر یا بیشتر. براى مثال، در سوره «معارج» یكى از اوصافى كه براى مفلحین ذكر مى‌كند این است:

وَالَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ؛(1) و آنان كه از عذاب پروردگارشان بیمناكند.

این در حالى است كه در سوره «مؤمنون» از ذكر این صفت خبرى نیست در مقابل، در سوره «مؤمنون» نیز وصفى براى مفلحین ذكر شده كه در سوره «معارج» نیامده است:

وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛(2) و آنان كه از بیهوده روى گردانند.

با توجه به بیانى كه ما مطرح كردیم، این اختلاف‌ها بدین صورت قابل توجیه است كه شرط اصلى فلاح، تقوا است، و تقوا با عمل صالح پیوند خورده، و عمل صالح عنوان عامى است كه مصادیق متعددى دارد و همه مواردى كه در آیات مختلف قرآن در اوصاف مفلحین آمده، از مصادیق عمل صالح است.

 

 

وجه اختلاف تعابیر آیات در توصیف مفلحان

پرسشى كه در این‌جا باقى مى‌ماند این است كه چرا در آیات قرآن، در موارد مختلف، اوصافى براى مفلحان ذكر شده كه در موارد دیگر نیامده، و یا در مواردى كه اشتراك در ذكر اوصاف وجود دارد، از نظر عدد تفاوت دیده مى‌شود، و براى مثال، در یك جا پنج صفت و در جاى دیگر شش وصف آمده است؟

پاسخ اجمالى این سؤال این است كه علت این امر، اختلاف اقتضاى حال و مقام و اغراضى است كه خداى متعال در هر مورد مد نظر داشته است و ایجاب مى‌كرده كه


1. معارج (70)، 27.

2. مؤمنون (23)، 3.

روى آن وصف یا اوصاف خاص تأكید شود. به عبارت دیگر، ما یقین داریم كه این اختلاف تعبیرْ گزافى و اتفاقى نیست و خصیصه فصاحت و بلاغت كلام، كه قرآن كریم در حد اعجاز از آن برخوردار است، ایجاب نموده كه این اختلاف تعبیر وجود داشته باشد. فصاحت و بلاغت قرآن در حدى است كه ما قطع داریم آیه و كلمه كه جاى خود دارد، حتى شماره حروف و انتخاب حروف آن هم با برنامه و حساب و كتاب است. البته این‌كه در هر موردى چه اغراض و اقتضائات خاصى در كار بوده، چیزى است كه ما نمى‌توانیم دقیقاً آن را مشخص نماییم و درك كنیم، و علم آن نزد خداى متعال و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه طاهرین(علیهم السلام) است.

در هر صورت، همه این مفاهیم و اوصافى كه در ارتباط با فلاح ذكر گردیده و شرط آن دانسته شده، قدر جامع و قدر مشترك آنها و عام‌ترین مفهومى كه بتوان به جاى همه آنها بیان كرد «تقوا» است و چیزى از این اوصاف و مفاهیم وجود ندارد كه خارج از تقوا باشد. همان‌گونه كه اشاره كردیم، در آیات ابتدایى سوره بقره پس از آن‌كه مى‌فرماید این كتاب، هدایت براى متقین است، برخى اوصاف متقین را ذكر مى‌كند و در نهایت مى‌فرماید «مفلحین» و رستگاران نیز در واقع همین «متقین» هستند:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالاْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ * أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

یعنى تا نباشد نماز و زكات و سایر افعال و مواردى كه در این آیات و سایر آیات قرآن ذكر شده، «متقین» صدق نمى‌كند. به عبارت دیگر، تقوا مشتمل بر این امور است و این عوامل هستند كه موجب تزكیه و رشد انسان مى‌شوند و آدمى را از آلودگى‌ها پاك مى‌كنند. همانند درختى كه آن را هرس مى‌كنند و زواید و شاخ و برگ‌هاى اضافى آن را مى‌زنند تا بیشتر رشد كند، این امور نیز حشو و زواید را از صفحه دل و ضمیر و وجود انسان مى‌زداید و موجب رشد و كمال او مى‌گردد.

پس اگر از ما بپرسند كه از دیدگاه قرآن چه چیز موجب فلاح و رستگارى است، در یك كلمه مى‌توانیم بگوئیم این عامل، یعنى «تقوا» است. اگر سؤال كنند: تقوا چیست؟ باز

مى‌توانیم آن را به طور خلاصه در دو كلمه تعریف كنیم و بگوییم تقوا عبارت از «ایمان» و «عمل صالح» است. اگر سؤال شود كه عمل صالح چیست، این‌جا است كه دایره مسأله بسیار گسترده مى‌شود و افعال و مسائل مختلف و متعدد و پرشمارى را باید مطرح كنیم. همان‌گونه كه مؤلفه دیگر تقوا، یعنى ایمان نیز به همین صورت است. در مورد ایمان هم كه شرط تقوا و جزو آن است اگر سؤال كنند، در پاسخ، ایمان به توحید، ایمان به نبوت، ایمان به معاد و آخرت را مطرح مى‌كنیم، كه هر یك از این سه نیز خود مشتمل بر جزئیات فراوانى است و صفات مختلف خداوند، مسأله امامت و ایمان به تك تك ائمه طاهرین(علیهم السلام) و همچنین تك تك انبیاى قبل از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و بسیارى از امور دیگر را شامل مى‌شود.

با این حساب، اگر براى فلاح مراتبى در نظر بگیریم، این مراتب به درجات و مراتب ایمان و عمل صالح افراد باز مى‌گردد و هرچه فرد از ایمان بالاتر و عمل صالح بیشترى برخوردار باشد، از مرتبه فلاح و رستگارى بالاترى بهره‌مند خواهد بود.

 

تفاوت ایمان ما به انبیاى گذشته با ایمانمان به اسلام

در مورد ایمان به انبیاى گذشته كه بر اساس آیات قرآن یكى از شرایط رسیدن به فلاح و رستگارى است، باید توجه داشته باشیم كه لازم است ما به نبوت و رسالت همه آنها و نیز به همه آنچه كه از طرف خداوند بر ایشان نازل شده است ایمان داشته باشیم:

قُلْ آمَنّا بِاللهِ وَما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِیمَ وَإِسْماعِیلَ وَإِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأَْسْباطِ وَما أُوتِیَ مُوسى وَعِیسى وَالنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون؛(1) بگو: به خدا و آنچه بر ما نازل شده، و آنچه بر ابراهیم واسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده، و آنچه به موسى و عیسى و انبیاى [دیگر]از جانب پروردگارشان داده شده، ایمان آوردیم و میان هیچ یك از آنان فرق نمى‌گذاریم و ما او را فرمانبرداریم.


1. آل عمران (3)، 84.

البته نكته‌اى كه در این زمینه وجود دارد این است كه آنچه بر انبیاى گذشته نازل شده، بخشى از آنها احكام موقتى بوده و فقط در برهه‌اى از زمان كاربرد و اعتبار داشته، و بخشى نیز احكام دائمى و ثابت بوده كه اكنون در شریعت اسلام نیز وجود دارد. براى مثال، اصل احكامى مانند: نماز، روزه، قصاص و زكات در ادیان و شرایع سابق نیز وجود داشته و هم اكنون در اسلام نیز هست. ما همچنان كه به این دسته از احكام شرایع آسمانى سابق ایمان داریم، به احكام موقت و غیر دائمى آن نیز كه اكنون دیگر نسخ شده و اعتبار ندارد، ایمان داریم و آنها را در همان محدوده زمانى خودشان احكامى درست و بر حق مى‌دانیم. اما در هر صورت، پس از آمدن اسلام، شرایع سابق به طور كلى نسخ گردیده و ما امروز گرچه قبول داریم كه زمانى، براى مثال، شریعت یهودیت و مسیحیت از جانب خداى متعال براى بشر مقرر گردیده، اما امروزه ملاك عملمان را فقط تعالیم اسلام و احكام آن قرار مى‌دهیم و شرایع سابق را از درجه اعتبار ساقط مى‌دانیم.

از سوى دیگر نیز باید متوجه باشیم كه مسأله تاریخ‌مندى احكام و نسخ یك شریعت به طور كلى، فقط در مورد شرایع سابق مطرح است و كسى نباید تصور كند كه اكنون پس از گذشت 1400 سال، شریعت اسلام و احكام آن نیز مشمول همین قاعده مى‌شود. متأسفانه مشاهده مى‌كنیم كه امروزه كسانى چنین دیدگاهى دارند و مى‌پندارند احكام اسلامى نیز مانند احكام شرایع پیشین، احكامى تاریخ‌مند و موقتى بوده و تنها براى برهه‌اى خاص از زمان نازل شده و اكنون دیگر تاریخ مصرف آنها سپرى گشته است! اینان در واقع اسلام را نیز در این زمان مانند یهودیت و مسیحیت و غیر آنها از شرایع آسمانى، آیینى منسوخ مى‌دانند. اینان معتقدند: گرچه معتقدیم پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) از جانب خدا آن را براى بشر آورده، اما امروزه دیگر نیازى نیست كه بدان عمل كنیم! از دید این افراد، در عصر حاضر كه عصر پیشرفت، تجدد، تمدن و فرهنگ است، دیگر معنا ندارد كه بگوییم، براى مثال، انسان‌ها را به عنوان اجراى حدود تازیانه بزنند، یا دست دزد را قطع كنند و یا قاتل را به عنوان قصاص اعدام نمایند. اینان معتقدند اكنون دیگر زمان و عصر این كارها گذشته و این قبیل حكام باید تغییر كند.

روشن است كه اگر كسى نسبت به اسلام چنین نگرشى داشته باشد، آن‌گاه، براى

مثال، دیگر بین یهودیت و اسلام هیچ تفاوتى وجود نخواهد داشت و عملا تفاوتى نمى‌كند كه كسى یهودى یا مسلمان باشد. اگر بگوییم امروزه رعایت احكام اسلام لازم نیست و مسلمان بودن فقط به این است كه معتقد باشیم آموزه‌ها و احكام و دستوراتى توسط پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از جانب خدا براى بشر آورده شده، این امر با یهودى بودن ما چه تفاوتى خواهد داشت؟ ما در مورد یهودیت نیز همین باور را داریم و معتقدیم آنچه بر حضرت موسى(علیه السلام) نازل شده، حق و از جانب خداى متعال بوده، اما زمان عمل به آن فقط مربوط به همان دوران مى‌شده و امروزه اعتبارى ندارد و نیازى نیست كه ما به آن عمل كنیم.

اگر اسلام فقط براى 1400 سال پیش بوده، پس وضع دین‌دارى ما در این زمان چه مى‌شود؟ آیا ما امروزه بى‌دینیم و به دین و شریعتى پاى‌بند و معتقد نیستیم؟ اصولا پذیرفتن اسلام و مسلمان بودن معنایى جز این ندارد كه در این زمان به احكام اسلام پاى‌بند باشیم و عمل به آنها را الزامى بدانیم. نیازى نیست كه ما حتماً روایتى بدین مضمون داشته باشیم كه: حَلالُ مُحَمَّد حَلالٌ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ وَحَرامُهُ حَرامٌ اِلى یَوْمِ الْقِیامَة(1)، تا احكام اسلام را در این زمان نیز سارى و جارى بدانیم، بلكه اساساً اسلام و مسلمانى در این زمان چیزى غیر از این نیست كه به احكام اسلام ملتزم باشیم.

اگر در این زمان احكام اسلام نباید عمل شود، پس اسلام، براى مثال، با یهودیت چه تفاوتى خواهد كرد؟ ما نسبت به یهودیت نیز همین عقیده را داریم، و با آن‌كه حضرت موسى(علیه السلام) را كلیم الله و شریعت آن حضرت را از جانب خدا و برحق مى‌دانیم، اما معتقدیم لزومى ندارد به آن عمل كنیم. اگر مسلمان بودن فقط به این است كه معتقد باشیم آیین حقى در هزار سال پیش بوده و تمام شده و رفته است، بنابراین چون ما نظیر این اعتقاد را نسبت به یهودیت داریم و معتقدیم یهودیت آیین حقى است كه در دو هزار سال پیش وجود داشته است، پس یهودى هستیم! همچنین چون معتقدیم زمانى آیین حقى به نام مسیحیت وجود داشته، پس مسیحى هستیم! و با این حساب، ما در حال حاضر هم یهودى، هم مسیحى و هم مسلمانیم!!


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 11، ص 56، روایت 55، باب 1؛ و ج 16، ص 353، روایت 38، باب 11؛ و ج 47، ص 35، روایت 33، باب 11؛ و ج 68، ص 326، روایت 2، باب 26؛ و ج 93، ص 3، باب 128.

از این رو تردیدى وجود ندارد كه مسلمان بودن در این زمان به این است كه معتقد باشیم احكام اسلام در این عصر و زمان نیز پابرجا و برحق است و باید دقیقاً و موبه‌مو اجرا گردد و حتى یك حكم از آن نیز نباید مورد انكار قرار گیرد. قرآن كریم با تأكید بر این مسأله مى‌فرماید، كسانى كه برخى از آنچه را خداوند نازل كرده قبول مى‌كنند و برخى دیگر را نمى‌پذیرند، در حقیقت راهى جر كفر نمى‌پیمایند:

إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَكْفُرُ بِبَعْض وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِینا؛(1) كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر مىورزند و مى خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى بیندازند، و مى گویند «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مى‌كنیم» و مى‌خواهند میان این [دو]، راهى براى خود اختیار كنند، آنان در حقیقت كافرند؛ وما براى كافران عذابى خفت‌آور آماده كرده‌ایم.

ایمان باید مطلق باشد، و هنگامى مى‌توان كسى را «مؤمن» دانست كه همه آنچه را خداوند فرموده، بى‌كم و كاست بپذیرد و تسلیم آن باشد، و حتى اگر فقط یك حكم را انكار كند از دایره ایمان خارج مى‌شود. البته این كفر، كفر باطنى است و با كفر ظاهرى تفاوت دارد. كفر باطنى در مقابل «ایمان» قرار مى‌گیرد، در حالى كه كفر ظاهرى در مقابل «اسلام» است. اسلام به معناى متعارفش همین است كه كسى شهادتین را بر زبان جارى كند. اگر كسى شهادتین را گفت، جزو مسلمانان محسوب مى‌شود و از دایره كفر ظاهرى خارج مى‌شود و احكام ظاهرى اسلام نسبت به او جارى است. منافقان كه قرآن عاقبت آنها را گرفتار آمدن در سوزنده‌ترین آتش‌هاى جهنم مى‌داند (إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَْسْفَلِ مِنَ النّار)(2)، با این حال از نظر ظاهرى در زمره مسلمانان محسوب مى‌شدند و به مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى‌آمدند، ازدواج با آنها جایز بود، بدنشان پاك و طاهر بود و خلاصه مانند سایر مسلمانان تمام احكام ظاهرى اسلام در مورد آنها اجرا مى‌گردید. اما با این حال، منافقان در دل خود هیچ اعتقادى به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)نداشتند و در باطن كافر بودند، و


1. نساء (4)، 150 و 151.

2. همان، 145.

به همین سبب نیز اهل جهنم‌اند. آنچه در آخرت موجب نجات انسان مى‌شود ایمان است نه اسلام، و اسلام فقط در همین دنیا امتیازاتى ـ نظیر آنچه ذكر شد ـ را براى شخص به همراه مى‌آورد. در هر صورت، بر اساس این آیه شریفه اگر كسى حتى حكمى ساده از احكام اسلام را انكار كند كافر است و به نجات و رستگارى نخواهد رسید.

در همین زمینه، قرآن كریم در آیه‌اى دیگر با نكوهش شدید چنین افرادى، ذلت و خوارى دنیا و سخت‌ترین عذاب‌هاى آخرت را به آنان وعده مى‌دهد و چنین تفكرى را به شدت محكوم مى‌كند:

أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْض فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَمَا اللهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُون؛(1) آیا به پاره اى از كتاب ایمان مى آورید و به پاره اى كفر مىورزید؟ پس جزاى هركس از شما كه چنین كند جز خوارى در زندگى دنیا نخواهد بود و روز رستاخیز ایشان را به سخت ترین عذاب ها بازبرند، و خداوند از آنچه انجام مى دهید غافل نیست.

 

خلاصه بحث

به هر حال، اولین شرط فلاح و رستگارى «ایمان» است كه خود دست كم به سه شعبه تقسیم مى‌شود: ایمان به خداوند، ایمان به نبوت و ایمان به معاد و آخرت. از ایمان كه بگذریم، یك شرط دیگر نیز براى فلاح وجود دارد و آن عبارت از «عمل صالح» است كه باز شاخه‌هاى گوناگونى دارد و ساحت‌هاى مختلفى را در بر مى‌گیرد. برخى اعمال صالح فقط ناظر به ارتباط انسان با خدا است. براى مثال، نماز از این قبیل است. اگر هیچ كس جز یك انسان در عالم نباشد، باید نمازش را بخواند و خواندن نماز ربطى به این ندارد كه دیگرانى هم باشند یا نباشند. این عمل صالحى در زمینه ارتباط انسان با خدا است كه به هیچ وجه نباید ترك شود و حتى به اشاره هم كه شده باید آن را به جا آورْد. اما اسلام برخلاف آنچه سكولارها مى‌گویند، دینى نیست كه فقط منحصر به رابطه انسان با خدا باشد و دایره آن بسیار وسیع است و ابعاد مختلفى را در بر مى‌گیرد. اسلام در عرصه‌هاى


1. بقره (2)، 85.

مختلفى، از رابطه انسان با همسر، پدر و مادر، فرزندان، خویشان و بستگان، همسایه، معلم، شریك و حاكم گرفته تا رابطه جامعه اسلامى با جوامع دیگر و جنگ و صلح و نظایر آنها احكام و دستورات مختلفى دارد كه یك مسلمان باید آنها را رعایت كند. در واقع عمل صالح در تمامى این عرصه‌ها راه پیدا مى‌كند و وجود دارد و آدمى باید در هر زمینه‌اى با شناخت عمل صالح از عمل فاسد، به انجام عمل صالح مبادرت ورزد تا به فلاح و سعادت دست پیدا كند. اصل كلى در این زمینه این است كه در همه جا عمل صالح این است كه انسان به دستور خداى متعال عمل كند، و اگر با فرمان خدا مخالفت نماید مرتكب گناه شده و به همان اندازه از فلاح دور مى‌شود.

از آنچه گفتیم، طبعاً این‌گونه به دست مى‌آید كه فلاح و همچنین شرط آن، یعنى تقوا ـ و طبیعتاً دو مؤلفه تشكیل‌دهنده تقوا، یعنى ایمان و عمل صالح ـ از امور «تشكیكى» هستند و مراتب و درجات مختلفى دارند.(1) هركس از ایمان و عمل صالح بیشتر و بالاترى برخوردار باشد، به همان میزان به مرتبه بالاترى از فلاح و سعادت دست خواهد یافت. بر این اساس، فلاح كامل براى كسى است كه هم ایمان كامل داشته باشد و هم تمامى اعمالش صالح باشد، و به هر اندازه كه انسان در ایمان و عمل صالح ضعف و كاستى داشته باشد، به همان میزان از درجه فلاح و رستگارى و مرتبه كمال و سعادتش كاسته خواهد شد.


1. در این‌جا مناسب است به برخى از آیاتى كه بر ذو مراتب و تشكیكى بودن امورى مانند ایمان، كفر، هدایت و ضلالت دلالت دارند، اشاره كنیم:

وَإِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً؛انفال (8)، 2.

وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً؛ محمد (47)، 17.

وَلا تَزِدِ الظّالِمِینَ إِلاّ ضَلالاً؛ نوح (71)، 24.

وَلَیَزِیدَنَّ كَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْیاناً وَكُفْراً؛ مائده (5)، 64.

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ یَكُنِ اللهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ؛ نساء (4)، 137.

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ؛ فتح (48)، 4.

همان‌گونه كه ملاحظه مى‌شود، این آیات دلالت دارد بر این‌كه امور مذكور قابل كم و زیاد شدن هستند؛ یعنى مراتب مختلف دارند.