درس شانزدهم: دو وصف سلبى دیگر براى عبادالرحمان

درس شانزدهم

 

 

 

 

دو وصف سلبى دیگر براى عبادالرحمان

 

 

 

 

 

وَالَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما؛(1) و [عبادالرحمان] كسانى‌اند كه شهادت ناحق نمى‌دهند، و چون بر لغو بگذرند، بزرگوارانه از آن مى‌گذرند.

 

احتمالاتى درباره معناى «شهادت» در این آیه

بحث ما درباره اوصاف «عبادالرحمان» بود كه در آیات آخر سوره فرقان ذكر شده است. همچنان‌كه پیش از این گفتیم، این‌كه چرا براى این گروه از بندگان عنوان «عبادالرحمان» انتخاب شده و چرا در بین همه اوصاف ممكن این چند صفت خاص براى آنها ذكر گردیده، مطلبى است كه براى امثال بنده چندان روشن نیست. البته مى‌توان وجوهى را از باب احتمال ذكر كرد، اما به هرحال بهتر همین است كه اعتراف كنیم حقیقت این امر بر ما مخفى است و این چیزى است كه علم آن نزد خداوند و كسانى است كه خداى متعال از علم خاص خود به آنها عنایت فرموده است.

در توصیف عبادالرحمان ابتدا چند صفت ایجابى ذكر شد و سپس در ادامه رسیدیم به یك سلسله اوصاف سلبى و امورى كه عبادالرحمان از آن احتراز مى‌كنند و بركنار هستند. از جمله اوصاف سلبى كه بحث آنها گذشت، اجتناب و دورى عبادالرحمان از سه گناه كبیره شرك، قتل نفس و فحشا بود. پس از ذكر این سه صفت، در قالب دو سه آیه، جملات معترضه‌اى در باب «توبه» مطرح شد كه ما نیز به مناسبت، مطالبى را


1. فرقان (25)، 72.

پیرامون توبه و برخى نكاتى كه در این آیات وجود داشت ذكر كردیم. اكنون در این آیه‌اى كه در ابتداى بحث این جلسه عنوان كردیم، دو صفت سلبى دیگر ذكر شده است. درباره هر دو جمله‌اى كه بیان‌كننده این دو صفت است بحث‌ها و اختلاف نظرهایى بین مفسران وجود دارد كه ما در این‌جا به برخى از آنها اشاره خواهیم كرد.

اولین صفتى كه در این آیه آمده این است كه مى‌فرماید، عبادالرحمان كسانى هستند كه: لا یَشْهَدُونَ الزُّور. كلمه «لا یَشْهَدُون» از ریشه «شهادت» است و «شهادت» را در این آیه مى‌توان به یكى از دو معنا گرفت. یك معنا این است كه بگوییم «شهادت» به معناى «گواهى دادن» و «اداى شهادت» است، كه نوعاً در مسائل قضایى و حقوقى مطرح مى‌شود. از جمله كاربردهاى شهادت به این معنا در قرآن، مى‌توان به این آیه در داستان حضرت یوسف اشاره كرد كه مى‌فرماید:

وَشَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُل فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكاذِبِین؛(1) و شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد كه، اگر پیراهن او از جلو چاك خورده، زن راست گفته و او از دروغ‌گویان است.

معناى دومى كه مى‌تواند از «شهادت» در این آیه مراد باشد، شهادت به معناى «حضور» است. «شهد المجلس» یعنى در فلان مجلس حضور پیدا كرد.

با این حساب اگر «شهادت» را به معناى «گواهى دادن» بگیریم، معناى آیه این مى‌شود كه یكى از اوصاف عبادالرحمان این است كه شهادت به ناحق نمى‌دهند. «زور» یعنى «ناحق»، یعنى چیزى كه ظاهرى آراسته دارد ولى باطن آن فاسد و خراب است؛ كه این معنا دروغ و هر كارى را كه ظاهرى آراسته دارد ولى باطنش فاسد و مضر است شامل مى‌شود. از جمله این امور، یكى هم «شهادت زور» است. به تعبیر دیگر، مى‌توانیم «زور» را در فارسى به «قلاّبى» ترجمه كنیم. بدین ترتیب، شهادت زور به معناى شهادت قلابى و دروغ است. «تزویر» هم از همین ریشه و به معناى «حقه» و «كلَك» زدن است. شهادت زور این است كه انسان شهادتى برخلاف واقع بدهد و باطل را به صورت حق جلوه دهد. براى مثال، در


1. یوسف (12)، 26.

حالى كه چیزى ندیده، به دروغ بگوید، من دیدم كه فلانى چنین كرد. عبادالرحمان از چنین كارى مبرّا هستند و هیچ‌گاه شهادت دروغ و برخلاف واقع نمى‌دهند.

البته در مورد «شهادت» مباحث فقهى و اخلاقى متعددى وجود دارد كه اگر بخواهیم وارد آنها شویم بحث به درازا مى‌كشد. براى مثال، یكى از مباحث در زمینه شهادت این است كه آیا شهادت دادن لازم و واجب است یا لزوم و وجوبى ندارد؟ پاسخ آن هم این است كه اجمالا در مواردى اداى شهادت واجب است. اگر كسى را براى شاهد و ناظر بودن بر كارى طلب كردند تا اگر زمانى نیاز به شهادت او پیدا شد شهادت دهد، در صورتى كه با شهادت ندادن او حقى از مؤمنى تضییع مى‌گردد، در این‌جا واجب است كه به اداى شهادت اقدام كند. براى مثال، براى اجراى صیغه طلاق حضور دو شاهد لازم است، و ممكن است از كسى بخواهند به عنوان شاهد طلاق حضور پیدا كند. در این صورت اگر بعدها اختلاف شد كه آیا طلاق واقع شده یا نه، او باید براى اداى شهادت حاضر شود. به طور كلى شاید بتوان گفت هرجا كه حق مؤمنى در حال تضییع باشد، در آن‌جا لازم است شاهد در محكمه حاضر شود و شهادت دهد. بلى، اگر شاهدهاى دیگرى هم باشند كه با شهادت آنها از تضییع حق جلوگیرى مى‌شود، در این فرض اداى شهادت وجوب ندارد. مواردى نیز ممكن است شهادت دادن از نظر فقهى مستحب باشد.

در هر صورت، گذشته از این‌گونه مباحث فقهى، شهادت باید مطابق با واقع باشد و آدمى اگر بنا شد شهادت بدهد، باید همان‌گونه كه مطلب را تحمل كرده و دریافت نموده، همان‌گونه هم اداى شهادت كند. همچنین شهادت اصطلاحاً باید «عن حسٍّ» باشد؛ یعنى آنچه را كه انسان مى‌خواهد درباره آن شهادت بدهد، اگر دیدنى است باید خودش دیده و اگر شنیدنى است، خودش شنیده باشد و یا با قرائن حسى دریافت كرده باشد.

و اما همچنان كه اشاره كردیم، احتمال دوم در این آیه این است كه «شهادت» به معناى «حضور» باشد. آن‌چنان كه از لحن كلام مرحوم علامه طباطبایى در تفسیرشان فهمیده مى‌شود، ایشان ظاهراً به این احتمال بیشتر تمایل دارند. بر اساس این احتمال، «لا یَشْهَدُونَ الزُّور» بدین معنا است كه عبادالرحمان در جایى كه كسانى مشغول گناه و فساد باشند، یا در مظان باطل و فساد و گناه باشد حضور پیدا نمى‌كنند.

آنچه موجب شده مرحوم علامه این احتمال را اندكى بیشتر ترجیح بدهند، ذیل آیه و جمله‌اى است كه پس از عبارت «لا یَشْهَدُونَ الزُّور» آمده است. ادامه آیه این‌چنین است:

وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما؛(1) و چون بر لغو بگذرند، بزرگوارانه از آن مى‌گذرند.

«شهادت» به معناى «حضور» با این جمله دوم تناسب بیشترى دارد و معناى آیه در مجموع این مى‌شود كه: عبادالرحمان خودشان با عزم و قصد در مجلس گناه و باطل حضور پیدا نمى‌كنند، و اگر هم اتفاقاً عبورشان به جایى افتاد كه كسانى مشغول گناه و امرى باطل هستند، از كنار آن كریمانه مى‌گذرند و توقف نمى‌كنند. «لا یَشْهَدُون» یعنى «لا یَحْضُرُون»؛ یعنى عبادالرحمان عمداً و قصداً در مجلس باطل و گناه حاضر نمى‌شوند. علاوه بر آن، اگر احیاناً و برحسب تصادف نیز به كسانى برخورد كردند كه مشغول گناه هستند، توقف نمى‌كنند و با كرامت و بزرگوارى از كنار آنها عبور مى‌كنند.

مرحوم علامه پس از ذكر دو وجه مذكور گرچه با این بیان احتمال دوم را تقویت مى‌كنند، اما در نهایت هیچ یك از این دو احتمال را تعیین و انتخاب نمى‌كنند.

اما به نظر مى‌رسد غیر از این دو وجه بتوان وجه و احتمال سومى را هم در نظر گرفت. آن احتمال این است كه «شهادت» را به معنایى اعم از «گواهى دادن» و «حضور» بگیریم. بدین ترتیب، مى‌توان معنایى كه «قدر مشترك» و «قدر جامع» بین دو معناى مذكور، و طبیعتاً اعم از هركدام از آنها است، در نظر گرفت و آیه را بر آن معناى عام حمل كرد. علاوه بر این، اگر كسى در مباحث «اصول فقه» مبنایش این باشد كه «استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد جایز است»، مى‌تواند «شهادت» در این آیه را بر هر دو معناى مذكور حمل كند. تا آن‌جا كه در خاطرم هست مرحوم آقاى حكیم در كتاب «حقایق الاصول» همین مبنا را اختیار فرموده‌اند. مرحوم حكیم در آن‌جا ضمن استدلال‌هایى كه براى اثبات این مبنا مى‌آورند، به مطلبى از مرحوم ملافتحعلى سلطان‌آبادى استشهاد مى‌كنند و مى‌فرمایند: ایشان در سامرا درس تفسیرى داشتند و در آن جلسات، براى آیه‌اى دوازده معنا ذكر كردند و این در حالى بود كه هر معنایى را كه مى‌فرمودند گمان مى‌رفت كه از معناى قبلى بهتر است!


1. فرقان (25)، 72.

در هر صورت، بنا بر دو احتمالى كه نوع مفسران ذكر كرده‌اند، مقصود این قسمت از آیه یا این است كه عبادالرحمان شهادت به ناحق و باطل نمى‌دهند، و یا مقصود این است كه عبادالرحمان در مجلس گناه و فساد حاضر نمى‌شوند. البته شهادت دروغ و باطل از گناهان كبیره است، اما اگر احتمال دوم را كه حضور در مجلس گناه و باطل است بگیریم، دایره‌اش وسیع است و شامل خوددارى از حضور در مجلس گناهان صغیره هم مى‌شود. همچنین بنا بر احتمالى كه ما دادیم، بر اساس اراده معناى «قدر جامع» و یا بر اساس جواز استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد، مى‌توان از آیه استفاده كرد كه عبادالرحمان از هردوى این كارها مبرّا و بركنار هستند.

 

عبور كریمانه از كنار لغو یا برخورد با آن؟

در ادامه آیه مورد بحث چنین مى‌خوانیم:

وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما؛ و چون بر لغو بگذرند، بزرگوارانه از آن عبور مى‌كنند.

موضوع این قسمت از آیه بحث اعراض از «لغو» است. در یكى از جلسات گذشته، به مناسبت مطالبى را درباره این قسمت از این آیه طرح كردیم و وعده دادیم كه در جاى خود مطالب بیشترى را در توضیح و تبیین آن ارائه كنیم. اكنون زمان عمل به آن وعده فرا رسیده است. همچنین در آیات ابتدایى سوره «مؤمنون» كه بحث آن گذشت، یكى از صفات مطرح شده درباره مؤمنان، اعراض از لغو بود كه با این آیه مورد اشاره قرار گرفت: وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون. در آن‌جا اشاره كردیم كه «لغو» به معناى كار بیهوده و بى‌فایده است. این معنا اعم است از این‌كه كارى فقط بیهوده و بى‌فایده باشد، یا علاوه بر آن، ضرر و زیان هم به همراه بیاورد. از این رو مرتبه اعلا و قدر متیقن لغو، گناه است و غیر از آن، مكروهات و همچنین مباحاتى را هم كه هیچ فایده دنیایى یا آخرتى ندارد شامل مى‌شود.

در سوره مؤمنون تعبیر عام بود و علاوه بر جایى كه لغو از دیگران صادر شود، صدور لغو ازخود فرد را هم شامل مى‌شد. «مؤمن» نه در مجلسى كه عده‌اى در آن به «لغو» مشغولند حاضر مى‌شود و نه خودش اهل «لغو» است. اما در سوره فرقان تعبیر اخص از تعبیر سوره مؤمنون است. تعبیر «اِذا مَرُّوا بِاللَّغْو» در جایى به كار مى‌رود كه دیگران

سرگرم لغو باشند و فرد گذرش به آنها بیفتد، و در جایى كه خود انسان به كار لغو مبادرت ورزد گفته نمى‌شود: مَرَّ بِاللَّغْو. بنابراین تعبیر این آیه از تعبیر سوره مؤمنون اخص است و فقط ناظر به مواردى است كه گذر فرد به كسانى مى‌افتد كه آنها در حال ارتكاب «لغو» هستند. آیه مى‌فرماید: عبادالرحمان اگر با چنین صحنه‌اى مواجه شوند توقف نمى‌كنند و بزرگوارانه از كنار آن عبور مى‌كنند.

سؤالى كه در این‌جا پیش مى‌آید این است كه پس مسأله «نهى از منكر» چه مى‌شود؟ از نظر احكام و دستورات اسلامى، یك مسلمان حق ندارد نسبت به گناه بى‌تفاوت باشد. از این رو اگر مسلمانى به افرادى برخورد كرد كه مشغول گناه هستند، در صورت فراهم بودن شرایط، واجب است كه نهى از منكر كند و آنها را از گناه بازدارد. البته نهى از منكر مراتبى دارد و گاه به مرحله‌اى مى‌رسد كه انسان باید با زبان تند صحبت كند، یا اگر مسائلِ حكومتى باشد و انسان در این راستا مقام و مسؤولیتى در حكومت داشته باشد، گاهى كار به زور و برخورد فیزیكى هم كشیده مى‌شود. در هر صورت، اجمالا نشانه ایمان و عبودیت این نیست كه اگر انسان به گناه دیگران برخورد كرد، بزرگوارانه و بى‌تفاوت از كنار آن بگذرد، بلكه وظیفه دارد از آن جلوگیرى نماید.

همچنان كه اشاره كردیم، قدر متیقن از «لغو» كار حرام است. از این رو معناى این جمله كه «وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما» این است كه عبادالرحمان كسانى هستند كه وقتى با اشخاصى روبه‌رو مى‌شوند كه مشغول گناه هستند، بزرگوارانه از كنار آنها مى‌گذرند. اشكال این است كه ظاهر این مطلب با مسأله «وجوب نهى از منكر» سازگارى ندارد.

 

نگاهى به آیه 55 از سوره قصص

براى حل این مشكل مناسب است آیه‌اى شبیه این آیه را كه در سوره «قصص» آمده است مورد توجه قرار دهیم. در آن آیه چنین آمده است:

وَإِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقالُوا لَنا أَعْمالُنا وَلَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَیْكُمْ لا

نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ؛(1) و چون لغوى بشنوند از آن روى برمى تابند و مى گویند: كردارهاى ما از آنِ ما و كردارهاى شما از آنِ شما است. سلام بر شما؛ ما جویاى [مصاحبت]نادانان نیستیم.

در این آیه صحبت از كار و فعل لغو نیست، بلكه بحث «لغو كلامى» مطرح است؛ چرا كه مى‌فرماید: وَإِذا سَمِعُوا اللَّغْو؛ و چون لغوى بشنوند. همچنین آن‌چنان كه از سیاق آیه برمى‌آید، بحث این نیست كه كسانى سخن لغوى براى خودشان مى‌گویند، بلكه بحث در جایى است كه آنان، مؤمنان و بندگان شایسته خداوند را مورد خطاب قرار مى‌دهند و به استهزا و ناسزا و گفتن سخنان نامربوط زبان مى‌گشایند. آیه مى‌فرماید واكنش مؤمنان در برابر این برخورد ناشایست و جاهلانه این است كه از ورود به این معركه دورى مى‌جویند و با این قضیه با نرمى و صبر و متانت برخورد مى‌كنند و مى‌گویند شما كار خود را انجام دهید و ما نیز كار خود را انجام مى‌دهیم و مزاحم شما نمى‌شویم. عبارت «سَلامٌ عَلَیْكُم» بدین معنا است كه از ناحیه ما خطرى متوجه شما نیست، و در مقابل انتظار داریم شما هم با ما كارى نداشته باشید و اجازه دهید كه هر یك به راه خود برویم: لَنا أَعْمالُنا وَلَكُمْ أَعْمالُكُم.

در مورد جمله «لا نَبْتَغِی الْجاهِلِین» مفسران، مخصوصاً مرحوم علامه طباطبایى، تأكید كرده‌اند كه این جمله در واقع «زبان حال» مؤمنان نسبت به این افراد است نه این‌كه این جمله را بر زبان بیاورند و به لفظ بگویند. قصد مؤمنان این است كه در مقابل جسارت و برخورد نابخردانه این گروه، با برخوردى مسالمت‌آمیز و بدون آن‌كه با آنان درگیر شوند، خود را از چنگ آنها خلاص كنند. از سوى دیگر، ناگفته پیدا است كه گفتن این جمله كه «ما را با جاهلان كارى نیست» بهانه به دست آنان مى‌دهد تا آتش مجادله و مشاجره را بیشتر و افروخته‌تر كنند. بنابراین، جمله «لا نَبْتَغِی الْجاهِلِین» نمى‌تواند «زبان قال» مؤمنان خطاب به این افراد باشد و قطعاً «زبان حال» است.

در هر صورت، از این آیه استفاده مى‌شود كه عباد صالح و بندگان شایسته خداوند وقتى با افرادى سبك‌مغز و نابخرد مواجه مى‌شوند كه حرف منطقى ندارند و ابزار كارشان چیزى جز توهین و تحقیر و تمسخر و ناسزا نیست، باید سعى كنند از تقابل و


1. قصص (28)، 55.

هم‌كلام شدن با آنان پرهیز كنند و با آنها وارد مناقشه و جدال نشوند. دلیل این امر نیز آن است كه این افراد اصولا اهل منطق نیستند و مشكلشان مشكل فهم و سوء برداشت، و به اصطلاح، مشكل تئوریك نیست، بلكه آنها قصدشان فقط توهین و تمسخر و ناسزا گفتن است و جز این هدفى ندارند. از این رو، بحث كردن با آنها هیچ نتیجه و فایده‌اى ندارد و بهترین روش برخورد با آنها این است كه آدمى یك گوش را در و دیگرى را دروازه قرار دهد و بى‌اعتنا به حرف‌هاى آنان، از هرگونه درگیرى با ایشان دورى كند و به سرعت خود را از آن معركه بیرون برد. چنین كسانى اصلا گوششان به حرف حق و منطق درست بدهكار نیست تا انسان بخواهد آنها را نهى از منكر كند. نهى از منكر در مورد این افراد نتیجه عكس دارد و اگر به آنها تذكر داده شود كه كارشان نادرست و حرام است، جرى‌تر شده و بر كار و رفتار نادرست خود بیش از پیش اصرار خواهند ورزید. در چنین موقعیتى بهترین كار این است كه انسان به آرامى خود را از صحنه كنار بكشد و صبورانه، با برخوردى متین به سلامت از معركه بیرون رود. بیهوده و بى‌حاصل خواهد بود اگر انسان بخواهد جواب این افراد را بدهد و یا احیاناً با آنها دست به یقه شود و كار را به درگیرى فیزیكى بكشاند. این كار نتیجه‌اى جز وخیم‌تر شدن اوضاع ندارد و گاه مى‌بینى در نتیجه نابخردى و حرف و حركت جاهلانه و ناشایست یك نفر، دو طایفه رو در روى هم مى‌ایستند و حتى كار به قتل و خون‌ریزى مى‌كشد.

از این رو یك ناسزا و تمسخر از فردى نادان و سست‌عنصر و لاابالى واقعاً ارزش این را ندارد كه انسان مؤمن بخواهد بایستد و پاسخ آن را بدهد. مؤمن و بنده شایسته خدا شأنش اجلّ است از این‌كه بخواهد با چنین كسانى سر به سر بگذارد و رو در روى آنها بایستد. حركت عاقلانه در چنین مواقعى برخورد مسالمت‌آمیز و پرهیز از هرگونه درگیرى لفظى و فیزیكى است. انسان مؤمن بزرگوارانه از كنار این افراد و رفتار ناشایست آنها عبور مى‌كند و آنان را به حال خود وامى‌گذارد. حتى به تعبیر قرآن، با گفتن «سلام علیكم» به آنها اعلام مى‌دارد كه از ناحیه من مزاحمت و خطرى متوجه شما نیست و اجازه بدهید كه هركدام به راه خود برویم: لَنا أَعْمالُنا وَلَكُمْ أَعْمالُكُم.

پس این آیه (55 قصص) قطعاً بحثش لغو كلامى است و هیچ احتمال دیگرى در مورد آن نمى‌رود.

تفسیر آیه 72 سوره فرقان با الهام از نگاه مذكور

اكنون به قرینه این آیه و به جهت تشابهى كه بین آن و آیه مورد بحث ما وجود دارد، مى‌توانیم بگوییم این آیه از سوره فرقان نیز درباره لغو كلامى است. همچنین اصولا بارزترین مصداق لغو، لغو كلامى است. بر این اساس، احتمال قوى مى‌رود كه معناى جمله «وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما» این باشد كه عبادالرحمان وقتى به كسانى برخورد مى‌كنند كه آنها را مورد تمسخر و توهین قرار داده و سخنان نابخردانه مى‌گویند، كریمانه و بزرگوارانه از كنار این مسأله عبور مى‌كنند و آن بى‌خردان را به حال خود وامى‌گذارند.

اگر این آیه را به این صورت معنا كنیم، آن‌گاه مفاد آن بسیار نزدیك مى‌شود به مفاد آیه «وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما» كه جزو اولین صفاتى بود كه براى عبادالرحمان ذكر شد و بحث آن گذشت. بدین ترتیب، مضمون این سه آیه (إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ...، إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ...، إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ...) یكى مى‌شود و معناى عبارت «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما» این مى‌شود كه عبادالرحمان هنگامى كه به كسانى برخورد مى‌كنند كه سخن لغوى به آنها مى‌گویند، با متانت و بزرگوارى از كنار این امر مى‌گذرند و با آنها درگیر نمى‌شوند.

احتمال دیگر در این آیه این است كه لغو را تعمیم دهیم و بگوییم اختصاصى به «لغو كلامى» ندارد و هرگونه لغوى را شامل مى‌شود. همچنین، تعمیم دیگرى به این صورت قائل شویم كه بگوییم لغو اعم است از این‌كه به صورتى باشد كه تعرضى به عبادالرحمان داشته باشد یا لغوى باشد كه تعرضى به عبادالرحمان ندارد و صرفاً همین است كه عده‌اى براى خودشان در جایى مشغول گناهى هستند. بر این اساس مفاد آیه این مى‌شود كه عبادالرحمان اگر با هرگونه لغوى از ناحیه دیگران مواجه شوند، با متانت و بزرگوارى از آن عبور مى‌كنند و به كار خود مى‌پردازند.

نكته‌اى كه در مورد «نهى از منكر» گفتیم در این احتمال نیز تكرار مى‌شود. مسلّماً این‌گونه نیست كه اگر زمینه نهى از منكر وجود داشته باشد عبادالرحمان بى‌اعتنا و به اصطلاح كریمانه از كنار گناه دیگران عبور مى‌كنند! ترك واجب هنر نیست تا بگوییم یكى از اوصاف عبادالرحمان این است كه نهى از منكر نمى‌كنند! نهى از منكر از واجبات قطعى و مسلّم اسلامى است و هر مسلمانى، بهویژه اگر از «عباد الرحمان» باشد، وظیفه دارد كه به انجام آن اقدام كند.

از این رو آیاتى كه در زمینه نهى از منكر وارد شده قرینه قطعى است بر این‌كه عبور كریمانه از كنار لغو و گناه كه در این آیه آمده، مربوط به جایى است كه زمینه و شرایط نهى از منكر وجود ندارد. اصولا نهى از منكر از جمله ضروریات دین است و حتى اگر هیچ آیه و روایتى هم نمى‌بود، باز هم این آیه را مخصوص به مواردى مى‌دانستیم كه شرایط نهى از منكر مهیا نیست. براى مثال، یكى از شرایط نهى از منكر «احتمال تأثیر» است. از این رو اگر انسان هیچ احتمال تأثیر نمى‌دهد و یقین دارد كه حرف و سخنش به جایى نخواهد رسید، در این‌جا نهى از منكر بر او واجب نخواهد بود. فرض كنید اگر مؤمنى عبورش به مجلس عروسى یا عیش و نوشى افتاد كه همه از خود بى‌خودند و با سروصدا به رقص و پاى‌كوبى مشغولند، بدیهى است كه در میان آن همه سروصدا و عربده‌هاى مستانه، اصلا صداى انسان به گوش كسى نمى‌رسد تا بخواهد نهى از منكر كند. بحث این آیه و این‌كه عبادالرحمان در برخورد با لغو این‌گونه‌اند كه «مَرُّوا كِراما» مربوط به چنین مواردى است.

نكته دیگر این است كه منظور از عبور كریمانه این است كه انسان در چنین موقعیت‌هایى مراقب باشد دامان خودش به گناه آلوده نشود. در برخى تفاسیر، از جمله «كشّاف» و «مجمع‌البیان» شواهدى آورده شده بر این‌كه وقتى گفته مى‌شود «مَرَّتَكَرُّما»، مقصود این است كه طورى عبور كرد كه خودش به آن كار آلوده نشود. به تعبیرى، مى‌توانیم بگوییم «مَرَّتَكَرُّما» به معناى «دامن برگرفتن از كارى» است. به عبارت دیگر، مقصود این است كه فرد خودش را عزیزتر و گرامى‌تر از آن داشت كه خود را به آن كار آلوده كند. بنابراین، یكى از اوصاف عبادالرحمان این است كه در صورت مواجهه با گناه‌كاران و مجالس آنان، مراقبند كه آلوده نشوند و مشاركتى در گناه آنان نداشته باشند.

 

هشدار در مورد یك آفت اخلاقى

در هر صورت، یك نكته كلى كه از مجموع این آیات (55 قصص، 72 فرقان و 3 مؤمنون) و آیات مشابه آنها مى‌توان به دست آورد این است كه زمینه یك آفت اخلاقىِ اجتماعى در انسان وجود دارد كه باید نسبت به آن بسیار مراقب باشد تا گرفتار آن نگردد. به ویژه

اگر مراد از لغو، هرگونه سخن باطلى باشد، آن‌گاه اهمیت این مسأله بیشتر مى‌شود. تأثیرات سوء اخلاقى، اعتقادى و رفتارىِ این مسأله، حاصل از هم‌نشینى با اهل گناه و كج‌اندیشان و بداندیشان است. قرآن كریم نسبت به این مسأله حساسیت خاصى نشان داده و از مؤمنان خواسته كه توجه ویژه‌اى به آن داشته باشد. به جز سه آیه‌اى كه به آن اشاره كردیم، نمونه‌اى دیگر از این آیات در سوره نساء آمده است:

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُكْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَالْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعا؛(1)و همانا [خداوند] در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انكار و ریشخند قرار مى گیرد، با آنان منشینید تا به سخنى غیر از آن درآیند؛ چرا كه در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود. خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.

تعبیر «خوض» كه در این آیه آمده (یَخُوضُوا)، در ادبیات متعارف عرب كمتر دیده مى‌شود اما در قرآن كریم در موارد متعددى (حدود 15 بار) به كار رفته است. از جمله در سوره «مدّثّر» چنین مى‌خوانیم:

كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ رَهِینَةٌ * إِلاّ أَصْحابَ الْیَمِینِ * فِی جَنّات یَتَساءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِینَ * ما سَلَكَكُمْ فِی سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِینَ* وَكُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِین؛(2) هركس در گرو اعمال خویش است، مگر یاران دست راست، [كه] در باغ‌هاى بهشتند [و] سؤال مى‌كنند از مجرمان: چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟ گویند: ما از نمازگزاران نبودیم، و بینوایان را اطعام نمى‌كردیم، و پیوسته با اهل باطل هم‌نشین و هم‌صدا بودیم.

همان‌گونه كه در این آیات آمده، یكى از اسباب جهنمى شدن جهنمیان، «خوض با خائضین» و هم‌نشینى و هم‌داستان شدن با افراد ناباب است. «خوض» به معناى «فرو رفتن» در امرى و كاملا درگیر آن شدن است. گاهى كسانى دور هم مى‌نشینند و درباره


1. نساء (4)، 140.

2. مدّثّر (74)، 38 ـ 45.

موضوعى شروع به بحث مى‌كنند، به طورى كه كاملا متمركز در آن بحث مى‌شوند و تمام حواسشان معطوف آن مى‌گردد. یا افرادى وارد یك كار دسته‌جمعى مى‌شوند و همه با هم مجدّانه در انجام آن مشاركت مى‌كنند. در این موارد تعبیر «خوض مع الخائضین» به كار مى‌رود. البته در قرآن كریم در تمامى مواردى كه این واژه به كار رفته، داراى معناى منفى و مربوط به جایى است كه گروهى در انجام كار باطلى با هم مشاركت مى‌كنند و همگى كاملا درگیر آن مى‌شوند.

در هر صورت، این آیات در واقع ناظر به یكى از گرایش‌هاى فطرى انسان به نام «تقلید» است. این گرایش به خصوص در جوانان و نوجوانان قوى‌تر است و این گروه خیلى سریع‌تر هم‌شكل و هم‌رنگ دوستان و اقران و همگنان خود مى‌شوند. این گرایش كه گاهى از آن به «هم‌رنگ شدن با جماعت» نیز تعبیر مى‌شود، ذاتاً امرى ناپسند و نامطلوب نیست و آثار مثبت متعدد و فراوانى در زندگى انسان دارد. بسیارى از یادگیرى‌هاى كودكان بر اساس «تقلید» صورت مى‌گیرد. در فرهنگ‌پذیرى و جامعه‌پذیرى و استفاده از صفات خوب دیگران، تقلید عاملى مهم و اساسى به شمار مى‌رود. بسیارى از جوانان و نوجوانانى كه متدین و مسجدى و اهل نماز و روزه مى‌شوند، عامل مهم و اصلى آن، تقلید و هم‌نشینى و مصاحبت با دوستان خوب و متدین است. در سال‌هاى دفاع مقدس، افراد فراوانى بودند كه عامل اصلى جبهه‌اى شدن آنان دوستان و رفقاى جبهه‌اى بود. بسیار اتفاق مى‌افتاد كه رفتن یك نفر به جبهه، عامل و انگیزه‌اى مى‌شد براى آن‌كه افراد متعددى به جهت ارتباط و مصاحبت با او پشت سرش راهى جبهه مى‌شدند. بسیارى از اوقات، مسجدى و هیأتى بودن یك نفر در یك كلاس موجب مى‌شود عده زیادى از هم‌كلاسى‌هاى او نیز اهل مسجد و هیأت شوند.

از این رو، تقلید و تمایل به هم‌رنگى با دیگران، عاملى است كه خداوند در روح و ضمیر انسان قرار داده و آدمى تحت تأثیر آن، تمایل دارد كه با هم‌سن و سال‌ها و اقران خود شباهت و هم‌كارى و هم‌شكلى داشته باشد.

با این همه، مانند بسیارى از غرایز انسانى دیگر، تقلید نیز همیشه در جهت مثبت عمل نمى‌كند و مى‌تواند آثار و نتایج منفى نیز به جاى بگذارد. اگر انسان به دوست و

رفیق بد مبتلا شود، این‌بار در اثر همین عامل تقلید و تمایل به هم‌رنگى با دیگران، به ورطه سقوط مى‌افتد و فاسد مى‌شود. به تعبیر قرآن، بسیارى از جهنمیان در روز قیامت مى‌گویند یكى از عواملى كه سبب شد ما به جهنم كشیده شویم این بود كه با افراد ناباب و نااهل سروكار داشتیم: كُنّا نَخُوُضُ مَعَ الْخائِضین.

انسان نباید فقط براى این‌كه مى‌بیند دوستان، هم‌سن و سالان، همسایگان و یا بستگانش چیزى مى‌گویند و راهى را انتخاب كرده‌اند و یا كارى را انجام مى‌دهند، با آنها همراهى و هم‌نوایى كند. نباید بدون تحقیق و دلیل و منطق و بى‌آن‌كه از قصد و نیت افراد مطلع باشیم، از مرام و مسلك، اندیشه و تفكر، و رفتار و كردار آنها تقلید كنیم. این در واقع همان منطقى است كه مى‌گوید: خواهى نشوى رسوا هم‌رنگ جماعت شو! چنین رویكردى مى‌تواند به «خوض با خائضان» و در نهایت، سقوط در جهنم منجر شود.

اصولا نفسِ حضور در جمع افراد منحرف خطرناك است، گرچه انسان خود، مرام و مسلك آنها را تأیید نكند و با آنها عملا همراهى ننماید. آیه‌اى كه از سوره نساء ذكر كردیم همین مطلب را متذكر گردیده و با لحنى بسیار شدید نسبت به آن هشدار داده است:

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُكْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَالْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعا؛(1) و همانا [خداوند]در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انكار و ریشخند قرار مى گیرد، با آنان منشینید تا به سخنى غیر از آن درآیند، چرا كه در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود. خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.

مى‌فرماید: اگر مشاهده كردید كه گروهى دور هم جمع شده‌اند و نسبت به دین و مسائل دینى و آیات الهى مشغول شبهه‌افكنى هستند و نسبت به آنها تحقیر و توهین روا مى‌دارند و آنها را به تمسخر گرفته‌اند، در جمع آنها شركت نكنید. در این مسأله تفاوتى نمى‌كند كه آن گروه چه كسانى باشند: دوستان، همسایگان، هم‌كلاسى‌ها، هم‌سن و سال‌ها، و یا اقوام و بستگان. مى‌فرماید، مادام كه چنین سخنانى در جمع ایشان مطرح


1. نساء (4)، 140.

مى‌شود با آنان هم‌نشین مشوید و صبر كنید تا به گفتوگوى دیگرى درآیند: فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِه. سپس تأكید مى‌كند كه اگر این دستورالعمل را مراعات نكردید و رفتید و با آنان هم‌نشین شدید، شما نیز مثل آنها خواهید شد: إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُم. در پایان نیز مى‌فرماید هم‌نشینى با چنین كسانى روح ایمان را در انسان تضعیف مى‌كند و او را به جرگه نفاق و منافقان وارد مى‌سازد؛ و بدانید كه كفر و نفاق با یكدیگر تفاوتى ندارند و سرانجامِ هر دو جهنم و دوزخ خواهد بود: إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَالْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعا.

اهمیت این مطلب به حدّى است كه غیر از این آیه كه خطاب به همه مؤمنان است، در آیه‌اى دیگر به طور خاص، شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مخاطب ساخته و همین مسأله را گوشزد مى‌كند:

وَإِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ وَإِمّا یُنْسِیَنَّكَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِین؛(1) و هرگاه كسانى را دیدى كه [به قصد تخطئه] در آیات ما فرو رفته‌اند، از ایشان روى برتاب، تا در سخنى غیر از آن درآیند. و اگر شیطان تو را [در این باره]به فراموشى انداخت، پس از توجه، [دیگر] با آن قوم ستم‌كار منشین.

البته این آیه از آن باب است كه مى‌گویند: به در بگو كه دیوار بشنود. روشن است كه شیطان بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مسلط نمى‌شود و او را بر آن حضرت راهى نیست. از این رو، این آیه نیز در واقع خطاب به مؤمنان است، با این تفاوت كه با مخاطب ساختن پیامبر(صلى الله علیه وآله) خواسته تأكید و اهمیت فوق‌العاده مطلب را برساند. در واقع «خوض در آیات الهى» یكى از مصادیق لغو است، و با توجه به این وصف عبادالرحمان كه «وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما»، آنان از این كار مبّرا و بركنار هستند. به عبارت دیگر، خود عبادالرحمان كه شأنشان اجلّ از این است كه «خوض در آیات الهى» داشته باشند، اما غیر از آن اگر عبورشان هم به كسانى افتاد كه سرگرم خوض در آیاتند، با آنها هم‌نشین نمى‌شوند. عبادالرحمان در چنین صحنه‌اى نیز، مانند هر لغو دیگرى، كسانى را كه به چنین كارى مبادرت مىورزند به حال خود وامى‌گذارند و مراقبند كه دامانشان به آلودگى آنها آلوده


1. انعام (6)، 68.

نگردد. گویا جلسات این قبیل افراد مركز و منبع تجمع آلودگى‌ها و ویروس‌هاى مختلف فكرى و فرهنگى است و انسان باید از كنار آن بسیار با احتیاط عبور نماید و دامانش را كاملا جمع كند تا دچار آلودگى نشود.

این‌گونه تعبیرات قرآن، همگى ناظر به تأثیر سوء دوستان و هم‌نشینان ناباب و نااهل است و قرآن كریم با هشدار نسبت به این مسأله، از مؤمنان مى‌خواهد كه در مورد آنْ مراقبت لازم را به عمل آورند.

در هر صورت، این مسأله كاملا جدّى است و مجالست و مؤانست با اهل گناه، با اهل فساد، با كسانى كه سخنان بى‌جا مى‌گویند و اباطیل به هم مى‌بافند، در روح انسان اثر دارد و مى‌تواند او را به كفر و نفاق بكشاند. این امر به‌خصوص در مورد جوانان جدّى‌تر است، چرا كه جوان زودتر از دیگران تحت تأثیر رفتار جمعى و دوستان و هم سن و سالان خود قرار مى‌گیرد. قرآن كریم در جایى دیگر از همین سوره فرقان، اثر دوست و هم‌نشین ناباب و نااهل را این‌گونه بیان كرده است:

وَیَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً * یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی وَكانَ الشَّیْطانُ لِلإِْنْسانِ خَذُولا؛(1) و [روز قیامت] روزى است كه ستم‌كار دست‌هاى خود را مى‌گزد [و]مى‌گوید: «اى كاش با پیامبر راهى برمى‌گرفتم. اى واى، اى كاش فلانى را دوست [خود]نگرفته بودم. او [بود كه] مرا به گمراهى كشانید، پس از آن‌كه قرآن به من رسیده بود.» و شیطان همواره خواركننده انسان بوده است.

در جدّى بودن و اهمیت این خطر همین بس كه قرآن كریم در این آیات مورد بحث از سوره فرقان، در كنار ترك گناهان كبیره‌اى همچون شرك، قتل نفس و فحشا، یكى از اوصاف سلبى عبادالرحمان را نیز عبور كریمانه از لغو ذكر مى‌كند. به راستى چه تناسبى است بین این گناهان و اجتناب از هم‌نشینى با اهل لغو، كه قرآن كریم آنها را در كنار هم ذكر كرده است؟! این در حالى است كه حتى برخى از مصادیق این مجالست را شاید نتوان حرام هم دانست. براى مثال، اگر كسى مطمئن باشد كه حضور و نشستنش در چنین


1. فرقان (25)، 27 ـ29.

مجلسى هیچ تأثیر سوئى بر او ندارد، شاید این كار او حرام نباشد. اما با این حال عبادالرحمان در همین فرض نیز مرتكبان لغو را به حال خود رها مى‌كنند و از حضور در جمع آنان خوددارى مى‌ورزند. همه اینها به لحاظ این نكته تربیتى است كه معاشرت با افراد ناباب به قدرى در معرض انحراف و سقوط است كه انسان‌هاى مؤمن باید در حدّ گناهان كبیره‌اى همچون شرك و فحشا و قتل نفس آن را بزرگ بشمارند و از مراوده با دوستان بد و نااهل جداً برحذر باشند.