فهرست مطالب

جلسه اول: «حق» و مفاهیم مختلف آن (1)

 

جلسه اول

«حق» و مفاهیم مختلف آن (1)

 

1. مقدمه

در بحث‌هایى كه در دو سال گذشته در این مكان مقدس خدمت حضار محترم تقدیم كردیم به مناسبت‌هاى مختلف اشاراتى درباره واژه «حق» و «حقوق» داشتیم؛ مثلا درباره این كه حق طبیعى انسان است كه از مملوكات خودش حفاظت كند، یا در سرنوشت خودش مؤثر باشد، و یا از حقِ در مقابل تكلیف، كه انسان همان طور كه تكالیفى را بر عهده دارد حقوقى هم بر عهده اوست، و توأمان بودن حق و تكلیف بحث كردیم و مسایل مختلفى در ارتباط با مفهوم حق و حقوق مطرح شد كه به مقتضاى حال فقط اشاراتى به این مطلب مى‌كردیم. مسایل دیگرى هم در این باره قابل طرح است؛ از قبیل حق حاكم بر مردم و حق مردم بر حكومت، حقوق متقابل حكومت و مردم و همین طور مسایل دیگرى كه محور همه اینها را مفهوم «حق» تشكیل مى‌دهد و در فرهنگ اسلامى و قرآنى ما كاربردهاى این واژه از اینها نیز وسیع‌تر است. مرورى بر كاربردهاى واژه حق در قرآن كریم نشان مى‌دهد كه این مفهوم نه تنها در ارتباط با مسایل سیاسى، حقوقى و اجتماعى مطرح مى‌شود بلكه در بسیارى از مسایل فلسفى، معرفت‌شناختى، شاخه‌هاى مختلف فلسفه و سایر حوزه‌هاى معرفتى انسان نیز كاربرد دارد و به مقتضاى هر حوزه، ویژگى خاصى پیدا مى‌كند. از این جهت مناسب دیدم در آغاز دوره جدید مباحثى كه خدمت برادران و خواهران خواهیم داشت یك بحث مقدماتى درباره مفهوم حق داشته باشیم.

 

2. «حق» و مفاهیم مختلف آن

همه ما در محاورات عرفى خودمان، به خصوص در آن جا كه ارتباط با مسایل اسلامى و مذهبى پیدا مى‌كند، با كاربردهایى از واژه حق آشنا هستیم. این كلمه در اصل و ریشه لغت

عرب به معناى «ثبوت» و «تحقق» است. خود كلمه تحقق نیز برگرفته از ریشه «حق» است و وقتى مى‌گوییم، چیزى تحقق دارد، یعنى ثبوت دارد. از نظر عرفى و اصطلاحى، حق معانى متعددى دارد كه گرچه در همه آنها اصل ریشه لغوى، یعنى ثبوت، حفظ شده است، اما نوع ثبوت در هر یك با دیگرى تفاوت دارد و همین نیز باعث شده كه مفاهیم مختلفى از «حق» وجود داشته باشد.

كلمه حق، در موارد زیادى در مقابل باطل به كار مى‌رود. در قرآن كریم هم تقابل بین حق و باطل در موارد زیادى ذكر شده: ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَالْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِل(1)؛ این بدان سبب است كه خداوند خود حق است و آنچه به جاى او مى‌خوانند باطل است. یا این آیه: جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِل(2)؛ بگو حق آمد و باطل نابود شد. و یا این آیه: «كَذَلِكَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِل(3)؛ خداوند حق و باطل را چنین مثل مى‌زند. این كاربردها نشان دهنده مفهوم خاصى از حق است كه در مقابل باطل به كار مى‌رود؛ به صورت دو مفهوم متقابل كه قابل جمع نیستند. در این معنا، یك چیز، یا مصداق حق است یا مصداق باطل و نمى‌شود هم حق و هم باطل باشد؛ همان خاصیتى كه در مفاهیم متقابل وجود دارد. این یك نحو استعمال واژه حق در قرآن كریم و نیز در فرهنگ ما است كه آن هم متّخذ از قرآن و متأثر از فرهنگ قرآنى ماست.

در بعضى موارد، حق در مقابل ضلال به كار مى‌رود: فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّلاَل(4)؛ و بعد از حقیقت جز گمراهى چیست؟ اگر چیزى حق نشد ضلالت و گمراهى است.

در بسیارى موارد نیز حق در مقابل تكلیف قرار مى‌گیرد، كه آن هم كاربردهاى زیادى دارد. گاهى حقى است كه همراه با تكلیف است: فِى أَمْوَلِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالَْمحْرُوم(5)؛ [مؤمنان] در اموالشان حقى است براى سائل و محروم. این حق مستوجب تكلیف است؛ یعنى این حقى است در اموال آنان كه براى فقرا و محرومان ثابت است و مكلفند این حق را ادا كنند. در این‌جا همین موردى كه موضوع حق است مورد تكلیف هم هست. هم‌چنین گاهى حق و تكلیف با هم متضایفند، اما حق، مربوط به یك گروه و تكلیف، مربوط به گروه دیگرى است.


1. حج (22)، 62.

2. اسراء (17)، 81.

3. رعد (13)، 17.

4. یونس (10)، 32.

5. ذاریات (51) 19.

به هر حال مباحث زیادى در این باره مطرح مى‌شود و فكر كردم مناسب باشد كه در این باره بحث‌هایى داشته باشیم و انواع كاربردهاى واژه حق را در فرهنگ اسلامى و به خصوص در قرآن كریم مورد توجه قرار بدهیم تا در مباحث آینده دچار خلط و اشتباه نشویم و بدانیم وقتى حق در مقابل باطل به كار مى‌رود چه معنایى دارد و جاى كاربردهاى مختلف آن كجا است و آن جایى كه در مقابل تكلیف به كار مى‌رود مورد استعمالش چیست و چه ویژگى‌اى در معناى آن لحاظ شده است. دقت در این نكته‌هاى مفهومى، در بحث‌ها بسیار كارگشا است و جلوى مغالطه‌ها و اشتباه‌ها را مى‌گیرد.

 

3. مفهوم «حق» در قرآن، پاسخى براى نیست‌انگارى (Nihilism)

اگر ما این موارد را به طور اجمالى هم در قرآن بررسى كنیم، خواهیم دید كه بسیارى از مسایلى كه در معرفت‌شناسى، فلسفه، حقوق، سیاست و موارد دیگر حوزه‌هاى شناخت مطرح است پاسخش به طور صریح و آشكار در قرآن آمده، یا لااقل مى‌توانیم بگوییم با توجه به دیدگاه قرآن، این مسایل این‌گونه حل مى‌شود و پاسخى كه متناسب با معارف قرآن باشد به این صورت است؛ به عنوان مثال، یكى از سؤالاتى كه در مباحث فلسفى مطرح مى‌شود ـ و از یك لحاظ مى‌توان گفت اساسى‌ترین مسأله متافیزیك است ـ این است كه اصولا صرف نظر از ادراكات و تخیلات ما، آیا عالم وجود داراى حقیقت ثابتى هست یا این كه اصلا واقعیتى ندارد و تماماً خواب و خیال است؟ از دیرباز، كسانى ـ كه البته افرادى شاذّ و از دیدگاه ما منحرف و كج سلیقه و كج‌اندیشند ـ به خاطر برخى شبهات فكر مى‌كردند كه اصلا همه عالم، خیال اندر خیال است و واقعیتى ندارد؛ مثل این كه انسان شب در خواب مى‌بیند كه امورى اتفاق افتاده و صبح كه بلند مى‌شود، مى‌بیند واقعاً چیزى نبوده است. این افراد مى‌گویند از كجا معلوم كه همه زندگى ما همین‌گونه نباشد؟ زندگى، یك خواب طولانى است كه سرانجام، روزى متوجه مى‌شویم كه هیچ واقعیتى نداشته و پوچ محض بوده است. این افراد، حداقل این است كه این مسأله را به صورت یك احتمال مى‌پذیرند كه هیچ حقیقتى در عالم وجود ندارد و همه آن خواب و خیال است و به قول آن شاعر عرب: «كُلُّ مَا فِى الْكَوْنِ وَهْمٌ اَوْ خَیَال».

البته این سخن را مى‌توان بر یك معناى عرفانى صحیح حمل كرد، اما اگر به عنوان یك مطلب فلسفى طرح شود امرى است خلاف فطرت و بداهت و ـ به ویژه آنچه فعلا روى آن

تأكید داریم ـ خلاف نظر قرآن. پس درباره این مسأله اساسى در فلسفه كه: «آیا واقعیتى در عالم وجود دارد یا همه چیز خواب و خیال است؟» قرآن جواب صریحى دارد و آن این است كه بلى، حقایقى در عالم هست كه نمى‌توان آنها را تصوراتى واهى و پوچ و ناشى از خواب و خیال دانست. این پاسخى است كه قرآن نسبت به مهم‌ترین و اساسى‌ترین مسأله فلسفى عالم مى‌دهد. بنابراین، اگر سؤال كنند كه «آیا از دیدگاه اسلام، عالم داراى حقایقى هست یا همه چیز آن خواب و خیال است؟» ما به طور قاطع مى‌توانیم پاسخ دهیم كه نظر قرآن این است كه حقایقى در عالم وجود دارد. گرچه انسان‌ها خیالات پوچ و تصورات باطلى نیز دارند و هر آنچه را كه فكر مى‌كنند معلوم نیست حقیقت هم داشته باشد، اما حقایقى هم هست كه باید آنها را شناخت و به وجود آنها اعتراف كرد و آنها محور زندگى انسانى را تشكیل مى‌دهند.

 

4. مفهوم «حق»، راهى براى نفى شك‌گرایى و نسبیت‌گرایى (Relativism)

مسأله دوم در حوزه معرفت‌شناسى است و آن این است كه بعد از آن كه پذیرفتیم در عالم حقایقى وجود دارد، سؤال بعدى این است كه آیا انسان مى‌تواند این حقایق را بشناسد؟ یك مسأله این است كه آیا صرف نظر از شناخت ما حقیقتى وجود دارد یا اصلا حقیقتى وجود ندارد و همه چیز خواب و خیال است؟ پس از حل این مسأله، پرسش بعدى این است كه بر فرض وجود حقایقى در عالم، آیا ما هم مى‌توانیم به آن حقایق پى ببریم و معرفت صحیحى نسبت به آنها پیدا كنیم، یا آنچه در حوزه معرفت و شناخت انسان واقع مى‌شود، نمى‌تواند ضمانتى براى صحت داشته باشد و ممكن است همه آنچه را كه ما درك كرده و به آنها تصدیق مى‌كنیم و حتى بدیهى مى‌شماریم دروغ و خطا باشد؟ آیا شناخت انسان به حقیقت تعلق مى‌گیرد یا هرچه در حوزه معرفت و شناخت انسان است ممكن است خلاف واقع باشد؟

در این جا هم نظیر سؤال اول، پاسخ قرآن مثبت است. البته باید بین پرانتز اشاره كنم كه نظیر سؤال اول كه گفتیم معناى این كه حقایقى در عالم هست این نیست كه هرآنچه را هم ما مى‌پنداریم حق است، در این جا هم وقتى مى‌گوییم انسان مى‌تواند به حقیقت نایل شود معنایش این نیست كه همه حقایق در دسترس همه انسان‌ها قرار مى‌گیرد؛ بلكه ادعاى ما فقط در حدّ موجبه جزئیه است. طرف مقابل ما مى‌گوید: «هیچ معرفت صحیحى نمى‌توانیم داشته باشیم.» گرایش‌هاى شك‌گرایانه، سپتى‌سیستى، اگنوستى‌سیستى و سایر مكاتبى كه در بحث معرفت‌شناسى محور افكارشان را شك و انكار حقیقت تشكیل مى‌دهد، مى‌گویند ما اصلا

هیچ چیزى را به طور صحیح نمى‌توانیم بشناسیم و هر آنچه را مى‌شناسیم صرفاً یك سلسله تصورات و ظنونى است كه ممكن است برخى از آنها به حقیقت نزدیك‌تر باشد؛ اما هیچ كدام به حقیقت راه پیدا نمى‌كند و دست كم این است كه نمى‌توانیم درست‌بودن هیچ معرفتى را اثبات كنیم. هركس هر ادعایى بكند، آن ادعا، هرچند دلایل تأییدكننده زیادى هم داشته باشد، ممكن است خلاف واقع باشد و به هر حال ما در این كه شناخت‌هاى انسان مطابق با واقع است یا نه، شك داریم. پس طرف بحث ما كسى است كه منكر همه معرفت‌هاى حقیقى است و در مقابل، این نظریه قرار مى‌گیرد كه حقایق را كم و بیش مى‌توان شناخت. البته در این میان، برخى حقایق در دسترس همه انسان‌ها است و برخى دیگر تنها براى افراد استثنایى یا افرادى كه زحمت‌هاى خاصى كشیده‌اند قابل دسترسى است.

بدین ترتیب در پاسخ این سؤال كه «آیا حقیقت براى انسان قابل نیل است؟» شك‌گرایان به نحو سالبه كلیه مى‌گویند: «انسان نمى‌تواند به هیچ حقیقتى دست پیدا كند»، یك پاسخ هم این است كه به نحو موجبه كلیه بگوییم: «انسان همه چیز را به طور صحیح و كامل مى‌شناسد»، اما پاسخ صحیح، این قضیه موجبه جزئیه است كه بگوییم: «دست‌یابى به شناخت صحیح در مورد برخى حقایق براى انسان امكان دارد».

نكته دیگرى كه باید این جا متذكر شویم این است كه این مكاتب انحرافى معمولا براى اثبات ادعاى خودشان، از راه مثال وارد مى‌شوند و سعى مى‌كنند با ذكر مثال‌هاى متعدد، مطلب خود را اثبات كنند؛ در حالى كه از نظر قواعد منطقى، ذكر چند مثال هیچ گاه نمى‌تواند یك قاعده كلى را اثبات كند و این مغالطه‌اى است كه در بسیارى از استدلال‌هاى این‌گونه افراد دیده مى‌شود. در این بحث هم براى اثبات این كه انسان راهى به حقیقت ندارد، مثال‌هایى از نظریات علوم مختلف، كه انسان روزگارى آنها را حقیقت مى‌پنداشت ولى بعد معلوم شد كه اشتباه بوده، ذكر مى‌كنند و نتیجه مى‌گیرند كه: «پس در همه موارد همین طور است.» و البته پاسخ ما هم این است كه شما با ذكر چند مثال نمى‌توانید قاعده كلى ارائه دهید. اگر چند معرفت را نشان دادید كه انسان خیال مى‌كرد صحیح است و بعد معلوم شد اشتباه بوده، نمى‌شود نتیجه گرفت كه پس همه چیز این طور است. این كه آن معرفت‌ها به دلایل خاصى در معرض خطا و اشتباه بوده، دلیل نمى‌شود كه انسان نمى‌تواند هیچ معرفت صحیحى پیدا كند.

به هر حال، این سؤال كه «آیا مى‌توان فى الجمله معرفت یقینى و صحیح نسبت به حقایق هستى پیدا كرد؟» از دیدگاه قرآن پاسخش مثبت است و نه تنها اصل این معنا را مى‌پذیرد بلكه

مدعاى قرآن این است كه انسان‌ها باید حتماً و ضرورتاً برخى از حقایق را به طور یقینى بشناسند. اگر كسانى در مورد برخى مسایل شك و شبهه دارند و هنوز براى آنها به طور یقینى ثابت نشده، عقلا موظفند كه درباره آنها تحقیق كنند تا به نتیجه یقینى برسند و از دیدگاه اسلامى، تحصیل یقین در این قبیل موارد از همه چیز واجب‌تر است.

 

5. موضع قرآن در مقابل شك‌گرایان

اگر انسان براى خود مسؤولیتى قایل است، قرآن لازمه عقل و منطق انسانى را این مى‌داند كه باید كارى انجام دهد و مسؤولیت‌پذیر باشد. اولین مسؤولیت انسان این است كه چند مسأله را براى خودش حل كند كه در صدر آنها نیز این سه مسأله قرار دارد: 1ـ خدایى هست یا نه؟ 2ـ قیامتى وجود دارد یا نه؟ 3ـ ما در برابر خدا تكلیفى داریم یا نه؟ این سه، مسایلى هستند كه انسان باید در درجه اول به طور یقینى براى خودش حل كند و قرآن كریم كسانى را كه در مورد تحصیل علم نسبت به این مسایل سهل‌انگارى كرده و به ظن و گمان اكتفا مى‌كنند، سخت مورد مذمت و نكوهش قرار داده است. اگر آیات قرآن را راجع به این سه مسأله، یعنى توحید و نبوت و معاد، بررسى كنیم، مى‌بینیم قرآن سخت تأكید دارد كه هر انسانى باید در مورد آنها به نتیجه یقینى برسد و اگر به ظن و شك اكتفا كند سخت مورد نكوهش است و باید عواقب شوم این ظن‌گرایى و شك‌گرایى را بپذیرد؛ یعنى سرانجامى جز شقاوت ابدى نخواهد داشت. جا داشت بحث مستقلى را به همین مطلب اختصاص بدهیم و درباره آن صحبت كنیم، ولى چون بحث ما در این جا فقط جنبه مقدمه براى ورود به بحث اصلى را دارد، لذا در صدد بسط و تفصیل این بحث نیستیم و فقط به چند آیه در این رابطه اشاره مى‌كنیم:

قرآن هنگامى كه درباره توحید یا نبوت و حقانیت دعوت انبیا و یا درباره معاد صحبت مى‌كند، تأكید مىورزد كه باید نسبت به آنها یقین داشته باشید. اولین صفحه قرآن را كه باز مى‌كنید، بعد از سوره حمد، در ابتداى سوره بقره، شرط استفاده از قرآن را این مى‌داند كه یقین به آخرت داشته باشیم: ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَرَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ. الَّذِینَ ... وَبِالاَْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون(1)؛ این است كتابى كه در [حقانیت] آن هیچ تردیدى نیست [و]مایه هدایت تقوا پیشگان است. آنان كه ... و به آخرت یقین دارند؛ یعنى كسانى مى‌توانند از قرآن استفاده كنند و در پرتو نور هدایت آن به سعادت برسند كه به آخرت یقین داشته باشند. اگر كسى نسبت به آخرت یقین نداشته باشد و


1. بقره (2)، 1 ـ 4.

فقط به ظن و گمان در مورد آن بسنده نماید، این مقدار از نظر قرآن كافى نیست. قرآن داستان كسانى را نقل مى‌كند كه وقتى به آنها گفته مى‌شد بعد از این حیات دنیا، زندگى ابدى و جاوید وجود دارد و شما باید به آن یقین داشته باشید، منطق آنان در پاسخ این بود كه نسبت به این مسأله یقین نداریم و تنها مظنه‌اى درباره آن داریم: وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةُ قَائِمَة(1)؛ و گمان نمى‌كنم كه رستاخیز برپا شود. و یا: قُلْتُمْ مَا نَدْرِى مَا السَّاعَةَ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِین(2)؛ گفتید ما نمى‌دانیم رستاخیز چیست؟ جز گمان نمىورزیم و ما یقین نداریم. قرآن این‌گونه افراد را سخت نكوهش مى‌كند و مى‌فرماید نباید به این حد اكتفا كنید و باید در صدد تحقیق برآیید تا یقین به آخرت پیدا كنید. قرآن تا آن حد روى این معنا تأكید مى‌كند كه مى‌فرماید كسانى كه در آخرت شك دارند، این مسأله حتى باعث مى‌شود كه از خدا هم بى‌زار شوند، كه این آیه بسیار عجیب است و بسیار جاى تأمل دارد: وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأِزَّتْ قُلوبُ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَة(3)؛ و چون خدا به تنهایى یاد مى‌شود، دل‌هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر مى‌گردد. وقتى فقط نام خداى یگانه برده مى‌شود، آن كسانى كه ایمان به آخرت ندارند نفرت پیدا مى‌كنند و حالت اشمئزاز به آنان دست مى‌دهد؛ یعنى یك نوع تلازمى است بین اعتقاد به آخرت و محبت و ایمان به خدا از یك طرف، و بین عدم اعتقاد به آخرت و انزجار از یاد و نام خدا از طرف دیگر. اگر كسى یقین به آخرت دارد، از بردن نام خدا و شنیدن آن خوشحال مى‌شود و لذت مى‌برد، اما كسانى كه ایمان به آخرت ندارند، نمى‌خواهند نام خدا را بشنوند و از شنیدن آن ناراحت مى‌شوند و مى‌خواهند حتى نام خدا در نزد آنان برده نشود. لذت‌بردن از یاد خدا و بحث درباره خداى یگانه و پرستش او متوقف است بر ایمان و یقین به آخرت، اگر یقین به آخرت نبود، انسان از ذكر خدا هم لذتى نمى‌برد.

قرآن كریم در جاى دیگر، درباره كسانى كه ایمان به آخرت ندارند، مى‌فرماید: فَالَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَة(4)؛ پس كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، دل‌هایشان انكاركننده است. اینان، اصلا دلشان وارونه است، دلشان كج است و نمى‌توانند حقیقت را درك كنند. یا در جاى دیگر مى‌فرماید كسانى كه یقین به آخرت ندارند كورند؛ زیرا براى كسى كه طالب حقیقت باشد


1. كهف (18)، 26.

2. جاثیه (45)، 32.

3. زمر (39)، 45.

4. نحل (16)، 22.

آن قدر دلایل روشن براى ایمان به آخرت وجود دارد كه اگركسى انكار كند مثل این است كه چشم خود را بسته و حقیقتى بسیار روشن را كه جلوى چشم اوست نمى‌تواند ببیند: بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِى الاَْخِرَةِ بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِنْهَا بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُون(1)؛ بلكه علم آنان درباره آخرت نارساست؛ [نه،] بلكه ایشان درباره آن تردید دارند؛ [نه،] بلكه آنان در مورد آن كور دلند. این كسانى كه این قدر به زندگى دنیا چسبیده‌اند و از پیروى انبیا سر باز مى‌زنند و در مقابل حق و حقیقت خضوع نمى‌كنند، معلوماتشان منحصر به همین زرد و سرخ‌هاى دنیا است، وقتى وراى این ظواهر دنیا مطرح مى‌شود، توان علمى آنها نیز تمام مى‌شود: بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِى الاَْخِرَة. بعد مى‌فرماید نه تنها توان معرفتى آنها تمام مى‌شود و دیگر بیشتر از این كشش ندارند، بلكه این مسأله را امر مشكوكى تلقى مى‌كنند: بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِنْهَا. و بعد باز هم ترقى مى‌كند و مى‌فرماید بلكه اینها كورند و گویا چشمشان بسته است و نمى‌توانند ببینند: بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُون.

منظورم از اشاره به این آیات این بود كه تحصیل یقین به عالم آخرت، آن قدر از دیدگاه قرآن مجید مهم است كه شرط ایمان، شرط توجه به خدا، لذت‌بردن از یاد خدا، استفاده از هدایت خدا، از هدایت قرآن و به هر حال، رمز سعادت ابدى انسان را ایمان به آخرت دانسته و اگر این ایمان، آن هم در مرتبه یقین، وَبِالاَْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون، حاصل نشود، كار انسان تا قیامت لنگ خواهد ماند. بنابراین، براى شخص عاقل در درجه اول لازم است كه عقل خودش را به كار گیرد و در صدد پیدا كردن براهین روشن و یقینى براى اثبات عالم آخرت برآید و به ظن و گمان در مورد آن اكتفا ننماید، بلكه یقین قطعى به وجود آن پیدا كند تا راه سعادت به رویش باز شود و بتواند از هدایت‌هاى قرآن كریم استفاده كند.

پس تا این جا نتیجه بحث این شد كه در زمینه معرفت‌شناسى، قرآن مى‌فرماید نه تنها حقایق عینى وجود دارد، بلكه براى انسان نیز شناخت این حقایق عینى ممكن است و ما شناخت حق و درست و واقعى هم داریم، و نه تنها داریم، بلكه باید داشته باشیم و یكى از این شناخت‌هاى یقینى كه حتماً باید آن را تحصیل كنیم یقین به آخرت است.

 

6. پلورالیسم، نفى «حق» و «حقیقت واحد»

بحث بعدى كه در این جا پیش مى‌آید این است كه: با توجه به این كه معرفت‌هایى كه ما


1. نمل (27)، 66.

مى‌توانیم نسبت به واقع، نسبت به عالم آخرت و یا سایر حقایق پیدا كنیم، ممكن است مختلف و متضاد باشند، آیا همه این معرفت‌ها مى‌توانند صحیح و حق باشند؟ چون امروز یكى از گرایش‌هاى فكرى ـ كه یكى از سرچشمه‌هاى مهم آن، شك‌گرایى است ـ كه در دنیا مطرح است، گرایشى است به نام پلورالیسم كه در زمینه‌هاى مختلفى طرح شده و از باب همان تعمیم‌هاى نابه‌جایى كه در ابتداى بحث همین جلسه به آن اشاره كردیم، به حوزه دین هم كشیده شده است. البته این مسأله هم نیاز دارد كه حداقل یكى، دو جلسه به تفصیل درباره آن صحبت كنیم، ولى چون خارج از موضوع بحث فعلى ماست باز در این مورد هم به اشاره و اجمال اكتفا مى‌كنیم.

یكى از عرصه‌هاى مهم تفكر پلورالیسم، عرصه سیاست است. در باب مسایل سیاسى ممكن است افراد مختلف، دیدگاه‌ها و گرایش‌هاى متفاوتى داشته باشند؛ چه از نظر سلیقه‌هاى شخصى و چه از نظر مرام‌هاى گروهى و مواضع‌حزبى. در یك جامعه ممكن است چند حزب با چند مرام و گرایش مختلف در زمینه مسایل سیاسى وجود داشته باشند و نمى‌شود گفت آنچه یك حزب خاص مى‌گوید حتماً صددرصد صحیح است و مرام فلان حزب دیگر صددرصد باطل است. امروز در دنیا جامعه چندصدایى و پلورالیسم سیاسى، امرى پذیرفته شده است؛ زیرا مسایل سیاسى آن چنان نیست كه به یك نتایج حتمى و قطعى برسد كه بگوییم این نظر صددرصد صحیح است و تمامى آنچه برخلاف آن است صددرصد غلط و باطل است. این، پلورالیسم سیاسى است، كه البته به نظر ما هم تا حدودى (و نه به طور مطلق) معقول است؛ چون یك سرى مسایلى وجود دارند كه پاسخ قطعى و صددرصد ندارند؛ مسایل سیاسى، اجتماعى و یا اقتصادى معمولا از این قبیل هستند. به هر حال، پلورالیسم تا مادامى كه در حوزه مسایل سیاسى و اجتماعى باشد چندان مسأله غیر قابل قبول و منكَرى نیست. مشكل اساسى هنگامى پیدا مى‌شود كه بخواهیم این نظریه را به حوزه مسایل دینى هم وارد كنیم؛ هم‌چنان كه این كار را كرده‌اند. امروزه، كم نیستند كسانى كه مى‌گویند همان‌طور كه گرایش‌هاى سیاسى در یك جامعه مختلف است و وجود صداها و گرایش‌هاى مختلف و متضاد نسبت به مسایل سیاسى امرى مقبول و غیر قابل انكاراست، دین هم به همین صورت است. همان طور كه چند حزب داریم، دین‌هاى متعددى هم داریم، و همان طور كه نمى‌شود گفت حزب الف هرچه مى‌گوید درست و حزب ب هرچه مى‌گوید نادرست و غلط است، در

مورد ادیان هم نمى‌توان گفت مثلا هرچه اسلام مى‌گوید درست و هر آنچه مسیحیت مى‌گوید نادرست است. اصولا در باب دین و معرفت دینى، درستى و نادرستى، خیلى مفهومى ندارد، بلكه ادیان مختلف در واقع تابع سلیقه‌ها، گرایش‌ها و قرائت‌هاى مختلف است. این دین یك سلیقه است، آن دین هم سلیقه‌اى دیگر. این یك قرائت است، آن هم قرائت دیگرى است. این، پلورالیسم دینى است.

براساس تفكر پلورالیسم دینى، تصریح مى‌شود كه نه تنها در مذاهب فرعىِ یك دین واحد، خوبى و بدى و رجحانى وجود ندارد و مثلا در دین اسلام نمى‌توان گفت شیعه بهتر از سنّى یا به عكس است، بلكه درباره كل ادیان هم مسأله به همین صورت است و مثلا نمى‌شود گفت اسلام بهتر از مسیحیت است یا به عكس، مسیحیت بهتر از اسلام است. حتى بالاتر، اصلا حتى نمى‌شود گفت توحید بهتر است یا بت‌پرستى؛ زیرا این یك شیوه اعتقاد است و آن هم یك شیوه، این یك قرائت از هستى است و آن هم قرائتى دیگر، این یك گرایش است، آن هم گرایشى دیگر است. در باب مسایل دینى، راست و دروغى وجود ندارد و نمى‌شود گفت این درست است و آن غلط است، بلكه انسان‌هایى هستند كه سلیقه‌ها، فرهنگ‌ها، زمینه‌هاى اجتماعى، زمینه‌هاى جغرافیایى و طبیعى مختلف ایجاب كرده كه برخى یك گرایشى پیدا كنند و برخى هم گرایش دیگرى و مثلا یكى مسلمان و یكى مسیحى شود. ما نباید حساسیت و تعصب داشته باشیم كه بگوییم حتماً فقط اسلام درست است و بت‌پرستى غلط؛ حقیقت این است كه این یك شیوه است و آن هم شیوه دیگرى است.

با بیان‌هایى نظیر آنچه گفته شد، پلورالیسم را از عرصه سیاست و پذیرفتن جامعه چندصدایى در مسایل سیاسى، تعمیم داده و به حوزه دین و مسایل دینى هم وارد كرده و مى‌گویند ادیان مختلف هم در واقع مثل احزاب مختلف هستند. بنابراین، شما باید همان طور كه در مسایل سیاسى تحمل دارید، در مورد دینتان هم باید «تولرانس(1)» و تحمل داشته و اهل تساهل و تسامح باشید و بى‌جهت این قدر اصرار نكنید كه فقط اسلام دین بر حق و سایر ادیان باطلند. اسلام یك دین است، گاوپرستى هم یك دین است؛ چه مانعى دارد یك عده دیگر هم گاو یا چیزهاى دیگرى بدتر از گاو را بپرستند؟

اكنون سؤال این است كه این تفكرى كه امروز در دنیا به نام پلورالیسم دینى مطرح است،


. tolerance.

دیدگاه اسلام در مورد آن چیست؟ چون گاهى ما مى‌خواهیم بحث فلسفى بكنیم و بگوییم از نظر فلسفى چنین مسأله‌اى صحیح است یا نه، كه این، به اصطلاح، یك بحث برون دینى است و باید با دلیل عقلى به آن پاسخ دهیم؛ اما یك بار مى‌خواهیم ببینیم قرآن در این زمینه چه مى‌گوید و مسأله را با استفاده از دلیل نقلى پاسخ دهیم، كه این، به اصطلاح، یك بحث درون دینى است. آن بحث برون دینى را باید در جاى خودش و در محافل آكادمیك و علمى دنبال كرد. ما فعلا در این‌جا به تناسب نوع مخاطبانمان كه از همه اقشار در میان آنها هستند، مى‌خواهیم بحث درون دینى انجام دهیم و نظر قرآن را در این باره جویا شویم. براى این كار نیز از راه بررسى كاربرد واژه «حق» در قرآن وارد مى‌شویم.

 

7. نفى پلورالیسم با استفاده از مفهوم «حق» در قرآن

یكى از موارد كاربرد واژه «حق» در قرآن، مربوط به همین مسأله، یعنى پلورالیسم دینى، مى‌شود. قرآن در این باره مى‌فرماید: أَفَمَنْ یَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَیَهِدِّى إِلاَّ أَنْ یُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُون(1)؛ پس آیا كسى كه به سوى حق رهبرى مى‌كند سزاوارتر است مورد پیروى قرار گیرد یا كسى كه راه نمى‌یابد مگر آن كه هدایت شود؟ شما را چه شده، چگونه داورى مى‌كنید؟ مفاد این آیه این است كه در عالم حقّى هست و كسانى نیز هستند كه به این حق هدایت مى‌كنند و كسان دیگرى نیز وجود دارند كه ائمه ضلال هستند، پیشوایان گمراهى و باطلند و مردم را به سوى گمراهى دعوت مى‌كنند، اینها حق را نمى‌شناسند، بلكه خود نیازمند آنند كه حق به آنان شناسانده شود و خودشان آن را نمى‌فهمند و توان شناخت حقیقت را ندارند و یا عقل خود را در این زمینه درست به كار نگرفته‌اند. آیا پیروى از كسانى كه هم حق را شناخته‌اند و دیگران را هم به سوى حق دعوت مى‌كنند، صحیح‌تر است یا پیروى از كسانى كه حق را نمى‌شناسند و چه بسا خودشان نیز معترفند كه ما حق را نمى‌شناسیم و یا گاهى ادعا مى‌كنند كه اصلا حق، شناختنى نیست؟ شما مى‌خواهید از چه كسانى پیروى كنید؟ از كسانى كه حق را شناخته‌اند و شما را به سوى آن دعوت مى‌كنند یا كسانى كه خودشان هم مى‌گویند ما حق را نمى‌شناسیم؟ فَمَا لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُون. قرآن این جا عقل انسان را به قضاوت مى‌طلبد و مى‌گوید اى انسان‌هاى عاقل، شما چه نظر مى‌دهید؟ آیا مى‌گویید از كسى كه خودش حق را شناخته باید پیروى كرد یا


1. یونس (10)، 35.

كسى كه خودش هم مى‌گوید من حق را نمى‌شناسم و دعوت به شك و گمراهى مى‌كند؟ عقل شما چه مى‌گوید؟

قرآن خطاب به مردم مى‌فرماید: یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُم(1)؛ اى مردم، حق از جانب پروردگارتان براى شما آمده است. و یا خطاب به پیامبر مى‌فرماید: وَالَّذِى أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَق(2)؛ و آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، حق است. آنچه از طرف خداوند بر پیامبر نازل شده، حق است و دلایل اثبات كننده دارد و حجت را بر مردم تمام مى‌كند و قرآن مى‌فرماید وقتى حق براى شما روشن شد، فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّلاَل(3)، بعد از حق، جز گمراهى چه خواهد بود؟ یعنى حق، یكى بیشتر نیست و آن اسلام است كه از جانب خداوند نازل شده، و وقتى ثابت شد اسلام حق است، دیگر نمى‌شود گفت بت‌پرستى هم یك حق دیگرى است. وقتى ثابت شد توحید حق است دیگر نمى‌شود گفت تثلیث هم یك حق دیگرى است: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَل؛ و بعد از حقیقت جز گمراهى چیست؟

پس این مسأله هم كه آیا چند حق مى‌تواند وجود داشته باشد و یا پلورالیسم در زمینه دین قابل پذیرش است یا نه، پاسخش از دیدگاه قرآن روشن است: به طور قاطع نه؛ نمى‌توانیم چند دین حق داشته باشیم. اگر یك دین ثابت شد كه حق است ـ كه به نظر ما همان دین اسلام است ـ ماوراى آن، هرچه باشد ضلالت و گمراهى است.


1. یونس (10)، 108.

2. رعد (13)، 1.

3. یونس (10)، 32.