فهرست مطالب

جلسه دوازدهم: رابطه فاعلیت و ثبوت حق

 

جلسه دوازدهم

رابطه فاعلیت و ثبوت حق

 

1. مرورى بر مباحث پیشین

موضوع سخن، «حقوق از دیدگاه اسلام» بود. این مسأله اساسى در فلسفه حقوق را مطرح ساختیم كه حقوق چگونه شكل مى‌گیرد و از كجا ناشى مى‌شود؟ اشاره شد كه در این باره، دیدگاه‌هاى مختلفى وجود دارد كه هیچ كدام بر یك استدلال متین عقلانى مبتنى نیست. گفتیم دیدگاه اسلام در این موضوع این است كه ریشه و منشأ تمام حقوق معتبر، به «حق خدا بر مردم» باز مى‌گردد. براى تثبیت این دیدگاه لازم شد ابتدا این نكته را روشن سازیم كه چگونه براى خدا حق ثابت است، و آن گاه به این پرسش پاسخ دهیم كه چگونه حق خدا، منشأ پیدایش سایر حقوق مى‌گردد. براى این كار، از توضیح و تحلیل «مفهوم حق» شروع كردیم و گفتیم كه اصلا حق به عنوان یك مفهوم اعتبارى رایج در عرف عقلا، در كجا مطرح شده، و ملاك آن چیست. از طرف دیگر، لازم است موقعیت خدا نسبت به انسان را بسنجیم و ببینیم آیا در عَرض او مى‌توان حقى را براى كس دیگرى قایل شد یا نه؟

در بیان وجه ثبوتى و سلبى حق، به این نتیجه رسیدیم كه حق یك قدرت اعتبارى و قانونى است كه به فرد یا گروهى داده مى‌شود تا از چیزى یا كسى بهره‌مند گردد یا تصرفى در آن انجام دهد. بنابراین، اگر كسى قانوناً مجاز به تصرف یا بهره‌بردارى از چیزى باشد، مى‌گویند: او حق دارد، و اگر ممنوع از تصرف یا بهره‌بردارى باشد، مى‌گویند: او حق ندارد. پس حق یك امتیاز قانونى یا یك قدرت اعتبارى است كه عقلا آن را پذیرفته‌اند و در زندگى روزمره خویش آن را مورد استفاده قرار مى‌دهند. حق داراى یك وجه ثبوتى است و آن اثبات قدرت براى یك شخص یا گروه است، و نیز داراى یك وجه سلبى است و آن این است كه كسى مزاحم او نمى‌شود و او در انجام این‌كار ممنوعیتى ندارد. در محاورات روزمره گاهى به جنبه سلبى حق عنایت دارند و وقتى مى‌گویند: او حق دارد، یعنى: ممنوع نیست؛ و گاهى نیز بیشتر

به جنبه اثباتى آن عنایت دارند و وقتى مى‌گویند: او حق دارد، یعنى: او قانوناً مجاز و مأذون است كه این كار را انجام دهد.

 

2. ملاك ثبوت حق براى انسان

یكى از پرسش‌هاى اساسى فلسفه حقوق این است كه حق چگونه براى كسى ثابت مى‌شود و آیا هر فردى مى‌تواند ادعا كند كه من حق انجام فلان كار را دارا هستم؟ این پرسش، هم در مسایل فردى، هم در مسایل اجتماعى و نیز در مسایل بین‌المللى مطرح است. امروزه در حقوق دریاها این مسأله به صورت بسیار جدّى مطرح است كه یك كشور به چه میزان مى‌تواند در دریا تصرف نماید. مثلا كشورى از آن طرف دنیا، به طرف دیگر مى‌آید و به عنوان دفاع از منافع خویش لشكركشى مى‌كند و یا ناوها و كشتى‌هاى جنگى خود را مستقر مى‌سازد. با این عمل، منطقه بحرانى و متشنج مى‌شود. با این حال، در ادعاهاى خود مى‌گویند: ما حق داریم!

درباره منشأ حق از نظر عقلى، به این نتیجه رسیدیم كه در بعضى موارد همه عقلا قبول دارند كه حقى ثابت است و در پاره‌اى موارد دیگر، مشكوك ومحل اختلاف است و برخى ثبوت حق را مى‌پذیرند و برخى دیگر آن را رد مى‌نمایند. براى ارایه تحلیل روشن از منشأ حق، ابتدا مى‌بایست مواردى را كه مورد قبول همه عقلا است، بررسى كنیم و ببینیم چه ملاك و معیارى براى «داشتن حق» در نظر مى‌گیرند.

قطعى‌ترین حقى كه تمام عقلا از همه مذاهب و مكاتب گوناگون فلسفى و حقوقى بدان معتقدند، موردى است كه كسى دریك ماده خام ـ كه مالك ندارد ـ تصرف نماید و با صرف انرژى و تحمل زحمت، تحولى در ماده خام به وجود آورد. ماده خام به خاطر ایجاد كیفیت و وضعیت جدید، داراى ارزش مبادله شده و یا بر ارزش آن افزوده مى‌گردد. در چنین حالتى شخص مذكور نسبت به این ماده خام، حق پیدا مى‌كند؛ براى مثال، شخصى قطعه سنگى از بیابان برمى‌دارد و با حجارى و نقاشى روى آن، قطعه سنگ را به شكل یك اثر هنرى زیبا در مى‌آورد. با كار و تلاشى كه روى آن انجام داده،نسبت به این اثر هنرىِ زیبا، داراى حق مى‌شود. این امر مورد پذیرش همه عقلا است و در آن هیچ اختلافى نیست. حال كه حق پیدا شد آیا مالك مى‌شود، یاتنها داراى حق اختصاص و حق اولویت است؟ البته در این امر اختلاف دیدگاه وجود دارد كه فعلا مورد نظر ما نیست، ولى به هر حال در این كه حقى پیدا

شده و حداقل حق اولویتى نسبت به آن پیدا نموده است، هیچ تردید و شكى وجود ندارد. پس ملاك حق شخص، نسبت به این اثر هنرى زیبا، كار و فعالیتى بوده كه روى ماده خام صورت داده است. به عبارت دیگر، در این‌جا یك نوع فاعلیت، علیت و اثرگذارى وجود داشته كه باعث ایجاد ارزش یا افزایش آن شده، یا لااقل در جهت حفظ آن مؤثر بوده است.

 

3. فاعلیت اصلى در جهان هستى

با توجه به ملاكى كه از تحلیل مفهوم حق و بررسى موارد آن از نظر همه عقلا بیان شد، باید دید كه در عالم هستى، فاعلیت اصلى و اساسى از آنِ كیست. چه كسى نسبت به كلّ عالَمِ هستى، داراى علیّت است؟ چه كسى ایجاد كننده، تكامل دهنده و یا نگهدارنده جهان هستى مى‌باشد، تا یكى از این موارد سه گانه به عنوان ملاك حق مدّ نظر قرار گیرد؟

از نظر ادیان آسمانى و كسانى كه به وجود خداى متعال معتقدند، خدا اولین كسى است كه نسبت به كل عالَم هستى، و از جمله همه انسان‌ها داراى چنین فاعلیتى است. اولا، اوست كه ایجاد كننده هستى است و عالَم را از «نیستى» به «هستى» آورده است و این امر بالاترین نوع فاعلیت است. درمیان فاعل‌هاى عادى، موجودى نداریم كه هستى‌بخش باشد و شیئى را از نیستى به هستى تبدیل نماید. به اصطلاح فلاسفه، همه فاعل‌ها، «فاعل‌هاى اِعدادى» مى‌باشند. فاعل ایجادى یا «الفاعلُ الذى مِنه الوجود» تنها در مورد بارى تعالى صادق است. پس بالاترین ملاك حق كه هستى بخش و آفریننده بودن است، در خداوند موجود است. ثانیاً، در سایه تدبیر و اراده اوست كه موجودات رشد و كمال پیدا مى‌كنند. ثالثاً، اوست كه نگهدارنده كل جهان هستى و انسان است: إِنَّ اللّهَ یُمْسِكُ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضَ أَنْ تَزُولاَ و لَئِنْ زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِن أَحَد مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِیماً غَفُورًا(1)؛ خداوند آسمان‌ها و زمین را نگاه مى‌دارد تا [مبادا] از نظام خود منحرف شوند؛ و هرگاه منحرف گردند، كسى جز او نمى‌تواند آن‌ها را نگاه دارد؛ او بردبار و آمرزنده است.

تنها كسى كه عالم هستى را حفظ مى‌كند و مى‌دارد و مانع زوال و نابودى آن مى‌گردد، خداى متعال است. هیچ موجودى جز او آفریننده و ایجاد كننده نیست و هیچ موجودى كه در عرض او موجب رشد و كمال موجودات گردد، وجود ندارد. هم‌چنین هیچ موجودى در كنار او،


1. فاطر (35)، 41.

نگهدارنده عالم نیست. بنابراین، حق اصیل و اساسى از آن اوست؛ چون او موجب ایجاد، رشد و نگهدارى عالَم مى‌گردد.

 

4. فاعل‌هاى طولى

در مرتبه نازل‌تر، كسانى مى‌توانند با قدرتى كه خدا به آن‌ها داده، به عنوان «فاعل» یا «تكامل دهنده» در موجودات دیگر نقشى را ایفا كنند؛ براى مثال، باغبان مى‌تواند دررشد درختان مؤثر باشد؛ امّا با چه امكانات و نیرویى؟ با خاك، آب، هوا، نور خورشید و كودى كه خداوند آنها را آفریده، و با قدرت بدنى وعلم و مهارتى كه خدا به باغبان بخشیده است. همه اینها به بركتِ نعمت‌هایى است كه خدا آفریده و در اختیار او قرار داده است: أَفَرَءَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْناهُ حُطَاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُون(1)؛ آیا هیچ درباره آنچه كشت مى‌كنید، اندیشیده‌اید؟! آیا شما آن را مى‌رویانید یا ما مى‌رویانیم؟! هرگاه بخواهیم آن را مبدل به كاه در هم كوبیده مى‌كنیم كه تعجب كنید!

پس در مرتبه نازل‌تر، با اذن تكوینى و قدرتى كه خدا در اختیار قرار مى‌دهد، مى‌توان فاعلیت‌هاى دیگرى در طول فاعلیت خدا تصور نمود. فاعلیت‌ها، از مرتبه اعلى ـ خداى متعال ـ تا مرتبه بسیار ضعیف، همانند یك سلسله زنجیر متصل ادامه پیدا مى‌كنند. فاعل‌هاى پس از خداوند، هر یك مى‌توانند با اذن او و نعمت‌هایى كه در اختیارشان قرار مى‌دهد، داراى حقى از حقوق اجتماعى و قانونى گردند. بنابر این با تحلیل مفهوم حق روشن شد كه ملاك اصلىِ حق، فاعلیت و تأثیرگذارى است؛ و بر این اساس نتیجه این مى‌شود كه حق اصلى از آنِ خداى متعال است.

 

5. لزوم توجه به اصول موضوعه، در اثبات اصالت حق خدا

اثبات این مطلب كه حق اصالتاً از آنِ خداى متعال است، نیازمند برخى مقدمات و اصول موضوعه‌اى است كه براى ما پذیرفته شده است. توضیح این‌كه: گاهى این مسأله را براى مسلمان‌ها و یا كسانى كه خدا و فاعلیت او نسبت به عالم هستى را قبول دارند، مطرح مى‌سازیم؛ در این حالت، چون یك سلسله اصول و مقدمات مورد پذیرش مخاطب است،


1. واقعه (56)، 63ـ65.

بحث و گفتگو آسان و زودتر به نتیجه مى‌رسد و به اصطلاح «میان بُر» مى‌زنیم. امّا گاهى مخاطب ما كافر و ملحد است؛ بنابراین این مقدمات و اصول موضوعه ـ همانند فاعلیت و آفریننده بودن خدا نسبت به عالم ـ را قبول ندارد. در این حالت لازم است قبل از هر چیز، وجودخدا و منشأ حیات ثابت گردد، آن گاه نوبت به اثبات اصالت حق خدا مى‌رسد.

در این جا عده‌اى مغالطه مى‌كنند و مى‌گویند: به گونه‌اى اصالت حق خدا را ثابت نمایید كه نیاز به بحث «خداشناسى» نداشته باشد! روشن است كه این سخن، بى‌اساس و غیر منطقى است؛ چون فرض و مدّعاى ما این است كه مى‌خواهیم «حق خدا» و اصالت آن را ثابت كنیم؛ حال كسى كه در اصل وجود خدا انكار و تردید روا مى‌دارد، چگونه مطلب را برایش ثابت كنیم؟! كسانى كه با روش بحث علمى و متدلوژى علوم آشنا هستند، مى‌دانند كه برخى مباحث و نظریات خاص درهر علمى، مبتنى بر مقدماتى است كه درعلم دیگر ثابت مى‌گردد و براى حل آن لازم است به علم قبلى مراجعه نمود. آن گاه پس از اثبات و حلِ آن مباحث پیش‌نیاز، مى‌توان از آن به عنوان «اصل موضوع» یا اصل پذیرفته شده، در علم بعدى سود جست. در هر حال از آن جا كه مخاطبان اصلى ما در این بحث، مسلمانان و مؤمنان به خداى متعال هستند، از اثبات این اصول موضوعه ـ اثبات خدا و فاعلیت او ـ صرف نظر مى‌نماییم.

 

6. كیفیت رابطه خدا با عالم هستى و انسان

در این جا لازم است در مورد كیفیت رابطه خدا با عالَم هستى و انسان توضیح داده شود. البته همه مسلمانان و نیز پیروان ادیان توحیدى دیگر، به خداى واحد معتقدند، ولى همه آنان، رابطه خدا با جهان هستى را به یك اندازه نمى‌شناسند و در این باره، انحراف یا جهل و عدم تحقیق به چشم مى‌خورد.

برخى تصور مى‌كنند رابطه خدا با انسان، همانند «رابطه بنّا با ساختمان» است. بنّا با توجه به نقشه‌اى كه معمار طراحى نموده و نیز با وسایل و امكانات دیگر، ساختمانى را مى‌سازد و آن را به صاحبش تحویل مى‌دهد. بعد از مدتى، بنّا مى‌میرد، ولى ساختمان هم‌چنان پابرجا است. برخى ساختمان‌ها داراى قدمت 700 سال و یا بیشتر است و معمار و بناى آن سال‌ها پیش از دنیا رفته و اجزاى بدنش كاملا خاك شده و از بین رفته است، امّا ساختمان هنوز باقى مانده است .افرادى، ساده لوحانه گمان مى‌كنند رابطه خدا با عالَم نیز این‌گونه است؛ یعنى خدا،

جهان هستى را آفریده آن گاه ـ اگر چنین فرض شود ـ خدا نابود شده ولى جهان هستى هم‌چنان پابرجا است!

این تصور، بسیار اشتباه ونابخردانه است. رابطه او با عالَم هستى همانند رابطه بنّا با ساختمان، یا رابطه صنعت‌گر با صنعت و یا رابطه شاعر با سروده‌اش نیست. تمام عالَمِ هستى وابسته به خداى متعال و قائم به اراده اوست. علّت وجود همه عالم و نیز بقا و استمرار آن، خواست خدا است. اگر این خواست و اراده وجود نداشته باشد، عالَم هستى نابود مى‌گردد: اگر نازى كند از هم فرو ریزند قالب‌ها.

آیا تا به حال ـ در میان موجوداتى كه مى‌شناسیم ـ چنین رابطه‌اى بین دو موجود سراغ داریم كه یكى «علت» و دیگرى «معلول» باشد؛ بدین صورت كه با اراده و قصد فاعلِ عِلّى، معلول ایجاد گردد و با نبود این اراده و عوض شدن قصد فاعل، معلول نیز از بین برود؟

 

7. رابطه انسان با صورت ذهنى، و شباهت آن با رابطه خدا و جهان هستى

یكى از الطاف بزرگ خدا به بشر، براى شناخت «رابطه خدا با انسان»، این است كه نمونه كوچكى از «علت فاعلى و معلول» را در وجود انسان قرار داده است. با شناخت این نمونه، معرفت و شناخت آدمى به خدا بیشتر مى‌شود و اگر از این مورد بى‌اطلاع بودیم، تصور رابطه علّى و معلولى برایمان دشوار بود. در واقع وجود این مورد در ذات ما انسان‌ها، مظهرى از «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى» است: لِلْمَلَیئِكَةِ وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ إِنِّى خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَال مِنْ حَمَأ مَسْنُون فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ(1)؛ و (به خاطر بیاور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گِل خشكیده‌اى كه از گِل بدبویى گرفته شده، مى‌آفرینم. هنگامى كه كار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود دمیدم، همگى بر او سجده كنید.

شما مى‌توانید در ذهن خود، گلدانى زیبا با گلى زیباتر را تصور نمایید و نیازى به تهیه گلدان، خاك و بوته گل در خارج نیست؛ بلكه به خاطر قدرتى كه خداوند دروجود شما قرار داده است، به محض اراده و توجه، مى‌توانید یك شاخه گُل را تصورنمایید و صورت آن را در ذهن خویش حاضر سازید. آنچه مهم است این است كه قِوام و دوام این صورت گُل در ذهن شما، به توجه و اراده شما وابسته است. با كوچك‌ترین غفلت، صورت گُل محو و نابود


1. حجر (15)، 28ـ29.

مى‌شود و براى ایجاد مجدد آن، نیازمند اراده و توجه شما در مرتبه دوم است. بنابراین براى بقا و استمرار دایمى این صورت در ذهن، پیوسته و بدون آنى غفلت، باید از ناحیه شما اراده و توجه اِعمال گردد. رابطه‌اى بسیار تنگاتنگ و ظریف بین اراده شخص و آن صورت ذهنى وجود دارد كه آن به آن، وجود از یك طرف (اراده) به طرف دیگر (صورت ذهنى) داده مى‌شود.

این مثال، بیان ساده‌اى از «رابطه علت هستى‌بخش و معلول» آن است. البته باید توجه كنیم كه در این حالت، ما در خارج ذهن، شاخه گلى نمى‌آفرینیم؛ چه این كه كوچك‌تر از آن هستیم كه بتوانیم علت فاعلى باشیم؛ ولى به هر حال، ایجاد صورت ذهنى نیازى به ماده خارجى ندارد و اسباب و مسبباتى در عالَم ماده فراهم است كه به محض اراده و توجه شخص، معلول فوراً ایجاد مى‌گردد. نیز این صورت ذهنى براى معدوم شدنش، نیاز به فعالیت جدید و حركت اضافى ندارد بلكه به محض نبود اراده و پایان توجه شخص، صورت گُل كه در ذهن تصور شده بود فرو مى‌ریزد و به یك باره نابود مى‌گردد. البته فراموش نكنیم كه چنین تأثیر و تأثرى كه به وسیله ذهن صورت مى‌پذیرد، در مقابل اراده و تأثیرى كه خداوند در موجودات دارد بسیار ناچیز و ناقص است، ولى به هر حال مى‌تواند تصورى هر چند ناقص از رابطه علت هستى‌بخش و معلول را به دست دهد.

خداى متعال به محض اراده، موجودات را مى‌آفریند: بَدِیعُ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ وَ إِذَا قَضَى اَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ(1)؛ هستى بخش آسمان‌ها و زمین است؛ و هنگامى كه فرمان وجود چیزى را صادر كند، تنها مى‌گوید: «موجود باش!» و آن، فورى موجود مى‌شود. نیز خداى متعال مى‌فرماید: إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْء إِذَا اَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ(2)؛ وقتى چیزى را اراده مى‌كنیم، فقط به آن مى‌گوییم: «موجود باش!» بلافاصله موجود مى‌شود. ایجاد شیىء از ناحیه او فقط با یك اراده «كُنْ» صورت مى‌پذیرد. بین اراده الهى و تحقق معلول هیچ فاصله‌اى نیست. البته ممكن است وجود خود معلول نیازمند شرایط و مقدماتى باشد؛ امّا فرض این است كه معلول با داشتن تمام شرایط و اجزا، فقط با اراده خدا موجود مى‌شود و تا زمانى كه این اراده و فیض، به صورت همیشگى و پیوسته جریان داشته باشد، موجود به وجود و بقاى خود ادامه مى‌دهد، امّا اگر اراده كند كه معلول نباشد ـ یا اراده نكند كه باشد ـ معدوم خواهد گشت.


1. بقره (2)، 117.

2. نحل(16)، 40.

این‌چنین فاعلیتى كه خداوند نسبت به سایر اشیا و موجودات دارد، براى او منشأ حقى مى‌شود كه با هیچ حقى قابل مقایسه نیست. وقتى شما صورت گُل را در ذهنتان تصور مى‌نمایید، آیا من مى‌توانم ادعاى حق كنم و بگویم این صورت ذهنى تابع اراده من و داخل در وجود من است؛ در حالى كه هیچ گونه دخالت و دسترسى بدان نداشته‌ام؟! وقتى اصل وجود این پدیده ناشى از اراده شماست، چگونه ممكن است فرد دیگرى در معلول شما (صورت ذهنى شاخه گل) حقى داشته باشد؟! اگر شما در ذهن خویش، درختى تصور نمایید كه به تدریج رشد كرده و سپس میوه داده است، این ذهن شما است كه باغبان این درخت است؛ آیا باغبان دیگرى مى‌تواند ادعا كند كه من در میوه درختى كه در ذهن شما به وجود آمده، داراى حق هستم؟!

وقتى ایجاد شیىء از یك فاعل است و رشد و نگهدارى آن هم از اوست، چه كسى مى‌تواند در آن حقى داشته باشد؟ معقول نیست كسى در كنار خدا، در مخلوقات و موجودات عالَم حقى داشته باشد، مگر این كه او این حق را داده باشد: لَهُ مَا فِى السَّمَوَت وَ مَا فِى الاَْرْضِ مَنْ ذَالَّذِى یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَىْء مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِیُّهُ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ وَ لاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِیم(1)؛ آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. كیست كه در نزد او، جز به فرمانِ او شفاعت كند؟! آنچه را در پیش روى آنها و پشت سرشان است مى‌داند؛ و كسى ازعلم او آگاه نمى‌گردد؛ جز به مقدارى كه او بخواهد. تخت (حكومت) او، آسمان‌ها و زمین را در بر گرفته؛ ونگاهدارى آن دو - آسمان و زمین ـ او را خسته نمى‌كند. بلندى مقام و عظمت، مخصوص اوست.

تمام پدیده‌ها به طور كامل مخلوق خداست. اوست كه ایجاد كرده، حفظ نموده، و جهان هستى را رشد و تكامل بخشیده است. تنها اوست كه فاعل، حافظ و ربّ آدمیان است.

 

8. فاعلیت غیر مستقل و ثبوت حق

همان‌گونه كه اشاره كردیم، اگرچه خداوند همه عالَم و از جمله انسان را آفریده است و همه به اراده او در چرخش و گردشند، امّا او به انسان قدرتِ انجام برخى كارها و فاعلیت نسبت به آنها را داده است. به انسان اراده، هوش و نیرو داده كه مى‌تواند فكر كند، اختراع و اكتشاف


1. بقره (2)، 255.

نماید و كارهاى روزمره را انجام دهد. در آن مرتبه‌اى كه فاعلیتِ خدا وجود دارد، هیچ شریكى ندارد، امّا در مرتبه نازل‌تر از مرتبه ربوبیت الهى و به اذن او، فاعل‌هاى دیگرى، هم‌چون انسان وجود دارند كه از خوداستقلال ندارند، بلكه قائم به اراده او هستند و به اذن او داراى تأثیر مى‌باشند.

این‌گونه فاعل‌ها كه از نظر فلاسفه الهى «فاعل ما به الوجود» یا «فاعل اِعدادى» مى‌باشند؛ به همان اندازه كه در پیدایش یك پدیده‌اى نقش داشته باشند، نسبت به آن حق پیدا مى‌كنند، و نیز به همان میزان كه در حفظ و یا در رشد و تكاملِ شیىء نقش داشته باشند، مى‌توان حقوقى براى آنها در نظر گرفت.

براى تبیین این مطلب، شواهد و نمونه‌هایى بیان شده است كه برخى از آنها پیچیده و مورد اختلاف و نیازمند استدلال‌هاى بسیار دقیق و گاه محتاج استناد به وحى الهى مى‌باشد تا بتوان پاسخ قانع كننده براى آن یافت .دراین میان، برخى شواهد ومثال‌ها به قدرى روشن و قابل فهم است كه تمام فرقه‌ها، مذاهب و ملل آن را قبول دارند؛ مثلا این‌كه مى‌گوییم: مادر نسبت به فرزند خویش حق دارد؛ این حق به آن دلیل است كه مادر نسبت به فرزند خود بیشترین نقش را ایفا نموده است. مادر حداقل داراى سه منشأ حق است: اولا در پیدایش فرزند مؤثر است؛ ثانیاً جنین را در رحم خود رشد مى‌دهد و ثالثاً بعد از تولد در حفظ و تربیت فرزند، زحمات زیادى را متحمل مى‌گردد. در عالَم انسانى، این «مادر» است كه با توجه به این سه نقش، بالاترین تأثیر را در فرزند داشته است. البته ممكن است در مورد مقدار و میزان حق مادر به فرزند اختلاف دیدگاه وجود داشته باشد؛ عده‌اى بیشترین حق را به مادر مى‌دهند و برخى حق كمترى مى‌دهند، ولى به هر حال تمام عقلاى جهان در اصل مسأله، یعنى حق داشتن مادر نسبت به فرزند خویش اتفاق نظر دارند.

از نظر اسلام نیز این‌گونه است؛ یعنى با وجودى كه در مورد والدین سفارش شده است، ولى در مورد مادر و حق او تأكید بیشترى شده است: وَ وَصَّیْنَا الاِْنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ اُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْن وَ فِصَالُهُ فِى عَامَیْنِ أَنِ اشْكُرْلى وَ لِوَالِدَیْكَ إِلَىَّ الْمَصِیر(1)؛ و ما به انسان در مورد پدر و مادرش سفارش كردیم؛ مادرش او را به ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد (و به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه‌اى را متحمل مى‌شد)، و دوران شیرخوارگى او در دو سال پایان مى‌یابد؛ (آرى به او توصیه كردم) كه براى من و براى پدر و مادرت شُكر به جا آور كه بازگشت (همه شما) به سوى من است.


1. لقمان (31)، 14.

هر چند پدر نیز همانند مادر در پیدایش فرزند موثربوده است امّا این مادر است كه پى در پى سختى‌ها را تحمل مى‌كند تا نوزاد متولد گردد و آن گاه با شیر دادن و مراقبت‌هاى ویژه در رشد و تكامل فرزند كمك مى‌نماید.

از این رو، در روایتى وارد شده كه شخصى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) سؤال كرد كه به چه كسى خدمت كنم. آن حضرت در جواب فرمودند: به مادرت. بار دیگر مى‌پرسد: سپس به چه كسى خدمت كنم؟ حضرت دوباره فرمودند: به مادرت؛ در مرتبه سوم همین سؤال تكرار مى‌شود، حضرت مى‌فرماید: به مادرت، و وقتى براى چهارم این سؤال تكرار مى‌شود، پیامبر اسلام مى‌فرماید: به پدرت(1).

سه بار در مورد مادر توصیه مى‌نماید و در مورد پدر یك بار این توصیه صورت مى‌پذیرد؛ و همان‌طور كه گفتیم، این حق براى مادر به گزاف و بى‌اساس اعتبار نشده است ،بلكه ملاك اعتبار آن، همان سه نقشى است كه مادر نسبت به فرزند خویش داشته است؛ یعنى: ایجاد، رشد و نگهدارى فرزند.

;با این حال، باید توجه داشت كه این نقش‌هاى سه گانه مادر، به اذن و تدبیرالهى بوده است. اگر خداوند به مادر، قدرت بارورى و تولید مثل و شیردادن نداده بود و او را به قدرت تدبیر و عقل مجهز ننموده بود، هرگز كودك به وجود نمى‌آمد، رشد و تكامل نداشت و بالاخره حفظ و نگهدارى نمى‌شد. پس اصل حق از آنِ خدا، و در مرتبه نازل‌تر وضعیف‌تر براى مادر است؛ به عبارت دیگر، حق مادر، از حق خدا ناشى مى‌شود.

بنابر این از آن جا كه تمام هستى از آنِ خدا است، او مى‌تواند هرگونه تصرفى در مخلوقات خویش بنماید و هیچ موجودى بدون اراده اواز خود چیزى ندارد و همه به اوقائم و وابسته‌اند. منشأ حق خدا نسبت به جهان هستى و از جمله انسان، به دلیل سه نقش اساسى اوست: ایجاد موجودات، رشد و تكامل آنها، و بالاخره حفظ و بقاى موجودات. نقشى كه خداى متعال نسبت به موجودات دارد هزاران مرتبه عمیق‌تر و والاتر از نقشى است كه یك انسان در ایجاد


1. عن ابى عبدِالله(علیه السلام) قال: جاءَ رجلٌ اِلى النّبىِ(صلى الله علیه وآله) فقال: یا رَسولَ اللّهِ مَنْ اَبَرُّ؟ قال: أُمَّكَ، قال: ثُمَّ مَنْ؟ قال: اُمَّكَ، قال ثُمَّ مَنْ؟ قال: اُمَّكَ، قال: ثُمَّ مَنْ؟ قال: اَبَاكَ، (اصول كافى، ج 2، ص 159 ـ 160)؛ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه فرمود: مردى خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! به چه كسى نیكى كنم؟ پیامبر فرمودند: مادرت، پرسید: سپس به چه كسى؟ فرمود: مادرت، پرسید: سپس به چه كسى؟ فرمود: مادرت، پرسید: سپس به چه كسى؟ فرمود: پدرت.

یك صورتِ ذهنى ـ مانند یك شاخه گل ـ دارا است. توصیف برتر در آسمان‌ها و زمین براى اوست: وَ هُوَ الَّذِى یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الاَْعْلَى فِى السَّمَوَتِ وَالاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیم(1)؛ و اوست كسى كه آفرینش را آغاز مى‌كند، سپس آن را باز مى‌گرداند، و این كار براى او آسان‌تر مى‌باشد، و براى اوست توصیف برتر در آسمان‌ها و زمین؛ و اوست توان‌مند و حكیم.

در هر حال وقتى ثابت شد كه حق اصالتاً از آنِ خدا است و او مى‌تواند هرگونه تصرفى در جهان هستى بنماید، بنابر این مى‌تواند با توجه به مصلحت و حكمت خویش، به برخى بندگان حقوقى را تفویض نماید. این عده در مقابل دیگران داراى حق مى‌شوند و دیگران مكلفند كه آن حقوق را رعایت كنند. افرادى كه ذى حق شده‌اند، مى‌توانند در حوزه اذن و اجازه‌اى كه خداى متعال به آنان داده است، تصرفاتى بنمایند و حقوق خویش را استیفا نمایند.

باید تأكید كنیم كه البته اذن و اجازه خداوند بدون رعایت مصلحت و حكمت نیست. این حكمت الهى است كه شكل كار و دایره فعالیت را مشخص مى‌سازد. در هر حال، «خالقیت» و نیز «ربوبیّت» خداوند این اقتضا را دارد كه او بتواند نسبت به مخلوقات خویش هر تصرفى بنماید. كیست كه بتواند در مقابل بارى تعالى ادعاى حق نماید و چه كسى مى‌تواند مانع تصرفات خدا گردد؟

نتیجه آن كه، با توجه به فرمایش حضرت امیرالمؤمنین و امام سجاد(علیهما السلام) اصل همه حقوق، «حق خدا» است و حق هر كس نسبت به فرد دیگر، فرع و مرتبه نازلى از حق خداست. اگر خدا براى كسى حقى قرار ندهد، هیچ كس از پیش خود صاحب حقى نیست.


1. روم (30)، 27.