بصیرت عنصری است كه با تحقق دو عامل در فرد، تحقق پیدا میکند؛ یك عامل، شناختی و عامل دیگر، رفتاری است؛ یعنی برای كسب بصیرت، نخست باید مطالب صحیح را شناخت و در گام بعد، بهمقتضای آن شناخت عمل كرد. دراینصورت است كه نوعی روشنی دل، شرح صدر و آرامش قلبی برای انسان پیدا میشود و این همان بصیرتی است كه به دنبال تحقق آنیم. بنابراین در كنار شناخت، باید به خودسازی نیز پرداخت تا بصیرت به دست آید.
در حوزة شناخت باید توجه داشت كه اگر در رویارویی با مسائل پیرامون خود، سطحی برخورد كنیم، به دلیل ضعف باور، بهراحتی در دام شیاطین خواهیم افتاد؛ اما اگر به تقویت باورها بیشتر اهمیت دهیم و با استدلال بتوانیم پاسخ شبهات را فراگیریم، هرگز گرفتار این دام نخواهیم شد. بنابراین باید با بهرهگیری از تجربیات عینی، عقل و استفاده از بیانات قرآن، انبیای الهی و ائمة اطهار علیهم السلام، باورهای خود را تقویت کنیم. اگر بخواهیم نهال ایمان در ما پابرجا باشد، باید ریشههای عمیق آن در زمینِ دل ما، گسترده شده باشد؛ دراینصورت است كه كسی نمیتواند با یك سخنرانی، مقاله یا فیلم، آن را سست کند. كسانی هماكنون میکوشند تا به هر قیمتی، ایمان را از جوانان این مرز و بوم بگیرند. رهبر معظم انقلاب نیز بارها تأكید فرمودهاند كه دشمن، ایمان جوانان ما را هدف قرار داده است.(1) پس، برای
1. رك: بیانات رهبری در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت به مناسبت آغاز هفته دولت، 1377/06/02.
اینكه ریشههای این نهال در درون زمین دل، استوار شود، باید آن را با تقویت باورهای خود آبیاری کرد.
اگر انقلاب اسلامی برای تحقق حاكمیت دین در جامعه شكل گرفته است، باید برای رسیدن به این هدف، باورهای دینی را زنده نگه داشت. سعادت دنیا و آخرت انسان در گرو ایمان و باورهای دینی است و برای سالم ماندن این باورها باید همواره به آن رسیدگی و آن را تقویت کرد. همانگونه كه افراد، در زندگی خود، سهمی برای كار، خانواده، رفاه، تفریح، زیارت، و اموری ازاینقبیل قائلاند، سهمی هم باید برای تقویت ایمان خود در نظر داشته باشند. ما باید بکوشیم تا تحت تأثیر مباحث شكگرایانه، كه بهمنظور تضعیف اعتقادات دینی مطرح میشود، قرار نگیریم و در اصول سهگانة توحید، نبوت و معاد، به هر قیمتی، به یقینی دست یابیم كه شك و شبههای نتواند خللی در آن ایجاد كند؛ در غیر این صورت، اگر نگاه ما به این اصول، سطحی باشد، همواره در معرض سقوط و لغزش خواهیم بود.
بنابراین اگر ما معتقدیم باید اسلام باقی باشد و اسلام حکومت دارد و قوام حکومت اسلامی به امام معصوم علیه السلام و در زمان غیبت به ولی فقیه است، باید سعی کنیم این مبانی و معانی را بهخوبی بفهمیم و باور کنیم؛ وگرنه در هر زمان احتمال دچار شدن به سرنوشت کسانی که در آزمونهای سخت، گمراه شدهاند، وجود دارد ما هنگامی میتوانیم در شدائد و فتنهها، از آزمونها سربلند بیرون آییم که پایههای فکریمان محکم شده باشد. این پایههای فکری، باید در مراكز علمی، مساجد و مجالس دینی و سایر مراكز مرتبط، بهدرستی، تقویت شود.
كسی نباید تصور كند كه این اعتقادات و باورهای دینی ارثی است و نیازی به كسب كردن ندارد؛ بلكه اساساً زندگی در دنیا برای رسیدن به چنین شناختهایی است. البته طبیعی است که هركس نمیتواند در عالیترین مرتبة شناخت قرار بگیرد؛ بلكه مراحل مختلفی از شناختها بر اساس استعداد افراد متصور است. حتی شرایط زندگی نیز ممکن است در سطح شناختها تفاوت ایجاد کند؛ مثلاً یكی جوان است و دیگری پیر، یا یكی تجربة زیادی دارد، اما فرد دیگری تجربة كمتر، یکی تخصص در رشتهای دارد، اما فرد دیگر در آن زمینه تخصصی ندارد. پس، خواهناخواه، درجة شناختها متفاوت خواهد بود. ازاینرو ما ناچاریم در بعضی موارد، از شناخت دیگران کمک بگیریم. البته هرچه بتوانیم شناخت خود را تقویت کنیم، بهتر است؛ اما مشخص است كه شرایط زندگی بهگونهای نیست که همه بتوانند بر تمام ابعادِ شناختِ اسلام مسلط شوند و تمام موضوعات، مسائل سیاسی، دسیسهها و اموری ازاینقبیل را خوب درک کنند.
البته، خداوند متعالی در این موارد، كمک بزرگی کرده و ولایت فقیه را به ما عنایت فرموده است. با وجود مسئلهای به نام ولایت فقیه، حداقل این است كه ما از لحاظ حکم ظاهری معذوریم و فرضاً اگر رهبر هم در جایی اشتباه کند، ما که از ایشان تبعیت میکنیم، معذور خواهیم بود. البته قطعاً میدانیم كه او هم تقصیر نكرده، بلكه قصوری از ناحیة وی بوده است و ازاینرو او هم معذور است. این فایدة ولایت فقیه برای همة ماست که اگر شناختمان اشتباه هم بود، ما را عذاب نمیکنند؛ فقط در یک مورد ممکن است عذاب در کار
باشد و آن در جایی است كه خود ولی فقیه تقصیر کند و تعمد بر این داشته باشد که مردم را گمراه کند، كه البته چنین احتمالی نزدیك به محال است؛ چراكه آن ولی فقیهی که عادل و باتقواست و تجربة عدالتش را حدود چهل سال، مردم آزمودهاند، چنین احتمالی دربارة او داده نمیشود. حتی ایشان ثابت کرده است که فرضاً اگر اشتباهی هم كرده باشد، قابل مقایسه با اشتباهات فراوان دیگران نیست. البته، لطف خدا برای بندگان مخلصی که همه چیزشان را فدای اسلام میکنند، اقتضا میکند که در موارد خیلی پیچیده هم خداوند آنان را هدایت کند و جلوی اشتباه آنان را بگیرد؛ اما بر فرض كه اشتباهی هم صورت گیرد، حداقل این است که ما به تکلیف ظاهری خود عمل کردهایم و دیگر مسئول نیستیم. این مطلب بهمعنای نادیده گرفتن ارزش کسب شناخت، چه دربارة اسلام و چه دربارة مسائل سیاسی، نیست؛ بلكه ما باید همیشه بکوشیم سطح معلومات خود را هم دربارة اسلام و هم دربارة موضوعات سیاسی بالا ببریم.
بنابراین بصیرت فقط از راه علوم نظری حاصل نمیشود؛ بلكه عاملی معنوی نیز وجود دارد كه مرتبط با تقویت اعتقادات و باورهای دینی در خود است. هر اندازه توجه فرد به انجام وظیفه و توكل به خدا و اولیای الهی بیشتر شود، از درون، بیشتر حقایق را تشخیص میدهد و نور باطنی قویتری پیدا میكند: فاتقوا فراسة المؤمن، فإنه ینظر بنور الله الذی خلق منه؛(1) «از زیرکی مؤمن بهراسید؛ چراکه مؤمن با نور خدا که از آن خلق شده به شما
1. احمدبنمحمدبنخالد البرقی، المحاسن، ج1، ص131.
مینگرد». هركس ایمانش بیشتر باشد، نور باطنی دل او بیشتر است و با نور خدا حقایق را میبیند؛ هرچه توجه افراد به خدا و مظهر انوار او وجود مقدس ولی عصرعجل الله تعالی فرج الشرف بیشتر شود، بر بصیرت آنها نیز افزوده میشود.
نكتهای كه باید در تقویت باورها و اعتقادات دینی بدان توجه شود، این است كه افكار و عقاید همانند یك هرم است؛ قاعدة هرم سطحی بسیار گسترده را دربر میگیرد و ازاینرو بسیاری از باورها و ارزشها در آن میگنجد؛ اما هرچه از قاعده به طرف رأس هرم برویم، آن باورها و ارزشها محدودتر میشود تا به رأس هرم میرسد كه تنها یك نقطه قرار دارد. اگر كسی آن نقطه را محكم كند، تا آخر محكم پیش خواهد رفت؛ اما اگر اول كسی سراغ قاعدة هرم برود با هزاران مطلبی روبهرو خواهد شد كه در این قاعده قرار گرفته است و هركدام را كه بخواهد ثابت كند، نیازمند بحث فراوان و زمان زیادی خواهد بود، و همه كس چنین فرصتی ندارند. پس، ابتدا باید آن رأس هرم را شناخت و سپس سراغ قسمتهایی رفت كه نزدیک به رأس هرم قرار گرفتهاند. اگر آن پایهها محكم شود، میتوان بهتدریج به سراغ مراحل دیگر رفت و آن بخشها را نیز تقویت كرد. اگر در آن بخشها اشكالی هم پیدا شود، با مراجعه به آن مباحث پایهای و اساسی، میتوان ابهام را برطرف كرد.
در دین اسلام تأكید شده است ابتدا سه مسئلة توحید، نبوت و معاد را محكم كنید؛ اگر این سه اصل درست شد، سایر مسائل نیز حل میشود. به دنبال بحث نبوت، وقتی ثابت گردید كه هرچه پیامبرصلی الله علیه و آله فرموده، صحیح است، میتوان بهراحتی متوجه شد كه بعد از آن حضرت باید سراغ چه كسی برای
ادارة جامعه رفت. اگر كسی نگاهی منصفانه به زندگی پیامبرصلی الله علیه و آله داشته باشد، پی خواهد برد كه ایشان در هر فرصتی كه پیش میآمد، علی علیه السلام را جانشین خود معرفی میفرمود؛ اما اگر كسی در اصل نبوت آن حضرت شك داشته باشد و ایشان را همچون افراد عادی بپندارد كه دچار خطا و اشتباه میشود، دیگر حرفهای آن حضرت برایش اعتباری نخواهد داشت. در اینجا چون آن نقطة اولی را محكم نكرده، در مسائل دیگرش نیز دچار مشكل شده است؛ اما اگر این نقطه را محكم میكرد و باور میداشت كه پیامبرصلی الله علیه و آله اشتباه نمیكند، در بحث امامت نیز دچار مشكل نمیشد. باور به قرآن و آموزههای آن نیز از جمله باورهای پایهای است. قرآنی كه فرستاده شد تا شكی در آن نباشد، اگر ادعا شود كه نقدپذیر است، دیگر با سایر كتب تفاوتی نخواهد داشت.
بنابراین برای شناخت درست حق، باید از رأس هرم آغاز و پایهها را محكم کرد؛ بهتدریج باید به سمت قاعدة هرم حركت كرد و بر معلومات خود افزود. اگر كسی آن پایه را محكم كند، اگرچه به تمام حقایق دست نیابد، چون پایه را محكم كرده، امید نجاتش هست؛ اما اگر خود آن پایه متزلزل شود، دیگر پایهای نخواهد بود كه ساختمان بر روی آن بنا شود. دلیل آنكه دشمن هماكنون دست بر روی همین موارد گذاشته و در این مباحث بنیادین تشكیك میكند، به منظور تیشه به ریشه زدن است.
امام خمینیرحمه الله در مقدمة وصیتنامة الهی ـ سیاسی خود، با ذکر حدیث «ثقلین»، بر اهمیت این مباحث پایهای تأكید كرده و توجهات را به کتاب و عترت معطوف ساختهاند: اِنّی تاركٌ فیكُمُ الثّقلَینِ كتابَ اللهِ وعترتی اهلَ بیتی؛
فإِنَّهُما لَنْ یفْتَرِقا حَتّی یرِدَا عَلَی الْحَوض؛(1) «همانا من در میان شما دو وزنة سنگین برجای میگذارم: كتاب خدا و عترتم؛ این دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا اینكه در روز قیامت بر من وارد شوند». امامرحمه الله با آوردن این حدیث در ابتدای وصیتنامة خود نشان دادند كه برای گمراه نشدن باید به كتاب خدا و عترت چنگ زد. دشمن برای اینكه بتواند این دو گوهر گرانبها را از ما بگیرد، تشكیك در آنها را جدّی گرفته است. دربارة قرآن، عدهای بحث خوانشهای مختلف را مطرح كردند تا به ذهنها بیندازند كه برداشتهای مختلفی از قرآن وجود دارد و معلوم نیست كدام برداشت صحیح است. دراینصورت، قرآن از كارایی خواهد افتاد و بود و نبودش یكی خواهد بود. در مورد امام معصوم نیز با شبهاتی کوشیدند در اذهان القا کنند كه ایشان نیز در زندگی خود دچار اشتباهاتی شدهاند و از جمله به جنگ امام حسین علیه السلام با یزید اشاره میكنند. دراینصورت، دیگر برای دین چیزی باقی نخواهد ماند؛ چون هرچه در دین آمده، بازگشتش یا به قرآن است یا به كلام پیامبرصلی الله علیه و آله و امام معصومعلیهم السلام.
اگر دفتر تاریخ را ورق بزنیم درمییابیم كه تشخیصندادن صحیح حق و باطل، چگونه جامعة اسلامی را گرفتار مخاطرات جدی کرده است. پس از رحلت پیامبر اكرمˆ، همان کسانی که در جنگها همسنگر بودند، به اختلاف، نزاع و کشمکش پرداختند و کار به جایی رسید که به روی هم
1. محمدبنعلیبنحسینبنبابویه قمی (صدوق)، كمال الدین و تمام النعمة، ص234.
شمشیر کشیدند. برای نمونه، در جنگهایی همچون صفین و جمل، همین اصحاب پیامبرصلی الله علیه و آله بودند که در برابر یکدیگر میجنگیدند. در اینجا این پرسش مطرح میشود که سرّ این اختلافات چیست؟ اگر این افراد فقط به فکر منافع شخصی و دنیوی خود بودند، چرا اسلام آوردند و حتی حاضر شدند در جنگ بدر با کفار و مشرکان بجنگند؟ بسیاری از آنان كه هنوز آثار معلولیتهای جنگی در بدنشان بود و اموال زیادی را برای اسلام صرف کرده بودند، بعد از پیامبرصلی الله علیه و آله به جان هم افتادند و در ظرف چند سال حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام ، جنگهای خونینی را برپا کردند.
افزون بر صدر اسلام، در طول تاریخ 1400سالة اسلام، در کشورهای اسلامی همانند اینگونه کشمکشها و نزاعها بسیار اتفاق افتاده است. گاهی جنگهایی كه در این كشورها رخ داده است، بهمنظور رویارویی با كفار و یا برای دفاع و اموری ازاینقبیل بوده است، كه این فهمپذیر است؛ اما گاهی این جنگها و كشمكشها بین كسانی اتفاق میافتد كه سالها دوست، همسنگر، همفکر و همکار هم بودهاند. در اینجاست كه فهم آن دشوار میشود. در كشور ما هم نمونههای كوچكی از این نزاعها و كشمكشها بوده است؛ اگر مبارزة ما بعد از رحلت امام خمینیرحمه الله، با مزدوران استکبار جهانی و کسانی بود که رسماً علیه نظام جمهوری اسلامی فعالیت میكردند و مخالف علنی اسلام و دین بودند، بدیهی است كه مخالفت با چنین كسانی برای مردم فهمپذیر بود؛ اما وقتی کسانی که سالها در یک سنگر مبارزه میکردند و علیه کفار، مشرکان و منافقان میجنگیدند، به جان هم افتادند، سرّ آن بهراحتی برای
مردم فهمپذیر نیست و دچار تردید میشوند. گاهی آنچنان مسائل، پیچیده و بر ابهامات افزوده میشود که نمیتوان حق و باطل را تشخیص داد؛ حق و باطل در هم آمیخته میشود كه حتی زیرکترین افراد هم در تشخیص بعضی از مسائل دچار اشتباه میشود. در فرهنگ ما، موقعیتی را كه افراد در چنین وضعیتی قرار میگیرند و وقایع، تا آن حد، درهم میآمیزد كه تشخیص حق و باطل دشوار میشود، فتنه نامیدهاند.
افزون بر کتابهای فراوانی كه مشتمل بر داستان جریانهایی است كه بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله به وجود آمد، سخنان علی علیه السلام در نهج البلاغه نیز سرشار از واژة «فتنه» و مشتقات آن است. پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله نیز قبل از رحلتشان، دربارة وقوع فتنهها پیشبینیها و رهنمودهایی کرده بودند. پرسشی که طبعاً برای هرکسی مطرح میشود این است که تحلیل این فتنهها چیست؟ در خانوادة بنیهاشم، شخص محترمی به نام زبیر بود كه پسرعمة پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام بود. او از زمرة نخستین كسانی بود كه بعد از خلیفة سوم، با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کرد. چنین كسی پس از مدت كوتاهی از حكومت حضرت، جبههای در مقابل علی علیه السلام تشکیل داد و آشکارا بهروی علی علیه السلام و یارانش شمشیر كشید و جنگ جمل را به راه انداخت. نكتة حائز اهمیت این است كه پی ببریم چگونه میتوان این وقایع را تحلیل کرد؟
برای یافتن پاسخ این پرسش، باید مقدمهای را در نظر گرفت. پدیدههای اجتماعی تکعاملی نیست؛ بلكه معمولاً دهها و گاهی صدها عامل موجب رخ دادن پدیدهای میشود. در اینجا هم نمیتوان توقع داشت كه در پاسخ این
پرسش، پاسخی داده شود كه عامل مشخصی را علت حقیقی این فتنهها معرفی كند. قطعاً دهها و صدها عامل مختلف هستند که زمینه را برای وقوع فتنه فراهم میکنند. اما میتوان برخی عوامل مهم دراینزمینه را برشمرد و دستهبندی کرد و با استفاده از آنها، خطوط کلیای برای زندگی خود و حوادثی كه در پیش رو داریم، ترسیم کرد و به وظایف آیندة خویش آگاه شد. اینگونه مباحث، یعنی چگونگی تحلیل پدیدههای اجتماعی، مربوط به حوزة علوم اجتماعی است كه متأسفانه، انگیزه برای تحقیق در اینگونه مسائل خیلی کمتر از مسائل طبیعی است و شمار بسیار اندكی از افراد دانشمند حاضرند كه برای تبیین صحیح یك پدیدة اجتماعی، عمر خود را صرف کنند. یکی از خدمتهایی که انبیا و اولیای الهی به بشریت کردهاند، این است که این مسائلِ مورد نیاز بشر را، كه خود بشر انگیزة كمتری برای تحقیق در آنها دارد، مطرح کرده، سرنخهایی را نشان دادهاند تا اگر کسانی به دنبال جستوجو در این زمینهاند، بتوانند از این فرمایشها استفاده کنند و علل و عوامل پدیدههای اجتماعی سرنوشتساز را دریابند.
در اهمیت این مسئله همان بس، كه اگر حوادث پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله به گونة دیگری رخ میداد و به فرمایش پیامبرصلی الله علیه و آله در غدیر، زمانی كه دست علی علیه السلام را بلند كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلیٌ مَوْلاه؛(1) «هركس من مولای اویم پس علی مولای اوست»، عمل میشد، وضعیت كاملاً دگرگون میشد؛ اسلام بهسرعت گسترش مییافت، بسیاری از ملل دنیا از بركت اسلام
1. محمدبنعلیبن حسینبنبابویه قمی (صدوق)، عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج1، ص64.
استفاده میكردند، از گناه و فساد بهشدت کاسته میشد و انحرافات به حداقل میرسید؛ اما با فتنهای که رخ داد، این امر میسّر نشد. در اینجاست كه باید علت وقوع این فتنهها را شناخت تا اگر موارد مشابهی در زمان حاضر به وجود آمد، جلوی فتنه گرفته شود.
امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه به بحث فتنه پرداختهاند كه فهم راز و رمزهای كلام ایشان، دقت زیادی میطلبد. درصورت إعمال چنین دقت نظری، میتوان از این فرمایشها برای زندگی خود استفاده كرد و از مفاسد و فتنههایی که در هر زمانی ممکن است رخ دهد، جلوگیری كرد. ایشان در بخشی از سخنان خود تصریح فرمودهاند:
إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَأَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا كِتَابُ اللَّهِ وَیَتَوَلَّی عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَی غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ وَلَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَلَكِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَمِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ وَیَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنی؛(1) همانا آغاز پدید آمدن فتنهها، هواپرستی و بدعتگذاری در احكام آسمانی است؛ نوآوریهایی كه قرآن با آن مخالف است، و گروهی بر گروه دیگر سلطه و ولایت یابند كه برخلاف دین خداست.
1. سید رضی، نهج البلاغه، خطبة 50.
پس اگر باطل با حق مخلوط نمیشد، بر طالبان حق پوشیده نمیماند و اگر حق از باطل جدا و خالص میگشت، زبان دشمنان قطع میگردید؛ اما قسمتی از حق و قسمتی از باطل را میگیرند و بههم میآمیزند؛ آنجاست كه شیطان بر دوستان خود چیره میگردد، و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند یافت.(1)
درنتیجه، در هرجا فتنهای رخ میدهد، شاهد درهم تنیده شدن مسائل، ایجاد ابهامها و درهم آمیختن حق و باطل خواهیم بود. دراینصورت، تشخیص راه صحیح از غیرصحیح دشوار خواهد شد و حتی ممكن است افراد هوشیار و زیرک هم فریب خورند. اگر وضع همینگونه پیش رود، امکان دارد كار بدانجا كشیده شود كه عدهای را به فساد کشاند، خونها ریخته شود و ظلمها بشود، و كسانی بدون آنكه بخواهند به این سمت کشیده شوند؛ اما اگر عوامل ایجاد فتنه در جامعه، از قبل مشخص باشد، افراد بصیر در دام آن فتنه گرفتار نخواهند شد. در این فرمایش علی علیه السلام ، دو عامل را منشأ پیدایش فتنه دانستهاند كه توجه بدانها زمینة آگاهی و بصیرت را فراهم میسازد. عامل شناختی و عامل احساسی ـ عاطفی، دو عاملی هستند كه حضرت توجه خاصی به آنها کردهاند. در توضیح این مطلب باید یادآور شویم كه کارهای اختیاری انسان از دو عامل سرچشمه میگیرند؛ یعنی انسان باید به امور مختلف شناخت پیدا كند تا بتواند یكی را انتخاب كند. علاوه بر دانستن، باید
1. تذكر: در ترجمة عبارات نهج البلاغه در این كتاب، عمدتاً از ترجمة محمد دشتی استفاده شده است.
ارادة انجام كار را نیز بکند و تا دل او نخواهد، جدّی نمیگیرد. پس، زمانی کاری جدّی گرفته میشود که هم انسان آن را خوب شناخته باشد و هم انگیزة قوی برای انجام آن کار داشته باشد. هر فتنهای هم که در دنیا رخ میدهد،
ر کلی، جهل و ندانستن است؛ اگر انسان در حوزة ارزشها، حکم ارزشی مربوط به خود را درست تشخیص ندهد و در آن دچار ابهام باشد، و یا در حوزة شناخت موضوعات، موضوع را بهدرستی نشناسد، به اشتباه خواهد افتاد. حتی در بحث دشمنشناسی نیز، انسان باید دشمن خود را بشناسد تا به چگونگی برخورد با او پی ببرد. البته در وقوع فتنهها، فقط شناخت، عامل مؤثر نیست؛ بلكه بخشی از آن مربوط به هوسهای اشخاص و گروههاست. كسانی با آنكه مطلب، كاملاً برایشان روشن است، چون دلشان نمیخواهد، بهمقتضای علم خود عمل نمیكنند.
پس برای تحقق یک جامعة صالح، باید بصیرت افراد ارتقا یابد، و نخستین شرط لازم برای كسب چنین بصیرتی، بالا بردن درجة شناخت افراد در حوزههای مختلفی همچون حوزة دینی، اعتقادی، اخلاقی، ارزشی و مواردی نظیر آن است. البته این شناخت، بهتنهایی، برای كسب بصیرت كافی نیست و باید در كنار ارتقای دانش خود، تهذیب اخلاق نیز کرد و اراده را بهگونهای تقویت كرد كه اگر شخص متوجه شد باید كاری را انجام دهد، كوتاهی نكند.
نکتة شایان توجه آن است كه فتنههایی که در صدر اسلام اتفاق افتاد، ارتباطی با این مطلب نداشت كه مردم صنعت نداشتند، علوم مادیشان ضعیف
بود، در پزشكی در ضعف بهسر میبردند، و یا نیروهای طبیعی را بهدرستی نمیشناختند، و یا از آن درست استفاده نمیکردند؛ بلكه اگر جهلی در اینجا وجود داشت، از گونة دیگر و مربوط به رفتارهای ارزشی بود؛ یعنی شخص نمیدانست كه انجام دادن این كار خوب است یا نه؟ پاسخ این پرسشها نهتنها در علوم طبیعی، كه حتی در علوم اجتماعی، به معنای عام آن، نیز دیده نمیشود. برای پاسخ به این پرسشها باید به دین رجوع كرد؛ چراكه مسائل اخلاقی، ارزشی و همانند آنها در دین پاسخ داده میشود و هرگونه خللی در شناخت این مسائل، رسیدن به بصیرت را دشوار میسازد. برای مثال این پرسش همواره مطرح بوده است كه اسلام دربارة حکومت چه نظری دارد و چه باید كرد تا یك حكومت، اسلامی باشد. بهجز آن شیوههایی كه پیشینیان اهل سنت مطرح كردهاند و در زمان خلفای سهگانه هم إعمال شده بود، پاسخ روشنی در جهان اسلام به این سؤال داده نشده بود. از نظر اهل سنت، به همان روشهایی كه خلفای راشدین تعیین شدند، باید مردم خلفای خود را تعیین كنند؛ مثلاً مردم شورایی چندنفره را انتخاب كنند تا آنان خلیفه را برگزینند. اهل سنت این روشها را به دین نسبت دادند و كار به جایی رسید كه اکنون، شمار زیادی از آنان میگویند در زمان حاضر باید همان روش دموکراسی را إعمال كرد و دین هم غیر از این طریق، چیزی نمیگوید. پس طبق نظر اهل سنت، اسلام دموکراسی را میپذیرد و ما باید به همین شكل عمل كنیم؛ اما شیعه، از همان ابتدا دربارة مسئلة ولایت و حاكمیت حساسیت خاصی نشان داده است و اساساً قوام تفکر شیعه به امامت است. بر اساس این
دیدگاه، حاكم باید از طرف خدا تعیین شود و ازاینرو زمانی كه عدهای با خلیفة اول و دوم بیعت میكردند، كسانی چون سلمان و ابوذر با انتخاب آنان مخالفت و بیان میکردند كه اینان کسانی نیستند که خداوند بهعنوان خلیفه و جانشین تعیین کرده است. بههرحال، این مسئله به همین صورت، در عالم تشیع بهمنزلة یک مسئلة سرنوشتساز و اصولی باقی ماند. در طول این 1400 سال هم افتوخیزهای گوناگونی پیدا کرد؛ گاهی حکومتهای شیعی تشکیل شد و حتی گاهی، سلاطین در امر حكومتداری، از فقهایی همچون محقق کرکی و کاشفالغطاء اجازه و مشورت میگرفتند؛ ولی هیچگاه روحانیت نتوانست برای اجرای احكام الهی، حكومت را در دست گیرد تا اینكه حضرت امامرحمه الله آن فكر و ایده را عملی ساخت؛ ایشان ابتدا مباحث ولایت فقیه را به صورت علمی بررسی کردند و دیدگاههای خود را در نوشتههایشان منعكس ساختند تا اینكه در سایة روشنگری ایشان، درنهایت، انقلاب اسلامی ایران به نام «حکومت ولایت فقیه» تحقق عینی پیدا کرد؛ اما پرسشی كه مطرح است، این است كه ما تا چه اندازه توانستیم به این مسئله علم راسخ پیدا كنیم و تا چه حد این موضوع برای کسانی که خودشان حامی ولایت فقیه بوده و هستند، از نظر علمی و نظری روشن است؟
بسیاری از کسانی که بهنحوی مسئولیتهایی بعد از انقلاب پیدا کردند، درعین حالی که اصولگرا، طرفدار ولایت فقیه و پیرو خط امام بودند، این مسئله، از نظر علمی، خیلی برایشان روشن نبود و همین امر زمینهساز فتنههایی از قبیل فتنهای شد كه پس از انتخابات ریاست جمهوری دورة دهم در خرداد
1388 در كشورمان رخ داد. یكی از عوامل ایجاد و گسترش این فتنه آن بود كه مسئلة ولایت فقیه، از نظر علمی و فکری، آنگونه كه باید، برای برخی از خواص روشن نبود. برخی از مسئولان كشور، بارها، اذعان میكردند كه ولایت فقیه را به این دلیل میپذیرند كه در قانون اساسی مطرح شده است. نتیجة این دیدگاه آن است كه اگر، اساساً، این موضوع در قانون اساسی نیامده بود، آنان ولایت فقیه را نمیپذیرفتند. دراینصورت، اگر قانون اساسی تغییر كند و اصل مربوط به ولایت فقیه از آن حذف شود، از نظر آنان دیگر اصل ولایت فقیه اعتباری ندارد. از طرفی، این عده اعتبار قانون اساسی را هم به رأی مردم میدانند و ازاینرو اگر مردم نظرشان عوض شود و بگویند كه ما اصل ولایت فقیه را قبول نداریم، دیگر ولی فقیه مشروعیت ندارد و لذا این اصل در قانون اساسی نیز از اعتبار میافتد! پس اگر كسی فكرش چنین باشد، دیگر ولایت فقیه را عنصر قوامبخش شیعه نخواهد دانست و لزومی بر اطاعت از ولی فقیه نمیداند. چنین كسانی حکم ولی فقیه را، حداكثر، همچون قانون مجلس میدانند كه میتوان گاهی با آن مخالفت كرد و با وارد آوردن فشار و انجام شورش، تظاهرات و اعتصاب، آن را تغییر داد. در فتنة 1388، عدهای با همین نگاه، تظاهرات و تجمعات غیرقانونی را شكل دادند تا ولی فقیه در برابر خواستة نابجای آنان مبنیبر ابطال انتخابات تسلیم شود و برخلاف قانون عمل كند! مشكل در اینجا این است كه اینان بسیاری از مطالب اساسی دینی، ارزشی و انقلابی خود را، آنطور که باید و شاید، از نظر فکری و نظری حل نکردهاند؛ اگرچه خود، از پیشگامان در انقلاب بودهاند و حتی بعضی از آنها سالها در درس امامرحمه الله هم شرکت کردهاند.
گاهی این افراد و همفكرانشان این شبهات را در مراكز علمی، بهویژه دانشگاه، در جلسات و تریبونهای آزاد و بر سر کلاسها بهویژه در دانشکدههای حقوق و علوم سیاسی، كه جای پرداختن به همین مسائل است، مطرح میکنند؛ درنتیجه فراگیران و دانشجویانی كه در مقابل این شبهات واكسینه نشدهاند، تحت تأثیر كلام و شخصیت استاد قرار میگیرند و حرفی در برابر آنان نخواهند داشت. خواهناخواه، این مطالب بهتدریج در فكر ایشان اثر میگذارد و حداقل، به شك میافتند.
پس باید توجه کرد كه حكمت فتنه آزمودن مردم است و این آزمون، در هر زمان، رنگ و شكل ویژهای به خود میگیرد. اما نقطة مشترك تمام فتنهها، از صدر اسلام تاكنون، آن است كه قبل از ایجاد آن، ابهامها و آشفتگیهای ذهنی پدید میآید. معنای اصلی فتنه نیز همین آشفتگی است. اگر حق و باطل در هم آمیخته شوند و باطل رنگ حق بپوشد و حق آمیزة باطل پیدا کند، فتنه شكل میگیرد. در اینجاست كه باید حق و باطل را شناخت تا تیرگیها و غبارآلودگیها برطرف شود.
بخشی از عبارت علی علیه السلام در نهج البلاغه، كه قبل از این نیز ذكر شد، شاهد بر این مطلب است:
وَلَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَلَكِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَمِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ؛(1) اگر حق از باطل جدا و خالص میگشت، زبان
1. سید رضی، نهج البلاغه، خطبة 50.
دشمنان قطع میگردید؛ اما قسمتی از حق و قسمتی از باطل را میگیرند و بههم میآمیزند.
بر این اساس، چنین نیست كه همواره حق در یک طرف باشد و هیچ نقطة باطلی در آن نباشد، و یا باطل در یک طرف باشد و هیچ نقطة حقی در آن نباشد. اگر بتوان باطل را از آمیزة حق بهكلی زدود و حق را نیز از آمیزة باطل پاك كرد، قطعاً افراد درصورت اول، دنبال حق خواهند رفت و درصورت دوم، كسی سراغ باطل نخواهد رفت؛ هرکس دنبال باطلی میرود به علت یک آمیزة حقی است که در آن هست و درواقع، آن باطل، پوششی از حق دارد. هرگاه هم كه فرد از آن حمایت میکند، روی همان نقطة حق آن تکیه میکند و توجهی به جنبة باطل آن ندارد. برای كسب بصیرت در اینگونه مواقع، باید آن نقطة اصلی را تشخیص داد و متوجه آن باطل شد. همان گونه که اگر کسی بخواهد برای پختن پلو، برنج را تمیز کند باید اگر چیزی همچون شن دید آن را جدا کند. آن شخص در اینجا به علت وجود شن، آن برنج را دور نمیریزد؛ بلكه دنبال جدا كردن شن از برنج میرود. اما اگر در میان انبوهی شن چند دانه گندم باشد، آن چند دانه گندم را باید از میان شنها جدا كرد؛ نهاینكه به علت وجود چند دانه گندم در میان انبوه شنها، ارزش گندم برای آن شن در نظر گرفت. در بحث ما نیز باید جنس حق از باطل را تشخیص داد و نمیتوان به علت اینكه در میان انبوهی از باطلها، چند دانه حق هم هست، به همان چند دانه دل خوش كرد. از آنطرف هم اگر یک اشتباهی در ناحیة حق واقع شود، نباید به سبب آن اشتباه، انبوه خوبیهای آن
را به فراموشی سپرد. البته باید نهایت کوشش را کرد تا حق را از آمیزههای باطل پیراسته کرد؛ اما اقتضای این عالَم آن است كه حق و باطل در هم آمیخته شود تا امتحان تحقق پیدا كند: كَذَلِكَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ؛(1) «خداوند، حق و باطل را چنین مَثَل میزند».
البته وظیفة ما آن است که بکوشیم تا در جبهة حق، هیچ عنصر باطلی نباشد؛ اما در عمل، امكان ندارد كه جبهة حق، بهطور كامل، از باطل پیراسته شود. امید هست كه با ظهور حضرت حجتعجل الله تعالی فرج الشرف حق و باطل، بهطور كامل، از هم متمایز شود: لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ؛(2) «تا خداوند ناپاك را از پاك جدا سازد»؛ اما تا آن روز، خواهناخواه، در جبهة حق، اشتباهها، لغزشها و نقطههای باطلی نیز خواهد بود. دراینصورت، ما باید اصلی و فرعی را از هم تشخیص دهیم، و در درجة اول، نیروی خود را در نقطه های اصلی متمرکز کنیم.
خداوند متعال نیرویی به انسان عطا فرموده که بتواند قضایا و مسائل را تحلیل نماید، ابهامهای آن را برطرف کند و راه صحیح را از راه کج و انحرافی بازشناسد. این نیرو، بهصورت استعداد، در تمام افراد عاقل هست و كسانی به خود زحمت داده، آن را از قوه به فعل میرسانند. پس، باید این استعداد را به
1. رعد (13)، 17.
2. انفال (8)، 37.
فعلیت رساند و تحقق بخشید تا سودمند شود. گاهی ممكن است مانعی بر سر به فعلیت رساندن این استعداد باشد. قرآن كریم از کسانی یاد میکند که پردهای جلوی چشمشان قرار گرفته كه بهرغم داشتن چشم، نمیتوانند ببینند: خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ؛(1) چشم ابتدا سالم است و پرده و حائلی هم نیست؛ اما صاحبان آن چشمها، کارهایی را انجام میدهند که مستحق عقوبت میشوند و عقوبت آنها این است كه پردهای جلوی چشمشان قرار میگیرد كه دیگر نمیتوانند حقایق را مشاهده كنند. همانند این آیه، آیات دیگری نیز هست كه بر اساس آنها، خداوند متعال، این امر را یك تدبیر الهی میداند كه اینان، بهسبب كارهای ناپسندی كه انجام دادند، حقایق را متوجه نشوند. درواقع، خداوند بهسبب کارهای بدی که چنین كسانی انجام دادهاند، آنان را از موهبت بینش محروم میكند.
بر اساس آیة بالا، كسانی كه درصدد برآمدند تا خدا و دین او را به بازی گیرند، دو چهره شدند و در هرجا چهرة متفاوتی از خود نشان دادند. قرآن كریم، واژة «نفاق» را در مورد چنین كسانی بهكار میبرد. اینان میکوشند در جامعه، در هرجا، چهرهای، از خود نشان دهند كه شرایط اقتضا میكند؛ آنان زمانی كه میان دینداران قرار میگیرند، چهرة افراد دیندار و حزباللهی به خود میگیرند؛ اما زمانی كه در میان افراد ضدانقلاب هستند، ضدانقلاب دوآتشه میشوند و افراد حزباللهی و دیندار را به مسخره میگیرند:
وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَی شَیَاطِینِهِمْ
1. بقره (2)، 7.
قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ؛(1) و هنگامی كه افراد باایمان را ملاقات میكنند، میگویند: ما ایمان آوردهایم. [ولی] هنگامی كه با شیطانهای خود خلوت میكنند، میگویند: ما با شماییم؛ ما فقط [آنها را] مسخره میكنیم.
خداوند چنین كسانی را از كفار هم بدتر میداند و آنان را در پایینترین طبقة جهنم قرار خواهد داد كه عذابش از تمام طبقات سختتر است: إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛(2) «منافقان در پایینترین دركات دوزخ قرار دارند».
از سنتهای الهی این است که هرکس راهی را انتخاب كند و در آن راه بکوشد، خداوند به او کمک خواهد كرد تا در همان راه پیش برود: كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاء رَبِّكَ مَحْظُورًا؛(3) «هریك از این دو گروه را از عطای پروردگارت، بهره و كمك میدهیم و عطای پروردگارت هرگز [از كسی] منع نشده است». بر اساس این آیة شریفه، خداوند متعالی هم دنیاپرستان و هم آنانی را که خواهان آخرت و ارزشهای معنوی هستند، یاری میرساند؛ كمك خداوند به آن كسانی كه راه نفاق را پیش میگیرند، به اینگونه است كه خداوند زمینهای را فراهم میسازد تا آنان در نفاقشان پابرجاتر شوند. اینان، در ابتدا، راه حق و باطل را تشخیص میدادند؛ اما راهی میان آن دو را در پیش گرفتند: مُّذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَی هَـؤُلاء
1. بقره (2)، 14.
2. نساء (4)، 145.
3. اسراء (17)، 20.
وَلاَ إِلَی هَـؤُلاء؛(1) «آنها افراد بیهدفی هستند كه نه سوی اینها و نه سوی آنهایند». اینان كه نه با كفار بودند و نه ایمان آوردند، از همان ابتدا حق و باطل را تشخیص میدادند؛ اما عمداً به علت سستی، حاضر نمیشدند زحمتها را متحمل شوند. كار اینان بدانجا خواهد كشید كه قدرت تشخیص حق را نیز از دست خواهند داد و اگر هزاران دلیل هم برایشان بیاورند، حق را نخواهند پذیرفت و درحقیقت، عقوبت آنان این است كه خداوند بر قلب آنان مهر زده، پردهای جلوی دیدگانشان قرار میدهد. سرنوشت چنین افراد كوردلی این است كه درنهایت، در روز قیامت نیز كور محشور میشوند: فَإِنَّهَا لَا تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛(2) «چشمهای ظاهر نابینا نمیشود؛ بلكه دلهایی كه در سینههاست، كور میشود».
در مقابل چنین افرادی، کسانی بینش عمیق و بصیرت دارند. اینان حقیقت را، بهخوبی، درک میکنند، فریب نمیخورند، صاف، پاک و زلال هستند، هم حقایق را میبینند و هم پیروی میکنند و التزام به آنها دارند. اگر کسانی، چنین ویژگیای داشته باشند و پس از شناخت حقیقت، ملتزم به آن گردند و به لوازمش پایبند باشند، خداوند بر بصیرت آنان میافزاید: وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًی؛(3) «كسانی كه هدایت یافتهاند، خداوند بر هدایتشان میافزاید». همانطور که اگر راهی انحرافی را در پیش گرفتند، خداوند آنان را گمراهتر
1. نساء (4)، 143.
2. حج (22)، 46.
3. محمد (47)، 17.
میسازد: فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ؛(1) هنگامی كه آنان از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت.
مثال این سنت خداوند این است كه كسی در مسیر سراشیبی به راه بیفتد و با سرعت بدود، در ابتدا باید مقداری نیرو صرف کند تا بتواند حرکت کند، ولی وقتی راه افتاد، بهسختی میتواند در سراشیبی جلوی خود را بگیرد؛ مگر اینكه بهتدریج، شیب آن کم شود و یا به راه مسطح برسد. این کسانی که راه نادرستی را انتخاب، و بر آن پافشاری میکنند، درنهایت، به جایی خواهند رسید که دیگر متوجه نمیشوند راه کج و راست کدام است. اینان نهتنها به كجروی مبتلا میشوند، بلكه از آن پس، خداوند آنها را گرفتار كجفهمی هم خواهد كرد. آیات شریفة وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ؛(2) «خداوند او را با آگاهی، گمراه ساخته است»، وَمَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ؛(3) «و هركس را خداوند گمراه سازد، راهنمایی برای او نخواهد بود»، و فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ؛(4) «چه كسی میتواند آنانی را كه خداوند گمراه كرده است، هدایت كند»؟ حكایت از آن دارند كه خداوند افرادی را در گمراهی نگه خواهد داشت و كسی جز او نمیتواند انسان را در مسیر هدایت قرار دهد. حركت در سراشیبی گمراهی، درنهایت، منجر به چنان سرنوشتی خواهد شد و عنان اختیار نیز از دست انسان بیرون میرود. ازاینرو، افراد باید مراقب باشند اگر در راه نادرستی هم
1. صف (61)، 5.
2. جاثیه (45)، 23.
3. زمر (39)، 23.
4. روم (30)، 29.
قرار گرفتند، راه بازگشتی برای خود بگذارند و همة پلهای پشت سر خود را از بین نبرند. ممكن است گاهی هوسی بر انسان چیره شود؛ اما اگر راه بازگشتی گذاشته شود، به سقوط كشیده نخواهد شد.
پس، برای کسب بصیرت، افزون بر اینكه انسان باید نیرو و استعداد بینشی، و درك و فهم خوبی داشته باشد، باید با تمرین، این نیروی خود را فعلیت بخشد و خود را در مسیر صحیحی قرار دهد؛ وگرنه، اگر راه نادرستی را برگزیند و چندچهرگی پیشه کند، كار بدانجا خواهد كشید كه حتی در مسائل عقلی، که عقل باید قضاوت کند و راه صحیح را بشناسد، دچار اشتباه خواهد شد؛ بهطوریكه همگان در شگفت خواهند شد كه چگونه، چنین كسی، در فلان مقطع زمانی، چنان عملی را انجام داده است. اینچنین است كه انسان چنان در گمراهی فرو خواهد رفت كه دیگر امید هدایتی برای او نخواهد بود، و این، همان إضلال الهی است. برای گرفتار نشدن به چنین عقوبتی، باید در كسب بصیرت، علاوه بر افزایش معلومات خود، از ابزارهای علمی لازم برای به فعلیت رساندن قوة بینشی خود، استفاده کرد؛ وگرنه، حتی ممكن است گاهی موانعی همچون نفاق امکان بروز آن قوه را ندهد؛ بلکه برخی موانع ممکن است اثر معکوس نیز ایجاد کنند. درصورت نبود موانع و نیز انجام تلاشهای لازم است كه بصیرت در شخص بروز پیدا میکند و درآنصورت، خداوند هم به چنین کسانی پاداشی دوچندان خواهد داد. آن پاداش، امدادها و الهامات الهی است كه تصمیمگیری را برای انسان آسان میسازد و او را، در مواقعی كه همه سردرگماند، از حیرانی نجات میدهد و جرقههایی به ذهن او
میاندازد كه دیگران از آن آگاه نمیشوند. نمونههای فراوانی در تاریخ انقلاب اسلامی هست كه این مطلب را تأیید میكند. مثلاً در طول جنگ هشتسالة عراق علیه ایران، مواردی پیش میآمد که همه دچار سردرگمی میشدند كه چه باید بکنند. در این موارد، گاهی به ذهن کسی که اهل معنویت و تقوی بود و صفای دل بیشتری داشت، جرقهای میزد كه بسیار راهگشا بود.
بنابراین برای پیروزی و سرافرازی در امتحانهای زمان فتنه، دو سلاح مورد نیاز است: اول و مهمتر از همه، تقویت شناخت و پرهیز از سطحینگری و سادهاندیشی است. اما صاحبان بصیرت، به این بسنده نمیكنند؛ بلكه ارادة خود را نیز تقویت میكنند تا در هنگام سختی، برای از زیر بار تکلیف بیرون رفتن، دنبال بهانه نگردند. این نكتة مهمی است كه باید در كنار تقویت شناخت، به آن توجه داشت. تقویت اراده ما را بر آن میدارد كه به آنچه شناختهایم، عمل كنیم. برفرض، اگر در عرصة شناخت به این نتیجه رسیدیم كه باید از ولی فقیه اطاعت كرد، در عمل نیز به آنچه رهبر میفرماید، ملتزم باشیم و اطاعت كنیم. این امر از آن مورد اول دشوارتر است؛ ازاینرو، در صدر اسلام هم میبینیم حتی آن كسانی كه سالها در پای منبر و در رکاب پیامبرصلی الله علیه و آله و علی علیه السلام بودند، بی هیچ بهانهای، مخالفت میکردند. این مخالفان كسانی بودند كه محضر ایشان را درك کرده بودند، و بهرغم آن، دستخوش انحراف شدند؛ حال، احتمال گرفتار شدن به خودخواهی و فریب شیطان در ما که هیچکدام از معصومان علیهم السلام را زیارت نکردهایم و فقط با دیدن مرکّبی بر روی کاغذ، ایمان آوردهایم، كم نیست و باید مراقبت و تمرین بیشتری بکنیم.
بنابراین در مسیر كسب بصیرت، ما خود باید به دنبال تقویت ارادة خویش باشیم و زحمت تمرین اطاعت را به خود بدهیم. هرچند كه سختیهایی در این مسیر هست، لیكن شیعیان از یك نیروی كمكی یعنی توسل به اولیای الهی، بهویژه معصومان علیهم السلام برخوردارند كه كار را بر آنان آسانتر میسازد. توسل به اولیای خدا، نقش بسیار مهمی در تقویت اراده و در تشخیص صحت مسیر دارد.
عزم جدی و ارادة قوی زمانی راهگشاست كه در پی آن، فرد موقعیت و وظیفة خود را بهخوبی بشناسد. برای پی بردن به اینكه در موقعیتهای مختلف چه باید كرد، باید شرایط را در نظر گرفت و بر اساس آن تصمیم گرفت و عمل كرد. انسان حتی در كاری كه برای خود انتخاب میكند، باید بصیرت لازم را بهکار برد و بر اساس اهمیت كار و میزان ضرورت، به آن بپردازد. انسان برای انتخاب كاری كه بر عهده میگیرد، باید در درون خود به این باور برسد كه اهمیت این كار از سایر كارها بیشتر است تا بتواند در نزد خداوند حجت داشته باشد. پس، تشخیص وظیفه، یک مرحلة مهم در كسب بصیرت است. در كشور ما، همانند كشورهای دیگر، كارهای انجامنشدة بسیاری هست كه باید بدانها پرداخت؛ بهویژه آنکه، انقلاب ما انقلاب نوپایی است و در بسیاری از عرصهها افراد متعهد و متخصص اندک هستند. ما باید با بصیرت تشخیص دهیم كاری را كه انتخاب میكنیم، آیا در این عرصهها اولویت دارد یا خیر.
شناخت موقعیتها برای اتخاذ تصمیم مناسب، همواره اهمیت دارد؛ زمانی كه راهی کاملاً روشن است و ابهامی در آن نیست و روشهای طرف مقابل هم کاملاً مشخص است، پیروزی چندان دشوار نیست؛ همچون مسابقة کشتی كه اگر كسی بداند رقیب او در مسابقه، چه فنی را بهكار میبرد، خودش را در برابر آن فن آماده میكند؛ اما مشكل در جایی است كه او نداند رقیب او چه فنی را اجرا خواهد كرد. اگر كسی در اینگونه مسائل برای فهم صحیح بکوشد، درحقیقت، «جهاد فی سبیل الله» کرده است.
تمام امتحانهای بشر ازسوی خداوند متعالی، برای ساخته شدن روح انسان است؛ وگرنه خداوند نیازی به جنگها و فداکاریها ندارد. خداوند میتوانست با یک « كُن فَیَكُونُ»(1) همهچیز را زیر و رو کند؛ اما او این بساط را گسترانده است تا زمینة تقویت و رشد انسانها را فراهم كند؛ ازاینرو هرچه فهم ما از مسائل عمیقتر شود هرچند در بسیاری موارد، لازمهاش صبر كردن باشد، سبب تقویت و رشد ما خواهد شد. رسیدن به چنین رشدی برای ما، خود، نوعی پیروزی است. گاهی موقعیت اقتضا میكند كه چون انسان نمیتواند كاری انجام دهد، تنها صبر پیشه سازد. رشد انسان همواره به ایجاد جنبش و انقلاب نیست؛ بلكه گاهی باید سكوت كرد و در این قالب، بندگی خدا را تقویت کرد؛ چراكه رشد انسان به اطاعت از خدا و پیامبرصلی الله علیه و آله و ائمة معصومین علیهم السلام است. ازاینرو، شاهدیم كه كسی همچون علی علیه السلام ، بااینكه میدید چه كارهایی صورت میگیرد، 25 سال با کسی نجنگید تا اینكه
1. بقره (2)، 117.
درنهایت، در زمان عثمان، حتی ضعیفترین مؤمنان هم، متوجه قضیه شدند و شورش کردند و او را کشتند. علی علیه السلام در طول این مدت كاملاً مطلع بود كه چه خیانتها و ظلمهایی انجام میگیرد؛ اما او میفهمید که در آن موقعیت باید صبر کرد: صَبَرْتُ وَفِی الْعَیْنِ قَذًی وَفِی الْحَلْقِ شَجًا؛(1) «صبر كردم، درحالیكه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود». اجر این صبر کمتر از آن شمشیر کشیدن در بدر و حنین نبود. نباید تصور كرد در این مدت، علی علیه السلام بیکار بود؛ همان خوندلهایی که ایشان میخورد، کار كمی نبود.
دراینزمینه، هرآنچه را كه ما دربارة آن فکر، تأمل، بحث، مشورت و تحقیق میکنیم، خود، عبادت است و در حكم «جهاد فی سبیلالله» بهشمار میرود. نباید تصور كرد كه اینگونه اقدامات، كاری نیست؛ بلكه مقدماتی است كه انسان را آماده میکند تا زمانی كه تشخیص داد باید وارد عمل شود، بهطور جدی عمل کند. از مصادیق موقعیتشناسی، در زمان معاصر، میتوان از امام خمینیرحمه الله یاد كرد. ایشان در زمان حیات آیتالله بروجردیرحمه الله، هیچ اقدام سیاسیای را انجام ندادند؛ اما بعد از رحلت آیتالله بروجردیرحمه الله، آرامآرام زمینهای برای حرکت انقلابی تنها در حد صدور اعلامیه و بیانیه فراهم شد. در زمان آیتالله بروجردیرحمه الله هم كار امام كم نبوده است. همان تفكرها و عبادتها و تلاشهای علمی و تحقیقی در آن زمان، شخصیتی از ایشان ساخت تا بتواند برای پیروزی انقلاب، رهبری جامعه، بلکه رهبری دنیا را عهدهدار شود.
1. سید رضی، نهج البلاغه، خطبة 3.
بنابراین در كسب و افزایش بصیرت، نباید برای کارهای کیفی، اهمیت كمی قائل شد. هركس باید به هر اندازه كه میتواند بصیرت خود و دیگران را، هم درزمینة آگاهی از اصل اسلام و هم آگاهی از تکالیفی که باید به اجرا درآید، افزایش دهد. این روشنگریها، خود، در زمرة بزرگترین عبادتهاست. همینکه شخص، طبق تکلیف خودش، و البته در چهارچوبی که رهبری تعیین میکند، به روشنگری بپردازد و مردم را به مسائل آگاه سازد، عبادت و جهاد بزرگی انجام داده است. البته در این مسیر باید مراقب بود كه دچار غرور نشود و تنها به دیدگاههای خود اهمیت ندهد؛ بلكه از دیدگاههای صاحبنظران نیز بهره جست. افزونبراین، باید مراقب بود كه در دام راحتطلبی و بهانهگیری نیفتد و حتی اگر در جایی هم سكوت را پیشه میسازد بهمنظور تنآسایی نباشد. البته چهبسا گاهی مصلحت اقتضای سكوت داشته باشد.
نکتة شایان توجه آن است که، گاهی ممكن است افشاگریها هم مفید واقع شود. در احكام فقهی اسلام، مسئلة تقیه از مسائل انكارناپذیر شیعه است و در برخی روایات نیز از امام صادق علیه السلام نقل گردیده است: إن التقیة دینی ودین آبائی؛(1) «همانا تقیه دین من و پدران من است»؛ اما کسانی در همان زمان ائمة اطهار علیهم السلام بودند كه تقیه نكردند و ائمه علیهم السلام رفتارشان را نیز تأیید کردند. برای نمونه، حجّاج یکی از شیعیان بزرگوار، به نام سعیدبنجبیر را احضار کرد و از او خواست تا به علی علیه السلام دشنام دهد؛ اما او شروع به مدح علی علیه السلام كرد. حجاج او را تهدید كرد كه دستور خواهد داد تا زبانش را از پس
1. احمدبنمحمدبنخالد البرقی، المحاسن، ج1، ص255.
حلقش درآورند؛ اما او پاسخ داد كه چه افتخاری از این بالاتر! حجاج دستور داد تا جلاد پشت گردن او را سوراخ كرده، زبانش را از آن طرف بیرون كشد. اینچنین او با خندهای مستانه جان داد. داستان سعیدبنجبیر تنها، نمونهای از موارد فراوانی است كه آنان را وادار به دشنام دادن به علی علیه السلام میكردند، اما آنان نهتنها علی علیه السلام را بد نمیگفتند، بلكه زبان به مدح ایشان میگشودند. نظیر همین مسئله را میتوان در زیارت قبر حضرت سیدالشهدا علیه السلام نیز مشاهده كرد؛ افرادی دست و پا و حتی گاهی جان خود را از دست میدادند؛ اما راضی به ترك زیارت امام حسین علیه السلام نمیشدند. با همین حماسهها بود كه كربلا همچنان كربلا ماند؛ وگرنه هیچكدام از ما دیگر کربلایی نمیشناختیم.
البته منظور از این سخنان آن نیست كه میتوان بدون در نظر گرفتن شرایط اقدامی کرد؛ بلكه منظورمان این است كه گاهی شرایطی پیش میآید كه اقتضا میكند تا اگر كسی خود، صاحبنظر است و یا دستور و اجازة رهبری را داشته باشد، با اینگونه اقدامات میتواند كاری انجام دهد كه اثرش از چند سال مبارزه هم بیشتر است و حتی اگر كتب متعددی هم نوشته شود، نمیتواند چنین تأثیری برجای گذارد. بنابراین ما در ادای تكلیف هیچگاه دچار بنبست نخواهیم شد و نباید نگران باشیم كه ممكن است كار به جایی بكشد كه نتوانیم كاری را به انجام رسانیم. حتی در جایی ممكن است راهنمایی و هدایت كردن یك شخص، اثر بالایی را برجای گذارد؛ چراكه اساساً این عالَم برای این ساخته شده كه انسانها، هم به اساس اسلام و معارف اسلامی و هم به وظایف اسلامی، اجتماعی و سیاسی هدایت شوند.
بنابراین وظیفة همگان است که برای ارتقای بصیرت خود بکوشند. یكی از مهمترین ابزارهای كسب بصیرت، شناخت دقیق موضوع، درك روشنی از موقعیت و بهرهگیری صحیح از فرصتهای پیش روست. تجربة چندسالة بعد از انقلاب، بهویژه، فتنة 1388 نشان داد که برای اهل علم، تنها اهتمام به درس خواندن، مشکلات جامعه را حل نمیکند؛ هرچند ایشان باید بكوشند بر معلوماتشان دربارة عقاید، اخلاق، ارزشها و احکام اسلامی بیفزایند، در كنار آن، باید موضوعشناس قوی باشند؛ یعنی بدانند كه فلان حکم را باید در کدام حوزه اجرا کرد. چنین چیزی از نوع مسائلی نیست که در کتابهای درسی بنویسند. این همان است که مقام معظم رهبری با تعبیر «کسب بصیرت» به آن اشاره کردهاند.
دراینزمینه، بیان یك مثال میتواند گویا باشد؛ اسلام دین رأفت، رحمت، گذشت و اغماض است. آیاتی همچون وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛(1) «آنها باید عفو كنند و چشم بپوشند؛ آیا دوست نمیدارید خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است»، فَلاَ جُنَاْحَ عَلَیْهِمَا أَن یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَیْرٌ؛(2) «مانعی ندارد با هم صلح كنند و صلح بهتر است»، فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِكُمْ وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛(3) «پس تقوا پیشه كنید و خصومتهایی را كه در میان شماست به
1. نور (24)، 22.
2. نساء (4)، 128.
3. انفال (8)، 1.
آشتی بدل کنید و خدا و پیامبرش را اطاعت كنید، اگر ایمان دارید»، و آیاتی ازاینقبیل كاملاً این جنبه از دین اسلام را ترسیم کرده است. اما از طرف دیگر هم، سختگیریهایی در دین پیشبینی شده است. برای نمونه، فریضة جهاد، از جمله فرایض دینی است كه به مسلمانان امکان میدهد دست به سلاح برند. بهكارگیری سلاح نیز بههرحال منجر به ریختن خونی خواهد شد؛ چنانكه در تاریخ اسلام نیز در زمان پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله، در خود مدینه عدة زیادی سر بریده شدند، كه بخش زیادی از آنها به دست امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است. به علت پیمانشکنی و سرپیچی بنیقریظه و همپیمانی آنان با دشمنان اسلام، خداوند به پیامبرصلی الله علیه و آله دستور داد از آنها انتقام بگیرد. در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام نیز، در مدت کوتاه حکومت ظاهری ایشان، یعنی چهار سال و نه ماه، سه جنگ بزرگ رخ داد كه در یكی از آنها بیشتر کسانی که در برابر حضرت علی علیه السلام ایستادند، پیش از آن، از اصحاب خود علی علیه السلام بودند. در جنگ نهروان، كسانی كه بر روی علی علیه السلام شمشیر کشیدند، از کسانی بودند که در جنگ صفین و در جنگهای دیگر در رکاب علی علیه السلام بودند. خوارجِ نهروان افرادی بهظاهر مسلمان، مقدس، حافظ قرآن و نمازخوان بودند كه پینه بر پیشانی داشتند؛ اما همانان با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگیدند و علی علیه السلام نیز بسیاری از آنان را به قتل رساند؛ نه از بینمازها، کافران، مشرکان و منافقان. زمانی كه آنان برضد حكومت آن حضرت طغیان کردند تا آن را براندازند، حضرت چهار هزار نفر از آنها را کشت و آنگاه فرمود:
إِنِّی فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَة؛(1) «من چشم فتنه را درآوردم».
1. سید رضی، نهج البلاغه، خطبة 93.
پس در اسلام، هم رحمت، رأفت و مهربانی وجود دارد و هم سختگیریها، غلظتها و شدتها. باید قدرت تشخیص موضوع را بهقدری بالا برد كه بتوان درك کرد در هر زمان وظیفه چیست. آیا باید با كسانی كه در فتنهها، برای براندازی جمهوری اسلامی میکوشند، با رحمت و رأفت برخورد کرد و آنها را آزاد گذاشت، یا اینكه باید غلظت و شدت نشان داد؟ دربارة شخص خاص و یا قضیة خاص، در کتاب و سنت چیزی وجود ندارد؛ در قرآن نیامده كه شما در فلان فتنه، در فلان زمان و مكان، چگونه برخورد كنید. هیچ حدیثی هم نمیگوید امروزه با فلان شخص و یا فلان گروه که در روز عاشورا، و در استمرار فتنة 1388، به مقدسات توهین كردند چگونه برخورد كنید؛ بلكه احكامی کلی مطرح شده است كه ما باید در هر زمان و مكانی، آن را بر موارد خود تطبیق دهیم. این امر نیازمند بصیرت است كه كجا مكان عفو و كجا جای انتقام است. كسب چنین بصیرت و بینشی، بهآسانی به دست نمیآید؛ هم فهم خوب، هم استعداد و روشنبینی مناسب و هم زیرکی خاصی را میطلبد؛ همچنین نیازمند ژرفنگری در تاریخ اسلام و سیرة پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله و ائمة اطهار علیهم السلام و تجربه و آگاهی عمیق از جریانهای سیاسی و قدرت تحلیل مسائل سیاسی است.
دو خطر مهم كه همواره ما را تهدید میکند این است كه در عملکرد خود، گرفتار غرور و یا سستی شویم؛ وگرنه ما باید به آنچه خدا از ما خواسته جامة
عمل پوشانیم و حتی جانمان را نیز در این راه فدا كنیم. البته دشواریهای زیادی دراینمیان خواهد بود و گاهی ممكن است به ما اتهام بزنند و ناسزا نیز بگویند؛ همانگونه كه به انبیای الهی نیز اتهاماتی بسته شد و ایشان نیز آماج نسبتهای ناروایی همچون «مجنون» و «شاعر» قرار گرفتند و كار بدانجا كشید كه نسبتهای غیراخلاقی هم به ایشان دادند. آیة شریفة یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ آذَوْا مُوسَی فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَكَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِیهًا؛(1) «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، همانند كسانی نباشید كه موسی را آزار دادند، و خداوند او را از آنچه در حق او میگفتند مبرّا ساخت، و او نزد خداوند آبرومند بود»، حكایت از آن دارد كه حضرت موسی ـ علی نبینا وآله وعلیهالسلام ـ نیز آماج نسبتهای ناروا بود.
پرسش مهمی كه گاهی مطرح میشود این است كه، بهراستی، مرجع تشخیص و ملاك واقعی بصیرت چیست؟ چگونه میتوان پی برد كه فردی بصیرت دارد یا فرد دیگر فاقد آن است؟ اگر ملاك بصیرت، برخورداری از هوش بالاتر است، قطعاً كسانی هستند كه هوش بالایی دارند، اما كمترین بصیرتی ندارند. اگر ملاك بصیرت آن است كه انسان تجربة زیادی داشته باشد، کسانی هستند که حتی تجربة سیاسی بالایی دارند، اما بصیرت آنها كمتر از بصیرت كسانی است كه تجربة سیاسی ندارند. حتی ممكن است
1. احزاب (33)، 69.
برخی بتوانند بهخوبی مسائل را تحلیل كنند، اما باز هم بصیرت لازم را نداشته باشند. ما میدانیم كه در زمان فتنة 1388 كه مقام معظم رهبری به كسب بصیرت توصیه میفرمودند، خطابشان به همین دسته از افراد بود؛ چون كسانی با این ویژگی بودند كه در آن فتنه، بصیرت لازم را بهکار نبردند. در آن فتنه، از فرمایشهای مقام معظم رهبری اینگونه استفاده میشد كه ایشان بصیرت را در عدهای نمیدیدند؛ اما همان عده خود را به سبب تجربة طولانی در سیاست، اهل بصیرت میشمردند.
حال چگونه میتوان قضاوت صحیحی دراینزمینه کرد؟ تردیدی نیست كه پایة اصلی بصیرت، فکر است. بصیرت یعنی بینش عمیق در برابر بینش سطحی. گاهی ممكن است کسی دربارة رخدادهای پیرامون خود، درك ابتدایی داشته باشد و قضاوت سطحی بکند؛ اما گاهی شخص میتواند لایهای را در پشت یك قضیهای مشاهده كند و به مرتبهای از بصیرت دست یابد؛ اما كسی از این هم فراتر میرود و لایههای بعدی را نیز درك میكند. در اینجا او مرتبة عمیقتری از بصیرت را درك کرده است. این بحث شبیه همان روایتی از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میباشد كه در آن آمده است: ان للقرآن ظهرا وبطنا، ولبطنه بطن إلی سبعة أبطن؛(1) «همانا قرآن ظاهری و باطنی دارد؛ باطن آن هم باطنی دارد تا بطن هفتم». پس همیشه نمیتوان به ظاهر مطالب بسنده کرد؛ بلكه لازم است مقداری به عمق آنها وارد شد و لایههای زیرین آنها را دید؛ بهویژه، آنجایی که توطئههایی از طرف کسانی طراحی
1. ابنأبیجمهور الأحسائی، عوالی اللئالی، ج4، ص107.
میشود که صدها سال است کارشان همین است. کسانی هستند که خواستههایشان را زیر لایههایی پنهان میکنند و هنرشان در این است که طوری وانمود میکنند که مردم فریب خورند. این یکی از مصادیق آن آیة شریفه میتواند باشد که فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ؛(1) «اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتاند تا فتنهانگیزی كنند».
در زمان رویارویی با افرادی با چنین سوابق فریبکارانه و شیطنتهایی ازایندست، باید بسیار مراقب بود؛ چراكه دراینصورت، به قضاوتهای سطحی، هرگز نمیتوان بسنده کرد و باید کوشید لایههای زیرین را نیز مشاهده كرد. هر اندازه كه در توان باشد، باید فکر و عقل را بهکار گرفت و به عمق كار پی برد. اگر بصیرت به معنای بهکار گرفتن قوة عقل و فکر باشد، طرف مقابل ما نیز انسان جاهلی نیست كه عقل و فكر نداشته باشد؛ بلكه او هم ممكن است هوش بالایی داشته و فکر، استدلال، تحصیلات و تجربة بسیار داشته باشد. در اینجا باید توجه كرد كه نیروی اندیشه، همچون ابزاری است که با بهکارگیری صحیح آن میتوان نتیجة خوب گرفت و با استفادة نادرست از آن، نقشههای شوم کشید. بنابراین تنها با فكر نمیتوان موفق به كسب بصیرت شد؛ بلكه باید کوشید تا از فكر، درست استفاده كرد و در زمان بروز مشكلات، نیروی عقل را بهکار گرفت تا به اشتباه و مغالطه نیفتاد.
1. آل عمران (3)، 7.
بهمنظور مصون ماندن از خطا، اشتباه و مغالطه در حوادث و رخدادهای گوناگون پیرامون خود، قرآن راهی را در پیش پای ما میگذارد كه هم در علوم عقلی، هم در علوم نقلی و هم در تفسیر حوادث بهكار میآید و آن، این است که دانستههای ما یا از قبیل محکماتاند و یا از قبیل متشابهات. بعضی امور، روشن و آشکار است و نیاز زیادی به فكر كردن ندارد؛ ولی برخی دیگر پیچیده و مبهم است و باید رنج بسیاری کشید تا به ژرفای آن رسید. آن عده از اهل فكر، كه عالِم حدیثاند و مجتهد، باید نخست به سراغ یقینیات بروند. مفسران هم در تفسیر آیات قرآن، باید به سراغ محکمات آن بروند و در پرتو محکمات، متشابهات را تفسیر کنند:
هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ؛(1) او كسی است كه این كتاب را بر تو نازل كرد كه قسمتی از آن، آیات محكم و قسمتی از آن، متشابه است؛ اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتاند تا فتنهانگیزی كنند و تفسیر [نادرستی] برای آن میطلبند.
در علوم عقلی هم ما باید از یقینیات شروع کنیم و در پرتو آنها، بکوشیم
1. همان.
ظنیات و مشكوكات را حل کنیم. در رویدادها هم ما باید از امور محکم و آشکار آغاز کنیم تا بتوانیم آن امور پیچیده و مبهم را کشف کنیم.
این راه، راهی کلی است كه در تمام موارد باید لحاظ شود. اگر برای حل مسائل، ابتدا از متشابهات شروع شود، به نتیجه نخواهد رسید؛ همچون مسائل ریاضی كه اگر برای حل معادلهای، كسی نخست سراغ مشکوکات و مجهولات برود، هیچگاه نخواهد توانست آن معادله را حل كند و نتیجة درستی بگیرد؛ اما اگر همین شخص برای حل معادله، ابتدا از معلومات استفاده کند، دراینصورت احتمال آن هست كه به نتیجة درست دست یابد. در مسائل اجتماعی نیز یقینیاتی وجود دارد كه شك كردن در آنها یا ناشی از قصور فهم است و یا ناشی از غرض؛ چراكه بهقدری مسئله آشكار است كه هر انسان منصفی متوجه آن میشود.
برای نمونه، اگر از شخص منصفی، هرچند غیرمسلمان یا غیرشیعه و غیرانقلابی، در مورد جریاناتی كه در فتنة 1388 در كشور رخ داد، پرسیده شود كه نوك پیکان این فتنه به کدامین سو نشانه رفته بود، پاسخ درست را میتوان شنید. تمام فعالیتهایی كه در این جریان، از هر سو، با شكلهای مختلفی همچون مبارزههای سیاسی انتخاباتی، فعالیتهای مطبوعاتی، آشوبها، تخریب شخصیتها و اتهام زدنها انجام گرفت، یك نقطة مشترك داشت كه از همان اوایل انقلاب نیز مطرح بوده است و در هر زمان به شكل خاصی ظهور پیدا كرده است. مسائلی همچون اینكه نظارت شورای نگهبان استصوابی است یا استطلاعی، از همان زمان مطرح بود. در همان زمان
امامرحمه الله، برخی با خبرگان ق
ة انتخاب خبرگان قانون اساسی را به یاد آورد، پی خواهد برد كه برخی همان زمان مطرح میكردند كه باید اختیارات رئیسجمهور افزایش یابد؛ بهطوریكه بتواند مجلس یا شورای نگهبان را تعطیل كند. هماكنون نیز همانها با سخن تازهای به میدان آمدهاند. اگر به جریان فتنة 1388 توجه شود، بهخوبی میتوان دریافت كه نقطة مشترك تهاجم آنان، همان اسلامی است كه مظهرش ولایت فقیه است. آنان با اسلامی كه تنها نماز و روزه از انسان میخواهد، مخالفتی ندارند؛ آنان با اسلامی مخالفاند كه منافع آنان را به خطر اندازد و این اسلام همان است كه تأكید دارد قانون خدا باید حاکم باشد. درصورت حاكم شدن قوانین الهی، مباحثی همچون ولایت فقیه مطرح میشود كه خوشایند آنان نیست.
برای کسب بصیرت تنها بهكار گرفتن نیروی فکر کافی نیست؛ چراكه هم میتوان نیروی فکر را در راه صحیح بهكار گرفت و هم میتوان آن را در مسیر باطل جهت داد. درواقع، این خود شخص است كه باید تصمیم بگیرد كه فكرش را در كدام مسیر بهكار بندد. در اینجا نقش انگیزة انسانها به شكل بارزی مطرح میشود.
در بسیاری از اوقات، زمانی كه انسانها با حادثهای روبهرو میشوند نخست طبق دلخواه خود قضاوتی میکنند و آنگاه به دنبال توجیه آن
میگردند؛ چون به دنبال كسب منافع برای خویشاند. مثلاً كسی ممكن است در ذهن خود در نظر گیرد كه اگر فلانكس به قدرت دست یابد، چون خویشاوندی، رفاقت و آشنایی دیرینه با او دارد، و یا حتی همزندان و همسنگر او در گذشته بوده است، منافع او را نیز تأمین خواهد كرد. بنابراین نخست تصمیم میگیرد كه باید اینگونه شود و آنگاه برای آن توجیه درست میكند. این مسئله حتی در رأی دادن افراد نیز بروز پیدا میكند و ممكن است رأیدهندهای، بااینكه میداند فرد دیگری صلاحیت بیشتری برای تصدی آن منصب دارد، اما به دلیل دلبستگی به شخص دیگر، او را بر آن فرد، ترجیح میدهد. در اینجا او در جستوجوی حقیقت نیست؛ بلكه به دنبال تأمین خواستههای دل خود است.
شرط بصیرت آن است که در ما انگیزة حقیقتجویی باشد و درحقیقت، به دنبال این باشیم كه خدا از ما چه میخواهد؛ نهآنكه رفاقتها، سوابق دوستی و منافع شخصی، گروهی و حزبی را ملاك قرار دهیم. درصورتی بصیرت محقق میشود كه در كنار تفكر صحیح و دوراندیشی، انگیزة حقیقتجویی نیز باشد؛ وگرنه ممكن است كسی هوشی به اندازة معاویه داشته باشد و مانند او نیز خوب فكر كند، اما درنهایت، به سرنوشت معاویه گرفتار آید و در مسیری انحرافی افتد. اگر كسی بهرة فكری و هوشی بالایی داشته باشد و به اندازة كافی نیز تجربه اندوخته باشد، اما نیت و انگیزة صحیحی نداشته باشد، هیچگاه به بصیرت دست نخواهد یافت. و چه بسا ضررش از افراد كم استعداد بسی بیشتر باشد! پس برای كسب بصیرت، باید از محکمات شروع كرد،
آنگاه اصل و فرع یا اهم و مهم را شناخت، سپس عناصر حقی که آمیخته با باطل است و عناصر باطلی را که همراه حق است شناخت و درنهایت و از همه مهمتر، انگیزه را اصلاح کرد.
یکی از راههای انحراف انسان توسط شیطان و ایجاد پردهای جلوی چشم باطن او، سوءاستفادههایی است که از برخی مفاهیم صورت میگیرد؛ برخی از مفاهیم، دوپهلو و فاقد تعریف دقیق و روشنی هستند؛ تعریفی که در چهارچوب مشخصی باشد و هرکس بتواند آن را بر مصادیقش تطبیق کند. این مفاهیم، مصادیقی حقیقی دارند که قرآن، انبیای الهی و عقلای قوم، آنها را اراده میکنند؛ اما كسانی هم این مفاهیم را در مصادیق عوضی بهکار میبرند.
یکی از آن مفاهیم، مفهوم آزادی است؛ آزادی مفهومی است که در نزد همهکس مفهومی زیبا و دلنشین است. برخی میپندارند آزادی همین است كه مثلاً پرندهای در قفس باشد و كسی آن را آزاد سازد، یا اینكه فردی در زندان یا سلول انفرادی باشد و كسی او را آزاد كند؛ این عده تصورشان از آزادی بسیار محدود است. لفظ آزادی بهحدی خوشایند است كه همین معنای محدود از آزادی نیز مطلوب طبع انسان است. در تعابیر دینی ما، واژة «حریّت» برای یكی از مصادیق آزادی بهكار رفته است و نشان میدهد كه آزاد كسی است كه آزادمنش باشد. حریّت از ارزشهای اخلاقی برجستهای است که بعضی از بزرگان اخلاقی آن را اصل تمام فضایل دانستهاند. در سخنان
معصومان علیهم السلام، هم عبارات فراوانی دراینزمینه به چشم میخورد. علی علیه السلام دراینزمینه فرمود:
أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا؛(1) آیا آزادمردی نیست كه این لقمة جویدة حرام دنیا را به اهلش واگذارد؟ همانا بهایی برای جان شما جز بهشت نیست؛ پس به كمتر از آن نفروشید!
در این فرمایش، حضرت، این دنیا را به کالای ناچیز پستی تشبیه میكنند و اظهار میدارند كه آیا آزادهای پیدا نمیشود که این دنیا را به اهلش واگذارد و به آن بیاعتنا گردد؟ طبق این فرمایش، آزاد كسی است كه خود را از این دنیا وارهاند و دلبستگی به آن نداشته باشد. امام حسین علیه السلام نیز در هنگام شهادت حربنیزید ریاحی، در بزرگداشت او فرمود: أنتَ حْرٌ كما سَمَّیْتَ فی الدُّنیا والآخرة؛(2) «تو آزاده هستی؛ همانگونه كه در دنیا و آخرت حرّ نامیده شدی».
در جای دیگری نیز امام علی علیه السلام فرمود:
إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ؛(3) گروهی خدا را به امید بخشش پرستش كردند كه این پرستش بازرگانان است، و گروهی او را
1. سید رضی، نهج البلاغه، حكمت 456.
2. محمدبنعلیبنحسن ابنبابویه قمی (الصدوق)، الأمالی، ص223.
3. سید رضی، نهج البلاغه، حكمت 237.
ازروی ترس عبادت كردند كه این عبادت بردگان است و گروهی خدا را از روی سپاسگزاری پرستیدند و این پرستش آزادگان است.
بر اساس این فرمایش، عبادت سه گونه است؛ یک گونه عبادت کسانی است كه برای تجارت عبادت میکنند تا در مقابلش مزد بگیرند و سود كنند؛ اینان كسانی هستند كه به امید آنكه ثوابی ببرند و از نعمتهای بهشتی بهرهمند شوند، نماز میخوانند. نوع دیگر عبادت، عبادت بندگان است؛ اینان به علت ترس از گرفتار شدن در آتش جهنم، عبادت میكنند. اما قسم دیگر عبادت، عبادت آزادگان است؛ اینان كسانی هستند كه برای آن خدا را عبادت میكنند كه خداوند دوستداشتنی است و برای محبت به او و یا شكر نعمتهایش، او را باید عبادت کرد. اینان آزادند؛ چون خود را از بندها رها ساختهاند و خدا را برای رضایت او عبادت میكنند. پس، آزادی مفهوم مقدّسی است كه در فرهنگ دینی ما نیز یكی از مفاهیم برجسته است و با عنوان حریّت، از آن تمجید شده است. اما در طول تاریخ، از این واژه، سوءاستفادههای فراوانی صورت گرفته است. آن آزادیای که امروزه در فرهنگ دنیا بهکار میرود، به معنای آن است كه هركس، هر کاری را كه بخواهد، انجام دهد و چیزی مانع او نشود؛ مگر اینكه با آزادی دیگران تضاد پیدا کند. اصل و اساس تفکر لیبرالی هم همین است و از این منظر، بهترین حکومت، حکومتی است که زمینهای فراهم کند تا هرکس، هرچه بخواهد، انجام دهد.
مفهوم مشابه آزادی، كه مفهوم زیبایی است اما مورد سوءاستفاده قرار گرفته، مدارا، تساهل و تسامح یا تولرانس(1) است. این الفاظ را نیز شیطان به دهان برخی میاندازد تا مقاصد خود را از طریق آنان پیش برد. رواج مدارا، و تساهل و تسامح، اولین مبحث راهبردی بود كه در كشور مطرح شد و پایة براندازی نرم را ایجاد كرد. در قالب این الفاظ، کوشیدند تا تعصب و غیرت دینی مردم را سست کنند و از این طریق به مطامع خود دست یابند. در مقابل این مفهوم، واژگانی همچون خشونتطلب و تروریست را بهكار بردند تا بتوانند در كشور این مفهوم را بهتر رواج دهند. بنابراین حتی كسانی كه در دورة اصلاحات، برخی وزارتخانهها در اختیار آنان بود، کوشیدند تا جامعه را به سمتی ببرند كه، یا باید خشونتطلب و طرفدار تروریسم بود یا باید اهل تساهل، تسامح و تولرانس. چون اینان میدانستند تا زمانی كه غیرت دینی مردم استوار است، راه به جایی نمیبرند، ازاینرو، برای استمرار حضور خود در قدرت و پیشبرد سیاستهای فرهنگی منشأگرفته از این فکر، تلاش کردند تا از راههای مختلف، فرهنگ تساهل و تسامح را ترویج كنند. نمایش فیلمهای مبتذل، برگزاری جلسات مختلط دختران و پسران، چاپ كتب و مقالات مروج فرهنگ منحط غرب، برگزاری سخنرانیها و اموری ازایندست، از جمله راهكارهای این عده برای رواج سیاست تساهل و تسامح در جامعه بود.
یکی از راهها برای ترویج این تفکر آن بود که مطرح كردند اسلام دین محبت، مهرورزی و ملایمت است تا از این طریق بتوانند مفاهیم دینی را به
1. Tolerance.
كمك خود آورند. برای نمونه، آنان استناد به این فرمایش پیامبرصلی الله علیه و آله میكنند: لم یرسلنی الله تعالی بالرهبانیة ولكن بعثنی بالحنیفة السهلة السمحة؛(1) «خداوند متعال مرا برای ریاضت كشیدن نفرستاد؛ بلكه مرا به دین حنیفی مبعوث فرمود كه سهل و آسان میگیرد و اهل مداراست». اینان با سخنپردازی، مطرح میکردند كه واژههای «سهلة» و «سمحة» همخانوادة تساهل و تسامح هستند، ازاینرو دین اسلام، دین مدارا و دینی بدون خشونت و سختگیری است. در كنار این روایت، به روایات و آیات دیگری هم استناد میكردند تا از عبارات آنها برای خواست خود بهره گیرند. با استفاده از این عبارات، اینان ازیکطرف، واژگانی همچون نرمش، ملایمت، مدارا، گذشت، مهربانی و امثال آنها را رواج میدادند و از طرف دیگر، واژگانی همچون خشونت، درشتی و مانند آنها را مذمت میکردند. آنان كار را بدانجا كشاندند كه رقیب خود را «خشونتطلب» نامیدند. بدینترتیب، همان چیزی كه ما آن را بیغیرتی میشمردیم، آنان بهعنوان تولرانس، از آن دفاع كردند و کوشیدند آن را در جامعه رواج دهند. در اینجا هم، لفظی كه مصادیق خوبی هم دارد، بهکار برده شده است؛ اما از آن، معانی غلطی اراده شده است.
بنابراین بازی با الفاظ، بازی خطرناکی است كه باید بصیرت و هوشیاری لازم را در برابر آن بهکار برد. باید در اینگونه موارد دقت و تأمل نماییم كه اگر كسی واژة خاصی را بهكار میبرد، از بهكارگیری آن واژه چه قصد و نیتی دارد و از تأكید بر روی چنین واژهای در جستوجوی چیست؟ اگر در همان زمان
1. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج5، ص494.
كه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت اصلاحات و همراهانش، به ترویج تساهل و تسامح پرداختند، بصیرت بهکار برده میشد، كار به آنجا نمیكشید كه بعد از گذشت بیش از یك دهه از آن زمان، متوجه شویم كه در آن زمان آنان با بهكار بردن واژگانی همچون آزادی، مدارا، تساهل و تسامح، چه بر سر فرهنگ اسلامی آوردند. امروزه هم هنوز زمینة سوءاستفاده، مغالطه و فریب دادن افراد از طریق بهكار بردن چنین الفاظی وجود دارد. برای رهایی از چنین دامی باید همواره چندین پرسش را در برابر طرح چنین مسائلی مطرح کنیم: خشونت با چه كسی؟ خشونت بر چه اساسی؟ خشونت از چه طریق؟ مدارا با چه كسی؟ و مدارا بر سر چه چیزی؟ ازاینرو باید مرزهای مدارا و خشونت كاملاً مشخص باشد و اینچنین نیست كه همواره باید از نرمش و مدارا دم زد. اگر در نیمههای شب، كسی متوجه شود كه مرد نامحرمی بر سر همسر او حاضر شده است، آیا در چنین جایی، میتوان از مدارا سخن گفت و از آن شخص خواست كه در برابر آن نامحرم خشونت بهکار نبرد؟! اگر غارتگران دنیا درصدد برآمدند تا ثروت، دین و فضایل اخلاقی ما را به یغما ببرند، آیا میتوان به بهانة مدارا سكوت كرد و از خود غیرت و حساسیتی نشان نداد تا آنها هرچه بخواهند انجام دهند؟!
پس اگر از ما پرسیده شود كه خشونت، ناپسند است یا نه، باید پاسخ دهیم كه در جایی باید مدارا كرد و در جایی دیگر باید خشونت بهكار برد. آنچه مهم است تشخیص آن جایی است كه باید از نرمش یا خشونت استفاده كرد. باید
در مقابل كسی كه به دین حملهور میشود، با جدیت و سرسختی برخورد كرد. ازاینرو، قرآن كریم، نخستین صفتی كه برای یاران پیامبر ذكر میكند، سرسختی و انعطافناپذیری در برابر دشمنان دین است:
مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَی الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ؛(1) محمد فرستادة خداست و كسانی كه با او هستند، در برابر كفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهرباناند.
بنابراین هر مفهومی را باید در جای خود بهكار برد؛ با مؤمنان، دوستان، جویندگان حق و حقیقت و حتی كسانی كه دچار اشتباه میشوند، باید با مدارا برخورد كرد؛ اما کسانی که با آگاهی و بهعمد، قصد براندازی نظام و دین را دارند، استقلال كشور را به خطر میاندازند و آشکارا برای دشمن جاسوسی میکنند، نباید با آنها مدارا و نرمش کرد. در قرآن با صراحت بیان شده كه اگر كسی در خلوت خود، مرتكب معصیتی شود و كسی هم متوجه نشود، نباید در مورد او تجسس كرد:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا؛(2) ای كسانی كه ایمان آوردهاید! از بسیاری گمانها بپرهیزید؛ چراكه بعضی از گمانها گناه است و هرگز تجسس نكنید.
اما اگر كسی مرتکب زنا شد، بهطوریکه چهار نفر عادل هم به آن
1. فتح (48)، 29.
2. حجرات (19)، 12.
شهادت دادند، آیا در اینجا نیز باید مدارا کرد و یا قاضی باید گذشت کند؟! در اینجا قرآن كریم میفرماید:
الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ؛(1) هریك از زن و مرد زناكار را صد تازیانه بزنید و نباید رأفت به آن دو شما را از اجرای حكم الهی مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید، و باید گروهی از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند.
به امر خداوند، باید چنین كسی را در جلوی دیدگان مردم، و نه در زندان و مخفیانه، صد تازیانه زد تا جنبة بازدارندگی داشته باشد. پس، نباید به نام رأفت اسلامی، از اجرای حدود الهی دست كشید؛ بلكه در اینجا باید از خود غلظت و شدت نشان داد. البته در شدت و غلظت نشان دادن هم باید حدود الهی را رعایت كرد و ازاینرو اگر كسی حتی یك ضربة تازیانه بیشتر بزند، باید به خود او آن ضربه را بزنند.
پس، ما باید دراینزمینه بیشتر دقت کنیم و بدانیم كه هر مفهوم در كجا باید استفاده شود. اشتباه کردن در جابهجایی این کلمات باعث میشود که انسان بصیرتش را از دست بدهد و فریب خورد. یک راه کسب بصیرت آن است که انسان افزون بر اینكه معارف دینی را درست بفهمد، نقشههای شیاطین را نیز درست بشناسد؛ در غیر این صورت اگر انسان معرفتش به
1. نور (24)، 2.
آموزههای اسلامی کم باشد و مثلاً نداند در كجا باید رأفت یا خشونت بهکار برد، شیطان او را فریب داده، از مسیر بصیرت خارج میسازد.
بهمنظور كسب و ارتقای بصیرت، میتوان از وقایع تاریخی مشابه بهره گرفت. در سخنان امام علی علیه السلام هم آمده است. ایشان خطاب به فرزند خود فرمودند:
وَاعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، وَذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِینَ، وَسِرْ فِی دِیَارِهِمْ وَآثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَعَمَّا انْتَقَلُوا وَأَیْنَ حَلُّوا وَنَزَلُوا، فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَحَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ، وَكَأَنَّكَ عَنْ قَلِیلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ، فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ وَلَا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْیَاكَ؛(1) سرگذشت و خبرهای پیشینیان را بر دل خود عرضه بدار و مصائب گذشتگان را به او یادآوری كن. در شهر و دیار آنها سیر و سیاحت نما و از آثار و نشانههای [باقیمانده از] آنها عبرت بگیر، و نگاه كُن چه كردند و كجا بار افكندند و جای گرفتند، و از چه [كسانی] جدا شدند و دل بریدند. همانا خواهی یافت كه آنها از دوستان خود جدا شدهاند و در دیار غربت سكنا و مأوا گزیدهاند و گویا كه بهزودی تو هم جزو آنها خواهی بود. پس اقامتگاه و مأوای خود را اصلاح و آباد كن و آخرت خود را به دنیایت مفروش!
1. سید رضی، نهج البلاغه، نامة 31.
بیتردید، سرگذشت پیشینیان، چراغ راه آیندگان است و آنچه این امر مهم را ممکن میسازد آن است كه پیام تاریخ دریافت شود و دل، عبرت پذیرد. بر اساس این فرمایش علی علیه السلام ، باید در سرگذشت پیشینیان تدبر کرد تا فهمید كه چه افرادی در این دنیا زندگی انسانی و شرافتمندانهای داشتند، اما در ذلت و خواری فروغلطیدند و به سرانجام بدی دچار شدند، و چه افرادی با رعایت آداب زندگی انسانی عالیترین مدارج كمال را طی کردند و سرفراز به بارگاه حق شتافتند و در مقام قرب الهی سكنا گزیدند. ازاینرو، باید انسان آثار و اعمال گذشتگان را بررسی و مطالعه كند و بنگرد چه چیزهایی موجب میشود كه مردمی، با عزت زندگی كنند یا به ذلت و خواری بیفتند؟ آنگاه آنچه را موجب سعادت میشود، كسب، و از آنچه موجب بدبختی میگردد، اجتناب کند، و بهبیاندیگر، از گذشتگان عبرت آموزد؛ همانگونه كه قرآن كریم، بارها، ما را به این نكتة مهم سفارش میفرماید: قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلُ؛(1) «بگو: در زمین سیر كنید و بنگرید عاقبت كسانی كه قبل از شما بودند، چگونه بود».
ذكر برخی داستانهای تاریخی در قرآن كریم برای عبرتگیری آیندگان و استفاده از آنها برای زندگی خودشان است. اکنون، ضرورت دارد با مطالعات تاریخی خود، حركت امروز خود را با تاریخ مشروطیت بسنجیم. دراینصورت، اگر به عوامل و گرایشهایی برخوردیم كه به نهضت مشروطیت ضربه زدند و موجب زیان جامعه شدند، همانها را نیز در زمان حاضر جستوجو کنیم؛ آیا
1. روم (30)، 42.
چنین گرایشهایی امروز در جامعة ما وجود دارد یا خیر، و آیا میتواند منشأ انحراف نظام جمهوری اسلامی شود؟
امروزه تجاوزهایی كه به كشورهای دیگر، و بهویژه كشورهای اسلامی، صورت میگیرد، سازوکارهای بسیار پیچیدهای دارد كه تنها افراد متخصص و ژرفنگر در این مسائل، متوجه توطئههای دشمن و راهكار مبارزه با آنها میشوند. ازاینرو، بحث دشمنشناسی در كسب بصیرت اهمیت فراوانی دارد. در اینجا، کوشیده میشود تا راهكارهای مقابله با دشمن در ضمن چندین مرحله بررسی شود.
بهمنظور مقابله با ترفندهای دشمن، باید گامهایی برداشت؛ نخستین گام، شناخت عمیق دشمن است. در گذشته، شناخت دشمن بسیار آسانتر بود؛ كسانی كه شمشیر به دست میگرفتند و به مرزهای كشوری تجاوز میكردند، دشمنی خود را آشکارا نشان میدادند؛ ولی امروزه دشمنیها انواع گوناگونی یافته است، و كمتر میشود كه دشمنان چهرة خود را در مخالفت با مردم كشوری آشكارا نشان دهند؛ مثلاً اظهار دارند كه قصد براندازی فلان نظام را دارند یا در مجلس خود، رسماً بودجهای برای براندازی یك نظام تصویب كنند. این روشها، شیوههای نابخردانهای است كه در میان سیاستمداران عالم كمتر رخ میدهد؛ بلكه آنان اغلب، با شیوههای پیچیدهای، دشمنی خود
را عملی میسازند. آنان گاهی در ظاهر، دشمنی خود را بروز نمیدهند و حتی خود را طرفدار و پشتیبان آن ملت نشان میدهند.
بههرروی، إعمال دشمنی شیوههای مختلفی دارد و كسانی كه در این روزگار با كشورهای اسلامی و بهویژه با امالقرای جهان اسلام، ایران، دشمنی میورزند، بسیار متفاوت عمل میكنند و با چهرههای گوناگون وارد عرصه میشوند. شناسایی چنین افرادی، نیازمند فن و مهارت ویژة خود میباشد. برای نمونه، در آن زمان كه حضرت امام «رضواناللّه علیه» فرموده بودند: «هرچه فریاد دارید سر امریكا بكشید»،(1) بسیاری از سیاستمداران كاركشته و حتی انقلابی كشور، تعجب كردند و فكر میكردند كه این، تعبیر مبالغهآمیزی است؛ چراكه در آن زمان، هنوز ابرقدرت شرق بود و در داخل كشور ما هم گروهكهایی وابسته به آن بودند. این جملة امامرحمه الله، كه فریادها را متوجه امریكا میكرد، فرمایشی مبتنی بر بصیرت الهی و فراست خدایی بود كه در ایشان موج میزد. ایشان در آن شرایط هم، دشمن اصلی را بهتر از دیگران میشناخت. بنابراین دشمنشناسی خود، مسئلة مهمی است و چنین نیست كه كسانی كه درسهایی را در رشتة علوم سیاسی خوانده باشند، بهتر بتوانند دشمن را بشناسند؛ این مسئله مبتنی بر این است كه هم فرد تجربههای سیاسی متعدد و هم فراستی الهی و خدادادی داشته باشد. پس، نخستین گام برای دفاع و پیشگیری از خطراتی كه از ناحیة دشمنان وارد میشود، شناسایی دشمن است.
1. صحیفة امامرحمه الله، ج11، ص121، بیانات امام خمینیرحمه الله، در جمع پرسنل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، 1358/09/04.
گام دوم در مقابله با ترفندهای دشمنان، شناسایی کارگزاران و عناصر نفوذی دشمن در داخل جامعة اسلامی است. هم تجربهها در طول تاریخ و هم تجربههای دوران اخیر در كشورها نشان میدهد كه دشمن خارجی بدون ارتباط با عوامل داخلی موفقیتی نخواهد داشت. در صدر اسلام هم دشمنان اسلام از چنین ترفندهایی استفاده میكردند: وَفِیكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ؛(1) «و در میان شما افرادی هستند كه به سخنان آنها كاملاً گوش فرا میدهند». در این آیة شریفه، قرآن كریم به مسلمانان هشدار میدهد كه دشمن در میان شما افراد چندچهره و خبرچین را گمارده تا اسرارتان را به دشمنان خارجی و بیگانه اطلاع دهند؛ اینان در ظاهر، اظهار ایمان، همراهی و همگامی میكنند، اما در دل، دشمن سرسخت شما هستند. یكی از بزرگترین بلاهایی كه هم خود رسول خداصلی الله علیه و آله و هم امیرالمؤمنین علیه السلام گرفتار آن بودند، وجود چنین افراد منافقی در جامعة اسلامی بود كه مردم سادهدل آنها را خودی تلقی میكردند؛ اما در همان زمان هم كسانی بودند كه با فراستی كه داشتند، به ماهیت چنین كسانی پی برده بودند و آنها را دشمنان خطرناكی میدانستند كه خطرشان از دشمنان خارجی هم بیشتر است.
در فرمایشهای امیرالمؤمنین علیه السلام خطر کارگزاران داخلی و نیروهای چندچهره بسیار بیش از دشمنان بینقاب دانسته شده است. آن حضرت در نامة خود به محمدبنابیبكر چنین میگویند:
1. توبه (9)، 47.
وَلَقَدْ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِصلی الله علیه و آله إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَی أُمَّتِی مُؤْمِناً وَلَا مُشْرِكاً أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِیمَانِهِ وَأَمَّا الْمُشْرِكُ فَیَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ وَلَكِنِّی أَخَافُ عَلَیْكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ عَالِمِ اللِّسَانِ یَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَیَفْعَلُ مَا تُنْكِرُونَ؛(1) پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله به من فرمودند: بر امت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرك هراسی دارم، زیرا مؤمن را ایمانش باز داشته و مشرك را خداوند به دلیل شرك او نابود میسازد، من بر شما از مرد منافقی میترسم كه درونی دوچهره و زبانی عالمانه دارد، گفتارش دلپسند و رفتارش زشت و ناپسند است.
بر اساس این فرمایش، آن چیزی كه پیامبرصلی الله علیه و آله همواره از آن بیمناك بودهاند، وجود كسانی در جامعة اسلامی بوده است كه در دل نفاق دارند؛ چراكه اینان به اسم حمایت از اسلام، حرفهای فریبنده میزنند، ولی درواقع، به آن اعتقادی ندارند. در زمان حاضر نیز ممكن است كسانی از تشیّع و انقلاب سخن گویند، اما عملشان مخالف گفتارشان باشد. چنین كسانی همان امر معروف را به زبان میآورند، اما در عمل، مرتكب منكر میشوند. اینان چون چهرهای بهظاهر اسلامی و فریبنده دارند، مردم فریب آنها را میخورند. در ظاهر، اهل نماز و روزه هستند و از اسلام و انقلاب هم حمایت میكنند؛ ولی در باطن، دلشان با كفار و دشمنان اسلام است.
بنابراین گام دوم برای مقابله با دشمنان یك نظام، شناسایی عناصر داخلی
1. سید رضی، نهج البلاغه، نامة 27.
و عناصر نفوذی دشمن در آن نظام است، كه كاری دشوار و نیازمند فراست است؛ چراكه بسیاری از مردمی كه خود، اهل صداقت، پاكی و درستی هستند، باور نمیكنند كه در میان آنها یك عده از عناصر چندچهره و خطرناك باشند. بحمداللّه جامعة اسلامی ما بعد از انقلاب به بركت رهنمودهای حضرت امامرحمه الله آنچنان ارتقای سطح شناخت و معرفت پیدا كرده است كه اكثریتقریببهاتفاق جامعة ما، دشمنان خود را، در هر لباسی و زیر هر نقابی که باشند، میشناسند؛ ولی متأسفانه هنوز هم افراد سادهدلی هستند كه فریب بعضی از چهرهها و قیافههای ظاهرالصلاح را میخورند.
گام سوم برای مقابله با دشمن و انجام یك دفاع موفق، شناخت انگیزة دشمنی است. آنچه در بیشتر مردم، آن را انگیزة دشمنی، بهویژه در جنگها میدانند، به دست آوردن منابع مادی و اقتصادی است؛ زمانی كه كشوری به كشور دیگر حمله میکند، درصدد است تا از ثروتهای آن كشور بهره برد. پس، عموم مردم میدانند كه انگیزة دشمنی دشمنان منابع اقتصادی، تسلط بر منابع طبیعی و ثروتهای یك جامعه است. در كنار این منافع مادی، برخی منافع مادی درجة دوم هم هست كه ممکن است انگیزة جنگ باشد. برای نمونه، در گذشته، اگر یك طرف بر طرف دیگر پیروز میشد، زنان آنان را به اسارت و بردگی میگرفت. بههرروی، محور تمام این موارد، منافع مادی بوده است.
اما از دیرباز انگیزههای دیگری برای دشمنی و جنگ پدید آمده است كه افراد سادهدل و سطحینگر از وجود آن انگیزهها غافل هستند. معمولاً فردی كه با فرد دیگری میستیزد، بر سر منافع مادی چنین میكند؛ گاهی بر سر ارث و گاهی منافع مادی دیگر، افراد به نزاع میپردازند و بسا دست به جنایت نیز بزنند؛ اما نباید غفلت كرد كه در میان مردم كسانی هستند كه حاضرند منافع مادی خویش را فدای دست یافتن به مقام و منصبی کنند. به همین علت، برخی حاضرند اموال زیادی را در انتخابات صرف كنند تا برای مدتی، مقامی به دست آورند؛ چراكه شهرت برایشان جاذبه دارد. در صدر اسلام هم كسانی بودند كه رفتارهای زاهدانهای داشتند و حتی در خلوت هم نان و نمك یا نان و سركه میخوردند تا قلوب دیگران را به سمت خود جذب كنند و در جامعه محبوبیت پیدا كنند. پس، غیر از منافع مادی عینی مانند پول، زمین، ثروت و امثال اینها، برای كسانی عناوینی همچون رئیس، مدیر، نماینده و مانند آنها ارزشمند است و اینان حاضرند از منافع مادی خود بگذرند تا به این عناوین دست یابند.
علاوه بر افراد، در میان جوامع هم چنین واقعیتی هست و جوامعی یافت میشوند كه درصددند تا با هر هزینهای بر سایر جوامع ریاست كنند و به عنوان ابرقدرتی دست یابند. پس یكی از انگیزههای دشمنی میتواند سلطهجویی بر دیگران باشد؛ همانگونه که در مسائل فردی، حسادت ممکن است انگیزة دشمنی باشد؛ یعنی كسانی باشند كه انگیزة قوی برای ضرر رساندن به دیگران داشته باشند. اصل حسد این است كه فرد میخواهد این منافع
را از شخص دیگر بگیرد؛ چراكه نمیتواند ببیند كه او از این منافع برخوردار باشد. در مسائل اجتماعی هم چنین مسائلی وجود دارد؛ همانگونه که كسانی كه در مسیر گمراهیاند نمیتوانند دیگران را كه در مسیر هدایتاند تحمل كنند: وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء؛(1) «آنان آرزو میكنند كه شما هم مانند ایشان كافر شوید و مساوی یكدیگر باشید». كسانی میبینند در داخل كشورشان، بهرغم برخورداری از ثروت فراوان، پیشرفت در صنعت و تكنولوژی، پیشینة علمی در مدیریت، و فراهم بودن تمام وسایل ظاهری برای پیشرفتشان، با مشكلات جدیای روبهرو هستند، بهطوریكه گروه وسیعی از افراد آن جوامع تا قرص خوابآور نخورند، خواب نمیروند و پیوسته در اضطراب هستند؛ بیشترین مصرف دارو در آن كشورها داروی اعصاب است و بیشترین بیماران، بیماران روانی هستند. در برخی از این كشورها، بهرغم تمام تلاشی كه برای تساوی حقوق زن و مرد میكنند، آمار زنانی كه از شوهرانشان آزار میبینند و از خانه بیرون رانده میشوند، از دیگر كشورها بیشتر است. این كشورها نمیتوانند تحمل كنند كه كشورهای دیگری كه از جنبة اینگونه مسائل مادی عقبتر هستند، مردمشان از امنیت، آسایش و آرامش برخوردارند. ازاینرو، درصدد برمیآیند تا مشكلات خود را به كشورهای دیگر منتقل کنند.
یكی دیگر از انگیزههای دشمنی كه بالاتر از تمام این انگیزههاست، مسئلهای فوق اسباب عادی است. نخستین کسی كه در قرآن كریم دشمن
1. نساء (4)، 89.
همة انسانها معرفی میشود، شیطان است: إِنَّ الشَّیْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا؛(1) «البته شیطان دشمن شماست پس او را دشمن بدانید». ابلیس، یك نیروی غیرعادی است كه انگیزة اصلی او، گمراه كردن انسانهاست و این كار را بیشتر به دست اولیا و یاران خود در میان انسانها، یعنی شیاطین انس، انجام میدهد. ما بر این باوریم كه در كنار بنیآدم، موجوداتی وسوسهکننده هستند كه رئیسشان قسم خورده است همة انسانها را گمراه كند: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ؛(2) «به عزتت سوگند! همة آنان را گمراه خواهم كرد؛ مگر بندگان خالص تو از میان آنها». ابلیس در برابر خدا، صریحاً قسم خورده است كه تمام انسانها را گمراه سازد و فقط از یك گروه كه میدانست نمیتواند بر آنان چیره شود، یعنی حضرات معصومین علیهم السلام دست كشید. بر اساس آیات شریفة:
إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ؛(3) او بر كسانی كه ایمان دارند و بر پروردگارشان توكل میكنند، تسلطی ندارد. تسلط او، تنها بر كسانی است كه او را به سرپرستی خود برگزیدهاند و آنها كه نسبت به او (خدا) شرك میورزند.
1. فاطر (35)، 6.
2. ص (38)، 82 و 83.
3. نحل (16)، 99 و 100.
ابلیس قبل از هركس، سراغ كسانی خواهد رفت كه به اختیار خودشان، زمامشان را به دست ابلیس میدهند. ابلیس نخست این افراد را شناسایی میكند و سپس بهقدری آنها را وسوسه میکند تا برای او تبدیل به ابزاری برای گمراهی دیگران شوند. شیاطین انس، تنها به دنبال تأمین منافع مادی خود نیستند؛ بلكه اصولاً گمراه کردن دیگران، مبارزه با راه حق، دعوت انبیا و برقراری عدالت برای آنها هدف است.
دشمنی ابلیس با انسانها از آنجا آغاز شد كه خداوند متعالی به شیطان امر فرمود تا در برابر آدم سجده کند؛ اما او از سجده بر آدم سر باز زد و استدلال آورد كه او از جنس آتش و آدم از خاك است و ازاینرو او از آدم شریفتر است:
قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ؛(1) [خداوند] فرمود: ای ابلیس! چرا با سجدهكنندگان نیستی؟! گفت: من هرگز برای بشری كه او را از گل خشكیدهای كه از گل بدبویی گرفته شده است، آفریدهای، سجده نخواهم كرد.
خداوند متعال به دلیل این عصیان و تمرّد شیطان در مقابل فرمانش، او را از رحمت خویش دور ساخت و لعنت کرد: قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِیمٌ وَإِنَّ عَلَیْكَ اللَّعْنَةَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ؛(2) «از صف آنها (فرشتگان) بیرون رو كه رانده
1. حجر (15)، 32 و 33.
2. حجر (15)، 34 و 35.
شدهای و لعنت من تا روز قیامت بر تو خواهد بود». پس، این نافرمانی ابلیس و لعنت او منشأ دشمنی او با حضرت آدم علیه السلام و سپس با تمام فرزندان و نسل او تا روز قیامت شد. ریشة این دشمنی، کبر و حسد خود ابلیس بود؛ چون او خود را موجودی برتر میدانست؛ لیكن خداوند متعالی او را برتر بهحساب نیاورد. ازاینرو، بنای دشمنی با انسانها را نهاد. چنین انگیزة دشمنیای در میان خود انسانها نیز هست و در موارد فراوانی، حسد منشأ دشمنی میشود. نخستین قتلی که در میان انسانها رخ داد، قتل هابیل به دست قابیل بود. ریشة این دشمنی نیز حسادت بود؛ چراكه هر دوی ایشان قربانی داده بودند؛ اما تنها قربانی هابیل قبول شده بود. ازاینرو، قابیل چون قربانیاش پذیرفته نشد، به هابیل گفت كه او را خواهد كشت:
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ؛(1) و داستان دو فرزند آدم را بهحق بر آنها بخوان: هنگامی كه هركدام، كاری برای تقرب به خدا انجام دادند، اما از یكی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. گفت: همانا تو را خواهم كشت. [برادر دیگر] گفت: خدا فقط از پرهیزكاران میپذیرد.
در اینجا نیز هابیل هیچ زیانی به قابیل نرسانده بود؛ اما به علت حسادت قابیل، کشته شد. البته هابیل به قابیل نشان داد كه علت پذیرش قربانی او،
1. مائده (5)، 27.
پرهیزكاری او بوده است. پس گاهی دشمنی ناشی از وجود عامل نفسانی در خود انسانهاست و هرچند فردی به کسی زیان نرسانده است و قصد آن را نیز نداشته است، اما مورد حسد و دشمنی قرار میگیرد. این مسئله همواره بوده و هنوز نیز عامل مهم دشمنی بهشمار میرود. ریشة بسیاری از جنگهای بزرگ همچون جنگهای جهانی و منشأ بسیاری از خونریزیها در دنیا همین بوده است؛ رخدادن برخی از جنگها، اختلاف میان دو فردی بوده است كه به دیگری تكبر و حسادت میورزیدند.
از همین جا میتوان به نوع دیگری از دشمنی توجه کرد. ابلیس كه تا روز قیامت، بنا را بر دشمنی با انسانها گذاشته است، علاوه بر این دشمنی، وعده داده است كه آدمیزادگان را به گمراهی كشاند:
قَالَ أَرَأَیْتَكَ هَـذَا الَّذِی كَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إَلاَّ قَلِیلاً؛(1) گفت: خواهی دید همین کسی که بر من برتریاش دادی، اگر مرا تا روز قیامت زنده بگذاری، همة فرزندانش را جز عدة كمی، گمراه و ریشهكن خواهم ساخت.
پس ابلیس، به علت دشمنی ذاتیاش با حضرت آدم علیه السلام ، درصدد طراحی نقشههای گوناگون برای ایجاد دشمنی در میان آدمیزادگان است. قرآن كریم شرابخواری و قماربازی را دو ابزار آشکار ابلیس برمیشمرد كه منجر به بروز كینه و دشمنی در میان آدمیان میشود: إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُوقِعَ بَیْنَكُمُ
1. اسراء (17)، 62.
الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ؛(1) «شیطان میخواهد بهوسیلة شراب و قمار، در میان شما عداوت و كینه ایجاد كند». پس، این هم نوعی دشمنی میان انسانهاست كه ابزار آن را ابلیس فراهم كرده، در اختیارشان میگذارد. افزون بر اینها، ابزارهای دیگری همچون ابزارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیز در دستان ابلیس قرار دارد كه موجب عداوت و دشمنی بین افراد میشود.
افزون بر این موارد، در قرآن كریم و روایات، مواردی از دشمنیها نشان داده شده است كه كسانی بدون اینكه قصد آزار و اذیت دیگران را داشته باشند، دشمنی و خصومت میورزند. برای نمونه، در آیة شریفة:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِن تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛(2) ای كسانی كه ایمان آوردهاید! بعضی از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند؛ از آنها برحذر باشید و اگر عفو كنید و چشم بپوشید و ببخشید، خداوند (نیز) بخشنده و مهربان است.
به مطلب مهمی اشاره شده است كه اهمیت آن از نظر انسانها پوشیده میماند. كمتر میتوان تصور كرد كه زن و فرزند انسان تبدیل به دشمن انسان شوند؛ همواره چنین پنداشته میشود كه میان بستگان نزدیك انسان، هیچگاه دشمنی پدید نخواهد آمد، بهویژه میان فرزند با پدر و مادر. پدر و مادر
1. مائده (5)، 91.
2. تغابن (64)، 14.
همیشه به فرزندشان خدمت میکنند و فرزند هم هرچه دارد از پدر و مادر است؛ ازاینرو، چگونه ممكن است میان آنها دشمنی به وجود آید؟! حال باید دید علت چیست كه قرآن كریم بر این مسئله كه بهندرت نیز رخ میدهد دست گذاشته است؟ البته در آیاتی دیگر، تعابیر ملایمتری نیز وجود دارد؛ مثلاً در جایی دربارة اموال و اولاد تعبیر فتنه بهكار رفته است: إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ؛(1) «اموال و فرزندانتان، فقط، وسیلة آزمایش شما هستند و خداست كه پاداش عظیم نزد اوست»؛ اما تعابیر آن آیه بسیار شایستة توجه و دقت است.
برای شناخت بیشتر انگیزههای دشمنی، یادآوری این حدیث نبوی سودمند است كه: أعدی عَدُوِّك نفسُك الَّتی بین جَنبیك؛(2) «دشمنترین دشمنان تو نفس توست كه میان دو پهلوی تو جا دارد». براساس این فرمایش، همان نفسی كه در درون انسان و در قالب همین انسان قرار دارد، دشمنترین دشمن انسان است. حال، نفس انسان چه دشمنیای با انسان دارد و علت دشمنی او چیست؟! آیا آزار و اذیتی از انسان دیده است كه با او به مقابله برخاسته است؟! اتفاقاً این نكته، همان نكتة اساسیای است كه بسیاری از بحثهای اخلاقی بر آن متمرکز شده است و بزرگان دربارة آن، فراوان سخن گفتهاند و کتابها دراینزمینه نوشتهاند. پس، این پرسش بهطور جدّی مطرح است كه چرا نفس انسان كه در درون خود انسان است با او دشمن میشود؛
1. تغابن (64)، 15.
2. ابنأبیجمهور الأحسائی، عوالی اللئالی، ج4، ص118.
فرزند انسان و گاهی همسر انسان دشمن او میشوند؟! البته در همین آیة چهارده سورة تغابن تمام فرزندان و همسران را نفرموده؛ بلكه با تعبیر «إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ» نشان داده است كه برخی از آنان چنین هستند و به دشمنی با انسان برمیخیزند.
علت این دشمنی چیست؟ دو نفر که با یكدیگر ازدواج میکنند، چون یكدیگر را قبلاً پسندیدهاند، میخواهند زندگی مشترک خوبی داشته باشند. هستی فرزند از پدر و مادر است؛ بهویژه مادر كه محبت او به فرزند همچون اسطوره است و از دوران جنینی، سپس شیرخوارگی و تا آخر، مادر از محبت به فرزند دریغ نمیكند. حال چرا همسر با همسر و نیز فرزند با پدر و مادر دشمنی کند؟ این، مسئلة عجیب و معماگونهای است كه قرآن كریم، به آن اشاره کرده است. این حقیقت درخور تأمل است كه منشأ این دشمنیها چیست؟
اصل عداوت و دشمنی آن است که رابطة یک موجود برخوردار از شعور و آگاهی، اعم از انسان یا جن یا شیطان، با یک موجود برخوردار از شعور دیگر بهگونهای باشد که باکی نداشته باشد از اینکه به سبب رفتار یا گفتار او زیانی به طرف مقابل برسد؛ در مقابل دوستی، که اقتضای دوستی این است که انسان در برابر دیگری حالتی داشته باشد که نخواسته باشد به او زیانی برسد و حتی بخواهد منفعتی به او برساند. پس شرط دشمنی این نیست که حتماً فرد خردهحسابی با شخص دیگر داشته باشد و قبلاً طرف مقابل به او ضرری زده باشد و او بخواهد برای جبران، به او زیان برساند؛ حضرت آدم علیه السلام به شیطان ضرری نزده بود؛ ولی شیطان، به علت حسدی كه در دل داشـت، با او دشمنی كرد. حتی كسی ممكن است برای كسی
خدمتی انجام دهد و قصد بدی هم نداشته باشد، اما باز هم طرف مقابل میخواهد به او زیان وارد كند؛ چون با خود میگوید او بهتر از من است. این مطلب حقیقتی است که موارد متعددی از آن را میتوان در پیرامون خود یافت. در امور مادی، مثلاً کسی ثروتش بیشتر از دیگری است و همین، منشأ حسادت در شخص میشود. در مدرسه، دو همکلاسی یکی درسش بهتر است؛ ازاینرو نمرة بیشتری میگیرد، و معلم هم بیشتر به او احترام میگذارد؛ این هم منشأ حسادت و دشمنی در میان آن دو میشود. در امور معنوی نیز چنین است. كفار دوست دارند که مسلمانان هم کفر ورزند و همانند آنها شوند: وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء؛(1) «آنان آرزو میكنند كه شما هم مانند ایشان كافر شوید و مساوی یكدیگر باشید». كفار رشک و حسد میبرند از اینکه مسلمانان ارزشی معنوی را برای خود کسب کردهاند، كه آنها موفق به آن نشدهاند.
در زمان حاضر، كشورهای غربی درصددند تا فرهنگ خود را در همة جهان گسترش دهند تا همه، فرهنگ غربی داشته باشند. این نه به سبب آن است كه آنها عاشق فرهنگ خودشان هستند؛ چراكه آنها هماكنون در مفاسد فرهنگ خودشان گرفتار شدهاند و نمیدانند با این مشكلات چه کنند. یكی از عللی كه غرب میخواهد فرهنگ خود را در همة دنیا گسترش دهد این است كه میبیند دیگر كشورها از فرهنگ غنی برخوردارند، و آفات فرهنگی در كشورهای غربی در آن كشورها وجود ندارد. ازاینرو، میکوشند آنها را نیز به عقبماندگی و فساد بكشانند.
1. نساء (4)، 89.
پس نوعی دشمنی به این شكل است كه بدون آنكه طرف دیگر بخواهد دشمنی کند، با او دشمنی میشود؛ اما گاهی هم ممكن است دو طرف قصد زیان رساندن به یكدیگر را نداشته باشند، اما باكی ندارند كه برای كسب منفعت خودشان، زیانی به طرف مقابل برسد. مثلاً ممكن است یک فرد کاسب قصد ندارد که حتماً به مشتری ضرری وارد كند و دشمنی خاصی با او ندارد، اما چون میخواهد منفعت بیشتری ببرد، جنس تقلبی به مشتری میفروشد. اگر این جنس تقلبی از مواد خوراكی باشد باعث مریض شدن مشتری و آزار و اذیت او خواهد شد.
دشمنی نفس انسان با انسان مانند همین نوع دشمنی است؛ نفسی که با انسانها دشمنی میکند آن تمایلات غریزی و حیوانی و شهوات آنهاست. همین امر میتواند منجر به درندهخویی بعضی افراد شود. نفس به دنبال خواستههای غریزی و حیوانی خود است و دیگر اهمیتی نمیدهد كه این لذتهای حیوانی موجب باز ماندن انسان از لذتهای معنوی و گرفتار شدن در عذاب اخروی میشود. پس، این نفس همان قوای حیوانی ماست. دلیل دشمنی او با ما مقاومت ما در برابر خواستههای نامشروع اوست. پس، نفس دشمنی خاصی با عقل ندارد تا بخواهد آن را از بین ببرد؛ بلكه نفس فقط میخواهد كار خود را پیش ببرد و لذتهای خودش را به دست آورد؛ اگر مانعی سدّ راه او شود، با آن مقابله خواهد كرد. درنتیجه، دشمنی نفس با انسان غیر از دشمنی شیطان است؛ شیطان چیزی از آدمیزاد نمیخواست؛ بلكه از اینكه رتبة پایینتر از انسان داشت، به انسان حسادت میورزید و میگفت چرا
خدا تو را بیشتر ارج مینهد؟! اما دشمنی نفس انسان به علت آن است كه انسان اجازه نمیدهد او به خواستهاش برسد. در اینجا خواستههای نفسانی و شیطانی با خواستههای عقلانی و الهی انسان تضاد پیدا میکند.
موارد مذکور، در عرصة فردی مطرح بود و شیطان و نفس، دشمنی خود را با افراد با چنین انگیزههایی دنبال میكنند. در محیط اجتماعی هم، همان دو عامل روانی، كه ذكر شد، منشأ دشمنی در میان افراد میشود؛ یعنی برخی به دلیل آنکه خداوند متعال به كسانی فضیلتهایی إعطا کرده است، حسد میورزند:
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَآ آلَ إِبْرَاهِیمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْكًا عَظِیمًا؛(1) یا اینكه به مردم بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند؟! ما به آل ابراهیم كتاب و حكمت دادیم و حكومت عظیمی در اختیار آنها قرار دادیم».
خداوند به هرکس صلاح بداند، چیزهایی میدهد که به دیگران نمیدهد؛ به انبیا نبوت داده است؛ اما چون دیگران شایستگی نداشتند، به آنها نداده است. همچنین خداوند به سبب مصالح و حکمتهایی به کسانی ثروت، زیبایی و امتیازات دیگری میدهد و به دیگران نمیدهد؛ این امر منشأ حسد میشود. گاهی هم تضاد در منافع میتواند منشأ دشمنی شود؛ گاهی دو تاجر، با یكدیگر دشمنی میکنند؛ برای اینکه نفع بیشتری ببرند.
1. نساء (4)، 54.
مطلب اصلی در اینجا دشمنی در اجتماع و عداوت گروههای انسانی با همدیگر است. دشمنی گروههای انسانی هم بیشتر از همین دو عامل نشئت میگیرد؛ گاهی گروهی میبینند گروه دیگری موفقتر است و امتیازاتی دارند که گروه آنها نتوانستهاند آنها را به دست آورد. گاهی شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و جغرافیایی موجب بهرهمندی گروهی از برخی امتیازها میشود كه گروه دیگر به آن دسترس ندارد. همین منشأ خصومت و دشمنی میشود. گاهی هم تضاد در منافع، منشأ دشمنی میان دو گروه میشود. بههرروی، کمبود منابع و تزاحم منافع، واقعیتی انكار ناپذیر است و همهکس نمیتوانند همهچیز را به دست آورند؛ ازاینرو بر سر به دست آوردن منافعی همچون مقام و منصب در جامعه و كسب موقعیت اجتماعی، افراد با یکدیگر نزاع میکنند.
پس از روشن شدن منشأ دشمنی میان افراد و گروههای اجتماعی، بازمیگردیم به همان بحثی كه درزمینة دشمنی همسر یا فرزند مطرح شد. هرچند كه زن با شوهر و همینطور فرزند با پدر و مادر، ویژگیهای مشترکی دارند، اما ویژگیهای شخصی هم دارند. تا آنجا که ویژگیهای مشترک زن و شوهر مطرح است، در آن هیچ دشمنیای راه ندارد. دشمنی از آنجا پیدا میشود که یکی میخواهد لذت دیگری داشته باشد، غیراز لذتی که از همسرش میبرد؛ مثلاً اگر مرد یا زن بخواهند با یک زن یا مرد بیگانهای ارتباط داشته باشند، این امر منشأ دشمنی میشود وگرنه آن رابطة مشترک میان آن دو، موجب دشمنی نمیشود؛ چون آن رابطة مشترك، رابطهای است كه هردو در آن شریکاند و هردو از آن لذت میبرند؛ اما اگر یکی از آن دو
بخواهد غیر از آن رابطة مشترک، یك رابطة دیگر برای خودش داشته باشد و همسرش در آن شریك نباشد، این منشأ دشمنی میشود. در مورد فرزندان هم میتوان گفت كه آنان افتخار میکنند که پدر و مادری دارند؛ بهویژه اگر پدر و مادر از موقعیت اجتماعی برخوردار باشند. این نقطة مشترك نمیتواند منشأ دشمنی میان فرزندان و پدر و مادر شود؛ اما اگر فرزند، چیزهایی را برای خود بخواهد که با ارزشهای پذیرفتهشدة خانواده ناسازگار باشد، زمینة کشمکش و دشمنی میان فرزند و پدر و مادر به وجود میآید.
این تضاد در منافع، كه یكی از دو منشأ دشمنی است، ممكن است در محیط کوچکی باشد و تنها میان دو فرد مطرح باشد؛ اما گاهی آتش آن به جامعه راه مییابد و آن را به نابودی میكشاند. با تحلیل بسیاری از حوادث مهم اجتماعی دنیا دانسته خواهد شد كه بسیاری از آنها که موجب زیانهای فراوان نیز شده، ناشی از تضاد در منافع میان دو نفر بوده است. جنگ جهانی دوم، كه میلیونها انسان در آن کشته شدند، طبق نقل مورخان، از یک اختلاف خانوادگی در اروپای مرکزی بر سر ریاست بر یک منطقه آغاز شد. اختلاف میان دو خویشاوند نزدیک، موجب شعلهور شدن آتش جنگ شد و بهتدریج، به شهرهای مجاور، سپس کشورهای دیگر و درنهایت، به کل جهان كشیده شد.
اگر بسیاری از حوادثی که در کشور ما رخ داده است و پردة ابهام بر روی برخی از آنها قرار دارد، بهخوبی تحلیل شود، پی میبریم كه گاهی ممكن است فردی موقعیت اجتماعی خوبی داشته باشد و حتی حسن نیت هم داشته باشد و به قصد خدمت بخواهد کاری انجام دهد، اما همسر او، این كار را به نفع
خانوادهاش نداند، ازاینرو مانع شود که او این کار را كه به سود نظام و جامعه است، انجام دهد. همچنین ممكن است پدری بخواهد كار خوبی برای جامعه انجام دهد، اما فرزندان او مانع شوند. پدری كه خدماتی برای نظام و انقلاب انجام داده، زحمتهایی برای مردم کشیده و افتخاراتی دراینزمینه كسب کرده است، فرزندانش با خیانت، اختلاس، دزدی و مانند آنها آبرویش را میریزند. اگر این نمونهها و مواردی شبیه آنها روی نمیداد، تعجب میكردیم كه چرا قرآن كریم تأكید کرده كه بعضی از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند. آیة مذكور، میخواهد خطر مهمی را به انسان گوشزد کند. اگر كسی فرد سادهلوحی باشد، جای شگفتی نیست كه كسانی همچون همسر و فرزند، ایشان را فریب دهند؛ اما كسی كه در زیرکی نمونه است و هوشش با هوش افراد عادی مقایسهشدنی نیست، كمتر كسی باور میكند كه او در دام همسر و فرزندانش گرفتار آید، و همسر و فرزندانش آبرویش را بر باد دهند و از دنیا و آخرت محرومش کنند؛ اما قرآن میگوید كه هشیار باشید؛ چون ممكن است هركدام از شما، هرچند زیرك و بافراست باشید، در این دام گرفتار آیید.
حال چه باید كرد كه در این دام گرفتار نشویم؟ آنان که پیش از این گرفتار شدهاند، دیگر در این دام افتادهاند و نمیتوانند آبروی رفته را بازگردانند؛ اما ما و شما باید هشیار باشیم که بدین سبب، آبرویمان در دنیا و آخرت ریخته نشود. راهحل اساسی برای گرفتار نشدن در دام وسوسههای اطرافیان، آن است كه دشمنشناس شویم. اینجاست كه اهمیت دشمنشناسی مشخص میشود. اینکه مقام معظم رهبری بر داشتن بصیرت تأكید میکنند، معنایش
آن است كه باید ژرفای حوادث جامعه را درک کنیم و نگاه سطحی به اطراف خود نداشته باشیم. اگر میبینیم كسی چربزبانی میکند، نباید دل به او بندیم و فریبش را بخوریم؛ بلكه باید ببینیم در باطن او چه میگذرد و هدف واقعی او از این كار چیست. اگر دیدیم كه همسر و فرزندانمان از ما چیزی میخواهند كه برخلاف اصول و موازین دینی است، باید هشیار باشیم و محبت آنان موجب فرو افتادن در گناه نشود؛ بهویژه اگر اثر آن گناه به پایمال شدن حقوق انسانهای بیشماری بینجامد. اگر كسی بهراستی بیندیشد كه شخصی در مقام دشمنی با اوست و رفتار آن فرد باعث بدبختی او میشود، هرگز با او همداستان نمیشود؛ اما مشكل آن است که انسان، در موارد فراوانی، دوست و دشمنش را بهدرستی نمیشناسد. پس، گاهی ممكن است دشمنیها ریشه در خانواده، محیط پیرامون، دوستان، همحزبیها، همکلاسیها، همکاران و همسایگان داشته باشد و باعث گرفتاری انسان در دامی باشد كه سرانجام آن، آتش دوزخ است.
گام چهارم برای مقابله با دشمن، شناخت ابزارها و شیوههای إعمال دشمنی است. مردم سادهاندیش میپندارند بروز دشمنی فقط به آن است كه كشوری بر سر مردم كشور دیگر بمب یا موشك بیندازد. البته برخی دشمنان ما، دشمنی خود را از این راه بروز میدهند؛ اما آنان هیچگاه از این طریق موفق نخواهند شد؛ ولی در میان دشمن، سیاستمداران پختهتری هستند كه میدانند
با این شیوهها راه به جایی نخواهند برد، ازاینرو، آنان میکوشند تا دشمنی خود را از راههای بسیار پیچیدهتری اجرا كنند، كه برای رویارویی با چنین دشمنانی، ضروری است ابزارها و شیوههای دشمنی دشمنان جامعة اسلامی شناخته شود. آنان برای چیرگی بر دیگران، گاهی بهعنوان كمك اقتصادی، اقتصاد كشوری را به نابودی میكشانند و بهرغم برخورداری آن كشور از ثروتهای طبیعی فراوان، آن را تبدیل به كشوری توسعهنیافته میكنند. در مسائل فرهنگی نیز آنان با شیوههای بسیار پیچیدهای میکوشند طرحهای خود را به اجرا درآورند؛ برای نمونه، با سوءاستفاده از مفاهیم فرهنگی خودی و تحریف آنها، مقاصد فرهنگی خودشان را محقق سازند.
دشمنان این مرز و بوم، هرچند كه همواره درصدد راهاندازی توطئههای گوناگون در كشور بودهاند، اما با عنایتی كه خداوند متعال در حق مردم مسلمان ایران دارد، تمام این توطئهها خنثی شد؛ اما باید توجه داشت كه دشمن، هیچگاه از پای نمینشیند و با حربهها و ابزار جدید به میدان میآید و با بهرهگیری از تجربههای پیشین، اقدامات خصمانة دیگری را پی میریزد و توطئههایی را شكل میدهد. ازاینرو، هماكنون دشمن با ابزار نوینی جوانان كشور را آماج توطئههای خود قرار داده است. دشمن هماكنون فعالیت خود را عمدتاً در دو بخش متمركز كرده است: یك بخش مربوط به حوزة فكر و نظر است، كه دشمن در این عرصه میکوشد در افکار، اندیشهها و باورهای مردم اثر بگذارد و ایمان جوانان را هدف قرار دهد؛ اما بخش دیگر، مربوط به حوزة عمل است؛ در این بخش دشمن تلاش میكند زمینههایی فراهم آورد تا
جوانان كشور ما به فسادهای اخلاقی گرفتار آیند. البته این دو بخش از فعالیتهای دشمن، در تعامل با یكدیگر هستند و تأثیر و تأثر متقابل دارند؛ ازیكسو، هرچه فساد اخلاقی بیشتر شود، زمینه برای ضعف ایمان فراهم میشود و درواقع، انجام کارهای ناپسند و گناه بسیار به شک و تردید در دین و آنگاه انکار دین منتهی میشود: ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَی أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون؛(1) «سپس سرانجام كسانی كه اعمال بد مرتكب شدند به جایی رسید كه آیات خدا را تكذیب كردند و آن را به مسخره گرفتند». از سوی دیگر، ضعف در عقیده و باورها زمینه را برای گستاخی در گناه و مفاسد بیشتر فراهم میکند.
تاكنون مشخص شد قبل از هرگونه برخورد با دشمن باید چهار نوع معرفت كسب كرد: شناخت دشمن، شناخت کارگزاران داخلی آن، شناخت انگیزههای دشمنی و شناخت ابزارها و شیوههای رفتاری دشمن. پس از كسب این چهار نوع معرفت، باید مدیریت دفاع را در پیش گرفت و شیوة مبارزه با دشمن را طراحی کرد. در یك جامعة اسلامی، اینگونه نیست كه بخش دفاع كاملاً از بخش فرهنگ جدا باشد؛ بلكه اینها در هم تنیده شده است و به هم مربوط است. كسانی كه وظیفة سیاستگذاری كلان برای جامعة اسلامی را دارند، باید آگاهی بسیاری از فرهنگ جامعة خود و نیز دشمن داشته باشند. بر
1. روم (30)، 10.
سیاستگذاران لازم است در گسترش آگاهیهای مردم از دشمنان، کارگزاران داخلی آنان، انگیزهها و شیوههای دشمنی و آنگاه روشهای مبارزه با آنها بكوشند. این امر باید در سطوح مختلف اجتماع بهوسیلة رسانهها، و در سطوح عالیتر در دانشگاهها و مجامع علمی دنبال شود تا كشور بتواند در تمام مراحل از خود دفاع كند.
حضرت امامرحمه الله ثابت كرد بهترین و لازمترین مسائل سیاسی را میتوان با سادهترین بیان به مردم آموزش داد و بدون استفاده از اصطلاحات پیچیدة علمی یا واژههای بیگانه، مشت دشمنان را باز و نقشههایشان را افشا كرد. ایشان با سخنرانیهای خود، آنچنان مردم را تربیت كرد كه خودشان دشمنشناس شدند؛ بهطوریكه توطئههای دشمن را از لحن كلام و رفتارشان تشخیص میدادند و کارگزاران داخلی آنان را هم با همان شواهد شناسایی میكردند. افسوس كه چنین روشی، آنچنان كه باید و شاید، گسترش نیافت و عمق لازم را بعد از رحلت امامرحمه الله پیدا نكرد. البته ممكن است بعضی از مسئولان كشور به دلیل برخی مصالح نتوانند مسائلی را بیپرده برای مردم بیان کنند؛ اما باید به آن كسانی كه میتوانند توطئههای دشمن را افشا كنند، اجازة افشاگری داد و حتی آنان را تشویق كرد.