درس پانزدهم: سؤال نشدن از افعال الهی

 

درس پانزدهم

سؤال نشدن از افعال الهی

 

 

 

انواع كاربردهای سؤال

راز بازخواست نشدن خداوند

نگرش افراطی در نفی حق بندگان

بیان حقایق به‌زبان اعتبار

 

 

 

 

انتظار می‎رود دانش‌پژوه پس از فراگیری این درس بتواند:

1. مراد از نفی سؤال در آیه 23 سوره انبیاء را بیان كند؛

2. راز بازخواست نشدن خداوند را در آیات قرآن توضیح دهد؛

3. دیدگاه افراطی مبنی‌بر «نفی مطلق حق بندگان بر خدا» را نقد نماید؛

4. راز بیان برخی حقایق به‌لسان اعتبار در قرآن و نمونه‌هایی از آن را بیان كند.

 

 

 

 

عن جابر ‌بن‌ یزید الجعفی قال: قلت: لأبی جعفر محمد ‌بن ‌علی الباقر(علیه السلام) یا‌بن رسول الله(صلى الله علیه وآله) و‌كیف لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُون؟ قال: لأنّه لا یفعل إلا ما كان حكمة و‌صواباً؛(1) «جابر گوید: به امام باقر(علیه السلام) عرض كردم: چگونه او از آنچه می‌كند، سؤال نمی‌شود؛ ولی از آنها سؤال می‌شود؟ فرمودند: زیرا او تنها آنچه را حكیمانه و صواب است، انجام می‌دهد...‌».

 

یكی از مباحث مرتبط با افعال الهی این است كه كسی حق ندارد از خدا درباره كاری كه انجام می‌دهد، سؤال كند: لَا یُسْألُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْألُون (انبیاء:‌23)؛ «از او درباره كارش سؤال نمی‎كنند؛ ولی از آنها (معبودهای باطل)(2) سؤال می‎كنند».

برخی گمان كرده‎اند كه این آیه دلیل بر این است كه ارادة خدا گزاف و بی‎ضابطه است. خدا هر كاری كه بخواهد انجام می‎دهد و هیچ‌كس هم حق سؤال و چون‌و‌چرا ندارد. پس اگر اراده خدا بر كاری قبیح تعلق گرفت و كاری مخالف‌


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، باب 61، ص397، ح13.

2. بی‎تردید ضمیر در «لایسأل» به الله بازمی‎گردد؛ اما درباره مرجع ضمیر در «و‌هم یسألون»، سه احتمال وجود دارد: الف) آلهه؛ ب) آلهه و ناس؛ ج) ناس. ولی بهترین وجه، با توجه به سیاق كلام، همان احتمال نخست است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص268).

حكمت انجام داد، كسی حق ندارد بگوید، چرا؟ این سخن، نظیر اعتقاد اشاعره است كه معتقدند هر‌گونه حسن و قبحی تنها مستند به شرع است و عقل نمی‎تواند درباره خوبی یا بدی كارها نظری بدهد. برای روشن شدن مطلب، نخست باید در خود آیه تأمل كنیم تا مراد ‌آن را به‌خوبی دریابیم؛ سپس درباره جوانب دیگر موضوع سخن بگوییم.

انواع كاربردهای سؤال

واژه سؤال در زبان عربی، سه كاربرد دارد: 1. طلب عطا و بخشش (سؤال استعطا)؛ 2. طلب آگاهی (سؤال استعلام)؛ 3. بازخواست (سؤال مؤاخذه).

اما در آیه یاد‌شده كدام‌یك مراد است؟

معنای نخست (طلب عطا) در این آیه نمی‎تواند مراد باشد؛ زیرا قرآن در آیات دیگر، نه‌تنها از این‌گونه سؤال نهی نكرده كه بدان امر كرده است؛ مانند: وَاسْألُواْ اللّهَ مِن فَضْلِه (نساء:‌32)؛ «از فضل خدا درخواست كنید». از‌سوی‌دیگر، واژه «عمّا» در آیه، با سؤال استعطا مناسب نیست؛ زیرا سؤال استعطا، متعدی بنفسه است و دو مفعول بی‎واسطه می‎گیرد. در آیه بالا نیز «وَاسْألُواْ» مفعول ثانی دارد، ولی حذف شده است؛ تقدیر، وَاسْألُواْ اللّهَ [شیئا] مِن فَضْلِه است؛ اما سؤال در آیه لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَل، با «عن» به مفعول دوم متعدی شده است.

سؤال برای آگاه شدن نیز نمی‎تواند مراد باشد؛ زیرا در آیات قران از این‎گونه سؤال‌ها نهی نشده است؛ حتی در داستان آفرینش آدم(علیه السلام)، فرشتگان از كار خدا سؤال كردند: أتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِك الدِّمَاء (بقره:‌‌30)؛ «آیا كسی را در زمین می‌گماری كه فساد انگیزد و خون‌ها بریزد»؟ و خداوند نه‌تنها از این سؤال نكوهش نكرد، بلكه پاسخ آن را نیز بیان نمود. همچنین، وقتی حضرت ابراهیم(علیه السلام) از خدا پرسید

كه چگونه مردگان را زنده می‎كند، خداوند حقیقت امر را برای او آشكار كرد.(1) به‌علاوه، قرآن سؤال‌هایی را با واژه «یسألونك» و مانند آن، از زبان پرسش‌گران مطرح كرده و از زبان وحی، به بیان پاسخ آنها پرداخته است(2) و در برخی از این سؤال‌ها، به مسئله حكمت افعال الهی توجه شده است؛ مانند: یَسْألُونَك عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ (بقره:189)؛ «از تو درباره هلال‌های ماه می‌پرسند؛ بگو: آنها [شاخص] گاه‏شماری برای مردم و [موسم] حج‏اند». دیگران هم اگر از خدا سؤال كنند و حكمت یا حقیقت چیزی را بپرسند، توبیخ نمی‎شوند.(3)

با توجه به نادرستی دو معنای یاد‌شده در تفسیر این آیه و انحصار سؤال در سه‌معنای یاد‌شده، لزوماً معنای اخیر (مؤاخذه و بازخواست) منظور است؛ یعنی خداوند بازخواست نمی‎شود و هیچ‎كس حق ندارد او را درباره كارهایی كه می‎كند، مؤاخذه نماید؛ خواه قاضی، عقل انسان باشد، یا فرشته و یا موجودی دیگر.

راز بازخواست نشدن خداوند

چرا خداوند بازخواست نمی‎شود و كسی حق ندارد خدا را درباره كارهایش مؤاخذه كند؟

برخی گفته‌اند: عظمت خدا مانع سؤال از او می‎شود. در پیشگاه خدا همه‌چیز خاضع‌‌


1. ر.ك: بقره:‌260.

2. برای نمونه، ر.ك: بقره:‌189 و طه:‌125.

3. قرآن، تنها در یك دسته از موضوعات، مؤمنان را از پرسش نهی كرده است: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْیَاء إِن تُبْدَ لَكمْ تَسُؤْكم (مائده:101)؛ «ای مؤمنان! از چیزهایی كه پاسخ آن برای شما ناگوار است، سؤال نكنید». با توجه به قراین موجود در این آیه، می‎توان به‌دست آورد كه مراد، پرسش از اموری است كه بیان آن تنگناهایی را برای مخاطبان به وجود می‎آورد؛ مانند پرسش از حكـم اموری كه خداوند به‌عمد ـ به‌دلیل سهـولت امـر مكلفان ـ درباره آنهـا سكوت كرده است. بنابراین، منهی بودن سؤالاتی كه ویژگی خاصی دارند، با مجاز بودن سؤال از كارهای خدا برای پی‎ بردن به حكمت آن یا پرسش از حقایقی دیگر كه در‌خور فهم پرسش‎گران است، منافاتی ندارد (درباره قراین آیه و چگونگی دلالت آن بر معنای یاد‌شده، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص149ـ154).

است و كسی جرئت مؤاخذة خداوند و اعتراض به كارهای او را ندارد.(1) اما این گفته درست نیست؛ زیرا بسیارند كسانی كه عظمت خدا را درك نمی‎كنند؛ این‌گونه نیست كه عظمت خدا ‎چنان همه را مرعوب كند كه جرئت سخن گفتن و اعتراض به خدا را نداشته باشند. افزون بر این، مضمون آیه این است كه كار خداوند آن‎گونه نیست كه از آن سؤال شود؛ یعنی خدا به‌گونه‌ای است كه بازخواست نمی‌شود؛ نه اینكه هیبت و عظمت الهی مانع سؤال از او می‎شود.

برخی دیگر گفته‎اند: منظور این است كه چون همه كارهای خدا براساس حكمت است، جای سؤال نیست. این سخن نیز هرچند درست است، اما با ظاهر آیه سازگار نیست؛ زیرا ظاهر آیه شریفه این است كه كسی حقّ‌ سؤال از خدا ندارد؛ نه اینكه چون كارش حكیمانه است، از او سؤال نمی‎كنند.

سخن درست و مطابق ظاهر آیه این است كه كسی حق مؤاخذه از خدا را ندارد؛ زیرا دیگران هر‌چه دارند، از اوست؛ پس، از خود حقی بر خدا ندارند. ممكن است توهم شود همان‌‌گونه‌كه مخلوقات بر یكدیگر حق دارند، حقی هم بر خدا دارند؛ ولی این توهمی نادرست و قیاسی نابجاست. تشبیه و قیاس انسان به خدا اشتباه است. حقوق انسان‌ها نسبت‌به‌هم، براثر تعامل اجتماعی پدید می‌آید؛ طرفین نسبت‌به‌هم نیازهایی دارند و منافعی به یكدیگر می‌رسانند و در‌مقابل، بر هم حق پیدا می‎كنند؛ اما چنین رابطه‎ای میان خلق و خالق وجود ندارد. خدا بی‌نیاز مطلق است و محال است كسی سودی به او برساند تا حقی بر او پیدا كند.(2) همه هستی از اوست؛ او مالك همه شئون ماست، مالك همه ماسوای خود است و كسی از خود چیزی ندارد تا درباره آن حقی داشته باشد. حتی اگر‌


1. ابوسعید عبدالله‌بن‌عمر بیضاوی، تفسیر البیضاوی، ج3، ص110.

2. حتی اطاعت بندگان نیز هیچ سودی به خداوند نمی‎رساند. در حدیثی از علی(علیه السلام) چنین آمده است: فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ‌تَعَالَی خَلَقَ الْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ‌لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَه (نهج ‌البلاغه، خطبة 193).

دقت كنیم، تصرف ما در بدن و اعضا و جوارح خودمان و سایر نعمت‌هایی كه خدا در اختیار ما قرار داده، همه‌و‌همه، منوط به‌اذن اوست؛ اگر او اذن نداده بود، ما حق تصرف در چیزهایی كه در وجود ماست را هم نداشتیم؛ چه رسد به چیزهایی كه خارج از وجود ماست. پس معنای درست آیه این است كه كسی حق بازخواست خدا را ندارد و دلیلش هم این است كه كسی حقی بر خدا ندارد تا در‌برابر حقش، خدا را مؤاخذه كند و این، هیچ ربطی به مبنای اشاعره در حسن و قبح افعال الهی ندارد.

نگرش افراطی در نفی حق بندگان بر خدا

آنچه درباره نفی حق دیگران بر خدا گفته شد، ناظر به نفی حق ذاتی و ابتدایی مخلوقات است؛ اما آیا ممكن است كه خداوند به‌خواست و ارادة خود، حقی برای بندگان بر خود قرار دهد، یا اینكه هر‌گونه حقی بر خدا، بر‌خلاف بینش دینی و قرآنی است؟

رشید رضا در تفسیر المنار، دیدگاه دوم را پذیرفته است. وی به‌تبع ابن‌تیمیه مدعی شده است اینكه برخی از مسلمانان خدا را به حق برخی از بندگان صالح او قسم می‎دهند، جایز نیست؛ زیرا هیچ‎كس هیچ‎گونه حقی بر خدا ندارد.(1)

در پاسخ باید بگوییم كه چنین نگرشی، نه با آیات قرآن سازگار است و نه پشتوانة استدلالی دارد؛ زیرا اینكه كسی ابتدائاً حقی بر خدا ندارد، منافاتی با این ندارد كه خداوند به‌فضل خود، برای كسی حقی قرار دهد و این حق نیز قابل مطالبه باشد. برای‌


1. صاحب المنار در تفسیر خود، به‌تفصیل دیدگاه‌های ابن‌تیمیه را درباره توسل آورده و پذیرفته است. ابن‌تیمیه ضمن بیان اقوال و مستندات سلف در این مسئله، قول «قدوری» را با این عبارت نقل كرده است: المسألة بحقه (النبی) لا تجوز؛ لانّة لا حقَّ للخلق علی الخالق؛ فلا تجوز وفاقاً؛ «درخواست از خداوند به‌حق او (پیامبر) جایز نیست؛ زیرا آفریدگان حقی بر آفریدگار ندارند؛ بنابراین، چنین درخواستی جایز نیست و همه بر این دیدگاه اتفاق دارند» (ر.ك: رشید رضا، المنار، ج6، ص‌373، ذیل مائده:‌35).

روشـن شدن این مطلب، نخست یك پاسخ ظاهـری ـ در‌حد فهم صاحب ‎المنار‌ ـ می‎دهیم و بعد سرّ مطلب را بیان می‎كنیم.

پاسخ ظاهری

درست است كه كسی از ابتدا بر خدا حقی ندارد؛ اما خدا می‌تواند برای كسی حقی قرار دهد و در‌این‌صورت، می‌توان خدا را به آن حق قسم داد و حتی صاحب حق می‌تواند آن را درخواست كند؛ نه از آن جهت كه خود حقی دارد؛ بلكه از آن جهت كه خدا ازجانب خود حقی برای او قرار داده است(1) و اتفاقاً در قرآن شریف هم، چنین مضامینی هست كه خدا برای كسانی كه خودش بخواهد، حقی قرار می‎دهد؛ از آن جمله:

وَكانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ (روم:‌47)؛ «و یاری مؤمنان، حقی است بر عهدة ما».

كذَلِك حَقًّا عَلَیْنَا نُنجِ الْمُؤْمِنِینَ (یونس:‌103)؛ «این‎چنین نجات مؤمنان، حقی است بر عهدة ما».

كتَبَ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (انعام:‌12)؛ «[خداوند] رحمت را بر خویشتن واجب گردانیده است». وقتی خدا ‎چنین كرده است، بندگان نیز حق درخواست رحمت الهی را دارند.(2)

پاداش مؤمنان نیز حقی است كه خداوند، خود بر عهده گرفته و به انجام آن وعده داده است: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أنفُسَهُمْ وأمْوَالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الجَنَّة... وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا (توبه:111)؛ «همانا خدا از مؤمنان جان‌ها و اموالشان را به‌بهای بهشت خریداری می‎كند...


1. مانند اینكه برخی از كشورهای ثروتمند، در مجامع بین‎المللی تعهد كنند كه به كشوری فقیر یا آسیب‎دیده از بلایای طبیعی، كمك مالی كنند. هر‌چند بر‌حسب قوانین رایج، كشورهای فقیر و آسیب‎دیده ذاتاً حقی بر كشورهای فقیر ندارند، همین تعهدات بین‎المللی، الزام‌آور و قابل درخواست‌اند.

2. از‌این‌رو، در برخی از دعاها در قرآن و روایات، از خداوند به حقی كه به‌واسطة رحمت الهی بر عهده گرفته است، درخواست شده است؛ مانند: وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِك فِی عِبَادِك الصَّالِحِین (نمل:‌19) و اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُك بِاسْمِك الَّذِی دَانَ لَهُ كلُّ شَیْ‏ءٍ وَ‌بِرَحْمَتِك الَّتِی وَسِعَتْ كلَّ شَیْ‏ء (ر.ك: محمد‌بن‌یعقوب كلینی، الكافی، ج4، ص72، باب ما یقال فی مستقبل شهر رمضان...، ح1).

[این] وعدة راست و درست بر عهدة اوست».(1) مانند این مضمون، آیاتی است كه دلالت دارند بر اینكه پاداش پیامبران بر عهدة خداست: إِنْ أجْرِیَ إِلَّا عَلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ (شعراء:‌109، 127، 145، 164و180)؛ «پاداش من، تنها بر عهدة خداوندگار جهانیان است». همینگونه كسی كه در راه خدا مهاجرت كند و در راه خدا بمیرد، اجرش بر عهدة خداست: وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِكهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أجْرُهُ عَلی اللّهِ (نساء:‌100)؛ «و كسی كه از خانه خود به‌قصد هجرت به‌سوی خدا و رسول او بیرون رود، سپس مرگ، او را دریابد، حتماً پاداش او بر عهدة خداست».

پس مجموعاً از این آیات استفاده می‌شود كه كسانی، به‌گونه‌ای بر خدا حق پیدا می‌كنند و این حقی است كه خودِ خدا بر خودش قرار داده است. در برخی از روایات(2) و ادعیه(3) نیز بر این حقوق تصریح شده است.


1. باید توجه داشت كه در استشهاد به این آیه، تكیه بر کلمه «حقاً» نیست؛ زیرا این كلمه صفت «وعداً» است. آنچه بر آن تكیه داریم، واژه «علیه» در تركیب آیه است؛ یعنی پاداش مؤمنانی را كه از جان و مال خود در راه خدا می‎گذرند، خداوند، خود بر عهده گرفته است.

2. برای نمونه، حضرت علی(علیه السلام) ضمن بیان این مطلب كه حق درمیان مخلوقات خدا، امری طرفینی است، می‎فرماید: لَا یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَی عَلَیْهِ وَ‌لَا یَجْرِی عَلَیْهِ إِلَّا جَرَی لَهُ وَ‌لَوْ كانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَ‌لَا یَجْرِیَ عَلَیْهِ لَكانَ ذَلِك خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَی عِبَادِهِ وَ‌لِعَدْلِهِ فِی كلِّ مَا جَرَتْ عَلَیْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ وَ‌لَكنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَی الْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ وَ‌جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ‌تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِیدِ أَهْلُه (خطبة 216)؛ «و حق به‌سود كسی جاری نیست؛ مگر اینكه [دیگری نیز] بر عهدة او حقی دارد. اگر بنا باشد حق به‌سود كسی اجرا شود و او تعهدی در‌برابر آن نداشته باشد، این مخصوص خداوند سبحان است؛ به‌دلیل قدرت الهی بر بندگان و عدالت او بر تمام موجوداتی كه فرمانش بر آنها جاری است. ولی خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خویش قرار داده و در‌برابر پاداش آن را دوچندان قرار داده است؛ ازروی بخشندگی و گشایشی كه خواسته به بندگان عطا فرماید».

3. معصومان(علیهم السلام) در برخی از ادعیة مأثوره، شیعیان را آموزش داده‎اند كه برای استجابت دعا، خدا را به‌حق پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سایر اولیای دین بخوانند. درباره برخی از این ادعیه، ر.ك: محمد‌بن‌یعقوب كلینی، الكافی، ج2، ص576، باب الدعاء فی حفظ القرآن، ح1؛ رضی‌الدین علی‌بن‌طاووس، الاقبال، ص26، 362؛ علی‌بن‌عیسی اربلی، كشف ‎الغمة، ج1، ص62؛ ابراهیم‌بن‌علی كفعمی، المصباح، ص197؛ ابو‌جعفر محمد‌بن‌حسن‌بن‌علی طوسی، مصباح المتهجد، ص811؛ و حسن‌بن‌حسن دیلمی، ارشاد القلوب، ج2، ص210.

گاهی نیز خداوند طبق ظاهر برخی‌ از آیات، برای خود و به‌زیان برخی از بندگان، حقی را جعل كرده است؛ مثلاً خداوند در قرآن قسم یاد كرده و خود را ملزم دانسته است كه ابلیس و پیروان او را به جهنم ببرد: لَأمْلَأنَّ جَهَنَّمَ مِنك وَمِمَّن تَبِعَك مِنْهُمْ أجْمَعِینَ (ص:‌85)؛ «حتماً جهنم را از تو (ابلیس) و از هر‌كس از آنان (جن و انس) كه از تو پیروی كنند، پر خواهم كرد».(1) این التزامی است كه خدا برای خود قرار داده و حقی است كه برای خود و بر ضد مجرمان قایل شده است. ظاهر تعابیر برخی از روایات نیز نشان می‎دهد كه چنین جعلی ازجانب خدا صورت گرفته است. شیعیان نیز با توجه به این حقوق ثانوی، با استناد به روایات مأثوره، از خدا به‌حق پیامبر(صلى الله علیه وآله) و برخی اولیای الهی درخواست می‎كنند.

پاسخ دقیق‎تر

پاسخ دقیق‎تر، از تحلیل آیات و روایاتی كه بیان شد و نظایر آنها، به‌دست می‎آید. باید دقت كنیم و ببینیم وقتی خداوند طبق این آیات، حقی را برای خود یا دیگران قرار می‎دهد، آیا ارادة خدا گزاف است یا اینكه ضابطه‎ای دارد و حقیقتی در ورای آن نهفته است. مثلاً آنجا كه سوگند یاد كرده است كه جهنم را از كافران پر می‎كند، آیا ـ‌ العیاذ بالله ـ یك‌باره اوقـاتش تلخ شده و با تأكید، چنین سوگندی یاد كـرده و بعـدا ممكن است پشیمان بشود ـ همچون ما كه گاهـی عصبانی می‎شویم و چیزی می‎گوییم، بعد هم پشیمان می‎شویم؛ یا حال انبساطی به ما دست می‎دهد و چیزی بر زبانمان جاری می‎كنیم و بعد پشیمان می‎شـویم ـ یا اینكه حقیقتی در ورای آن نهـفته است؟ مسلماً ارادة خدا گزاف نیست؛ خدا دستخوش حالات گوناگون نمی‎شود؛ امور خارجی در خدا تأثیری ندارند كه خدا را خوش‌حال یا ناراحت كنند. ذات الهی منزه‎ از آن است كه تحت‌تأثیر كارهای بندگانش قرار گیرد.


1. افزون بر آیه یاد‌شده، ر.ك: اعراف:‌18؛ هود:‌119؛ و سجده:‌13.

اینكه اراده خدا گزاف نیست، یعنی یك منشأ ذاتی در ذات خدا هست كه كارهایش براساس آن منشأ ذاتی انجام می‎گیرد؛ به این معنا كه ذات خدا به‌گونه‎ای است كه اقتضای رحمت دارد و به‌همین‌دلیل، علیه خود و به‌سود بندگان، چنین حقوقی را مقرر فرموده است. همچنین در ذات مقدس الهی منشائی هست برای اینكه برای مؤمنان چنین حقی قایل شود تا آنها را یاری كند؛ این‎گونه نیست كه سوگند خوردن و نخوردن برای خدا مساوی باشد و اتفاقاً یكی را انتخاب كند یا یاری دادن و ندادن مؤمنان مساوی باشد و در ذاتش اقتضایی برای یكی وجود نداشته باشد و اتفاقاً یكی را انتخاب كند؛ بلكه صفات علیا و اسمای نیكوی اوست كه اقتضا می‎كند در موارد خاصی، كارهایی انجام دهد، یا حقوقی را برای كسانی قرار دهد.

نكتة مهمی كه باید به آن توجه داشت این است كه هر‌چند زبان آیات یاد‌شده، زبان اعتبار است، ولی این‌گونه نیست كه آنچه خدا مقرر داشته است، صرف اعتبار باشد؛ بلكه حقیقتی است كه این اعتبار، متكی به آن و حاكی از آن است. دربین ما بندگان، مسئله حق و عهده‌داری و... اموری‌اند كه برای زندگی اجتماعی خود اعتبار می‎كنیم؛ ولی رابطه خدا و خلق براساس اعتبار نیست. اگر مطالبی به‌زبان اعتبار بیان می‎شود، به این دلیل است كه مخاطبِ خدا مخلوقاتی‌اند كه زندگی آنها با اعتبار اداره می‎شود؛ وگرنه خدا واقعاً به كسی بدهكار نمی‎شود.(1)

بنابراین، آیات یاد‌شده نشان‌دهندة این حقیقت‌اند كه ذات الهی، كه جامع صفات علیا و اسمای نیكوست، اقتضا می‌كند آنچه دارای حسن است، انجام دهد و چون رحمت بر بندگان حسن دارد ـ یعـنی متناسب با صفات عالی اوست ـ ، آن را‌


1. در بسیاری از موارد، خداوند ازباب شفقت بر بندگان، به‌زبان خود مردم صحبت كرده است؛ زیرا این زبان با فهم تودة مردم آشناتر است؛ اما ورای این اعتبار، واقعیتی است كه این اعتبار متكی به آن و بیانگر حقیقت آن است. تودة مردم با توجه به همین تعابیر، به‌فراخور فهم خود، بهره‌ای از این حقایق می‌گیرند و از آن متأثر می‌شوند و اهل نظر با تأمل و دقت بیشتر، به حقیقت امر پی می‌برند.

قطعاً انجام می‌‌دهد و چون معذب كردن كسانی كه در مقام دشمنی و لجاج با حق برمی‌آیند هم حسن دارد، آن را حتماً انجام می‌دهد.

بیان حقایق به‌زبان اعتبار

بیان حقایق به‌زبان اعتبار در قرآن، نمونه‌های دیگری نیز دارد؛ حتی زبان قرآن در اجر و جزای اخروی نیز زبان اعتبار است؛ برای نمونه، خداوند در قرآن كریم مردم را به تجارتی سودمند دعوت كرده است كه سود آن، نجات از عذابی دردناك است: یَا أیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أدُلُّكمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیكم مِّنْ عَذَابٍ ألِیمٍ (صف:‌10)؛ «ای مؤمنان! آیا شما را به تجارتی راهنمایی كنم كه شما را از عذابی دردناك نجات دهد؟» یا در آیه‌ای دیگر خداوند خود را خریدار جان‌ها و اموال مردم معرفی كرده و بهای آن را بهشت مقرر داشته است: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أنفُسَهُمْ وأمْوَالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ (توبه:‌111)؛ «خداوند از مؤمنان جان‌ها و اموالشان را به‌بهای بهشت خریداری می‎كند». همچنین، در برخی از روایات از قول رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) آمده است كه اگر كسی هر‌یك از تسبیحات اربعه را بگوید، برای او درختی در بهشت كاشته می‎شود(1) و یا در برخی از روایات آمده است كه افراد پرهیزكار، با خدا تجارتی سودمند می‎كنند.(2)

بی‌تردید تجارت با خدا، فروختن جان و مال به او و رسیدن به اجر و پاداش اخروی در‌برابر آن، ازقبیل معاملاتی كه در میان بشر معمول است، نیست؛ زیرا اینها قراردادها و اعتباراتی‌اند كه انسان‌ها برای رفع نیاز خود و برقراری زندگی اجتماعی جعل كرده‌اند؛ حاصل آن نیز اموری همچون مالكیت اعتباری كالا و جواز تصرف اعتباری در آن است؛ اما خداوند كه مالك حقیقی و مطلق مُلك هستی و یك‌سره بی‎نیاز از خلق است، به این‌


1. ر.ك: محمدبن‌علی‌بن‌بابویه قمی (شیخ صدوق)، الامالی، ص705؛ همو، ثواب الاعمال، ص11.

2. صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِیلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُم (نهج‎ البلاغه، خطبة 193).

اعتبارات نیازی ندارد. رابطه خدا با خلق، اعتباری نیست؛ بنابراین، این تعابیر در معنای متعارف خود (داد‌و‌ستد اعتباری) به‌كار نرفته‌اند؛ بلكه نشان‌دهندة حقایقی والاتر از فهم عامة مردم‌اند. بیان با زبان اعتبار، برای آسان‌سازی فهم آن برای تودة مردم و اثرگذاری بیشتر آن و تشویق آنان به جهاد در راه خدا برای رسیدن به پاداش‌های عالی در آخرت است.

ما چون نمی‎توانیم حقیقت آن روابط را به‌درستی درك كنیم، خدا هم آن حقایق را به‌زبان اعتبار و در قالب واژگانی كه معمولاً در معاملات و قراردادهای اجتماعی بشر به‌كار می‎روند، بیان كرده است؛ زیرا این زبان با ذهن عموم افراد بشر آشناتر است؛ ولی منافاتی ندارد كه ورای این اعتبار، واقعیتی وجود داشته باشد.

بین كارهای ما و پاداش‌ها و كیفرهای اخروی، رابطه‎ای تكوینی برقرار است؛ آنها نتیجة كارهای خود مایند؛ گویی ما با دست خود درختی می‎كاریم كه ثمره‎اش در آخرت آشكار می‎شود؛ همان‎گونه‌كه بین كاشتن درخت و میوه‎دارشدنش رابطه‌ای تكوینی هست، میان كارهای ما و نتایج اخروی آن نیز رابطه‎ای تكوینی برقرار است. اجر و جزای اخروی، تجسم اعمال ما در این دنیا و چهرة باطنی كارهای نیك و بد مایند كه در آخرت آشكار می‎شود. این نكته از بسیاری از آیات قرآن كریم و روایات(1) قابل استفاده است. برای نمونه، آیات متعددی از قرآن بر این دلالت دارند كه در آخرت، خود همان عملی را كه شخص در دنیا انجام داده است، حاضر می‎كنند و شخص عیناً همان عمل را می‎یابد:

یَوْمَ تَجِدُ كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أمَدًا بَعِیدًا (آل ‎عمران:30)؛ «روزی كه هر‌كسی آنچه كار نیك به‌جای آورده و آنچه بدی مرتكب شده است را حاضر‌شده می‌یابد و آرزو می‏كند كاش میان او و آن [كارهای بد] فاصله‏ای دور بود».


1. برای توضیح بیشتر دراین‌زمینه، ر.ك: محمـدباقـر مجلسـی، بحار الانـوار، ج7، ص228ـ230 در تجسم اعمال؛ شیخ بهایی(رحمه الله)، الاربعون حدیثاً، اواخر شرح حدیث 33، ص402 و اواخر شرح حدیث 39 در تجسم اعمال، ص493ـ495؛ محمد‌تقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج3 (انسان‌شناسی)، ص501ـ 512.

وَتُوَفَّی كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ (نحل:111)؛ «[در روز جزا] به هركس آنچه كرده است، بی‌كم‌و‌كاست می‎دهند و به هیچ‎كس ستمی نمی‎شود».

ظاهر این آیات این است كه انسان را با همان كارهای خودش جزا می‎دهند. البته مراد این نیست كه همان عمل با همان شكل دنیایی آن و با همان ویژگی‎ها، عیناً دوباره تكرار می‎شود؛ زیرا این پاداش و مجازات نخواهد بود؛ بلكه مراد چهرة باطنی عمل و مرتبه‎ای از وجود آن عمل در عالمی دیگر است كه برای ما ناشناخته است. هر‌چه هست، زاییدة اعمال ما در همین دنیا و شكل‌دهندة آن كارها و نیّات ما در همین دنیاست. آیات دیگری هم داریم كه كمابیش همین مضمون را می‌رسانند.(1)

به‌هر‌صورت، رابطه میان عمل وجزای آن، صرفاً رابطه‎ای قراردادی و اعتباری نیست؛ بلكه رابطه‎ای تكوینی و واقعی میان این‌دو در دنیا و آخرت برقرار است.(2) در‎بارة رابطه اعمال و جزای آن، دیدگاه‌های دیگری نیز مطرح شده است كه مجال طرح‌ آنها نیست.(3)


1. ر.ك: بقره:‌110، 223 و 272؛ حشر:18، مزمل:‌20، نبأ:‌40؛ آل‎ عمران:‌161؛ انفال:‌60؛ ابراهیم:50؛ یس:‌54 و... .

2. درباره آیات مرتبط با این مسئله و تفسیر آن، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج3 (انسان‎شناسی)، ص504ـ512؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص92، 93، ذیل بقره:‌26؛ همان، ج2، ص180؛ همان، ج3، ص155، 156، ذیل آل ‎عمران:‌30؛ همان، ج4، ص203، 204، ذیل نساء:‌10؛ و همان، ج13، ص324، ذیل كهف:‌49.

3. برخی از نواندیشان گمان كرده‎اند كه این، همان رابطه‎ای است كه انرژی تبدیل به ماده می‎شود؛ این ساده‌اندیشی است. رابطه اعمال ما با نتایجش رابطه فیزیكی نیست كه آن انرژی كه ما برای ادای كلمه مصرف می‎كنیم، تبدیل به ماده شود. اگر چنین بود، فرق نمی‎كرد كه انرژی در كار بدی صرف شود یا كار خوبی. انرژی برای فحش دادن و ذكر گفتن یك‌سان است؛ چرا یكی می‎شود عذاب و دیگری پاداش؟ ممكن است توهم شود خدا كه می‎داند در چه راهی صرف شده است؛ بنابراین، انرژی صرف‌شده در كار خیر را تبدیل به پاداش و انرژی صرف‌شده در كار بد را به عذاب تبدیل می‎كند. در پاسخ به این توهم نیز باید گفت: این نیز گونه‎ای از قرارداد است، نه رابطه تكوینی؛ اگر رابطه تكوینی بود، خود عمل اقتضا می‎كرد، نه خدا. اساساً قیاس روابط این جهان با آخرت، نابجاست. آخرت، نظام و حساب دیگری دارد؛ آسمان و زمین آن، غیر از آسمان و زمین این دنیاست و قوانین دیگری بر آن حكم‌فرماست. درباره تفاوت‌های نظام دنیا و آخرت و چگونگی نظام پاداش و جزا در آخرت، ر.ك: مرتضی مطهری، عدل الهی، ص217ـ223؛ و سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص88 ، 89، ذیل ابراهیم:‌48.

خلاصه

1. مراد از نفی سؤال در آیه شریفة لَا یُسْألُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْألُونَ (انبیاء:‌23)، نفی سؤال استعطا نیست؛ زیرا در آیات دیگر به آن امر شده است؛ از‌سویی، این‌گونه سؤال، بی‌واسطه به دو مفعول متعدی می‌شود. سؤال استعلام نیز مراد نیست؛ زیرا در آیات دیگر مطرح است و از آن نكوهش نشده است؛ بلكه مقصود، نفی سؤال مؤاخذه است؛ یعنی خداوند مورد بازخواست قرار نمی‌گیرد.

2. راز بازخواست نشدن خدا آن است كه بازخواست، در جایی درست است كه بازخواست‌كننده مستقیماً یا باواسطه، حقی بر عهدة بازخواست‌شونده داشته باشد؛ ولی هیچ موجودی ذاتاً بر خدا حقی ندارد كه بتواند خدا را بازخواست كند.

3. خداوند می‌تواند به‌فضل خود، برای كسانی حقی قرار دهد. در آیات قرآن چنین حق ثانوی برای برخی از بندگان ثابت شده است. اینكه شیعیان و برخی از گروه‌های مسلمان، با استناد به ادعیة مأثوره، خدا را به‌حق بندگان شایسته‌اش می‌خوانند، بر‌اساس همین حق ثانوی است.

4. قرار دادن پاداش و مانند آن برای مؤمنان كه در قرآن و روایات از آن نام برده شده است، گزاف و بی‌ضابطه نیست؛ چنان‌كه همچون قراردادهای اجتماعی میان افراد بشر ـ كه پشتوانه‌ای جز اعتبار ندارند‌ـ نیز نیست؛ منشأ جعل چنین حقی، ذات خدا و صفات علیا و اسمای نیكوی اوست كه آنچه حسن دارد، انجام می‌دهد.

5. راز اینكه این‌گونه حقوق ثانوی و نیز مسائلی ازقبیل رابطه اعمال ما با جزای اخروی، به‌زبان اعتبار بیان شده، این است كه بیان این حقایق به‌زبان اعتبار و با تعابیر متعارف در زندگی، به فهم عموم مردم نزدیك‌تر و پذیرش آن آسان‌تر است؛ و‌گرنه مقایسة جعل این‌گونه حقوق و نیز رابطه اعمال ما در این جهان با جزای آن در آخرت، با امور اعتباری و قراردادی متعارف در این جهان، نابجاست؛ زیرا رابطه خدا با خلق،

متفاوت از رابطه مخلوقات با یكدیگر است و در آن جهان نیز نظام و حساب دیگری حكم‌فرماست.

پرسش‌ها

1.   مراد از نفی سؤال در آیه شریفة لَا یُسْألُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْألُون (انبیاء:23) چیست؟

2.   چرا هیچ‎كس حق بازخواست خداوند را ندارد؟

3.   شیعیان به‌پشتوانة چه دلیلی، از خدا به‌حق برخی از بندگانش درخواست می‌كنند؟

4.   حقوق بندگان بر خداوند، چگونه توجیه‌پذیر است؟

5.    تفاوت حقوق اعتباری بشری و حقوقی كه خدا برای بندگانش مقرر داشته است، چیست؟

6.   رابطه اعمال ما در دنیا و جزای آن در آخرت، چه نوع رابطه‎ای است؟

7.   چرا برخی از حقایق در قرآن، به‌زبان اعتبار بیان شده است؟

فعالیت تكمیلی

تفسیر مرحوم علامه طباطبایی از آیه شریفة لَا یُسْألُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْألُونَ (انبیاء:‌23) را تقریر كنید.

منابعی برای مطالعه بیشتر

1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص268ـ 271.

2. مطهری، مرتضی، عدل الهی، ص203ـ 235.