پیوست | اندازه |
---|
آنچه در دعاها و درخواستهای امام سجاد(علیه السلام) در مناجات محبین آمده و در واقع، محور مناجات آن حضرت را تشکیل میدهد. محبت خدا و لوازم و آثار آن است و در این راستا، پس از آنكه از خداوند درخواست كردند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه برای قرب و ولایتش برگزیده است، میفرمایند مرا در شمار كسانی قرار ده كه آنان را برای عشق و محبتت خالص گرداندهای. درخواست محبت خالص به خداوند از سوی امام سجاد(علیه السلام) ازآنروست كه ممكن است انسان به خداوند محبت داشته باشد، اما آن محبت خالص نباشد و در كنار محبت به خدا، محبت به دیگران نیز بر دل سایه افكنده باشد و چهبسا آن دو محبت با یكدیگر تزاحم و تعارض نیز پیدا كنند و انسان محبت به غیرخدا را بر محبت به خدا ترجیح دهد.
در مورد محبتهای عادی، گاهی انسان با دو نفر معاشرت و رفاقت دارد و محبت خود را بین آن دو نفر تقسیم میكند و با هر دو انس میگیرد و تزاحمی نیز بین محبت ورزیدن و انس یافتن با آن دو نفر وجود ندارد. اما گاهی این رفاقتها به تعارض و تزاحم میانجامند و یكی از دوستان از انسان درخواستی میكند كه با درخواست سایر
دوستان تزاحم دارد و انسان بر سر دوراهی اجابت درخواست دوستان خود قرار میگیرد و درنتیجه خواستة كسی را كه بیشتر دوست میدارد ترجیح میدهد. فراواناند كسانی كه خداوند را دوست میدارند، چنانکه دیگران را نیز دوست میدارند و تا هنگامی كه بین این دوستیها تزاحمی رخ نداده است، انسان به مقتضای آن دوستیها عمل میكند؛ مثلاً انسان بر اساس محبت به خداوند نماز میخواند و به انجام نوافل میپردازد و تزاحمی نیز بین اینگونه عبادات با محبت به غیرخدا وجود ندارد و ازاینرو محبت به خدا و محبت به غیرخدا و به تبع آن دو، انجام درخواست خدا با درخواست غیرخدا جمعشدنی هستند. اما گاهی بین درخواست خدا و محبت به او با درخواست غیرخدا و محبت به غیر او تزاحم و تضاد رخ میدهد و در این فرض دوستان واقعی خدا، محبت خدا و خواست او را بر محبت سایرین و خواست آنان ترجیح میدهند و به مقتضای ایمان و وظیفة بندگیشان عمل میكنند. خداوند دربارة تزاحم دوستی خدا با دوستی غیرخدا و ضرورت ترجیح محبت به خدا بر محبت به دیگران میفرماید:
قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِین؛(1)«بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و مالهایی كه به دست آوردهاید و تجارتی كه از كسادی و بیرونقی آن میترسید و خانههایی كه به آنها دلخوشید، نزد شما از خدا و پیامبر او و جهاد در راه او دوستداشتنیترند، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد؛ و خدا مردم نافرمان را راه ننماید».
1. توبه (9)، 24.
در شرایط خاص و مقام تزاحم، برتری محبت به زن و فرزند، خویشان و سایر امور بر محبت به خداوند باعث میشود كه محبت به خدا كنار رود و دستكم انسان موقتاً خدا را فراموش كند؛ بهخصوص در هنگامة جهاد كه انسان در برابر آزمون دشواری قرار میگیرد، اگر محبت او به خداوند بر محبت به دیگران و حتی محبت به عزیزانش برتری داشت، در صدد انجام فرمان خدا و حمایت از دین برمیآید و هستی خود را فدای خداوند میكند و درنتیجه به سعادت و رستگاری ابدی دست مییابد. اما اگر ایمانش ناقص بود و نتوانست دل از غیرخدا بكند و دلبستگیهای مادی مانع انجام وظیفه و پایداری در مسیر محبت الهی گردید، خذلان و بدبختی ابدی را برای خود فراهم میسازد. وقتی دشمنان به میهن اسلامی تجاوز میكنند، دل كندن از وابستگیها، نظیر دل كندن از پدر، مادر، فرزندان و دوستانی كه انسان سالیانی با آنها معاشرت داشته و حضور یافتن در جبهه بسیار دشوار است و انسان در برابر آزمون بسیار سختی قرار میگیرد. ما در دوران خود و در گیرودار جنگ تحمیلی مشاهده كردیم كه چگونه جوانان انقلابی و مخلص، دست از همة تعلقات مادی میشستند و با قلبی مالامال از عشق خدا و اسلام روانة جبههها میشدند و از كیان دین و ملت دفاع میكردند. برای آنان نهفقط حضور در جبهه و دست شستن از دنیا و عزیزان دشوار نبود، بلكه ماندن در شهر و دیار و بینصیب ماندن از فیض شهادت تحملناپذیر بود و ازاینرو نذر میكردند و بر انجام نماز شب مبادرت میورزیدند تا خداوند توفیق جهاد و شهادت را نصیبشان كند. برخی از جوانان برای اینكه به توفیق شهادت نائل شوند، نذر كردند كه چهل شب جمعه از تهران به قم و مسجد جمكران بیایند و در آنجا، شب را به احیا و عبادت سپری كنند.
در هنگام آزمون، سره از ناسره بازشناخته میشود و در هنگام تزاحم دوستی خدا با تعلقات دنیوی است كه درجة محبت انسان به خداوند مشخص میگردد. برخی وقتی
حالات عرفانی خاصی به آنها دست میدهد و اشعار عرفانی دربارة عشق به معبود و محبوب را میخوانند، خیال میكنند مضامین آن اشعار دربارة آنها صادق است و محبت آنان به خداوند راسخ و صادقانه است، اما در هنگامة آزمون و گاه دست شستن از دنیا و تعلقات مادی و دل بستن محض به معبود، معلوم میشود كه تا رسیدن به سرحد سرسپردگی كامل به خداوند و محبت خالص به او خیلی فاصله دارند و ادعای عشق به معبود و فنای در معشوق، گزاف و دروغین است.
بنابراین برای نیل به سعادت و كمال، صرف احساس دوستی خدا كافی نیست و انسان در درجة اول باید سعی كند كه خدا را بیش از دیگران دوست داشته باشد و ترجیح دوستی خدا بر دوستی غیرخدا كف ایمان است كه خداوند نیز بدان اشاره دارد و میفرماید: وَالَّذِینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ...؛(1)«و كسانی كه ایمان آوردهاند، محبتشان به خداوند شدیدتر است...». پس لازمة ایمان و به تعبیر دیگر مقوم ایمان، رجحان محبت به خدا بر محبت به دیگران است. اما كسانی كه خدا را بیش از چیزها و كسان دیگر دوست میدارند، دارای مراتبی هستند كه این مراتب به دو دستة كلی تقسیم میشوند: كسانی كه در دلشان دو نوع محبت وجود دارد، هم محبت به خدا در دل آنها وجود دارد و هم محبت به غیرخدا، ولی محبت آنان به خداوند فزونتر از محبت به غیرخداست؛ دستة دوم كسانی هستند كه حقیقتاً دلشان به محبت خدا اختصاص یافته و دوستی آنان نسبت به دیگران، مستقل از محبت به خدا نیست، بلكه به جهت انتسابی است كه آنان به خدا دارند. نظیر آنكه ما وقتی كسی را دوست داریم، بستگان وی و
1. بقره (9)، 165.
چیزهای مربوط به او، نظیر عكسها، لباسها و كتابهایش را نیز دوست داریم. اما چنان نیست كه ما چند محبوب داشته باشیم كه عبارت باشند از آن دوست و چیزهایی كه به او انتساب دارند، بلكه ما حقیقتاً همان شخص را دوست میداریم و محبت به امور منسوب به وی در شعاع محبت به او قرار میگیرد و مستقل از آن نیست.
طبیعی است وقتی كسی را دوست میداریم، در شعاع محبت به او، آثارش را نیز دوست داریم و محبت به آن آثار، فرع محبت به آن شخص بهشمار میآید؛ چنانكه شاخ و برگ، فرع درخت شمرده میشود و تا درختی نباشد، شاخ و برگی نیز وجود ندارد. محبت اولیای خدا و در درجة اول، محبت انبیا و ائمة اطهار(علیهم السلام) به خداوند از این سنخ است. آنان فقط خداوند را دوست میدارند و محبتشان در ذیل محبت او، متوجه دیگران میشود و محبت آنان نسبت به غیرخدا پرتو محبت به خدا بهشمار میآید. پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) محبت شدیدی به فاطمة زهرا(علیها السلام) داشت كه تصور آن برای ما ممكن نیست، اما این محبت جدا از محبت آن حضرت به خداوند نبود و پرتوی از آن بهشمار میآمد.
محبت به خداوند در محبت به فاطمة زهرا، امیر مؤمنان و امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) تجلی و ظهور مییابد و بهجرئت میتوان گفت محبت به خداوند بدون محبت به آن حضرات و بزرگواران تحقق نمییابد. این همان محبت خالصانه به خداوند است كه سایر محبتها، فرع و پرتو آن بهحساب میآید كه در دعای عرفه امام حسین(علیه السلام) دربارة آن میفرمایند:
أنْتَ الَّذِی اَشْرَقْتَ الْأنْوارَ فِى قُلُوبِ اَوْلِیآئِكَ، حَتَّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ، وَاَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الْأغْیارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبَّائِكَ، حَتّى لَمْ یُحِبُّوا سِواكَ، وَلَمْ یَلْجَئُوا اِلى غَیْرِك؛(1) «خدایا، تویی كه انوار تجلیات را بر دل اولیایت
1. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
تاباندی تا آنكه به معرفتت نائل گشتند و تو را به یكتایی شناختند. تویی كه توجه به اغیار را از دل دوستان و مشتاقانت محو كردی تا غیر تو را دوست نداشته باشند و جز به درگاهت به جایی پناه نبرند».
پس منظور از جملة أخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَتك قرار گرفتن در شمار كسانی است كه خداوند دلشان را به محبتش اختصاص داده و در آن جایی برای محبت به دیگران وجود ندارد. گرچه گفتن چنین سخنی آسان است و تصورش نیز سهل مینماید، تحقق و عینیت بخشیدن به آن بسیار دشوار است و ما را چه رسد به آنكه دلمان را برای محبت خداوند، خالص گردانیم. ما تنها میتوانیم امید داشته باشیم كه خداوند ما را رهین الطاف و عنایات خاصش گرداند و دلمان را كانون محبت و عشق به خود قرار دهد.
حضرت پس از آنكه از خداوند درخواست میكنند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه دلشان را خالص برای محبت خود قرار داده است، به اموری اشاره میكنند كه لوازم محبت به خداوند بهشمار میآیند؛ ازجمله میفرمایند: وَشَوّقتَهُ إلی لِقائك؛ «[مرا در شمار كسانی قرار ده] كه مشتاق لقایت ساختهای». شوق به لقای الهی از لوازم و آثار طبیعی محبت به خداوند است و باعث گسترش و كمال محبت به او نیز میشود. ممكن نیست انسان كسی را دوست بدارد، اما نخواهد با او ملاقات كند و انس گیرد. پس كسی كه دلش برای محبت خداوند خالص شد، با همة وجود مشتاق لقای الهی میشود، چه اینكه شوق به لقای الهی پیامد و لازمة محبت به خداوند است. یكی از ویژگیهای بنیاسرائیل، برتریطلبی بر سایر ملل بوده و هست و آنان خود را ملتی ممتاز و برگزیده و فرزندان یعقوب و بلكه فرزندان و دوستان خدا میدانند. البته آنان این ادعا را مجازاً و بهدلیل شرافتی كه برای خودشان قایل هستند مطرح میكنند و منظورشان این است كه ما در نزد
خداوند شأن و مقام خاصی داریم كه سایر ملتها و پیروان سایر ادیان از آن بیبهرهاند. سپس در آیین مسیحیت بهصورت جدی چنین ادعایی دربارة حضرت عیسی(علیه السلام) صورت پذیرفت و پیروان آن حضرت حقیقتاً او را فرزند خدا معرفی كردند. خداوند دربارة این ادعا و به نقل از آنان میفرماید: وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أبْنَاءُ اللَّهِ وأحِبَّاؤُهُ...؛(1) «و یهود و نصاری گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان اوییم...». آنان ازیكسو ادعا كردند كه خداوند بیاندازه آنان را دوست میدارد و چون فرزند با آنان معامله و رفتار میكند و ازسویدیگر، شدیداً دلبسته و علاقهمند به دنیا و ثروت بودند و از مرگ میترسیدند و برای آنكه بتوانند بیشتر از ثروت و لذتهای دنیا استفاده برند، خواهان عمر طولانی بودند. خداوند دربارة این خصلت بنیاسرائیل و قوم یهود میفرماید:
وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَكُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُون؛(2) «و همانا آنان (یهودیان) را آزمندترین مردم به زندگی [دنیا] خواهی یافت و [حتی آزمندتر] از كسانی كه مشرك شدهاند. هریك از آنان دوست دارد كه هزار سال عمرش دهند، و حالآنكه این عمر دراز، دوركنندة او از عذاب نخواهد بود؛ و خدا بدانچه میكنند بیناست».
با توجه به اینكه از آموزههای اساسی ادیان ابراهیمی این است كه انسان با مرگ به لقای الهی نائل میشود و جهان آخرت سرای ملاقات با اوست، چگونه قوم یهود كه دنیاپرست و شدیداً شیفتة زندگی دنیا هستند، دوستان خدا بهحساب میآیند؟ ویژگی بارز دوستان خدا دل بریدن از دنیا و دل بستن به خدا و آرزوی لقای الهی است؛ و ازاینرو خداوند در مقام تكذیب ادعای بنیاسرائیل میفرماید:
1. مائده (5)، 18.
2. بقره (2)، 96.
قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ * وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ * قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُون؛(1) «بگو: ای كسانی كه یهودی شدید، اگر پندارید كه شما دوستان خدایید نه دیگر مردمان، پس آرزوی مرگ كنید [تا شما را به او برساند] اگر راستگویید، و هرگز آن را آرزو نخواهند كرد به سبب آنچه دستهایشان پیش فرستاده (كارهایی كه كردهاند) و خدا به [حال] ستمكاران داناست. بگو: همانا مرگی كه از آن میگریزید شما را دیدار میكند، سپس بهسویِ دانای نهان و آشكار بازگردانده میشوید، آنگاه شما را بدانچه میكردید آگاه میكند».
در اسلام و ازجمله در قرآن نیز به لقای الهی كه پس از مرگ حاصل میشود، توجه ویژهای شده و ویژگی بارز مؤمنان، شوق به لقای الهی معرفی شده است. ازاینرو خداوند به آرزومندان لقایش توصیه میكند كه برای رسیدن به آن مقام رفیع و متعالی، عمل صالح انجام دهند: فَمَنْ كَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أحَدًا؛(2)«پس هركه امید دیدار پروردگار خویش دارد، باید كار نیك و شایسته كند و هیچكس را در پرستش پروردگارش شریك نسازد».
درخت سیب تا میوه نیاورد، كامل نشود و هرچه میوة آن بهتر و باكیفیتتر باشد و به تعبیر دیگر دارای كمال بیشتری باشد، با چنان ثمری كه به بار نشانده است، كاملتر خواهد بود. میوة محبت، شوق لقاست و محبت راستین باید ثمرة شوق لقا را به بار بنشاند و محب باید در پی دیدار با محبوبش باشد. هرچه شوق لقای محبوب شدیدتر و
1. جمعه (62)، 6ـ8.
2. كهف (18)، 110.
كاملتر شود، محبت نیز كاملتر میگردد و كمال محبت در این است كه استحكام و دوام بیشتری داشته باشد و هرچه از شوق لقای محبوب كاسته شود، محبت نیز كاهش مییابد. وقتی انسان با كسانی دوست است، به دیدارشان میرود و به آنها هدیه میدهد. این دیدوبازدید و تقدیم هدیه، اثر محبت است و ازسویدیگر، باعث تقویت محبّت میشود. كسی هم كه خداوند را دوست میدارد، باید مشتاق ملاقات با او باشد و نهفقط از مرگ ناخشنود نباشد، بلكه ازآنرو كه با مرگ، حجابها كنار میروند و او به مشاهده و دیدار خداوند نائل میشود و از نعمتهای بهشتی و آثار اعمال نیكش بهرهمند میگردد، باید مشتاق مرگ باشد.
یكی از آثار برجستة محبت خالصانه به خداوند، راضی بودن به قضا و قدر اوست. وقتی محبت انسان به خداوند در مراحل اولیه متوقف نماند و كامل شد و همة دل را فراگرفت، بهگونهایكه انسان تعلق خاطری به غیرخداوند نداشت و دلش یكپارچه مجلای محبت و توجه به خداوند شد، هرآنچه او مقدر میسازد و انجام میدهد، میپسندد و بدان رضا میدهد. بر این اساس، امام سجاد(علیه السلام) پس از آنكه از خداوند درخواست میكنند كه دلشان را به محبت خالصانه به خویش زینت دهد و ایشان را در شمار دوستان خالصش قرار دهد، میفرمایند: رَضَّیْتَهُ بِقضائِك؛ «مرا در شمار كسانی قرار ده كه آنان را راضی به قضای خود ساختهای».
در دعاها و مناجاتها و به تبع آنها در اشعار و متون عرفانی و دینی، نكات فراوانی دربارة رضا به قضا و قدر الهی وجود دارد. حتی برخی از بزرگان دین در مناجات با خداوند میفرمایند كه خدایا، اگر مرا به جهنم افكنی و فرمان دهی كه مرا به آتش جهنم بسوزانند، من بدان راضیام و از محبتم به تو كاسته نمیشود؛ بلكه چون آن را خواست
تو و برخاسته از ارادهات میدانم، با همة وجود از آن استقبال میكنم. كسی كه به مقام رضای الهی دست نیافته و عشق به خدا بر دلش سایه نیفكنده، در پی برهان و دلیل برای قضا و قدر الهی است. برای اینكه او به مسئلة رضا به قضای الهی كه یكی از صفات ارزشمند بندگان شایستة خداست واقف شود، باید از طریق برهان و استدلال به او تفهیم كرد كه همة كارهای خداوند حكیمانه و منطبق بر حكمت و مصلحت است و بنابراین باید آن را پذیرفت. اما كسی كه دوستدار خداست و با همة وجود به او عشق میورزد، با رویی گشاده و خاطری آسوده و رضایت كامل، تسلیم خواست و قضایش میشود. او از این حقیقت آگاه است كه خداوند علیم و حكیم است و هیچ نقصی در مشیت و قضای او وجود ندارد، اما حكم و قضای وی را ازآنرو كه از محبوب و خداوند سر زده است، میپذیرد و در پی مصلحت و حكمت آن برنمیآید. او میگوید خدایا، خواست تو خواست من است و آنچه تو بخواهی و انجام دهی، مورد رضایت من است؛ خواه به نفع من باشد یا به ضرر من.
كسی كه خالصانه به خداوند محبت میورزد و واقعاً از صمیم دل، عاشق خداوند است، همة كارهای او را دوست میدارد و تسلیم تقدیر و قضای الهی است و در برابر گرفتاریها خم به ابرو نمیآورد. وی ازآنرو كه سختیها و ناگواریها ناشی از قضای الهی هستند، از آنها استقبال میكند؛ گرچه از حیث دیگر، آن ناگواریها خوشایند او نباشد و از آنها رنج ببرد. این ازآنروست كه روح انسان دارای حیثیتها و حالات گوناگون است و در آنِ واحد ممكن است انسان نسبت به حادثه و واقعهای، دو حالت متضاد داشته باشد.
مثلاً واقعة كربلا و شهادت امام حسین(علیه السلام) و اصحاب باوفای آن حضرت و
مصیبتهایی كه بر اهلبیت ایشان گذشت، ازآنرو كه ناشی از اراده و خواست و قضای خدا و همراه با حكمت و مصلحت الهی بود و ازجمله آنكه بقای دین اسلام در گرو آن بود، مورد رضایت آن حضرت و پیروانشان است. ازاینرو همه از آن واقعه كه خواست خدا بود، راضی و خشنودند.
نقل شده است كه محمد حنفیه در شبانگاه و قبل از فرارسیدن صبح روزی كه امام حسین(علیه السلام) تصمیم داشت از مكه خارج شود و به سمت كربلا حركت كند، خدمت آن حضرت رسید و با سخنان خود ایشان را از حركت به سمت كوفه و كربلا كه فرجام شهادت را برای آن حضرت و یارانش رقم میزد، بازداشت. حضرت به او فرمودند دربارة سخنانت میاندیشم. اما سحرگاه از مكه خارج گشته، به سمت كوفه حركت كرد. وقتی محمد حنفیه از حركت آن حضرت آگاه شد، خود را به امام رساند و دهنة اسب ایشان را گرفت و گفت: ای برادر، مگر نفرمودید دربارة سخنانت میاندیشم؟ امام فرمودند: أَتَانِیَ رَسُولُ الله(صلی الله علیه و آله) بَعْدَ مَا فَاَرقْتُكَ فَقَال: یَا حُسَیْنُ أُخْرُجْ فَإنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ أنْ یَراكَ قَتیلا؛(1)«پس از آنكه از تو جدا شدم، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نزدم آمد و فرمود: ای حسین، از مكه خارج شو [و به سمت كربلا حركت كن]. همانا خداوند خواسته است كه تو را كشته ببیند». اما ازآنرو كه آنهمه ظلم و جنایت از سویِ پستترین مردم درحق عزیزترین و شریفترین بندگان خدا روا داشته شد، عواطف همة انسانهای آزاده جریحهدار شده و حزن و اندوهی جانكاه و ابدی بر دل اهلبیت آن حضرت و پیروانش وارد گشته است.
برخی میگویند نهضت امام حسین(علیه السلام) باعث شد كه آن حضرت به مقام عالی شهادت نائل شود و آن واقعه و حادثة بزرگ، اسلام را بیمه كرد و سبب گسترش اسلام
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج44، باب 37، ص364، ح2.
شد. با توجه به ثمرات و آثار عظیمی كه بر واقعة كربلا مترتب گردید، ما باید از شهادت آن حضرت كه چنین دستاورد عظیمی داشت خشنود باشیم، نه اینكه به سر و سینه زنیم و عزاداری كنیم. این دسته از این حقیقت غافلاند كه راضی شدن به قضای الهی و خشنود بودن از بركات و آثاری كه بر قیام امام حسین(علیه السلام) مترتب شد، منافاتی با اظهار حزن و اندوه از شهادت آن حضرت ندارد؛ چون این دو حالت از دو حیثیت و خاستگاهِ كاملاً متفاوت ناشی میگردند: یكی آنكه آن واقعه باعث حفظ و بقای اسلام شد و دیگر آنكه شهادت امام حسین(علیه السلام) اركان عالم را به لرزه انداخت. ویژگی روح انسانی این است كه نسبت به موضوع واحد از دو حیث، هم اظهار شادمانی میكند و هم اظهار اندوه و حزن.
آری، كسی كه خداوند را دوست میدارد و باور دارد كه همة حوادث عالم كارهای خداست كه بر اساس حكمت و قضا و قدر الهی انجام میپذیرند، در برابر آنچه رخ میدهد، تسلیم است و كاملاً به قضای الهی راضی است و درنتیجه از حوادث ناگوار، اندوهگین نمیشود؛ چون آنها را ناشی از اراده و مشیت خدا میداند. شاید بتوان این معنا را از سخن خداوند در قرآن نیز استفاده كرد؛ آنجا كه فرمود: أَلا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُون؛(1)«آگاه باشید كه بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین میشوند».
ابتدا این معنا از آیة شریفه به ذهن انسان راه مییابد كه دوستان خدا از مصیبتها و ناگواریهایی كه بر آنها وارد شده محزون نمیگردند؛ چون میدانند كه خداوند به آنان پاداش میدهد و مصیبتها و ناگواریهایی را كه بر آنها وارد گشته، به بهترین وجه جبران میكند. همچنین آنان از حوادث و مشكلاتی كه در آینده بر آنها وارد میشود
1. یونس (10)، 62.
بیمی ندارند؛ چون میدانند كه در قبال آنچه بر آنها وارد میشود، خداوند به آنها پاداش خیر عنایت میكند. اما شاید بتوان آیه را چنین معنا كرد كه اولیا و دوستان خدا ازآنرو نسبت به حوادث و مصیبتها حزنی به خود راه نمیدهند كه آنها را متعلق قضا و قدر الهی میدانند. رضایت به تقدیرات الهی باعث میشود كه دوستان خدا از سختیها و ناگواریها شكوه نكنند و كاملاً در برابر خداوند تسلیم باشند، بلكه بر آنچه رخ میدهد شادمانی كنند. البته ازسویدیگر كه بدان اشاره كردیم، اولیای خدا نیز محزون میگردند. در روایت آمده است:
أَنَّ النَّبِی(صلی الله علیه و آله) لَمَّا خُرِجَ بِإِبْرَاهِیمَ خَرَجَ یَمْشِی ثُمَّ جَلَسَ عَلَى قَبْرِهِ ثُمَّ وَلَّى فلمّا رَآهُ رَسُولُ اللَّه(صلی الله علیه و آله) قَدْ وُضِعَ فِی الْقَبْرِ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ فَلَمَّا رأى الصَّحَابَةُ ذَلِكَ بَكَوْا حَتَّى ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُمْ فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ أَبُوبَكْرٍ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ تَبْكِی وأنْتَ تَنْهَى عَنِ الْبُكَاءِ؟ فَقَالَ النَّبِی(صلی الله علیه و آله) تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَیَوْجَعُ الْقَلْبُ وَلَا نَقُولُ مَا یُسْخِطُ الرَّبَّ عزّوجل؛(1) «وقتی ابراهیم را بهسویِ قبرستان تشییع كردند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز به قبرستان رفت و كنار قبر ابراهیم نشست. سپس قدری به قبر نزدیك شد. وقتی مشاهده كرد ابراهیم را در قبر گذاشتهاند، اشك از دیدگان مباركش جاری شد. اصحاب چون گریة پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دیدند، همه با صدای بلند گریستند. در این هنگام ابوبكر رو به پیامبر كرد و گفت: ای رسول خدا، آیا تو گریه میكنی و حالآنكه تو خودت ما را از گریه كردن در مصیبتها نهی كردی؟ حضرت فرمود: دیده میگرید و اشك میبارد و قلب محزون میشود، ولی چیزی كه باعث غضب پروردگار عزوجل گردد، نمیگویم».
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج82، باب 59، ص91، ح43.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دارای قلبی بسیار مهربان و آكنده از عاطفه بود و طبیعی است كه در غم از دست دادن فرزندش متأثر گردد و بگرید. البته درعینحال او بیش از هركس در برابر قضای الهی تسلیم و بدان راضی بود و شكر خداوند را بهجا میآورد و سخنی بر زبان نمیآورد كه باعث خشم خداوند شود. در زیارت عاشورا مینگریم كه ازیكسو معصوم از بزرگی و عظمت مصیبت سیدالشهدا(علیه السلام) یاد میكند و میفرماید: وجَلَّتْ وَعَظُمَتْ المُصِیبَةُ بِكَ عَلَیْنا وَعَلَى جَمِیعِ أهْلِ الإسلام، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصِیبَتُكَ فِی السَّمَوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أهْلِ السَّمَوَات،(1) ازسویدیگر به درگاه خداوند شكر به جای میآورد و در ذكر سجده پس از زیارت عاشورا میفرماید: اللَّهُمَّ لَكَ الحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرینَ لَكَ عَلَى مُصابِهِم.(2) ازیكسو باید در برابر آن مصیبت عظیم ماتم گرفت و اندوهی جانكاه بر دل نشاند و ازسویدیگر، چون آن واقعه و مصیبت تقدیر و قضای الهی است و به اسلام عظمت بخشید و باعث تداوم آن شد، باید شكر خداوند را بهجا آورد.
بههرحال یكی از آثار محبت به خداوند، راضی شدن به قضای الهی است و انسان باید با تلاش و تهذیب نفس و ارتقای باورهای ارزشی و الهی خود، به مرحلهای برسد كه در برابر ناگواریها و مصیبتها شكوه نكند و از صمیم دل به قضا و تقدیر الهی رضایت دهد كه در این صورت خداوند نیز از او راضی میگردد و او مرضیّ خداوند میشود؛ چنانكه خداوند خطاب به نفس اطمینانیافته به خداوند و تقدیرات او میفرماید: یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة * ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّة؛(3)«ای جان آرام (آرامش و اطمینانیافته)، بهسویِ پروردگارت بازگرد، درحالیكه تو از او خشنودی و او نیز از تو خشنود است».
1. مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا.
2. همان.
3. فجر (89)، 27ـ28.
در آیهای دیگر نیز خداوند دربارة تلازم و ارتباط متقابل بین رضایت از وی و تقدیر و قضای او و رضایتش از بندة رهیافته به بهشت الهی میفرماید:
قَالَ اللَّهُ هَذَا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیم؛(1) «خدا گفت: این روزی است كه راستگویان را راستیشان سود دهد. ایشان را بهشتهایی است كه از زیر [درختانِ] آنها جویها روان است، همیشه در آن جاویداناند. خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا خشنودند؛ این است كامیابی و رستگاری بزرگ».
1. مائده (5)، 119.