بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1395/08/05، مطابق با بیستوچهارم محرم 1438 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(2)
در جلسه گذشته گفتیم که یکی از شیوههای هدایت و تربیت قرآن کریم یادآوری حوادث تاریخی و داستانهای گذشتگان است. همچنین گفتیم که مطالعه حوادث تاریخی به انسان کمک میکند که راه صحیح را پیدا کند و نمونه آنچه موجب پیشرفت و سعادت شده است را ببیند و تشویق شود که آن کار را انجام بدهد. بنابراین تبعیت و تقلید از دیگران خود یک اصل مهم تربیتی است و ما باید به این مسئله توجه و از آن استفاده کنیم. حال این پرسش مطرح میشود که ما میدانیم که گاهی تقلید از دیگران مطلوب نیست و نه تنها موجب هدایت نمیشود، بلکه ممکن است موجب گمراهی و ضلالت هم بشود. برای مثال وقتی انبیاسلاماللهعلیهماجمعین با مشرکان مواجه میشدند و آنها را به خدای یگانه و ترک پرستش بتها دعوت میکردند، مشرکان میگفتند: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ؛[1]پدران ما این رفتار را داشتند و ما هم از آنها یاد گرفتیم. همه میدانیم این کار غلطی بود و قرآن هم میفرماید: آیا اگر پدرانتان شما را به جهنم دعوت میکردند شما هم باید تبعیت کنید و به جهنم بروید؟! پیداست که این منطق غلطی است، اما این کار چه تفاوتی با این سخن دارد که میگوییم باید تاریخ گذشتگان را مطالعه کرد و از آنها کارهای خیر و فضلیتها را یاد گرفت؟
به عبارت دیگر آیا پیروی کردن از دیگران مطلقا صحیح یا مطلقا غلط است، و یا در شرایطی صحیح و در شرایطی نادرست است؟ البته جواب اجمالی این پرسش را همه میدانیم که تقلید نه مطلقا صحیح است و نه مطلقا غلط. تبعیت از آباء مشرکان صحیح نبود، ولی تبعیت از انبیا باعث میشود انسان مشمول رحمت خدا گردد؛ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.[2] اما ملاک درستی یا نادرستی تقلید چیست؟ در چه صورتی به چه ملاکی صحیح است و در چه صورتی و به چه ملاکی غلط است؟
این پرسشها در بسیاری از امور جاری زندگی مطرح میشود. در میان شیعیان، اخباریان که حتی اهل مراتبی از فقاهت بودند، براساس کجسلیقهگیهایی میگفتند: تقلید کار غلطی است و قرآن، انبیا و اولیا آن را مذمت کردهاند، و ما باید فقط احادیث را مطالعه و طبق آنها عمل کنیم.[3] کسانی هم هستند که نقطه مقابل گرایش اخباری هستند و به دلیل عواملی نسبت به کسی تعلق خاطری پیدا میکنند و خودشان را دربست در اختیار او میگذارند. حال آنکه این کار هیچ دلیل منطقی و شرعی ندارد و چه بسا خودشان هم بفهمند که گاهی او اشتباه میکند.
بنابراین درباره تبعیت از تاریخ و رفتار گذشتگان -مثل غالب مسایل- افراط و تفریط وجود دارد. بهطور کلی باید گفت: اطاعتی که لازم و واجب است، اطاعت خدا و پیامبر اوست؛ اطیعوا الله واطیعوا الرسول. وقتی پیغمبر میگوید: نماز صبح دو رکعت است، و شما آن را دو رکعت میخوانید، نمیدانید چرا دو رکعت میخوانید. تنها دلیلتان این است که پیغمبر یا ائمه این طور میفرمایند: صلّوا کما رأیتمونی اُصلّی؛ این طور که من نماز میخوانم، شما هم بخوانید؛ یعنی از من تقلید و تبعیت کنید! این تبعیت واجب است و اگر نباشد، دینی باقی نمیماند. بنابراین پاسخ این مسئله اجمالا روشن است که تبعیت از دیگران نه مطلقا صحیح است و نه مطلقا غلط. باید ببینیم رازش چیست؛ آنجایی که صحیح است، چرا صحیح است، و آن جایی که صحیح نیست، چرا صحیح نیست.
تبعیت از دیگران به سه قسم تقسیم میشود. در یک نوع از تبعیت، عامل آگاهی، اراده و اختیار هیچ مؤثر نیست. حرکتی است شبیه حرکت انعکاسی؛ یعنی به خاطر حرکتی که از عاملی سر میزند، این عکسالعمل غیرطبیعی و غیراختیاری حاصل میشود. به عنوان مثال، اگر الان صدای مهیبی در اینجا بلند شود، همه ما میلرزیم. این لرزیدن یک حرکت انعکاسی و بازتابی است و انسان در آن هیچ اختیاری ندارد. گاهی انسان در رفتارهایی که از دیگران تبعیت میکند، این حالت را دارد. اگر در رفتارهای کودکان یکی- دو ساله که تازه میخواهند زبان باز کنند، دقت کنید، این حالت بسیار مشهود است. آنها میخواهند عین کارهای پدر و مادر، کودکان بزرگتر و برادر و خواهرشان را تکرار کنند. این رفتار خیلی فراوان است و به آن «محاکات» میگویند، که شخص آینهوار همان حرکتی را انجام میدهد که دیگری میکند. از آنجا که در این عمل هیچ اراده و آگاهی وجود ندارد، قابل ارزشیابی اخلاقی نیز نیست. این حالت درباره حضرت موسی نیز نقل شده است. قرآن میفرماید: وقتی حضرت موسی عصا را انداخت و تبدیل به اژدها شد، فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَى؛[4]موسای پیغمبر هم ترسید. این حالت در انسان طبیعی است، و نه قابل ستایش است و نه قابل نکوهش. ارزش مثبت یا منفی ندارد. یک کار طبیعی مانند کار مکانیکی است، مانند توپی که به زمین بزنند و برگردد. نمیشود به توپ بگویند: چرا برگشتی؟ این خاصیتش است.
وقتی کودکان رشد میکنند و به سه- چهار سالگی میرسند، دیگر هر کاری را از هر کسی تقلید نمیکنند. یعنی یک ملاک یا یک استدلال نیمهآگاهانهای دارند، و پیش خود میگویند: این فرد چون قدرتی دارد یا از ما بهتر میفهمد، ما هم نظیر آن کار را انجام دهیم، تا کمکم مثل او شویم. این تقلید مخصوص کودکان نیست و در بسیاری از انسانها رواج دارد. وقتی از اینگونه افراد درباره دلیل این کارشان میپرسید، میگویند: همه این طور میکنند. اگر در جامعه آمار بگیرید و از مردم درباره علت رفتارهایشان بپرسید، اگرچه ممکن است لفظ تقلید را به کار نبرند، اما در عمل میگویند: آقا چرا ندارد، همه مردم این کار را میکنند! این سخن استدلالی در خود دارد. یعنی من این کار را ترجیح میدهم چون دیگران هم همین کار را میکنند. این قضیه کبرای استدلال را تشکیل میدهد: «هر چه دیگران انجام میدهند من هم باید انجام بدهم و اگر کار بدی بود دیگران هم انجام نمیدادند». گاهی عامل ضمیمهای نیز دارد، و آن این است که وقتی ما کاری را انجام دهیم که همه انجام میدهند، دیگران ما را مذمت نمیکنند، اما اگر کاری مرتکب شویم برخلاف رفتاری که دیگران دارند، انگشتنما میشویم و دیگران با نگاه دشمنی، کینه و گاهی مسخره با ما روبهرو میشوند.
روشن است که در این نوع از تقلید یک نوع دلیل وجود دارد. اما این دلیل، دلیل عقلپسندی نیست که بشود به آن اتکا کرد. این اصطلاح خاص تقلید است؛ یعنی انسان رفتار دیگران را انتخاب کند و مشابه آن را انجام دهد، بدون اینکه دلیل منطقی داشته باشد. بسیاری از تقلیدهایی که در عرصه مد، لباس و اصلاح سر و صورت انجام میگیرد از همین نوع است. این تقلید غیرعاقلانه است و در بسیاری از موارد موجب ضلالت، گمراهی، و انحراف میشود و به شقاوت انسان میانجامد.
اما اگر من رفتار دیگران را دیدم و آن را تحلیل کردم، و سپس درباره چرایی و نتایج مطلوب یا نامطلوب آن اندیشیدم، و پس از بررسی تأثیر آن عمل در سعادت دنیا و آخرتم آن را انتخاب کردم، کار ناروایی انجام ندادهام. اصطلاح خاص برای این نوع از تقلید «اقتباس» است، و ما در زندگی از این نوع از تقلید گریزی نداریم. حتی بعضی وقتیها این تقلید هم برای زندگی دنیایمان و هم برای سعادت آخرتمان لازم است. اگر ما بخواهیم در هر کاری همه نفع و ضررهای دنیوی و اخروی که بر آن کار مترتب میشود را بررسی کنیم، حتی برای یک صدم کارهایمان نمیتوانیم استدلال بیاوریم. انسان نمیتواند برای همه آنچه میخواهد انجام دهد دلیل منطقی تفصیلی داشته باشد، ولی میتواند یک دلیل اجمالی منطقی برای کارش داشته باشد.
اگر ما شخص بصیر و خبیر و قابل اعتمادی در یک زمینه سراغ داشته باشیم، به سخناش اعتماد میکنیم؛ همان طور که طبق نظر پزشک مورد اعتماد عمل میکنیم، یا در مسایل دینی به متخصص آن که مرجع تقلید است رجوع میکنیم، چون میدانیم سالها زحمت کشیده تا این فتوا را استنباط کرده است. ازطرف دیگر، غرضی هم ندارد، و ما چه عمل کنیم و چه نکنیم نفعی به او نمیرسد. بهعلاوه، از ما هم چیزی نمیخواهد. این است که وظیفه شرعی خودمان میدانیم در مسائلی که او اعلم است طبق نظر او عمل کنیم. هیچ عاقلی نمیتواند این کار را مذمت کند. انسان در زندگی از این نوع تقلید که مستند به یک دلیل اجمالی منطقی است، گریزی ندارد، و هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.
روشن است که ما نباید در الگوگیری از تاریخ گذشتگان به صورت انعکاسی و محاکات، رفتاری شبیه رفتار کودکانه داشته باشیم. همچنین تقلید بدون پشتوانه عقلی نیز مذموم است. اما همانطور که گفتیم ما انسانها از تقلید قسم سوم گریزی نداریم. هرچند انگیزهای که ما را به طرف این نوع رفتار حرکت میدهد این است که این رفتار را در آنها دیدیم و در ما این انگیزه را ایجاد کرد که ما هم مثل آنان عمل کنیم؛ اما صرف این نبود؛ بلکه باید میاندیشیدیم که آیا این کار درست است یا درست نیست؟ برای این کار نیازمند تحلیل آن کار هستیم. باید ببینیم عاملی که باعث شد آنها این کار را انجام دهند چه بود؛ تقلید از کارشان چه پیامدهایی دارد، چه منافعی یا ضررهایی برای خود فرد یا دیگران ممکن است داشته باشد، و مهمتر از همه اینکه آیا خدا این عمل را میپسندد یا نه؟
اطاعت از خدا خود دو جهت دارد. برخی از خداوند اطاعت میکنند چون میدانند که خدا مصلحت را بهتر از دیگران میداند، اما برخی دلیل اطاعتشان از خداوند عشق به خداست. این دو مقوله است و هر دو عامل آن نیز مهم است و ما باید یاد بگیریم.
مرحوم آقای طباطباییرضواناللهعلیه به توصیه استاد اخلاقیشان مرحوم آقای قاضیرضواناللهعلیه بنا گذاشته بودند که یک دوره روایات بحارالانوار را مطالعه کنند، و تمام روایاتی را که درباره آداب و سیره پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است، استخراج کنند. ایشان این کار را کردند و نتیجه آن کتاب «سنن النبی» شد که به فارسی نیز ترجمه شدهاست. ایشان در ضمن مطالعه این روایات، به این روایت رسیده بودند که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله ملخ دریایی (میگو) را دوست میداشتند. اما علامه میگو دوست نداشتند، ولی فقط به خاطر اینکه از پیغمبر اکرم تبعیت کنند، میگو خریده و آن را میل کرده بودند!
خداوند میفرماید: أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ؛[5] از خدا، پیامبر و اولی الامر اطاعت کنید! روشن است که معنای این اطاعت این نیست که ابتدا دلیل آن را از او بپرسید. از آنجا که میدانیم هر چه او بگوید درست است، باید بدون چون و چرا عمل کنیم؛ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى.[6] همانطور که گفتیم، اگر انسان بخواهد در هر چیزی خود به علم برسد، به یک صدم دلیل کارهایش نمیتواند پی ببرد. راه میانبر این است که به متخصصی مورد اعتماد مراجعه کند. درباره مرجع تقلید هم میگویند دو شرط باید داشته باشد: یکی اینکه فقیه باشد و دیگر اینکه عادل باشد. عادل باشد یعنی اعتماد به او داشته باشید که به خاطر هوس دنیا فتوا نمیدهد و اگر همه مردم هم نپسندند، آنچه را که درک کرده میگوید. اگر چنین کسی را پیدا کردید که هم فقاهت را داشت و هم عادل بود، همه عقلا میگویند باید از او تبعیت کنید.
در جلسه گذشته گفتیم که استفاده از تاریخ در واقع پل زدن بین محسوس و معقول است. گفتیم که وقتی انسان خود منافع و ضررهای یک کار را تجربه کند، تأثیر بیشتری نسبت به نصحیت کلی میپذیرد. اما ما حتی با رؤیت حسی نیز همه جوانب یک مسئله را نمیتوانیم درک کنیم. احساسات ما اطلاعاتی درباره انگیزه، سابقه، عوامل، منافع و ضررهای رفتار واقع شده به ما نمیدهد. اما تاریخ این هنر را دارد که میتواند همه اینها را داشته باشد. تاریخ تحلیلی میگوید: کسانی که دیروز چنین بودند، امروز چنین کردند و روز بعد به چنین نتیجهای رسیدند؛ فکر کنید آن جایی که خوب بوده شما هم یاد بگیرید! یک جریانی را برای شما منعکس میکند و فرصت میدهد که تحلیل کنید و نقطههای مثبت و منفی و دلیل عقلیاش را پیدا کنید؛ از خود بپرسید چرا باید از این تبعیت کنم یا باید از او دوری کنم؟! بنابراین تاریخ هم فایده امر معقول و هم نتیجه محسوس را دارد و آن چنان حوادث گذشته را برای شما مجسم میکند که گویی دارید آن را میبینید.
امیرمؤمنان علیهالسلام در مقدمه نامهای که برای امام حسن سلاماللهعلیه نوشتند،[7] میفرمایند: من گویی خودم با همه اینها در طول تاریخ بودهام، و میخواهم تو را در جریان همه اینها قرار دهم. علت اینکه نصحیت میکنم از رفتارهای دیگران پند بگیری این است که وقتی برای تو میگویم فلان کس فلان روز چنین کرد و بعد کجا به چه مصیبتی مبتلا شد و چه مشکلی برایش پیش آمد، مثل این است که یک عمر با او زندگی کردهای و دیدهای اینجا چه کار کرد و به کجا رسید. نه ادراک حسی این نتیجه را به انسان میدهد و نه ادراک عقلی. بنابراین تاریخ پلی است بین معقول و محسوس و هنرش این است که آدم میتواند آن را تحلیل کند. البته صرف دانستن تاریخ این اثر را ندارد. چه بسیار تاریخنویسانی که خودشان ملحدند و اعتقاد به خدا ندارند. وقتی از تاریخ استفاده میشود که تاریخ تحلیلی باشد. قرآن اینگونه تاریخ را بیان میکند. این طور نیست که مثل تاریخنویسان جریانی را از ابتدا تا آخر تنها شرح دهد. قرآن نکتههایی از تاریخ را انتخاب میکند و برای شما بیان میکند که شما بتوانید از آنها درس بگیرید. قرآن روی این مطالب تکیه میکند، در جایی که به آن بیان احتیاج دارد آن را برجسته میکند و به شما اشاره میکند که این طور تحلیل کنید! شما هم اگر به همین علت انجام دهید به همان سرنوشت مبتلا خواهید شد. اگر کار خیری کردند و به نتیجه رسیدند علتش این بود، بنابراین شما هم یاد بگیرید و این سبب را در خودتان ایجاد کنید؛ با این انگیزه انجام دهید تا به نتیجه مطلوب برسید.
وفقناالله وایاکم انشاءالله
[1]. زخرف،22.
[2]. نور،56
[3]. ما اینجا در مقام بحث با این طایفه نیستیم که آیا همه شیعیان باید خودشان این روایات را بخوانند یا فرد دیگری به آنها یاد میدهد؟ مثلا آنهایی که عربی نمیدانند یا آشناییشان با این زبان ضعیف است، وقتی معنای روایتی را درست نمیفهمند باید چه کنند؟ روشن است که باید از کسی بپرسند، و خود همین پرسیدن و پذیرفتن معنای عبارت، یک نوع تقلید و اتکا به نظر غیر در اثبات یک مطلب است. افزون بر این، همه در عمل مقلدند و در هر زمان و محل، عالم بزرگی دارند و از او تبعیت میکنند؛ اگر سؤالی داشته باشند از او میپرسند، درحالی که او (اگر بخواهد طبق ضوابط اخباریان عمل کند) به جای اینکه جواب دهد، صرفا باید بگوید روایت این طور میفرماید!
[4]. طه،67.
[5]. نساء، 59.
[6]. نجم،3-4.
[7]. این نامه در سالهای گذشته در همین جلسات درس اخلاق بحث شده و در کتاب پند جاوید چاپ شد.