بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/02/06، مطابق با بیستوهشتم رجب 1438 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(20)
در جلسه پیشین با اشاره به دو داستان از بنیاسرائیل، حسگرایی افراطی آنها را ضعف بزرگ این طایفه دانستیم که میخواستند همه حقایق را با حس درک کنند و حتی به حضرت موسی گفتند: لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً.[1] همچنین آنها در فرصتهای مختلف به داشتن معبود محسوس تمایل داشتند که نمونه بارز آن داستان پرستش گوساله است. یکی دیگر از داستانهای قرآن که نشانگر نقطه ضعف دیگری از این طایفه است و طبعا برای ما هم مایه بصیرت خواهد بود، این است که آنها عموما مردمی راحتطلب بودند و حوصله درگیری، صرف انرژی و زحمت را نداشتند.
همه جوامع انسانی برای خودشان به ارزشهایی معتقد هستند که کمابیش گاهی در اعتبار آنها اختلاف نیز میشود. بعضی ارزشهاست که همه ما آنها را معتبر میدانیم؛ اما فیالجمله برای آنها استثنا قائلیم. برای مثال همه عقلای عالم راست گفتن را ارزش بسیار مهمی میدانند ولی در عین حال جای استثنایی برایش میگذارند. اگر در جایی راست گفتن موجب این شود که خون بیگناهی ریخته شود، یا دروغ گفتن باعث شود که شخصیت مهمی مثل پیغمبر یا امامی از شر دشمنان نجات پیدا کند، نه تنها دروغگفتن جایز که گاهی واجب نیز است.
در میان ارزشهای اجتماعی، تنها دو ارزش است که تمام طوایف بشر در تمام زمانها و از تمام نژادها به آن پایبند بوده و هیچ استثنایی برای آن قائل نبودهاند. یکی پایبندی به قراردادهای اجتماعی است که وقتی دو نفر یا دو گروه باهم قرارداد بستند، خیلی به آن پایبند هستند که تخلف نکنند، و اگر هر کدام از طرفین به هر بهانهای به تعهداتش عمل نکند نزد عقلا هیچ قابل قبول نیست. حتی قرآن درباره مشرکان که به خون مسلمانان تشنه بودند، میفرماید: اگر با آنها عهدی بستید، مادامی که آنها عهدشکنی نکردهاند، شما نیز باید پایبند باشید؛ إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدتُّمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِیمُواْ لَهُمْ.[2] همچنین وقتی قرآن میخواهد از کسانی خیلی بدگویی کند، میگوید: لاَ یَرْقُبُواْ فِیكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً؛[3] اینها پایبند هیچ عهد و قراردادی نیستند. بنابراین بدترین چیزها این است که انسان قراردادی ببندد و به تعهداتش عمل نکند. این به هیچ وجه در هیچ نظام ارزشی و اخلاقی قابل پذیرش نیست.
ارزش دوم رعایت عدالت است. در هیچ جامعهای ظلم را خوب نمیدانند. البته ممکن است در مصداق ظلم تردید شود ولی اگر چیزی عنوان عدالت داشته باشد، هیچ کس آن را بد نمیداند. عدل نیز اجمالا به این معناست که هر کس هر حقی دارد به او بدهند؛ «اعطاء کلّ ذی حق حقه».
همه شما با سوره مائده آشنا هستید. محور مطالب این سوره بزرگ همین دو موضوع است. ابتدا برای اینکه حضور ذهن پیدا کنید و با سبک و سیاق این سوره و تنظیم آیاتش آشنا شوید، به چند آیه از این سوره اشاره میکنیم. در آیه ابتدایی این سوره خداوند میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ؛ به قراردادی که میبندید وفادار باشید. در آیه سوم به داستان غدیر اشاره میکند و بیعتی که مردم با پیغمبر درباره جانشینی امیرمؤمنانعلیهالسلام کردند: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دینا. در آیه هفتم توصیه میفرماید: وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْكُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَكُم بِهِ؛ نعمت خدا و عهد و پیمان خود با او را فراموش نکنید. سپس در مذمت عدم پایبندی به این تعهد میفرماید: إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ. همچنین در آیه هشتم درباره رعایت عدالت میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى. در آیه نهم به نتایج پایبندی به عهد و پیمان با خدا میپردازد و میفرماید: خداوند در این صورت اجر فراوان و آمرزش گناهان به شما عطا میکند؛ وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ. اما اگر تخلف و پیمانشکنی کنید گرفتار عذاب میشوید؛ وَالَّذِینَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ. سپس به بیان داستانهایی میپردازد که محور آنها نیز پایبندی به تعهدات و رعایت عدالت است. در این بخش نیز نمونههایی از این دو ارزش را ذکر میکند که در اقوام گذشته، گاهی رعایت و گاهی تخلف شده و لوازمی به بار آورده است.
در جلسات گذشته بارها گفتهایم که یکی از بهترین راههای تربیت این است که در کنار بیان قواعد کلی، نمونههای عینی نیز نشان داده شود. آدمیزاد طوری است که از راه شناخت نمونههای عینی بیشتر از مطالب کلی اثر میپذیرد. از آنجا که خداوند بندههایش را میشناسد، برای تربیتشان از این روش استفاده میکند. درسوره مائده این نمونهها از اینجا شروع میشود: وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَآئِیلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا وَقَالَ اللّهُ إِنِّی مَعَكُمْ. سپس بندهای میثاق بنیاسرائیل را ذکر میکند؛ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَیْتُمُ الزَّكَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا و میفرماید: اگر این طور بودید ما شما را در دنیا و آخرت کمک میکنیم. اما اگر پیمان را بشکنید، راه را گم میکنید و به ضررتان است؛ فَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ. فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً؛ بنیاسرائیل به عهد و میثاق خود عمل نکردند؛ از اینرو ما آنها را مورد لعن قرار دادیم و از رحمتمان دورشان کردیم و به قساوت قلب مبتلا ساختیم. مسئله قساوت قلب نیز از مسایلی است که چند بار در قرآن درباره بنی اسرائیل آمده است. یُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظًّا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ...؛ به دنبال این قساوت قلب آثار دیگری بر رفتار آنها مترتب شد و به فساد و تباهی نزدیک و نزدیکتر شدند. همه اینها نتیجه پیمانشکنی بود.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِیكُمْ أَنبِیَاء وَجَعَلَكُم مُّلُوكًا وَآتَاكُم مَّا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِّن الْعَالَمِینَ * یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِی كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ؛[4] بنیاسرائیل از مصر خارج شدند و در راه اراضی شام، از صحرای سینا عبور کردند. توقفهایی در آن جا داشتند و تورات در آن جا نازل شد. همچنین مسئله پرستش گوساله نیز در همین صحرای سینا به وقوع پیوست. از این سرزمین گذشتند و به اراضی شام رسیدند. در جایی، از طرف خداوند دستور داده شد که وارد این شهر شوید. اینجا همان شهری است که خداوند مقدر فرموده که شما در آن زندگی کنید و از نعمتهایی است که او برای شما فراهم کرده است.
ظاهرا این شهر همان بیتالمقدس بود. در آن زمان ساکنان آن مشرکانی بسیار فاسد بودند که انواع فسادها و ظلمها را مرتکب میشدند. خداوند متعال میخواست آنها را بهخاطر کارهای خطایی که مرتکب شده بودند، تنبیه، مجازات و هدایت کند. در کتابهای تاریخ شرح حالات آنها آمده است. بتپرستانی که از لحاظ بدنی بسیار قوی و از لحاظ رفتار اجتماعی بسیار زورگو بودند. خداوند به بنیاسرائیل امر فرمود که وارد این شهر شوید؛ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِی كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ. اما بنیاسرائیل گفتند: ما هرگز این جا نمیرویم. یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ یَخْرُجُواْ مِنْهَا؛ اگر خدا مقدر کرده ما این جا برویم، اول اینها را بیرونشان کند. این سخن نمونهای از همان ویژگی راحتطلبی و تنبلی بنیاسرائیل است که در ابتدای جلسه به آن اشاره کردیم. گفتند: فَإِن یَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ؛ اگر میخواهید ما به اینجا برویم، باید اینها را بیرون کنید، آن وقت ما میرویم.
قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛ گاهی دربین هر قوم فاسدی استثناهایی پیدا میشوند، همانطور که گاهی در میان خوبان نیز افراد بدی پیدا میشوند. در میان این مردم تنبل، خودخواه و راحتطلب نیز دو نفر بودند که نورانیتی داشتند و از این عیوب مبرا بودند. این دو نفر دیگران را نصحیت کردند و گفتند: خداوند میفرماید این جا را برای شما مقدر کردهام؛ این کلام سادهای نیست؛ شما وارد شهر شوید، خواهید دید که خدا به شما کمک میکند و پیروز میشوید. پیداست این دو نفر خیلی ممتاز بودند؛ هم به وعده خدا خیلی اهمیت میدادند و هم میگفتند: به اسباب ظاهری دل نبندید؛ توکلتان بر خدا باشد! ولی باز بنیاسرائیل زیر بار نرفتند، و گفتند ما هرگز این کار را نمیکنیم. قَالُواْ یَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا اذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ؛ تعبیر بسیار زشتی به کار بردند که نشاندهنده شدت ضعف معرفت آنها نسبت به خدا و مسایل معنوی است که حتی در عبارت هم رعایت ادب نمیکنند. گفتند: تا اینها هستند، ما هرگز وارد اینجا نمیشویم. تو با خدا دو تایی بروید با اینها بجنگید و بیرونشان کنید، آنگاه ما وارد شهر میشویم! فهمیده بودند که بالاخره ورود به این شهر بیدرگیری نمیشود، جنگ و کشتار پیش میآید، گفتند: ما حالش را نداریم. تو با خدا دو تایی بروید، بجنگید و اینها را بیرون کنید، ما همین جا نشستهایم.
اینجاست که حضرت موسی از بنیاسرائیل ناامید میشود، و به خدا میگوید: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ؛ خدایا! ملاحظه میکنی که فقط من هستم و برادرم که امر تو را اطاعت میکنیم، اما اینها اهل اطاعت نیستند، اینها مردم فاسق، لجوج و راحتطلبی هستند و ما دیگر با اینها نمیتوانیم زندگی کنیم. نتیجه چه شد؟ قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ؛ خداوند نیز آنها را تنبیه کرد. به حضرت موسی میفرماید: اینها چهل سال نمیتوانند وارد این شهر شوند. حتی اگر بخواهند هم دیگر نمیتوانند. اینها در زمین سرگردان خواهند بود. در روایات آمده است که صبح راه میافتادند و تا عصر حرکت میکردند، اما عصر خسته و کوفته میدیدند در همان جایی هستند که صبح بودند. چهل سال هر روز کارشان این بود. این مجازات این است که فرمان خدا را اطاعت نکردند و تنبلی کردند.
این داستانی است که صریحا در قرآن آمده است؛ البته برخی خیال میکنند که داستانهای قرآن اساطیر و افسانه است و خیلی واقعیت ندارد. اما ما معتقدیم که اینها حق است. خود قرآن نیز غالبا در هنگام نقل داستانها تأکید میکند که آنها همگی حق هستند و در آن تردیدی نکنید. بنیاسرائیل چهل سال در بیابانها حیران و سرگردان بودند و حضرت موسی در همین چهل سال از دنیا رفت و پس از ایشان یوشعبننون که خلیفه حضرت موسی بود آنها را حرکت داد.
همه عقلای عالم میگویند با هر انسانی قرارداد یا عهد و پیمانی بستید باید به آن عمل کنید. شرطی نگذاشتهاند که طرف قرارداد مقام بالاتر یا مساوی شما باشد. حتی در زمانهایی که بردگی وجود داشت، اگر کسی با برده خودش قراردادی میبست میبایست عمل میکرد. دستور اسلام نیز همین است؛ فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِیمُواْ لَهُمْ؛ حتی اگر با دشمنترین دشمنان و پستترین انسانها نیز قرارداد بستید، باید به آن پایبند باشید. حال که انسان باید نسبت به قرارداد با برده خودش پایبند باشد، نسبت به خدای خودش چه باید بکند؟! خدایی که همه چیز ما از اوست؛ عقل، دست، پا، بدن، روح و... ما از اوست. هرچه داریم از اوست. او از رحمت واسعهاش خودش را تنزل داده و طرف قرارداد شما قرار داده، و شما با خدا عهد و پیمان بستهاید، حال با چه منطقی پیمان خدا را رعایت نمیکنید؟
وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْكُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَكُم بِهِ؛ چطور عهد و پیمان خود با خدا را فراموش میکنید و آن را زیر پا میگذارید؟! یعنی در خودتان در مقابل قدرت خدا قدرتی میبینید که میتوانید بر او پیروز شوید؟ شما در مقابل او از خودتان چه دارید؟ به چه چیزی اتکا میکنید؟ به چه چیزی مینازید؟ هر چه دارید از اوست! آن وقت امروز با خدا قرارداد میبندید و فردا آن را زیر پا میگذارید؟ و بنیاسرائیل چنین انسانهایی بودند که قرار گذاشتند و عهد و پیمان بستند، ولی هنگامی که وقت عمل آن رسید، به آن عمل نکردند.
چرا خداوند این داستان را برای ما نقل کرده است؟ آیا فقط برای اینکه از بدیهای بنیاسرائیل و قوم یهود یاد کنیم، یا مسئله دیگری نیز منظور است؟! در ابتدای سوره فرمود: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ. شما در روز غدیر با خدا عهدی بستید. یادتان نرود! میدانید عهدشکنی با خدا یعنی چه؟ خدا چنین بلایی به سرتان میآورد. حواستان جمع باشد اگر عهدی با خدا بستید، اگر با پیامبر او بیعت کردید، آن را به شوخی نگیرید! بیعت یعنی در آشکار و نهان، در شادی و غم و راحتی و سختی با او هستید. اگر دستور جهاد داد، باید شرکت کنید و بهانه آوردن و از زیر بار تکلیفهای سخت فرار کردن، عقوبت دارد. در همین دنیا هم بدبخت خواهید شد. ببینید بنیاسرائیل چه شدند! پندی که ما باید از این داستان بگیریم این است که بدانیم وقتی اسلام آوردیم و با پیغمبر بیعت کردیم، وقتی گفتیم سمعنا واطعنا، باید مواظب باشیم و پای قراردادمان بایستیم و هر چه امر فرمود اطاعت کنیم.
در جلسه گذشته درباره اهمیت رهبر برای جامعه مثالی آوردم و گفتم جامعهای که رهبر ندارد، همانند گلهای است که شبان ندارد؛ البته این مثال از روایات گرفته شده بود. پس از جلسه آقایی سوال کردند که گله چون چیزی نمیفهمد احتیاج به شبان دارد، ولی ما میفهمیم یعنی احتیاج به شبان نداریم. در پاسخ باید گفت: اولا توجه داشته باشید که مثال از یک جهت مقرب و از دهها جهت مبعد است. آن جهتی که این مثل برای آن آورده شده، نیاز انسان به راهنماست. آیا ما به راهنما نیاز نداریم؟!
عالیترین و برجستهترین سیاستمداران دنیا در کارهای روزمرهشان دچار آشفتگی، درماندگی و بیبرنامگی شده، به اشتباهات آشکار مبتلا میشوند، و این نشاندهنده نیاز به رهبر الهی است. اگر بگویید رهبر هم انسانی است مثل ما، پاسخ این است که اولا خدا همانگونه که برای بنیاسرائیل ارض مقدس را تعیین فرموده بود، برای ما هم حکومت معصوم را پیشبینی کرده بود. ما مسلمانها گفتیم: نمیخواهیم، خودمان میفهمیم، به امام معصوم احتیاج نداریم و طرفدار آزادی و دموکراسی هستیم، ما هر چه دلمان میخواهد انجام میدهیم! این باعث شد که حکومت امام معصوم از دست ما رفت و ایشان غائب شد. در روایات بسیاری آمده است که این عقوبتی بود که مسلمانها به خاطر کفران نعمت ائمه اثنیعشر به آن مبتلا شدند.
ثانیا وقتی امام غایب شد، تکلیف ما در این دنیا چیست؟ خداوند میتوانست بگوید من برایتان امام تعیین کردم، حالا که عمل نکردید، بروید هر کاری میخواهید بکنید. اما لطف خدا باعث شد به ما راهنمایی کند که آن کسی که اشبه به امام معصوم است، برای شما تعیین میکنم؛ «فقد جعلته علیکم حاکما»؛ و مخالفت با او «علی حدّ الشرک بالله» است. آیا خداوند حق ندارد به ما بگوید چنین کاری انجام دهیم؟! قطعا او حق دارد به هرکاری به مصلحت ماست امر کند. آیا خداوند حق نداشت به ابراهیم بگوید سر اسماعیل را ببر؟ در این فرمان نه ابراهیم شک کرد و نه وقتی با پسرش مسئله را درمیان گذاشت، اسماعیل تردیدی در دل خود راه داد. به او گفت: من چنین دستوری دارم، نظر تو چیست؟ اسماعیل نیز گفت: یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَر؛[5] خداوند فرموده است، عمل کن! پیغمبرصلیاللهعلیهوآله فرمود: لعنالله من تخلّف عن جیش اسامه، آیا من حق داشتم بگویم: من علم و فرماندهیام بهتر از اسامه است و نمیروم؟!
تفاوت ما با دیگرانی که طرفدار دموکراسی مطلق هستند، همین است. آنها به خدا هم میگویند تو یکی، ما هم یکی؛ ولی ما میگوییم خدا و بس! قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. جایی که امر خداست، جای امر دیگری نیست. فرمان خداست که از پیامبر و اولیالامر اطاعت کنید؛ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ.[6] به هر حال اصل مسئله دین، اطاعت خداست. اطاعت خدا موضوعیت دارد نه طریقیت؛ البته خداوند در آنچه به ما امر کرده، مصالح ما را رعایت کرده است، اما ما باید به دلیل اینکه او خداست، اطاعت کنیم نه اینکه چون طبیب یا کارشناس است. «بنده» باید مطیع خدا باشد؛ وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ* مَا أُرِیدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِیدُ أَن یُطْعِمُونِ.[7] البته کار خدا بیحکمت نیست. اینکه میفرماید: باید عبادت کنید برای این است که کمال انسان در همان عبادت است. البته ما اکنون نمیفهمیم که این خم و راست شدن چه کمالی برای ما میآورد. وقتی پرده برداشته شد، خواهیم فهمید که جز از این راه امکان نداشت که به کمال انسانی برسیم. کمال انسانی فقط در سایه اطاعت خدا پیدا میشود. ارزشهای دیگر همه کمالهای مقدماتی است.
وقتی میگوییم جامعهای که رهبر ندارد همانند گلهای است که شبان ندارد، این شباهت از آن جهت است که گله بدون شبان راهش را گم میکند. همه مردم این مسئله را میفهمند و بر خودشان واجب میدانند که از دیگری اطاعت کنند. هر بیماری بر خودش لازم میداند که به دستور پزشک عمل کند. آیا اگر بیماری مخالفت کرد و به نسخه پزشک عمل نکرد و مریضیاش دوام پیدا کرد یا از دنیا رفت، عذری دارد؟! روشن است که اگر به دستور دکتر عمل کرد و اتفاقا دکتر اشتباه کرده بود، معذور است. آدمیزاد ممکن است اشتباه کند، و هیچ کس نگفته است که همه دکترها درست میفهمند و هر نسخهای بدهند حتما انسان را به سلامتی میرساند. همه میدانند که بسیاری از دکترها گاهی نیز اشتباه میکنند، ولی وظیفه عاقل این است که در چیزی که تخصص ندارد از متخصص سوال کند. اگر این کار را نکرد و به اشتباه افتاد و ضرر کرد، خودش مسئول است.
مسئله اطاعت از مراجع تقلید نیز همین طور است. از آنجا که او متخصص است و او دکتر این درد است، باید از او اطاعت کرد. اگر بین دو دکتر اختلاف بود، شما از دکتری اطاعت کنید که حاذقتر است. وقتی بین مراجع اختلاف فتوا بود نیز باید از کسی اطاعت کنی که عالمتر و فقیهتر است. اینها مسائل واضح عقل است. اگر تشبیه کردند و گفتند جامعه اگر رهبر نداشته باشد، مثل گلهای است که چوپان ندارد؛ یعنی در این جهت که هر دو بدون راهنما راه را گم میکنند. راهنمایی گوسفند همین است که آن را به جایی ببرند که علف بخورد؛ ولی راهنمایی انسان این است که به او بگویند: اطاعت خدا کن! جایی که باید جهاد کنی، جهاد کن؛ جایی که باید سکوت کنی، سکوت کن! جایی که باید انفاق کنی، انفاق کن؛ آن جایی که باید نگه داری، نگه دار! او متخصص این کار است و پنجاه سال در فهم قرآن و حدیث زحمت کشیده و احکام اسلام را یاد گرفته است. شاید بگویید ممکن است اشتباه کند؛ پاسخ این است که چه راهی بهتر از این سراغ دارید؟
بنابراین در مسائل اجتماعی ما نیازمند رهبر هستیم. حتی من بزرگانی را سراغ دارم که در زمان گذشته هم اطاعت حکومت طاغوت را در آن چه مورد نیاز جامعه است، واجب میدانستند. شاید بتوانید فتوای امام را در این زمینه پیدا کنید که اطاعت حکومت طاغوت در چیزهایی که مورد نیاز جامعه است، واجب است؛ زیرا نظم جامعه به هم میخورد و دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. چه رسد به اطاعت از فقیه جامعالشرابطی که تمام عمر خودش را در راه شناخت حکم خدا صرف کرده است و در مسائل اجتماعی نیز تخصص دارد، کسی که در طول پنجاه سال ثابت کرده است که دشمن و راه مبارزه با او را بهتر از همه میشناسد، کسی که ثابت کرده است تدبیر جامعه را نیز بهتر از دیگران میداند. به هر حال در جاهایی که به ما امر فرمودهاند ما باید به عنوان حکم شرعی عمل کنیم. اصل دین ما اطاعت خداست نه تأمین مصالح شخصی. البته در سایه اطاعت خدا، مصالح دنیا و آخرت ما نیز تأمین خواهد شد.
[1]. بقرة، 55.
[2]. توبه، 7.
[3]. توبه، 8.
[4]. مائده،20-21.
[5]. صافات، 102.
[6]. نساء، 59.
[7]. ذاریات ، 56-57.