فَرَأَى الأُمَمَ فِرَقاً فِی أَدْیانِهَا، عُكَّفاً عَلَى نِیرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا، مُنْكِرَة لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا؛ پس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مشاهده كرد که امتها از نظر دینی فرقهفرقه گشتهاند، درحالیکه گروهی در آتشکدة خود معتکفاند، گروهی مشغول به عبادت بتهای خویشاند، و گروهی بهرغم معرفت به الله او را انكار میكنند.
حضرت زهرا(علیها السلام) با اشاره به حکمت بعثت انبیا و بهویژه رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) فرمودند بعثت نبی مکرم اسلام پیش از خلق این عالم پیشبینی شده بود، و خدای سبحان نور آن حضرت را آفریده و ایشان را برای ختم رسالت تعیین فرموده بود. آن هنگام که حکمت الهی اقتضا کرد، خداوند آن حضرت را در این عالم مبعوث فرمود تا طرحی که برای آفرینش و ازجمله آفرینش انسان پیشبینی شده بود، عملی شود.
اكنون صدیقة کبری(علیها السلام) در این فراز وضعیت زمانة بعثت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) را توصیف، و به پراکندگی ادیان مردم در آن زمان و وجود مذاهب گوناگون اشاره میكنند. بانوی دو عالم(علیها السلام) در توصیف وضعیت مردم زمانة بعثت میفرمایند هنگامی که خداوند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را به رسالت مبعوث كرد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با این صحنه در جهان روبهرو شدند که اطراف عالم را گمراهیها، جهالتها و ابهامها فراگرفته است. مردم در دینها و مذاهب خویش بسیار پراکنده بودند و انواع معبودها را برای خویش برگزیده و به پرستش آنها مشغول بودند. بنا به سخن حضرت، در آن زمان گروهی آتشپرست و معتکف در آتشکدهها بودهاند و عدهای دیگر بتپرست بوده، با بتکدهها سروکار داشتهاند و دستهای هم درحالیکه عرفان به خدا داشتهاند، خدا را انکار میکردهاند؛ اما راه صحیح بندگی خدا در ابهام بوده، و طالبان حقیقت راه اصلی سعادت را نمیشناختهاند. ازاینرو پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به این كار مهم اقدام کردند که بشر را به راه مستقیمی که موجب سعادت دنیا و آخرت ایشان شود هدایت كنند.
موضوع درخور بحث در این مجال، مسئلة افتراق مردم در روشهای پرستش، و وجود ادیان و مذاهب متفاوت و متضاد است. برخی از پرسشهای مطرح در این باره ازاینقرارند: این افتراق از چه زمانی پدید آمده است؟ چگونه این ادیان و مذاهب مختلف شکل گرفتهاند؟ خدای تعالی برای رفع این اختلافات چه چارهای اندیشیده است؟ و سرانجام نقش پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در مقابل این ادیان و مذاهب مختلف چه بوده است؟
دربارة چگونگی پیدایش ادیان مختلف، دو نظریة اصلی مطرح است كه نخستین آنها، نظریة جامعهشناسان است. مؤسسان این علم اغلب گرایشهای مادیگرایانه داشتهاند و هنوز هم بیشتر جامعهشناسان دارای همین گرایشها هستند. آگوست کنت(1) مؤسس علم جامعهشناسی نوین معتقد است كه دوران زندگی بشر به سه دوره تقسیم میشود:
دورة نخست، دورة اساطیر، سحر، جادو و دین بوده است که كنت آن را دورة ربانی مینامد. در این دوره بشر هنوز از علم بهرة چندانی نداشته و نمیتوانسته پیدایش پدیدههایی چون سیل، زلزله، خسوف و کسوف را تفسیر کند. ازاینرو پیدایش این پدیدهها را به عوامل ماورای مادی، همچون خدایان دریا نسبت میداده است. خود این دوره به سه مرحله تقسیم میشود: 1. مرحلة روحباوری که انسان برای همة اشیا قایل به روحی بوده و رفتارهای آنها را به آن روح نسبت میداده است؛ 2. مرحلة قایل شدن به ارباب انواع، که در این مرحله انسانها برای هر دسته از موجودات ربالنوعی در نظر میگرفتهاند که دارای حیات است؛ 3. مرحلة اعتقاد به خدایی که برخوردار از حیاتی حقیقی و مؤثر در پدیدههاست؛
دورة دوم، دورة آشنایی با فلسفه است. فیلسوفان پدیدههای جهان را بهجای اینکه به ارادة خدا یا خدایان نسبت دهند، بهصورتهای نوعی نسبت میدادند. در این دوره بهتدریج بهجای مفاهیمی چون خواست یا ناخواست خدا، از مفاهیمی همچون جوهر و عرض، و علت و معلول استفاده میشد. گرچه فیلسوفان از مفاهیم نامحسوس استفاده میکردند، از مفاهیمی همچون خواستِ خدا فاصله گرفتند؛
1. Auguste Comte (1798ـ1857).
با پیشرفت علوم تجربی، دوره سوم آغاز شد، و فلسفه نیز کنار رفت. در این دوره انسانها بهجای اینکه برای تحلیل و تبیین پدیدهها از مفاهیمی چون خواست خدا یا مفاهیم فلسفی نامحسوس استفاده کنند، سراغ تحلیل و تبیینهای علمی رفتند. در این دوره هر اندازه علم پیشرفت کند، حقایق بیشتری روشن خواهد شد و آنگاه بشر خواهد فهمید که نه ارواحی در کارند، نه خدایانی و نه عوامل فلکی و...!(1)
آگوست کنت دین را همعرض اموری چون سحر، جادو و اساطیر مطرح میکرد و این امور را از یک مقوله میدانست. سایر جامعهشناسان نیز در چنین فضایی پرورش یافتند؛ اما درخور توجه این است که خود آگوست کنت در پایان عمر خود احساس کرد که بشر نیازمند ارزشها و ایدههای مشترکی است. ازاینرو دین انسانپرستی را پایهگذاری کرد و خود، پیامبر آن دین شد! طولی نکشید که دین او در چند کشور رواج یافت و معبدهایی برای پرستش انسان ساختند.(2)
یکی از مسائلی که در جامعهشناسی مطرح شد، منشأ پیدایش دین بود و اینکه آیا نخست دینی واحد در میان بشر وجود داشته و بعد ادیان متعدد به وجود آمدهاند، یا در آغاز، ادیانْ متعدد بودهاند و بعد در هم ادغام شده و بهصورت یک یا چند دین درآمدهاند؟
پیش از انقلاب یکی از نواندیشان که گاهی به نام اسلامشناس نیز شناخته میشد در دانشگاه تهران سخنرانی مفصلی با عنوان «جامعهشناسی شرک» داشت. خلاصة آن سخنرانی این بود که انسانها نخست بهصورت قبایل مختلفی زندگی میکردند و
1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: حسن یوسفیان، کلام جدید، ص29 و 30.
2. برای آگاهی بیشتر و اطلاع از منابع، ر.ک: همان، ص6 و 31.
هر قبیله برای رئیس قبیله خود احترامی ویژه قایل بود و گاهی پس از مرگ رئیس قبیله، نمادی از او میساختند و برای احترام به او، آن را در جایی نگهداری میکردند. بهتدریج این نماد به بت تبدیل شد و برای آن، آداب و مناسکی مرسوم گشت. بعدها این آداب و مناسک بهصورت یک مجموعه و یک دین درآمد. بنابراین نخست ادیان فراوانی رواج داشتهاند و هر قبیله برای خود دین و آیینی داشته است. بعدها که تمدن بشر پیشرفت کرد، انسانها كوشیدند که در امور دینی باهم متحد و در هم ادغام شوند؛ همانگونه که در امور سیاسی و اجتماعی تلاش کردند به هم نزدیک شوند و شهرکها تبدیل به شهری بزرگ شدند و شهرها بهصورت یک کشور درآمدند. گاه نیز دیده میشود حتی چند کشور باهم متحد شده، مجموعهای واحد را تشکیل میدهند؛ مانند اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، یا مجموعة ایالات متحد امریکای شمالی که در آن بیش از پنجاه ایالت باهم متحد شدهاند. شاید بعدها کشورهای بیشتری متحد شوند و اصلاً یک حکومت جهانی واحد تشکیل شود. بنابراین سیر دین از کثرت به وحدت است!
این یک نوع تفسیر از پیدایش دین است که سیر ادیان را از کثرت به وحدت میداند.
راه دیگر برای فهم حقیقت سیر تشكیل دین، رجوع به منابع اسلامی، وحی و قرآن است. باید دید قرآن در این زمینه چه میفرماید. قرآن تقریباً عکس حرف جامعهشناسان را بیان میكند. بر اساس آموزههای قرآن، نسل انسان از آدم و حوا خلق شدهاند و حضرت آدم پیامبر و خداپرست بوده است. طبیعی است که وقتی این پیامبر
خدا برای جمعیت چندنفری خانوادة خویش خداپرستی و توحید را تبلیغ کند، این تعداد محدود که بهتازگی پا به عالم هستی گذاردهاند همان روش پدر خویش را دنبال کنند. قرآن نیز به همین مطلب قایل است:
كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَینَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیه فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُمْ؛(1) مردم یك دسته بودند. پس خداوند، پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند، و كتاب آسمانى، كه بهسوى حق دعوت مىكرد، با آنها نازل فرمود تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند. [افراد باایمان، در آن اختلاف نكردند] تنها [گروهى از] كسانى كه كتاب را دریافت كرده بودند، و نشانههاى روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف كردند.
همچنین در روایات آمده است: إِنَّهُ كَانُوا قَبْلَ نُوحٍ أُمَّةً وَاحِدَةً عَلَى فِطْرَةِ اللَّه؛(2) «همة انسانهای پیش از حضرت نوح(علیه السلام) امتی واحد بر اساس فطرت خدایی بودند». از این آیة قرآن کریم و این روایت معلوم میشود که انسانها در آغاز وحدت دینی داشتهاند و بهتدریج در میان آنان اختلافاتی پدید آمده است. خدای سبحان پیامبران را مبعوث کرد تا برنامهای برای زندگی بشر ارائه، و راه سعادت را به بشر نشان دهند؛ اما عدهای با ناسپاسی قدر این نعمت الهی را ندانستند و در همین دین
1. بقره (2)، 213.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج11، ص10.
واحدی که خداوند فرستاده بود، به خاطر خوی زشت برتریطلبی و تجاوزگری، اختلاف ایجاد کردند. امروزه نیز این برنامه همچنان ادامه دارد؛ بهگونهایکه هریک از ادیان بزرگ از درون به صدها فرقه تقسیم شده است. برخی تنها برای مذهب پروتستان در دین مسیحیت بیش از پانصد فرقة اصلی برشمردهاند. این وضعیت در مذاهب دیگر نیز دیده میشود.
قرآن میفرماید: تنها عاملی که این اختلافات را ایجاد میکند، رذیلة ریاستطلبی و برتریجویی کسانی است که به پیروی از هوای نفس، این فرقهها را ایجاد کردند (فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُم).(1) نظر قرآن این است که پیروان دین حق در آغاز یکپارچه بوده و همة پیامبران هم تنها همان دین را تبلیغ میکردهاند. البته این امکان بود که هر پیامبری متناسب با زمان خویش احکامی را بیاورد و پیامبر بعدی برخی از آن احکام را نسخ کند؛ اما قرآن همة این ادیان را به اصل، ریشه و مبنای واحدی بازمیگرداند و نام همه را اسلام میگذارد. همة پیامبران نیز هنگام رحلت خویش به اطرافیان خود سفارش میکردند که جز با اسلام از دنیا نروید. قرآن کریم میفرماید: وَوَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَیَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون؛(2) «و ابراهیم و یعقوب [در واپسین لحظات عمر] فرزندان خود را به این آیین وصیت كردند: ای فرزندان من! خداوند این آیین پاك را براى شما برگزیده است و شما، جز به آیین اسلام از دنیا نروید».
1. جاثیه(45)، 17.
2. بقره (2)، 132.
انبیای الهی آنچنان در راه نشان دادن مسیر حق تلاش کردند که هر طالب حقی بهآسانی میتوانست حقیقت را دریابد و در آغوش آن آرام گیرد؛ اما عدهای این آب زلال را گلآلود، و با شبهات و بدعتهای ناروا دین حق را تحریف کردند. قرآن کریم این عمل آنان را بسیار سرزنش کرده، میفرماید:
فَوَیلٌ لِلَّذینَ یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلا فَوَیلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَیدیهِمْ وَوَیلٌ لَهُمْ مِمَّا یكْسِبُون؛(1) پس واى بر آنها كه کتابی با دست خود مىنویسند، سپس مىگویند این، ازطرف خداست، تا آن را به بهاى كمى بفروشند. پس واى بر آنها به سبب آنچه با دست خود نوشتند و واى بر آنان به خاطر آنچه از این راه به دست مىآورند.
پس بر اساس دیدگاه قرآن کریم، سیر اختلافاتی که در دین پدید آمده از وحدت به کثرت بوده است؛ بدینمعنا که نخست یک دین وجود داشته و سپس در آن اختلاف پدید آمده است. پس آن دین چند فرقه شده و سپس هریک از این فرقهها بهصورت تصاعد هندسی تکثیر یافتهاند تا اینکه یک دین گاه هزار فرقه شده است. قرآن این کثرت را عمدی میداند و معتقد است کسانی نمیخواستند که دین حق بهدرستی شناخته شود؛ زیرا با وجود دین حق، منافع آنها تأمین نمیشده است. زهرای مرضیه(علیها السلام) میفرمایند هنگامی که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مبعوث شدند، دیدند که فرقهها و ادیان فراوانی وجود دارند که همه دچار تحریف شدهاند و هیچیک سالم باقی نماندهاند.
1. بقره (2)، 79.
درخور توجه است بدانیم که تحریفات از آغاز بدین شکلی که ما امروز شاهدشان هستیم نبودهاند. برای مثال امروز اعتقاد به تثلیث و سهخدایی (پدر، پسر و روحالقدس) از ارکان دین مسیحیت است؛ اما این مسئله از روز نخست در مسیحیت مطرح نبوده و یکباره هم پدید نیامده است، بلکه ابتدا در میان پیروان دین یهود و سپس در میان نصارا عدهای تعبیراتی مجازگونه به کار برده، میگفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم. قرآن به این سخن ایشان اشاره کرده، میفرماید: وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُه؛(1) «و یهود و نصارا گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم».
این تعبیر، در ابتدا تعبیری تشریفاتی و مجازی بود. یهودیان هنگامی که مشاهده کردند عُزیر پس از گذشت صد سال از مرگش دوباره زنده شد، وی را پسر خدا خواندند (وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللّه)،(2) و مسیحیان که به چنین انحرافی نزدیکتر بودند (چراکه حضرت مسیح پدر جسمانی نداشت)، مسیح را پسر خدا معرفی کردند. بهتدریج این مجازگوییها جنبة حقیقی و جدی به خود گرفت و تبدیل به رکن دین مسیحیت شد؛ بهگونهایکه اگر امروز کسی تثلیث را قبول نداشته باشد، اساساً او را مسیحی نمیدانند. این در حالی است که پیش از این، فرقههایی در مسیحیت بودهاند که به نوعی ثنویت قایل بوده و تثلیث را مطرح نمیکردهاند. برخی حضرت مریم و حضرت مسیح(علیهما السلام) را پرستش میکردند (وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُواْ إِلـهَینِ اثْنَین؛
1. مائده (5)، 18.
2. توبه (9)، 30.
«و خداوند فرمود دو معبود انتخاب نکنید»)؛(1) اما این فرقهها منقرض شدهاند و اکنون شناختهشده نیستند.
بههرحال قرآن با طرح مسئلة فرزنددار بودن خدا بهشدت مبارزه کرده و آن را بدعتی دانسته که نزدیک است آسمانها را متلاشی کند، زمین را بشکافد و کوهها را فروریزد: تَكادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا؛(2) «نزدیك است به خاطر این سخن آسمانها متلاشى شوند، زمین شكافته شود و كوهها بهشدت فروریزند».
اینان از سویی مجاز را حقیقت، و از سوی دیگر حقیقت را مجاز خواندند و اصول جدی دین را تأویل و بهتدریج حذف کردند و اصولی دیگر برای آن تراشیدند. امروزه نیز دلهای بیماری که چنین گرایشهایی را دنبال میکنند وجود دارند و باید در برابر توطئههای آنان هشیار بود.
همچنین تصور ابتدایی ما از بتپرستی این است که بتپرستان معتقدند بتها عالم را آفریدهاند؛ درصورتیکه مطلب به این سادگی نیست. اغلب کسانی که به شرک دچار شدهاند، به نوعی به وجود خالق واحد اذعان داشتهاند. قرآن از قول بتپرستان میفرماید: مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى؛(3) «ما اینها (بتها) را نمىپرستیم مگر به دلیل اینكه ما را به خداوند نزدیك كنند».
این اعتقاد بدینمعناست که بتپرستان به وجود الله بهعنوان خالق زمین و آسمان معتقد بودهاند. البته از شواهد قرآنی روشن میشود که بتپرستان چند گروه بودهاند.
1. نحل (16)، 51.
2. مریم (19)، 90.
3. زمر (39)، 3.
برخی برای خدا پسران و دخترانی قایل بودهاند: وَخَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَبَناتٍ بِغَیرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا یَصِفُون؛(1) «و براى خدا، بهدروغ و از روى جهل، پسران و دخترانى ساختند. منزه است خدا، و برتر است از آنچه توصیف مىكنند».بهویژه بتپرستهای حجاز بهطور کلی معتقد بودند که خدا دخترانی دارد که آنها را بسیار دوست میدارد و آنها فرشتگان هستند. آنها به وجود فرشتگان معتقد بودهاند، اما آنها را دختران خدا میدانستهاند: وَیَجْعَلُونَ لِلّهِ مَا یَكْرَهُون؛(2) «آنها براى خدا چیزهایى (فرزندان دختر) قرار مىدهند كه خودشان از آن كراهت دارند». قرآن کریم در مقام جدل با آنان میفرماید: أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَلَكُمُ الْبَنُون؛(3) «آیا سهم خدا دختران است و سهم شما پسران؟!»
بههرحال این بتپرستان ازآنجاکه خود را قادر به ارتباط با دختران خدا نمیدیدند، مجسمههایی برای بزرگداشت آنها میساختند تا فرشتگان خرسند شوند و نزد خدا برای آنان شفاعت کنند. بتپرستانی که اکنون بیش از یکمیلیارد از جمعیت جهان را به خود اختصاص دادهاند و بیشتر در آسیا، افریقا و امریکای جنوبی هستند، نیز بت را بهمنزلة خالق آسمانها و زمین نمیپرستند؛ بلکه معتقدند موجوداتی فرامادی در عالم هستند که هریک به انجام کاری موظفاند و ما با احترام به ایشان میتوانیم به حاجات خویش برسیم. یکی خدای باران است که میتواند باران را نازل کند و... . در سفری که به هندوستان داشتیم، فصل تابستان بود و بهطور اتفاقی در یکی از شهرها باران گرفت. شخص بتپرستی را دیدیم که رو به آسمان کرد و با عصبانیت چیزهایی گفت. از یکی از دوستانِ همراه که زبان آنان را میفهمید پرسیدیم: چه میگفت؟ ایشان گفت: از
1. انعام (6)، 100.
2. نحل (16)، 62.
3. طور (52)، 39.
دست خدای باران ناراحت بود و همراه دشنام دادن به او میگفت: آن وقتی که احتیاج داشتیم باران نفرستادی و اکنون که وقت برداشت محصول است باران میفرستی؟!
مشرکان مکه ازجمله بتپرستانی بودند که به وجود الله بهمنزلة خالق آسمانها و زمین اعتقاد داشتند؛ حتی قرآن میفرماید مدبر امور را نیز خدا میدانستند: وَمَنْ یُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَیقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُون؛(1) «و چه كسى امور را تدبیر مىكند؟ بهزودى مىگویند: الله. بگو: پس چرا تقوا پیشه نمىكنید؟» بااینهمه ایشان به وجود خدایانی معتقد بودند که مستقل از خدا در عالم تأثیرگذارند.
دربارة آتشپرستان ایران نیز گفته شده آنها به آتش بهمنزلة نمادی مقدس احترام میگذاشتهاند تا خداوند از آنها راضی باشد، و معتقد نبودند که همین آتشی که خود روشن کردهاند آسمان و زمین را آفریده است.(2) اینان نیز اعتقاداتی همانند بتپرستان حجاز داشتهاند.
دستهای از بتپرستان نیز بودهاند که اصلاً به آفرینندهای اعتقاد نداشتهاند و تنها به نوعی طبیعیگری قایل بودهاند؛ بدینمعنا که معتقد بودند طبیعت ازلی است و همیشه موجود بوده و این تحولات را داشته است؛ اما موجوداتی هستند که میتوانند در این تحولات نقشی بر عهده گیرند. قرآن کریم میفرماید: وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا؛(3) «و هنگامى كه به آنان گفته شود: براى خداوند رحمان سجده كنید! مىگویند: رحمان چیست؟! [ما اصلاً رحمان را نمىشناسیم!]؛ آیا براى چیزى سجده كنیم كه تو به ما دستور مىدهى؟!»
1. یونس (10)، 31.
2. ر.ک: جان بایر ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمة علیاصغر حکمت، ص480ـ483.
3. فرقان (25)، 60.
بههرحال پرستش معبودی خاص، بدینمعنا نیست که در نظر پرستشگر، آن معبود همان خالق است. واقعاً انسان تا از نزدیک روحیات اینگونه انسانها را نبیند، برای او سخت است که باور کند چنین انسانهایی با چنین اعتقاداتی وجود دارند. در همان سفری که ما به هندوستان داشتیم، در سرسرای هتلی در بمبئی نشسته بودیم. رئیس هتل که بتپرست بود نزد ما آمد و بسیار مؤدبانه اجازه خواست تا چند لحظهای نزد ما بنشیند. وقتی نشست گفت: من مشکلی دارم و از شما خواهش میکنم دعا کنید مشکل من حل شود. او میدانست من مسلمان هستم و اعتقادشان این است که موجوداتی در عالم مؤثرند که برخی از آنها را بتپرستان میشناسند و برخی را مسلمانان. اکنون که بهزعم خودش میدید خدای او برایش کاری نکرده، سراغ من آمده بود تا شاید خدای ما کاری برای او انجام دهد. مقصود او این نبود که اسلام دین حق است، بلکه پیش خود گمان میکرد ممکن است خدای ما در حل این مشکل کاری بتواند بکند!
گاه انسان در برخورد با افرادی که چنین اعتقادات اشتباهی دارند، روحیهای نجیبانه و خیرخواهانه در وجود آنها مشاهده میکند. برای نمونه برخی از مرتاضان پابرهنه راه میروند و با جاروی نازکی مرتب جلوی پای خود را جارو میکنند، که مبادا موجود کوچکی را پایمال کنند؛ تا این حد برای موجود زنده احترام قایلاند. همچنین در میان مسیحیان افرادی را میبینیم بسیار مهربان و مقیّد به دین خود که گاه بنده از نزدیک با
1. Pluralism.
آنها دیدار داشتهام. برخی با دیدن این روحیات، متأثر میشوند و به دنبال راهی میگردند که بگویند چنین افرادی نیز اهل بهشتاند.
اگر کسی در شرایطی قرار گیرد که واقعاً یقین داشته باشد راهی که میرود صحیح است و احتمال خلاف ندهد، گرچه درواقع راهش اشتباه باشد، مستضعف است و این امکان هست که خدا او را ببخشد؛ به شرطی که در تشخیص حق کوتاهی نکرده باشد و به همان حدی که میفهمد عمل کند. بااینحال برخی این فکر را ترویج میکنند که بتپرستان نهتنها پاکاند، اهل بهشت هم هستند. کثرتگرایان مذهبی تصریح میکنند که نه شیعه بر سنی امتیازی دارد، نه سنی بر شیعه؛ نه مسلمان را بر بتپرست برتری است و نه بتپرست را بر مسلمان. ایشان در تأیید سخن خود مرتب این جمله را تکرار میکنند: الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق. اینان تصریح میکنند: «هریک از این ادیان یک صراط مستقیم است و ما صراطهای مستقیم داریم؛ و اگر بتپرستان صرفاً احترامی برای بتها قایلاند، بدین خاطر است که معتقدند احترام به بتها در زندگی آنها تأثیر دارد. این اعتقاد گرچه غلط است، موجب نمیشود که بگوییم اینها به خدای دیگری معتقدند».
حقیقت این است که این گرایش، گرایشی انحرافی است. همانگونه که پیشتر اشاره کردیم، مسئلة تثلیث در مسیحیت، با تعارف و مجازگویی آغاز شد و بهتدریج جنبة حقیقت به خود گرفت و گفتند: عیسی پسر الله است؛ اما قرآن چگونه با این مسئله برخورد میکند؟ قرآن در رد این سخن میتوانست بگوید: «سخن نصارا که گفتند: عیسی پسر الله است، یک لقب تشریفاتی است و نمیخواهند بگویند: واقعاً الله پدر و عیسی پسر است». اگر اینگونه برخورد میکرد، ارتباط ما با مسیحیت نزدیکتر میشد
و کثرتگرایی نیز زودتر محقق میشد؛ اما قرآن میفرماید: تَكَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا؛(1) «از این سخن که گفتند خدا فرزند دارد، نزدیک است آسمانها از هم بپاشند و زمین دهن باز کند و کوهها فروریزند».
قرآن کریم در مقام احتجاج با اهل کتاب میفرماید: بیایید باهم از اصل مشترکی آغاز کنیم و آن اینکه غیر از خدای واحد را نپرستیم: قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلی كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَكُم ؛(2) اما همین قرآن، در مقام مبارزه با اعتقاد فاسد، قاطعانه میگوید این سخن شما بهقدری زشت و اشتباه است که جا دارد به خاطر این تهمتی که به خدا زدید، عالم متلاشی شود. آیا با وجود چنین گناه بزرگی، میتوان گفت: آن یک صراط مستقیم است و راه ما نیز یک صراط مستقیم؟! آری، قرآن میفرماید:
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَالَّذینَ هادُوا وَالنَّصارى وَالصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صالِحا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلا هُمْ یحْزَنُون؛(3) كسانى كه [به پیامبر اسلام] ایمان آوردهاند، و كسانى كه به آیین یهود گرویدند و نصارا و صابئان، هرگاه به خدا و روز رستاخیز ایمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است و هیچگونه ترس و اندوهى براى آنها نیست.
1. مریم (19)، 90ـ91.
2. آل عمران (3)، 64.
3. بقره (2)، 62.
بااینهمه این آیه بدینمعنا نیست که پیروان این ادیان در هر شرایطی با مسلمانان تفاوتی ندارند. اگر پس از بعثت رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) و اتمام حجت بر آنها و روشن شدن اینکه اسلام دین حق است و احکام دین ایشان منسوخ شده، لجاجت کنند و به پیامبر خاتم ایمان نیاورند، بهیقین از جبهة حق بیرون رفته و لباس آلودة کفر به تن کردهاند. این آیة شریفه در مقام بیان این حقیقت است که پیرو هر دینی در آن هنگام که وظیفهاش پیروی از دین خویش بود، اگر به وظیفة خویش عمل کرده باشد، بهرهمند از پاداش الهی خواهد شد و اگر ترک وظیفه کرده، هرچند القاب غلیظ و شدید هم داشته باشد، روی سعادت را نخواهد دید. توجه کنیم که یکی از بزرگترین وظایف ما حفظ اصالت دین، مذهب و اعتقادات است و بیشترین بار این وظیفه بر دوش روحانیان است.(1)
صدیقة طاهره(علیها السلام) در پایان این فراز فرمودند: مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا؛ «گروهی بااینکه الله را میشناختند، او را انکار میکردند». دربارة مراد این عبارت، دو احتمال میتوان طرح کرد:
یکی اینکه مراد از شناخت خدا، معرفت فطری همة انسانها نسبت به خدای تعالی باشد؛
احتمال دیگر اینکه معنایی بیش از شناخت فطری مراد بوده، مقصود این است که آن مردم بهرغم داشتن معرفتهایی که حجت را بر ایشان تمام میکرده، خدا را منکر میشدهاند.
1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، «پلورالیسم»، مجلة معرفت، ش22.
باور این فرض اندکی سخت مینماید که انسان بهرغم معرفت به حقیقتی، آن را انکار کند؛ اما این امر چندان جای تعجب ندارد. انسان گاه برای کسب منفعتی یا فرار از زیر بار مسئولیتی یا شکسته نشدن غرورش یا موارد دیگر از پذیرش حقیقتی سر باز میزند. قرآن داستان نمونههایی از اینگونه افراد را بیان کرده است. هنگامی که حضرت موسی و حضرت هارون(علیهما السلام) به رسالت الهی مبعوث شدند، برای دعوت فرعون به پرستش خدای یگانه نزد او رفتند. دو چوپان با لباس چوپانی و چوبدستی(1) نزد فرعون با تاج و تختی عظیم گفتند ما از سوی پروردگار عالمیان آمدهایم. قرآن کریم داستان را اینچنین نقل میکند:
قالَ فِرْعَوْنُ وَما رَبُّ الْعالَمین * قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَما بَینَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنین * قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا تَسْتَمِعُون؛(2) فرعون گفت: پروردگار عالمیان چیست؟! [موسى] گفت: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، اگر اهل یقین هستید! [فرعون] به اطرافیانش گفت: آیا نمىشنوید این مرد چه مىگوید؟!
فرعون برای تمسخر آن دو نبی خدا(علیهما السلام) رو به اطرافیانش کرده، میگوید: نمیشنوید این دو چه میگویند؟! و با استکبار تمام میگوید: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیرِی؛(3) «من غیر از خودم معبودی برای شما نمیشناسم».
البته مقصود وی از «إله» خالق جهان نیست. مقصود از إله کسی است که سزاوار پرستش باشد و باید در برابر او خضوع، و از دستورهای او اطاعت کرد. قرآن کریم
1. ر.ک: نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 192 (خطبة قاصعه).
2. شعراء (26)، 23ـ25.
3. قصص (28)، 38.
میفرماید: أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاه؛(1) «آیا دیدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزیده است؟!» این آیه بدان معنا نیست که کسی هوای نفس خویش را خالق خود پنداشته است؛ بلکه مقصود این است که هوای نفس برای او مطاع است و هرچه نفس او بخواهد، از آن اطاعت میکند. فرعون نیز با تکبر میگوید من کسی که شایستة پرستش باشد جز خودم نمیشناسم. آیا او در این ادعای خویش صادق بود و واقعاً نمیدانست که جهان آفرینش پروردگاری دارد که شایستة پرستش است؟ فرعون برای فریب مردم به وزیر خویش هامان دستور داد برج بلندی برای او بسازد تا بر بالای آن برود و تحقیق کند که آیا خدای موسی در آسمان هست یا نه: وَقالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الأَسْباب * أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ كاذِبا؛(2) «و فرعون گفت: اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز، شاید به وسایلى دست یابم؛ وسایل آسمانها تا از خداى موسى آگاه شوم؛ هرچند گمان مىكنم او دروغگو باشد».
سرانجام برج ساخته شد و فرعون بر فراز آن رفت و اندکی بعد پایین آمد و گفت: هیچ خبری نبود! اما موسی(علیه السلام) در پاسخ او میفرماید: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض؛(3) «تو مىدانى این آیات را جز پروردگار آسمانها و زمین نفرستاده است». موسی(علیه السلام) با قاطعیت به فرعون میگوید میدانی که خدای آسمان و زمین وجود دارد و این معجزات از اوست. پس از سویی فرعون میگوید: من جز خودم معبودی برای شما نمیشناسم و از سوی دیگر موسی(علیه السلام) میفرماید: تو مىدانى این
1. فرقان (25)، 43.
2. غافر (40)، 36ـ37.
3. اسراء (17)، 102.
آیات را جز پروردگار آسمانها و زمین نفرستاده است. از میان این دو سخن کدامیک صادق بود؟ مسلماً حضرت موسی دروغ نمیگفت و فرعون میدانست که پروردگار آسمان و زمین، صاحب آن معجزات است. پس چرا فرعون این حقیقت را انکار میکرد؟ قرآن پاسخ این پرسش را داده است: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا؛(1) «و آن (معجزات موسی) را ازروى ظلم و سركشى انكار كردند، درحالىكه در دل به آن یقین داشتند».
قرآن دو انگیزة نفسانی را موجب این میداند که انسان آنچه را به حقانیتش یقین دارد انکار کند: یکی هنگامی که میخواهد حقی را با ظلم از دیگری سلب کند؛ دوم هنگامی که میخواهد بر دیگری برتری و ریاست یابد. هنگامی که انسان به حق خویش راضی نباشد و آگاهانه یا ناآگاهانه بخواهد به دیگری بگوید: «من از تو بالاترم» حق را انکار میکند. فرعونیان میخواستند مردم مستضعف ازجمله بنیاسرائیل را به بیگاری بکشند. آنان سالها بنیاسرائیل را به بردگی گرفته بودند و آنان را بندة خویش میدانستند. حضرت موسی(علیه السلام) به فرعون فرمود: وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیل؛(2) «آیا این منتى است كه تو بر من مىگذارى كه بنىاسرائیل را بردة خود ساختهاى؟»
دیگر ویژگی ناپسند فرعونیان، برتریطلبی بود. آنان دیگران را افرادی عقبافتاده و پست میشمردند که باید از فرعونیان پیروی کنند. این دو ویژگی زشت، موجب میشد که بهرغم یقین به حقانیت معجزات موسی(علیه السلام)، آنها را انکار کنند. قرآن کریم میفرماید: تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأَرْضِ وَلَا فَسَادًا؛(3)
1. نمل (27)، 14.
2. شعراء (26)، 22.
3. قصص (28)، 83.
«ما سعادت در سرای آخرت را براى كسانى قرار مىدهیم كه ارادة برترىجویى در زمین و فساد ندارند».
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ذیل این آیه میفرمایند: الرَّجُلُ لَیُعْجِبُهُ شِراكَ نَعْلِهِ فَیَدْخُلُ فِی هذِهِ الآیَة؛(1) «کسی که بخواهد بند کفشش از بند کفش دیگری بهتر باشد، مصداق این آیه (طالب علو بودن) است».
آنچه فرعون را فرعون کرد، همین خصلت زشت برتریطلبی بود. همة مفاسد اجتماعی از اینجا سرچشمه میگیرند که کسانی میخواهند سروگردنی بالاتر از دیگران باشند. این رذیلة شوم، موجب فساد و بدبختی انسان خواهد شد. قرآن میفرماید: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الأَرْض؛(2) «بهراستی که فرعون در زمین برتریجویی کرد».
کسی که خواهان سعادت دنیا و آخرت، و فرار از جرگة فرعونیان است باید چشم از برتریطلبی بپوشد و به دنبال انجام وظیفة خویش باشد. حضرت زهرا(علیها السلام) در توصیف برخی از مردم زمانة بعثت میفرمایند: مُنْکِرةً لِلّهِ مَعَ عِرْفَانِها؛ «الله را انکار میکردند، بااینکه او را میشناختند». این سیهروزی بدین خاطر بود که میدیدند اگر بخواهند از خدا اطاعت کنند، احساس برتریطلبیشان ارضا نمیشود.
1. عبدعلیبنجمعه، تفسیر نور الثقلین، ج4، ص144.
2. قصص (28)، 4.