ساده‌ترین راه رسیدن به سعادت دنیا و آخرت

در جمع فعالان فرهنگی جنوب شرق کشور؛ کرمان، هرمزگان، يزد و سيستان
تاریخ: 
جمعه, 1 بهمن, 1395

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا‌ می‌کنیم.

تشریف‌فرمایی عزیزان، فضلا و جوانان مخلص و فداکار را به این مؤسسه که به نام مبارک امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه مزیّن است خوشامد عرض می‌کنم. از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که در این دقایق، مطالبی را به ما الهام بفرماید که موجب رضایت خودش و سعادت ما باشد.

تأملی در تفاوت‌های رفتاری انسان‌ها با وجود میل مشترک

عرایضم را با یک مطلب ساده و قابل فهم خودم آغاز می‌کنم. اگر خیلی پیش‌پاافتاده به نظر رسید پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم. من خیال می‌کنم که اگر هرکدام از ما به درون خودمان مراجعه کنیم می‌بینیم ناخودآگاه و بدون اینکه فکری کرده باشیم به دنبال خوشی هستیم. آیا کسی پیدا می‌شود که بگوید من به دنبال خوشی نیستم؟! این میل در همه انسان‌ها مشترک است اما عمل‌ها با هم بسیار فرق دارد. به‌عنوان‌مثال داعشی‌ها هم دنبال خوشی هستند اما خوشی‌های آن‌ها همین چیزهایی است که شاهد آن هستیم! چرا با اینکه همه انسان‌ها طالب خوشی هستند ولی رفتارهایشان با هم اختلاف دارد؟! می‌شود گفت ریشه این اختلاف‌ها در تفاوت بینش‌ها و نگرش‌هاست. حالا این مطلب را یک مقدار توضیح می‌دهم. اگر بیان من خیلی قاصر نباشد شاید شما هم مقصود من را دریابید.

از لذت آنی تا سعادت پایدار؛ انواع گرایش‌های انسانی

الف) خوشی‌های لحظه‌ای و زودگذر

برخی افراد خوشی را همان خوشی‌های لحظه‌ای می‌دانند؛ حالتی که انسان در یک لحظه، احساس خوشی و رضایت می‌کند. معمولاً‌ در ادبیات ما این را لذت می‌گویند. این دسته از افراد هر کاری که می‌کنند می‌خواهند خوش باشند یعنی لذت ببرند. غذا که می‌خورند تا زمانی که غذا در دهان آن‌ها هست لذت می‌برند؛ در تابستان اگر جایی هوای خنک داشته باشد و در زمستان اگر جایی گرم باشد انسان همان لحظه احساس راحتی و خوشی می‌کند؛ مثلاً وقتی کسی صحبت می‌کند اگر دیگران گوش بدهند و خوششان بیاید او از همین که در یک جلسه‌ای حرف زده و مورد توجه قرار گرفته، احساس لذت می‌کند. خیلی وقت‌ها پیش می‌آید که فردی در یک جمع می‌خواهد صحبت کند و توجه دیگران را جلب کند؛ حالا یا کاری کند که دیگران بخندند یا داستانی عجیب نقل کند. او از همین توجه و واکنش‌ها خوشش می‌آید؛ تا برسیم به انواع دیگر خوشی‌ها که در اینجا مجال پرداختن به آن‌ها نیست.

این نوع برداشت از خوشی، همان گرایش به لذت‌های آنی است؛ یعنی فرد فقط به لحظه‌ای که در آن قرار دارد فکر می‌کند و اینکه بعداً چه می‌شود برای او اهمیتی ندارد. درواقع در چنین انسان‌هایی، عامل حرکت، احساس‌های زودگذر است و به تعبیر دیگری که شاید چندان خوشایند نباشد این افراد، عقل خود را کنار می‌گذارند و فقط می‌نگرند که دلشان در همان لحظه چه می‌خواهد و همان را انجام می‌دهند. اینکه فکر کنند این کار چه فایده‌ای دارد، چه پیامدی خواهد داشت یا آیا راه بهتری هم هست یا نه، دیگر برای آن‌ها مطرح نیست. فقط به دنبال آن هستند که کاری کنند و یک لذت آنی ببرند؛ حالا هرچه پیش آمد.

ب) سعادت و سعادتمندی

در مقابل این گرایش، گرایش‌های دیگری هم وجود دارد. نام جامع آن که در کتاب‌های علمی و فلسفی نیز مطرح شده، گرایش به سعادت است؛ اما سعادت چیست؟

در مفهوم سعادت، انسان باید مجموعه‌ای از خوشی‌ها را در کنار سختی‌ها و گرفتاری‌ها بسنجد؛ یعنی برایند یک سلسله لذت‌ها و رنج‌ها را در طول زمان بررسی کند و ببیند حاصل آن چیست. اگر نتیجه مثبت بود، می‌گویند این فرد سعادتمند است، غذای خوب می‌خورد، خانه مناسب دارد، همسر و فرزند خوب دارد، در جامعه محترم است. مجموع این‌هاست که سعادت را شکل می‌دهد. البته گاهی هم بیمار می‌شود یا سختی‌هایی را تحمل می‌کند اما این‌ها در برابر مجموع لذت‌هایی که می‌برد ناچیز است. در چنین حالتی می‌گویند این انسان، انسان سعادتمندی است. این نوع نگاه با لذت‌طلبی صرف، تفاوت دارد. هر دو در پی لذت‌ هستند اما یکی به دنبال لذتی پایدار، ممتد و غالب بر رنج‌هاست و دیگری فقط به لذت لحظه‌ای بسنده می‌کند.

سعادت پایدار؛ نقطه اشتراک فلسفه ارسطو و آموزه‌های انبیا

تا اینجا را تقریباً همه متفکران و اندیشمندان بشری پذیرفته‌اند و موضوعی اختلافی نیست. از دیرباز نیز در فلسفه یونان، ارسطو نخستین کسی بود که به‌طورجدی مطرح کرد که انسان طالب سعادت است. تا آنجا که بنده اطلاع دارم تا پیش از او مفهوم سعادت در آثار فلسفی چندان برجسته نبوده و در برابر گرایش به لذت‌گرایی که برخی فیلسوفان به آن معتقد بودند، مفهوم سعادت عمدتاً در فلسفه ارسطو جایگاه دارد. در این مرحله، دین، نژاد، خون، اقلیم و امثال این‌ها هیچ دخالتی ندارند. همه انسان‌ها به ‌طور طبیعی چنین‌ هستند که اگر همت داشته باشند در پی لذت پایدار می‌روند وگرنه به همان لذت‌های زودگذر بسنده می‌کنند.

انبیا آمدند و در میان این دو نگرش، نخست نگرش دوم را پذیرفتند و فرمودند انسان باید در پی سعادت باشد، نه صرفاً لذت. اگر در سایه سعادت، لذتی هم حاصل شود مطلوب است و اشکالی ندارد؛ اما هدف نباید لذت زودگذر باشد. انسان باید بیندیشد که چه کند تا سعادتمند شود یعنی وسایل لذت پایدار برای او باقی بماند نه اینکه صرفاً لحظه‌ای خوشی حاصل شود.

سعادت ابدی؛ افق بلند انبیای الهی

تا اینجا سخن انبیا با دیدگاه ارسطو هم‌راستاست؛ اما انبیا به همین مقدار بسنده نکردند و گامی فراتر نهادند. گفتند وقتی سخن از لذت پایدار می‌زنیم باید میان پایداری نسبی و پایداری حقیقی تفاوت قائل شویم.

آنچه در این دنیا طی هفتاد، هشتاد یا صد سال رخ می‌دهد درنهایت محدود است. البته در گذشته گاهی عمرها طولانی‌تر بود و حتی به هزار سال هم می‌رسید ولی امروزه غالباً عمر انسان‌ها به صد سال نمی‌رسد. اگر کسی در همین مدت همیشه خوش باشد، می‌گویند لذت پایدار دارد و سعادتمند است؛ اما انبیا آمدند و گفتند: چرا لذت ابدی را در نظر نمی‌گیرید؟! تا اینجا را درست حساب کردید اما این هم درنهایت پایان می‌پذیرد. اگر لذتی وجود داشته باشد که جاودانه باشد، آیا نباید آن را در محاسبات خود وارد کنید؟!

قرآن می‌فرماید: فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ؛[1] أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي الْجَنَّةِ؛[2] می‌فرماید آدم‌ها دو دسته هستند؛ اهل سعادت و اهل شقاوت. سعادت برای آن‌هایی است که بهشت نصیب آن‌ها می‌شود و در بهشت هستند یعنی إلی الأبد خوش هستند؛ نه یک روز و دو روز و یک سال و ده سال و صد سال. این‌ها می‌گذرد. سعادت حقیقی این است که به دنبال آن، خوشی ابدی باشد.

همه شما حتماً این آیه را بارها شنیده‌اید اما یک‌بار دیگر هم دقت کنیم؛ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ؛ یعنی بعضی از مردم شقی و اهل شقاوت هستند و بعضی‌ها سعید و اهل سعادت هستند. أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ؛ آن‌هایی که به سعادت رسیدند فَفِي الْجَنَّةِ؛ آن‌ها کسانی هستند که در بهشت هستند یعنی در لذت ابدی هستند؛ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ،[3] خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا![4]

خوشی لحظه‌ای یا خوشبختی همیشگی؟!

بر این اساس، انسان یا باید بپذیرد که پس از مرگ خبری نیست و به همان سعادت نسبی بسنده کند و یا اینکه باور داشته باشد که پس از مرگ، سعادت حقیقی آغاز می‌شود. درنهایت، انتخاب ما میان خوشی یک روز، ده روز، یا صد سال است. البته که اگر صد سال خوشی داشته باشیم خیلی بهتر است؛ اما اگر این صد سال در برابر بی‌نهایت بدبختی باشد، آیا می‌ارزد؟! نسبت صد سال به بی‌نهایت چیست؟! چیزی نزدیک به صفر! بی‌نهایت با هیچ چیز قابل مقایسه نیست!

ما طبق فطرت خودمان به دنبال خوشی هستیم؛ اما خوشی را چه می‌دانیم؟! خوشی صرفاً لذت‌های آنی که نیست. این بسیار احمقانه است که آدم فقط دنبال این باشد که آناً‌ فآناً‌ یک نگاهی بکند و خوشش بیاید یا یک چیزی در دهانش بگذارد و بخورد و خوشش بیاید و همین؛ اگر این‌گونه باشد حیوانات از ما بهتر هستند.

پس ما به مقتضای فطرت خودمان، باید به دنبال لذت پایدار برویم؛ اما پایدار یعنی چه؟! آیا منظور از پایدار یعنی تا لب گور یا نه، تازه بعد از گور، اول کار است؟! این جهان صرفاً یک مقدمه بود و انسان باید دنبال لذت ابدی باشد. مقتضای عقل چیست؟! معادلات ریاضی چه اقتضاء می‌کند؟! فقط کسانی می‌توانند از این حقیقت سر باز بزنند که بگویند بعد از مرگ خبری نیست. پس اولین مسئله‌ای که ما باید برای خودمان حل کنیم این است که آیا بعد از مرگ خبری هست یا نه؟!‌

آخرت‌باوری؛ دشوارترین مأموریت انبیا

شاید بشود گفت مهم‌ترین تلاش انبیا در طول تاریخ، برای اثبات همین مسئله بوده است وگرنه برای اثبات اصل خدا یا برخی از ارزش‌های اجتماعی خیلی مشکلی نداشتند. در مقابل انبیا حتی کسانی بودند که چند خدا قائل بودند. آن‌ها بالاخره خدا را قبول داشتند منتها می‌گفتند ده، بیست یا حتی صد خدا. درباره خدا خیلی حرف نداشتند اما در خصوص اینکه آدم دوباره زنده می‌شود و إلی الأبد زنده می‌ماند خیلی مشکل داشتند. کار به جایی می‌رسید که با هم می‌نشستند جوک درست می‌کردند، با هم می‌خندیدند و می‌گفتند ما یک خبر تازه شنیده‌ایم! می‌خواهید بدانید که آن خبر چیست؟! یک نفر پیدا شده که به نظرمان دیوانه باشد! می‌گوید آدم وقتی مُرد و خاک شد دوباره زنده می‌شود! این آمده به خدا دروغ ببندد یا این واقعاً‌ دیوانه است؟! أَفْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ![5]

این آیه قرآن بود که خواندم؛ مردم دور هم می‌نشستند و می‌گفتند یک خبر تازه بگوییم! هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَىٰ رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ؛[6] یک مردی پیدا شده که حرف‌های عجیب‌وغریبی می‌زند؛ می‌گوید آدم بعد از مرگ دوباره زنده می‌شود! و این‌ها را رمی به جنون می‌کردند.

ببینید انبیا چه خون دلی باید می‌خوردند تا برای بشر این را جا بیندازند که اصلاً این زندگی شما یک مقدمه و ابزار است و زندگی اصلی بعد از اینجاست؛ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ؛[7] اصلاً زندگی آن است. وقتی زندگی دنیا را با زندگی آخرت مقایسه می‌کنید اصلاً‌ اسم زندگی برای زندگی این دنیا شایسته نیست.

شما که با ادبیات عربی آشنا هستید این آیه را ملاحظه بفرمایید: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ؛ در این آیه چند تا ادات تأکید به کار رفته است؟! لام تأکید، ضمیر فصل، خبر محلی به الف و لام. مثل این است که بخواهید بگویید مرد، علی بود. آن هم نه همین‌طور بگویید مرد، علی بود بلکه با سه تأکید بگویید لَهُوَ عَلِیٌّ. می‌فرماید اصلاً‌ زندگی آن است، شما اشتباه می‌کنید که خیال می‌کنید همه هستی شما همین چند روزه زندگی دنیا است.

بالاخره انبیا بسیار زحمت کشیدند تا این را جا بیندازند. مردم این مسئله را بسیار سخت باور می‌کردند. تا اینکه در امت آخرالزمان، یعنی امت پیامبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و در کامل‌ترین کتاب آسمانی یعنی قرآن این مسئله با بیاناتی بسیار روشن و صریح مطرح شد. درحالی‌که این موضوع در کتاب‌های تورات و انجیل به‌صورت نازل‌تر و با بیانی رقیق‌تر آمده اما در قرآن با وضوح و صراحتی بی‌نظیر بیان شده است. مثل همین آیه‌ای که خواندم.

در سوره اسراء هست که مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا * وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا * كُلًّا نُمِدُّ هَٰؤُلَاءِ وَهَٰؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا.[8]

بسیار قاطعانه می‌فرماید که مردم دو دسته‌اند و فرق آن‌ها نه در سیاه و سفیدی است و نه در زن و مرد بودن. این تقسیم‌بندی بر اساس رنگ پوست، منطقه جغرافیایی، خون و این حرف‌ها نیست بلکه بر اساس خواستشان است. یک دسته کسانی که مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ و یک دسته هم کسانی که وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ.

خواست قلبی و سعی مؤمنانه؛ نشانه‌ صداقت در طلب آخرت

مردم دو گونه خواست دارند؛ عده‌ای هستند که همین چیزهای زودگذر را می‌خواهند؛ مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ. عاجل از عجله می‌آید یعنی همین چیزهای زودگذر؛ همین که خوشم می‌آید یک چیزی بخورم؛ اما عده‌ای هم هستند که وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ. اگر این افراد واقعاً آخرت را خواسته‌اند، تلاش شایسته‌ای نیز برای آن انجام داده‌اند؛ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا. اینکه فقط بگوید «من آخرت را می‌خواهم» کافی نیست. این مثل همان مثال قدیمی است که کسی می‌گفت «من می‌خواهم دختر شاه را بگیرم!» صرف گفتن، نتیجه‌ای ندارد و کسی هم به او نمی‌دهد؛ بلکه باید مقدمات لازم را فراهم کرد.

سعی مشکور؛ پاداشی فراتر از معامله، لطفی از جنس محبت الهی

اگر آخرت یعنی سعادت ابدی را می‌خواهی باید یک سعی مناسب این خواست انجام بدهی؛ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا. یک شرط دیگر هم دارد که آن کلید همه این‌هاست؛ وَهُوَ مُؤْمِنٌ؛ باید ایمان داشته باشی، دلت هم سعادت ابدی را بخواهد و تلاش کافی هم بکنی. فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا؛ خدا از چنین کسانی تشکر می‌کند و این بالاترین لطف است. یک وقت هست که خدا می‌فرماید من به شما پاداش خیر می‌دهم. این مثل معامله می‌ماند. در اینجا خدا سنگ تمام گذاشته و می‌فرماید خدا از تلاشی که این‌ها انجام می‌دهند تشکر می‌کند! أُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا. این یک مقدمه.

قدر جوانی خود را بدانید!

عزیزان! من و شما چه کاره هستیم و کجای کار هستیم؟! خوش به حال شما که اوایل زندگی شما است و می‌توانید تصمیم خوبی بگیرید. ان‌شاءالله صد سال، حالا اندکی کمتر یا بیشتر، می‌توانید برای یک هدف عقل پسندِ خداپسندِ که موجب خوشی و خشنودی خودتان هم خواهد شد تلاش کنید اما از ما دیگر گذشته و دیگر هر کار بکنیم همین چند لحظه‌ای است که باقی مانده است. آن هم اگر این را دریابیم وگرنه هشتاد و چند سال از عمرمان را گذرانده‌ایم. شما که جوان هستید قدر جوانی خودتان را بدانید. این جمله، تکه کلام امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه بود و ایشان در درس‌های اخلاق خودشان روی این جمله بسیار تکیه می‌کردند که جوان‌ها! قدر جوانی خود را بدانید!

ضرورت تصمیم‌گیری آگاهانه برای صرف عمر و تلاش در مسیر سعادت ابدی

ما یک‌بار باید بنشینیم و راجع به این تصمیم بگیریم که این توانی که ما داریم و احیاناً‌ قابل ازدیاد هم هست، دیگران هم می‌توانند به ما کمک کنند، این را کجا و صرف چه کاری کنیم که بعد پشیمان نشویم؟! اگر بنا بود خودمان بنشینیم و یکی‌یکی فکر کنیم که ما این صد سالی که در اختیار داریم، هر روز و هر ساعت آن را در چه راهی صرف کنیم نمی‌دانم چند نفر در عالم موفق می‌شدند که یک برنامه صحیحی داشته باشند؛ چون درباره هرچه بخواهند تصمیم بگیرند یک عالَم معلومات می‌خواهد تا آدم ببیند این کار چقدر ارزش دارد و در مقایسه با کارهای دیگر نفع آن بیشتر است یا کمتر؟! اصلاً مگر‌ این چیزها برای افراد عادی به این آسانی‌ها میسر می‌شود؟!

خداوند متعال لطف کرد انبیا را فرستاد و برنامه‌ای را تحت عنوان شریعت برای ما مشخص کرد که شما بدانید راه‌های کلی شما چیست و در هر زمانی بر اساس چه معیارهایی باید انتخاب کنید. البته راهی که هر کسی فوراً‌ به نتیجه برسد هم نیست بلکه سَعَى لَهَا سَعْيَهَا؛ یک مقدار باید زحمت کشید و تلاش مناسبی برای آن کار انجام داد چون نتیجه آن ابدی است!

شما فرض کنید برای اینکه دیپلم بخواهید بگیرید چقدر وقت می‌گذارید؟! برای اینکه در کنکور قبول شوید چقدر زحمت می‌کشید؟! این زحمتی متناسب با کنکور است. حالا تازه وقتی در کنکور قبول بشوید که حتماً به مقامات عالی نرسیده‌اید. فقط همین است که شما را راه می‌دهند که سر کلاس دانشگاه بروید. شما ببینید برای همین چقدر زحمت می‌کشید. حالا اگر آدم بخواهد به سعادت ابدی برسد آیا این را همین‌جور با یک ادعا، مفت در اختیار او قرار می‌دهند؟! به این سادگی هم نیست؛ باید مقداری فکر کرد، زحمت کشید، مشورت کرد. درست است که انبیا برنامه‌ها را آورده‌اند اما برای فهمیدن آن برنامه‌ها و تطبیق آن بر شرایط روز و زمان باید تلاش کرد، فکر کرد، مشورت کرد و از استادها استفاده کرد.

فرصت استثنایی برای شناخت مسیر سعادت ابدی

الحمدلله خدا برای ما شرایط منحصربه‌فردی فراهم کرده است؛ ما که می‌گویم در مقایسه با میلیاردها انسانی است که روی زمین زندگی می‌کنند. حیف که فرصت نیست یک مقدار این‌ها را بیشتر باز کنیم. البته شما هم احتیاج ندارید و الحمدلله همه شما چهره‌های فهیم و باهوش هستید. در دنیا میلیاردها انسان هستند که نمی‌دانند چه کار کنند. بسیاری از آن‌ها آرزو می‌کنند که ای‌کاش برای ما میسر می‌شد که ما یک سال به جمهوری اسلامی ایران می‌آمدیم و اصلاً‌ با فرهنگ اسلامی آشنا می‌شدیم! این‌هایی که عرض می‌کنم شوخی نیست، به خود من گفته‌اند.

ما امروز در یک زمانی زندگی می‌کنیم که بعد از 1400 سال، امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه عصاره همه افکار و تلاش‌های علما را به صورت یکجا در اختیار ما گذاشت، پای آن ایستاد و به آن‌ها عمل کرد. نمی‌دانم آیا در تاریخ می‌شود نمونه‌ای برای این پیدا کرد؟! خدا چنین نعمتی را ارزان به دست من و شما داده است. ما چقدر برای به دست آوردن آن زحمت کشیده‌ایم؟! پس سزاوار است سعی کنیم این‌ها را یاد بگیریم، ببینیم چه چیزی برای ما آورده‌اند، ببینیم خدا چه چیزی وحی کرده، پیغمبر چه چیزی بیان و تفسیر کرده و علما تا زمان حضرت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه چگونه آن را به‌صورت یک برنامه اجرایی درآورده‌اند. آیا کاری از این بهتر هم سراغ دارید؟! آیا کاری از این بهتر هم ممکن است؟!

ما برای اینکه مثلاً یک مدرک لیسانس بگیریم چندین سال زحمت می‌کشیم، مراحلی را طی می‌کنیم، بی‌خوابی‌هایی را تحمل می‌کنیم تا در کنکور قبول شویم. سپس دغدغه تأمین هزینه‌های دانشگاه را داریم و درنهایت هم معلوم نیست آن مدرک چه نتیجه‌ای برای ما داشته باشد. آیا جا ندارد که ما به اندازه‌ای که برای یک لیسانس زحمت می‌کشیم سعی کنیم ببینیم برنامه‌ای که ابدیت ما را تأمین می‌کند چیست؟! گیرم شما لیسانس می‌گیرید، لیسانس ادبیات یا زبان یا فیزیک یا خیلی که هنر کنید مثلاً یک پزشک می‌شوید؛ این چقدر برای شما می‌تواند سود داشته باشد آن هم اگر بعد کار گیر شما بیاید؟! آن‌وقت آدم بخواهد یک کاری بکند که صددرصد در زندگی ابدی او میسر است چقدر باید وقت صرف کند؟! این چقدر می‌ارزد؟! حالا همه این‌ها هم پیش کش. حتی نیاز نباشد به اندازه یک دوره لیسانس هم زحمت بکشید بلکه فقط چهل روز وقتتان را بگذارید!

دیگران، به فرمایش و تعبیر آقای قرائتی-حفظه‌الله، مَنَّ الله علیه بالعافیة الکاملة- روش «ساندویچی» را پیش گرفته‌اند؛ یعنی همه غذاهایی که برای شما لازم است، انرژی‌زاست و نیاز بدن را تأمین می‌کند را در قالب یک ساندویچ فشرده ارائه کرده‌اند. به ‌جای چهل سال، چهار سال؛ و به‌جای چهار سال، چهل روز. در همین مدت کوتاه، به شما می‌گویند بفهمید برای چه آفریده شدید، کجا باید بروید، راه آن چیست، مسائل فردی شما چگونه باید تأمین شود، مسائل خانوادگی، اجتماعی و سیاسی‌تان چگونه باید تأمین شود؛ همه این‌ها را در ظرف چهل روز، به‌صورت عصاره‌ای ناب برای شما بیان می‌کنند. آیا واقعاً نمی‌ارزد؟!

خوشبختانه بیش از بیست سال است که این کار تمرین شده و نتایج بسیار فوق انتظاری داشته است و به برکت الطاف الهی، عنایت آقا امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف و تشویق‌های حضرت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه این راه برای جوان‌های ما باز شده که می‌توانند مسیر خودشان را با دلیل محکم تعیین کنند که ما چه باید بشویم و دنبال چه باید بگردیم. با این طرح است که هم آن کارگری که در کارخانه کار می‌کند، هم آن کشاورزی که در مزرعه کار می‌کند یا سربازی که در جبهه کار می‌کند، همه این‌ها بر طبق همین چارچوب، وظیفه خودشان را می‌فهمند. اینکه آدم در چه گروه سیاسی‌ای باید همکاری کند یا از چه خطی باید پیروی کند، این‌ها غالباً برای اکثریت مردم ابهام دارد. در فضای تبلیغاتی امروز، انسان گاهی از این طرف می‌رود و گاهی از آن طرف اما مهم این است که با قاطعیت و وضوح بفهمد که خدا از انسان چه می‌خواهد و سعادت ابدی او در گرو چه برنامه‌ای است.

البته نتایج این برنامه می‌تواند مراتبی داشته باشد. اگر نتیجه صددرصد باشد بسیار عالی است. اگر نشد، نود درصد؛ اگر نشد، هشتاد درصد. کار همه عالم همین‌گونه است. مگر هرکس در هر راهی که می‌رود حتماً‌ به حدّ‌ اعلی می‌رسد؟! اگر این‌گونه بود که غالب افراد می‌خواستند رئیس‌جمهور بشوند، آیا همه رئیس‌جمهور می‌شدند؟! آیا چنین چیزی می‌شود؟! در آن‌هایی که درس دینی می‌خوانند همه می‌خواهند مثل امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه بشوند؛ آیا چنین چیزی می‌شود؟! طبیعتاً مراتبی دارد و هرکسی تحت یک شرایطی به یک حدّی از آن می‌تواند برسد.

زندگی با بصیرت؛ از شناخت مسیر تا رسیدن به مقصد

ما اگر برنامه‌ای صحیح داشته باشیم و بدانیم برای چه آفریده شده‌ایم، راه درست چیست و نهایت مسیرمان به کجا منتهی می‌شود؛ اگر در زندگی فردی‌مان، حتی وقتی شب در لحاف خودمان خوابیده‌ایم بدانیم چه وظیفه‌ای داریم و بدانیم با همسایه، فامیل، بستگان، اهل شهر و حتی مردم دنیا چگونه باید رفتار کنیم؛ اگر کلیات این مسیر را بشناسیم و بدانیم چه باید بکنیم، آن‌وقت انسان، با بصیرت وارد زندگی می‌شود، می‌فهمد دارد کجا می‌رود، کجا می‌خواهد برود، چه هدفی دارد و راه اصلی چیست وگرنه مثل کسی است که چشمش بسته است و دور خودش می‌گردد، گاهی از این طرف، گاهی از آن طرف، نمی‌فهمد چه می‌شود؛ یک روز تابع این آقا، یک روز تابع آن آقا؛ یک روز جزو این حزب، گاهی هم با آن حزب؛ گاهی از این طرف، گاهی از آن‌طرف؛ اما اگر بفهمد مسیر چیست، نقطه شروع کجاست، نقطه ختم کجاست، راه‌های کلی چیست، هر قدمی که برمی‌دارد با بصیرت و با خیال راحت همه انرژی خودش را صرف می‌کند که به هدف برسد. در چنین شرایطی طبیعتاً زودتر به مقصد می‌رسد، بهتر به نتیجه می‌رسد، توان بیشتری برای خدمت خواهد داشت و از کاری که انجام داده نیز پشیمان نخواهد شد.

انتخابی آگاهانه برای زندگی‌ای بامعنا

بنابراین، توصیه‌ بنده به شما عزیزان و نور چشمان که افتخار خدمتگزاری به شما را مایه افتخار خود می‌دانم این است که این فرصتی که دارید را غنیمت بشمارید. یک‌بار بنشینید و فکر کنید که نقشه زندگی شما چه باید باشد؟! بفهمید برای چه خلق شده‌اید، کجاها می‌توانید بروید و کدام بهتر است؟! راهی را انتخاب کنید که بعد پشیمان نشوید؛ هم برای خودتان مفید باشد هم برای دیگران. اینکه می‌گویم برای دیگران مفید باشد منظورم فقط برای یک نفر مثلاً خود آدم یا زن و بچه او نیست. کاری که امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه کرد برای چند نفر در عالم مفید بود؟! اگر نمونه‌هایی که من خودم در کشورهای مختلف دیده‌ام را می‌توانستم برای شما عرض کنم آن وقت یک مقداری آشنا می‌شدید که امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه، همین پیرمردی که آنجا نشسته و چهارتا کلمه صحبت کرده چه کارهایی کرده است!

من دو، سه داستان دارم که در سفرها دیده‌ام و چون خودم خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم بارها آن‌ها را نقل کرده‌ام. بعید می‌دانم به گوش شما رسیده باشد اما حالا اجازه بدهید یکی، دو مورد را تعریف کنم.

از دشمنی تا دلدادگی؛ اثر یک سخن از امام خمینی در دل یک وهابی!

ما اوایل انقلاب سفری به مالزی و اندونزی داشتیم و مدتی هم در سنگاپور بودیم. در آن زمان کامپیوتر هنوز در ایران بسیار کمیاب بود. ما در سنگاپور با آقایی آشنا شدیم که تاجر کامپیوتر بود. ایشان یک روز ما را برای صرف صبحانه به منزل خود دعوت کرد. چون هماهنگی با سفارت انجام شده بود گفتند برویم و ما هم پذیرفتیم. در آن دیدار از ایشان پرسیدم: شما از چه زمانی با انقلاب ایران آشنا شدید و چه انگیزه‌ای داشتید که ما را به منزلتان دعوت کردید؟ ایشان گفت من یک سنیِ سلفیِ متعصب وهابی بودم و خیلی با شیعه دشمن بودم. معتقد بودم این شیعه‌ها بین مسلمان‌ها اختلاف ایجاد کرده‌اند و این‌ها را باید نابود کرد. تحت تبلیغاتی که کرده بودند این‌گونه شده بود. اتفاقاً‌ بعد گاهی در اخبار رادیویی که از سنگاپور پخش می‌شد یک تکه‌هایی از حرف‌های امام را ترجمه و نقل کردند. آن هم در حد یک خبر پخش می‌شد وگرنه کشور ما با ایران ارتباطی نداشت، مخصوصاً‌ با انقلاب. این تکه‌های حرف‌های امام، من را تکان داد. گفتم این‌ها حرف‌های تازه و محکمی است. این باعث این شد که من بروم دنبال کنم و ببینم این حرف‌ها چیست، این شخص کیست و چه می‌گوید. رفتم ترجمه بعضی از سخنرانی‌های ایشان را پیدا کردم و مطالعه کردم. دیدم اسلام واقعی این است. این بود که من مدافع اسلام و تشیع و ایران شدم و از بس به امام علاقه دارم، چون شما هم مال آن کشور هستید دوست داشتم امروز مهمان من باشید.

امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه نه برای او نامه‌ای نوشته بود، نه برای آن‌ها سخنرانی کرده بود، نه زبان مشترکی با ایشان داشت و نه مستقیماً چیزی برای آن‌ها فرستاده بود بلکه فقط یک جمله کوتاه از امام نقل شد و همین سخن در دل انسانی مستعد، چنین تحولی ایجاد کرد.

مذهب خمینی؛ پژواک حقیقت در دل جوانان الجزایر

اجازه بدهید یک نمونه دیگر هم از کشورهای آسیای میانه برای شما نقل کنم. این را جناب آقای تسخیری نقل می‌کردند. آقای تسخیری را همه شما می‌شناسید. ایشان فرمودند اوایل انقلاب ما یک سفر به کشورهای شمال آفریقا رفتیم، به الجزایر و تونس. در الجزایر من میان مردم می‌رفتم و می‌پرسیدم شما چه مذهبی دارید؟ منظورم این بود که مثلاً شما شافعی هستید یا مالکی؛ اما بسیاری از جوان‌ها در پاسخ گفتند مذهب ما مذهب خمینی است! ابتدا تصور کردم این‌ها تجاهل می‌کنند یا شوخی است. این بود که می‌گفتم اسم این مذهب را نشنیده‌ام، این چه مذهبی است؟! پاسخ دادند: «ما سخنان امام را شنیدیم، فهمیدیم اسلام واقعی همین است و آنچه دیگران می‌گویند فقط حرف است. این است که ما مرید ایشان هستیم و ایشان هرچه بگوید ما عمل می‌کنیم.»

اسلام خمینی؛ امیدی تازه در دل آمریکای جنوبی

اجازه بدهید یک خاطره هم از آمریکای جنوبی برای شما نقل کنم. در کشور شیلی، دانشگاهی در منطقه‌ای کوهستانی و خوش آب‌وهوا قرار داشت. برای ما برنامه‌ریزی کرده بودند و دعوت رسمی انجام شده بود تا به آنجا برویم، سخنرانی داشته باشیم و با رؤسای دانشگاه دیداری انجام دهیم.

رفتیم هیئت‌رئیسه آن دانشگاه و نشستیم با هم صحبت کردیم. حالا همه را نمی‌توانم نقل کنم چون طول می‌کشد. آن‌ها گفتند ما- من روی این جمله تأکید می‌کنم، به قول آقای قرائتی زیادی گوش بدهید- گفتند: «ما برای آینده جوان‌های کشورمان هیچ امیدی نداریم. فرهنگ آمریکایی، نسل آینده ما را به‌کلی ضایع کرده است. بسیاری از این نسل، دیگر آمادگی لازم برای خدمت به کشور را ندارند چون به‌جای مسئولیت‌پذیری، در پی شهوات و لذت‌های زودگذر هستند. ما فقط یک امید احتمالی داریم و آن اسلامی است که آقای خمینی در ایران مطرح کرده است. ما احتمال می‌دهیم شما که از ایران آمده‌اید این راه ایشان را بلد باشید و بتوانید یک برنامه‌ای اجرا کنید. اگر حاضر هستید ما دانشگاه را در اختیار شما می‌گذاریم، هر برنامه تربیتی‌ای که دارید بیایید اینجا اجرا کنید، دست شما باز است، هر برنامه‌ای که می‌خواهید اجرا کنید؛ برای اینکه ما از هیچ جای دیگر که امید نداریم و فقط احتمال می‌دهیم شما یک کاری بکنید.» این را به خود من گفتند. البته اگر شاهدی هم بخواهید، آقای ربانی خراسانی هستند. ایشان در زمینه زبان اسپانیولی فعالیت دارند، با مجلاتی مثل «کوثر» و «ثقلین» همکاری کرده‌اند و از فارغ‌التحصیلان مؤسسه هستند که حدود ده، پانزده سال در آرژانتین حضور داشتند. ایشان برنامه‌ریزی کردند و ما به آنجا رفتیم و خودشان نیز در آن سفر حضور داشتند و این سخنان را نقل می‌کردند.

شناخت صحیح و اخلاص در عمل؛ راه تضمینی رسیدن به سعادت دنیا و آخرت

ملاحظه بفرمایید: یک روحانی ساده با زندگی‌ای بسیار زاهدانه، بدون توجه به اسم و رسم، حتی اجازه نمی‌داد عکسش چاپ شود، رساله‌ای هم ننوشته بود. وقتی آمدند و گفتند: «آقا! ما می‌خواهیم مقلد شما باشیم» ایشان فرمودند: «بروید مسائل را پیدا کنید!» درنهایت وقتی گروهی آمدند و گفتند: «آقا! ما مقلِّد شما هستیم و مسائل شرعی‌تان را می‌خواهیم» ایشان فرمودند: «بروید از حاشیه‌ای که من بر کتاب «عروه» نوشته‌ام استخراج کنید و به توضیح‌المسائل اضافه کنید.»

نه خود ایشان حاشیه زدند، نه پول چاپ آن را دادند و نه هیچ جایی توصیه کردند که کسی برود بگیرد. چند تا از طلبه‌ها آمدند و نشستند و حاشیه عروه ایشان را به حاشیه توضیح‌المسائل منتقل کردند و آن را چاپ کردند. حتی پول چاپش را من می‌دانم که چه کسی داد. ایشان پول چاپش را هم نداد. ایشان چنین انسانی بودند؛ از شرقی‌ترین نقطه دنیا تا غربی‌ترین، نفس او اثر گذاشت؛ یعنی خداوند به کار او برکت داد، چون خواست بندگی خدا را بکند و اخلاص داشت.

توصیه بنده به شما عزیزان، نخست در زمینه شناخت است: تلاش کنید این برنامه را به‌عنوان یک برنامه جامع برای زندگی‌تان بر اساس اسلام بیاموزید و درک کنید. دو اینکه سعی کنید برای خدا کار کنید. هر کسی اگر همین دو نکته را در زندگی‌اش یاد بگیرد و به آن عمل کند ان‌شاءالله سعادت دنیا و آخرت او تضمین خواهد شد؛ به برکت صلوات بر محمد و آل محمد


[1]. هود، 105.

[2]. هود، 108.

[3]. فرقان، 16.

[4]. بینه، 8.

[5]. سبأ، 8.

[6]. سبأ، 7.

[7]. عنکبوت، 64.

[8]. اسراء، 18، 19، 20.

 

بعض الأسئلة

كیف یمكن الحصول على ملكة التقوى و ما هی السبل العملیة للحصول علیها؟
اقرأ أكثر...
لا زال بعض المؤمنین یرى فی الأخباریة منهجاً فكریاً أصیلاً ومغایراً عن المنهجیة الأُصولیة، ویقول: «إنه لا یمتلك القناعة والحجة التامة بینه وبین الله عزّوجلّ فی سلامة وحجیة الاستنباط الأُصولی». ویفند رأی أحد الفقهاء العظام: «الأُصولیة المعاصرة أُصولیة نظریة فقط، ولكنها عملیاً...
اقرأ أكثر...
بعد سیاحة ممتعة فی رحاب رسائل بعض علمائنا الأعلام المتعلقة بتاثیر الزمان والمكان على الأحكام الشرعیة... اتسائل هل یسمى هذا التاثیر المطروح تاثیرا حقیقیا على الاحكام ام انه كنائی؟ واذا كان كنائیانخلص بذلك الى نتیجة واضحة هی أن ما كان كنائیا وعلى سبیل المجاز فهو لیس بحقیقی.. فما أطلق علیه تأثیر هو فی...
اقرأ أكثر...
السلام علیكم ورحمة الله وبركاته ما رأی سماحتكم بوجوب تقلید الأعلم ؟ وماالدلیل ؟ الرجاء التوضیح بشیء من التفصیل ﻋلاء حسن الجامعة العالمیة للعلوم الإسلامیة
اقرأ أكثر...
سماحة آیة الله مصباح الیزدی دام ظله الوارف السلام علیكم ورحمة الله وبركاته . السؤال: البعض یدعو إلی ترك ممارسة التطبیر بصورة علنیة أمام مرأی العالم لا لأنهم یعارضون حكم الفقیه ولكن من باب أن التطبیر لا یصلح أن یكون وسیلة دعویة إلی الإمام الحسین وإلی مذهب الحق . لذلك ینبغی علی من یمارس التطبیر...
اقرأ أكثر...
هل یقول سماحتكم دام ظلكم بإجتهاد السید علی الخامنئی دام ظله ؟
اقرأ أكثر...