پس از مرور مهم ترین كلید واژههاى بحث، اكنون لازم است به بررسى دیدگاه قرآن درباره جنگ و ابعاد و زوایاى گوناگون آن بپردازیم. این كار را مىتوان بر حسب ترتیب تاریخى و ترتیب نزول آیات انجام داد؛ یعنى از نخستین آیه اى كه درباره جنگ نازل شده شروع نمود و به ترتیب تاریخى، آیاتى را كه یكى پس از دیگرى در این باره نازل شده مورد بررسى قرار داد. هم چنین شیوههاى گوناگون دیگرى را نیز مىتوان در انجام این مهم به كار برد. در این میان ما در این جا شیوه منطقى خاصى را دنبال مىكنیم كه در آن، مسایل مبنایى یا بنیادى را كه در فهم دیگر مسایل جنگ نقش كلیدى دارند به ترتیب نقش و اهمیّت، مقدّم خواهیم داشت. در این كه درك و اثبات بعضى از مسایل جنگ متوقف و منوط بر درك و اثبات پاره اى دیگر از مسایل آن است تردیدى وجود ندارد. از این رو براى درك آسان تر مسایل جنگ، ما باید این ترتیب طبیعى و منطقى را رعایت كنیم.
به عبارت دیگر، در میان انبوه مسایل مربوط به جنگ، نوعى تقدم و تأخر منطقى وجود دارد كه اگر در مطالعه و تحقیق یا در آموزش و تدریس، این ترتیب رعایت نشود، كار، قرینِ موفقیت نخواهد گشت و نتیجه و بازده لازم و مطلوب حاصل نخواهد شد. درباره جنگ بسیارى از مسایل بنیادى
وجود دارد كه اگر قبلا تبیین نشود، پاسخ گویى به مسایل دیگر را مشكل یا ناممكن خواهد ساخت. از این رو براى به نتیجه رسیدن مباحث لازم است این تقدم و تأخر و ترتیب منطقى را رعایت كنیم. براى مثال، مىتوان پرسید، آیا جنگ خوب است یا بد؟ اگر جنگ بد است چگونه مىتوان از آن جلوگیرى كرد؟ اگر جنگ خوب است، حد و مرز آن چیست و تا كى و كجا باید ادامه یابد؟ براى آن كه حقوق انسانها پایمال نشود چه قوانین و مقرراتى باید بر جنگ حاكم باشد و رعایت گردد؟ اما پیش از پرداختن به پاسخ این گونه پرسشها، باید ابتدا سؤالى اساسىتر را پاسخ داده باشیم كه نسبت به این گونه پرسشها تقدم دارد. آن سؤال اساسىتر این است كه، اصولا چرا جنگ وجود دارد؟ این سؤال كه از سنخ مسایل هستى شناسانه است بر همه سؤالات قبل كه به مسایل ارزشى و حقوق جنگ مربوط مىشد، تقدم طبیعى دارد و تا پاسخ آن داده نشود، نمىتوان به آن سؤالها پاسخى درخور و مناسب داد. از این رو ما نیز در این نوشته از پاسخ به این پرسش آغاز مىكنیم و سپس نیز به همین ترتیب، پاسخ به پرسشهاى اساسى تر را مقدم مىداریم. بدین ترتیب پاسخ به هر سؤال و حل هر مسأله، خود راه گشاى حل بسیارى از مسایل دیگر مىگردد و راه را براى پاسخ گویى به سؤالهاى بعدى هموار مىكند.
اشاره كردیم كه اساسىترین سؤالى كه پاسخگویى به آن به منزله پیشنیازى براى پاسخ به سؤالات دیگر مربوط به جنگ است این پرسش است كه: اصولا چرا در جهان جنگ اتفاق مىافتد؟ چرا خداى متعال بشر
را به گونهاى آفریده كه كارش به جنگ و خون ریزى بینجامد، این همه كشتار به وجود آید و این همه فساد و ویرانى و خسارت دامنگیر انسانها گردد؟ آیا وقوع جنگ در نظام آفرینش و در اراده تكوینى آفریدگار جهان ملحوظ است و خداوند خواسته است كه انسانها با یكدیگر بجنگند؟ یا این كه خداوند ناخواسته و بدون آن كه رضایت داشته باشد، مخلوقات خود را ستیزهجو و جنگطلب یافته، و از اینرو از آفرینش انسان پشیمان شده است؟! در اینباره در تورات مىخوانیم «و خداوند دید كه شرارت انسان در زمین بسیار است و هر تصور از خیالهاى دل وى دائماً محض شرارت است. و خداوند گفت انسان را كه آفریدهام از روى زمین محو سازم انسان و بهایم و حشرات و پرندگان هوا را، چون كه متأسف شدم از ساختن ایشان، اما نوح در نظر خداوند التفات یافت».1
آرى، بر اساس تورات فعلى ـ كه البته دستخوش تحریف گردیده است ـ جنگجویى انسان در اراده تكوینى خداوند ملحوظ نبوده و خداوند هنگامى كه شرارت طلبى وى را دید از آفرینش او پشیمان و اندوهگین شد. البته بى پایگى این سخن نیازى به شرح و توضیح ندارد.
به هر حال، اكنون باید دید كه در بینش اسلامى چه پاسخى براى این پرسش بنیادى مىتوان یافت؟ اسلام در پاسخ به این مسأله فلسفى چه مىگوید؟ هدف از آفرینش انسان را چه چیز معرفى مىكند؟ و چرا خداى متعال، بشرِ تبهكار، خون ریز و جنگ طلب را آفریده است؟ این فسادها و خون ریزىها و جنگ طلبىهاى انسانى، از دید اسلام چگونه در نظام
1. تورات، سفر پیدایش، باب ششم، آیات 5 تا 8.
احسن جاى مىگیرد؟ پس از پاسخ گویى به این مسأله اساسى است كه مىتوانیم ابعاد قانونى، حقوقى و ارزشى جنگ را مورد توجه قرار دهیم.
قرآن كریم درباره خون ریز و جنگ طلب بودن انسان مىفرماید:
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِى الأَْرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛1 هنگامىكه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینى قرار مىدهم»، آنان (در پاسخ) گفتند: «آیا در آن جا كسى را كه فساد و خون ریزى مىكند قرار مىدهى و حال آن كه ما با حمد و ستایش تو تسبیح گوییم و تو را پاك و منزه دانیم؟» (خداى متعال) گفت: «من چیزى را مىدانم كه شما از آن بى خبرید».
از این آیه به وضوح پیدا است كه فرشتگان حتى قبل از خلقت انسان، هویت و ماهیت او را مىشناختند و مىدانستند كه او جنگ طلب و خون ریز خواهد بود.2 از این رو در قالب طرح یك سؤال، مؤدبانه به خلیفه شدن وى اعتراض كردند. آنان از خداوند سؤال كردند كه چرا انسان را كه موجودى سفاك و تبهكار است جانشین خود در زمین كرده اى، در حالى كه ما به این مقام شایسته تریم؛ چرا كه همواره به ستایش و تسبیح و تقدیست مشغول، و سر به فرمان و مطیع تو هستیم؟!
خداوند در پاسخ فرشتگان به صورت اجمال فرمود: من چیزى را
1. بقره (2)، 30.
2. مفسران درباره این كه فرشتگان چگونه فهمیده بودند انسان جنگ طلب و تبهكار است دیدگاههاى مختلفى ارائه كرده اند. براى آگاهى بیشتر در این باره، علاقه مندان مىتوانند به كتابهاى تفسیر، ذیل آیه مذكور مراجعه كنند.
مىدانم كه شما از آن بى خبرید. این پاسخ اشاره اى بود به این حقیقت كه در میان همین انسان هایى كه فرشتگان آنها را سركش و عصیان گر مىدانستند، كسانى پیدا خواهند شد كه از فرشتگان برتر و براى جانشینى خداى متعال در روى زمین شایسته ترند.
با توجه به این آیه مىتوان گفت، بى تردید از دیدگاه قرآن كریم جنگ و خون ریزى، لازمه آشكار وجود انسان خاكى و زندگى اجتماعى او است و خداى متعال و فرشتگان، قبل از آفرینش انسان به این ویژگى و خصوصیت ذاتى وى توجه داشته اند. پس نمىتوان گفت كه خداوند متعال این مخلوق خود را نمىشناخته و نمىدانسته است كه پدیده جنگ در زندگى اجتماعى انسانها رخ مىدهد، و پس از آفرینش انسان، به این حقیقت تلخ پى برده و از آفرینش او پشیمان شده است.!
اكنون كه معلوم شد خدا و فرشتگان از خصوصیت و خصلت «مفسد» و «خون ریز» بودن انسان آگاه بوده اند، این سؤال ـ كه یك سؤال فلسفى مهم است ـ پیش مىآید كه، چرا خداوند انسان را طورى آفریده كه جنگ طلب باشد؟ و در سطحى كلى تر، چرا خداى متعال عالم را به گونه اى آفریده است كه صحنه این همه فساد و فقر و غارت گرى انسان، و یا حوادث طبیعى تلخ و ناخوشایندى همانند زلزله، سیل، خشك سالى و بیمارى باشد؟ اساساً وجود شرور ـ اعم از شرور انسانى یا طبیعى ـ چه مقصودى را در جهان برمىآورد؟
فلاسفه و متكلمان هر یك در رشته مربوط به خود، به این سؤال پاسخ گفته اند و پاسخ تفصیلى آن را باید در جاى خود جستجو كرد. آن چه به اجمال در این جا مىتوان گفت این است كه، وجود این گونه شرور و مفاسد
انسانى و طبیعى، در واقع از لوازم وجود عالم طبیعت و تزاحمات مادى است. خداوند بر اساس حكمت خود عالم طبیعت را آفریده و عالم طبیعت، خواه ناخواه، با چنین شرور و مفاسدى، چون جنگ، فقر، بیمارى، سیل، زلزله و طوفان همراه خواهد بود. وجود جهان طبیعت و عالم ماده بدون وجود این گونه شرور و فسادها امكان پذیر نیست. از آن جا كه ترك آفرینش این عالم با «فیاضیت على الاطلاق» خداوند ناسازگار است، خداى متعال، چنین جهانى را آفریده است و خواه ناخواه، هنگامى كه آفریده شد، این گونه شرور و مفاسد را نیز به همراه خواهد داشت. اما همراه بودن این جهان با شرور و مفاسد نمىتواند مانع از تعلق اراده حكیمانه الهى بر آفریدن آن شود؛ زیرا با وجود همه این شرور، در مجموع، خوبىها و مصالح این جهان بر بدىها و مفاسد آن غلبه كلى و قاطع دارد. این پاسخ اجمالى، كم و بیش مىتواند وجود جنگ و خون ریزى در جوامع انسانى را توجیه كند.
همان گونه كه اشاره كردیم، آیات قرآن به روشنى دلالت دارد بر این كه وقوع جنگ چیزى نیست كه در نظام آفرینش الهى ملحوظ نباشد و بر خلاف خواست خداوند و خارج از تدبیر او پیش آمده باشد. از جمله آیاتى كه مىتوان آن را گواهى روشن بر این مدعا دانست این آیه شریفه است:
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ
اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ؛1 (از میان) آن فرستادگان (و پیامبران خویش) بعضشان را بر بعضى دیگر برترى دادیم. بعضى از ایشان كسى است كه خدا با وى سخن گفته، و (مقام) بعضى از آنان را به مراتبى برترى بخشید، و به عیسى پسر مریم معجزات و نشانههاى روشن دادیم و او را به وسیله روح القدس تأیید كردیم، و اگر خدا مىخواست، پس از ایشان، مردم پس از آمدن (این همه) بیّنات و معجزات (از طرف خدا) به سویشان، با هم نمىجنگیدند، و لكن (با این همه) اختلاف كردند، پس برخى از ایشان مؤمن و برخى دیگر كافر شدند، و اگر خدا مىخواست با هم نمىجنگیدند و لیكن خدا هر چه را (بخواهد و) اراده كند انجام مىدهد.
این آیه دلالت دارد كه اگر خدا مىخواست، مىتوانست بشر را به گونه اى بیافریند و حوادث زندگى او را به نحوى تنظیم كند كه به جنگ و خون ریزى دست نیازد؛ اما او نمىخواست انسانها را به ترك قتال مجبور و به زندگى توأم با آرامش و آسایش وادار كند. خداوند متعال هدایت و به راه آمدن جبرى آدمیان را نمىخواهد؛ كه اگر این چنین اراده مىكرد حتماً همین گونه مىشد: لَوْ یَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِیعاً؛2 اگر خدا مىخواست همه مردم را (به صورت جبرى) هدایت مىكرد. چنان كه در انتهاى آیه مورد بحث نیز در خصوص قتال مىفرماید: اگر خدا مىخواست مردم با یكدیگر نمىجنگیدند، كه او هر چه بخواهد مىكند.
این گونه آیات به روشنى دلالت دارند بر این كه خداى متعال از گام
1. بقره (2)، 253.
2. رعد (13)، 31.
نخست، انسان را آزاد آفریده و نمىخواسته كه به صورت جبرى و قهرى انسانها را از جنگ و ستیز با هم باز دارد؛ بلكه او را همراه با گرایشات و تمایلاتى قرار داده است كه احیاناً كار به تعارض و درگیرى خواهد كشید.
توضیح بیشتر این كه خدا انسان را آفریده تا جانشین او در زمین باشد. اما جانشینى خداوند مقامى والا است كه براى نیل به آن، شایستگىهاى فراوانى لازم است، و این شایستگىها باید با تلاش و فعالیت اختیارى خود انسان حاصل شود. بنابراین انسانها براى دست یابى به چنین فضایل و كمالاتى باید آزاد و مختار آفریده شوند. اگر انسان داراى گرایشهاى مختلف و انگیزههاى متضاد نبود و میل به معصیت و بدى در او وجود نمىداشت، كارهاى خوب او بى ارزش بود و رسیدن به كمال والاى انسانى برایش مقدور نبود. فرشتگان با این كه گناه نمىكنند، و حتى اندیشه عصیان و سركشى هم در ذهن آنها خطور نمىكند، هرگز لایق مقام خلافت الهى نیستند. این بدان علت است كه فرشتگان از اختیار و اراده آزاد بهره اى ندارند. از همین رو است كه مقام اولیاى خدا، بسى بالاتر از مقام و مرتبت فرشتگان است و اطاعت فرشتگان در مقایسه با اعمال اولیاى الهى قدر و منزلتى ندارد. مردان الهى، بر عكس فرشتگان، مختارند؛ ولى با وجود این كه انگیزه معصیت و كشش به گناه دارند، دست از پا خطا نمىكنند و به همه احكام خداى متعال گردن مىنهند. انسان، در صورتى به مقام خلافت الهى نایل خواهد شد كه به اختیار خویش، دست از گناه بشوید و جز كارهاى خداپسندانه نكند. اراده الهى نیز به این تعلق گرفته كه انسانها با اختیار و اراده آزاد خود راه زندگى خویش را برگزینند نه آن كه مجبور به حركت در مسیر تكوینى از پیش تعیین شده اى باشند.
همین اختیار و اراده آزاد هم هست كه زمینه تكامل انسان را فراهم مىآورد.
بنابراین حركت تكاملى بشر در گرو آن است كه بتواند آزادانه آن چه را مىخواهد انجام دهد. از سوى دیگر نیز آزادى انسان در عین آن كه زمینه كمال وى را فراهم مىآورد، قدرت بر ظلم و امكان بى عدالتى و تجاوز را نیز در اختیار وى خواهد گذاشت. از این رو آزادى بشر از یك سو متعلَّق اراده تكوینى خداوند و لازمه كمال او است و از سوى دیگر، مستلزم وجود بى عدالتى ها، ظلم ها، خون ریزىها و جنگها نیز هست. بسیارى از حیوانات هستند كه به دور از هر گونه ظلم و جنگ و جدال، زندگى آسوده اى دارند. اما در مورد انسان چنین نیست؛ زیرا اگر خداى متعال به صورت جبرى، امكان تجاوز و ستیز و درگیرى را از انسان مىگرفت، هر چند كه در چنین وضعى انسانها اضطراب و دغدغه جنگ را نداشتند و آسوده تر و راحت تر زندگى مىكردند، ولى به كمال لایق انسانى نیز نمىتوانستند دست یابند.
توجه به این نكته هم لازم است كه البته این جنگ و جدالها تا آن جا كه موجب خیر و صلاح انسان باشد، «اصالتاً» متعلَّق اراده خداوند است، اما آن جا كه مستلزم شرّ و فساد گردد «بالتّبَع» متعلق اراده خداوند خواهد بود. اصولا در تمام مسایل خلقت، اراده حكیمانه الهى، اولا و بالاصالة به خیرات و كمالات تعلق مىگیرد، اما از آن جا كه تحقق خیرات و مصالح، در مواردى توأم با پیدایش پاره اى از شرور و مفاسد است، این گونه شرور و مفاسد نیز بالتبع، متعلَّق اراده تكوینى خداوند واقع مىشود. این مطلب در روایات اسلامى، به طرزى خاص و زبانى ویژه بیان گردیده است؛ مثلاً در
برخى دعاها مىخوانیم: یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ؛ اى كسى كه رحمتش بر غضب او پیشى گرفته است.
از این عبارت مىتوان دریافت كه هدف خداى متعال در اصل بر این تعلق گرفته كه مردم به رحمت خدا و خیر و كمال برسند، اما براى تحقق این هدف، در مواردى نیز به ناچار باید غضب الهى جلوه گر شود. سرِّ این مسأله نیز همان است كه به اجمال به آن اشاره كردیم. از یك سو خیر و كمال انسانى باید با تلاش و فعالیت اختیارى و آزادانه خود انسان حاصل آید، و لازمه دست یابى به كمال انسانى این است كه انسان مختار باشد. اما از سوى دیگر، انسان مختار گاهى نیز از اختیار خود سوءاستفاده مىكند، و سوءاستفاده از اختیار، غضب الهى را در پى خواهد داشت.
پس اختیار انسان در عین آن كه در استكمال او نقش تعیین كننده دارد، مستلزم یك سلسله شرور و مفاسد نیز هست. از سوى دیگر، به طور كلى عالم طبیعت عالم تضاد و تزاحم است و در كنار خیرها و نعمتهاى آن، بدىها و دردها و رنج هایى نیز وجود دارد. خداوند نیز به هنگام آفرینش، خود به این نتایج فرعى و تبعى آگاهى كامل دارد. از این رو مىتوان گفت كه شرور و مفاسدى كه لازمه این جهان طبیعت هستند، بالتبع و به صورت فرعى ملحوظ و مقصود آفریننده جهان بوده اند و در طرح كلى خلقت جایگاه خاص خود را دارند؛ و منظور از اراده تبعى خداوند نسبت به جنگ و همه شرور دیگر همین است كه اینها گرچه شرّند، اما نعمتها و خیرهاى موجود در جهان طبیعت و ماده، آنها را ایجاب مىكند.
خلاصه این كه، در مورد این پرسش كه «آیا وقوع جنگ، در نظام تكوین، ملحوظ است و اراده خداوند به آن تعلق گرفته یا نه؟» پاسخ ما
مثبت است؛ و مگر ممكن است حادثه اى در جهان بدون اراده خدا تحقق پذیرد؟! البته باید توجه داشت كه نتایج مفید و مثبت جنگ و خیرات و بركات آن، اصالتاً و اولا، و شرور و مفاسد آن بالتّبع مورد اراده خداوند هستند. این سخن بدان معنا است كه خداوند از روز نخست از طبیعت سفّاك و وصف فسادگرى و خون ریزى انسان آگاه بوده و مىدانسته كه این موجود، زندگى اجتماعى را عرصه جنگ و بیداد خواهد كرد؛ اما به مقتضاى حكمت بالغه خویش، او را براى احراز مقام خلافت خود در روى زمین برگزید و او را آزادى كامل داد تا با اختیار خویش، یا راه كمال پوید و از فرشتگان برتر شود، و یا با فساد و تبهكارى و عصیان، از چارپایان فروتر و پست تر گردد.
سؤال دیگرى كه در این جا مطرح مىشود و باید به آن پاسخ گفت، به محدود بودن یا محدود نبودن آزادى انسان در خون ریزى و تباهى و جنگ مربوط مىشود.
آیا خداوند خواسته است كه جنگ و جدال انسان به هر جا كه برسد و هر نتیجه تلخى كه داشته باشد ـ حتى اگر موجب از بین رفتن همه انسانهاى صالح و برچیده شدن بساط حقّ و عدل باشد ـ هم چنان ادامه یابد؟ یا این كه آزادى انسان و توان او را در فساد و خون ریزى، محدود به حدودى كرده و انسان قادر نیست از آن حدود تجاوز كند و وقتى به آن حدود مىرسد به گونه اى جلوى تبهكارى و سفّاكى او گرفته مىشود؟
در پاسخ باید گفت: از قرآن كریم استفاده مىشود كه خداوند متعال
انسان را آزاد گذارده تا راه زندگى خود را در مسیر صعود و كمال و یا در راه سقوط و هبوط برگزیند؛ لكن دامنه این آزادى تا آن جا گسترده نیست كه بتواند غرض و هدف اصلى خداوند و حكمت او در آفرینش را پایمال كند. در اصل، دادن آزادى تكوینى به انسان براى این بوده كه بتواند راه كمال انسانى خویش را بپوید؛ و در این مسیر اگر آزادى انسان سبب آن شود كه همه آدمیان به جاى راه كمال، به سوى پستى و سقوط گرایش یابند و به كفر و شرك روى آورند، هدف آفرینش نقض خواهد شد. از این رو حكمت الهى اقتضاى چنان آزادى بى حدّ و حصرى را ندارد كه در نهایت به تسلّط كامل مفسدان و تبهكاران بر جامعه بشرى بینجامد، به گونه اى كه اوضاع و احوال را یكسره زیر سیطره خویش درآورند، راههاى حق و عدل را به كلى مسدود سازند و آیین راستین الهى را نابود كنند، تا آن جا كه دیگر هیچ كس نتواند در مسیر حق و عدل حركت كند و راه را از چاه تشخیص دهد.
حكمت الهى تا آن جا اقتضاى آزادى دارد كه راه براى پیروان حق باز بماند. از این رو هرگاه فساد در جامعه اى فراگیر شود و مصلحان جامعه به ضعف كلى بیفتند و خوبان در پرتگاه نابودى قرار گیرند، خداى متعال با وسایلى، از سیطره كامل كفر و شرك بر جامعه و تسلط فراگیر تبهكاران بر نیكوكاران پیش گیرى خواهد كرد تا زمین و زمان بیش از این عرصه تاخت و تاز و بیدادگرى ستم كاران و عصیان گران نشود.
اكنون سؤال اصلى در این جا این است كه خداوند چگونه جنگ و فساد را در چارچوب حدود نام برده كنترل مىكند؟ پاسخ ما به این سؤال این است كه خداى متعال از سه راه این كار را انجام مىدهد. وسیله جلوگیرى از این گونه اوضاع اجتماعى، و كنترل جنگ و فساد، گاه عوامل فوق طبیعى ـ
مثل برخى بلاهاى آسمانى ـ است كه قومى را به كلى از صفحه روزگار محو مىكند. گاه نیز این كار به وسیله عوامل طبیعى انجام مىشود. راه سوم نیز استفاده از عامل انسانى است. گاهى خداوند انسانهاى مؤمن، نیكوكار و خداپرست را مأمور سركوب تبهكاران و كافران و منافقان مىكند تا با آنان بجنگند و از طغیان بیش از حدشان جلوگیرى كنند. اما به هر حال، استفاده از همه این وسایل به گونه اى است كه در نهایت، مصالح بشرى را تأمین كند و در مجموع، زندگى انسان در جهان به بهترین وجه جریان و استمرار یابد و با بیشترین خیرات و بركات همراه باشد.
ما گاه چنین مىپنداریم كه، مثلاً، اگر در فلان جنگ میان پیامبر خدا با كفار و مشركان، خداى متعال دشمنان خود را سركوب و پیامبر خدا را پیروز مىكرد، عالم گلستان مىشد و كمال بیشترى در جهان محقق مىشد. چنین تصوراتى از روى ساده اندیشى، یك سونگرى و كم دقتى است. در این محاسبات، ما در واقع از این حقیقت غافلیم كه وجود و بقاى همین افراد ممكن است هزاران آثار مثبت به دنبال داشته باشد. چه بسا كه نسل هایى پاك و شایسته و انسان هایى لایق از آنها به وجود آیند. هم چنین خدا باوران و مؤمنان و صالحان به وسیله همین كفار و مشركان است كه در بوته آزمایش قرار مىگیرند و در نتیجه صبر و استقامت در مقابل سختىها و رنج هایى كه از سوى آنها متحمل مىشوند به كمال رسیده، مدارج عالى انسانیت و مقام قرب الهى را طى مىكنند. بنابراین اگر مفسدان، تبهكاران و منكران نمىبودند و مخالفت و جنگ و ستیزشان نمىبود، بسیارى از زمینههاى آزمایش و دست یابى به كمالات و درجات بلند براى صالحان و مصلحان منتفى بود. این مسأله اى است كه نباید آن را از نظر دور داشت یا كم اهمیت تلقى كرد.
خلاصه این كه، حكمت آفرینش اقتضا مىكند كه شرور و مفاسد، تا آن جا كه آثار مثبت بر آنها بار مىشود و تا آن جا كه راه حق و عدل و صلاح و اصلاح یك باره و یك سره مسدود نشود، كم و بیش وجود داشته باشند. البته اگر ظلم و فساد چنان فراگیر شود كه حق جویان و كمال خواهان راستین نتوانند راه درست زندگى را بیابند و طریق حق به كلى غیر قابل شناخت شود، در این صورت خداوند از آن پیش گیرى مىكند و آزادى ظلم و فساد را محدود مىكند.
سؤال دیگرى كه در این جا قابل طرح و بررسى است این است كه آیا پدیده جنگ كه در طول تاریخ زندگى انسان وجود داشته است و هم اكنون نیز در گوشه و كنار عالم جریان دارد، تابع قانون خاصى است و در طول تاریخ بشر تاكنون، این پدیده در چارچوب همان قانون خاص روى داده و بعد از این نیز طبق همان قانون روى خواهد داد؟ یا این كه جنگهاى گوناگون پدیده هایى پراكنده، از هم گسسته و بى ارتباط با هم هستند و هر جنگى به صورت تصادفى اتفاق مىافتد، از هیچ قانونى تبعیت نمىكند و با جنگهاى گذشته هیچ ارتباطى ندارد؟
این پرسش در حقیقت به «فلسفه تاریخ» و جامعه شناسى مربوط مىشود. به طور كلى بحث در این باره كه آیا پدیدههاى انسانى و اجتماعى، همانند پدیدههاى فیزیكى و طبیعى از قوانین خاصى پیروى مىكنند یا نه، از مشغلههاى فكرى عمده فیلسوفان علوم انسانى و اجتماعى است. ما نیز در كتاب «جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن» به مسأله قانون مندى و
نظام دارى پدیدههاى انسانى و اجتماعى پرداخته ایم كه تكرار آن را در این جا لازم نمىدانیم؛ اما تا آن جا كه به خصوص مسأله جنگ مربوط مىشود در این جا سه دیدگاه را طرح مىكنیم.
دیدگاه نخست، نظریه اى است كه مبتنى بر فرضیه زیست شناسى معروف داروین (1882ـ1809) طبیعى دان انگلیسى مىباشد. طبق این فرضیه هر گیاه یا حیوانى از انواع گوناگون گیاهان و جانوران، براى تأمین غذا و سایر نیازمندىهاى خود، در مقابله با رقبا و مبارزه با عوامل ناسازگار محیط، همواره باید در تلاش و كوشش باشد و با مرگ دست و پنجه نرم كند تا زنده بماند. این تلاش و كوشش مداوم را در اصطلاح، «تنازع بقا» مىنامند، كه نتیجه آن نیز «انتخاب و بقاى اصلح» خواهد بود. «داروینیسم اجتماعى» نظریه داروین را كه به جهان زیست و طبیعت جان داران مربوط مىشود تعمیم داده، آن را به مناسبات و ارتباطات اجتماعى بشر نیز سرایت مىدهد.
به موجب این نظریه، افراد و گروههاى انسانى، با ویژگىهاى مختلف نژادى، ملى، قومى، زبانى و فرهنگى، با هم در جنگ و ستیزند و این امرى طبیعى است. در این پیكار همیشگى، افراد و گروه هایى پیروز مىشوند كه پیشرفته تر و كامل ترند و براى بقا و ادامه حیات اجتماعى صلاحیت بیشترى دارند. این گروه، آنان را كه ضعیف تر و ناقص ترند، یا به طور كلى از عرصه هستى حذف مىكنند و یا به زیر سلطه و سیطره خود مىكشند و استثمارشان مىكنند. از این دیدگاه، همان گونه كه در زیست شناسى، جانداران ضعیف تر را كه قدرت دفاعى كمترى دارند محكوم به فنا و نیستى
مىدانند، در حوزه جامعهشناسى و تاریخ نیز گروهها و جوامع و افرادى كه داراى قدرت و برترى نیستند، شایستگى ماندن ندارند. ضعیف محكوم به از میان رفتن است، مگر تن به سلطه جامعه و گروه و فرد برتر بدهد.
بنابراین جنگ میان جوامع و گروههاى انسانى پدیده اى طبیعى است كه به منظور «بقاى اصلح» صورت مىگیرد. این پدیده طبیعى طى تحول و تطوّر خود، ناشایستگان را به دیار نیست مىفرستد و شایستگان را باقى مىگذارد. به عبارت دیگر، به گمان طرفداران این نظریه، در جنگ نیز یك انتخاب طبیعى صورت مىپذیرد.
نظریه دوم بر پایه آراى فلسفى «كارل ماركس» ساخته و پرداخته شده است. ماركس مدعى است بر این قانون فلسفى فراگیر و جهان شمول دست یافته كه، اساساً پیدایش هر پدیدهاى نتیجه تضاد میان «نهاد» (تز)1 و «برابر نهاد» (آنتى تز)2 است. در درون هر پدیده اى «نهاد» و «برابر نهاد» با هم مىجنگند و با جنگ میان این دو ضد، پدیده نوى به نام «هم نهاد» (سنتز)3 پا به عالم وجود مىگذارد كه جامع «نهاد» و «برابر نهاد» و كامل تر از هر دوى آنها است.
این مكتب بر این باور است كه این اصل، یعنى اصل دیالكتیك، یك اصل گسترده فلسفى است و بر سراسر جهان حاكمیت دارد و پدیدههاى انسانى و اجتماعى را نیز در بر مىگیرد.
1. Thesis
2. anti - Thesis
3. synhesis
از این رو جامعهشناسى ماركسیسم نیز بر اصل دیالكتیك تأكید و حكایت از این دارد كه در درون هر جامعه، «نهاد» و «برابر نهادى» وجود دارد. تضاد حاكم میان این دو ضد، كه گریزناپذیر است، منجر به پیدایش هم نهادى مىشود كه از هر دوى آنها كاملتر است و از این طریق، جامعه وارد مرحله تاریخى نوینى مىگردد و نظام جدیدى پیدا مىكند. بنابراین تاریخ چیزى جز جنگ طبقات اجتماعى نیست، و جنگ هم پدیده اى طبیعى و قانونمند است و به صورت یك جریان طبیعى، در هر مقطعى بر اساس علل و عوامل خود و در چارچوب قانون كلى كه دارد تحقق خواهد یافت.
در این جا لازم است ضمن نقد دو دیدگاه فوق، به بیان دیدگاه اسلام مبادرت ورزیم. به نظر مىرسد، هر دو نظریه نام برده، هم از لحاظ علمى و هم از نظر فلسفى مردود است و با اسلام و مبانى اندیشه اسلامى سازش ندارد. قانونى كه اسلام براى پدیده جنگ در بینش خود تبیین مىكند با آن چه كه در این دو نظریه آمده تفاوتهاى اساسى دارد كه به بعضى از آنها اشاره مىكنیم:
نخست این كه، اسلام در عین این كه جنگ را پدیده اى قانون مند مىداند، هیچ گاه اختیار و مسؤولیت افراد و اعضاى جامعه را نسبت به جنگ و تاریخ، انكار نمىكند. این امر با آن چه در دو دیدگاه مذكور آمده، تفاوت اساسى دارد. لازمه قانون مندى مورد ادعاى این دو دیدگاه، جبرى بودن تاریخ و نفى اختیار انسان و انكار مسؤولیت او نسبت به جنگ و دیگر
حوادث و مسایل اجتماعى است. اسلام وقوع جنگ را جبرى و خارج از قلمرو اختیار انسانها نمىداند، بلكه معتقد است انسانها مىتوانند از وقوع جنگى جلوگیرى كنند و یا جنگى را كه شروع شده و اتفاق افتاده است، متوقف سازند. هم چنین اسلام انسانها را در برابر این پدیده مسؤول مىداند و كسانى را كه با انگیزههاى ظالمانه و براى تجاوز به حقوق دیگران آتش جنگى را بر مىافروزند، یا كسانى را كه در جنگى عدوانى و ظالمانه شركت مىكنند، و یا كسانى كه به دفاع از مظلومان برنمىخیزند و در پى احقاق حق آنان نمىروند تهدید مىكند كه در پیشگاه خداوند مسؤولند و مؤاخذه مىشوند. كوتاه سخن آن كه، هریك از طرفین جنگ، هم از اراده آزاد و اختیار برخوردار است و هم كارش ـ به تناسب این كه انگیزه اش خوب باشد یا بد، مظلوم باشد یا ظالم، در طرف حق باشد یا باطل ـ داراى ارزش اخلاقى مثبت یا منفى خواهد بود.
دوم این كه، مسأله قانون مندى، در هر موردى و به طور كلى، از دید اسلام هدفدار و برخاسته از حكمت الهى است، نه به معناى صِرف، ارتباط كور و بى هدف میان دو پدیده طبیعى، كه مورد نظر دیگران است. قانون طبیعى، براى مثال، بیش از این نمىگوید كه اكسیژن و هیدروژن در اوضاع و احوال خاصى و با نسبتى معیّن تركیب مىشوند و از تركیبشان آب فراهم مىآید، یا آب در شرایط حرارتى خاصى تبدیل به بخار مىشود و یا بخار آب در اوضاع و احوال و شرایط ویژه اى تقطیر و مبدّل به آب مىگردد.
قانون طبیعى متضمّن این معنا نیست كه از این همه فعل و انفعالهاى گوناگون هدفى خاص مورد نظر هست یا نیست. اما در تفكر اسلامى در عین حال كه قوانین طبیعى انكار نمىشود، بر این باور تأكید
مى گردد كه همه این فعل و انفعالها و تأثیر و تأثرها مقدمه است براى تحقق هدفى كه از نظام خلقت منظور بوده است؛ یعنى خداى متعال پدیدههاى متنوّع و مختلف را چنان نظم و سامان داده است كه در مجموع، هدف از آفرینش جهان تأمین خواهد شد.
از دید قرآن كریم نه تنها اصل وقوع جنگ تابع اراده الهى و مقتضاى نظام حكیمانه عالم وجود است، بلكه كیفیت و چند و چون و پى آمدها و دست آوردهاى آن نیز، تابع نظام حكیمانه حاكم بر جهان به حساب مىآید. در این جا ما به بعضى از اصول حاكم بر جنگ از دیدگاه قرآن اشاره مىكنیم.
خداى متعال انسان را آزاد آفریده تا از طریق اراده آزاد و اختیار خود، استكمال یابد. ویژگى متكامل شدن انسان همین است كه تنها از راه اختیار خودش حاصل مىشود. خداوند، انسان را مانند فرشته قرار نداده كه همیشه كار خوب از او سر بزند و اصلا توان و انگیزه كار بد در او نباشد. در انسان، هم انگیزه انجام كارهاى خوب وجود دارد و هم انگیزه انجام كارهاى بد، و او قادر است بر اساس اراده خود به هر یك از این دو نوع كار مبادرت ورزد. اكنون این انسان با چنین ساختارى و با وجود این انگیزههاى گوناگون، اگر على رغم میل باطنى خویش مرتكب كار بد نشد، بلكه به انجام كارهاى خوب روى آورد و انگیزه اش نیز در انجام چنین
كارهایى جز كسب رضاى خداى متعال نبود، به كمالاتى بسیار فراتر از كمالات فرشتگان دست خواهد یافت.
بنابراین مقتضاى حكمت الهى این است كه بشر در امور فردى و اجتماعى دستش باز باشد و بتواند كارهایش را بر اساس اراده و خواست خود انجام دهد؛ اگر خواست اطاعت خدا كند و اگر خواست راه معصیت در پیش گیرد. تنها در این صورت است كه «گزینش» و «انتخاب» معنا پیدا مىكند. اگر بشر توان طى كردن راههاى گوناگون و دست زدن به انجام كارهاى مختلف را نداشته باشد، سخن از گزینش و انتخاب، بى معنا است.
به هر حال، این مرحله از حكمت الهى كه مقتضى آزادى اراده و عمل آدمى است ـ حتى در دست زدن به كارهایى كه بر خلاف مصالح فردى خود او یا مصالح اجتماعى هم نوعان او است ـ اقتضا دارد كه انسانها حتى بتوانند بر ضد همدیگر لشكركشى كنند و به قتل و كشتار هم بپردازند؛ چرا كه اگر نتوانند، اختیار و آزادى آنان زیر سؤال خواهد رفت.
آن چه گفتیم یكى از ابعاد حكمت الهى بود، ولى باید توجه داشت كه حكمت الهى فقط مقتضى مختار بودن انسان و قدرت وى بر جنگ و خون ریزى نیست؛ بلكه علاوه برآن اقتضا دارد كه هیچ گاه قدرت، چنان در دست یك فرد یا یك گروه متمركز نشود كه سایر افراد یا گروهها توان رویارویى و ایستادگى در برابر آن فرد یا گروه را به كلى از دست بدهند. اگر غیر از این باشد و یك فرد یا گروه بر دیگر افراد یا گروهها تسلط كامل یابد و آنان را به بردگى كشیده، زمینه گزینش و اختیار را از آنان سلب كند، این
امر با اقتضاى حكمت الهى مخالف است؛ همان حكمتى كه گفتیم در مرحله نخست اختیار انسان را ایجاب مىكند.
بنابراین بر اساس حكمت الهى لازم است تقسیم قدرت در جامعه آن چنان باشد كه همواره هر فرد یا گروه، كم و بیش، بتواند به حق یا باطل، رویاروى هر فرد یا گروه دیگر بایستد و با او مخالفت كند. خداوند متعال در قرآن در آخر داستان طالوت و جالوت مىفرماید:
وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ الأَْرْضُ وَ لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْل عَلَى الْعالَمِینَ؛1 اگر نبود این (حقیقت) كه خداوند بعض مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع مىكند، زمین فاسد و تباه مىشد، ولى خداوند بر جهانیان فضل و بخشش دارد.
این آیه هر چند كه در ذیل داستان طالوت و جالوت آمده است، ولى مسلّماً در مقام بیان واقعیت و حقیقتى كلى است. از كلیّت و اطلاق این آیه مىتوان استفاده كرد كه خداى متعال چنین اراده كرده كه هرگز در طول تاریخ، فرد یا گروه خاصى چنان قوى پنجه و نیرومند نشود كه قدرت را از دیگران صد در صد سلب كند و آنان نتوانند هیچ مقاومتى از خود نشان دهند؛ چرا كه اگر جز این باشد لازمه اش این است كه آن دیگران توان استكمال اختیارى را از دست بدهند، و در این صورت، غرض از خلقت عالم و آدم نقض خواهد شد.
بنابراین حاصل و خلاصه مرحله دوم از حكمت الهى ـ پس از آن كه در مرحله نخست روشن شد كه انسانها قدرت و آزادى عمل دارند و مىتوانند با یكدیگر معارضه كرده و از نیروهاى خویش بر علیه یكدیگر
1. بقره (2)، 251.
استفاده كنند ـ ایجاب مىكند كه قدرت و تسلط یك فرد و گروه به گونه اى نباشد كه قدرت و اختیار از گروهها و افراد دیگر سلب شود، به گونه اى كه از تكامل اختیارى و انسانى خویش محروم شوند؛ زیرا این عارضه براى بشر خسارت بار است و به تعبیر قرآن، به تباهى و فساد زمین مىانجامد و با هدف عالى خلقت سازش ندارد.
آن چه را كه در این جا به عنوان یك قانون قرآنى و سنّت الهى مطرح كردیم؛ در جریان زندگى بشر نیز عملا تأیید مىشود. با مطالعه تاریخ زندگى انسان مىتوان دریافت كه در هیچ یك از مقاطع تاریخى، یك قدرت واحد برتر و متمركز وجود نداشته كه همه افراد، گروهها و اقوام مختلف جهان را به زیر سلطه خود كشیده باشد، به شكلى كه خود را ناگزیر از اطاعت مطلق از آن قدرت دیده باشند. در همه مقاطع تاریخ، دست كم، دو قدرت تقریباً متوازن، در برابر هم وجود داشته اند و سایر قدرتها نیز تابع و تحت الحمایه یكى از آن ها، و بعضاً نیز مستقل از هر دو بوده اند.
در مرحله سوم، حكمت الهى ایجاب مىكند كه توزیع قدرت میان افراد و گروههاى مختلف چنان باشد كه راه حق و حقیقت یك سره مسدود نشود. اگر افراد و گروههاى قدرت مند همگى اهل باطل و كسانى باشند كه صرفاً بر سر مسایل مادى و دنیوى با هم رقابت مىكنند، باز هم براى اهل حق مجالى نمىماند؛ به ویژه اگر به شكلى تقسیم بندى و بلوك بندى شود كه هر بخشى از جهان به یكى از دو قدرت تعلق داشته باشد و هر یك از دو قدرت برتر به این تقسیم راضى باشد. در این صورت، نتیجه این گونه
قدرت و تسلط نسبت به اهل حق، همان نتیجه تمركز قدرت خواهد بود كه قدرت و اختیار، و مترتب بر آن، تكامل اختیارى، از اهل حق سلب خواهد شد.
از این رو حكمت الهى در مرحله سوم این اقتضا را دارد كه همه قدرت مندان، اهل باطل نباشند و توزیع قدرت به نحوى باشد كه طرفداران و پیروان حق نیز بتوانند حیات فردى و اجتماعى و راه و روش زندگى حق جویانه خود را حفظ كنند و سیر تكاملى خود را استمرار بخشند. گاه ممكن است چنین فرصتى براى اهل حق، با نزاع و درگیرى دائمى اهل باطل با یكدیگر حاصل آید. در این زمان كه اهل باطل به یكدیگر مشغول مىشوند، براى اهل حق فرصتى پیش مىآید كه نفسى بكشند و تجدید قوا نمایند. از این رو است كه یكى از دعاهاى اهل حق این است كه:
اَللّهُمَّ اشْغَلِ الظّالِمینَ بِالظّالِمینَ وَ اجْعَلنا بَیْنَهمْ سالِمینَ غانِمینَ؛ خداوندا ستم كاران را به یكدیگر مشغول ساز و ما را (در پرتو سرگرم شدن آنان به یكدیگر) سالم نگهدار و پیروز گردان.
این فرصت براى اهل حق ممكن است از راه دیگرى نیز حاصل شود؛ و آن از طریق دست یافتن اهل حق به قدرتى هم ارز و مساوى با قدرت اهل باطل است. در این صورت نیز آنان با آزادى از سیطره اهل باطل، مىتوانند زندگى انسانى و آزادانه داشته باشند و راه و روش درست و منظم و صحیحى بر زندگى خود حاكم كنند.
این قانون كه در مرحله سوم حكمت الهى مطرح كردیم، جزئى تر از قانون دوم است. قانون دوم این بود كه حكمت الهى اقتضاى توزیع قدرت و عدم تمركز آن در دست یك فرد یا گروه را دارد. از این رو ناظر به اصل
مسأله توزیع قدرت بود. اما این قانون به بیان یكى از ویژگىها و خصوصیات توزیع قدرت نظر دارد. این قانون از این آیه قرآن كریم استفاده مىشود:
الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ كَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ؛1 آنان كه به ناحق از خانه هاشان بیرون رانده شدند و گناهى نداشتند جز آن كه مىگفتند پروردگار ما خدا است؛ و اگر خداى متعال برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمىكرد، دیْرها و كنشتها و نمازخانهها و مسجدها كه نام خداى متعال در آنها بسیار یاد مىشود، ویران مىشد.
این آیه شریفه به وضوح نشان مىدهد كه اگر بعضى از انسانها در مقابل بعضى دیگر قیام نمىكردند و مانع توسعه طلبى و فساد و ویران گرى آنها نمىشدند، معابد و پرستش گاههاى سراسر زمین ویران مىشد؛ چرا كه قدرتهاى برترى طلب و مفسده جو، اگر در برابر خود مقاومتى نیابند، از هیچ چیز فروگذار نمىكنند تا همه انسانها را به زیر سلطه خود درآورند. این قدرت مندان سلطه طلب و تبهكار، اهل حق را آزاد نمىگذارند تا پى كار خود باشند و زندگى مستقلى داشته باشند؛ بلكه پیوسته در تلاشند تا آنان را به اطاعت و بردگى خود وادار كنند.
خداوند متعال براى آن كه كار خداپرستان به این جا نكشد و اهل حق لگدكوب و پایمال برترى طلبان مفسده جو نشوند، چنین مقرّر فرموده كه تقسیم قدرت چنان صورت پذیرد كه راهى پیش اهل حق باز باشد و یا
1. حج (22)، 40.
سهمى از قدرت هم به طرفداران و پیروان حق برسد؛ چرا كه اصولا خداوند، جهان و هر چه را كه در آن است براى آنان آفریده است.
كوتاه سخن آن كه، جنگها چنان وقوع مىیابد كه هیچ گاه راهیان راه حق و ره پویان كوى دوست كه طالب سیر به سوى حقند و مىخواهند در مسیر خدا حركت كنند، طریق خود را به كلى مسدود نبینند. البته باز ماندن این راه ممكن است با تكلیف و الزام مردم به دفاع صورت پذیرد و با جدیّت و تلاش و جهاد میسور گردد.
در مرحله چهارم، حكمت الهى چهارمین قانون تكوینى حاكم بر جنگها را ایجاب مىكند. هنگامى كه قومى كاملا در فساد غوطهور شود، سنت الهى بر این است كه عذاب خداوند بر آن قوم نازل مىگردد و آن را از صفحه روزگار محو مىگرداند. این نوع عذاب «عذاب استیصال» نامیده مىشود. یكى از انواع عذاب استیصال این است كه خداوند چنین قومى را، به دست مؤمنان و صالحان زمین از میان بردارد. توضیح این كه: گاهى ممكن است مردمى با داشتن قدرت و اختیار، در مسیر شرك و كفر و فساد و ظلم و طغیان تا آن جا به پیش بتازند كه هیچ امیدى به بازگشت آنها نماند و در زیر پاگذاشتن حق و عدل از هیچ كارى مضایقه نكنند. چنین مردمى طبعاً موجبات زحمت و درد سر دیگران، به ویژه حق جویان و عدالت طلبان را هم فراهم مىآورند. در چنین وضعى اراده خداوند بر نابودى آنان قرار مىگیرد. حكمت الهى چنین اقتضا مىكند كه اگر همه یا اكثریت قریب به اتفاق افراد یك جامعه تا بدین حد سقوط كردند و از
انسانیت دور شدند، آن جامعه را یك سره از عرصه هستى براندازد و به اصطلاح به «عذاب استیصال» گرفتار كند. عذاب استیصال گاهى در شكل بلاهاى آسمانى و حوادث طبیعى سهمگین جلوه گر مىشود؛ نظیر صاعقه آسمانى كه بر قوم ثمود نازل شد. خداوند در قرآن در این باره مىفرماید:
وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ * وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ كانُوا یَتَّقُونَ؛1 و اما قوم ثمود را، پس آنان را هدایت كردیم، ولى آنان (گمراهى و) نابینایى را بر هدایت برگزیدند. پس صاعقه عذاب آنان را به (علامت مجازات) آن چه كرده بودند، درگرفت، و كسانى راكه ایمان آورده و تقوا پیشه خود كرده بودند، نجات دادیم.
یا مثل باد ویران گر و به اصطلاح قرآن «ریح صرصر» كه قوم عاد را درنوردید و خداوند درباره آنان مىفرماید:
فَأَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِی الأَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ. فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی أَیّام نَحِسات لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الاْخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ؛2 اما قوم عاد در زمین به ناحق تكبّر و سركشى كردند و با غرور گفتند، چه كسى از ما نیرومندتر است؟ آیا نمىدانستند خدا كه آنان را خلق كرده از ایشان نیرومندتر است؟ و آنان آیات و نشانههاى ما را انكار مىكردند. ما هم بر هلاك آن قوم در روزهایى شوم باد تندى فرستادیم تا در دنیا عذاب ذلت و خوارى را بر ایشان بچشانیم و محققاً خوارى و خذلان عذاب آخرت بیشتر است و آنان را هیچ كس یارى نخواهد كرد.
1. فصّلت (41)، 17 ـ 18.
2. همان، 15 ـ 16.
هم چنین سیل كه بلایى براى قوم سبأ شد از مصادیق عذاب استیصال بود. این قوم در نعمت به سر مىبردند و باغهاى سرسبزى داشتند؛ ولى از خدا اعراض نموده و شكر نعمتهاى الهى را به جا نیاوردند. از این رو گرفتار عذاب الهى شدند و سیلى ویران گر براى هلاكشان فرستاده شد و باغهاى سرسبزشان به باغ هایى كه حاصلى تلخ و بدطعم داشت مبدّل گردید.1
نمونه دیگر عذاب استیصال عذابى بود كه برقوم نوح نازل شد. خداوند پیغمبر خود نوح را براى هدایت ایشان فرستاد و آن حضرت 950 سال به هدایت و ارشاد ایشان همّت گمارد. اما آنان به راه نیامدند و بر طغیان و ستم گرى خود افزودند. خداوند نیز سرانجام طوفانى سهمگین فرستاد و آنان را هلاك نمود.2
هم چنین خداوند قوم فرعون را كه طغیان نمودند، پس از ظلم و ستم فراوانى كه بر بنى اسرائیل روا داشتند، هنگامى كه در تعقیب حضرت موسى و پیروانش بودند در دریا غرق نمود.3
اما عذاب استیصال همان طور كه مىتواند به صورت عذابها و بلاهاى طبیعى زمینى و آسمانى جلوه گر شود، گاهى نیز ممكن است به صورت «جنگ» و به دست انسان انجام پذیرد و گروهى از انسانهاى مؤمن و صالح، در جنگ برقومى طاغى و یاغى پیروز شوند و منشأ شكست و نابودى آنها گردند. چنان كه خداوند در این باره مىفرماید:
وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ؛4 سپاهیان آسمانها و زمین، از آنِ خداوند و به فرمان او هستند.
1. ر.ك: سبأ (34)، 15 ـ 17.
2. ر.ك: عنكبوت (29)، 14.
3. ر.ك: اعراف (7)، 136.
4. فتح (48)، 4 و 7.
آرى، صاعقه، صیحه، باد، باران، سیل و طوفان، همگى سپاهیان خداوند و در اختیار و به فرمان او هستند و چون بخواهد قومى را به هلاكت برساند آنها را گسیل مىدارد؛ اما علاوه بر آنها بخشى از سپاهیان الهى نیز نیروهاى انسانى هستند كه گاهى ابزار خداوند براى عذاب انسانهاى فاسد و مفسد قرار مىگیرند. خداوند متعال نظام زندگى اجتماعى بشر را چنان ترتیب داده كه اگر قومى استحقاق عذاب استیصال پیدا كردند، گاهى از طریق برافروختن جنگ بر علیه آنان، و به دست گروهى از مؤمنان و بندگان صالح و شایسته خود، هلاك و نابودشان مىگرداند. این مطلب را مىتوان از برخى آیات قرآن، از جمله این آیه شریفه، استفاده كرد:
قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیكُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْكُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنِینَ. وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَ یَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ؛1 با مشركان و كافران بجنگید كه خدا (مىخواهد) با دستان شما عذابشان كند و خوارشان سازد و شما را بر آنان پیروز و غالب گرداند و (از این طریق) سینه مؤمنان را شفا بخشد (و دل هاشان را آرام سازد) و خشم آنها و كینه اى را كه از كفار در دل دارند فرو نشاند، و خداوند توبه هر كه را بخواهد مىپذیرد، و خداوند دانا و فرزانه است.
در ادامه اشاره خواهیم كرد كه چرا خداى متعال مستحقان عذاب استیصال را همیشه به وسیله عذابهاى آسمانى و طبیعى نابود نمىسازد و در بعضى موارد مؤمنان را به جنگ با آنان وامىدارد و از این طریق هلاكشان مىسازد.
1. توبه (9)، 14 ـ 15.
درهمین زمینه در آیه اى دیگر چنین مىخوانیم:
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ یُصِیبَكُمُ اللّهُ بِعَذاب مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینا؛1 (اى پیامبر) بگو آیا جز یكى از دو نیكى را براى ما انتظار مىبرید، ولى ما انتظار داریم كه خداوند عذابى از نزد خود بر شما فرو بارد یا به دست ما شما را عذاب كند.
منطق قوى و خدشه ناپذیر مؤمنان این است كه ما در جنگ با مشركان، كافران، ظالمان و مفسدان شكست نداریم؛ زیرا یا كشته مىشویم و به بهشت مىرویم؛ و این خود پیروزى بزرگى است، و یا دشمنان خدا و اسلام و مسلمانان را به زانو در مىآوریم كه این هم پیروزى بزرگ دیگرى خواهد بود. از این رو جنگ، در هر صورت به نفع ما خواهد بود. اما دشمن طغیان گر كه امیدى به هدایت او نیست، گرفتار عذاب الهى مىشود. این عذاب به اقتضاى حكمت بالغه خداوند متعال، توسط پدیدههاى طبیعى آسمانى یا زمینى و یا عوامل انسانى به ایشان مىرسد.
در این آیه تعبیر «بِاَیْدینا» شاهد بحث ما است. این جمله حكایت از آن دارد كه گاهى جنگ مؤمنان با غیر مؤمنان در واقع، صورتى از عذاب استیصال است كه خداوند به دست مؤمنان و مجاهدان مسلمان، بر طغیان گران و كسانى كه استحقاق عذاب دارند فرو مىبارد. بنابراین، این گونه جنگها در طرح اولیه نظام خلقت محفوظ است و جاى خود را دارد؛ یعنى عده اى از گردن كشان و طاغیان، باید در جنگ هایى كه به پیروزى مؤمنان مىانجامد نابود شوند و به كیفر برسند. چنین جنگ هایى
1. همان، 52.
در واقع، عذاب الهى است كه به دست مؤمنان و افراد صالح و شایسته بر افراد نابكار نازل مىشود.
این قانون را هم چنین از این آیه شریفه نیز مىتوان استفاده كرد:
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى؛1 و شما آنان را نكشتید، بلكه خدا آنان را كشت. و هنگامى كه (ریگ به سوى آنان) افكندى، تو نیفكندى، بلكه خدا بود افكند.
این آیات ضمن اشاره به «توحید افعالى» و ولایت الهى بر مؤمنین عموماً و رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) خصوصاً، این نكته را نیز افاده مىكند كه كشته شدن كافران به دست مؤمنان، در واقع همان عذاب الهى است، كه وقتى ظلم و فساد كافران بالا گرفت و راهى جز نابودى در پیش رو نداشتند، خواه ناخواه به دست مؤمنان اجرا مىشود و آنان به هلاكت مىرسند. به عبارت دیگر، این نوع جنگ صورتى از عذاب استیصال است.
پنجمین قانون تكوینى حاكم بر جنگ این است كه جنگ گاهى براى تأدیب و گوش مالى آن گروه از مؤمنانى كه دچار لغزش هایى شده اند به وجود مىآید. این جنگ ممكن است از سوى كفّار باشد و ممكن هم هست به دست مؤمنان دیگر صورت پذیرد؛ اما در هر صورت با جنگ استیصال تفاوت اساسى دارد. چنین جنگى براى نابودى این مؤمنان طرح ریزى نشده، بلكه براى هشیار كردن و بیدارى و هدایت و به خود آمدن آنان است
1. انفال (8)، 17.
كه چنین جنگى برافروخته شده است. این جنگ زمینه آزار و پریشانى آنان را فراهم مىآورد تا از غفلت به در آیند.
بسیارى از مؤمنان و دین داران قصد عناد با خداى متعال و استكبار بر او را ندارند، ولى تحت تأثیر هواها و تمایلات نفسانى و القائات شیطانى از راه حق منحرف شده و به ظلم و فساد گراییده اند. اینان منكر خدا و دشمن دین او نیستند ولى كمابیش تحت تأثیر هواها و تمایلات نفسانى از دستورات دین منحرف شده، به احكام و مقررات آن، چنان كه باید و شاید عمل نمىكنند. خداى متعال چنین مؤمنان گناه كارى را به كلى نابود نمىكند، بلكه به صورت محدود و موقت آنان را گرفتار بلا و مصیبت و سختى و تنگنا خواهد كرد تا به خود آیند و از بدكردارىها و زشت كارىهاى خود دست بردارند. البته چنین عقوبتى به دست مؤمنان خالص بر این مؤمنان آلوده و ناقص وارد نمىشود؛ زیرا مؤمنان پاك هیچ گاه در پى آزار و ریختن خون آلودگان نیستند. از این رو اجراى عقوبت بر چنین افرادى یا به دست مؤمنان دیگرى چون خود آنان ناقص و آلوده، و یا به دست كفار و غیر مؤمنان خواهد بود. آنان با كینه توزى و دشمنى و اذیت و آزار نسبت به آن مؤمنان و مسلمانان گرفتار هوا و هوس، ناخواسته زمینه توبه و انابه و بازگشت آنان را فراهم خواهند كرد.
جنگهاى داخلى را كه گاهى میان گروه هایى از مسلمانان شعلهور مىشود، مىتوان نمونه هایى از جنگ هشداردهنده دانست. هدف این جنگها در نظام خلقت این است كه هر دو گروه درگیر جنگ تأدیب و گوش مالى شوند و در نهایت به راه آیند. خداوند در قرآن مجید در این زمینه مىفرماید:
قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض انْظُرْ كَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ؛1 بگو او مىتواند عذابى از بالاى سر شما یا از زیر پاى شما بر شما فرود آورد یا (با ایجاد اختلاف و تفرقه) شما را فرقه فرقه كند و (به جان هم بیندازد تا) سختى (و رنج عذاب از سوى) بعضى را بر بعضى دیگر از شما بچشاند. ببین چگونه آیات خدا را تغییر مىدهیم و در آن تصرّف مىكنیم، باشد كه آنها بفهمند.
برخى عذابها و گرفتارىهاى بنى اسرائیل، نمونه اى است از همین جنگهاى تأدیبى كه خداى متعال آنان را بدان مبتلا كرده است. قرآن حكایت دارد كه بر اساس تقدیر حتمى خداوند، بنى اسرائیل دوبار در زمین به فساد و تبهكارى و برترى جویى مىپردازند و در هر بار چون فساد و برترى طلبى شان از حد مىگذرد، خداوند قومى را بر آنان مسلط مىسازد كه دمار از روزگارشان برمىآورند:
وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الأَْرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِیراً. فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْكُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْس شَدِید فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً. ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوال وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِیراً. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الاْخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّة وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً. عَسى رَبُّكُمْ أَنْ یَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِینَ حَصِیراً؛2
1. انعام (6)، 65.
2. اسراء (17)، 4 ـ 8.
و در كتاب تورات به بنى اسرائیل خبر دادیم كه، دوبار در زمین فساد وخون ریزى مىكنید و قطعاً به سركشى بسیار بزرگى برخواهید خاست. پس بار اول كه سر برسد بعضى از بندگان خود را كه بسیار سخت و جنگجو هستند بر علیه شما برمىانگیزیم تا آن جا كه به جستجوى درون خانهها پردازند (و خانه به خانه شما را تعقیب كنند). این یك وعده حتمى بود كه به انجام رسید و پس (از آن) دولت شما را بازگرداندیم، شما را بر آنان تسلط دادیم و به مالها و فرزندان كمك كردیم و افراد شما را فزون تر ساختیم. اگر نیكى كنید به خود نیكى كرده اید و اگر بدى هم كنید به خود كرده اید. پس چون هنگامى كه برترى طلبى و تبهكارى دیگر رسید، باز همانها آمدند تا چهرههاى شما را كریه و بد منظر سازند و به این مسجد (بیت المقدس) داخل شوند، چنان كه بار اول داخل شدند، و هر چه را كه بر آن دست یافتند به طور كامل نابود سازند. امید است كه پروردگارتان بر شما رحمت آورد و اگر به بدى و تباهى بازگردید ما نیز (براى تنبیه شما) بازمى گردیم و جهنم را قرار دادیم تا زندانى براى كافران باشد.
در نقل این دو رویداد تاریخى كه در این آیات به آنها اشاره شده، در روایات و كتب تاریخ، كمابیش، اختلاف نظر به چشم مىخورد. از این رو نمىتوان درباره آنها نظر قطعى داد؛ لكن بیشتر روایات حكایت از این دارند كه بار اول «بخت النصر» شاه بابل (605 ـ 526 قبل از میلاد) بر فلسطین ـ كه در آیه بالا با عنوان «الارض» از آن یاد شده ـ لشكر كشید و اورشلیم را به تصرّف درآورد و با ده هزار اسیر یهودى ـ كه پادشاه یهودیان نیز در میانشان بود ـ به سرزمین خویش بازگشت. اما چون یهودیان باقى
مانده در فلسطین از نو بر شاه بابل شوریدند، بخت النصر بر آن شد كه مسأله یهودیان را یك بار و براى همیشه حل كند. از این رو دوباره اورشلیم را تسخیر كرد و آن را به آتش كشید. او هیكل سلیمان را ویران و تقریباً تمام ساكنان شهر را اسیر كرد و با خود به بابل برد. یهودیان در بابل ماندند تا زمانى كه «كورش» به آن جا حمله كرد و آن را به تصرف درآورد. او آنان را آزاد گذاشت تا به سرزمین خود بازگردند. وى هم چنین سیم و زرى را كه «بخت النصر» از معبد اورشلیم به غارت برده بود به جاى اول خود بازگردانید. به هر حال معمولاً این اسارت و تبعید بنى اسرائیل را، كه در قرن ششم قبل از میلاد روى داد و بیش از نیم قرن دوام یافت، اولین مورد از دو مجازات مذكور در آیه شریفه دانسته اند.
در مورد دومین مجازات این چنینىِ بنى اسرائیل نیز نقلهاى مختلفى شده است. طبق برخى نقل ها، این بار نیز قومى كافر بر بنى اسرائیل حمله آوردند و آنان را به رنج و محنت فراوان در افكندند.
نكته جالب توجه این است كه خداى متعال، سرانجام بنى اسرائیل را تهدید مىكند كه اگر دوباره به فساد و برترى طلبى روى آورند مجدداً آنها را گرفتار عذاب و جنگ و ناامنى خواهد كرد و با تعبیر «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» به آنان هشدار مىدهد.
حاصل آن كه، تأدیب و گوش مالى افراد سست ایمان و بدكردار نیز یكى دیگر از قوانین تكوینى حاكم بر وقوع جنگها است؛ هر چند كه این قانون از دیدگاه فلسفه تاریخ و جامعه شناسى مادّى نگر امروز هرگز شناخته شده و قابل تبیین و توجیه نیست.
ششمین قانون جنگ این است كه جهاد فى سبیل الله، در كنار آلام و رنج ها، فواید و منافعى نیز دارد و مجاهدان در مجموع از این كار سود مىبرند. خداوند در این زمینه مىفرماید:
كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛1 بر شما اقدام به جهاد مقرّر شده است و آن براى شما ناخوش آیند است؛ [ولى] ممكن است كه شما چیزى را ناخوش دارید در حالى كه آن چیز برایتان خوب است و ممكن است چیزى را خوب بدانید در حالى كه برایتان بد باشد، و خدا مىداند و شما نمىدانید.
نخستین جمله این آیه، بیان گر قانونى تشریعى درباره جنگ است كه فعلا موضوع بحث ما نیست. بحث ما در این جا درباره بقیه آیه است كه بیان گر یك قانون تكوینى مربوط به جنگ است. در این آیه، جمله: «كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ» مىرساند كه جنگ چون كشته شدن، ضرب و جرح و مصدومیت، اسارت، آوارگى، خانه به دوشى، داغ دیدن، ویرانى، قحطى و دهها مصیبت دیگر در پى دارد، پدیده اى تلخ و رنج آور است و مطبوع انسان نیست. اما جمله بعد، یعنى جمله «عَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ» اشاره به این حقیقت دارد كه جنگ، على رغم همه مشكلات و مصایبى كه به بار مىآورد، در كنار آنها فواید و آثار مثبت فراوانى نیز به همراه دارد كه نباید از آنها غفلت ورزید و همانها نیز مىتوانند وجود جنگ را در جهان توجیه كنند. در این جا مناسب است به بعضى از آثار
1. بقره (2)، 216.
مثبت جنگ اشاره اى داشته باشیم:
ـ ایجاد روحیه فعالیت و جلوگیرى از رخوت: از جمله نتایج جهاد در راه خداى متعال این است كه مردم را از سستى و تنبلى مىرهاند و آنان را فعال، با نشاط و پر تحرك مىسازد. انسان، به طور طبیعى، اگر مدت زیادى در رفاه، آسایش و امنیت به سر برد، به تدریج به سستى، كسالت و بى حالى عادت مىكند و از تحرك و فعالیت باز مىایستد و از سوى دیگر، روح مقاومت و سلحشورى در او ضعیف خواهد شد. جنگ این سستىها و تنبلىها و كسالتها را از افراد دور مىكند و از آن جا كه اعضاى جامعه در وضعیت جنگى همه چیز خود را در خطر احساس مىكنند، بسیارى از نیروهاى خفته در آنها بیدار خواهد شد. جنگ به انسانها روح سلحشورى، مبارزه طلبى و هم آوردجویى مىبخشد و صلابت و استقامت و تحرّك ایشان را بالا مىبرد.
اگر به این حقیقت توجه كنیم كه یك جامعه سست و تن پرور طعمه اى خوب و شكارى بى دردسر براى برخى از افراد قدرت طلب و تبهكار است، به آسانى تصدیق خواهیم كرد كه ثمره مذكور یكى از نتایج مثبت مهم جنگ براى جامعه خواهد بود. جنگ از این جهت حكم واكسن را دارد كه به بدن انسان آماده باش مىدهد و نیروهاى داخلى را در برابر حمله و هجوم ویروسها و میكروبها بسیج مىكند.
دانشمندان علوم زیستى مىگویند، در حال عادى و به هنگام امنیت و آرامش، بخش كوچكى از نیروهاى انسان فعال هستند و در مواقع تهدید و خطر، نیروى انسان چندین برابر مىشود. شاید از برخى آیات قرآن نیز بتوان این مطلب را استنباط كرد؛ نظیر این آیه كه مىفرماید:
إِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ؛1 اگر از شما بیست كس با صبر و استقامت باشند بر دویست كس پیروز خواهند شد.
شاید یكى از علل و توجیهات این امر، حقیقت علمى مذكور باشد؛ یعنى از آن جا كه مؤمنان در صدر اسلام در اقلیت بودند و دشمن از هر سو آنان را احاطه كرده بود، از این رو تحت تأثیر احساس تهدید بالا، به طور طبیعى مكانیزمهاى زیستى آنها نیروى فوق العاده اى را براى مقابله با تهدیدات و خطرها در آنان ایجاد مىكرد.
ـ ایجاد احساس نیاز و كمبود: نتیجه عمده دیگر جهاد این است كه توجه و حساسیت جامعه را نسبت به كمبودها و نیازمندىهاى موجود خود برمىانگیزد و این توجه، جنبش و تكاپوى اعضاى جامعه را براى رفع كمبودها و تأمین نیارمندىها به دنبال خواهد داشت. اگر در تلاشها و فعالیتهاى فردى و اجتماعى انسان دقت كنیم، درمى یابیم كه عموماً، انسانها پس از احساس كمبود و نیاز خویش، و صرفاً براى برطرف ساختن آن، به تلاش و فعالیت مىپردازند. حتى خوردن و آشامیدن كه كارهایى لذت بخش براى انسان هستند، تنها زمانى صورت مىپذیرند كه انسان احساس گرسنگى یا تشنگى بكند. یا، این كه، انسان هنگامى به فكر معالجه بیمارى و مراجعه به پزشك مىافتد كه احساس درد داشته باشد.
در هر حال به طور كلى، در هر موردى، انسان پس از آن به فكر اقدام خواهد افتاد كه به نقص و نیاز و كمبود خود توجه پیدا كرده باشد. درد گرچه براى انسان ناخوش آیند و نامطبوع است، اما از آن جا كه احساس درد به
1. انفال (8)، 65.
منزله اخطارى است كه وجود یك نوع بیمارى را در انسان اعلام مىكند و او را به مراقبت بیشتر و معالجه خویش وامىدارد؛ از این رو باید گفت، درد نیز به نوبه خود، در واقع، وجودش براى انسان خیر است و آثار مثبت به دنبال دارد.
وقتى كه یك ملت به هر علتى به جنگ با بیگانگان و دشمنان خود اقدام مىكند ـ كه طبعاً آن هم، طبق قاعده كلى فوق، به دنبال زنده شدن احساس «نیاز به جنگ» در افراد خواهد بود ـ به تدریج به بسیارى از كمبودها و نادارىهاى خود پى مىبرد و با درك نقاط ضعف خود، با تمام توان براى رفع آنها تلاش خواهد كرد. اگر تاریخ پیدایش اكتشافات و اختراعات و فنون و صنایع را ورق بزنیم، مىبینیم كه درصد قابل توجهى از آنها در زمان وقوع جنگها به وجود آمده و رشد كرده است.
ـ ترویج اسلام و مسلمین: نتیجه دیگر جنگ این است كه مؤمنان مجاهد و ایثارگر به سبب كوشش ها، ایثارها و فداكارى هایى كه از خود نشان مىدهند ـ به ویژه اگر در جنگ با دشمن خود پیروز شوند ـ شهرت پیدا مىكنند و مردم دنیا نسبت به آنان و دین و آیین و اهداف و عقاید ایشان حساسیت و شناخت بیشترى پیدا خواهند كرد. این امر به نوبه خود سبب مىشود تا مردم دنیا انگیزههاى انسانى و الهى مؤمنان را براى اداره و شركت در جنگ و پرداخت هزینهها و تحمل خسارتهاى آن مورد توجه قرار دهند و این خود روح اسلام خواهى و خداپرستى را در مردم دنیا برمىانگیزد؛ یعنى هم آن مؤمنانى كه مورد تاخت و تاز قدرتها قرار گرفته اند در بین مردم دنیا موفقیتى ممتاز و درخشان كسب مىكنند و هم وسیله تبلیغ دین حق فراهم مىشود.
ما نتایج مذكور و بسیارى دیگر از ثمرات مثبتى را كه نام نبردیم، در جنگ تحمیلى حكومت بعث عراق بر علیه كشورمان مشاهده كردیم و این جنگ على رغم صدمات آن، ره آوردهاى مثبت فراوانى نیز براى ملت ما در پى داشت. در آغاز جنگ، رهبر بزرگ انقلاب، امام خمینى(رحمه الله)، فرمودند، این جنگ اگر چه بر ما تحمیل شده است ولى براى ما نعمتى الهى است. آن روزها شاید مردم ما بیشتر تحت تأثیر ایمان و ارادتى كه به حضرت امام داشتند این سخن ایشان را تلقى به قبول كردند، اما با گذشت زمان و استمرار جنگ، به تدریج صحّت این مدّعا را به وضوح مشاهده كردند. سستى و كسالتى كه دهها سال بود دامن گیر ملت ما شده بود و مردم ایران را در برابر دشمنان خود زمین گیر و زبون ساخته بود، به یك باره برطرف شد و نشاط و فعالیت همه جانبه، و روحیه مقاومت، سلحشورى، شجاعت و شهادت طلبى جاى آن را گرفت. با پیدایش چنین روحیه اى بود كه مردم به فكر افتادند تا به هر طریق ممكن، رشتههاى وابستگى به بیگانگان را قطع كنند و با كسب استقلال همه جانبه، از لحاظهاى گوناگون، اعم از نظامى، علمى، صنعتى و... خود را از دیگران بى نیاز سازند. پیدایش این روحیه در مردم ما نتایج چشم گیرى را براى جامعه و كشور در پى داشته و موجب گردیده كه ایران اسلامى به قدرتى عظیم در صحنه سیاست جهانى و بین الملل تبدیل شود.
استعمارگران شرق و غرب امروزه تصریح مىكنند كه بنیادگرایى ـ كه منظورشان همان اسلام اصیل است ـ قدرت آنان را به شدت تهدید مىكند. آمار و گزارشها حاكى است كه گرایش به اسلام در بین ملل مختلف دنیا روز به روز در حال گسترش است و ملتهاى مسلمان نیز
تحرك جدیدى یافته اند و به توسعه و تعمیق عقاید و معارف اسلامى در جوامع خود روى آورده اند، و خلاصه این كه اسلام خواهى با سرعتى بالا گسترش مىیابد. قطعاً یكى از عوامل مهم این امر را باید انقلاب اسلامى ملت ایران و مقاومت و شكست ناپذیرى این ملت در جنگ تحمیلى دانست؛ جنگى كه در آن، در واقع همه دنیا یك طرف و ملت مسلمان ما در طرف دیگر بود، اما خداوند پیروزى را از آنِ ملت مسلمان ایران كرد.
هفتمین قانون تكوینى جنگ این است كه مؤمنان و موحدان، با تحمل تلخىها و سختىهاى جنگ، كمال معنوى و روحى پیدا مىكنند؛ و این از دیگر آثار مثبت جنگ است كه موجب مىشود خداوند بر اساس اراده حكیمانه خود آن را در نظام تكوینى و تشریعى زندگى انسان جاى دهد. حتى مىتوان گفت، جنگ یكى از مهم ترین عرصه هایى است كه مىتواند انسان را به هدف اصلى آفرینش او و كمال نهایى اش نزدیك كند. توضیح این كه هدف اصلى از آفرینش انسان، دست یابى او به كمالات معنوى و روحى و هر چه بالاتر رفتن در مسیر «قرب الى الله» است. اگر كسى بخواهد در جهت «قرب الى الله» به سیر و سلوك بپردازد، تنها زمانى به مقصود مىرسد كه از ناملایمات و سختىها و رنجها استقبال كند و مشكلات و محرومیتهاى فراوانى را به جان بخرد. رسیدن به كمال معنوى و رشد روحى تنها در صورتى امكان پذیر است كه انسان بر روى هواى نفس خود پاى بگذارد و با تبعیت محض از خواستهها و فرامین الهى، در این راه صبر و استقامت پیشه نماید. انسانى مىتواند به درجات
عالى كمال دست یابد كه در طوفان غرایز و تمایلات نفسانى، اسیر خواستههاى نفس نگردد و تنها آن چه را كه مرضىّ خداى متعال است اختیار كند، گرچه صددرصد مخالف خواسته نفس خودش باشد.
راز گرفتار آمدن مؤمنان و صالحان به بلاها و مصیبتهاى دنیوى نیز چیزى جز رشد و كمال آنها نیست. خداى متعال مىتوانست مصایب و مشكلاتى از قبیل: فقر، بیمارى، ناامنى، گرسنگى و... را براى انسانهاى مؤمن و نیكوكار پیش نیاورد؛ اما خداوند از سر لطف و رحمت چنین نكرده و اراده فرموده تا مؤمنان و صالحان با تحمل سختى ها، رنجها و ناملایمات، به كمال شایسته خود برسند و هر چه بیشتر از رحمت الهى و نعمتها و مواهب او برخوردار گردند. پیش آمد جنگ در زندگى حق پرستان و موحدان نیز در همین راستا است.
جنگ با توجه به مصایب و مشكلات و سختىهاى متعددى كه به همراه دارد میدان خوبى براى آب دیده شدن انسانها و بیرون رفتن از ناخالصىها است. جنگ عرصه اى بسیار مناسب است براى آن كه انسانهاى مؤمن مورد ابتلائات مختلف الهى قرار گیرند و با موفقیت و پیروزى در آنها مراتب كمال و «قرب الى الله» را یكى پس از دیگرى پیموده، لیاقت نیل به عالى ترین آنها را پیدا كنند. مؤمنان با خویشتن دارى و صبر و استقامتى كه در عرصه جنگ از خود نشان مىدهند، با گداخته شدن در كوران حوادث آن، گوهر وجودى خویش را صاف تر و خالص تر مىكنند. خداى متعال در این باره مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ
تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ؛1 محققاً آنان كه گفتند پروردگار و صاحب اختیار ما خدا است و در این گفته خود پایدارى و استقامت كردند، فرشتگان بر ایشان نازل شوند كه هیچ نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد شما را به همان بهشتى كه از قبل وعده داده شده اید.
این آیه شریفه، با جمله «ثُمَّ اسْتَقامُوا» ضمن اشاره به سختىهاى راه و مشكلاتى كه در پیش راه سالك هست، به مؤمنان بشارت مىدهد كه اگر سختىها را با پایدارى و استقامت خود تحمّل و با آنها مبارزه كنند، در نهایت به بهشت و سعادت جاودان دست خواهند یافت.
از این رو است كه قرآن كریم در آیات متعدد، وقوع جنگ و پى آمدها و ویرانىها و سختىهاى حاصل از آن را بر اساس اراده حكیمانه الهى، و وسیله امتحان و آزمایش انسانها قلمداد مىكند. خداوند متعال جنگ و پى آمدهاى آن را پیش مىآورد تا استعدادهاى انسانها شكوفا شود و مردم در كوران آن، كمالات بالقوّه خود را فعلیت بخشند و مراتب بى نهایت كمالات انسانى را یكى پس از دیگرى درنوردند و به قلههاى رفیع و منیع كمال حقیقى انسان صعود كنند.
خداوند به وسیله جنگ، مؤمنان را مىآزماید تا معلوم شود تا كجا حاضرند در راه رضاى خدا و عمل به تكلیف شرعى، سختىها و ناگوارىها را تحمل كنند:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْء مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْص مِنَ الأَْمْوالِ وَ الأَْنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِینَ. الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ
1. فصلت (41)، 30.
قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. أُولئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛1 به یقین شما را به چیزى از (قبیل) ترس و گرسنگى و كاهش دارایىها و (از دست دادن) جانها و (خراب شدن) میوهها مىآزماییم و (اى پیامبر) شكیبایان را نوید ده؛ آنان كه چون به حادثه سخت و ناگوارى گرفتار شوند، صبر پیشه خود كنند و گویند ما آفریده خداى متعال هستیم و ما به سوى او بازمى گردیم. اینان مورد رحمت و لطف خدایند و هم آنان هستند كه هدایت یافته اند.
این آیات شریفه مربوط به جهاد است و خداى متعال در آنها مؤمنان را از نظر روحى و روانى براى شركت در جنگ آماده مىسازد؛ البته نه با تبلیغات بى ارزش و دور از حقیقت، بلكه با بیان یك سلسله حقایق، واقعیات و ارزشهاى انسانى. اساساً سنّت و راه و رسم شارع مقدس اسلام هرگز این نیست كه انسانها را ـ اعم از آن كه مؤمن باشند یا نباشند ـ با فریب و نیرنگ به سوى هدفى كه خود مىخواهد بكشاند. در این جا نیز خداى متعال ضمن اشاره به مشكلاتى كه معمولاً با جنگ همراه است ـ مانند: ناامنى، كمبود و گرانى مواد غذایى، زیانهاى اقتصادى و مالى، قتل و كشتار، نقص عضو، اسارت و... ـ همه آنها را اسباب امتحان و زمینه ساز آزمایش مؤمنان و وسایل تحصیل كمالات معنوى براى آنان معرفى مىكند و به آن دسته از مؤمنان كه صبر و استقامت پیشه كنند وعده رستگارى مىدهد.
این مؤمنان صابر كسانى هستند كه به مبدأ و معاد اعتقاد و ایمان كامل
1. بقره (2)، 155 ـ 157.
دارند؛ و ما در ادامه توضیح خواهیم داد كه یكى از عوامل پیروزى مؤمنان بر دشمنانشان همین خداشناسى و معرفت توحیدى آنان است. اعتقاد و ایمان جامعه مسلمان، رمز پیروزى آنان بر دشمن و سرفراز بیرون آمدن از بوته آزمایش است. سود سرشارى كه صابران از جنگ مىبرند، همان لطف، رحمت و هدایت یافتگى است كه خداوند در انتهاى آیات مذكور از آن خبر داده و فرموده است كه ایشان مشمول رحمت و درود از سوى پروردگارشان خواهند بود (أُولئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ).
حاصل آن كه خداوند در این آیات، جنگ را وسیله آزمایش انسانها و پیشرفت و تكامل مؤمنان مىداند و كسانى را كه به دشمن پشت و میدان نبرد را خالى نمىكنند این گونه معرفى مىكند كه به درجات عالیه كمال دست یافته، مشمول عنایات و الطاف خاص حق متعال و واصل به مقصود خواهند بود.
در آیه اى دیگر درباره جنگ چنین مىخوانیم:
إِنْ یَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الأَْیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمِینَ. وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْكافِرِینَ. أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرِینَ. وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ؛1 اگر به شما آسیبى رسیده است به دشمنان شما نیز مثل آن آسیب رسیده است. این روزگار (و احوالات مختلف را)میان مردم مىگردانیم (و قدرت و دولت را در میانشان جابه جا مىكنیم) تا مقام اهل ایمان معلوم شود و
1. آل عمران (3)، 140 ـ 143.
خداوند متعال اهل ایمان را بنمایاند و از شما گواهانى بگیرد كه خداى متعال ستم گران را دوست نمىدارد، و تا آن كه اهل ایمان را از هر عیب پاك و پیراسته سازد و كافران را سركوب كند. آیا پنداشته اید كه وارد بهشت مىشوید در حالى كه خداى متعال هنوز كسانى از شما را كه جنگ كرده باشند و شكیبایان را معلوم نكرده است؟ شما بودید كه قبل از مرگ آرزوى مرگ (در میدان جنگ) داشتید و اكنون كه با آن درگیر شده اید با نگرانى بدان مىنگرید.
در این آیات چند نكته مورد توجه قرار گرفته كه در این جا به مناسبت، به برخى از آنها اشاره مىكنیم:
نخست و قبل از هر چیز، اشاره شده است به این كه دولتها و قدرتها در دست فرد یا گروه خاصى متمركز نمىمانند؛ بلكه علاوه بر این كه در یك عصر در بین افراد و گروههاى مختلف و متعدد تقسیم خواهد شد، در طول تاریخ نیز در میان افراد و گروههاى مختلف دست به دست مىشود. پیش از این نیز اشاره كردیم كه اراده الهى بر این تعلق گرفته است كه هیچ قدرتى به صورت ابدى در اختیار یك فرد، گروه، قوم و نژاد خاص قرار نگیرد؛ بلكه حكمت خدا اقتضا داشته كه قدرتها دست به دست شود و گاهى در دست این و گاهى در دست آن باشد. این حقیقتى است كه در طرح كلى خلقت و تدبیر خداى متعال براى زندگى اجتماعى بشر، لحاظ و گنجانده شده است. دومین نكته مورد اشاره در آیات مذكور این است كه، در مواقعى كه دست به دست شدن قدرت به وسیله جنگ و زد و خورد حاصل مىشود، گاهى آن جنگ وسیله اى است براى امتحان مؤمنان، تا خداى متعال كسانى را كه واقعاً ایمان آورده اند، بشناسد و از میان آنان گواهانى برگیرد.
خلاصه آن كه، خداى متعال در پیش آوردن جنگ اهدافى دارد و یكى از آن اهداف این است كه مؤمنان در گیرودار جنگ آزموده شوند. این نكته كه در آیه اول آمده، در آیه بعد نیز به زبانى دیگر مورد تأكید قرار گرفته است؛ آن جا كه مىفرماید: وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا. «تمحیص» كه در این آیه مطرح شده، به معناى پیراستن از عیب و نقص است. این پیراستن مىتواند به معناى اجتماعى باشد و مىتواند مفهوم فردى داشته باشد. تمحیص در بعد اجتماعىْ آن جا معنا پیدا مىكند كه در یك جامعه اسلامى همه افراد، كما بیش، ظواهر شرعى را رعایت كنند، ولى بسیارى از آنان مبتلا به آلودگىها و ناخالصى هایى باشند. در این میان، جنگ وسیله بسیار مناسبى است براى آن كه معلوم شود چه كسانى واقعاً مسلم و موحدند و در هر اوضاع و احوالى رضوان الهى را بر همه چیز مقدم مىدارند، و چه كسانى از اسلام و توحید حقیقى بى بهره اند و روح كفر و شرك و ظلم و عصیان در اعماق نفس آنها وجود دارد. جنگ، با دقت هر چه تمام تر، صفوف عاشقان صادق را از صفوف مدعیان كاذب جدا مىكند: لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ؛ تا خداى متعال پلید را از پاك جدا سازد.
تمحیص جنبه فردى نیز دارد. ممكن است مسلمانى اصل را داشته باشد، ولى ایمان وى با برخى از نقصها و ضعف ها، مثل: لذت پرستى، راحت طلبى، تنبلى، جاه طلبى، ظلم و فساد همراه باشد. براى آن كه این آلودگىها از روح و روان و نفس انسان پاك شود و ریشه این وابستگىها در قلب آدمى بخشكد، باید شرایط و اوضاع و احوالى فراهم شود كه توجه درونى فرد را به سوى دیگرى معطوف دارد. تا زمانى كه زندگى بشر روند آرام و عادى دارد و شخص از انواع نعمتها و مواهب الهى بهره مىبرد،
معمولاً امیال حیوانى، نفسانى و شیطانى در انسان قوّت مىگیرند و فرصت پیدا مىكنند تا به هر سو كه بخواهند آزادانه بتازند و انسان را به این سو و آن سو بكشانند.
بدون شك، اگر كار بدین منوال پیش رود، كم كم ایمان و معنویت انسان ضعیف و در نهایت نابود مىشود. ناملایمات و مشكلاتى كه در زندگى فردى و اجتماعى انسان پیش مىآید، روال معمول زندگى وى را بر هم مىزند و زمینه را براى خلوص و پاكى انسان فراهم مىآورد، كه این نتیجه اى بسیار مطلوب در زندگى انسان خواهد بود. جنگ یكى از این ناملایمات و حوادث تلخ است كه انسان را در شرایط خودسازى بسیار مشكل و در عین حال بسیار مفیدى قرار مىدهد.
در جنگ چون پاىِ جانْ بازى در میان است و انسان مجبور مىشود كه از مال و زن و فرزند و سایر تعلقات دنیوى دل بكند، زمینه مناسبى فراهم مىشود تا به هر چه غیر خدا است پشت پا بزند و دل را یك سره متوجه او گرداند. جنگ مىتواند هر چه را كه با ایمان خالص انسان سازش ندارد از باطن انسان بزداید، روح و روان او را صفا و جلا دهد و معنویات او را به كمال برساند؛ و این همان «تمحیص» و پیرایش فردى براى انسان خواهد بود.
حاصل آن كه، یكى از نتایج عمده و ارزش مند جنگ این است كه زمینه بسیار مناسبى فراهم مىكند تا آنان كه استعداد كمال پذیرى فراوان دارند، در كوران جنگ به خودسازى بپردازند و در مراحل مختلف جنگ، وابستگىها و آلودگىهاى گوناگون را از خود دور سازند و درنتیجه، به كمالات روحى و معنوى هر چه بیشتر نایل آیند.
ما این معنا را در طول مدت جنگ تحمیلى به تجربه دریافتیم. همه ما شاهد بودیم كه بسیارى از نوجوانان و جوانانى كه در نظام طاغوتى گذشته به مفاسد اخلاقى عدیده گرفتار مىشدند ـ و در بسیارى از موارد بالفعل به آنها گرفتار بودند ـ طى این جنگ، به خداى متعال و كمالات راستین روى آوردند و بسیارى از آنها یك شبه، ره صد ساله پیمودند؛ تا آن جا كه به عنوان اسوه و الگویى براى موحدان و عارفان مطرح گشتند. آنان هم خود از بندگان شایسته خدا شدند و هم دیگران را به صلاح آوردند. اگر این جنگ پیش نیامده بود، از این همه صالحان مصلح خبرى نبود.
از این رو جنگ على رغم همه سختى ها، دشوارى ها، ضایعات و تلفاتى كه در پى دارد، اگر جز همین یك فایده را نداشته باشد ـ كه مؤمنان، صالحان و مجاهدان فى سبیل الله را این همه ارتقا و تعالى معنوى و روحى مىبخشد؛ و البته مادى گرایان از درك این فایده عاجزند ـ نعمت و موهبتى است كه از دست و زبان هیچ كس بر نمىآید كه از عهده شكرش به در آید. از دیدگاه اسلام، هدف آفرینش عالم و آدم، تقرب هر چه بیشتر انسانها به درگاه خداى متعال است، و جنگ بهترین وسیله اى است كه مىتواند مقدمات این تقرب و كسب مقام و موقعیت بالاتر انسان در پیشگاه خداوند را فراهم آورد.
هشتمین قانون تكوینى و سنت الهى حاكم بر جنگ این است كه در تاریخ زندگى انسان و مبارزات و پیكارهاى انسانى، سرانجام پیروزى نهایى از آن حق و حقیقت خواهد بود و حق پرستان بر تمامى جهان مستولى خواهند
شد. براى توضیح این قانون اشاره به دو مقدمه لازم است:
مقدمه نخست آن كه: چنان كه پیش از این نیز اشاره كردیم، آزادى انسان در رفتار و سلوك فردى و اجتماعى اش، و اختیار او در پیمودن راه خیر یا شر، مورد اراده و مشیت و مقتضاى حكمت بالغه الهى است. خداوند قدرت و توان حركت در هر یك از این دو طریق را در اختیار انسان گذاشته است. اراده الهى چنین است كه هم كسانى كه در راه بهشت گام مىزنند میل و قدرت حركت در مسیر جهنم را داشته باشند، و هم كسانى كه راه جهنم را مىپویند، بتوانند در راه بهشت نیز گام بردارند. این امر موجب مىشود تا هر دو گروه، آزادانه در راه مقصد انتخاب شده خود طىِّ طریق كنند. آیاتى از قرآن مجید هم كه دلالت دارد بر این كه خداى متعال هم كسانى را كه راه خیر را برگزیده اند یارى مىكند و هم كسانى را كه راه شرّ را انتخاب كرده اند، در واقع به همین معنا است؛ از جمله این آیه شریفه:
مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً. وَ مَنْ أَرادَ الاْخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً. كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛1 آن كس كه با سعى و كوشش خود متاع فانى دنیا را طالب است، به زودى هر كه را خواهیم (نصیبى) از آن مىدهیم، سپس دوزخ را نصیب او مىكنیم تا در حالى كه مورد نكوهش و طرد قرار گرفته است بدان در آید؛ و كسانى كه طالب آخرت باشند و براى آن به قدر طاقت بكوشند، مشروط به این كه ایمان داشته باشند، از سعى و تلاش آنها قدردانى مىشود. ما به هر دو گروه، دنیاطلب
1. اسراء (17)، 18 ـ 20.
و آخرت جو، به لطف خود مدد خواهیم كرد، كه از لطف و عطاى پروردگار تو هیچ كس محروم نخواهد بود.
مقدمه دوم: چنان كه در مباحث قبلى، به مناسبت، خاطرنشان كردیم، در خلقت عالم آن چه اصالتاً و بالذّات مطلوب است، تحقق خیر و كمال است، اما در كنار خیرات و كمالات، برخى از شرور و نقصها نیز ـ كه در جریان كلى، از لوازم آن مقصودهاى اصلى هستند ـ به تبع آنها مطلوبند و به اصطلاح، مقصود بالعرض هستند. از جمله، در مورد انسان، خداوند متعال انسانها را نیافریده تا با سوءاستفاده از اختیار خود جهنّمى شوند، بلكه خواسته تا با حسن استفاده از اختیار خود به بهشت در آیند. از این رو جهنمى شدن و سقوط انسانها خارج از اراده خداوند نیست؛ ولى این وضع تبعاً و بالعرض ملحوظ و مراد خداوند است نه اصالتاً و بالذات.
اكنون پس از ذكر دو مقدمه مذكور باید بگوییم، از آن جا كه اراده خداى متعال در اصل بر خیر و سعادت و رشد و كمال انسان و بهشتى شدن وى است، زندگى فردى و اجتماعى انسان چنان تدبیر و تقدیر شده است كه كسانى كه در طریق خیر و كمال گام مىزنند و راه بهشت را بر مىگزینند بیشتر مورد امداد الهى قرار مىگیرند و سرانجام نیز همینها به پیروزى قطعى و نهایى دست خواهند یافت. خداى متعال، هم مؤمنان، صالحان و مجاهدان راه خدا را، و هم مخالفان و دشمنان آنان را آزادى اراده و عمل مىدهد و به هر دو گروه زمینه فعالیت مىبخشد و هر دو را با اسباب و وسایل و عِدّه و عُدّه مجهز مىسازد؛ لكن به گروه نخست كه در راه خدا مجاهده و پیكار مىكنند عنایتى خاص دارد و ضمن تأیید و نصرت آنان، در نهایت آنها را به پیروزى مىرساند. البته این پیروزى بى حساب و كتاب
نیست و ضوابط و شرایط خاص خود را دارد، اما در هر حال، پیروزى نهایى اهل حق، چیزى است كه حكمت خداى متعال در جنگ آن را ایجاب مىكند. در این باره آیات متعددى در قرآن وجود دارد كه در این جا به برخى از آنها اشاره مىكنیم:
در یك آیه مىفرماید:
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الأَْعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛1 سستى مكنید و اندوهگین مشوید كه شما برترید اگر (به راستى) مؤمن باشید.
در آیه دیگرى مىفرماید:
بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ؛2 بلكه، به وسیله حق بر باطل ضربه وارد كنیم تا باطل را در هم بشكند و باطل یك باره نابود شود.
در آیه اى دیگر چنین مىخوانیم:
إِنَّ اللّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوّان كَفُور. أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ. الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ كَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ؛3 محققاً خداوند از كسانى كه ایمان آورده اند دفاع خواهد كرد و محققاً خداوند هیچ خیانت كار كفرانورز را دوست نمىدارد. خداوند به كسانى كه مورد هجوم قرار گرفته اند اجازه
1. آل عمران (3)، 139.
2. انبیا (21)، 18.
3. حج (22)، 38 ـ 40.
جنگیدن داده؛ چرا كه آنان مورد ستم قرار گرفته اند و خداوند بر یارى و كمك آنان قادر و توانا است. آن كسانى كه از خانه هاشان به ناحق رانده شدند (و گناهى نداشتند) جز آن كه مىگفتند پروردگار ما خدا است. و اگر این (سنّت) نبود كه خداوند بعضى مردم را با بعضى دیگر از مردم دفع مىكند، عبادت گاهها و صومعهها و كلیساها و مسجدهایى كه نام خدا در آنها بسیار یاد مىشود ویران مىگردید و خداوند حتماً كسانى را كه او را یارى مىكنند یارى خواهد كرد، كه خداوند قوى و مقتدر است.
در آیه اى دیگر آمده است:
وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ. إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ. وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ؛1 سخن ما درباره بندگان فرستاده ما از قبل (چنین) رفته است كه محققاً آنان، همانان یارى شدگان هستند و محققاً سپاه ما، همان چیره شوندگانند.
خداوند در این آیات پیروزى پیامبران خدا را به عنوان یك تقدیر حتمى و قضاى آسمانى مطرح كرده و چنان بر آن تأكید نموده است كه شاید امكان تأكید بیش از آن وجود ندارد؛ تأكید با ادوات مختلفى مثل: «انّ»، «جمله اسمیّه»، «لام تأكید» و «ضمیر فصل» كه به طور مكرر استفاده شده است.
نیز در آیه اى دیگر در مورد این تقدیر حتمى مىخوانیم:
كَتَبَ اللّهُ لاََغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ؛2 خداوند متعال مقرر داشته است كه به یقین من و فرستادگانم پیروز خواهیم شد. همانا خداوند نیرومند و مقتدر است.
1. صافات (37)، 171 ـ 173.
2. مجادله (58)، 21.
نیز در سه آیه دیگر، خداوند وعده پیروزى نهایى دین اسلام و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بر دیگر ادیان را داده و چنین فرموده است:
هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ؛1 او كسى است كه رسول خود را همراه با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز كند.
از این سه آیه، در انتهاى دو آیه2 با جمله «وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» و در انتهاى یك آیه3 نیز با جمله «وَ كَفى بِاللّهِ شَهِیداً» بر این حقیقت، بیش از پیش تأكید شده است.
از مجموع این آیات چنین استفاده مىشود كه سرانجام، جنگ و ستیزهایى كه میان اهل حق و اهل باطل در مىگیرد به پیروزى نهایى اهل حق و حقیقت مىانجامد و عاقبت، دین اسلام و پیروان راستین آن پیروز خواهند شد. به اعتقاد شیعیان، پیروزى نهایى و كامل دین اسلام به دست حضرت ولىّ عصر، امام زمان، عجل الله تعالى فرجه الشریف، تحقق خواهد یافت و در پایان تاریخ، سرتاسر جهان زیر پرچم حق و عدالت آن حضرت قرار خواهد گرفت.
1. توبه (9)، 33؛ فتح (48)، 28 و صف (61)، 9.
2. توبه (9)، 33 و صف (61)، 9.
3. فتح (48)، 28.