دانستیم كه كلیت و اصل جنگ در دین مقدّس اسلام پذیرفته شده، و در نظام حقوقى اسلام، براى جنگ نیز قوانین و مقرراتى در نظر گرفته شده است. بر همین اساس، در زمان حیات پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) جنگهاى متعددى بین مسلمانان و دشمنان آنان به وقوع پیوسته است. مورخان به بیش از 80 جنگ كوچك و بزرگ در این مقطع اشاره كرده اند. شأن نزول آیات متعددى از قرآن كریم نیز در ارتباط با همین جنگها مىباشد. در این بخش قصد آن داریم این آیات را مورد بحث و بررسى قرار دهیم.
از بین همه جنگ هایى كه در زمان حیات پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) اتفاق افتاده، تنها نام سه جنگِ: «بدر»، «احزاب» و «حنین» در قرآن آمده است.
از جنگ بدر در سوره آل عمران نام برده شده است؛ آن جا كه مىفرماید:
وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛1 و یقیناً خدا شما را در (جنگ) بدر، با آن كه ناتوان بودید، یارى كرد. پس تقواى خدا پیشه كنید، باشد كه سپاس گزارى نمایید.
از جنگ «احزاب» نیز در سوره احزاب یاد شده است:
1. آل عمران (3)، 123.
وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الأَْحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِیماناً وَ تَسْلِیماً؛1 و چون مؤمنان دستههاى دشمن را دیدند، گفتند: این همان است كه خدا و فرستاده اش به ما وعده دادند و خدا و فرستاده اش راست گفتند، و جز بر ایمان و فرمان بردارى آنان نیافزود.
به جنگ حنین نیز در سوره توبه اشاره شده است:
وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِی مَواطِنَ كَثِیرَة وَ یَوْمَ حُنَیْن...؛2 قطعاً خداوند شما را در مواضع بسیارى، و از جمله در روز «حُنین» یارى كرده است.
اما با قطع نظر از ذكر نام، در آیات و سورههاى فراوانى، مثل: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، احزاب، فتح، حشر، صف و عادیات، كم و بیش، به جنگهاى صدر اسلام اشاره شده است.
در این جا ما قصد نداریم كه تاریخ جنگهاى صدر اسلام را مورد بررسى قرار دهیم. آن چه كه فعلا براى ما اهمیّت دارد، تحقیق در این مسأله است كه آیا همه جنگهاى صدر اسلام دفاعى بوده، یا این كه بعضى از آنها جهاد ابتدایى بوده و جنبه دفاعى نداشته است؟ و به طور كلى آیا در اسلام تنها جهاد دفاعى وجود دارد یا جهاد ابتدایى نیز تشریع شده است؟ و دیگر این كه، اصولا در قرآن كریم چند نوع جهاد مجاز دانسته شده است؟
قرآن كریم به طور كلى، جنگ هایى را كه در طول تاریخ بشرى به وقوع پیوسته یا خواهد پیوست، از نظر ارزشى به دو دسته بزرگ تقسیم مىكند:
1. احزاب (33)، 22.
2. توبه (9)، 25.
1. جنگهاى «حق»، كه قرآن كریم با عنوان «جهاد فى سبیل الله» یا « قتال فى سبیل الله» از آنها نام مىبرد.
2. جنگهاى باطل، كه در قرآن با عنوان «قتال فى سبیل الطاغوت» از آنها یاد مىشود.
براى نمونه، در این آیه شریفه به این دو نوع جنگ اشاره شده است:
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ كَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ كَیْدَ الشَّیْطانِ كانَ ضَعِیفاً؛1 آنان كه ایمان دارند در راه خدا پیكار مىكنند و آنان كه كفر مىورزند در راه طاغوت. پس با یاران شیطان بجنگید كه محققاً كید شیطان سست و ضعیف است.
جنگ حق و مقدس آن است كه در راه خداى متعال انجام مىگیرد و جنگ باطل و محكوم آن است كه در راه شیطان صورت مىپذیرد. اساساً، چنان كه در جاى خود گفته ایم، پیش روى انسان دو راه بیشتر وجود ندارد: یكى راه عبادت و بندگى خداوند متعال و دیگرى راه بندگى و اطاعت شیطان است. هر كارى، و از جمله جنگ، اگر در راه عبادت و اطاعت خداى متعال و كمال حقیقى انسان ـ كه همان قرب به درگاه حق تعالى است ـ قرار نگیرد، كارى شیطانى خواهد بود.
البته از این آیه معلوم نمىشود كه جنگ با چه خصوصیاتى یا با چه كسانى، جنگ «فى سبیل الله» و با كدام ویژگى ها، جنگ شیطانى و فى سبیل الطاغوت خواهد بود؛ اما با توجه به آیات و روایات دیگر، این مسأله نیز روشن مىشود. با مراجعه به سایر ادله، جهاد فى سبیل الله جنگى است
1. نساء (4)، 76.
كه در مسیر كمال انسان و جامعه باشد و انسان و جامعه را به خدا نزدیك كند. البته این سخن گرچه از جهت مفهومى روشن است، اما از جهت مصداق باز هم معلوم نمىكند كه چه جنگى و با چه كسانى و در چه اوضاع و احوالى مىتواند منشأ كمال فرد و جامعه باشد؟
در پاسخ به این پرسش، بعضى پنداشته اند كه فقط جنگ با گروهى خاصّ ـ مثلاً مشركان، و یا حتّى نه همه مشركان، بلكه تنها جنگ با مشركان مكه ـ مصداق جهاد «فى سبیل الله» است و دیگر جنگها مصداق آن نخواهد بود! بعضى دیگر گمان كرده اند كه این جنگ، جهاد دفاعى و مخصوص زمانى است كه دشمنى ـ اعم از مشرك یا غیرمشرك ـ بر مسلمانها هجوم آورد و در غیر مورد دفاع، براى مسلمان جنگ جایز نیست. اما با بررسى آیات مربوط به جهاد معلوم مىشود كه جهاد «فى سبیل الله» نه اختصاص به جنگ با طایفه اى خاص دارد و نه منحصر در جنگ دفاعى است. توضیح این دو نكته را به دنبال خواهیم آورد؛ اما پیش از آن مناسب است در مورد خود مفهوم «فى سبیل الله» تأملى داشته باشیم.
واژه «فى سبیل الله» كه اصطلاحى ویژه ادبیات و فرهنگ اسلامى است معنایى بسیار لطیف دارد. على رغم شهرت فراوان این اصطلاح در بین مسلمانان و كاربرد بسیارى كه در منابع اسلامى (قرآن مجید و روایات معصومان(علیهم السلام)) دارد، عملا كمتر به معناى آن توجه شده است. در تبیین بیشتر و بهتر این مفهوم مىتوان گفت:
هر كارى كه از انسان سر مىزند ـ اعم از افعال برونى و به اصطلاح، «جوارحى» كه به وسیله اعضاى ظاهرى بدن انجام مىشود، یا كارهاى درونى و به اصطلاح، «جوانحى» كه به روح و مغز و گرایش و بینش انسان مربوط مىشود و به همین دلیل نیز از دید دیگران پنهان مىماند (مثل: اندیشهها و خیالاتى كه در عقل و روح انسان جریان مىیابد) ـ مصداقى است از «حركت»، و هر حركت لزوماً جهت و مقصدى را دنبال مىكند.
حال اگر مسیر و جهت این حركت به گونه اى باشد كه به كمال انسان منجر شود، طبعاً در راستاى خیر و صلاح و سعادت انسان و به سوى حق و حقیقت خواهد بود؛ اما اگر جهت این حركت به گونه اى باشد كه زمینه دورى بیشتر انسان از كمال حقیقى اش را فراهم آورد، طبعاً در جهت شر، فساد و شقاوت انسان، و باطل خواهد بود.
از سوى دیگر، از آن جا كه از دیدگاه اسلام، كمال حقیقى هر انسانى، تنها در نزدیك تر شدن و «قرب» هر چه بیشتر وى به درگاه خداوند تبارك و تعالى است، اسلام تنها حركاتى را داراى جهت درست و به صلاح انسان و مصداق حق مىداند كه آدمى را هر چه بیشتر به خداى متعال نزدیك كند، و هر كار یا حركتى كه انسان را از خدا دور كند فاسد و باطل قلمداد مىنماید. به تعبیر دیگر، از نظر اسلام فقط حركاتى كه در مسیر خداى متعال باشد حق است و هر حركتى كه در این مسیر نباشد باطل خواهد بود.
بنابراین در پاسخ به این سؤال كه چرا اسلام از كارهاى مثبت و فعالیتهاى حق و شایسته انسان با عنوان «فى سبیل الله» نام مىبرد، باید بگوییم، این بدان سبب است كه انسان با انجام این گونه كارها در مسیرى است كه انسان را به خدا نزدیك مىكند و در نهایت به خدا منتهى مىشود.
در قرآن كریم، واژه «فى سبیل الله» در موارد متعددى به كار رفته است كه در این جا به برخى از آنها اشاره مىكنیم:
در بعضى از آیات، اذیت و شكنجه اى كه انسان تحمّل مىكند و آزارى كه از دشمن مىبیند به «فى سبیل الله» موصوف گردیده و موجب خیر و سعادت انسان دانسته شده است؛ نظیر این آیه:
لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللّهِ... إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ؛1 هیچ تشنگى و خستگى و گرسنگى اى در راه خدا به آنها نمىرسد... جز آن كه در برابر آن، كار نیكى به حسابشان نوشته شود.
در بعضى دیگر از آیات، مسایلى نظیر هجرت، جهاد، جان فشانى و شهادت كه در مبارزه و پیكار با دشمن پیش مىآید، متّصف به وصف «فى سبیل الله» شده است:
ـ وَ الَّذِینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبیلِ اللّهِ أُولئِكَ یَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ؛2 و كسانى كه در راه خدا هجرت و جهاد كردند، همانان به رحمت خدا امید دارند.
ـ وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا؛3 و در راه خدا با كسانى كه با شما مىجنگند، بجنگید، و(لى) تجاوز نكنید.
ـ وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتٌ؛4 و كسانى را كه در راه خدا كشته مىشوند، مرده نخوانید.
1. توبه (9)، 120.
2. بقره (2)، 218.
3. همان، 190.
4. همان، 154.
در بعضى دیگر از آیات، انفاق و صَرف هزینه مالى با صفت و قید «فى سبیل الله» به كار رفته است؛ مانند این آیه:
مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی كُلِّ سُنْبُلَة مِائَةُ حَبَّة؛1كار كسانى كه اموال خویش در راه خدا انفاق مىكنند همانند (كاشتن) دانه اى است كه هفت سنبله برویاند كه در هر سنبله صد دانه باشد.
در برخى آیات، تهیدستى و در تنگناى مالى قرار گرفتن به وصف «فى سبیل الله» متّصف شده است:
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الأَْرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ؛2 (این صدقات) مخصوص فقیرانى است كه در راه خدا فرو مانده اند و نمىتوانند (براى تأمین هزینه زندگى خود) در زمین سفر كنند. از بس خوددار و باعفّتند، فرد بى اطلاع، آنان را توان گر پندارد.
اكنون كه با اصطلاح اسلامى و قرآنى «فى سبیل الله» و مفهوم آن آشنا شدیم، مناسب است به اصطلاح اسلامى و مفهوم قرآنى شبیه آن، یعنى اصطلاح «للّه»، و تفاوت میان این دو اصطلاح نیز اشاره اى داشته باشیم.
هم چنان كه در مباحث مربوط به «فلسفه اخلاق» گفته ایم، به نظر ما كارهاى اختیارى انسان تنها هنگامى ارزش مثبت دارد كه داراى دو خصیصه باشد:
1. همان، 261.
2. همان، 273.
نخست آن كه، حسن فعلى داشته باشد؛ یعنى آن كار، خود به خود و بدون توجه به این كه فاعل آن چه انگیزه اى داشته است، كارى خوب و شایسته باشد.
و دوم این كه، حسن فاعلى داشته باشد؛ یعنى انگیزه فرد از انجام آن، انگیزه اى درست باشد. این امر به ویژه در افعالى كه در اصطلاح فقها «عبادت» نامیده مىشود، اهمیت دارد.
بنابراین در اتصاف یك فعل اخلاقى به «خوب» و دادن ارزش «مثبت» به آن، هم باید نفس كار خوب و مفید باشد، و هم شخص فاعل، آن را به انگیزههاى باطل، هم چون خودنمایى، مردم فریبى، شهرت طلبى و... انجام نداده باشد.
پس از بیان این مقدمه اكنون مىگوییم، تعبیر «فى سبیل الله» در واقع بر «حسن فعلى» و مفید بودن خودِ كار، نظر دارد و تعبیر «لله» یا «قربةً الى الله»، «حسن فاعلى» را مورد توجه قرار مىدهد و نشان از این دارد كه شخص در انجام كارهاى مفید باید انگیزه درستى داشته باشد.
در این میان، آن چه مهم تر است «حسن فاعلى» است و درستى یا نادرستى انگیزه است كه مىتواند منشأ والاترین ارزش مثبت یا بدترین ارزش منفى یك كار گردد.
اما باز گردیم به تبیین این مدعا كه گفتیم، «جهاد فى سبیل الله» نه اختصاص به جنگ با طایفه اى خاص دارد و نه منحصر در جنگ دفاعى است. براى این منظور باید اقسام مختلف جنگ اسلامى را كه در قرآن به
آن اشاره شده است، برشماریم.
خداى متعال در این باره، در یكى از آیات قرآن كریم خطاب به مسلمانان مىفرماید:
وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِینَ كَافَّةً كَما یُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ؛1 با مشركان همگى تان به اتفاق كارزار كنید چنان كه آنان با شما همگى شان به اتفاق كارزار مىكنند، و بدانید كه خداوند با پرهیزكاران است.
این مسأله در آیات متعددى از قرآن كریم مطرح شده است؛ از جمله در یكى از آیات مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ؛2 اى كسانى كه ایمان آورده اید، با كافرانى كه در نزدیكى شمایند پیكار كنید و باید خشونت را در شما ببینند و بدانید كه خدا با پرهیزكاران است.
در آیه اى دیگر مىفرماید:
فَلا تُطِعِ الْكافِرِینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِیراً؛3 پس (اى پیامبر) پیروى كافران مكن و به وسیله آن [= قرآن] با ایشان به جهادى بزرگ بپرداز.
1. توبه (9)، 36.
2. همان، 123.
3. فرقان (25)، 52.
و نیز در آیه اى دیگر آمده است:
فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ؛1 پس چون با كسانى كه كفر ورزیده اند برخورد كنید، گردن ها(یشان) را بزنید.
در مورد كفّار كه در این آیات به جنگ با آنها فرمان داده شده، باید توجه داشت كه «كافر» اعم از مشرك است و به هر غیر مسلمانى، چه مشرك و چه غیر مشرك اطلاق مىشود.
در مورد جنگ با اهل كتاب نیز آیات متعددى در قرآن وجود دارد؛ از جمله این آیه كه مىفرماید:
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَد وَ هُمْ صاغِرُونَ؛2 با آن گروه از اهل كتاب كه به خداى متعال و روز قیامت ایمان ندارند و آن چه را كه خداى متعال و فرستاده اش حرام كرده اند حرام نمىشمرند و پیرو دین حق نیستند، بجنگید تا هنگامى كه با خوارى، به دست خود جزیه دهند.
درباره این آیه شریفه بحثهاى مختلفى وجود دارد؛ از جمله آنها این پرسش است كه آیا آیه به دو گروه اشاره دارد یا به یك گروه، و آیا خداوند مسلمانان را به جنگ با دو گروه مختلف با دو خصیصه جداگانه ترغیب كرده است یا به جنگ با یك گروه كه داراى این خصایص مختلف است؟
1. محمد (47)، 4.
2. توبه (9)، 29.
آیا مسلمانها مكلّفند كه هم با كسانى بجنگند كه به خداى متعال و روز قیامت ایمان ندارند و تحریمهاى خداى متعال و پیامبر گرامىاش را به چیزى نمىگیرند، و هم با گروهى از اهل كتاب كه پیرو دین حق نیستند؟ یا این كه وظیفه آنان نبرد با آن گروه از اهل كتاب است كه به مبدأ و معاد باور ندارند، محرّمات شرعى و الهى را رعایت نمىكنند و تابع دین حق نیستند؟ پاسخ این پرسش بستگى دارد به این كه جملات مختلف آیه شریفه را چگونه معنا كنیم.
یك نظر این است كه در آیه شریفه، جمله «الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْاخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ» به یك گروه اشاره دارد و جمله «وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ»، به گروهى دیگر. نظر دیگر این است كه همه آیه از صدر تا ذیل و همه جملات مختلف آن، تنها به یك گروه اشاره دارد.
روشن است كه اگر نظر اول را بپذیریم، آیه هم به كفار و مشركان نظر دارد و هم به گروهى از اهل كتاب؛ اما طبق نظر دوم فقط گروهى از اهل كتاب مد نظر آیه شریفه خواهند بود.
در هر صورت، پذیرش هر یك از این دو نظر، به مطلبى كه ما مىخواهیم از آیه استفاده كنیم خللى وارد نمىكند. بر اساس هر دو نظر مذكور، آن چه كه قدر مسلّم از این آیه استفاده مىشود این است كه جنگ با اهل كتاب مشروع است و تا زمانى كه تن به حكومت حق ندهند این حكم پا برجا است. تنها زمانى این حكم لغو مىشود كه آنان به دین حق درآیند و یا به حكومت اسلامى جزیه بپردازند و در برابر مسلمانان از برترى جویى و تفوّق طلبى دست بردارند.
البته تعیین جزئیّات و شرایط و احكام جنگ با اهل كتاب بر عهده فقه اسلامى است، اما در هر صورت در اصل جواز آن تردیدى وجود ندارد؛ چنان كه در صدر اسلام خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهودیان كه طایفه اى از اهل كتاب هستند، وارد جنگ شد.
جنگ با منافقان، نوع دیگرى از جنگهاى اسلامى است كه قرآن بر آن تأكید مىكند. خداوند در قرآن مىفرماید:
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ؛1 اى پیامبر با كافران و منافقان بجنگ و بر آنان سخت بگیر و (بدان كه) جایگاهشان جهنم است و بد سرانجامى دارند.
در این آیه خداوند علاوه بر جهاد با كفار، به جهاد با منافقان نیز فرمان مىدهد و تأكید دارد كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آنان با درشتى و صلابت رفتار كند نه آن كه نرمى و مسالمت به خرج دهند و با گذشت و اغماض از كنار آنها بگذرد.
در بعضى دیگر از آیات قرآن كریم، خداوند متعال مسلمانان را نكوهش مىكند كه چرا درباره جنگ با منافقان اتفاق نظر ندارند و چرا بعضى از مسلمانان در مورد جنگ با آنان مخالفت مىكنند:
فَما لَكُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَ اللّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُرِیدُونَ أَنْ
1. توبه (9)، 73 و تحریم (66)، 9.
تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً؛1 شما را چه شده است كه درباره منافقان دو دسته شده اید؟ با این كه خدا آنها را به كیفر كارهایى كه مرتكب شده اند سرنگونشان كرده است. آیا مىخواهید كسانى را كه خدا گمراه كرده است هدایت كنید؟ در حالى كه هر كه را خدا گمراه كند هرگز تو بر هدایت او راهى نخواهى یافت.
سپس خداى متعال به مؤمنان خبر مىدهد كه منافقان به نفاق و كفر باطنى خود اكتفا نمىكنند، بلكه خوش دارند كه شما مؤمنان را نیز همانند خودشان به سوى كفر بكشانند؛ تا همه در كفر یكسان شوید. آنها نه خود با دین و آیین مسلمانى موافقت دارند و نه از وفاق و اتحاد و یك دلى مسلمانان بر محور دین اسلام خشنودند؛ از این رو تلاش مىكنند كه مسلمانان را هم به سوى كفر و زندقه بكشانند:
وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ حَتّى یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً؛2 همان گونه كه خودشان كافر شده اند آرزو دارند (كه شما نیز) كافر شوید، تا با هم برابر باشید. پس زنهار، از میان ایشان براى خود دوستانى اختیار مكنید تا آن كه در راه خدا هجرت كنند. پس اگر روى برتافتند، هر كجا آنان را یافتید (به اسارت) بگیریدشان و بكشیدشان؛ و از ایشان یار و یاورى براى خود مگیرید.
منافقان با این كه اظهار اسلام و مسلمانى مىكردند، همراه مؤمنان و
1. نساء (4)، 88.
2. همان، 89.
مسلمانان واقعى از مكه ـ و مناطق دیگر ـ به مدینه مهاجرت نكردند. مقصود آنان از این كار این بود كه در هر حال مشخص نشود كه طرفدار چه گروهى هستند، تا در جنگ میان مسلمانان با مشركان ـ چه مسلمانان بر مشركان پیروز شوند و چه بر عكس ـ آنها از خسارت جنگ بركنار بمانند و پس از جنگ بتوانند از حمایتهاى طرف پیروز بهره مند شوند. این روش كلى بسیارى از سیاست مداران است كه موضع خود را صریح و روشن بیان نمىكنند تا بتوانند بر موج سوار شوند و در هیچ حال از قافله عقب نمانند.
در هر صورت، براى مقابله با این ترفند منافقان، خداوند مسلمانان را موظف مىسازد كه منافقان را در بوته آزمایش قرار دهند تا درستى یا نادرستى ادّعاى مسلمانى آنان روشن شود. یكى از مصادیق آزمایش آنها تن دادن به هجرت به مدینه به همراه مسلمانان بود. خداوند در این آیه مىفرماید، اگر آنان همراه مؤمنان مهاجرت كردند، با ایشان طرح دوستى درافكنید، و گرنه هرگز نباید با آنان دوست شوید؛ بلكه فرمان مىدهد كه با آنان برخوردهاى سخت و خشن داشته باشید. به هر حال، خداى متعال مسلمانان را هشیار مىكند كه فریب ظاهر این فرصت طلبان را نخورند و تا وقتى كه به راستى متحول نشده اند و راست گویى آنان محرز نشده، به ایشان اعتماد و با آنان دوستى نكنند.
به لحاظ ذكر این قسم از جنگهاى اسلامى، مناسب است در این جا بحثى كوتاه داشته باشیم در این كه اصولا «منافق» به چه كسى گفته مىشود.
اصطلاح «منافق» در كاربرد قرآنى آن، مفهومى گسترده و پردامنه دارد و مصادیقى متنوّع و گوناگون را دربر مىگیرد كه ما در این جا عمده آنها را
به اجمال مطرح مىكنیم:
1. گاهى منافق به كسى گفته مىشود كه در خارج از جامعه مسلمین زندگى مىكند ولى متظاهر به اسلام و دوستى با مسلمانان است.
2. برخى موارد منافق به كسى گفته مىشود كه در داخل جامعه اسلامى زندگى مىكند و آداب و شعایر اسلامى، مثل، نماز گزاردن، روزه گرفتن و حضور در جماعات را نیز رعایت مىكند، اما در باطن ایمان ندارد و انگیزه او از تظاهر به اسلام و عمل به شعایر اسلام چیزى دیگر است. او تا آن جا كه ممكن است با دشمنان اسلام هم معاشرت و رفت و آمد مىكند، با آنان سر و سرّ دارد و بر علیه مسلمانان، هم دست و هم داستان مىشود و به اصطلاح امروزه، كار ستون پنجم را انجام مىدهد.
3. گاهى نیز منافق به كسى گفته مىشود كه در ادّعاى مسلمانى خود دروغ نمىگوید، واقعاً مسلمان است و با مسلمانان دشمنى ندارد، لكن ایمانى سست و ضعیف دارد و از این رو نمىتواند به طور كامل مطیع خدا و رسول او باشد. چنین كسى در عین آن كه معمولاً به تكالیف خود عمل مىكند، چه بسا در مواردى نیز ممكن است از انجام تكلیف شرعى سرپیچى كرده، در انجام وظیفه خود كوتاهى كند.
آیات 88 و 89 سوره نساء كه در این جا آوردیم، از مسلمانان مىخواهد كه منافقان را به مهاجرت به مدینه و پیوستن به مسلمانان و زندگى در جامعه اسلامى دعوت كنند. از این رو با توجه به این قرینه، معلوم مىشود این آیه به گروه نخست از منافقان نظر دارد كه خارج از جامعه اسلامى زندگى مىكنند و متظاهر به اسلام و دوستى و همراهى با مسلمانان هستند.
این جنگ نیز از انواع مختلف جنگهاى اسلامى شمرده مىشود كه در آیات قرآن كریم به این نوع جنگ نیز اشاره شده است:
وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّى تَفِیءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ؛1 و اگر دو گروه از مؤمنان با هم كارزار كنند میانشان آشتى برقرار كنید، و اگر (باز) یكى از آن دو بر دیگرى تعدّى كرد با آن كه تعدّى مىكند پیكار كنید تا به فرمان خدا باز گردد. پس اگر بازگشت میانشان به دادگرى آشتى برقرار سازید و عدالت ورزید، كه خدا دادگران را دوست مىدارد.
در این آیه، در جمله نخست موردى فرض شده است كه دو گروه از مؤمنان به جان هم افتاده اند. بدیهى است در چنین فرضى، یكى از دو گروه یا هر دو گروه، گرفتار هواى نفسانى و اغراض شیطانى است و یا دچار سوءتفاهم و اشتباه شده است؛ چرا كه در غیر این صورت، ممكن نیست دو گروه كه هر دو مؤمنند قصد جان هم كنند و امنیت و آرامش یكدیگر را به خطر اندازند. در هر صورت، اگر چنین فرضى محقق شود بر سایر مسلمانها وظیفه واجب است كه به جنگ آن دو گروه خاتمه دهند و میانشان صلح و آشتى برقرار كنند.
سپس مورد دیگرى فرض مىشود كه در آن یك گروه از مؤمنان بر گروهى دیگر تعدّى مىكند؛ یعنى یكى از آن دو گروه به طور آشكار بر گروه
1. حجرات (49)، 9.
دیگر ستم روا مىدارد و به حقوق آنان تجاوز مىكند. در این جا طبعاً گروه دیگر به مقابله با این تجاوز و تعدّى برمىخیزد. بنابراین تهاجم و حمله گروه نخست نادرست و ظالمانه و جنگ و مقابله گروه دوم درست و بر حق خواهد بود؛ چرا كه گروه نخست متجاوز است و گروه دوم مدافع. در اصطلاح فقه اسلامى، گروه اول را «باغى» مىنامند. در این جا وظیفه مسلمانان این نیست كه میان این دو گروه صلح و آشتى ایجاد كنند؛ بلكه تكلیفشان این است كه با گروه متجاوز و «باغى» بجنگند تا دست از بغى و تجاوز بردارد و حق را بپذیرد و به حكم الهى گردن نهد. حال اگر به هر علت، متجاوز دست از تجاوز برداشت و به راه حق باز آمد و فرمان خداى متعال را پذیرفت، در این صورت بر مسلمانان لازم است اصلاح «ذات البین» كنند و میان آن دو گروه به عدل و انصاف آشتى برقرار سازند.
از این آیه كریمه استفاده مىشود كه جنگ مشروع اختصاص به كفّار ـ اعم از كفار ظاهرى، مانند مشركان و اهل كتاب، و كفّار باطنى، یعنى منافقان ـ ندارد، بلكه جنگ با مسلمانان متجاوز، یعنى اهل بغى را نیز در بر مىگیرد.
براى بغى چند صورت مىتوان تصور كرد:
نخست آن كه، گروهى از مسلمانان بر ضد حكومت و امام عادل بر حق قیام و خروج كنند. اگر در جامعه اسلامى حكومت حق و عدل برقرار شود كسى حق مخالفت با آن را ندارد و اگر فرد یا گروهى به مخالفت و جنگ با آن برخاست و قصد براندازى و سرنگونى آن را در سر داشت، چنین فرد یا گروهى را در اصطلاح فقهى «باغى» گویند. باغى احكام خاصى دارد و مسلمانان مكلّف به جنگ و مقابله با او هستند.
صورت دیگرى كه براى بغى تصوّر مىشود این است كه یكى از حكومتهاى اسلامى بر حكومت اسلامى دیگر ستم روا دارد و به آن تجاوز كند. در این حال وظیفه مسلمانان آن است كه با كشور متجاوز به جنگ برخیزند و او را وادار به پذیرش حكم حق كنند.
علاوه بر دو صورت نام برده، صُوَر دیگرى هم براى «بغى» وجود دارد كه در كتب فقهى مطرح شده و طالب تفصیل مىتواند به آنها رجوع كند. در این جا اجمالا باید توجه داشته باشیم كه یكى از اقسام جنگهاى اسلامى ـ به لحاظ نوع دشمن ـ جنگ با اهل بغى و متجاوزان مسلمان است، كه بر دیگر مسلمانان لازم است كه تا گردن نهادن طرف متجاوز به حكم حق، با او مقابله و پیكار كنند.
قسم ششم از اقسام جنگ، جهاد براى رهایى مؤمنان ناتوان و دربند یا «جهاد آزادى بخش» است. گاهى گروهى از مسلمانان كه در كشورى غیر اسلامى و «دار الكفر»، زندگى مىكنند مورد ظلم و تجاوز قرار مىگیرند و به هر دلیل (نظیر در اقلیت بودن، قدرت و قوّت كفار، و...) توانایى رویارویى با این تجاوز و ستم را ندارند. از سوى دیگر نیز امكان مهاجرت به «دار الاسلام» و مسافرت به یكى از كشورهاى اسلامى و زندگى در كنار سایر مسلمانان براى آنان فراهم نیست. در چنین وضعى بر سایر مسلمانان لازم است كه در حدّ توان خود به كمك آن مسلمانان ضعیف و مؤمنان مستضعف و دربند بشتابند و با زورگویان و ستم پیشگان حاكم بر آنان بجنگند و موجبات رهایى و آزادى آنان را از بند ستم و اسارت فراهم
سازند. آیه اى در قرآن كه به این نوع جنگ اشاره دارد این آیه شریفه است:
وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِیراً؛1 و شما را چه مىشود كه در راه خدا (براى) رهایى مردان و زنان و كودكان ناتوان نمىجنگید؟ همانان كه مىگویند: پروردگارا ما را از این شهر كه اهل آن ستم گرند بیرون ببر و براى ما از سوى خویش دوست و یاورى قرار ده.
دو قسم دیگر از اقسام جهاد، جنگ دفاعى و جنگ قصاصى است. این دو نوع جنگ، اختصاص به طایفه و گروهى خاص، مثل كفار، مشركان، اهل كتاب، منافقان و ... ندارد، بلكه مسلمانان مكلّفند با هر فرد یا گروهى كه اندیشه هر نوع تجاوز به مسلمانان (اعم از تعدّى به مقدسات دینى، عرض، ناموس، جان، مال و...) را در سر مىپروراند، بجنگند و او را از این كار باز دارند. این نوع جنگ، «دفاع» یا «جهاد دفاعى» نام دارد.
هم چنین مسلمانان موظفند با هر فرد یا گروهى كه به مسلمانان دیگر تجاوز كرده است پیكار كنند؛ كه در این صورت، جهاد مسلمانان نوعى «قصاص» و «مقابله به مثل» خواهد بود.
طبیعى است كه نخستین جنگ هایى كه در صدر اسلام به دست مسلمانان
1. نساء (4)، 75.
انجام گرفت جنگ هایى بود كه جنبه دفاعى داشت یا مقابله به مثل بود و قصاصى محسوب مىشد. از این رو نخستین آیاتى كه در مورد جنگ و «جهاد» نازل شده، آیاتى است كه جنگ دفاعى و جنگ قصاصى، یعنى دو قسم آخر از اقسام هشت گانه جنگ را تجویز و مطرح كرده است.
مسلمانان در آغاز به شدّت در اقلیّت و ضعف بودند و به همین روى نیز از سوى مشركان و كفار مورد تهدید و فشار فراوان قرار مىگرفتند؛ تا آن جا كه مشركان آنان را از شهر و دیار و خاندان خود بیرون رانده بودند، جان و مالشان دست خوش تجاوز و تعدّى مشركان و كفّار قرار مىگرفت و شكنجههاى جسمى و روحى فراوانى را تحمل مىكردند و حتى تعدادى از آنها زیر شكنجه كفّار جان باختند. از این رو همین كه مسلمانان امكانات مادى لازم و كافى به دست آوردند و سلاح و سرباز تهیه دیدند، در برابر چنین دشمنان متجاوز، نابكار و تا دندان مسلح خود به دفاع و مقابله به مثل فرا خوانده شدند و نخستین آیات جهاد كه آنان را به دفاع ترغیب مىكرد بر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نازل شد. در واقع با نزول این آیات بود كه به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان اجازه داده شد تا در برابر كفّار و مشركان به دفاع و مقابله به مثل بپردازند:
إِنَّ اللّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوّان كَفُور. أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ. الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ كَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ؛1 محققاً خداوند از آنان كه ایمان آورده اند (در برابر كفار و
1. حج (22)، 38 ـ 40.
مشركان و شرارت هایشان) دفاع خواهد نمود؛ كه خداوند خیانت كار ناسپاس را دوست نمىدارد. به كسانى كه جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت (جهاد) داده شد؛ زیرا آنان مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند، و البته خداوند بر یارى آنان قادر است؛ همان كسانى كه به ناحق از خانه هایشان بیرون رانده شدند. (آنها گناهى نداشتند) جز این كه مىگفتند: پروردگار ما خدا است؛ و اگر خدا بعضى از مردم را به بعض دیگر دفع نمىكرد، محققاً، صومعهها و دیْرها و كنشتها و مساجدى كه در آنها نام خدا بسیار برده مىشود، ویران مىشد، و هر كس كه خدا را یارى كند مسلماً خداوند (نیز) او را یارى خواهد كرد، كه خداوند نیرومند شكست ناپذیر است.
این آیات كه از نخستین آیات مربوط به جهاد است كه بر پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)نازل شده، سراپایش نشان مىدهد كه جنگ دفاعى و قصاصى را مطرح كرده است. تعابیرى مثل این كه مىفرماید: «مورد حمله و جنگ قرار گرفته اند»، یا «به آنان ستم شده است»، یا «از خانه هایشان رانده و آواره شده اند» و هم چنین استفاده از واژه «دفع»، همه و همه، گویاى جنگ دفاعى است. مؤیّد دیگر این كه، مىفرماید، این مسلمانانى كه جنگ و تجاوز بر آنان تحمیل شده گناهى نداشتند جز گفتن یك كلمه حق كه «پروردگار ما خدا است». بنابراین مسلمانان بدون آن كه تقصیرى داشته باشند مورد هجوم و ستم مضاعف مشركان و كفار قرار گرفته بودند، و خداوند نیز در این آیات به آنان اجازه مىدهد وارد جنگ شده و در برابر دشمن از خود دفاع كنند.
در جایى دیگر مىفرماید:
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ. وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى یُقاتِلُوكُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِینَ. فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یَكُونَ الدِّینُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَى الظّالِمِینَ؛1 در راه خدا با كسانى كه با شما پیكار مىكنند پیكار كنید و تعدّى مكنید كه خداوند تعدّى كنندگان را دوست نمىدارد؛ و آنان را هر كجا كه یافتید بكشید، و (از شهر و دیار خود) بیرونشان كنید هم چنان كه آنان شما را از (شهر و دیار خود) بیرون نمودند؛ كه فتنه انگیزى (كه آنان مىكنند) سخت تر از قتل است، (با این همه) در مسجد الحرام با آنان جنگ مكنید مگر آن كه با شما در آن جا به جنگ درآیند، پس اگر با شما جنگیدند آنها را بكشید كه كیفر كفرپیشگان چنین است. پس اگر باز ایستادند، البته خداوند بخشنده مهربان است. با آنان پیكار كنید تا فتنه اى نماند و دین، مخصوص خدا شود. پس اگر باز ایستادند، تجاوز جز بر ستم كاران روا نیست (پس شما هم از جنگ دست بكشید و با آنان از در صلح و آشتى درآیید).
شبیه همین مضمون، آیه دیگرى است كه مىفرماید:
وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یَكُونَ الدِّینُ كُلُّهُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ؛2 با كافران بجنگید تا فتنه اى نماند و دین تنها مخصوص خدا باشد. پس هر گاه (از جنگ و فتنه) باز ایستادند خداى متعال به آن چه كه مىكنند بینا (و آگاه) است.
1. بقره (2)، 190 ـ 193.
2. انفال (8)، 39.
این آیه نیز بیان گر این مطلب است كه علت صدور فرمان جنگ از جانب خداوند، فتنه انگیزى كافران است و مادام كه این فتنه وجود دارد و حاكمیّت الهى به تمامى استقرار نیافته، این جنگ ادامه مىیابد.
آیاتى كه در این جا آوردیم و برخى آیات دیگر نظیر آن ها، براى بعضى منشأ این توهّم شده كه جنگ در اسلام منحصر در جهاد دفاعى است و چیزى به نام جهاد ابتدایى در اسلام وجود ندارد.
در این زمینه باید بگوییم كه گرچه قراینى وجود دارد كه نشان مىدهد آیات مذكور به جهاد دفاعى نظر دارند ـ و ما نیز برخى از این قراین را ذكر كردیم ـ اما جواز جهاد ابتدایى در اسلام از ضروریات فقه اسلامى است و در اصل تشریع آن هیچ تردیدى وجود ندارد. فقهاى شیعه و سنّى در این امر اتفاق نظر دارند و در اصل جواز جهاد ابتدایى اختلافى بین آنان نبوده و نیست.
حقیقت این است كه آن چه بیشتر انگیزه شده تا امروزه برخى افراد در جواز جهاد ابتدایى در اسلام تشكیك روا دارند، خود باختگى در برابر فرهنگ غرب است. این حرف و مطالب دیگرى نظیر آن ـ كه همگى در نفى و تضعیف احكام و ارزشهاى اسلامى اشتراك دارند ـ از سوى كسانى مطرح مىشود كه مرعوب فرهنگ غربى گشته اند و مىپندارند هر چه غربیان مىگویند وحى منزل است و ما براى آن كه از قافله تمدن و فرهنگ عقب نمانیم، باید هرچه غربیان مىگویند با آنان هم نوایى كنیم!
امروزه فرهنگ غرب، كه داعیه عُقلانى و عقلایى بودن دارد، برخى حقوق و ارزشها را به صورت مطلق مطرح مىكند. براى مثال، از دیدگاه
این فرهنگ، حق آزادى، حق حیات، حق احترام و كرامت انسان مطلق اند؛ بدین معنا كه «هیچ گاه» و از جانب «هیچ كس» نباید نقض شوند. بدیهى است اگر این دیدگاه را بپذیریم، در مورد «حق حیات» باید ملتزم شویم كه این حق مطلق است و در هیچ شرایطى و به هیچ مجوز و مستندى نمىتوان حیات هیچ انسانى را از او سلب كرد. اگر مىبینیم كه امروزه در برخى كشورها مجازات اعدام به كلى لغو و ممنوع گردیده، در واقع تحت تأثیر پذیرش همین فرهنگ و دیدگاه است. البته این سخنان در بسیارى از موارد تنها در قالب لفظ و شعار باقى مىماند و دولتهاى غربى عملا ـ به خصوص در ارتباط با سایر كشورها ـ آنها را زیر پا مىگذارند.
در هر حال، طبیعى است كه در چنین نظام ارزشى و فرهنگى، جهاد ابتدایى توجیهى نخواهد داشت؛ چرا كه با «حق حیات مطلق» انسان منافات دارد و سبب مىشود بى جهت حیات انسان هایى به مخاطره بیافتد. در این نظام ارزشى حداكثر مىتوان جهاد دفاعى را موجه دانست و پذیرفت. بر همین اساس هم هست كه امروزه همه زورمداران و ستم پیشگان، هر بیدادى را كه بر انسانها روا مىدارند و جنگها و لشكركشى هایى را كه به ناحق بر ملل ضعیف تحمیل مىكنند، در تبلیغات وسیع و دروغین خود سعى مىكنند با استناد به عناوینى مثل «دفاع» از آزادى و حقوق بشر آن را توجیه كنند.
از این رو، بر اساس فرهنگ و نظام ارزشى غرب، بسیارى از احكام و قوانین و مقرّرات فردى و اجتماعى اسلام، و از جمله جهاد ابتدایى، توجیهى ندارد و در صورت پذیرش این فرهنگ ما باید این گونه احكام و مقررات اسلام را كنار بگذاریم.
اما هم چنان كه در برخى مباحث، و از آن جمله در نقد و بررسى اعلامیه جهانى حقوق بشر، گفته ایم، حقیقت این است كه هیچ یك از ارزشهاى نام برده مطلق نیستند؛ بلكه همه آنها محكوم و مقیّد به ارزش دیگرى هستند و آن ارزش است كه از دیدگاه اسلام مطلق و فراتر از همه ارزشهاى حقوقى و اخلاقى دیگر ارزیابى مىشود. این ارزش عبارت است از «كمال نهایى روحى و معنوى انسان» كه تنها نیز با «تقرب به خداى متعال» و كسب موقعیت و منزلت ویژه در پیشگاه او حاصل مىشود.
در نظام ارزشى و اعتقادى اسلام نه تنها هیچ ارزش دیگرى نمىتواند در عرض این ارزش و برتر از آن باشد، بلكه ارزش هر چیز ارزش مند دیگر نیز، به طور كامل بستگى دارد به مقدار تأثیرى كه در راه رسیدن به این ارزش برتر و مقصود اصلى والاتر مىتواند داشته باشد. به عبارت دیگر، این ارزش مطلق نه تنها هم تراز و هم سان با سایر ارزشها نیست و بر همه آنها برترى دارد؛ بلكه اصولا ارزش آفرین است و اساس همه ارزشهاى دیگر نیز محسوب مىشود و هم او است كه به هر یك از كارهایى كه ما انجام مىدهیم ارزش مثبت یا منفى خاص مىبخشد.
بنابراین همه اعمال و رفتار و دیگر ارزشها تا آن جا ارج و مطلوبیت دارند كه وسیله نیل انسان به كمال حقیقى او باشند و در دست یابى انسان به آن ارزش مطلق، وى را مساعدت كنند.
كسانى كه اسلام را نشناخته اند یا در برابر فرهنگ غرب برخوردى انفعالى دارند، آگاهانه یا ناآگاهانه، این بزرگ ترین ارزش را كه یگانه ارزش اصیل و مطلق مكتب اسلام نیز مىباشد، به دست فراموشى سپرده اند. از همین جا است كه بسیارى از احكام و مقررات اسلامى كه تنها بر اساس
همین ارزش مطلق توجیه مىگردد، از جانب این افراد انكار یا تحریف مىشود. از جمله چیزهایى كه تحت تأثیر همین عامل (غفلت از ارزش نام برده) مورد تشكیك قرار گرفته، مسأله جهاد ابتدایى است و كسانى جهاد مشروع اسلام را در دفاع و قصاص منحصر دانسته و جهاد ابتدایى را انكار كرده اند. اینان تلاش دارند كه همه آیات جهاد را بر جهاد دفاعى یا جنگ قصاصى تطبیق نمایند و نیز همه جنگهاى زمان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را از نوع جنگ دفاعى معرفى مىكنند.
این همه، معلول آن است كه این افراد خواسته اند احكام و مقررات اسلامى را، حتى الامكان، با ارزشهاى حاكم بر فرهنگ غرب هم سان و هماهنگ سازند، و هر حكمى را كه نتوانسته اند با فرهنگ غرب هماهنگ كنند مورد انكار و تردید قرار داده اند.
اما همان گونه كه اشاره كردیم، واقعیت این است كه مشروع بودن جهاد ابتدایى از ضروریات فقه ـ اعم از فقه شیعیان و اهل سنت ـ است. تردید در این كه آیا در قرآن كریم آیه اى دال بر جواز یا وجوب جهاد ابتدایى وجود دارد یا نه؛ یا تردید در این كه در زمان حیات رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) جهاد ابتدایى رخ داده است یا خیر، هیچ یك به اصل مشروعیت جهاد ابتدایى كه از مسلّمات فقه است ضربه اى وارد نمىآورد.
حتى اگر ثابت شود كه در همه طول تاریخ اسلام، چه در عهد پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) و چه پس از آن حضرت، تاكنون هیچ گاه جنگى با ویژگىها و علایم جهاد ابتدایى رخ نداده است، با این حال باز هم در جواز آن تشكیك و خللى راه نمىیابد. سرانجام روزى فرا خواهد رسید كه در آن روز به فرمان ولىّ عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف جهاد ابتدایى صورت مىگیرد؛ تا
سراسر جهان فرمان بر حق و عدالت و حكومت واحد و جهانى آن حضرت گردند.
هم چنین اختلافات فقهى كه در فروع و مسایل جنبى جهاد ابتدایى وجود دارد ـ مثل اختلاف فقها در مشروط بودن جهاد ابتدایى به حضور امام معصوم(علیه السلام) و امثال آن ـ هرگز نمىتواند مستمسك انكار اصل این حكم قرار گیرد.
به هر حال، با این تلاشهاى مذبوحانه و بى ثمر نمىتوان جهاد ابتدایى را كه اصل جواز آن از ضروریات و مسلّمات فقه اسلامى است، امرى نامشروع و خلاف اسلام قلمداد كرد. كسانى كه به این تلاشها دست مىزنند، به جاى انكار این حكم مسلّم فقهى، بهتر است خود را از سلطه فرهنگ و نظام ارزشى غرب برهانند و احكام اسلام را در چارچوب نظام ارزشى خود اسلام مورد تحلیل و ارزیابى قرار دهند.
در این جا با كمال صراحت و بدون نگرانى از تعارض و مخالفت با فرهنگ غرب، باید بگوییم، تنها ارزش اصیل و مطلق انسان، وصول او به «كمال نهایى» خود خواهد بود كه چیزى جز «تقرب به درگاه الهى» و یافتن مقام و منزلت در پیشگاه خداى متعال نیست. بنابراین هر چیزى كه راه این كمال جویى و منزلت خواهى و تقرب به خداوند را ببندد و در پیشِ پاى رهروان راه حق چاهى شود كه در آن سقوط كنند، و یا سنگى كه با برخورد به آن سرنگون گردند، و به هر حال سدّى در برابر تحقق كمالات و اهداف والاى انسانى باشد، باید آن را از میان برداشت.
هدف از بعثت پیامبران الهى نیز چیزى جز این نبوده است كه انسان را به سوى خداى متعال دعوت كنند و راه تقرب به درگاه الهى و منزلت یابى
نزد آفریدگار را به وى بیاموزند. پیامبران آمده اند تا به انسان ارائه طریق كنند و موانع را از پیش پاى او بردارند تا بتواند به حركت فطرى خود در مسیر حق و حقیقت سرعت و شتاب بخشد و به كمال نهایى خود دست یابد و در جوار رحمت واسعه الهى قرار گیرد.
آرى، هدف از فرستادن پیامبران تنها برقرارى نظم و آرامش در جامعه و برخوردارى مردم از رفاه و آسایش در زندگى مادى و دنیوى خود نیست؛ بلكه آنان فرستاده شده اند تا نظام ارزشى الهى را در جوامع بشرى اقامه و احیا كنند و انسانها را در مسیر دست یابى به اهداف معنوى و عالى انسانى راهنمایى و دست گیرى كنند.
در قرآن مجید سه بار با صراحت درباره پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد مصطفى(صلى الله علیه وآله)چنین آمده است:
هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ؛1 او كسى است كه پیامبرش را همراه با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز كند.
این آیه به صراحت اعلام مىدارد كه غرض از بعثت و ارسال پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)این بوده است كه دین او، اسلام، جهان گیر شود. آن حضرت از طرف خداوند جهان آفرین مأمور بود كه همه مردم جهان را به اسلام دعوت كند تا اگر جهان گیر شدن این دین در زمان حیات خود وى تحقق نیافت، دست كم، مقدمات جهانى شدنش براى آینده فراهم گردد؛ و حقاً كه آن حضرت این مأموریت سنگین را به بهترین شكل ممكن انجام داد.
1. توبه (9)، 33؛ فتح (48)، 28 و صف (61)، 9.
پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از همان آغاز رسالت خود، در مسیر جهانى شدن و گسترش اسلام گام برمىداشت. آن حضرت در زمانى كه هنوز از زمان تشكیل نخستین جامعه اسلامى در مدینه چند صباحى بیش نگذشته بود و قدرت مادى و ظاهرى این جامعه نوپا و نوظهور به هیچ وجه با قدرت سایر حكومتها و دولتهاى موجود در آن عصر، و از جمله دو ابرقدرت ایران و روم، قابل مقایسه نبود؛ آرى در چنین شرایطى، نامه هایى براى امپراطور روم، پادشاهان: ایران، حبشه، اسكندریه، بحرین، و پادشاهان كوچك و بزرگ دیگر نوشتند و آنان را به اسلام دعوت كردند.
این نامهها همگى لحنى صریح و قاطع داشتند و در آنها از مخاطبان خواسته شده بود كه دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله)را لبیك گویند و اسلام آورده و تسلیم حكم خدا گردند. ارسال این نامهها سبب شد كه بسیارى از افراد در اقصى نقاط جهان آن روز از ظهور اسلام مطّلع شوند و در صدد تحقیق درباره آن بر آیند. حتى در مواردى، برخى از افراد كه طالب حقیقت بودند و اسیر هواهاى نفسانى و اغراض شیطانى نبودند اسلام را پذیرفتند. در هر حال پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تا آن جا كه برایش میسر بود، مقدمات حركتى مستمر و رو به رشد و كمال را در بستر تاریخ و مسیر زندگى بشر فراهم آورد. البته از همان زمان نیز اكثر قریب به اتفاق قدرت مندان و زورمداران، چون دریافتند كه این آیین نوین، زندگى و منافع و ثروت و قدرت آنان را تهدید مىكند، بر آن شدند تا به هر قیمت از رشد و گسترش، قوّت و قدرت، و دوام و بقاى آن جلوگیرى كنند. این در حالى بود كه بسیارى از آنان یقین داشتند كه حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) همان پیامبرى است كه انبیاى سلف، ظهورش را بشارت داده اند و دینش همان دینى است كه باید تكمیل كننده و به فرجام
رساننده همه ادیان گذشته باشد. خداوند در این باره در قرآن كریم مىفرماید:
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْكِتابَ یَعْرِفُونَهُ كَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ؛1 كسانى كه به ایشان كتاب (آسمانى) داده ایم، پیامبر اسلام را مىشناسند همان گونه كه فرزندان خویش را مىشناسند، و گروهى از آنان حق را كتمان مىكنند در حالى كه به آن علم دارند.
آرى، برخى از دشمنان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) با وجود آن كه پى به حقانیت او برده بودند و مىدانستند كه او واقعاً پیامبر خدا است، با تمام قوا و با استمداد از همه نیروهاى خود، تلاش كردند مانع گسترش و پیش روى اسلام در عرصه جهانى و قدرت و قوّت آن شوند و راه تعالى را بر آن ببندند. هدف آنان از این تلاشها این بود كه بتوانند چند روزى بر عمر حكومت خود بیافزایند و چند صباحى بیشتر از لذّت، قدرت و ثروت دنیا بهره مند گردند.
امروزه در عصر ما نیز همه آن مسایل و وقایع در حال تكرار است. انقلاب اسلامى ایران، در واقع نمونه اى است از همان انقلاب اسلامى كه در چهارده قرن پیش پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به وجود آورد. همگان شاهدند كه چگونه همه قدرتمندان و جباران جهان براى سركوبى و براندازى این نهضت عظیم اسلامى و انسانى كه همانند آتش فشانى مهار ناشدنى در ایران فوران كرد، كمر بسته اند. آنان با وجود همه اختلافها و كشمكش هایى كه با یكدیگر دارند، در این حركت هم داستان شده و به یكدیگر دست اتحاد داده اند تا این انقلاب را از میان بردارند. مشكل آنان
1. بقره (2)، 146. بخش نخست این آیه دقیقاً در آیه 20 سوره انعام نیز آمده است.
فقط این نیست كه در گوشه اى از دنیا برخى منافع مادى و اقتصادى خود را از دست داده اند. مشكل اساسى آنان در مورد انقلاب اسلامى ایران؛ فرهنگ، بینش و روح حاكم بر آن است. آنان در هراسند كه فرهنگ و تفكر اسلامى گسترش یابد و به سایر ملتها و جوامع سرایت كند؛ چرا كه مىدانند گسترش، رواج و قدرت و قوّت این فرهنگ، در واقع به معناى مرگ و اضمحلال كلى سلطه و استعمار آنان است.
آرى، بى سبب نیست كه این انقلاب خواب و آرامش را از چشم تمامى استعمارگران و نظام سلطه جهانى گرفته و همگى آنان براى از میان برداشتن جمهورى اسلامى ایران دست به دست یكدیگر داده اند. انقلاب اسلامى ایران، در واقع تجدید كننده و احیاگر نهضت جهانى اسلام در این عصر به شمار مىآید، و آن چه نظام سلطه جهانى را به وحشت انداخته، همین مسأله است. اگر امروزه نظام سلطه با تمام توان و هستى خود به مقابله با این انقلاب پرداخته، براى آن است كه از نفوذ و گسترش اسلام در جوامع بشرى جلوگیرى كند. سردمداران نظام سلطه، مصمم اند تا نگذارند كه فرهنگ و اداره امور جوامع بشرى تحت تأثیر تعالیم و احكام نورانى اسلام قرار گیرد.
و در همین راستا است كه امروزه مىبینیم در بسیارى از كشورهاى اسلامى، احكام و مقرّرات اجتماعى و حقوقى اسلام به ندرت مجال اجرا و عمل مىیابد و حتى در بعضى از كشورهاى اسلامى به شدّت و با ترس و وحشت، از حجاب و پوشش اسلامى زنان مسلمان جلوگیرى مىكنند. هم چنین به سبب همین ترس و وحشت از نفوذ و گسترش اسلام است كه با وجود آن كه حزب اسلامى الجزایر در انتخاباتى كاملا آزاد، حایز اكثریتى
چشم گیر مىشود، مدعیان دروغین آزادى و دموكراسى، با سرنیزه و از راه قتل و ارعاب و ترور، مانع تشكیل دولت به وسیله این حزب مىشوند.
اكنون دوباره به سخن اصلى خود باز مىگردیم. گفتیم كه اسلام، جهاد ابتدایى را مشروع و مجاز مىداند و این حكم بر اساس نظام ارزشى خود اسلام كاملا قابل توجیه و دفاع است. در همین راستا، نكته مهمى كه در این جا باید به آن اشاره كنیم این است كه اصولا جهاد ابتدایى نیز به نوبه خود، یك نوع دفاع و جهاد دفاعى است؛ دفاع از حق خداى متعال. توضیح این كه كافران و بدخواهان، در دشمنى خود با اسلام و مسلمانان، نیّتها و اهداف، و هم چنین روشها و راه كارهاى مختلفى دارند. گاهى هدفشان تصرّف و تملك اموال، دارایى ها، سرزمین، ثروتها و منابع مسلمانان است و براى این كار از راه مستقیم و جنگ و لشكركشى نظامى وارد مىشوند. گاهى نیز براى دست یابى به همین هدف، از راه غیر مستقیم وارد مىشوند و با گسیل كارشناسان و به اصطلاح مستشاران و مشاوران مختلف، در ظاهر شعار خدمت و اصلاح امور سر مىدهند اما در واقع به خیانت و غارت و چپاول مشغول مىشوند.
اما گاهى هدف دشمن، بیشتر سلطه و سیطره است؛ بدین معنى كه اگر از اموال، دارایىها و ثروت و منابع مسلمانان بهره اى نمىبرد، در صدد است كه، دست كم، آنها را در كنترل و نظارت خود داشته باشد. در چنین فرضى، دشمنان بیشتر با ابزار سیاسى و فرهنگى سلطه خود را اعمال مىكنند؛ براى مثال، ممكن است با تعیین حاكمى دست نشانده، كه حتى در ظاهر
مسلمان هم هست، منویات و برنامههاى خود را به اجرا در آورند.
گاهى نیز هدف دشمن، هدم و حذف اسلام است و مسلمانان را مخیر مىكند كه یا دست از اسلام بردارند و در عوض، جان و مال و زن و فرزندانشان را محفوظ بدارند، و یا آماده جنگ و تهدید جان و مال و زن و فرزندانشان باشند. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَكُمْ حَتّى یَرُدُّوكُمْ عَنْ دِینِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا؛1 و آنان پیوسته با شما مىجنگند تا ـ اگر بتوانند ـ شما را از دینتان برگردانند.
یا مىفرماید:
وَدَّ كَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ یَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِكُمْ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛2 بسیارى از اهل كتاب، پس از این كه حق بر ایشان آشكار شد، از روى حسدى كه (به سبب ایمان شما) در وجودشان بود، دوست مىدارند كه شما را پس از ایمان آوردنتان، به كفر باز گردانند.
هم چنین در جایى دیگر مىفرماید:
وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً؛3 دوست مىدارند كه شما كفر ورزید چنان كه آنان كفر ورزیدند، پس (همه با هم در كفر) یكسان باشید.
در هر حال، وجه مشترك همه موارد و فروض مذكور این است كه در همه آنها عزت و شرف مسلمانان در معرض تهدید قرار مىگیرد؛ در حالى كه خداى متعال در قرآن مىفرماید:
1. بقره (2)، 217.
2. همان، 109.
3. نساء (4)، 89.
وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً؛1 و خداوند هرگز بر (زیان) مؤمنان، براى كافران راه (تسلطى) قرار نداده است.
هم چنین مىفرماید:
وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ؛2 و عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.
از این رو بر اساس آیات مذكور و ادله متعدد دیگر، در تمامى موارد و فروضى كه ذكر كردیم، بر مسلمانان واجب است كه در مقابل توطئهها و تهدیدهاى دشمنان قد علم كرده و از عزت و شرف اسلامى، جان، مال، زن، فرزند و آب و خاك خود دفاع و حراست كنند و فرصت و امكان تهدید و تجاوز را از كافران و دشمنان بگیرند. این امر به ویژه آن هنگام كه دشمنان قصد براندازى دین و ایمان مسلمانان و تعدّى به مقدساتشان را داشته باشند حساسیت و اهمیت بیشترى پیدا مىكند؛ زیرا اساساً هدف از آفرینش عالم و آدم و غرض از بعثت انبیا و فرستادن كتب آسمانى و ادیان الهى جز این نیست كه انسانها به دین و آیین حق درآیند و باعمل به احكام آن، به خداى متعال نزدیك شوند و نزد او مقام و منزلت یابند.
بنابراین چگونه ممكن است اسلام به مسلمانان اجازه دهد كه در برابر دزدان و براندازان دین حق ساكت بنشینند تا آنان بدون نگرانى این گران بهاترین سرمایه و عزیزترین و با اهمیت ترین موجودیشان را از آنان بربایند؟!
از نظر اسلام، مسلمانان حتى این حق را ندارند كه براى حفظ جان و
1. همان، 141.
2. منافقون (63)، 8.
مال و زن و فرزندشان، تظاهر به دست برداشتن از دین و مذهب خود كنند هر چند كه در باطن هم چنان مسلمان و مؤمن باقى بمانند.
آرى، در اسلام هیچ چیز گران قدرتر از دین حق نیست؛ تا آن جا كه در صورت لزوم، براى حفظ دین، حتى از جان نیز ـ كه هیچ چیز به پاى آن نمىرسد و در فقه گفته اند كه حفظ جان از اهمّ واجبات است ـ باید گذشت و آن را سپر دین نمود.
بدین ترتیب بر اساس چنین دیدگاهى مىتوان گفت، همه انواع جهاد در اسلام جنبه دفاعى دارد و حتى آن چه كه در اصطلاح فقهى «جهاد ابتدایى» نامیده مىشود، با این ملاحظه «جهاد دفاعى» خواهد بود. به عبارت دیگر، در هر جهاد اسلامى مسأله «دفاع» مطرح است، با این تفاوت كه «متعلَّق دفاع» مختلف مىشود. گاهى دفاع از آب و خاك مطرح است، گاهى دفاع از نفوس مسلمانان، گاهى دفاع از عزت و شرف اسلامى، و گاهى... . در این میان گاهى «دفاع از حق خداى متعال» مطرح است. این همان جهادى است كه در اصطلاح فقهى «جهاد ابتدایى» نامیده مىشود و طبق بیانى كه ما در این جا آوردیم، مىتوان آن را نیز «جهاد دفاعى» به حساب آورد و در بین اقسام مختلف دفاع، والاترین و شریف ترین آنها نیز خواهد بود. در این جا لازم است در مورد «حق خداى متعال» و دفاع از آن كمى بیشتر توضیح دهیم.
هم چنان كه پیش از این و در مباحث مختلف اشاره كرده ایم، تنها حقِّ اصیل و ذاتى در عالَم، حقّ خداى متعال است و سایر حقوق در پرتو این حق است كه معنا مىیابند و توجیه مىشوند. خداوند مالك حقیقى همه موجودات، و از جمله انسان، است و تمامى مخلوقات همه هستى خود را
وام دار خداى متعال هستند. این رابطه مالكیت بین خداوند از یك سو و سایر موجودات از سوى دیگر، ایجاب مىكند كه خداوند حق داشته باشد كه تمامى هستى طبق خواست و اراده او به چرخش و گردش در آید و رفتار كند.1
در مورد جامعه انسانى نیز اقتضاى این حق این است كه در سرتاسر جوامع بشرى تنها خدا پرستش شود، دین او حاكم و سخنش برتر باشد: وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیا؛2كلمه خدا است كه برتر است.
حال اگر انسان هایى از پذیرش و رعایت این حق الهى سر باز زدند، علاوه بر عذاب و عقاب اخروى خداوند مىتواند در همین دنیا نیز آنها را عقوبت كند. این عقوبت مىتواند به صورت عذاب و بلایى طبیعى باشد كه از آسمان یا زمین بر آن افراد نازل مىشود، و مىتواند به این صورت باشد كه خداوند از مؤمنان و صالحان بخواهد كه بر آنان یورش برند و جلوى تباه كارى و فساد آنان را در زمین بگیرند و به آن خاتمه دهند، كه این همان جهاد ابتدایى است:
قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیكُمْ وَ یُخْزِهِمْ؛3با آنان بجنگید، تا خدا به دست شما عذابشان دهد و خوارشان كند.
جهاد ابتدایى جز این نیست كه به منظور احقاق حقى كه خداى متعال بر كل بشریت دارد، گروهى از بندگان شایسته خداى متعال مأموریت یابند بر كسانى كه این حق را پایمال كرده و راه شرك و كفر و ظلم و فساد در
1. جناب استاد در كتابها و مباحث مختلفى به تبیین این مسأله پرداخته اند؛ براى نمونه، ن.ك: نظریه حقوقى اسلام، جلسه هفتم، و حقوق و سیاست در قرآن، فصل دوم.
2. توبه (9)، 40.
3. همان، 14.
پیش گرفته اند یورش برند و تا زمانى كه دین حق و اراده خدا حاكم شود نبرد را ادامه دهند.
اگر به این حقیقت توجه داشته باشیم كه غرض از بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)تسلّط دین او بر همه ادیان است: هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ؛1 نیز اگر توجه داشته باشیم كه هدف از قتال با كفرپیشگان، برافتادنِ همه فتنهها و اختصاص یافتن دین به خداى متعال است: وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یَكُونَ الدِّینُ كُلُّهُ لِلّهِ؛2 به ویژه، اگر توجه كنیم به این نكته كه در روایات ما، «فتنه» ـ كه در این آیه آمده ـ به «شرك» تفسیر شده است، آن گاه درمى یابیم كه جهاد ابتدایى با كفار و مشركان باید تا آن جا دوام پیدا كند كه زمین از آلودگىهاى كفر و شرك و فساد پاك شود و حكومت الهى و توحیدى در سراسر عالم برقرار گردد.
ناگفته نگذاریم كه مقصود از برافتادن كفر و شرك این نیست كه همه انسانهاى روى زمین مسلمان و موحد شوند ـ چرا كه با جبر و زور نمىشود در دلها نفوذ كرد و ایمان و اعتقاد كه به دل مربوط مىشود از دسترس اكراه و الزام به دور است: لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ3 ـ بلكه منظور این است كه نظام حاكم بر جهان، نظامى الهى و توحیدى باشد و حاكمیت از آنِ خدا گردد.
در هر حال، همه آن چه را كه در این زمینه گفتیم، مىتوان به این صورت خلاصه كرد كه فلسفه جهاد ابتدایى احقاق یك حق عظیم و برتر
1. همان، 33؛ فتح (48)، 28 و صف (61)، 9.
2. انفال (8)، 39.
3. بقره (2)، 256.
است كه خداى متعال بر جمیع بندگان خود دارد. از این رو «جهاد ابتدایى» را نیز مىتوان نوعى دفاع و «جهاد دفاعى» به حساب آورد؛ دفاع از حق خداوند بر بندگان خود.
البته گرچه در نام گذارى و لفظ مضایقه اى نیست، اما حقیقت این است كه بر اساس معناى اصطلاحى و رایج «دفاع»، نمىتوان «جهاد ابتدایى» را مصداق دفاع دانست، و اگر هم ما آن را از مقوله دفاع برشمردیم، در واقع از باب «توسعه در اصطلاح» است. اما در هر صورت آن چه كه مهم است و هیچ تردیدى در آن وجود ندارد، جواز جهاد ابتدایى در اسلام است؛ خواه آن را دفاع بنامیم و خواه جهاد ابتدایى.