آنچه تاكنون گذشت، بررسى جنگ از جهت جایگاه آن در نظام تكوین و قوانین تكوینى و علل و عوامل حاكم بر آن بود. اكنون هنگام آن رسیده تا قوانین و نظام تشریعى حاكم بر جنگ، و به طور كلى، جایگاه جنگ در نظام تشریعى را مورد بررسى قرار دهیم. اما قبل از ورود به اصل بحث لازم است چند نكته را یادآورى كنیم:
1. همه احكام شریعت، اعم از این كه فردى باشند یا اجتماعى، ثبوتاً و در واقع، تابعى از متغیرى دیگر هستند. آن متغیر عبارت است از مصالح و مفاسدى كه بر هر حكمى مترتب مىگردد. اگر كارى داراى مصلحت باشد، شارع مقدس به انجام آن فرمان مىدهد، و اگر داراى مفسده باشد، مكلّفین را از انجام آن باز مىدارد و از آن نهى مىكند. در این میان كارهایى نیز وجود دارند كه هم مصالح و منافع و هم مفاسد و مضارّى دارند. در این موارد، شارع مقدس با محاسبه هر دو دسته مصالح و مفاسد، بر طبق برآیند آنها حكم مىكند. اگر در مجموع، مصلحت آن كار بر مفسده اش بچربد به آن امر، و اگر به عكس باشد از آن نهى مىكند.1
1. در قرآن كریم به نمونه اى از این گونه سنجش مصالح و مفاسد بر مىخوریم؛ آن جا كه با سنجش مصلحت و مفسده هر یك از دو فعل «قماربازى» و «شراب خوارى» در نهایت حكم مىكند كه مفسده آن دو از مصلحتشان بیشتر است و بنابراین نباید گِرد آنها گشت: یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ كَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (بقره، 219)؛ از تو درباره شراب و قمار مىپرسند، (در پاسخشان) بگو كه در آن دو، گناهى بزرگ و سودهایى براى مردم هست و گناه آن دو از نفعشان بزرگ تر است.
در این مقایسه، خداوند اشاره مىكند كه هر چند در این دو كار هم مصلحت و هم مفسده وجود دارد، ولى، از آن جا كه مصالح آن ها، در برابر مفاسدشان ناچیز است، از ارتكاب آنها منع كرده است. هم چنین در آیه اى دیگر به پلیدى آنها حكم مىكند و مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الأَْنْصابُ وَ الأَْزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده / 90)؛ اى اهل ایمان شراب و قمار و بت پرستى و تیرهاى گروبندى، همه اینها پلید و از عمل شیطان است. پس، از آنها اجتناب كنید شاید رستگار شوید.
نكته دیگر در همین ارتباط این است كه در جمیع موارد فوق، اگر نیل به آن مصلحت یا دفع آن مفسده در حد لزوم باشد امر و نهى شارع نیز به صورت الزامى (وجوب و حرمت) و گرنه، به صورت غیر الزامى (استحباب و كراهت) خواهد بود.
بنابراین هر كارى را كه شریعت اسلام واجب دانسته است، فقط داراى مصلحت است و یا اگر هم مفسده اى دارد، در برابر مصلحت فراوان آن، ناچیز است، آن چنان كه در مجموع، انجام آن واجب خواهد بود. هم چنین هر كارى كه در شرع حرام دانسته شده است، تنها مفسده دارد و اگر مصلحتى هم داشته باشد، در برابر مفسده فراوانى كه دارد ناچیز و غیر قابل اعتنا است، به طورى كه با وجود آن مصلحت جزیى، باز هم ارتكاب آن، به سبب مفسده اقوایى كه دارد حرام خواهد بود.
در یك جمله، احكام و قوانین اسلام، اعم از احكام فردى و اجتماعى، تابع مصالح و مفاسد واقعى و نفس الامرى است؛ خواه ما از آن مصالح و مفاسدى كه منشأ این احكام شده اند، آگاه باشیم یا نباشیم.
2. اكنون جاى این پرسش وجود دارد كه راه پى بردن به مصالح و مفاسد مذكور چیست و چگونه مىتوان از مصالح و مفاسدى كه در وراى احكام شرعى وجود دارند و منشأ صدور آنها شده اند، آگاه شد؟
در پاسخ به این سؤال باید بگوییم؛ در بسیارى از موارد، این مصالح و مفاسد از طریق وحى و قرآن كریم یا سخنان معصومین، كه مفسران حقیقى قرآنند، براى ما كشف مىشود. هم چنین در بسیارى از موارد ممكن است این مصالح و مفاسد و ملاكهاى احكام را به كمك عقل و تجربه خود كشف كنیم؛ كه در این حالت اگر كشف عقل، به صورت قطعى و یقینى باشد، از این طریق حكم شرعى نیز كشف خواهد شد.
البته در بسیارى از موارد نیز ممكن است مصالح و مفاسد واقعى احكام براى ما ناشناخته و مجهول باقى بماند و از هیچ راهى قادر به كشف آنها نباشیم؛ یعنى نه از طریق آیات و روایات تبیین شده باشد و نه به كمك عقل بتوانیم به آنها دست پیدا كنیم.
بنابراین مصالح و مفاسدى كه ما به آنها علم پیدا كرده ایم، در حقیقت تنها مىتواند بخشى از مجموعه مصالح و مفاسد و ملاكات احكام باشد كه در جهان واقع وجود دارد. ما هیچ گاه نمىتوانیم ادعا كنیم كه همه مصالح و مفاسد واقعى احكام را كشف كرده ایم یا قادر به كشف همه آنها هستیم؛ بلكه با توجه به پیچیدگى و ظرافتى كه در زمینه اعمال و رفتار انسان و آثار و پى آمدهاى آن ـ در همه ابعاد زندگى وى، اعم از مادى، معنوى، دنیوى، اخروى، اقتصادى، سیاسى، حقوقى و... ـ وجود دارد، حتى كشف همه مصالح و مفاسد یك حكم را نیز نمىتوانیم ادعا كنیم، تا چه رسد به همه مصالح و مفاسد همه احكام شریعت.!
یكى از علل عمده ناتوانى ما از درك مصالح و مفاسد واقعى احكام این است كه مصالح و مفاسد احكام، منحصر در مصالح و مفاسد دنیوى نیست؛ بلكه مصالح و مفاسد اخروى و معنوى را نیز شامل مىشود كه تأثیر آنها در سرنوشت انسان به مراتب بیش از مصالح و مفاسد دنیوى است. به همین دلیل هم هست كه خداى متعال به مصالح و مفاسد معنوى بیش از مصالح و مفاسد مادى عنایت و اهتمام دارد؛ چرا كه در مورد انسان اساساً ارزش اصلى به مصالح معنوى او مربوط مىشود و مصالح مادى جز در پرتو مصالح معنوى ارزشى ندارد. به عبارت دیگر، در نظام ارزشى اسلام، ارزش هیچ چیز معادل و هم سنگ ارزش كمال معنوى و روحى انسان ـ كه عبارت است از تقرب هر چه بیشتر به خداوند ـ نیست. ارزش كارها و فعالیتهاى انسان، به نقش آنها در تأمین مصالح اخروى او بستگى دارد؛ یعنى ارزش آنها ارزش مقید و مشروط و مطلوبیت آنها «مطلوبیت بالغیر» است.
بنابراین در ارزیابى و سنجش ارزش اعمال و رفتار انسان، قبل از هر چیز باید مصالح و مفاسد اخروى و معنوى را منظور داشت و نباید به مصالح و مفاسد دنیوى بسنده نمود و یا آنها را در اولویت قرار داد.
3. واژه جنگ یا جهاد، گرچه هم به زد و خورد میان دو فرقه، و هم به نبرد میان دو جامعه اطلاق مىشود، اما محور بحث ما در این جا جنگ بین دو ملت و نبرد میان دو جامعه است. هم چنین هر چند كه جهاد مظاهر و جلوههاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، سیاسى و نظامى دارد، ولى نظر ما در این بحث صرفاً به جنگ نظامى است.
4. به هنگام تحلیل و توجیه پدیده «جنگ» و «جهاد» به مسأله اى برمىخوریم كه معمولاً در هر جنگى، كم و بیش، اتفاق مىافتد و آن،
مسأله «كشتن انسان» است. از این رو به جا است كه نخست به این مسأله بپردازیم. در این جا نخست توضیحى درباره قتل به طور مطلق، در نظام تشریعى و سیستم حقوقى اسلام، مىآوریم و سپس به مسأله اصلى كه همان حادثه قتل در جنگ و قتال گروهى است مىپردازیم. روشن شدن این موضوع، ما را در بررسى مسایل تشریعى مربوط به جنگ كمك خواهد كرد.
درباره این مسأله، گرایشى در میان بسیارى از فلاسفه و علماى حقوق و دیگر اندیشمندان وجود دارد مبنى بر این كه، انسان از هر طبقه اى كه باشد و هر عملى كه مرتكب شده باشد و در هر شرایط و اوضاع و احوالى كه زندگى كند، داراى حرمت، كرامت و قداستى است كه باید پاس داشته شود و رعایت گردد. بر این اساس، هیچ انسانى را نمىتوان به مجازات سنگین و خشن و از همه بدتر، به مرگ محكوم كرد.
این گرایش كه برخاسته از دیدگاه انسان مدارانه و به اصطلاح، «اومانیستى»1 است، احكام و قوانین جزایى و كیفرى بسیارى از كشورهاى جهان را تحت تأثیر قرار داده است و یكى از آثار عمده آن، این است كه در بعضى كشورها مجازات اعدام به كلى ممنوع شده است.
اما در دین مقدّس اسلام، چنین گرایشى وجود ندارد. در نظام ارزشى اسلام، و از جمله در سیستم حقوقى آن، همه احكام و قوانین تشریعى مبتنى بر مصالح و مفاسد تكوینى و واقعى است، نه بر پایه احساسات و عواطف. اگر در جایى مصالح واقعى بشر اقتضا كند كه فرد یا گروهى از میان برود، قتل آن فرد یا گروه ـ هر چند از نظر عاطفى حادثه اى تلخ و ناگوار
1. humanistic
است ـ به عنوان كیفر و براى مجازات فرد یا گروه متجاوز، امرى جایز و یا حتى لازم و اجتناب ناپذیر خواهد بود.
مواردى كه اسلام مجازات اعدام را تجویز كرده است، مىتوان به دو دسته تقسیم كرد: دسته نخست مواردى را در بر مىگیرد كه در آنها دادگاه حكم به اعدام مىدهد و این حكم باید به وسیله دستگاه رسمى حكومت اجرا شود. دسته دوم، مواردى است كه در آنها نیازى به حكم دادگاه نیست و خود افراد مىتوانند به چنین كارى مبادرت ورزند.
دسته اول نیز خود به دو بخش كوچك تر قابل تقسیم است: یكى موارد مربوط به قصاص نفس و دوم، موارد مربوط به اجراى حدود.
قصاص در جایى است كه كسى به دست شخصى دیگر، به ناحق كشته شود. اگر بازماندگان مقتول (و به اصطلاح، اولیاى دم) از دستگاههاى مربوط خواستار قصاص شوند، دادگاه، پس از اثبات جنایت، حكم به قصاص و قتل قاتل مىدهد و دستگاه رسمى مأمور اجراى حكم دادگاه خواهد شد. بنابراین اجراى قصاص، پس از اثبات جرم در دادگاه شرعى، متوقف بر درخواست اولیاى دم است.
در مورد حدود نیز، اگر كسى مرتكب بعضى از گناهان بزرگ شود كه به حقوق عمومى جامعه آسیب مىرساند ـ هر چند كه به حقوق خصوصى هیچ فرد خاصى تجاوز نكرده باشد ـ در برخى موارد حاكم شرع از باب «حد شرعى» او را محكوم به اعدام خواهد كرد. به طور كلى حدود از این جهت كه باید بر اساس حكم دادگاه اثبات و توسط دستگاه رسمى حكومت به اجرا درآیند، با قصاص مشتركند. اما یك تفاوت اساسى نیز با قصاص دارند؛ تفاوت در این است كه قصاص مربوط به حوزه «حقوق خصوصى»
است، ولى حدود در قلمرو «حقوق عمومى» قرار مىگیرد. از این رو براى اجراى قصاص حتماً باید «شاكى خصوصى» وجود داشته باشد، اما براى اجراى حدود نیازى به شاكى خصوصى نیست و حكومت خود به عنوان «مدعى العموم» وارد صحنه شده و متجاوزان به حقوق عمومى را مجازات مىكند.
و اما دسته دوم ـ یعنى مواردى كه در آنها براى كشتن فرد نیازى به حكم دادگاه و اجراى حكم توسط دستگاه رسمى حكومتى نیست ـ شامل مواردى مىشود كه انسان مورد حمله واقع مىشود و در صدد دفاع در برابر دشمن متجاوز بر مىآید. در چنین جایى انسان شرعاً حق دارد تا مرز كشتن و كشته شدن ایستادگى و از خود و حریم خویش دفاع نماید.
در هر موردى كه به مال، جان یا ناموس یك مسلمان قصد تجاوز داشته باشند ـ مثلاً، كسى بخواهد اموال وى را بدزدد، یا به زور غصب كند، یا قصد كشتن او را داشته باشد و یا عِرض و ناموس او را دست خوش تعدّى و تجاوز قرار دهد ـ شخص مورد تجاوز حق دارد از خود و ناموس و مال خود دفاع كند هر چند كه دفاع او به كشته شدن خودش یا قتل شخص متجاوز پایان یابد.
هم چنین اگر مسلمانى شاهد و ناظر توهین به مقدّسات دینى باشد و ببیند كسى به خداى متعال، یا انبیا و پیامبران، یا چهارده معصوم، یا قرآن، یا كعبه و... اهانت مىكند، طبق فتواى بسیارى از فقها حق دارد شخصاً فرد اهانت كننده را به قتل برساند؛ هر چند كه بعضى دیگر از فقها در این مورد احتیاط مىكنند كه بدون رجوع به دادگاه شرعى دست به این كار نزند.
به هر صورت، اجمالا مىتوان گفت: مواردى هست كه در آنها نیاز و یا
فرصتى براى رجوع به محاكم شرعى نیست و شخص مىتواند خود رأساً و مستقلا اقدام به دفاع از خود كند هر چند به قتل خودش یا شخص متجاوز بینجامد.
در هر حال، تردیدى نیست كه اسلام این نظریه را كه قتل هیچ انسانى در هیچ اوضاع و احوالى جایز نیست، رد مىكند. از دیدگاه اسلام در مواردى كه مصالح ـ اعم از فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى ـ ایجاب كند، مجازات اعدام جایز و بلكه لازم است. البته در اجرا، گاهى این امر متوقف به طرح شكایت در دادگاهها و صدور رأى شرعى و قانونى است و گاهى نیز نیازى به حكم دادگاه نیست و شخص خود رأساً حق اقدام دارد.
آن چه در این باره لازم است به آن توجه كنیم این است كه در بسیارى از موارد ما صرفاً با تكیه بر عقل و علم خود نمىتوانیم به حكمت احكام الهى پى ببریم. ما حتى در مورد یك حكم از احكام شرعى نیز شاید نتوانیم ادعا كنیم كه به تمام مصالح و مفاسدى كه موجب انشاى آن گردیده واقف هستیم: وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً؛1 به شما (انسان ها) از دانش جز اندكى داده نشده است. انسان با آگاهى قلیلى كه دارد گاه چنین مىپندارد كه یك كار فقط مصلحت دارد و مفسده اى در آن نیست و یا اگر هست بسیار ناچیز است و در برابر مصلحت فراوان آن نباید به این مفسده ناچیز توجه كرد، و بر این اساس، انجام آن كار را واجب یا دست كم، جایز مىشمرد؛ در حالى كه واقعیت چیز دیگرى است. گاهى نیز درمورد یك كار چنین مىپندارد كه فقط مفسده دارد و هیچ مصلحتى در آن نیست و یا اگر مصلحتى دارد در برابر مفسده آن ناچیز است و نباید به آن اعتنا كرد، و از
1. اسراء (17)، 85.
این رو نتیجه مىگیرد كه آن كار باید ممنوع باشد و تحریم گردد؛ حال آن كه همان كار مصلحتى بسیار بزرگ تر از مفسده آن دارد كه انسان به سبب محدودیت علم خود از آن غفلت كرده است.
در مورد مجازات اعدام نیز بسیارى از مصالح و مفاسد وجود دارد كه از دید انسان به دور مىماند و از آنها بى خبر است، در صورتى كه خداى متعال با علم كامل و بى انتهاى خویش بر آنها احاطه دارد. ممكن است براى بسیارى از ما قابل فهم و هضم نباشد كه چرا اگر كسى به مقدسات دینى مسلمانان توهین كرد محكوم به اعدام مىشود، یا چرا اگر كسى سه بار ـ یا طبق فتواى برخى از علما، دوبار ـ آشكار روزه بخورد و حد بر او جارى گردد، بار چهارم ـ یا بار سوم ـ محكوم به اعدام مىشود. یا چرا مرتد فطرى اگر مرد باشد حكمش اعدام است، و یا چرا مرتد ملى در صورت خوددارى از توبه اعدام مىشود.
شاید بسیارى از حدود شرعى ـ نظیر؛ حد زناكار، هم جنس باز، شراب خوار، دزد، محارب و... ـ كه در بعضى موارد به حد اعدام نیز مىرسد، براى ما توجیه پذیر نباشد. این امر در واقع به سبب محدودیت ادراكات و ناچیز بودن معلومات ما است كه مفاسد اجتماعى بزرگ این گونه كارها را درك نمىكنیم، و از این رو شاید حتى نسبت به اجراى حدود بر مرتكبان این اعمال، احساس ناخوش آیندى داشته باشیم. اما خداى متعال كه از مفاسد این اعمال و زیانهاى بزرگ اجتماعى آنها آگاه است، مىداند كه براى حفظ مصالح اجتماعى اجراى این حدود لازم است، هر چند به مصدوم یا معدوم شدن فرد مجرم بینجامد.
روشن شد كه در یك جامعه، گاهى یك «فرد» به مجازات اعدام محكوم مىشود تا مصالح كل جامعه اى كه وى عضوى از آن است در معرض تهدید قرار نگیرد. به همین منوال، در سطح بین المللى نیز گاهى یك «جامعه» از جاده حق و عدالت به كلى منحرف مىشود و غرق در ظلم و فساد و تباهى مىگردد، و یا روحیه تجاوز و تعدّى به سایر ملتها و جوامع در آن پدید مىآید. در این حالت، چنین جامعه اى به شكست و نابودى محكوم مىشود تا كلّ بشریّت و دُوَل و ملل دنیا احساس آرامش كنند و با در امان ماندن از تجاوز و تعدّى، از خیر و سعادت و كمال راستین خود محروم نگردند.
از این جا است كه جوامع اسلامى ـ البته نه جوامع به ظاهر و به اسم اسلامى، بلكه به واقع و در عمل اسلامى ـ كه خود بر اساس حق و عدالت برقرار و پابرجایند، وظیفه دارند كه با چنین جامعه خطاكار، فاسد و متجاوزى به جنگ برخیزند تا او را از تجاوز باز دارند و به راه راست باز آرند، یا آن را در هم بشكنند و جامعه اى سالم جایگزین آن كنند.
بدین ترتیب روشن مىشود كه جنگ همیشه و در همه جا ارزش منفى ندارد. ملتى كه براى دفاع از خود در برابر متجاوز مىجنگد مسلّماً وضع او با وضع متجاوز فرق مىكند. طرفى كه انگیزه اش ظلم و زورگویى به دیگران است با طرف دیگرى كه انگیزه اش مبارزه با ظلم و جنگ با ستم گران و دفاع از مظلومان است، هیچ گاه جنگشان ارزش یكسان ندارد؛ بلكه كار یك طرف بالاترین ارزش مثبت و كار طرف دیگر، بالاترین ارزش منفى را دارد.
آرى، آن چه كه به شدّت هرچه تمام تر، تقبیح و مجازات مىشود «قتل نفس محترمه» یا «نفس زكیّه» است؛ یعنى كشتن كسى كه نه انسانى را كشته و نه فسادى در زمین كرده است. خداوند در این باره مىفرماید:
مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِی الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعاً؛1 هر آن كس كه انسانى را بكشد كه (بى گناه است و) نه كسى را كشته و نه در زمین فساد و تباهى كرده باشد، چنان است كه همه مردم را كشته باشد.
در آیه اى دیگر مىفرماید:
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً؛2 هر آن كس كه مؤمنى را به عمد بكشد، جزاى او جهنّم است كه در آن جاودان بماند و خداى متعال بر او خشم آورد و لعنتش كند و برایش عذابى بزرگ فراهم آورد.
اما اگر كسى دیگرى را به حق و به حكم اسلام بكشد، مرتكب جرم نشده است؛ براى مثال، ورثه مقتول و اولیاى دم حق دارند قاتل وى را به عنوان قصاص به قتل برسانند، یا جامعه، حق دارد كسى را كه مرتكب جرم بزرگى شده و به حدود جامعه تجاوز كرده و بر مصالح مادى یا معنوى مردم ضربه سنگینى وارد آورده، به اعدام محكوم كند. از همین جا مىتوان دریافت كه جنگ با جامعه اى كه در جهت خلاف مصالح مادى یا معنوى جامعه بشرى گام برمىدارد و خوى فساد و تباهى و تجاوزگرى دارد، بى اشكال خواهد بود.
1. مائده (5)، 22.
2. نساء (4)، 93.
اكنون درمى یابیم كه تجزیه و تحلیل پدیده جنگ بر پایه ارزشهاى مادى و فرهنگ مادى گراى غرب، تحلیلى ناقص و نارسا است. بر اساس توضیحات مذكور، كشتن انسان و قتل نفس را نمىتوان همیشه امرى مردود و ناصواب دانست، بلكه این كار در مواردى عین عدالت و صواب است. از همین جا نیز راه براى موجه ساختن جنگ و جهاد فى سبیل الله باز مىشود. از این دریچه مىتوان به مسأله جنگ با روشن بینى بیشترى نگریست. بر این اساس، تشریع جنگ در نظام حقوقى اسلام، براى رسیدن جامعه بشرى است به كمال لایق خود كه فقط از راه خداپرستى حاصل مىشود.
بدیهى است كه جنگ، نتایج بسیار ناخوش آیندى در پى دارد كه معلوم همگان است؛ لكن با كمى دقت، مىتوان دریافت كه برخى از جنگها داراى چنان پى آمدهاى مطلوبى است كه در مجموع، مصالحش بر مفاسد آن فزونى چشم گیر دارد و طبعاً چنین جنگ هایى داراى ارزش مثبت خواهند بود.
البته درك این كه كدام جنگ مصداق چنین جنگ هایى و داراى ارزش مثبت است و كدام جنگ داراى ارزش منفى، چندان آسان نیست. در پاره اى از جنگها تشخیص این مسأله با استفاده از عقل محدود بشرى امكان پذیر است، ولى در برخى موارد، این كار از عهده عقل آدمى بر نمىآید و احصاى كلیه متغیرهاى دخیل و تعیین میزان دخالت آنها و سنجش مصالح و مفاسد مربوط به یك جنگ امرى به غایت دشوار و گاهى ناممكن است. از این رو در این زمینه باید گوش به فرمان خداى متعال بود؛ چرا كه او عالم به همه امور است و تمامى مصالح و مفاسد
جنگها را مىداند و ارزش گذارى و سنجش كمّى و كیفى آنها براى او میسور است و به مقتضاى برآیند آنها حكم به جواز یا حرمت جنگ مىدهد.
از مطالعه قرآن كریم به دست مىآید كه جنگ مشروع و برحق ـ كه آن را «جهاد» مىنامیم ـ در همه ادیان توحیدى وجود داشته و تشریع آن اختصاصى به دین اسلام ندارد. در یكى از این آیات مىخوانیم:
وَ كَأَیِّنْ مِنْ نَبِیّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرِینَ. وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِینَ. فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛1 بسا پیامبران كه خداپرستان (و خدادوستان) بسیارى همراه ایشان (با دشمنان) كارزار و جهاد كردند و (هیچ گاه) از جهت آن چه (كه از مصایب و مشكلات) به آنان رسید، سست و ناتوان نشدند و ضعف از خود نشان ندادند و خداوند شكیبایان را دوست مىدارد؛ و گفتارشان (در چنان وضعى) جز این نبود كه پرورردگارا ! گناهان، و زیاده روى مان در كارمان را بر ما ببخشاى و گام هایمان را استوار دار و ما را در برابر كافران یارى كن. پس خداى متعال پاداش دنیوى و پاداش نیك اخروى به آنان داد و خدا نیكوكاران را دوست مىدارد.
1. آل عمران (3)، 146 ـ 148.
آیات مذكور بر این حقیقت دلالت دارد كه پیش از بعثت پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و در شرایع قبل از اسلام، بسیارى از گروهها و اقوام مؤمن بوده اند كه به فرماندهى پیامبران خدا با كفار، مشركان، مفسدان و دشمنان خداى متعال جنگیده اند و در جنگ، كمال صلابت، قوّت، شجاعت و استقامت را نشان داده و در برابر دشمن هیچ گونه ذلّت و تسلیم پذیرى را تحمل نكرده اند. آنان پیوسته، نیاز خویش را به درگاه بى نیاز برده اند، در برابر او، صورت به خاك ساییده اند و پس از استغفار از گناهان و خطاها و افراط و تفریطهاى خود، از خداى متعال پایدارى در برابر دشمن و نصرت و پیروزى خویش بر دشمن را درخواست كرده اند. خداى متعال نیز خواسته آنان را اجابت فرموده، آنان را نصرت عطا كرده و بر دشمن پیروزشان ساخته است؛ علاوه بر آن كه در آخرت نیز پاداشى نیكو به آنان عطا خواهد فرمود.
واژه «كأیّن» كه در آغاز این آیات آمده، در زبان و ادبیات عرب دلالت بر فزونى و فراوانى دارد. از این رو از این تعبیر فهمیده مىشود كه انبیا و پیروانشان در طول تاریخ درگیر جنگهاى بسیارى بوده اند. در هر صورت، این آیه به روشنى بر این مطلب دلالت دارد كه پیش از اسلام، جنگ و جهاد در ادیان آسمانى سابق نیز تشریع گردیده و وجود داشته است.
از مجموع آیاتى كه در زمینه جهاد وارد شده است به دست مىآید كه برخى از این جنگها جهاد ابتدایى و برخى جنگ دفاعى بوده است. هم چنین بر اساس این آیات، قوم مكلف به جهاد، در پاره اى موارد از پیامبر و فرمانده خود اطاعت و در پاره اى موارد نیز عصیان و سرپیچى كرده است. در ادامه بحث به پاره اى از این موارد اشاره مىكنیم.
در بعضى از آیات قرآن كریم آمده است كه حضرت موسى(علیه السلام) بنا به فرمان خداى متعال بنى اسرائیل را به جهاد فراخواند، اما آنان از اطاعت این فرمان سر باز زدند.
پس از آن كه فرعون از قبول دعوت حضرت موسى(علیه السلام) روى برتافت و در نتیجه سرپیچى و ظلم و فساد، در دریا غرق شد و به هلاكت رسید، حضرت موسى(علیه السلام) بنى اسرائیل را، كه از اسارت و ستم فرعونیان رهانیده بود، از مصر به سوى شام و فلسطین حركت داد. در آن زمان در فلسطین مردمى كافر زندگى مىكردند و قومى نیرومند و جنگجویانى كارآزموده و قوى بودند. حضرت موسى(علیه السلام) به بنى اسرائیل فرمود، خداوند این سرزمین را براى شما در نظر گرفته، اما براى وارد شدن و استقرار در آن مىباید با كافرانى كه اینك آن را در اختیار دارند، بجنگید. بنى اسرائیل كه در اثر سالها ارعاب و تحقیر فرعون و فرعونیان به انسان هایى ترسو و بى دل و كم جرأت تبدیل شده بودند و نیز به سبب عافیت خواهى و راحت طلبى، از پذیرش این امر خوددارى كردند. آنان به حضرت موسى(علیه السلام)گفتند: تو و خدایت بروید كافران را از شهر بیرون و آن را فتح كنید تا بعد ما وارد آن شویم! در اثر این نافرمانى خداوند آنان را چهل سال در بیابانها سرگردان كرد. شرح این ماجرا در سوره مائده چنین آمده است:
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِیكُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ. یا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ. قالُوا یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً
جَبّارِینَ وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ. قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. قالُوا یا مُوسى إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ. قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأَْرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ؛1
و (یاد كن) زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من نعمت خداى متعال بر خود را یاد آورید كه در میان شما پیامبرانى را برانگیخت و شما را به ملك و سلطنت رسانید و به شما چیزى داد كه به هیچ كس از جهانیان نداده بود. اى قوم من، به این سرزمین پاك2 كه خداى متعال برایتان مقرر فرموده است در آیید و به آن پشت مكنید كه زیان خواهید دید. گفتند: اى موسى در آن جا مردمى زورمندند و تا از آن جا بیرون نروند ما هرگز وارد آن نمىشویم. پس اگر از آن جا بیرون بروند ما وارد خواهیم شد. دو مرد (از زمره) كسانى كه (از خدا) مىترسیدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: از آن دروازه بر ایشان (بتازید و) وارد شوید؛ كه اگر از آن، درآمدید قطعاً پیروز خواهید شد، و اگر مؤمنید به خدا توكل كنید. گفتند: اى موسى تا وقتى آنان در آن (شهر)ند ما هرگز پاى در آن ننهیم. تو و پروردگارت برو(ید) و جنگ كنید كه ما همین جا مىنشینیم.
1. مائده (5)، 20 ـ 26.
2. عنوان «الارض المقدسة» در آیه شریفه، به فلسطین، طور و سرزمینهاى پیرامون آن و سرتاسر شام و شهر اریحا تفسیر شده است .
(موسى(علیه السلام)) گفت: پروردگارا من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم؛ پس میان ما و این قوم نافرمان جدایى بینداز. (خدا به موسى) فرمود: (ورود به) آن (سرزمین) چهل سال بر ایشان حرام شد (كه) در بیابان سرگردان خواهند بود. پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.
بدین سان، بنى اسرائیل به عقوبت تخلّف از حكم جهاد، مدت چهل سال ـ از زمان خروج از كشور مصر تا زمان وفات حضرت موسى(علیه السلام) ـ در بیابانى سرگردان ماندند؛ ولى، بعد از رحلت حضرت موسى(علیه السلام) با فرماندهى جانشین آن حضرت، یوشع بن نون، سرزمین مذكور را فتح كردند و دوران سرگردانى و آوارگى آنان به آخر رسید.
آیات 246 تا 251 سوره بقره، كه شرح داستان «طالوت» و «جالوت» است، نمونه اى دیگر از تشریع و تجویز جهاد در ادیان قبل از اسلام را حكایت مىكند. پس از آن كه بنى اسرائیل به فرماندهى یوشع بن نون، بلاد فلسطین را فتح و در آن سكونت كردند ـ كه شرح آن در قسمت قبلى گذشت ـ تقریباً، تا بیش از 350 سال پادشاهى نداشتند كه بر آنان حكومت كند و تدبیر زندگى و اداره شؤون اجتماعى آنان از طریق «قضات» انجام مىگرفت.
در این مدت، بنى اسرائیل غالباً با همسایگانشان، نظیر عمالقه، اعراب، اهل مدین، فلسطینیان و آرامیان، در حال زد و خورد بودند، كه این زد و خوردها گاهى با پیروزى بنى اسرائیل و گاهى نیز با شكست آنان همراه بود.
در اواسط قرن چهارم، بنى اسرائیل با فلسطینیان وارد جنگ شدند و به سختى از آنان شكست خوردند و آواره و درمانده شدند. پس از این شكست سنگین و احساس ذلّت بود كه بنى اسرائیل بزرگان خود را به نزد پیامبر آن عصر بنى اسرائیل، كه در عین حال قاضى آنان نیز بود، فرستادند و از وى درخواست كردند كه پادشاهى بر آنان منصوب كند تا با فرماندهى او در راه خداى متعال بجنگند و دشمنان خود را كه مدت زیادى بر بنى اسرائیل تاخت و تاز كرده و آنان را ضعیف و زبون ساخته اند سركوب كنند.
این پیامبر ـ كه در روایات و كتب تاریخى با نام سموئیل (شموئیل ـ صمویل) از او یاد شده ـ از آن جا كه از خصوصیات اخلاقى، روحى و عادات و رفتار بنى اسرائیل آگاهى كامل داشت، بسیار نگران بود از این كه اگر بر آنان امیرى نصب شود و جهادى مقرّر گردد، از رفتن به جهاد و اطاعت فرمان وى سرپیچى كنند و گرفتار عذاب الهى شوند. از این رو، نگرانى خود را با بنى اسرائیل در میان گذاشت و به آنان گفت: مىترسم كه اگر جنگ بر شما مقرّر شود از آن روى برتابید؟!!
بنى اسرائیل در پاسخ گفتند:
وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا؛1هیچ نگران مباش! ما كه از شهر و دیار خود بیرون رانده شده ایم و از فرزندان خود دور مانده ایم، چرا نجنگیم؟2
و بدین ترتیب بیش از پیش بر خواسته خود اصرار ورزیدند.
1. بقره (2)، 246.
2. این پاسخ بنى اسرائیل نشان مىدهد كه دشمنان، سرزمین و شهرهاى آنان را تسخیر كرده بودند و فرزندانشان را به اسارت نزد خود نگه داشته و خود بنى اسرائیل را از شهر و دیار و خانمانشان بیرون و آواره دشت و بیابان كرده بودند.
پس از اصرار فراوان بنى اسرائیل و تكرار این خواسته خود، پیامبر خدا، به امر پروردگار، طالوت را به فرماندهى آنان منصوب كرد. اما اكثر بنى اسرائیل، و از جمله همانان كه بیش از دیگران به جنگ با دشمن اصرار مىكردند و انگیزه جنگیدن در آنها قوى تر بود و بیشتر شعار مىدادند، هنگامى كه مسأله شركت در جنگ جدّى شد و فرماندهى جنگ مشخص گردید، شروع به طفره رفتن و بهانه جویى كردند! آنان ابتدا درباره فرماندهى طالوت و صلاحیّت وى چون و چرا كردند كه او چه مزیّتى بر ما دارد و چرا او باید فرمانده ما باشد؟! او را مال و ثروتى نیست و ما به فرماندهى شایسته تریم: قالُوا أَنّى یَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ.1
سپس در ضمن حركت و بین راه رسیدن تا جبهه دشمن، به استثناى تعداد اندكى، همگى از فرمان وى در مورد ننوشیدن از آب نهرى سرپیچى كردند. در آخر نیز هنگامى كه به دشمن خود نزدیك شده بودند، بهانه آوردند كه ما را طاقت رویارویى با دشمنى چون جالوت و سپاهیان وى نیست: قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ.2
در هر حال، میان طالوت و جالوت جنگ در گرفت و جالوت به دست حضرت داود(علیه السلام) كه از سربازان شجاع و پایدار طالوت بود، كشته شد. با كشته شدن طاغوت زمان شیرازه لشكر دشمن از هم گسست و جنگ با شكست كافران و پیروزى بنى اسرائیل و جبهه حق پرستان پایان گرفت.
حضرت داود(علیه السلام) پس از این جریان و نیز در پى حوادثى دیگر، سرانجام
1. بقره(2)، 247.
2. همان، 249.
به مقام حكومت و پادشاهى بنى اسرائیل نایل آمد. پس از درگذشت آن حضرت نیز ریاست دولت حق و عدل به فرزندش حضرت سلیمان(علیه السلام)انتقال یافت، كه به ویژه در زمان وى، قدرت و شكوه حكومت حق به كمال خود رسید.
از آن جا كه حكومت حضرت سلیمان(علیه السلام) ویژگىهاى خاصى دارد و در نوع خود بى نظیر است، بى مناسبت نیست كه در این جا ابتدا برخى از این ویژگىها را كه در قرآن كریم آمده است مرور كنیم.
حضرت سلیمان(علیه السلام) از درگاه خداى متعال درخواست مىكرد كه:
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَد مِنْ بَعْدِى إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ؛1 پروردگارا مرا ببخشاى و سلطنتى عطا فرماى كه پس از من هیچ كس دیگرى شایسته دست یابى به آن نباشد، كه بى گمان تو بسیار بخشنده اى.
در پاسخ این درخواست، خداى متعال سلطنتى به آن حضرت عطا فرمود كه ویژگى هایى اعجاب انگیز داشت. در سوره انبیا در این باره مىخوانیم:
وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْرِى بِأَمْرِهِ إِلى الأَْرْضِ الَّتِی بارَكْنا فِیها وَ كُنّا بِكُلِّ شَیْء عالِمِینَ. وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنّا لَهُمْ حافِظِینَ؛2 و تندباد را مسخر سلیمان كردیم تا به فرمان وى به سراسر آن سرزمینى كه در آن
1. ص (38)، 35.
2. انبیاء (21)، 81 ـ 82.
بركت (و نعمت)قرار دادیم، جارى شود و ما به همه چیز داناییم. و بعضى از شیاطین را (مسخّر وى كردیم) كه براى او غواصى و كارهایى غیر از آن مىكردند و ما مراقب (حال) آنها بودیم.
هم چنین در سوره مباركه نمل، حدود 30 آیه (آیات 16 تا 144) به ذكر داستان حضرت سلیمان(علیه السلام) اختصاص داده شده، كه ما در این جا براى رعایت اختصار فقط ترجمه آن را مىآوریم:
و سلیمان وارث سلطنت داود شد و گفت: اى مردم ! ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند و این همان فضل و بخشش آشكار است.
و سپاهیان سلیمان، از جن و انس و پرندگان كه دسته دسته شده بودند، در ركاب او حاضر شدند (و حركت كردند) تا این كه به وادى مورچگان رسیدند. (سلیمان شنید كه) مورچه اى گفت: اى مورچگان داخل لانههاى خود شوید تا سلیمان و لشكریان وى ندانسته شما را پایمال نكنند. پس (سلیمان) از این گفتار وى بخندید و گفت: پروردگارا به من توفیقى عطا فرماى تا شكر نعمت تو را، كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى، به جاى آورم و كارهاى نیكى كنم كه تو را خشنود سازد و مرا به رحمت خود در زمره بندگان شایسته ات داخل كن.
و (در این هنگام، سلیمان) جویاى (حال) پرندگان (كه بخشى از سپاه وى بودند) شد و گفت: چرا هدهد را نمىبینم؟ آیا در جمع حاضر نیست؟ او را به سختى كیفر دهم یا سرش را مىبرم مگر آن كه (براى غیبت خود) عذرى موجه و دلیلى روشن براى من بیاورد. چیزى نگذشته بود كه (هدهد آمد) و گفت: من از چیزى آگاهى یافته ام كه تو از آن بى خبرى و از
«سبا» خبرى قطعى آورده ام. من (در آن جا) زنى را یافتم كه بر ایشان سلطنت مىكرد و هر چیزى (كه مىخواست) در اختیار وى بود و تخت (سلطنتى) بزرگى داشت. دیدم او و رعیتش غیر خدا را مىپرستیدند و در برابر خورشید سجده مىكردند و شیطان این كردار زشتشان را در نظرشان زیبا جلوه داده و آنان را از راه راست بازداشته بود، پس (در نتیجه) آنان هدایت نمىشوند. (آرى، شیطان چنین كرده بود) تا خدا را ـ كه هر پنهان را در آسمانها و زمین آشكار كند و آن چه را كه پنهان مىدارید و آن چه را آشكار مىكنید، مىداند ـ سجده نكنند؛ خداى یكتا كه جز او خدایى وجود ندارد (و) صاحب عرش عظیم است. (سلیمان در پاسخ هدهد به او) گفت: به زودى خواهیم دید كه راست گفته اى یا از دروغ گویان بوده اى. (اینك) این نامه مرا ببر و به سویشان بیفكن سپس از ایشان روى برتاب، پس ببین چه پاسخ مىدهند. (ملكه سبا با خواندن نامه اى كه هدهد بر او افكنده بود، رو به رجال و درباریان خویش كرده) گفت: اى سران (و بزرگان) نامه اى ارجمند براى من آمده كه از طرف سلیمان است و (در آن) چنین (نوشته) است: به نام خداوند بخشنده مهربان؛ بر من برترى مجویید و تسلیم امر من شوید. (سپس) گفت: اى سران (و بزرگان) درباره این كار من نظر دهید كه من (تا به حال) درباره هیچ كارى جز با حضور (و هم فكرى) شما تصمیم نگرفته ام. (آنان در پاسخ وى) گفتند: ما نیرومند و داراى مردانى قوى و كارآزموده هستیم و اختیار در دست تو است، پس بیندیش تا چه فرمان مىدهى. (ملكه) گفت: پادشاهان چون به شهرى درآیند تباهش سازند و عزیزانش را ذلیل و خوار كنند و (به رسم و عادت همیشگى)
این چنین مىكنند. و (حال) من هدیه اى به سوى ایشان مىفرستم؛ تا ببینم فرستادگانم با چه (پاسخى از طرف سلیمان) بازمى گردند. و چون (فرستاده بلقیس) به حضور سلیمان رسید (سلیمان) گفت: آیا مىخواهید مرا با مال دنیا كمك كنید؟ آن چه را كه خدا به من داده، از آن چه به شما داده بهتر است، بلكه شما به هدیه خود دل خوش كرده اید. به سوى آنان باز گرد (و بدانید)كه لشكرى به سویشان مىفرستیم كه در برابر آن تاب نیاورند و آنان را با ذلّت و حقارت از آن جا بیرون خواهیم كرد.
(سپس سلیمان رو به اطرافیان خود كرد و) گفت: اى سران، كدام یك از شما تخت او را ـ قبل از آن كه براى تسلیم به سوى من آیند ـ نزد من مىآورد؟ عفریتى از جنیان گفت: من آن را قبل از آن كه از جاى خود برخیزى برایت حاضر مىكنم و بر این كار نیرومند و مورد اعتماد هستم. كسى كه دانشى از كتاب نزد او بود، گفت: من پیش از آن كه چشمت را بر هم زنى آن را برایت مىآورم. پس چون (سلیمان) آن (تخت) را نزد خود یافت، گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید كه آیا شكر نعمتش را به جاى مىآورم یا كفران مىكنم، و هر كه سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس مىگزارد، و هر كه كفران كند، بى گمان پروردگار من بى نیاز و كریم است. (سپس) سلیمان گفت: تخت (بلقیس) را تغییر شكل دهید تا ببینیم آیا مىتواند آن را بشناسد یا نه؟ پس هنگامىكه (بلقیس) آمد (از وى) پرسیدند: آیا تخت تو همین گونه است؟ گفت: گویا همین است و پیش از این، ما آگاه شده و تسلیم امر خدا گشته بودیم. و آن چه (بلقیس) غیر از خدا مىپرستید مانع (ایمان) او شده بود و از فرقه كافران به شمار مىآمد.
(آن گاه) به او گفته شد: در ساحت این قصر داخل شو. وى چون آن را مشاهده كرد (از بس صفا و درخشش داشت) پنداشت كه بركه آبى است و جامه از ساق پا بر گرفت. (سلیمان) گفت: این قصرى است مفروش از آبگینه صاف. (بلقیس كه از آن دستگاه با عظمت سلطنت و نبوت سلیمان به حیرت آمده بود)گفت: پروردگارا من سخت بر خود ستم كردم و (اینك) با (رسول تو) سلیمان، تسلیم فرمان پروردگار عالمیان گردیدم.
هم چنین، غیر از آیات مذكور، در سوره «سَبَأ»، آیات 12 تا 14 نیز مطالبى درباره حضرت سلیمان(علیه السلام)و خصوصیات حكومت ایشان بیان شده است.
در هر صورت، آیات سوره نمل كه در این جا ترجمه آن را آوردیم، در حكایت از زندگى و حكومت حضرت سلیمان(علیه السلام)، سخن را با توصیفى از ارتش و سپاهیان جنگجوى آن حضرت آغاز مىكند؛ سپاهى با تركیبى بى نظیر و ویژگى هایى استثنایى:
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ؛1و سپاهیان سلیمان، از جن و انس و پرندگان، در حالى كه دسته دسته شده بودند، در ركاب او حاضر شدند.
چنین امرى طبعاً، نشان از مقدمه چینى و آمادگى جنگى آن سپاه است كه به نوبه خود نشانه مشروع و مجاز بودن جنگ براى حضرت سلیمان(علیه السلام)و پیروان آن حضرت مىباشد.
این آیات به ویژه از این جهت اهمیت دارد كه تنها مجاز بودن مبهم و
1. نمل (27)، 17.
كلى جنگ را مطرح نساخته، بلكه صریحاً از جهاد ابتدایى سخن گفته است. هنگامىكه هدهد خبرى را از سبا و كفر و خورشیدپرستى اهل آن جا مىآورد، نخستین كار سلیمان این است كه با فرستادن نامه اى به این قوم، كه در منطقه اى بسیار دور از فلسطین بودند و به حضرت سلیمان(علیه السلام) كارى نداشتند، آنان را از كفر و خورشیدپرستى بر حذر مىدارد و دعوتشان مىكند كه تسلیم پیغمبر خدا و دین و آیین الهى شوند:
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. أَلاّ تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ.1
سپس با پس فرستادن هدیه بلقیس، به وى پیغام مىدهد كه فریفته هدیه او نخواهد شد و به زودى سپاهى گران به سوى آنها گسیل خواهد داشت كه توان مقاومت در برابر آن نداشته باشند:
فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُود لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ؛2 پس لشكرى به سویشان مىفرستیم كه در برابر آن تاب نیاورند و آنان را با ذلت و حقارت از آن جا بیرون خواهیم كرد.
این تهدید به جنگ در حالى است كه آنان كارى به حكومت حضرت سلیمان(علیه السلام) نداشتند و به زندگى خود مشغول بودند، و اصولا حضرت سلیمان(علیه السلام) از وجود آنها و شهر و دیار و حكومت آنها بى خبر بود. و از طریق هدهد از وجود آنها و كیش و آیینشان خبردار شد. واضح است كه چنین جنگى ـ كه اگر بلقیس و مردم سبا به سوى سلیمان نمىآمدند و
1. همان، 30 ـ 31.
2. همان، 37.
تسلیم دین خدا نمىشدند، بنا به وعده حضرت سلیمان حتماً اتفاق مىافتاد ـ جهاد ابتدایى است. بنابراین علاوه بر جهاد دفاعى، جهاد ابتدایى نیز براى حضرت سلیمان مجاز و مشروع بوده است؛ چرا كه اگر مجاز نبود، حضرت سلیمان(علیه السلام) كه پیامبر خدا و معصوم است، به چنین جنگى تهدید نمىكرد.
اهل سبا نه تنها هرگز به قلمرو حكومت سلیمان هجوم نكرده بودند ـ و قرائن نشان مىدهد كه هیچ گاه اندیشه جنگ با سلیمان را در سر نداشتنند ـ بلكه حتى پس از دریافت نامه آمرانه حضرت سلیمان(علیه السلام) باز هم از خود انعطاف نشان دادند و به علامت صلح و سازش و براى دعوت به هم زیستى مسالمت آمیز، هدیه اى گران بها نیز براى آن حضرت فرستادند. آرى، آنان حتى پس از تهدید شدن به جنگى سخت از سوى حضرت سلیمان(علیه السلام)، حاضر بودند براى پیش گیرى از شعلهور شدن آتش جنگ باج هم بپردازند؛ ولى هدف آن حضرت، این بود كه آنان را از كفر و بت پرستى به سوى خداپرستى و توحید و زندگى خدا گونه بكشاند. این امر نشان مىدهد كه در شرایع الهى قبل از اسلام نیز علاوه بر جهاد دفاعى، جهاد ابتدایى نیز مشروع بوده است؛ چنان كه این مطلب از داستان بنى اسرائیل و فتح «ارض مقدسه» هم استفاده مىشود.
در مورد جنگهاى پیش از اسلام، گذشته از سه داستان قرآنى مذكور كه به جهاد رهایى بخش انبیاى الهى مربوط مىشود، در قرآن كریم به جنگ
دیگرى نیز اشاره شده كه ربطى به جنگهاى رهایى بخش انبیا ندارد. این جنگ، جنگ میان ایران و روم، دو ابرقدرت آن دوران است كه در آیات یكم تا ششم سوره روم به آن اشاره شده است:
الم. غُلِبَتِ الرُّومُ. فِی أَدْنَى الأَْرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ. فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلّهِ الأَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْرِ اللّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. وَعْدَ اللّهِ لا یُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛ رومیان از ایرانیان شكست خوردند، (در جنگى كه) در نزدیك ترین سرزمین (نسبت به مسلمانان میان روم و ایران اتفاق افتاد) و رومیان پس از این شكست به زودى (در جنگ دیگرى بر ایرانیان) پیروز خواهند شد. (آن هم با فاصله اى كم) در چند سال آینده، و همه امور چه از قبل و چه در بعد به دست خدا است و در آن روز مؤمنان به یارى خداوند شاد مىشوند، (كه) او هر كه را بخواهد نصرت دهد و او است كه مقتدر و مهربان است. این وعده خدا است و او هرگز خلف وعده نكند، هر چند بیشتر مردم (این امر را) نمىدانند.
در این آیات چنین آورده است كه رومیان در نزدیك ترین سرزمین نسبت به حجاز، از ایرانیان شكست خوردند. در عین حال خبر مىدهد كه رومیان پس از این شكست به زودى و در طى چند سال آینده بر دشمن خود، ایران پیروز خواهند شد و در آن روز مؤمنان از یارى خداى متعال شادمان مىشوند.
در این آیات خداوند از دو امر غیبى خبر مىدهد:
نخست، از پیروزى رومیان بر ایرانیان، در جنگ دیگرى كه در چندین
سال بعد اتفاق خواهد افتاد. این در واقع خبرى غیبى و یك پیش گویى است كه خداوند قبل از اتفاق این حادثه، مسلمانان را از آن آگاه مىكند. به گواهى تاریخ در كمتر از ده سال از تاریخ نزول این آیه، روم در جنگ دیگرى بر ایران پیروز شد.
پیش گویى و خبر غیبى دوم در مورد شادمانى مؤمنان و مسلمانان به هنگام غلبه رومیان بر ایرانیان است: وَ یَوْمَئِذ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. در مورد این موضوع این سؤال مطرح مىشود كه چرا در آن روز ـ روز پیروزى روم بر ایران ـ مؤمنان شاد مىشوند؟ مفسران براى شادمانى مؤمنان در این روز دو علت ذكر كرده اند:
یكى این كه، چون رومیان، مسیحى و موحد و اهل كتاب، و ایرانیان در آن زمان مشرك بودند، از این رو مسلمانان از پیروزى خداپرستان و پیروان توحید بر مشركان خوشحال گردیدند.
دوم این كه، به نقل تاریخ و روایات، وقوع جنگ بدر تقریباً در همان مقطع تاریخى است كه روم بر ایران پیروز شد. همان طور كه مىدانیم، در كمال ناباورى، در این جنگ، مسلمانان با همه ضعف و ناتوانى ظاهرى و نداشتن سلاح و تجهیزات و امكانات مالى، بر مشركان قریش كه تا دندان مسلح بودند پیروز شدند. این پیروزى به شدت سبب خوشحالى و بالا رفتن روحیه مسلمانان و در هم شكستن روحیه دشمن شد.
بر این اساس مىتوان گفت: جمله: «وَ یَوْمَئِذ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ» در این آیات، خبر غیبى دیگرى است كه خداوند مسلمانان را از آن آگاه و آنان را بدان بشارت داده است.
البته در طول تاریخ صدها و هزاران جنگ به وقوع پیوسته، اما از آن جا كه قرآن كریم كتاب تاریخ نیست، از این جنگها سخنى به میان نیاورده است. ذكر این چهار جنگ نیز به منظور اشاره به یك سلسله نكات تربیتى است كه مىتواند در زندگى مؤمنان و مسلمانان تأثیر مثبت داشته باشد.
اكنون زمان آن است كه به بیان كیفیت تشریع جهاد در دین مقدس اسلام بپردازیم:
مسلمانان تا آن هنگام كه در شهر مكه به سر مىبردند، نتوانستند یك جامعه متشكل و مستقل اسلامى پدید آورند. تعدادشان كم بود، قدرت اقتصادى و اجتماعى چندانى نداشتند و به طور كلى، در بین مشركان در اقلیت بودند. در این دوران مسلمانان با انواع و اقسام شكنجههاى جسمى و روحى مشركان مواجه بودند و نیرو و امكانات كافى براى دفاع از خویش در اختیار نداشتند.
از این رو پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) به فرمان خداى متعال، نخست، گروهى از مسلمانان را به ریاست جعفر بن ابى طالب، به حبشه فرستاد و پس از چند سال خود آن حضرت نیز به همراه گروه كثیرى از بقیه مسلمانان، به سوى یثرب ـ كه بعدها مدینة النبى نام گرفت ـ مهاجرت كردند. تا این تاریخ و پیش از مهاجرت به مدینه، مسلمانان هنوز موظف به جنگ با دشمن نبودند.
پیش از نزول قانون جهاد، مسلمانان غیور و پرشور از رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)تقاضا مىكردند كه به مسلمانان رخصت دهد تا با مشركان و كفّار مكه و
غیر مكه كه اینچنین صحنه زندگى را بر مسلمانان تنگ كرده و سبب آوارگى و شكنجه و عذاب آنان شده اند، برخورد نظامى كنند و قدرت و صولت آنها را در هم بشكنند و مسلمانانى را كه زیر فشار شكنجههاى جسمى و روحى آنان گرفتار شده اند، رهایى بخشند.
اما در آن زمان، مصالح اسلام و مسلمین ایجاب مىكرد كه درگیر جنگ نشوند؛ چرا كه تعدادشان هنوز اندك بود، از جهت اقتصادى بسیار فقیر بودند و اموالشان توسط مشركان مصادره و غصب شده بود، امكانات نظامىشان ناچیز بود و سلاح و سرباز قابل ملاحظه اى در اختیار نداشتند. از این رو پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به ایشان اجازه جنگ نمىداد.
در واقع، در چنین اوضاع و احوال نامساعد و شرایط سختى كه مسلمانها داشتند، اجازه جنگ به مسلمانان، به منزله تجویز خودكشى آنان بود. به همین جهت با وجود درخواست و اصرار فراوان مسلمانان، تا زمانى كه آمادگى لازم را پیدا نكردند، اجازه جنگ با دشمن به آنان داده نشد. در این دوران مسلمانان بایستى به خودسازى مىپرداختند و مقدمات تأسیس و تشكیل یك جامعه اسلامى زنده و منسجم را فراهم آورند تا پس از آن با فراهم كردن سلاح و بسیج نیروها و امكانات خود بتوانند با طرح و برنامه به عملیات نظامى دست بزنند و حقوق از دست رفته خود را از دشمن باز ستانند.
البته بر اساس آیات قرآن كریم پس از صدور اجازه و فرمان جنگ با مشركان، گروهى از همانان كه تا پیش از آن شعار جنگ سر داده بودند و بر این امر اصرار داشتند، از فرمان جهاد سرپیچى كردند و از جنگ امتناع ورزیدند. خداى متعال درباره اینان مىفرماید:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ كُفُّوا أَیْدِیَكُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النّاسَ كَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَل قَرِیب قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً. أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوج مُشَیَّدَة؛1 (اى پیامبر) مگر آن كسان را ندیدى كه (گرایش به درگیرى با دشمن داشتند و) به آنان گفته مىشد از زد و خورد دست بكشید و (به جاى آن) نماز را به پا دارید و زكات بدهید، پس هنگامى كه پیكار بر آنان مقرر شد ناگهان گروهى از آنان از (جنگ با) مردم ترسیدند مانند ترس از خدا یا ترسى سخت تر. و گفتند: پروردگارا چرا بر ما پیكار مقرر داشتى؟ اى كاش ما را مدت دیگرى مهلت مىدادى. (به ایشان) بگو: بهره دنیا اندك است و آخرت براى كسى كه پرهیزكار باشد بهتر (از دنیا) است و به اندازه رشته شكاف هسته خرمایى ستم نخواهید دید. هر كجا باشید مرگ شما را فرا مىگیرد هر چند كه در برجهاى استوار باشید.
جمله «كُفُّوا أَیْدِیَكُمْ » در این آیه، كه به مسلمانان فرمان داده تا از جنگ و پیكار دست بدارند و به خودسازى بپردازند، دلالت دارد بر این كه جهاد همیشه و در همه جا داراى ارزش مثبت نیست؛ بلكه ارزش آن، بسته به شرایط گوناگون مسلمانان و مصالح مختلفى كه در زندگى و جامعه آنان مطرح است، متفاوت و متغیر خواهد بود. در اوضاع و احوال خاصى كه مسلمانان در مكه داشتند و نیز در شرایط ویژه اى كه در آغاز ورود به مدینه
1. نساء (4)، 77 ـ 78.
بر آنها حاكم بود، مصلحت ایجاب نمىكرد كه حكم جهاد داده شود. در آن شرایط خاص، آنان سلاح و سرباز كافى نداشتند و در نتیجه، جنگ به شكست سریع آنان مىانجامید و جامعه اسلامى متلاشى و اسلام ریشه كن مىشد. از این رو اجازه جهاد، تا زمانى كه مسلمانان كمابیش آمادگى لازم را پیدا كردند به تأخیر افتاد.
در این میان، همان گونه كه اشاره كردیم، نكته جالب توجه این است كه گروهى از كسانى كه با اصرار خواستار مقابله و پیكار با دشمن بودند، زمانى كه فرمان جهاد صادر شد، اعتراض كردند كه براى جنگ با دشمن هنوز زود است و مىبایست مهلت بیشترى به ما داده مىشد و از خداى متعال خواستند كه این حكم را به تأخیر اندازد! در پاسخ، خداوند درباره آنان چنین قضاوت مىكند كه از مردم بیشتر مىترسند تا از خدا؛ زیرا آماده نیستند به جنگ با دشمنان خود بشتابند لكن از مخالفت با فرمان خداى متعال باكى ندارند. مؤمن راستین كه خداى متعال را علیم و حكیم و عادل مىداند، كسى است كه كاملا تسلیم خداوند باشد. او آن گاه كه فرمان خوددارى از جنگ مىرسد، نسبت به جنگ شتاب و اصرار نمىكند و زمانى هم كه حكم جهاد داده مىشود، در اجراى آن مسامحه و سهل انگارى نمىورزد.
سرانجام، پس از پشت سرگذاردن دوران خودسازى، خداوند با نازل كردن آیات 38 تا 41 سوره حج بر پیامبر اسلام، حكم جهاد را بیان كرد و به مسلمانان رخصت داد تا با دشمنان كینه توز خود، كه در آن مقطع عمدتاً
كفار و مشركان قریش بودند، مقابله كنند و وارد جنگ شوند. متن آیات چنین است:
إِنَّ اللّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوّان كَفُور. أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ. الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ كَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ. الَّذِینَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِی الأَْرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الاُْمُورِ؛ خداوند از كسانى كه ایمان آورده اند (در برابر مكر و شرّ دشمن) دفاع مىكند و خدا هیچ خیانت كار ناسپاس را دوست نمىدارد. به كسانى كه مورد حمله دشمن قرار گرفته اند اجازه (جنگیدن) داده شد، بدین علت كه آنان مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر یارى كردنشان توانا است. همان كسانى كه به ناحق از خانه هایشان بیرون رانده شدند. (آنان گناهى نداشتند) جز آن كه مىگفتند: پروردگار و صاحب اختیار ما خداى یكتا است؛ و اگر خداوند بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمىكرد، صومعهها و كنشتها و مساجدى كه در آنها نماز و ذكر خدا بسیار مىشود، ویران مىگردید، و قطعاً خدا به كسى كه او را یارى مىكند، یارى مىدهد، كه خدا نیرومند و شكست ناپذیر است. همان كسانى كه اگر در زمین به آنان اقتدار دهیم نماز را به پا مىدارند، زكات مىدهند، امر به معروف و نهى از منكر مىكنند و عاقبت هر كارى به دست خدا است.
در این آیات به آن گروه از مسلمانان كه مورد ستم قرار مىگیرند و
حقوق آنان از جانب دیگران پایمال و تضییع مىگردد، رخصت جنگیدن و دفاع از خویش داده شده است. بى شك این آیات از این رو به مسلمانان اجازه جنگ مىدهد كه از سوى دشمن خود مورد ظلم و تعدى واقع شده اند و دشمن به آنها حمله كرده، آنان را از خانه و شهر خود بیرون رانده و آرامش و امنیتشان را سلب كرده است. بنابراین آهنگ این آیات، آهنگ دفاع، و حداكثر، آهنگ قصاص است و متعرض جهاد ابتدایى نیست.
در این جا خالى از فایده نیست به تفاوت «دفاع » و «قصاص» اشاره اى داشته باشیم. در بیان این تفاوت باید بگوییم: اگر كسى در مقابل شخص دیگرى كه تصمیم دارد به مال، یا جان، یا آبرو و ناموس و یا نسبت به مقدّسات دینى و مذهبى او تجاوز كند، بكوشد تا با هر وسیله اى كه ممكن است وى را از این كار باز دارد، در اصطلاح به این كار «دفاع» گفته مىشود. بنابراین دفاع به معنى جلوگیرى از تجاوز متجاوز است.
اما اگر شخص متجاوز در تجاوز خود موفق شود، در این گونه موارد آن كس كه حقش پایمال شده، مىتواند مقابله به مثل كند و نسبت به متجاوز همان كارى را بكند كه او با وى كرده است. این عمل در اصطلاح «قصاص» نامیده مىشود.
آن چه را كه در مورد اشخاص گفتیم، در مورد كشورها نیز صادق است. فرض كنید كه كشور «الف» بخشى از سرزمین كشور «ب» را غصب كرده و كشور «ب» به هر علتى قادر نیست زمینهاى غصب شده خود را از كشور «الف» باز پس گیرد، اما مىتواند بخشى از سرزمین كشور «الف» را به
تصرف خود در آورد؛ در این صورت، شرع مقدس به كشور «ب» اجازه داده است كه آن قسمت از زمینهاى كشور «الف» را، به جاى زمینهاى از دست رفته خود، به عنوان قصاص و مقابله به مثل متصرف گردد.
دایره «قصاص» در جنگ بسیار وسیع است و حتى نقض موافقت نامهها و احكام و مقررات جنگى بین المللى، یا دست كم، پذیرفته شده از سوى دو طرف متخاصم و در حال جنگ را نیز شامل مىشود. بدین ترتیب اگر یكى از دو طرف جنگ، یكى از این گونه مقررات جنگى را نسبت به طرف دیگر رعایت نكرد، طرف مقابل هم حق دارد كه همان حكم را نسبت به خصم خود رعایت نكند. اصل تشریع این حكم به صدر اسلام باز مىگردد. توضیح این كه:
در زمان ظهور دین مقدس اسلام، در میان اقوام و قبایل عرب یك سلسله آیینهاى جنگى معمول و از طرف همه پذیرفته شده و مورد احترام بود و اسلام نیز پاره اى از آنها را پذیرفت. از جمله این آیین ها، یكى حرمت جنگ و لزوم توقف آن در ماههاى حرام، و دیگرى، حرمت اقدام به جنگ در حول و حوش و پیرامون مسجد الحرام بود. از این رو مسلمانها غیر از جنبه پذیرش عمومى و عرفى، از جهت دینى نیز خود را ملزم به رعایت این گونه سنّتها و قوانین مىدیدند. اما از آن سو، كفّار و مشركان گاهى حرمت شكنى مىكردند و این احكام و مقررات را زیر پا مىگذاشتند. آنان حتى گاهى از پاى بندى مسلمین سوءاستفاده مىكردند و حمله به
مسلمانها را در ماههاى حرام یا در مسجد الحرام و اطراف آن انجام مىدادند، تا دست مسلمانها بسته باشد و نتوانند از خود دفاع كنند.
این شیطنتها و سوءاستفادهها سبب نگرانى مسلمانان مىشد و در اندیشه فرو مىرفتند كه اگر دشمنان در حرم یا ماههاى حرام به آنان حمله كنند تكلیفشان چیست؟ خداوند متعال كه نگرانى مسلمانها را مىدانست، به آنان اجازه داد كه در این گونه موارد، اگر دشمن حرمت شكنى كرد و دست به حمله زد، آنان نیز مقابله به مثل كنند و به عنوان «قصاص» احكام و مقررات نام برده را نسبت به مشركان و كفار رعایت نكنند. خداوند در این زمینه مىفرماید:
الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ؛1 ماه حرام به ماه حرام (مقابله به مثل مىشود) و در (هتك) حرمتها قصاص است. پس هر كس بر شما تعدّى كرد، همان طور كه او به شما تعدّى كرده است شما هم به او تعدّى كنید و از خدا پروا بدارید و بدانید كه خدا با پرهیزكاران است.
در جاى دیگرى نیز در این باره مىفرماید:
وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى یُقاتِلُوكُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِینَ؛2 نزدیك مسجد الحرام با آنان (كفار و مشركان) كارزار مكنید مگر آن كه آنها در آن جا با شما
1. بقره (2)، 194.
2. همان، 191.
كارزار كنند. پس هر گاه با شما جنگیدند آنان را بكشید كه این كیفر و مجازات كافران است.
حاصل آن كه «قصاص» مفهومى گسترده تر از موارد مربوط به حقوق داخلى دارد و در روابط بین الملل، مثل جنگ، صلح و عقود و پیمانهاى بین المللى نیز معتبر است و مصداق دارد.