وَاطْلُبْ بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَعِ، وَادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْیَأْسِ، وَاسْتَجْلِبْ عِزَّ الْیَأْسِ بِبُعْدِ الْهِمَّةِ؛ با از بین بردن طمع در خود، پایداری عزت را بجوی و خواری طمع را با عزت ناامیدی [از خیر دیگران] از خود دور ساز، و عزت ناامیدی را با همت بلند بهدست آور.
محور بحث پیشین مبارزه با حرص بود. یکی از زمینههایی که باعث میشود نفس بر انسان غلبه کند و او را در میدان نبرد شکست دهد، خوی حرص و زیادهطلبی است. ازآنجاکه حرصوطمع ارتباط بسیار نزدیكی با هم دارند، بحث طمع را که حضرت امام باقر علیه السلام در فقرات بعدیِ حدیث، به آن اشاره کردهاند مقدم میآوریم.
ارتباط حرص با طمع بسیار روشن است. ملاک حرص، افزونطلبی مادی است. البته «حرص» مفهومی عام دارد و حتی درباره كارهای خوب هم بهكار میرود. قرآن کریم پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله را رسولی حریص بر هدایت انسانها معرفی کرده است: لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ.(1) این آیه نشان میدهد که حرص، بار معناییِ منفی ندارد. بر این اساس، هرکس در هر راهی به پیشرفت علاقهمند باشد و حد خاصی را برای آن در نظر نگیرد، حریص است. با این حال، حرص در فرهنگ
1. توبه (9)، 128. «قطعاً براى شما پیامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بیفتید، به [هدایت] شما حریص، و نسبت به مؤمنان دلسوز [و] مهربان است».
و مباحث اخلاقیِ ما به شیفتگی برای لذتهای ناچیز دنیوی اختصاص دارد و ناپسند است. حرص از جهتی همانند هواست؛ «هوا» به معنای دوستداشتن است. دوستداشتن بد نیست؛ ولی مراد از هوای نفس دلخواهی است كه خلاف عقل و شرع باشد و روشن است که اینگونه دوستداشتن ناپسند است. آرزو نیز بهکلی نکوهیده نیست، بلکه اگر از نوع آرزوهای طولانی باشد یا به امور نامعقول، نامشروع و خیالی تعلق گیرد ناپسند است. این استعمال درواقع استعمال لفظ در معنایی اخص از معنای لغوی است.
حرص در اخلاق به معنای زیادهطلبی در امور مادی است؛ کسی که به هیچ حدی از ثروت اكتفا نكند، حریص در ثروت است؛ کسی که به هیچیک از همسرانش قانع نباشد، حریص در ازدواج است؛ و کسی که به هیچ مقامی اكتفا نكند، حریص به مقام است و همیشه بالاتر از آن را میخواهد. در مفهوم حرص، راه دستیابی به آن مندرج نیست؛ ولی به قرینه اینكه حرص رذیلهای اخلاقی و ازاینرو نکوهیده است، باید آنچه به آن حرص میورزد یا راه اکتساب آن حرام باشد یا دنبالکردنش انسان را از كارهای واجب یا حتی كارهای بهتر بازدارد ـ مثلاً کسی که مقید است از راه حلال مال کسب کند، ولی از صبح تا شب به این فکر میکند كه چگونه درآمدش را افزایش دهد ـ هرچند بهخودی خود کار حرام و ناپسندی انجام نمیدهد، ازآنجهت كه افکارش مزاحم تكالیف واجب و راه تكامل اوست و از تحصیل علم، عبادت، خدمت به خلق خدا و... بازش میدارد، کارش بالعرض ناپسند میشود.
یكی از مقاصدی كه حرص به آن منتهی میشود و یكی از راههایی كه مقاصد حرصآلود از طریق آن تأمین میشوند این است كه انسان به فكر استفاده از اموال دیگران بیفتد. اگر همت انسان در شبانهروز فقط این باشد كه با تلاش و زحمتِ خود مالاندوزی کند، این خصلت صفتی ناپسند برای او محسوب میشود؛ چراکه این کار مزاحم كارهای بهتر میشود و دلبستگی او را به دنیا زیاد میكند.
مفهوم طمع و حرص در این نکته اشتراک دارند که انسانِ مبتلا به این دو رذیله دوست دارد داشتهها و اموالش را زیاد کند؛ اما تلاشِ کسی که طمع دارد این است که مال یا
بهرههای مادی را از راه دستیابی به دارایی دیگران زیاد کند؛ بنابراین طمع هنگامی شکل میگیرد که انسان بهجای کاروکوشش، در اندیشه استفاده از اموال دیگران باشد و بخواهد از مال حاضر و آماده، بهرهبرداری كند. شیطان انسان را وسوسه میكند تا به گونههای مختلف از اموال دیگران استفاده كند: گاه او را وسوسه میکند تا به امید کسب چیزی بدون زحمت، ارباب ثروت و مقام را تملق گوید؛ گاهی نیز او را وامیدارد تا دست به حیله و نیرنگ بزند تا اموال دیگران را از چنگشان درآورد. شرکتهای هرمی با شیوههای گوناگون چنین کاری میکنند. اختلاس اموال عمومی و سرقت نیز راههای دیگر سوء استفاده از اموال دیگران هستند.
بنابراین قوام مفهوم طمع این است که انسان بدون اینکه متحمل زحمتی شود، به اموال دیگران چشم بدوزد و بهگونهای تلاش کند که آنها را به دست آورد و به اموالش بیفزاید. بهاینترتیب، زشتی طمع دوچندان میشود. با این توضیح، روشن شد که طمع نوعی حرص است؛ حرصی که طمعکار، علاوه بر اینکه خواستار زیادشدن مزایای مادی و دنیویِ خود است، میکوشد از دیگران بهرهکشی کند و از راههایی مانند کلاهبرداری، چاپلوسی، دروغ و... از اموال دیگران استفاده کند. منشأ چنین کارهای ناپسندی طمع است.
طمع افزون بر اینكه دو رذیلت را در خود جمع کرده است (رذیلت حرص و رذیلت استفاده ناحق از اموال دیگران)، دارای عیبی باطنی است که شخص طمعکار در ابتدا آن را درک میکند؛ ولی کمکم به عادت او تبدیل میشود. کسی که به اموال دیگران طمع دارد و از آنها سوء استفاده میکند، در نظر دیگران خوار و پست میشود. اگر این کار زشت چند بار تکرار شود، در جامعه انگشتنما خواهد شد. شخص طمعکار رفته رفته به این وضع عادت میکند و بر اثر این عادت یکی از مطلوبهای فطری انسان را از دست میدهد.
توضیح آنکه نیازهای انسان یکسان نیست و در دورههای گوناگون زندگی نیازهای متفاوتی احساس میکند. دستهای از نیازها ـ مانند نیاز به خوراک، مسکن، همسر و...ـ زیستشناختیاند و دستهای دیگر نیازهای روانی هستند. نیازهای روانی از نیازهای
جسمانی لطیفترند. برای نمونه میتوان نیاز به محترمبودن در جامعه و حقیرنبودن در چشم مردم را بیان کرد. این نیاز ربطی به حواس پنجگانه ندارد، بلکه احساسی درونی است و روح انسان درک میکند که مردم به او احترام میگذارند یا به او بیاعتنا هستند یا تحقیرش میکنند. این نیاز در کودکان هم خیلی زود بروز میکند. آنها دوست دارند نزد پدر و مادر عزیز باشند؛ به همین دلیل است که قهرکردن پدر و مادر برای کودکان بسیار رنجآورتر از تنبیه بدنی است. از نگاه کودک، برآوردهشدن نیازهای جسمی در مقابل محبوببودن و احترامی که برای خود نزد پدر و مادر احساس میکند، چندان ارزشی ندارد. کودکان چهار یا پنجساله وقتی وارد مجلس میشوند دوست دارند، توجه دیگران و احترام آنها را برانگیزند و نزد آنها شخصیتی داشته باشند.
استقلالطلبی نیز نمونهای از نیازهای روحی انسان است که در کودک زود بروز میکند. وقتی کودک تازه راه میافتد، علاقه دارد خودش و بدون کمک همراهان راه برود. به همین دلیل است که در کوچه و خیابان اصرار میکند دست خود را از دست پدر یا مادر جدا کند. استقلال و ایستادن روی پای خود صفت بسیار خوبی است و کودک چنین نیاز روحیای را در خود احساس میکند. بههرحال، مسلّم است که انسان غیر از نیازهای زیستشناختی نیازهای دیگری هم دارد.
گفتیم یکی از نیازهای روحی انسان این است که میخواهد روی پای خود بایستد و بدون آنکه احتیاجی به کمک دیگران داشته باشد، مستقل زندگی کند. صفت ناپسند طمع، درست نقطه مقابل این حالت است. انسانِ گرفتار طمع به دنبال این است که آنچه را ندارد از هر راهی ـ حتی دزدی و کلاهبرداری از دیگرانـ به دست آورد. زشتیِ چنین کاری بیش از حرص است؛ چراکه حریص میکوشد با تلاش و زحمت، به آنچه دوست دارد برسد. معنای طمع این است که انسان لذتهای جسمانی را بر لذت استقلال، عزت، و کرامت ذاتی خود ترجیح داده، و حاضر شده است برای پولِ بیشتر ذلت نیاز و وابستگی به دیگران را تحمل کند. چنین کسی با دست خودش شخصیت خود را خدشهدار میکند و درک و فهم خود را در مقامی کمتر از کودکی قرار میدهد که به استقلال، احساس نیاز میکند و میکوشد به نیاز خود پاسخ گوید. طمعکار در مقابل ذلت وابستگی و نیازمندی به مال یا مقام
دیگران، چیزی دریافت میکند که به ابعاد حیوانی وجود او برمیگردد؛ ذلتی که سرچشمهای جز طمع ندارد.
روشن شد که طمع هیچگاه بدون ذلت محقق نخواهد شد؛ ازاینرو امام باقر علیه السلام در ادامه روایت میفرمایند: وَاطْلُبْ بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَعِ؛ «و با كشتن طمع در خود، پایدارى عزت را بجو». تو ذاتاً طالب عزت و بینیازی هستی و از وابستگی به دیگران رویگردانی. بنابراین اگر بخواهی همچنان عزیز باشی، باید با طمع مبارزه کنی و آن را در خود بمیرانی. اگر این کار را انجام ندهی، در دام ذلت این خواسته شیطانی گرفتار میشوی.
بهراستی چگونه میتوان جانِ طمع را گرفت؟ امام باقر علیه السلام دراینباره میفرمایند: وَادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْیَأْسِ؛ «و خوارى طمع را به مدد عزت نومیدى [از خیر دیگران] از خود دور ساز». بر این اساس راه ریشهکنکردن طمع این است که انسان با تلقین خویش به جایی برسد که امیدی به خیر دیگران نداشته باشد. کسی که به کمک دیگران عادت میکند و بهصورت طبیعی یاری پدر و مادر، برادر و خواهر، همسایه، استاد، و... را پیش چشم دارد، بهتدریج به کمک دیگران وابسته میشود و سعی میکند همیشه از کمک دیگران استفاده کند. چنین کسی که استقلال و کرامت خویش را زایل کرده است احساس حقارت میکند و اعتمادبهنفسش را از دست میدهد؛ چراکه تصور میکند از عهده هیچکاری برنمیآید و نمیتواند بهتنهایی در موقعیتهای مختلف زندگی کارهایش را انجام دهد؛ بنابراین به روانپریشی و انواع بیماریهای روانی مبتلا میشود و برای خود هویت و ارزشی قائل نخواهد بود.
در شرح احوال مرحوم علامه طباطباییرحمه الله آمده است که از وقتی ایشان بهصورت جدی و رسمی تحصیلِ طلبگی را آغاز کرد، سعی کرد هیچگاه مشکلات درس را از استاد نپرسد و آنقدر مطالعه کند که بدون کمک دیگران خودش مشکل را حل کند. کسی که بهمحض مواجهه با مسائل علمی از دیگران میپرسد، ذهنش تنبل میشود و دیگر نمیکوشد که با تفکر مسائل را حل کند؛ اما اگر تصمیم گرفت در صورت امکان، خودش مشکل را حل کند، ذهنی آفریننده و دقیق پیدا میکند. یکی از آفات
زندگی و تحصیل ماشینوار کاهش قدرت ذهن است. آیا برای هرگونه محاسبه باید از ماشینحساب استفاده کرد یا بدون فکر و تأمل در مسائل باید در اینترنت به جستوجو پرداخت؟ البته این ابزارها فواید زیادی هم دارند؛ ولی مربیان باید دانشآموزان و فراگیران را بهگونهای تربیت کنند که در کنار استفاده از تکنولوژی و وسائل کمکآموزشی، روح خودکاری و اعتمادبهنفس را در ایشان تقویت و دستکم میزان وابستگی به ابزار و ماشین را تعدیل کنند.
احساس عزت یکی از نیازهای فطری انسان است که دشمنی همانند طمع دارد. طمعورزی انسان را وابسته به دیگران نگه میدارد و از این طریق عزت او را پایمال میکند. بر اساس فرمایش امام باقر علیه السلام طمع وقتی ریشهکن میشود که انسان در همه کارهای خود از کمک دیگران ناامید شود. چنین کاری با فکرکردن و تلقین به خویش شروع میشود و با تمرین عملی، تکمیل و تقویت میگردد. با الهامگرفتن از این فرمایش، دانشپژوه باید مسائل علمی را خودش با مطالعه و تفکر حل کند و بهمحض رویارویی با مشکلات نزد استاد نرود؛ همانگونه که اگر کسی برای گذران زندگی به پول نیاز دارد، باید خودش کار کند و با حاصل زحمتِ خویش نیازهای خود را مرتفع کند، نه اینکه به کمک دیگران چشم بدوزد و به کمک خانواده یا دیگران امید بندد. در گذشته جوانها شرم میکردند از پدر چیزی بخواهند و روحیه استقلال در برآوردن نیازها بین آنها خیلی رواج داشت؛ اما امروزه گاه نشانههای خلاف این مشاهده میشود. طمع در مال دیگران ذلتی حاضر و نقد است، هرچند به مال پدر باشد؛ چه رسد به اینکه ـ خدایناکرده ـ کسی بهزور از پدرش پول بگیرد. در اوایل دوران طلبگی ما، کتابهای درسی بسیار کمیاب بود و بهسختی یافت میشد. پس از چندسال، دیگر کتابهای درسی بهراحتی در دسترس همگان قرار گرفت. بنده با سختی یک جلد شرح نظام تهیه کردم که نیاز به صحافی داشت. معلم من هزینه صحافی آن کتاب را پرداخت. هرگز فراموش نمیکنم وقتی معلمِ من با محبت هزینه صحافی کتاب را پرداخت، در خود احساس خجالت کردم.
خلاصه آنکه انسان برای نجات از ذلت طمع باید به خود تلقین کند که کسی نباید به من کمک کند یا کسی به من کمک نمیکند و از کمک دیگران ناامید هستم. در این صورت احساس فطریِ عزت در او رشد میکند و روحیه استقلال در او تقویت میشود.
چه کنیم که حس ناامیدی از کمک دیگران در ما تقویت شود و بتوانیم از یاری دیگران دل برگیریم؛ یعنی بنا را بر این بگذاریم که کسی به ما کمک نمیکند و خودمان باید نیازهایمان را برآورده کنیم؟ توصیه امام باقر علیه السلام این است: وَاسْتَجْلِبْ عِزَّ الْیَأْسِ بِبُعْدِ الْهِمَّةِ؛ «و عزت نومیدى [از مردم زمانه] را با همت بلند به كف آر»؛ بهعبارتیدیگر اگر میخواهی به دیگران احساس نیاز نکنی، بلندهمت باش.
بلندهمتی در فرهنگ اسلامی جایگاه والایی دارد و خداوند انسانهای بلندهمت را دوست دارد. اگر کسی همت بلند داشته باشد، به خود اجازه نمیدهد به کمک دیگران وابسته باشد و استفاده از کمک دیگران را عار و ناپسند میداند. در مقابل، انسان بیهمت تنها به فکر سیرکردن شکم و برآوردن نیازهای حیوانی وجود خود است و برای این نیازها تحقیر را هم تحمل میکند. پستهمتی نهتنها با شرافت انسانی، بلکه با شرف اسلامی نیز سازگار نیست.
آنچه تاکنون گفتیم مربوط به روابط بین انسانهاست و غالباً نتیجهاش در امور دنیوی و مادی ظاهر میشود. توضیح آنکه اگر انسانی طمع داشته باشد، در مال دیگران طمع میکند. اگر حریص باشد، در جمع مال یا چیزهایی شبیه به آن حرص میورزد، و اگر مأیوس باشد، از کمک دیگران ناامید است. در چنین فضایی که روابط انسانها با یکدیگر سنجیده میشود ـ به تعبیر روانشناسانـ اعتمادبهنفس مطلوب است. در علم اخلاق تعبیرهای دیگری مانند عزت نفس بهکار میرود که بهلحاظ مفهومی با اعتمادبهنفس متفاوت است. انسان مؤمن در دنیا به نیروی خودش متکی است و روی پای خودش میایستد. او با زحمت میکوشد نیازهای مادی خود را برطرف کند تا پیش دیگران دست دراز نکند؛ بهعبارتدیگر عزت دنیوی مؤمن به این است که به مال دیگران طمع نداشته باشد و به نیرو و قابلیتهای خدادادیاش متکی باشد؛ اما اخلاق اسلامی به همین اندازه محدود نمیشود، بلکه در مقامی بالاتر باید بهسمت توحید حرکت کند. بر اساس اخلاق توحیدی، علاوه بر اینکه انسان نباید به دیگران احساس نیاز داشته
باشد، باید تمام وجود خویش را عینِ نیاز به خداوند متعال ببیند. مؤمن در عین اینکه در کارهایش به دیگران وابسته نیست، تمام توکلش به خداست.
اعتمادبهنفس همانند سکه دو رو دارد: یک جهت سلبی و یک جهت ایجابی. اعتمادبهنفس به این دلیل همهجا مطلوب است که باعث میشود انسان به دیگران وابسته نباشد و به آنها تکیه نکند. این مطلوببودن به انسان مؤمن اختصاص ندارد و همگانی است؛ اما به چه کسی باید اعتماد کرد؟ در اخلاق عمومی، اعتمادبهنفس سفارش میشود؛ اما بر اساس اخلاق توحیدی باید فقط به خدا اعتماد داشت و خود را در میان ندید. اعتماد به خود ازاینجهت مطلوب است که روحیه منفی اعتماد و وابستگی به دیگران را از انسان میگیرد. اولیای خدا به جایی میرسند که حتی به فرشتگان هم اعتماد نمیکنند. آنچه در داستان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام اتفاق افتاد ازهمینقبیل است. هنگامیکه میخواستند حضرت ابراهیم علیه السلام را با منجنیق و از راه دور در آتش بیندازند، جبرئیل نزد او آمد و پرسید: آیا احتیاجی داری؟ حضرت ابراهیم علیه السلام گفت: اما الیك فلا؛(1)«به شما، نه!». نیاز دارم؛ اما نیازم فقط به خداست. اینگونه حضرت ابراهیم علیه السلام بعد از مقام نبوت و رسالت به مقام خُلّت رسید و خلیلالله شد. فراموش نکنیم که انسان نهتنها نباید به انسانهای دیگر تکیه کند، حتی به یاری جبرئیل هم نباید وابسته باشد، بلکه باید خود را بنده خدا قلمداد کند و او را برطرفکننده نیازهای خویش بداند.
با این بیان روشن شد که نباید بحث روانشناختی اعتمادبهنفس با مسئله توکل بر خدا خلط شود؛ چراکه فضای این دو موضوع با هم متفاوت است. اعتمادبهنفس در حد ارزشهای عمومی انسانی است؛ اما وقتی پای ارزشهای توحیدی به میان میآید، اعتماد به خدا باید جایگزینِ اعتمادبهنفس شود.
1. ر.ک: محمدبنعلیبنبابویه، علل الشرایع، ج1، ص36، ح6؛ علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، تصحیح طیب موسوی جزائری، ج2، ص73.