پیش از این بیان شد كه ریشه همه مفاسد، انحراف ها و سقوط هاى انسان «غفلت» است. در این باره به آیه شریفه 179 از سوره اعراف و برخى آیات دیگر اشاره كردیم. توضیح دادیم كه مراد از این غفلت، «مطلق غفلت» نیست، بلكه غفلتى خاص منظور است. براساس تحلیلى كه انجام دادیم به این نتیجه رسیدیم كه منظور از این غفلت، غفلت از «هویت انسانى» است. بُعدى از وجود ما با سایر حیوانات تفاوتى ندارد و در این بعد ما با آنها اشتراك داریم. نسبت به این بعد از وجود خود، ما نه تنها غفلت نمىورزیم بلكه اتفاقاً بیشترین توجه ما به همین بعد از وجودمان است. وجود ما بعد دیگرى نیز دارد كه با این بعد قابل مقایسه نیست و هم او است كه منشأ تكلیف انسان مىشود و زمینه عروج انسان به جوار قرب الهى و مقام خلیفة اللهى را فراهم مىسازد. «هویت انسانى» انسان در واقع مربوط به همین بعد از وجود او است.
البته اینكه بخواهیم حقیقت این هویت را تبیین كنیم كارى بس مشكل است، ولى اجمالا مىدانیم حیثیتى در وجود انسان هست كه توجه به آن موجب رشد و كمال انسان، و عدم توجه به آن موجب سقوط وى مىگردد. كمالى كه در اثر توجه به این بعد براى انسان حاصل مىشود اختصاص به انسان دارد و هیچ حیوانى نمىتواند به آن مرتبه برسد. حیوانات هرچقدر هم باهوش و از قدرت یادگیرى بالا برخوردار باشند تا آن قله رفیع كمال انسانى فرسنگ ها فاصله خواهند داشت. از آن سو نیز به آن اندازه كه انسان مىتواند سقوط كند هیچ حیوانى نمىتواند. هیچ حیوانى در اثر سقوط و عدم تكامل، مستحق عذاب ابدى و خلود در آتش نخواهد شد. این، «هویت انسانى» انسان است كه امكان آن درجه از تكامل یا سقوط را براى او فراهم
مى كند. اگر ما از این بعد وجود خودمان غافل شویم و فقط به همان بعد حیوانى و مادى خود توجه كنیم عملا خود را در حد حیوانات تنزل داده ایم. اگر كسى تمام همّش خواب و خور و شهوت باشد، نمىتوان نقطه برترى و تمایزى براى او با حیوان قایل شد. از همین رو است كه خداوند در قرآن در توصیف چنین انسان هایى مىفرماید: أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛1 آنان همانند چهارپایان بلكه پست ترند. بعد حیوانى وجود ما مَركبى است كه بعد انسانى وجودمان باید با استفاده از آن به كمال برسد. از این رو نباید جاى راكب و مركوب را عوض كنیم و بعد انسانى را در خدمت بعد حیوانى قرار دهیم. بعد انسانى باید بر بعد حیوانى سوار و حاكم باشد، نه آنكه بعد انسانى تحت سیطره بعد حیوانى درآید. ما باید مهار بعد حیوانى را در دست داشته باشیم، نه آنكه مهار خود را به دست آن بسپاریم.
بنابراین براى فاصله گرفتن از حضیض حیوانى و سقوطِ «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» باید از «غفلت از خود» درآییم و به هویت انسانى خود «توجه» كنیم؛ باید «خود غفلتى» را به «خود آگاهى» تبدیل كنیم. در جلسه پیش گفتیم كه لازمه خودآگاهى و توجّه به هویت انسانى، توجه به سه مطلب است: 1. مبدأ من كجا است و از كجا و چگونه به وجود آمده ام؟ 2. سرانجام من چیست و به كجا خواهم رسید؟ 3. مسیر بین این مبدأ تا مقصد را چگونه باید طى كنم؟
اشاره كردیم كه پاسخ به این سه پرسش، در واقع همان اصول سه گانه اعتقادى: توحید، معاد و نبوت است. پاسخ صحیح این سؤال كه از كجاییم، این است كه از خدا هستیم. این همان اصل توحید است. پاسخ صحیح این سؤال كه به كجا مىرویم، این است كه به سوى ابدیت مىرویم و نیل به ثواب یا عقاب ابدى خداوند، پایان مسیر ما است. این همان اصل معاد است. پاسخ این سؤال نیز كه برنامه ما بین این مبدأ و مقصد چیست، این است كه باید طبق دستورى كه خداوند به وسیله انبیا براى ما فرستاده، عمل كنیم. این همان اصل نبوت است.
از این رو متعلَّق آن غفلتى كه انسان را تا «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» سقوط مىدهد، یكى از این سه امر است. به همین دلیل نیز آیاتى دیگر از قرآن، در بیان اینكه چرا گروهى از انسان ها به سرانجام شومى دچار شده و گرفتار عذاب الهى گردیدهاند، غفلت از خدا و قیامت و آیات الهى را ذكر مىكند؛ مثلاً مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ
1. اعراف (7)، 179.
بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ؛1 در حقیقت كسانى كه از راه خدا به در مىروند، به [سزاى] آنكه روز حساب را فراموش كردهاند عذابى سخت خواهند داشت.
براى درآمدن از غفلت نسبت به هر چیزى، اولین مرحله این است كه انسان نسبت به خودِ «صورت مسأله» توجه پیدا كند. بدیهى است كه تا ما نسبت به اصل یك موضوعْ تصورى نداشته باشیم، سؤالى هم پیرامون آن نخواهیم داشت. بسیارى از مسایل در حوزه هاى مختلف علوم وجود دارد كه ما آنها را نمىدانیم و دلیل آن هم این است كه اصلاً خبر نداریم چنین موضوعات و مسایلى هم وجود دارند. به عبارت دیگر، گاهى «مى دانیم» كه فلان مسأله را «نمى دانیم»؛ در این جا نسبت به صورت مسأله توجه داریم، گرچه پاسخ آن برایمان روشن نیست. اما گاهى اصلاً «نمى دانیم» كه «نمى دانیم»؛ این جا اصلاً خود صورت مسأله هم براى ما معلوم نیست. آگاهى نداشتن ما از بسیارى از مسایل از این سنخ دوم است.
اقتضاى وجود ما انسان هاى عادى این است كه از بدو وجودمان در دوران جنینى و پس از آن از تولد تا دورانى از سنین طفولیت و كودكى، نسبت به بسیارى از مسایل غافلیم. در برخى از این مراحل، حتى اگر هم بخواهیم صورت بعضى از مسایل را تصور كنیم، نمىتوانیم؛ چون هنوز به آن درجه از رشد و بلوغ عقلى نرسیده ایم. بسیارى از مفاهیم عقلى و انتزاعى از این سنخ هستند؛ مثلاً تصور مفاهیمى كه در مثلثات یا ریاضیات جدید مطرح است براى كودك سه ساله ممكن نیست؛ جداى از تصدیق این مسایل، حتى تصور آنها نیاز به رشد عقلانى و ذهنى خاصى دارد.
اصول سه گانه اعتقادى، یعنى توحید، معاد و نبوت از آن سنخ مسایلى هستند كه تا سنینى تصور آنها هم براى ما حاصل نمىشود و از این رو نسبت به آنها غفلت محض داریم. در سنین خاصى است كه تازه تصور این مطالب و مفاهیم براى ما میسر مىشود؛ این جا است كه مىتوان اولین كلید را براى در آمدن انسان از غفلت نسبت به این مسایل، به كار برد و پس از آن است كه مىتوان به طرح پرسش هایى پیرامون این مفاهیم و تحقیق براى یافتن پاسخ آنها پرداخت.
1. ص (38)، 26.
براى برداشته شدن اولین گام و طرح صورت مسأله در ذهن انسان، سه عامل مىتوانند ایفاى نقش كنند: 1. دریافت فطرى؛ 2. گرفتارى ها و مشكلات؛ 3. معلمان و انبیاى الهى.
گاهى براى برخى از افراد، این سؤال كه از كجا آمدهام و روى در كجا دارم، در مرحلهاى از رشد ذهنى به صورت فطرى مطرح مىشود. براى برخى نیز در شرایط عادى این پرسش مطرح نمىشود، اما حوادث و مسایلى در زندگى آنان پیش مىآید كه این مسأله را به ذهن آنها مىآورد. برخى نیز با تلقین معلم و مربى و توجهى كه وى به آنها مىدهد ذهنشان معطوف این مسأله مىگردد. در قرآن كریم براى هر سه مورد نمونه هایى وجود دارد.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) از نمونه هایى است كه خود به خود و به صورت فطرى، در مرحلهاى این پرسش برایش مطرح شد. ظاهراً آن حضرت هنگامى كه به آسمان نگاه مىكرد این سؤال در ذهنش تداعى شد كه آیا خداى این جهان و آسمان كیست؟ آیا خورشید است؟ آیا ماه است؟ آیا ستاره است؟ این سؤالات به طور طبیعى و بى دخالت عوامل دیگرى، خود به خود به ذهن آن حضرت آمد. برخى كودكان نیز در سنین كودكى، بدون اینكه كسى به آنها یاد داده باشد، نظیر این سؤالات را مىپرسند؛ ما كجا بودیم؟ چه طور به این دنیا آمدیم و سؤالاتى از این قبیل.
نمونه مواردى كه در اثر گرفتارى و پیش آمدن شرایط بحرانى، توجه كسى به این مسأله جلب شود این آیه شریفه است: فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ؛1 و هنگامى كه بر كشتى سوار مىشوند، خدا را پاك دلانه مىخوانند، و [لى] چون به خشكى رساند و نجاتشان داد، به ناگاه شرك مىورزند. در گذشته، سفرهاى طولانى معمولاً با كشتى انجام مىشده است؛ آن هم كشتى هایى ساده كه امكانات و تجهیزاتى نداشتند. از این رو خطرات زیادى در سفرهاى دریایى وجود داشت و بسیارى از كشتى ها در معرض غرق شدن قرار مىگرفتند. قرآن مىفرماید، آنان وقتى در میان دریا و اقیانوس، به محاصره طوفان و امواج سهمگین در مىآمدند توجهشان به خدا جلب مىشد با تضرع و زارى دست به دعا بر مىداشتند كه: «خدایا ما را نجات ده».
1. عنكبوت (29)، 65.
هم چنین قرآن در دو جا اشاره دارد كه ما وقتى پیامبران را به سوى مردم فرستادیم، مردم را در فشار و سختى قرار دادیم تا شاید در اثر آن به خدا توجه پیدا كنند. یك جا در سوره انعام مىفرماید: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ؛1 و به یقین، ما به سوى امت هایى كه پیش از تو بودند [پیامبرانى] فرستادیم، و آنان را به تنگى معیشت و بیمارى دچار ساختیم، تا به زارى و خاكسارى [در پیشگاه ما] در آیند. در سوره اعراف نیز مىفرماید: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَة مِنْ نَبِیّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ؛2 و در هیچ شهرى، پیامبرى نفرستادیم مگر آنكه مردمش را به سختى و رنج دچار كردیم تا مگر به زارى [به درگاه ما] در آیند.
قرار گرفتن انسان در فشار و سختى موجب مىشود تا فطرت خفتهاش بیدار گردد و توجه به قدرتى پیدا كند كه مىتواند مشكل او را چاره سازد. انسان تا وقتى به اسباب ظاهرى امید دارد از غیب عالم غافل است؛ اما وقتى از اسباب ظاهرى و مادى ناامید گشت فطرتش بیدار شده و به نیروى غیبى توجه پیدا مىكند.
در هر حال اگر براى كسى نه به صورت فطرى و نه در اثر مشكلات و گرفتارى ها، توجه به خدا پیدا نشد، معلمان و در صدر آنها انبیاى الهى هستند كه انسان را نسبت به این مسأله توجه مىدهند. در نهج البلاغه، یكى از اسرار یا حكمت هاى ارسال رسل، همین بیدار كردن فطرت خداجوى بشر دانسته شده است: فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبِیاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَكِّروهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ؛ پس پیامبران خود را در میان آنان برانگیخت و انبیایش را پى در پى به سوى ایشان فرستاد تا عهد و پیمان فطرى خدا را از آنان طلب كنند و به نعمت فراموش شده (توحید فطرى) یادآوریشان كنند. هر انسانى یك میثاق فطرى با خدا دارد، ولى به آن توجه ندارد؛ انبیا آمدهاند تا اداى آن پیمان را از انسان مطالبه كنند. انبیا كارشان «یادآورى» و «تذكر» است. تذكر در جایى به كار مىرود كه فرد از قبل در جریان مسألهاى قرار گرفته است اما به آن توجه نمىكند و غفلت مىورزد. در آیات متعددى از قرآن، انبیا و كتاب هاى آسمانى با وصف «مذكِّر» و «ذكْر» یاد شده است. در مورد پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْكُمْ ذِكْراً. رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِ اللّهِ مُبَیِّنات لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ
1. انعام (6)، 42.
2. اعراف (7)، 94.
مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ؛1 به راستى كه خدا به سوى شما تذكارى فرستاده است: پیامبرى كه آیات روشن گر خدا را بر شما تلاوت مىكند، تا كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند از تاریكى ها به سوى روشنایى بیرون بَرَد. در این آیه، «رسول» را تفسیر «ذكر» قرار مىدهد و به خود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اطلاق ذكر مىكند. به خود قرآن نیز اطلاق ذكر شده است: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛2 ما خودْ این ذكر [قرآن] را فرو فرستادیم و خود نیز قطعاً نگاهبان آن هستیم. هم چنین از سایر كتاب هاى آسمانى با نام «ذكر» یاد شده است: وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ؛3 و در حقیقت، در زبور پس از تورات نوشتیم كه زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد. در این آیه به كتاب حضرت موسى(علیه السلام) (تورات) اطلاق «ذكر» شده است.
در هر حال، اطلاق «مذكِّر» و «ذكر» به انبیا و كتاب هاى آسمانى از این باب است كه كارشان غفلت زدایى و ایجاد توجه است.
بنابراین اولین كار براى آغاز حركت تكاملى انسان این است كه او را از «غفلت» بیرون بیاورند. براى بیرون آوردن او از غفلت نیز اولین مرحله این است كه در ذهنش ایجاد سؤال كنند: آیا تو خدا و آفریدگارى ندارى؟! آیا قیامتى در كار نیست؟! آیا حساب و كتابى وجود ندارد؟! از این رو قرآن و پیامبر(صلى الله علیه وآله) كه براى غفلت زدایى آمدهاند همین كار را انجام مىدهند و براى ما طرح سؤال مىكنند: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ؛4 آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریدهایم و اینكه شما به سوى ما بازگردانیده نمىشوید؟
كسانى كه اصلاً به این مسایل توجه ندارند و كاملاً غافلند از اینكه چیزى به نام خدا و آخرت هم وجود دارد، و خودشان را همین بدن مادى مىدانند و زندگى را هم فقط محدود به همین زندگى دنیا مىبینند، طبیعتاً سؤال و مشكلى در این باره ندارند تا در صدد حل آن برآیند. از این رو اولین مرحله این است كه به آنها توجه، هشیارى و آگاهى داده شود تا از خواب غفلت بیدار شوند. انبیا هم مىآیند تا در درجه اول سؤال را در ذهن بشر ایجاد كنند و سپس در صدد پاسخ آن بر مىآیند.
1. طلاق (65)، 10.
2. حجر (15)، 9.
3. انبیا (21)، 105.
4. مؤمنون (23)، 115.
پس از ایجاد سؤال كه مرحله اول است، دو حالت متصور است. حالت اول این است كه كسانى این سؤال را جدّى و مهم تلقى مىكنند و این آمادگى در آنها به وجود مىآید كه در پى یافتن پاسخى براى آن برآیند. صورت دوم این است كه به آن بى توجهى كنند و با چشم پوشى از آن بگویند، ما فعلا كار و زندگى و بسیارى مسایل مهمتر داریم!
اگر كسانى این سؤال را جدى گرفته و در صدد یافتن پاسخ آن به تكاپو و تلاش افتادند، این خود زمینهاى است كه مشمول رحمت خداوند شوند و در مرحله بعد بیشتر هدایت گردند؛ چرا كه این سنّت الهى است كه اگر نعمت هاى خدا جدى گرفته شود و قدر آنها را بدانند خداوند آن را زیاد خواهد كرد: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ؛1 اگر سپاسگزار بودید به طور قطع حتماً [نعمتتان را] بر شما خواهم افزود. فرستادن انبیا و طرح این سؤال از جانب آنها براى ما، یك نعمت الهى است. اگر ما این نعمت را جدى گرفتیم و به دنبال پاسخ رفتیم، خداوند رحمت و هدایت خود را نسبت به ما بیشتر مىكند.
و اما اگر كسانى به این طرح سؤال از جانب انبیا بى توجهى كردند و با اینكه به آنها تذكر داده شد و از غفلت نسبت به صورت مسأله بیرون آمدند، اعراض نمودند، در این صورت مستحق عقوبت مىشوند. در این جا كسانى ممكن است گناهشان فقط در این حد باشد كه متذكر مىشوند ولى مسأله را جدّى نمىگیرند. برخى گناهشان از این حد بالاتر است؛ آنها متذكر مىشوند و متوجه هم مىشوند كه مسأله بسیار جدّى و حیاتى است، اما با این حال اعراض مىكنند. گناه برخى حتى از این هم بالاتر است؛ آنها هم متذكر مىشوند، هم اهمیت مسأله برایشان روشن مىشود، و هم به پاسخ صحیح مسأله مىرسند، اما در عین حال خود را به بى خبرى مىزنند و طورى زندگى مىكنند كه گویى نمىدانند خدایى و قیامتى در كار است: وَ إِذا ذُكِّرُوا لا یَذْكُرُونَ؛2 و چون تذكر داده شوند متذكر نمىگردند. چنین مرحلهاى بالاترین مرتبه كفران نعمت الهى است و عذاب ابدى الهى را در پى دارد.
به عبارت دیگر در مسیر توجه به یك مسأله این مراحل وجود دارد: اول، توجه به صورت
1. ابراهیم (14)، 7.
2. صافات (37)، 13.
مسأله؛ دوم، جدى گرفتن مسأله و در صدد پى گیرى و روشن كردن آن بر آمدن؛ و سوم، پذیرفتن پاسخى كه پس از تحقیق درباره آن مسأله، به دست مىآید. در این مسیر، گاهى كسى پس از توجه به صورت مسأله و جدى گرفتن و تحقیق درباره آن، دلیلى و راهى پیدا نمىكند و خلاصه، قانع نمىشود. چنین كسى جاهل قاصر است. گاهى پس از توجه به صورت مسأله و تحقیق پیرامون آن، به دلیل و پاسخى قانع كننده دست مىیابد، اما با این وجود لجاجت ورزیده و با اینكه ذهنش پذیرفته اما به زبان مىگوید، قانع نشدم! مرحله سوم این است كه كسى بعد از آنكه به مسأله توجه و درباره آن تحقیق كرد، به پاسخ نادرست برسد و تصور كند كه به حقیقت واصل شده، در حالى كه چنین نیست؛ چنین كسى را جاهل مركّب مىگویند. جاهل مركّب كسى است كه دو جهل دارد: یكى جهل به واقع و یكى هم جهل به نادانى خود؛ یعنى فكر مىكند كه مىداند؛ در حالى كه نمىداند. جاهل بسیط كسى است كه نسبت به واقعْ جاهل است، ولى خودش هم خبر دارد كه واقع را نمىداند. اینها مراحل مختلفى است كه در اصطلاح، گاهى جهل، گاهى غفلت و گاهى نسیان نامیده مىشود. به هر حال واقعیت این فرض ها و صور همان است كه توضیح دادیم.
در هر صورت آنچه مهم است این است كه در مسأله مورد بحث، یعنى توجه به خدا و قیامت و نبوت، این خطرها بر سر راه ما وجود دارد. ممكن است نسبت به اصل موضوع غافل باشیم یا آن را جدى نگیریم، یا حتى خداى ناكرده، پس از آنكه پاسخ صحیح برایمان روشن شده، عناد بورزیم و دانسته، انكار كنیم. حتى ممكن است ـ نعوذ بالله ـ انسان به جایى برسد كه از نام خدا هم نفرت داشته باشد! قرآن در این باره مىفرماید: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛1 و چون خدا به تنهایى یاد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر مىگردد.
مردمى هستند كه وقتى نام خدا برده مىشود نه تنها استقبال نمىكنند و حالت خشوع به آنان دست نمىدهد، كه نفرت پیدا مىكنند و از شنیدن نام خدا ناراحت مىشوند. عجیب این
1. زمر (39)، 45.
است كه در این آیه، پیدا شدن این حالت را در انسان به انكار آخرت و ایمان نیاوردن به آن، ربط مىدهد. واقعاً چه ارتباطى بین اینها وجود دارد؟!
امروزه هم در جامعه خودمان كسانى را مىبینیم كه خود را روشن فكر مسلمان و ملى مذهبى و گاه مجاهد اسلام (!) مىنامند، اما ابا دارند كه سخنرانى خود را با نام خدا شروع كنند! كتاب چاپ مىكنند، ولى دریغ دارند در ابتداى آن نام خدا و «بسم اللّه الرحمن الرحیم» بیاورند! و جالبتر اینكه براى توجیه كار خود به قرآن استناد مىكنند و مىگویند: «خواستم مانند سوره توبه سخنم را بدون بسم اللّه شروع كرده باشم!» این درجه از سقوط، به علت آن انكارهایى است كه در مراحل قبل، از روى علم و عمد داشتهاند و دانسته، حق را انكار كردهاند. كسانى كه اینچنین انحراف پیدا كنند خدا هم انحرافشان را بیشتر مىكند: فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ؛1 پس چون [از حق]برگشتند، خدا دل هاشان را برگردانید. وقتى با وجود دلایل روشن، باز هم عناد مىورزند، خداوند بر قلب و دلشان مُهر مىزند: خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ؛2 خداوند بر دل هاى آنان و بر شنوایى ایشان مُهر نهاده؛ و بر دیدگانشان پردهاى است. اینان كسانى هستند كه از هواى نفس خویش پیروى كردهاند و آن را معبود خویش قرار دادهاند و به جاى خداپرستى به «خودپرستى» روى آوردهاند: أفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛3 آیا آن كس را كه هواى [نفس] خود را معبود خویش گرفته است دیدى؟ و وقتى خدا بر قلب كسى مُهر زد و بر چشم و گوشش پرده افكند، چه كسى مىتواند او را هدایت كند؟! فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللّهُ؛4 پس چه كسى هدایت مىكند آن كس را كه خدا گمراه كرد؟ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد؛5 هر كه را خدا گمراه كند راهبرى نخواهد داشت.
انسان هایى هستند كه اصلاً خدا نمىخواهد آنها او را یاد كنند: وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا؛6 از آن كس كه قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم، اطاعت مكن. اینها كسانى هستند كه
1. صف (61)، 5.
2. بقره (2)، 7.
3. فرقان (25)، 43.
4. روم (30)، 29.
5. رعد (13)، 33.
6. كهف (18)، 28.
گوش به فرمان هواى نفسشان هستند: وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛1 و از هواى نفس خود پیروى مىكنند. چنین كسانى كه در اثر خودپرستى و دنیا پرستى خداوند بر قلب هاشان مُهر مىزند، كارشان به جایى مىرسد كه به جهل و شك خود افتخار مىكنند و دیگران را نیز به شك در همه چیز دعوت مىكنند! در نزد اینان شكاكیت نه یك منقصت، كه یك هنر است!
به راستى چه خطرى از این بالاتر كه انسان نه تنها از راه و رسم خدا، كه حتى از اسم خدا هم نفرت پیدا كند در حدى كه حتى تحمل شنیدن نام خدا را نیز نداشته باشد؟! چه خطرى بالاتر از اینكه قلب انسان براى همیشه به روى حق و حقیقت بسته شود و از نفهمى خود نه تنها شرمنده نباشد، كه آن را مایه مباهات خود نیز بداند؟! جایى نوشته نشده كه فقط اشخاص معیّنى در معرض این خطرها و انحراف ها هستند. همه ما در معرضیم و باید كاملاً مراقب باشیم و از خدا بخواهیم تا در چنین ورطه هاى سقوطى نیفتیم.
از این رو اكنون مسأله مهم ما این مىشود كه چگونه خود را از این خطرها مصون بداریم. ما كه بحمداللّه به صورت مسأله توجه كردهایم و پس از طرح مسأله، آن را حل كرده و به پاسخ صحیح نیز رسیدهایم و قلباً هم آن را پذیرفته و به آن ایمان آورده ایم، چه غفلت هاى دیگرى ممكن است در مسیرمان باشد؟ چه چیزهایى ممكن است پس از توجه، دوباره ما را به عالم غفلت باز گردانند و از توجه به هویت انسانى مان باز دارند؟ اینكه ما در حال حاضر به خدا و حساب و كتاب توجه داریم و در قبال خدا براى خود مسؤولیت قایل هستیم، نشانه این است كه به مرحله انسانیت وارد شده ایم. اما تضمینى براى ادامه این وضعیت تا به آخر وجود ندارد. ما باید با یك بحث آسیب شناسانه، عواملى را كه ممكن است موجب غفلت ما شوند، بشناسیم تا مراقب آنها باشیم و از آنها اجتناب كنیم. هم چنین شناسایى عواملى كه مانع ایجاد غفلت مىشوند یا غفلت را رفع مىكنند، مىتواند در این راه براى ما بسیار مفید و مؤثر باشد. در جلسات آینده، به یارى خداى متعال از این عوامل سخن خواهیم گفت.
1. همان.